گزیده اشعاری از انسی Ø§Ù„ØØ§Ø¬ شاعر Ùˆ مترجم لبنانی ـــ ترجمه : ØÙ…زه کوتی

ای Ú©Ù‡ با عریانی ٠خویش در ØØ¬Ø§Ø¨
رمز غیب است
و نا٠٠تو چون گرداب ، جهان را
در خود ناپدید می کند .
شعرهایی از انسی Ø§Ù„ØØ§Ø¬ شاعر لبنانی
ترجمه : ØÙ…زه کوتی
ـــــــــــــــــــ
مقدمه ی مترجم :
شاعر بزرگ لبنانی انسی Ø§Ù„ØØ§Ø¬ در سال 1937 در بیروت متولد شد . پدرش لویس Ø§Ù„ØØ§Ø¬ مترجم Ùˆ روزنامه نگار Ùˆ مادرش ماری عقل از اهالی قیتولی از نواØÛŒ جزین بود .
در مدرسه ÛŒ ÙØ±Ø§Ù†Ø³ÙˆÛŒ « اللیسة » ØªØØµÛŒÙ„ خود را آغاز کرد Ùˆ آنگاه در مدرسه ÛŒ « الØÚ©Ù…Ø© » به ØªØØµÛŒÙ„ پرداخت . مدرسه ای Ú©Ù‡ جبران خلیل جبران شاعر Ùˆ متÙکر دگر اندیش لبنانی پیشترها در آن درس Ù…ÛŒ خواند .
انسی Ø§Ù„ØØ§Ø¬ کار ادبی خود را با نوشتن داستان های کوتاه Ùˆ شعر از سال 1954 شروع کرد Ùˆ در مجلات ادبی وقت منتشر Ù…ÛŒ کرد . یعنی زمانی Ú©Ù‡ در دوره ÛŒ دبیرستان به ØªØØµÛŒÙ„ مشغول بود .
در سال 1956 به Ø´Ú©Ù„ ØØ±ÙÙ‡ ای به کار روزنامه نگاری پرداخت Ùˆ کار خود را در روزنامه ÛŒ « الجریدة » Ùˆ بعدها در « النهار » Ú©Ù‡ بعدا Ù‹ سردبیری آن را به عهده Ú¯Ø±ÙØª Ø› آغاز کرد . در « النهار » تا چند سال در ستونی مطلب Ù…ÛŒ نوشت . Ú©Ù‡ Ù‡ÙØªÚ¯ÛŒ بود Ùˆ بعد به طور روزانه Ùˆ مرتب در این ستون به ÙØ¹Ø§Ù„یت غیر سیاسی خود پرداخت .
از سال 1964 در روزنامه ÛŒ « النهار » ضمیمه ای Ù‡ÙØªÚ¯ÛŒ را منتشر کرد Ú©Ù‡ تا سال 1974 ادامه داشت . این ضمیمه « الملØÙ‚ » نام داشت . در این ضمیمه شاعر دیگر لبنانی یعنی « شوقی ابوشقرا» در نیمه ÛŒ اول این سال ها با ÙˆÛŒ همکاری داشت .
در سال 1957 با یوس٠الخال شاعر لبنانی Ùˆ آدونیس شاعر سوری مجله ÛŒ بزرگ Ùˆ اثر گذار « شعر » را تاسیس کرد . Ú©Ù‡ اولین مجموعه ÛŒ شعرش « لن » ( هرگز ) توسط انتشارات مجله ÛŒ شعر به چاپ رسید . Ú©Ù‡ اولین مجموعه شعرهای نثری است Ú©Ù‡ به زبان عربی منتشر شد . مقدمه ای Ú©Ù‡ انسی Ø§Ù„ØØ§Ø¬ بر این مجموعه نوشت به Ù…Ø§Ù†ÛŒÙØ³Øª شعر نثر عربی یعنی « قصیدة النثر » تبدیل شد . Ú©Ù‡ تØÙˆÙ„ چشم گیری در اندیشه Ùˆ نگاه شعر وشاعر عرب ایجاد کرد .
از دیگر مجموعه شعرهای او می توان اشاره کرد به : هرگز 1960 ، سر بریده 1963 ، گذشته ی روزهای آینده 1965 ، با طلا چه ساختی با گل چه کردی 1970 ، زن ٠پیام رسان با گیسوان بلندش تا چشمه ساران 1975 ، سور 1994 .
کتابی سه جلدی نیز دارد ØªØØª عنوان « کلمات ØŒ کلمات ØŒ کلمات » . این عنوان ستونی بود Ú©Ù‡ در روزنامه ÛŒ النهار داشت . این مقالات شامل مسائل ÙلسÙÛŒ Ùˆ عاطÙÛŒ Ùˆ نقد ادبی Ùˆ ÙØ±Ù‡Ù†Ú¯ÛŒ است .
در سال 1957 با خانم لیلا ضو ازدواج کرد و ثمره ی این ازدواج پسری به نام لویس و دختری به نام ندا است .
از سال 1992 تا 2003 سردبیر روزنامه ی « النهار » بود .
خانم خالده سعید منتقد برجسته ÛŒ عرب درباره ÛŒ شعر Ùˆ اندیشه ÛŒ انسی Ø§Ù„ØØ§Ø¬ در جایی Ù…ÛŒ گوید : « انسی Ø§Ù„ØØ§Ø¬ قبل از آنکه شاعر باشد ØŒ یک انقلابی است . شعر او ØŒ کرد وکار انقلابی اوست . شعر برای او برابر است با جنون Ùˆ دیوانگی . دیوانگی از شاخصه های اصلی کسی است Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ خواهد آزاد باشد Ø› Ùˆ این دیوانگی او را از عرصه ÛŒ عمومی دور Ù…ÛŒ کند . پس شعر برای انسی Ø§Ù„ØØ§Ø¬ کرد Ùˆ کار آزادی است در درجه ÛŒ اول . کرد وکار رو در رو شدن Ùˆ Ø±ÙØªÙ† به سمت دیگری .
انسی Ø§Ù„ØØ§Ø¬ ظواهر تن Ùˆ ظواهر مشکلات را ترک Ù…ÛŒ گوید . او تنها به سر Ù…ÛŒ برد Ùˆ کوشید Ú©Ù‡ لایه های زیرین Ùˆ مخÙÛŒ جهان را از هم بگشاید . به گونه ای Ú©Ù‡ این پوییدن در جهان زیرین موجب شد Ú©Ù‡ از دیگران دور باشد . به خاطر غرابت جهانش . Ú©Ù‡ این غرابت سبب شده است او صدای Ù…ØªÙØ§ÙˆØªÛŒ داشته باشد .
او شاعری بخشنده است ؛ و مهم ترین بخشش انسان کش٠کردن است » .
آری انسی Ø§Ù„ØØ§Ø¬ در شعر سپید عربی Ùˆ رها کردن زبان از قیود گذشته تاثیر گذار بوده است . شاعری است Ú©Ù‡ هماره در Ù¾ÛŒ رو در رو شدن با نا منتظره ترین Ù„ØØ¸Ø§Øª زندگی است Ø› Ùˆ این کاری است شبیه Ùنای خویشتن برای آن دگرگونی انتظار کشیده شده ØŒ تا شاعر بیاید Ùˆ بی آنکه ذهنیتی درباره ÛŒ اشیاء از پیش داشته باشد ØŒ آن ها را بنگارد . در ØÙ‚یقت نگارش انسی Ø§Ù„ØØ§Ø¬ چیزی شبیه نگاردن بر Ø§Ù„ÙˆØ§Ø Ø¢Ø¨ است . همان قدر زلال Ùˆ Ù…ØµÙØ§ Ùˆ همان قدر هیچ انگارانه ØŒ Ú©Ù‡ Ùنای هستی خود در عنصری ØÛŒØ§Øª بخش Ùˆ Ù…ØµÙØ§ جلوه گری Ù…ÛŒ کند . به Ú¯ÙØªÙ‡ ÛŒ ØØ§Ùظ شیرازی :
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین
کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس .
باید Ú¯ÙØª Ú©Ù‡ انسی Ø§Ù„ØØ§Ø¬ شاعر عشق است . عشق به زندگی Ùˆ مظاهر آن در عنصر مادینه تجلی Ù…ÛŒ یابد . انسی Ø§Ù„ØØ§Ø¬ پرستش گر زن است . زن ٠بزرگ Ùˆ مادر هستی . غزل غزل های سلیمان نه تنها بر او تاثیر گذاشته بل Ú©Ù‡ بر دیگر شاعران لبنانی نیز اثر گذار بوده است . در شعر او Ù„ØÙ† Ùˆ آوای کتاب جامعه ØŒ غزل غزل های سلیمان ØŒ مزامیر داوود Ùˆ داستان های انجیل مشهود است .
شعر انسی Ø§Ù„ØØ§Ø¬ از ØÛŒØ±Øª آغاز Ù…ÛŒ شود . ØÛŒØ±Øª آغاز اندیشه است . در شعر او ØÛŒØ±Øª از جمال زن سرچشمه Ù…ÛŒ گیرد . ØÛŒØ±Øª سرچشمه ÛŒ ستایش است Ùˆ ستایش سپاس گزاردن است به Ú¯ÙØªÙ‡ ÛŒ هایدگر .
برای اینکه زن ØŒ مرد را از قیود جسمانی Ùˆ سلطه ای Ú©Ù‡ تاریخ مذکر بر او روا داشته رها Ù…ÛŒ کند . اگر Ú†Ù‡ او در آغاز خلقت ØŒ سلطه ورزید Ùˆ به Ú¯ÙØªÙ‡ ÛŒ خود ضعیÙÙ‡ را به بند کشانید . اما در نهایت Ù…ÛŒ بینیم Ú©Ù‡ خود را از رهگذار زن از این سیطره رها Ù…ÛŒ کند Ùˆ همگام او Ù…ÛŒ شود . زن Ùˆ مرد در شعر انسی Ø§Ù„ØØ§Ø¬ چنین هستند .
درباره ÛŒ تاریخ شعر نثر عربی باید Ú¯ÙØª Ú©Ù‡ در دهه ÛŒ پنجاه قرن گذشته ØŒ برای اولین بار آدونیس از طریق ترجمه ÛŒ شعر ÙØ±Ø§Ù†Ø³ÙˆÛŒ این نام را برای شعر تازه ÛŒ عربی برگزید . با تاسی از خانم سوزان برنار منتقد ÙØ±Ø§Ù†Ø³ÙˆÛŒ . برنار پیرامون شعر نثر ÙØ±Ø§Ù†Ø³ÙˆÛŒ نوشت . Ú©Ù‡ آدونیس توانست آن را بر شعر عربی تطبیق دهد . نخستین شاعری Ú©Ù‡ بر مبنای واقعی کلمه به نوشتن شعر نثر پرداخت ØŒ خود انسی Ø§Ù„ØØ§Ø¬ است . مجموعه ÛŒ او یعنی « هرگز » خود گویایی همه چیز است . به آنچه هست هرگز Ú¯ÙØªÙ† . به گذشته ØŒ آینده ØŒ ØØ§Ù„ Ùˆ Ø³Ø·Ø Ù‡Ø±Ú¯Ø² Ú¯ÙØªÙ† . این است اندیشه ÛŒ Ø§Ù„ØØ§Ø¬ Ú©Ù‡ در طول این سالیان دراز توانست با هرگز Ú¯ÙØªÙ† به همه چیز شعرش را پیش ببرد .
شعر انسی Ø§Ù„ØØ§Ø¬ از دو جا نشات Ù…ÛŒ گیرد : از ÙØ±Ù‡Ù†Ú¯ عربی ـــ مسیØÛŒ اش Ùˆ از ÙØ±Ù‡Ù†Ú¯ ÙØ±Ø§Ù†Ø³ÙˆÛŒ . خصوصا ًاز شعر سوررئالیست های ÙØ±Ø§Ù†Ø³ÙˆÛŒ .
ـــــــــــــــــــــــــــــ
ابرها
ابرها ، ای ابرها
ای Ù†ÙŽÙَس ٠تازه ÛŒ رؤیاگران در پشت ٠دریچه ها
ابرها ، ای ابرها
شادی ٠زوال را به من بیاموزانید .
***
آیا مرد برای گریستن یا خندیدن است
که عاشق می شود ؟
آیا برای ÙØ±Ø¬Ø§Ù… یا آغاز است
که در آغوش می گیرد ؟
برای جواب شنیدن نمی پرسم
بل Ú©Ù‡ برای ÙØ±ÛŒØ§Ø¯ کشیدن در زندان های Ù…Ø¹Ø±ÙØª .
سزا نیست که انسان بی ابر خلاصی یابد
و بی جزیه پیروز شود .
نمی شناسم آن کس را که این سرنوشت ها را مقدر کرد
با اینهمه سرنوشت من این است
که بر ضد او عمل بکنم .
بشتاب ای نرم ، ای سخت
ای چهر ٠چهره های ٠زن ٠یگانه
ای ÙØ³Ø§Ù†Ù‡ ÛŒ هذیان ٠من
ای سلطانه ی تخیّل و شکار ٠آن
ای پیشاهنگ ٠شعور و عدد
بشتاب تا ثانیه های Ø¢Ø´ÙØªÙ‡
تا به سرقت بریم آنچه برای ماست .
وهم ٠تو نیکوتر از زندگی است
و سراب ٠تو نیرومندتر از مرگ است .
***
ای خدا از من بپرس
که چه را می خواهی دانستن ؟
من به تو خواهم Ú¯ÙØª :
همه ÛŒ Ù†ÙØ±ÛŒÙ† ها را Ø´Ú¯ÙØªÛŒ ٠دیدار
می شوید
Ùˆ گدازه ÛŒ چشم هایت Ù…ØØ¨ÙˆØ¨ ٠من
با شیاطین ٠من هم آغوش می گردد
مرا تا ماوراء آب ÙØ±ÙˆØ¯ Ù…ÛŒ آری
مرا تا ÙØ±Ø§Ø² ٠آزادی بر Ù…ÛŒ کشانی .
عمر و ماه ٠خود را بر تو تا می کنم
تا رؤیاها به من نارو نزنند.
ای چشمه سار ٠جنگل های ٠درونی
ای گوسپند شکارگر ٠گرگ ام
Ú†Ù‡ کسی بر ØÛŒØ§Øª نگران است
در ØØ§Ù„یکه ÙØ±Ø´ØªÙ‡ ÛŒ خواهش
شب بیدار است و می خندد ؟
هر روزه در جهان کسی متولد نمی شود
جز چشم هایی Ú©Ù‡ چشم ها را Ù…ÛŒ ÙØ±ÛŒØ¨Ù†Ø¯
چیزی متولد نمی شود .
یک نگاه
یک نگاه
و چشم های ٠رؤیا گر ٠تو آشتی ٠گناه است
Ú©Ù‡ ØØ§Ùظه ÛŒ ترس را پاک Ù…ÛŒ کنند
و با گردباد ٠آسانی
پرچینی بر گرد ٠سهولت ٠دست یابی می کشند .
***
ای جلد ٠شیری رنگ ٠نیرو
ای ظاهر ٠دریا Ùˆ ای Ù†Ù‡ÙØª ٠ماه
ای آرامش ٠غرق شدن
ای تعادل ٠رؤیای من Ùˆ ØØ±Ú©Ø§Øª ٠خویش Ùˆ ناکامی Ùˆ دهشت ٠خویش
ای عطر Ø§ÙØ´Ø§Ù†ÛŒ ٠ریشه های Ú†Ù†Ú¯ زننده به لگام ٠زمین
ای کوچک . ای که بار بدل ٠کردن مرگ را بر دوش دارد
بار بدل کردن زندگی . بدل کردن مرگ
ای Ú©Ù‡ با عریانی ٠خویش در ØØ¬Ø§Ø¨
ای باز ناشناخته شده از عطرش
ای که عطرش بازناشناخته شده از گمگشته ام
ای بازناشناخته شده از سایه اش
ای که سایه اش بازناشناخته شده از تن ام
ای بازناشناخته شده از موهایش
ای که موهایش بازناشناخته شده از بال هایم
ای بازناشناخته شده از بی شرمی اش
ای که بی شرمی اش بازناشناخته شده از آزادی ام
ای بازناشناخته شده از گوارایی اش
ای که گوارایی اش بازناشناخته شده از آمادگی ام
ای بازناشناخته شده از صدایت
ای که صدایش بازناشناخته شده از خواب ام
ای بازناشناخته شده از لباس هایش
ای Ú©Ù‡ لباس هایش بازناشناخته شده از Ù…Ùهرم
ای بازناشناخته شده از شادی گساری اش
ای Ú©Ù‡ شادی گساری اش بازناشناخته شده از ØØ³Ø¯Ù…
ای بازناشناخته شده از ران هایش
ای که ران هایش بازناشناخته شده از تجددم
ای بازناشناخته شده از سکوتش
ای که سکوتش بازناشناخته شده از انتظارم
ای بازناشناخته شده از صبرش
ای که صبرش بازناشناخته شده از سرزمینم
ای بازناشناخته شده از شکل هایش
ای که شکل هایش بازناشناخته شده از جانم
ای بازناشناخته شده از نیم عریانی اش
ای که نیم عریانی اش بازناشناخته شده از امیدم
به امید دوام ٠تب
ای که اراده و تسلیم شدن ٠خود را بر او تا می کنم
برای چه می گویی ما ناآشناییم
برای اینکه می دانی که ما چقدر توأمان ایم
در هر آن کسی که پشت ٠چشم هایش کوچ می کند .
***
و از تو می ترسم .
مرد چگونه می تواند عاشق آن کس بشود
که از او می ترسد ؟
چه کسی گرم را به سمت یخبندان سوق می دهد
و چه کسی سایه گیر را به سمت ٠ظهرگاه سوق می دهد ؟
چه کسی کودک را بیرون می کند
Ùˆ شیرخواره را از مکیدن شیر مادرش Ù…ØØ±ÙˆÙ… Ù…ÛŒ کند ØŸ
برای Ú†Ù‡ وقت بدی Ùˆ هتک ØØ±Ù…ت به سینه ØÙ„ال شمرده Ù…ÛŒ شود ØŸ
سزا نیست که انسان بی ابر خلاصی یابد
و بی جزیه پیروز شود .
سزاست Ú©Ù‡ سرنوشت را ØÚ©Ù…تی باشد
سزاست Ú©Ù‡ مرا ØÚ©Ù…تی باشد
سزاست که سرنوشت را قضاوتی باشد
سزاست Ú©Ù‡ مرا رØÙ…تی باشد .
ما را ای Ù…ØØ¨ÙˆØ¨ ٠من جز دیوانگی
چیزی رها نمی کند
تله ی تو ، مرا از پرداختن ٠به زندگی بازداشت
Ùˆ این بازداشتن مرا ØÙ…ایت کرد .
دست هایت ، قلب ٠مرا با ترانه به زنجیر کشاندند
و گدازه ی چشم هایت با شیاطین ٠من هم آغوش می گردد .
***
ضمیر ٠من رنگ ٠چشم های خودکشی کنندگان دارد
آنان که در پشت یک در
در پشت ٠یک لبخند نگون سار شده اند .
خیانتی همیشه ØŒ خیانتی Ø¨Ø±Ù†ØªØ§ÙØªÙ†ÛŒ
دشخوارتر از هر گونه از دست Ø±ÙØªÙ†ÛŒ
خیانتی که عمر تو را از تو می گیرد
پدر و مادر تو را از تو می گیرد
زمین و آسمان ٠تو را از تو می گیرد
خیانتی که از آغوش تو بزرگ تر است
ای خدا
که هیچ کس کاری نیارست کردن
هیچ کسی کاری نیارست کردن .
***
در زمانی از زمان هایی که هیچ کس نبود
هوا از شاخ سارها Ù†ÙØ³ Ù…ÛŒ کشید
و آب ، دنیا را پشت سر می گذاشت
صداها و اشکال ، پایه های رؤیا بودند
و هیچ کس نبود .
هیچ کس نبود مگر که بال هایی داشت
نیازی به پنهان شدن نبود
به عشق ورزیدن
به کشتن
همگان بودند و هیچ کس نبود .
هیچ کس نخجیرگر نبود
مادر بالاتر از همه بود
Ùˆ ÙØ±Ø²Ù†Ø¯ بال هایی داشت .
صاعقه وار جار می زنم
که درد ٠کشنده اینجاست
در اندرونی نرم که هیچ کس نمی تواند آن را ببیند .
ایستادگی Ù…ÛŒ کند . Ø´ÙØ§ Ù…ÛŒ دهد
خاک بر صورت می پاشد
بر چشم ها
بر ابر ـــ نگین .
و از آن تاکستان ها چیزی نمانده
جز خاطره ای که به یاد می آرم
و به یاد می آورد مرا .
گاه Ù…ÛŒ Ú©ÙØ´Ù… Ùˆ گاهی کشته Ù…ÛŒ شوم
و شر ّ خواه در کمرگاه من است خواه در قلب ام .
***
دشنه به روی ٠آسمان کشیدم
لعنت کردم Ùˆ Ú©ÙØ± ورزیدم
اما بگو چگونه از دوزخ ٠آسمان Ù
میان ٠دنده هایم پایانی بیابم ؟
***
ما را ای Ù…ØØ¨ÙˆØ¨ ٠من جز دیوانگی
چیزی رها نمی کند
هنگامی که سمت ٠گمشدگی ٠خرم پریدیم
و با سایه هایمان دیدار کردیم
و تاریکی هامان ، ما را روشنی دادند
و آغوش های ٠ما موجی برای باد شدند .
***
شاعر همان ÙˆØØ´Øª زده ای ست
Ú©Ù‡ از کودکی ما ØÙ…ایت Ù…ÛŒ کند .
آهنگ ساز همان آدم کری ست
که می خواهد شنیده شود .
تصویر پرداز همان نابینایی ست
که می خواهد دیده شود .
رقّاص همان آدم خشکی ست
که می خواهد ما بپریم .
تنها آن چه غایب می شود
ØØ¶ÙˆØ± Ù…ÛŒ یابد
بهتر آن است که در گریز شام گاهان غایب شوم
تا هاویه ÛŒ چشم ØŒ مرا ÙØ±Ùˆ بلعد .
***
کدام نماز نجات می بخشد ؟
همه گونه نمازی .
خواهش ØŒ نماز ٠خون Ù Ø±ÙˆØ Ø§Ø³Øª
خواهش ØŒ چهره ÛŒ خدا بر ÙØ±Ø§Ø² ٠ناشناختگان است
و ندای ناشناخته این است که به او بدهند
و ناشناخته بماند .
خواهش ، ندای شکار به شکار است
ندای صیاد به صیاد .
خواهش ØŒ نماز ٠خون Ù Ø±ÙˆØ Ø§Ø³Øª
مادیان او ، مادیانی بالدار است
و بال هاش
بال های خلاصی ÛŒØ§ÙØªÙ† از قبضه ÛŒ دست است .
***
ابرها ، ای ابرها
بر تهی ـــ جای ، کمان ٠ابرم را نقاشی کردم
کمان ٠ابر ٠ما ای عشق
کمان ٠ابر ٠معجزه ی روزانه است .
ابرها ، ای ابرها
ای کجاوه ÛŒ ارواØ
تن ٠من پشت ٠سر شما راه می رود
جلوی شما راه می رود
و در شما می گریزد .
ابرها ، ای ابرها
این ملعون ٠رهسپار تا نهایت را مبارک باد گویید
مرا مبارک باد گویید
شادی زوال را به من بیاموزانید .
ـــــــــــــــــــــــــــــ
ترتیل های ٠پراکنده
نامی موسیقی گون بر تو نمی گذارم
به ناگمانی ت نمی پردازم .
من Ø´ÛŒÙØªÙ‡ ÛŒ عریانی ٠تو ام
آن گاهی که پریشان گویی من
شوکت ٠تو را می یابد .
من دهش ٠نام ٠تو ام .
معنی ٠رمز چیست ؟ دهانی در آب
اما من دهانی تاس هستم
و کارهایم دریده و بی هد٠است .
رمز غیب است
و نا٠٠تو چون گرداب ، جهان را
در خود ناپدید می کند .
رمز قدرت است
Ùˆ ÙØ±ÙˆØº ٠تو سستی ٠مسلّØ
و من جرثومه ای ناز میان ٠پستان های تو ام .
زنان را به نام هایی Ø´Ú¯ÙØª غسل تعمید دادند
و اگر تو را به چیزی خواندم
از یاد خواهم برد .
کتاب هایی هست که بوی ٠اتاق می دهند
و من صداشان می کنم ای کتاب هایی که بوی ٠اتاق می دهید .
شعری هست مثل ٠شیشه های شکسته
که صداش می کنم ای شیشه ی شکسته .
اما من منادایی برای تو نمی یابم
تو آشکار و روشن هستی .
رنگ ٠گندم گون ٠تو تعقیب ام می کند
و لرزش ٠زهدان ٠تو در من آرام می گیرد .
در برابر ٠من نقش خود را Ø§ÛŒÙØ§ Ù…ÛŒ Ú©Ù†ÛŒ
و روزنه هایی در نخاع ام باز می کنی
خواب در خانه ی درونی ٠توست
و خانه ی درونی ات نیرنگی آگاهانه
Ùˆ تو را ÙØ±Ø§ خواهم خواند
آه برای چه ؟
Ùˆ برایت زندانی خواهم ÛŒØ§ÙØª
آه چه کسی مرا از آن بیرون می آورد .
ـــــــــــــــــــــــــــــ
تا بمانم
دوستان ٠تو ، تو را برای عهد ٠من آماده کرده اند
دوست داران ات ، تو را آزاد کرده اند
تا در تو توزیع شوم
تا تو را بخورم
عاشقان ٠تو ، تو را بارور کرده اند
نَک این من ام !
ـــ آن هنگام که در کنار ٠تو یله می شوم
چرا مرا نمی خوری آقا ؟
این دومین شب ٠من است
و تو تاکنون مرا لمس نکردی
آیا مگر Ø´ÛŒÙØªÙ‡ ات نکرده ام
چرا مرا نمی خوری ؟
ـــ تا در انتظار ٠تو بمانم . دور شو .
ـــــــــــــــــــــــــــــ
با طلا چه ساختی ، با گل چه کردی
بگویید که این وقت ٠قرار ٠من است
Ùˆ ÙØ±ØµØªÛŒ به من بدهید
همگان را وقتی خواهد بود . صبر کنید .
ÙØ±ØµØªÛŒ به من بدهید تا نثر خود را جمع کنم .
دیدار شما شتاب ناک است Ùˆ Ø³ÙØ± ٠من طولانی ست
نگاه تان کوتاه است و برگ های ٠من پراکنده است
Ù…ØØ¨Ù‘ت تان تابستان است Ùˆ عشق ٠من زمین است .
که را خبر بدهم تا مرا بی خبر ـــ
بزاید
بر Ú©Ù‡ ÙØ±ÛŒØ§Ø¯ بر کشم تا اقیانوس را به من بدهد ØŸ
تن ٠من چون کوزه گشت Ùˆ به دشت هایم ÙØ±ÙˆØ¯ آمدم
زبان ٠من چون شمع گشت و زبان ام را به آتش کشاندم
آن زمان که عاشق بودم .
برای زنی من دیوارها را بالا بردم
تا راه ٠به سوی ٠او هموار شود .
او زیبا چون معصیت است
زیبا چون زن ٠زیبای عریان در آینه است
و چون شاهدختی گریزان و تخمیر شده در تاکستان
آن که به خاطر ٠او تجلّی کردم
و بر چهره های آب در انتظارش نشستم
او چون کشتی تنهایی که خود را پیش می کشاند ، زیباست
چون بستری ÛŒØ§ÙØªÙ…Ø´ Ú©Ù‡ مرا به یاد ٠بستری Ú©Ù‡ ÙØ±Ø§Ù…وش کرده ام Ø› Ù…ÛŒ آورد
زیبا چون پیشگویی کردن زمان گذشته
چون ماه ٠ترانه
زیبا چون Ø´Ú©ÙˆÙÙ‡ ها در زیر شب نم ٠چشم ها
چون آسانی ٠همه چیز ، وقت که چشم می بندیم
چون Ø¢ÙØªØ§Ø¨ÛŒ Ú©Ù‡ انگور را Ù¾ÛŒ سپار Ù…ÛŒ کند
چون انگور ، چون پستان
چون انگوری که آتش بر او باز می گردد
چون عروسی نهان در پشت ٠دیوارها
که شهوت در من بر انگیخت
زیبا چون جوز در آب است
چون تندبادی تعطیل .
زیبا نزد ٠من آمد
آمد اما نمی دانم کجا و آسمان صا٠و دریا غرق بود .
از کارزار ٠رؤیاها پیش آمد
از باروری ٠روزها
به خاطر ٠ادای ٠به نذرها و مژدگانی دادن به گل ها
Ùˆ از او من چون گوهری صیقل ÛŒØ§ÙØªÙ… .
هر چه بود همان خواهد شدن
آنجا عشق ما خواهد بود
که انگشت هاش بر سنگ های ٠زمین چسبیده
Ùˆ دست هایش بر جهان ØÙاری شده است .
مرا به تمام زبان ها ترجمانی کنید
تا Ù…ØØ¨ÙˆØ¨ ٠من به من گوش بدهد
مرا به همه ÛŒ اماکن ببرید تا Ù…ØØ¨ÙˆØ¨ خود را در ØØµØ§Ø± گیرم
تا ببیند که من کهن هستم و تازه ام
تا ترانه ام را بشنود ، تا ترس مرا از بین ببرد .
دچار او شدم و در او گم شدم
بر او رشگ بردم .
زندگانی ٠خود را به من عاریت دهید تا منتظر Ù Ù…ØØ¨ÙˆØ¨ خود باشم
زندگانی ٠خود را به من عاریت دهید تا Ù…ØØ¨ÙˆØ¨ خود را دوست بدارم
تا اکنون و برای همیشه دیدارش کنم .
نوازاندن ٠ساعت ها بهر ٠شما باد
Ùˆ از چراغ ٠شما نور Ù ØµØ¨Ø Ø¨Ø±Ú¯Ø±ÙØªÙ†
Ú©Ù‡ من بی گناهان ام Ùˆ Ù…ØØ¨ÙˆØ¨ ٠من نادان است
آه، باد که بر ما بارش بگیرد
بر ما Ø§ÙØ²ÙˆÙ†ÛŒ شود
و اجتناب کنیم
و بر ما بارش بگیرد
Ú©Ù‡ عشق ٠مرا برگ های ٠من Ú©ÙØ§ÛŒØª نمی کند
Ùˆ برگ های ٠مرا شاخ ساران ٠من Ú©ÙØ§ÛŒØª نمی کند
Ùˆ شاخ سارهای ٠مرا میوه های ٠من Ú©ÙØ§ÛŒØª نمی کند
و هولناک چون درخت اند میوه های ٠من .
من ملت هایی از عاشقان هستم
Ù…Ùهری بر نسل ها از من Ù…ÛŒ چکد .
آیا Ù…ØØ¨ÙˆØ¨ Ú©ÙˆÚ†Ú© ٠خود را Ø®ÙÙ‡ کنم
Ùˆ آیا او را چون ØªÙˆÙØ§Ù† کنار بزنم Ùˆ پرتابش کنم ØŸ
آه ، چه کسی وقت به من می دهد
چه کسی سایه را با من همنشین گرداند
و چه کسی اماکن را برای ٠من وسعت دهد ؟
Ú©Ù‡ من Ù…ØØ¨ÙˆØ¨ ٠خود را ÛŒØ§ÙØªÙ… ØŒ پس برای Ú†Ù‡ ترک اش کنم .
آنچه با من کردی هیچ زنی نکرده است
خورشید ٠تو را در ÙØ³Ø±Ø¯Ú¯ÛŒ ٠جان دیدم
و آب تو را تب آلود
و دهانت را در اغما دیدم .
لباسی سÙید رنگ بر تن داشتی
برای اینکه سرخ بود
و منجمد شد
Ùˆ برÙÛŒ Ú©Ù‡ منجمد کردی سرخ بود
برای اینکه سÙید بودی
و عشق را بر من تکرار کردی
به گونه ای که هیچ تندبادی نمی یابم
که تو را تکان بدهد
و نه شمشیری
و نه شهری را که بی تو پذیرای من شود .
این همه را ضمن ٠پشیمانی ام قرار دادم
این همه را ضمن ٠خبرهایم قرار دادم
این همه را در ÙØ¶Ø§ÛŒÛŒ سرد قرار دادم
این همه را در تبعیدگاه قرار دادم
چرا که تو را من از دست دادم
آن وقت که قلب خود را از دیوانگی
Ùˆ اندیشه های ام را از خباثت Ù¾ÙØ± کردم
و تو به روی خود نیاوردی و جدا شدی
Ùˆ Ù…ÛŒ پنداشتم Ú©Ù‡ ÙØ±ÛŒØ§Ø¯ بر خواهی زد Ùˆ گریه سر خواهی داد Ùˆ از نو رضایت Ù…ÛŒ دهی
اما تو به روی خود نیاوردی و جدا شدی
Ùˆ Ù…ÛŒ پنداشتم Ù…ÛŒ دانی Ú©Ù‡ ضمیر ٠من ØŒ به رغم ٠شر Ù‘ پاک ـــ سÙید است
و می پنداشتم که من بازی کرده ام و سهل گیری من پاک بود
و می پنداشتم که ودیعه ای هستی که بر من می بخشایی
Ú©Ù‡ تو ودیعه ای هستی تا من با تو چون غلامان Ø±ÙØªØ§Ø± کنم
و می پنداشتم که من با شادی بر تو ستم می کنم و با شادی ستم ٠مرا قسمت می کنی
Ùˆ Ù…ÛŒ پنداشتم Ú©Ù‡ من تو را نیشگون Ù…ÛŒ گیرم تا اطمینان من Ø§ÙØ²ÙˆÙ† شود
و تو را چون دیوار آوار کنم و به سان غبار گرد بر گردم بنشینی
اما من سخن را تمام کردم و آغاز نکردم
بر تو زار می زنم برای اینکه نمی دانم چگونه برای تو آزاد باشم
Ùˆ بلد نبودم Ú©Ù‡ مثل دستی باشم Ú©Ù‡ برای Ø´Ú©ÙˆÙÙ‡ .
من ترانه ساز بودم و برایت ترانه نخواندم
من Ù…ÙŽÙ„ÙÚ© بودم Ùˆ تو Ù…ÙÙ„Ú© ٠من نبودی Ùˆ دوستت دارم .
عاشق نشدم مگر با ویرانی ٠قلب و سایه های منظر
دوستت دارم
Ùˆ در Ù¾ÛŒ ات Ø±ÙØªÙ… تا عشق تو را ببینم Ú©Ù‡ Ø®ÙØªÙ‡ است
تا بدانم در هنگامه ی خواب چه می گوید
Ú©Ù‡ ترس او را ØÙ…Ù„ کرده Ùˆ خشم Ú©Ù‡ زیبایش کرده است
Ùˆ تا بالای Ø¨ÙØ±Ø¬ گریزان شد
Ø®ÙÙ‡ ـــ تا Ú©Ù‡ جدا شد
Ùˆ من با جهل ٠خویش گردش گری Ù…ÛŒ کنم Ùˆ در ØÚ©Ù…ت ٠خود غرق Ù…ÛŒ شوم
بر جایگهی می چرخم و بر جایگهی ارام می گیرم
و عشق ٠تو هوشیار و زخمین در پشت دیوارهاست
و عشق ٠من بعد از این نیکوست
و آتش نیکی بعد از این خواهد خورد .
مظلمه های خویش نگه می دارم و بی گناهی ام را می دهم
مظلمه های خود را نگه می دارم . چه کسی مظلمه های خود به من می دهد
و چه کسی بی گناهی ام را می برد و امید به من می دهد .
چرا که من دیگر نوری در بیشه زار نمی بینم
باد با بر٠می رود و با بر٠می آید .
تن ٠من چون کوزه ، و زبان ٠من چون شمع گشته است .
Ø¢ÙØ§Ù‚ÛŒ عظیم Ø¨Ø±Ú¯Ø±ÙØªÙ… Ùˆ از آن ها چاله هایی ساختم
شب را Ø¨Ø±Ú¯Ø±ÙØªÙ… Ùˆ خاموش اش کردم Ùˆ روز را Ø¨Ø±Ú¯Ø±ÙØªÙ… Ùˆ تسلیم اش کردم
ژاله های تاج گون بر Ú¯Ø±ÙØªÙ… Ùˆ خوارشان شمردم
از عشق ØŒ اندیشه اش را Ø¨Ø±Ú¯Ø±ÙØªÙ…
زیبایی را بر Ú¯Ø±ÙØªÙ… Ùˆ Ùˆ از او مردی Ùقیر ساختم
عشق را Ø¨Ø±Ú¯Ø±ÙØªÙ…
عشق هم گون را Ø¨Ø±Ú¯Ø±ÙØªÙ… با پاکی Ú©Ù‡ هیچ آبی Ù…ØØ¯ÙˆØ¯Ø´ نمی کند
هم گون آب هایی Ú©Ù‡ هیچ خشکی Ù…ØØ¯ÙˆØ¯Ø´Ø§Ù† نمی کند
عشق را به جای ٠همه چیز Ùˆ هر مکانی Ø¨Ø±Ú¯Ø±ÙØªÙ…
به جای ٠گوهر و به جای ٠شرّ و خیر
Ø¨Ø±Ú¯Ø±ÙØªÙ… عشق را Ø¨Ø±Ú¯Ø±ÙØªÙ…
Ùˆ از من شکایت کردند آنانی Ú©Ù‡ Ú¯Ø±ÙØªØ§Ø± شدند
Ùˆ پلک Ø¨Ø±Ú¯Ø±ÙØªÙ†Ø¯ آنانی Ú©Ù‡ بر من ØØ³ÙˆØ¯ÛŒ Ù…ÛŒ کنند
و خنده شان چنگال بر هوا کشید
آنانی Ú©Ù‡ مرا به ریشخند Ú¯Ø±ÙØªÙ†Ø¯
Ùˆ طلای ٠زنان ØŒ Ú¯Ù„ ٠طلا را Ú¯Ø±ÙØªÙ…
اما با طلا چه ساختم و با گل چه کردم ؟
مرا به تمام زبان ها ترجمانی کنید
تا Ù…ØØ¨ÙˆØ¨ ٠من به من گوش بدهد
بر صندلی اش بنشانید و چهره اش را به سمت بگردانید
سرش را سمت ٠من بگیرید تا سمت ٠من بدود
برای اینکه من بس بسیار خود را توبیخ کردم
و نا امیدی من خاکستر شد .
ÙØ±Ù…ان بر ٠اشک خویش باش Ù…ØØ¨ÙˆØ¨ من
تا قلوه سنگ ها نرم شوند
ÙØ±Ù…ان بر ٠قلب خویش باش
تا پرچین ها از میان برود .
نَک این جهان است که پایان می گیرد
و شهرها گشوده است و شهرها خالی ست .
تو گرسنه هستی و پشیمانی ام سور است
تو تشنه هستی و ابرهای ٠من سیاه است و بادها بر من شتک می زنند .
جهان سÙید است
باران سÙید است
صداها سÙید است
تن ٠تو سÙید است
دندان های ٠تو سÙید است
مرکّب سÙید است
Ùˆ برگ ها سÙید است .
گوش کن / گوش کن
تو را از کوه ها و از درّه ها صدا می کنم
تو را از انبوهی درختان و از لب های دریاها صدا می کنم
تو را از سنگ و چشمه سارها صدا می کنم
تو را بهار به بهار صدا می کنم
تو را از ÙØ±Ø§Ø² همه چیز Ùˆ از زیر همه چیز Ùˆ از تمام کران ها صدا Ù…ÛŒ کنم
گوش Ú©Ù† به من Ú©Ù‡ Ù…ØØ¬ÙˆØ¨ Ùˆ ابهام آگین Ù…ÛŒ آیم
گوش Ú©Ù† به من ٠رانده شده ÛŒ ÙØ±ÙˆØ´Ø¯Ù‡ ØŒ گوش Ú©Ù† .
قلب ٠من از ÙˆØØ´Øª سیاه است Ùˆ روان ام سرخ است
اما Ù„ÙˆØ Ù Ø¬Ù‡Ø§Ù† سÙید است
Ùˆ کلمات سÙید است .
ـــــــــــــــــــــــــــــ
هر شعر ، هر عشق
هر قصیده ای خود آغاز ٠شعر است
هر عشقی خود آغاز آسمان است .
در من ریشه بدوان
من ام باد .
مرا به خاک بدل کن
تو را من می رنجانم همان گونه که باد ، درخت را می رنجاند
مرا تو می مکی همان گونه که درخت ، خاک را می مکد .
تو دختر کوچکی هستی
و هر آنچه می خواهی به تو هدیه داده می شود .
من به تو پیوند خورده ام
با درد Ù ØªÙØ§ÙˆØª ٠میان ٠ما .
تو را از خویشتن می ربایم
و تو نیز مرا می ربایی .
از کنار سرمستی ٠گوهر گون سریع ــــ
می گذریم
جدید می شویم تا گم شویم
تکرار می شویم تا متلاشی شویم
در خلا٠آمد ٠عادت پنهان می شویم
در گم گشتن ٠سعادت مند
و به عدم ٠گلی رنگ وارد می شویم
پاک ــــ
از هر گونه شائبه ای .
این تو نیستی که به او دست می سایم
بل که این جان ٠سرمستی ست
و چون شناختن ٠مرز و بوم ٠خود را وهم بپندارم
بال های تادیب مرا سمت ٠گم گشتن سوق می دهند .
برای چه کسی گرسنگی ، ادعای سوء هاضمه می کند
برای چه کسی نیش ٠شیدایی ، ادعای خستگی می کند
برای Ú†Ù‡ کسی ظهور ٠دردناک ÙØ±ÛŒØ§Ø¯ Ù…ÛŒ زند : نه ـــ نه
در ØµØØ±Ø§ÛŒ ٠یقین ٠پیروزمند
ظهوری ناگهانی چون زنی بذله گو
چون زن ٠مسیØÛŒ ٠بیهوده Ø±ÙØªØ§Ø±
چون درخت هلوی منجمد در ØµØØ±Ø§ÛŒ ٠یقین .
ØØ¶ÙˆØ± ٠تو ØŒ سر را Ù…ÛŒ خماند
با وزن ٠بدیهه ی متجاهل
و به آن می گویم : آری ـــ آری .
و راست به جانب ایوان بالا می شوم .
هرگاه ÙØ§ØµÙ„Ù‡ ÛŒ عشق را پیمودم
ÙØ§ØµÙ„Ù‡ ای از عمر ٠مرگ ٠تو را سوزاندم .
آن انسانی که تو بودی
بر می شود
بر می شود ریشه هایت در بازگشت
می روند
تا به درخت نخستین برسند .
ای مادر نخستین
ای معشوق ٠آخرین
ای سوزش قلب
ای طلای بام ها و خورشید ٠پنجره ها
ای اسب سوار ٠آذرخشی که چهره ام را می نگرد
ای غزال ٠من و جنگل من
ای جنگل Ù Ø§Ø´Ø¨Ø§Ø Ù ØºÛŒØ±Øª ٠من
ای آهوی رخ گردان میان ٠گریزگاه
که به من می گوید : نزدیک شو
و من نزدیک می شوم .
از جنگل ٠ناهموار مثل یک نگاه می گذرم
Ùˆ ØµØØ±Ø§ به چشمه سارهای ٠آب تبدیل Ù…ÛŒ شود .
و تو آهوی ٠تمام ٠عمرهایم می شوی
از تو می گریزم
و در قلبم ریشه می گیری
و از من می گریزی
آینه ÛŒ پنهان ٠تو در آستان Ù ØØ§Ùظه ام
بازت می گرداند .
دست هایت شاخه های جنگ اند
دست هایت دست ٠انتقام ٠شیرین از من است
دست های چشم هایت
دست های دختر بچه ای هراسان
و دست های شبی برای سر هستند .
ساکتم می کنی تا صدای ما را نشنوند
Ùˆ ترس ØŒ چشم هایت را Ù¾ÙØ± Ù…ÛŒ کند
Ø´ÛŒÙØªÙ‡ Ùˆ جنبنده چون رعب
چون کودکی که تازه متولد شده .
واژه ها ، از تن کنار زده می شوند
چون رو اندازی گلی رنگ
و عریانی ٠تو در اتاق ظهور می یابد
چون ظهور ٠یگانه ی کلمه
بدون ÙØ±Ø¬Ø§Ù… ٠سراب در قبضه ÛŒ دست .
Ú†Ù‡ کسی مرا از جنگل ٠روز ØÙ…ایت Ù…ÛŒ کند
Ú†Ù‡ کسی مرا از طلای ٠شب ØÙ…ایت Ù…ÛŒ کند
هیچ اشتیاقی جز اشتیاق ٠گذشتن وجود ندارد
هیچ امیدی نیست مگر امید گریزان به سمت ٠نعمت ٠از هم پاشیدن
تا Ø´Ø¨Ø Ù Ø§Ø´ØªØ¨Ø§Ù‡ دور شود
و ما را زودتر از بین نبرد
و به چنگ نیارد و خاموش نکند
Ùˆ آنچه را Ú©Ù‡ نامردنی ست Ù†Ú©ÙØ´Ø¯
که بعدها مثل یک مقتول زندگی کند .
عشق رهایی من است ای ماه
عشق واژگون بختی من است
عشق مرگ ٠من است ای ماه .
از تاریکی بیرون نمی روم
مگر اینکه با عریانی ٠تو پوشیده شده باشم
و نه از نور
مگر اینکه با تاریکی ٠تو سرمست شده باشم .
چشم هایت در بازی ٠با روز برنده می شوند
در بازی ٠با شب برنده می شوند
در زیر تمام برج ها برنده می شوند
بر ضد تمام موج ها برنده می شوند
و برنده می شوند هنگامی که دین برنده می شود
و هنگامی که می بازد
Ùˆ در ÙØ±Ø§Ù¾Ø´Øª ٠اخگر
با خود می برم یادبود ٠جمال ٠تو را
هم چون ØØ§Ùظه ای از یاد Ø±ÙØªÙ‡ .
همه جا به تصر٠در می آید
و تو غریب می مانی .
همگان بزرگ می شوند
اما تو چگونه بزرگ نمی شوی ؟
طلای ٠چشم هایت در رگ های ٠من جاری ست
و مرا جز کورها نمی شناسند
چرا که آنان عشق را می بینند .
آنچه از تو دارم تن ٠تو نیست
بل Ú©Ù‡ Ø±ÙˆØ Ù Ø§Ø±Ø§Ø¯Ù‡ ÛŒ نخستین است .
تن ٠تو نیست
بل که هستی ٠تن ٠نخستین است
Ø±ÙˆØ Ù ØªÙˆ نیست
بل Ú©Ù‡ Ø±ÙˆØ Ù ØÙ‚یقت است
پیش از آنکه Ù…ÙÙ‡ ٠جهان درپوشدش .
خورشید در تن ٠تو طلوع می کند
و تو سردت است
چرا که خورشید می سوزاند
و هر چیز سوزنده از شدّت ٠انرژی سرد است .
هر شعری قلب ٠عشق است
هر عشقی قلب ٠مرگ است
که در دورنای ٠زندگی می تپد .
هر قصیده ای آخرین شعر است
هر عشقی آخرین ÙØ±ÛŒØ§Ø¯ است
هر عشقی ، ای سوار ٠سقوط کردن به اعماق
هر عشقی خود مرگ است تا ÙØ±Ø¬Ø§Ù… اش
و آنچه در تو به دست می گیرم
تن ٠تو نیست
بل که قلب ٠خداست
Ú©Ù‡ سخت Ù…ÛŒ ÙØ´Ø§Ø±Ù…Ø´
تا ÙØ±ÛŒØ§Ø¯ ٠تندگذر ٠سرمستی اش
اندکی دردهای ٠کشتار ٠ابدی ام را تسکین بخشد .
ـــــــــــــــــــــــــــــ
سوگند یاد می کنم
Ù…ØØ¨ÙˆØ¨ ٠من ـــ
سوگند یاد می کنم که بازیچه و بازنده ی تو باشم
سوگند یاد Ù…ÛŒ کنم Ú©Ù‡ مستØÙ‚ ستاره ÛŒ تو بر کت٠ام باشم
سوگند یاد می کنم که صدای ٠چشم هایت را بشنوم
Ùˆ از ØÚ©Ù…ت ٠لب هایت تن زنم
سوگند یاد Ù…ÛŒ کنم Ú©Ù‡ شعرهایم را ÙØ±Ø§Ù…وش کنم تا تو را در خاطر بسپارم
سوگند یاد می کنم که دنبال ٠عشق ام بدوم
و سوگند یاد می کنم بگذارم از من سبقت بگیرد
سوگند یاد می کنم که برای سعادت ٠تو خاموش شوم چون ستارگان ٠روز
سوگند یاد می کنم که اشک هایم را بر دست هایت آرام دهم
سوگند یاد Ù…ÛŒ کنم Ú©Ù‡ ÙØ§ØµÙ„Ù‡ ÛŒ میان دو مصدر ٠دوست داشتن Ùˆ دوست داشتن باشم ( 1 )
سوگند یاد می کنم که برای همیشه تن ام را جلوی ٠شیرهای رنج ٠تو بیندازم
سوگند یاد Ù…ÛŒ کنم Ú©Ù‡ در ٠زندان ٠تو باشم Ú©Ù‡ بر ÙˆÙØ§ÛŒ ٠به قرارهای ٠شب گشوده است
سوگند یاد می کنم که اتاق ٠انتظار من غیرت باشد
و وارد شدن ٠من اطاعت و سکونت گزیدن ٠من ذوب شدن باشد
سوگند یاد می کنم که شکار ٠سایه ی تو باشم
سوگند یاد می کنم که همواره کتاب گشوده ای بر زانوهای تو باشم
سوگند یاد Ù…ÛŒ کنم Ú©Ù‡ جدایی جهان باشم میان تو Ùˆ تو تا Ø§ØªØØ§Ø¯ ٠در تو شوم
سوگند یاد می کنم که تو را صدا کنم ، تا سعادت رخ بگرداند
سوگند یاد Ù…ÛŒ کنم Ú©Ù‡ سرزمین خود را در عشق ٠تو ØÙ…Ù„ کنم
Ùˆ جهان را ØÙ…Ù„ کنم در سرزمین ام
سوگند یاد می کنم که تو را بی اندازه دوست بدارم
سوگند یاد می کنم که در کنار خود راه روم و این دوست ٠تنها را با تو قسمت کنم
سوگند یاد می کنم که عمر ٠من چون زنبور از کندوی صدایت پرواز کند
سوگند یاد Ù…ÛŒ کنم Ú©Ù‡ از آذرخش ٠موهایت ÙØ±ÙˆØ¯ آیم چون باران Ú©Ù‡ بر دشت ها
سوگند یاد Ù…ÛŒ کنم Ú©Ù‡ هرگاه بر قلب خود میان سطرها دست ÛŒØ§ÙØªÙ… داد بزنم :
پیدات کردم / پیدات کردم .
تهی ـــ جای را شراب می پنداشتیم
صدای ٠تو تپّه ای بود که آب ها پنهان اش می کردند
و کشتی های ما سیاه بودند
زمین های ما لم یزرع
و شمع های مان تخته سنگ بودند .
مرتکب کارهای ٠کوچک و بزرگ می شدیم
و تهی ـــ جای را شراب می پنداشتیم
و ماسه را بر ماسه : گندمی بر طلا می پنداشتیم
از برگ ها نگهداری می کردیم تا نگه داشته شویم
آثار را می پرستیدیم تا پرستیده شویم
و پنهان می کردیم تا پنهان شویم
تا اینکه نزد تو آمدم
و جز یک نگاه
به آنچه بود نظری نینداختیم
و چون دریا پویان پراکنده شدند
Ùˆ صدای ٠تو Ø¨Ø±Ø§ÙØ±ÙˆØ®ØªÙ‡ شد
به آن چون آب مشتاق شدیم .
تو آب شدی
باران شدی
Ùˆ وقت ÙØ±ÙˆØ¯ آمد
ÙØ±ÙˆØ¯ آمدن Ø´ÙØ¨Ø§Ù† ها از تپّه ماهورها .
ـــــــــــــــــــــــــــــ
1 : در متن عربی به جای کلمه ÛŒ مصدر ØŒ کلمه آمده است . ترجمه ÛŒ این عبارت این گونه است : سوگند یاد Ù…ÛŒ کنم Ú©Ù‡ ÙØ§ØµÙ„Ù‡ ÛŒ میان دو کلمه ÛŒ دوستت دارم Ùˆ دوستت دارم باشم . اما مترجم بنابر ضرورت متن Ùˆ زبان ÙØ§Ø±Ø³ÛŒ عبارت دوستت دارم را به دوست داشتن تبدیل کرده ØŒ مصدری ساخته است . Ù…