گزیده اشعاری از انسی الØاج شاعر Ùˆ مترجم لبنانی ـــ ترجمه : Øمزه کوتی
ای Ú©Ù‡ با عریانی ٠خویش در Øجاب
رمز غیب است
و نا٠٠تو چون گرداب ، جهان را
در خود ناپدید می کند .
شعرهایی از انسی الØاج شاعر لبنانی
ترجمه : Øمزه کوتی
ـــــــــــــــــــ
مقدمه ی مترجم :
شاعر بزرگ لبنانی انسی الØاج در سال 1937 در بیروت متولد شد . پدرش لویس الØاج مترجم Ùˆ روزنامه نگار Ùˆ مادرش ماری عقل از اهالی قیتولی از نواØÛŒ جزین بود .
در مدرسه ÛŒ Ùرانسوی « اللیسة » تØصیل خود را آغاز کرد Ùˆ آنگاه در مدرسه ÛŒ « الØکمة » به تØصیل پرداخت . مدرسه ای Ú©Ù‡ جبران خلیل جبران شاعر Ùˆ متÙکر دگر اندیش لبنانی پیشترها در آن درس Ù…ÛŒ خواند .
انسی الØاج کار ادبی خود را با نوشتن داستان های کوتاه Ùˆ شعر از سال 1954 شروع کرد Ùˆ در مجلات ادبی وقت منتشر Ù…ÛŒ کرد . یعنی زمانی Ú©Ù‡ در دوره ÛŒ دبیرستان به تØصیل مشغول بود .
در سال 1956 به Ø´Ú©Ù„ ØرÙÙ‡ ای به کار روزنامه نگاری پرداخت Ùˆ کار خود را در روزنامه ÛŒ « الجریدة » Ùˆ بعدها در « النهار » Ú©Ù‡ بعدا Ù‹ سردبیری آن را به عهده گرÙت Ø› آغاز کرد . در « النهار » تا چند سال در ستونی مطلب Ù…ÛŒ نوشت . Ú©Ù‡ Ù‡Ùتگی بود Ùˆ بعد به طور روزانه Ùˆ مرتب در این ستون به Ùعالیت غیر سیاسی خود پرداخت .
از سال 1964 در روزنامه ÛŒ « النهار » ضمیمه ای Ù‡Ùتگی را منتشر کرد Ú©Ù‡ تا سال 1974 ادامه داشت . این ضمیمه « الملØÙ‚ » نام داشت . در این ضمیمه شاعر دیگر لبنانی یعنی « شوقی ابوشقرا» در نیمه ÛŒ اول این سال ها با ÙˆÛŒ همکاری داشت .
در سال 1957 با یوس٠الخال شاعر لبنانی Ùˆ آدونیس شاعر سوری مجله ÛŒ بزرگ Ùˆ اثر گذار « شعر » را تاسیس کرد . Ú©Ù‡ اولین مجموعه ÛŒ شعرش « لن » ( هرگز ) توسط انتشارات مجله ÛŒ شعر به چاپ رسید . Ú©Ù‡ اولین مجموعه شعرهای نثری است Ú©Ù‡ به زبان عربی منتشر شد . مقدمه ای Ú©Ù‡ انسی الØاج بر این مجموعه نوشت به مانیÙست شعر نثر عربی یعنی « قصیدة النثر » تبدیل شد . Ú©Ù‡ تØول چشم گیری در اندیشه Ùˆ نگاه شعر وشاعر عرب ایجاد کرد .
از دیگر مجموعه شعرهای او می توان اشاره کرد به : هرگز 1960 ، سر بریده 1963 ، گذشته ی روزهای آینده 1965 ، با طلا چه ساختی با گل چه کردی 1970 ، زن ٠پیام رسان با گیسوان بلندش تا چشمه ساران 1975 ، سور 1994 .
کتابی سه جلدی نیز دارد تØت عنوان « کلمات ØŒ کلمات ØŒ کلمات » . این عنوان ستونی بود Ú©Ù‡ در روزنامه ÛŒ النهار داشت . این مقالات شامل مسائل ÙلسÙÛŒ Ùˆ عاطÙÛŒ Ùˆ نقد ادبی Ùˆ Ùرهنگی است .
در سال 1957 با خانم لیلا ضو ازدواج کرد و ثمره ی این ازدواج پسری به نام لویس و دختری به نام ندا است .
از سال 1992 تا 2003 سردبیر روزنامه ی « النهار » بود .
خانم خالده سعید منتقد برجسته ÛŒ عرب درباره ÛŒ شعر Ùˆ اندیشه ÛŒ انسی الØاج در جایی Ù…ÛŒ گوید : « انسی الØاج قبل از آنکه شاعر باشد ØŒ یک انقلابی است . شعر او ØŒ کرد وکار انقلابی اوست . شعر برای او برابر است با جنون Ùˆ دیوانگی . دیوانگی از شاخصه های اصلی کسی است Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ خواهد آزاد باشد Ø› Ùˆ این دیوانگی او را از عرصه ÛŒ عمومی دور Ù…ÛŒ کند . پس شعر برای انسی الØاج کرد Ùˆ کار آزادی است در درجه ÛŒ اول . کرد وکار رو در رو شدن Ùˆ رÙتن به سمت دیگری .
انسی الØاج ظواهر تن Ùˆ ظواهر مشکلات را ترک Ù…ÛŒ گوید . او تنها به سر Ù…ÛŒ برد Ùˆ کوشید Ú©Ù‡ لایه های زیرین Ùˆ مخÙÛŒ جهان را از هم بگشاید . به گونه ای Ú©Ù‡ این پوییدن در جهان زیرین موجب شد Ú©Ù‡ از دیگران دور باشد . به خاطر غرابت جهانش . Ú©Ù‡ این غرابت سبب شده است او صدای متÙاوتی داشته باشد .
او شاعری بخشنده است ؛ و مهم ترین بخشش انسان کش٠کردن است » .
آری انسی الØاج در شعر سپید عربی Ùˆ رها کردن زبان از قیود گذشته تاثیر گذار بوده است . شاعری است Ú©Ù‡ هماره در Ù¾ÛŒ رو در رو شدن با نا منتظره ترین Ù„Øظات زندگی است Ø› Ùˆ این کاری است شبیه Ùنای خویشتن برای آن دگرگونی انتظار کشیده شده ØŒ تا شاعر بیاید Ùˆ بی آنکه ذهنیتی درباره ÛŒ اشیاء از پیش داشته باشد ØŒ آن ها را بنگارد . در Øقیقت نگارش انسی الØاج چیزی شبیه نگاردن بر Ø§Ù„ÙˆØ§Ø Ø¢Ø¨ است . همان قدر زلال Ùˆ مصÙا Ùˆ همان قدر هیچ انگارانه ØŒ Ú©Ù‡ Ùنای هستی خود در عنصری Øیات بخش Ùˆ مصÙا جلوه گری Ù…ÛŒ کند . به Ú¯Ùته ÛŒ ØاÙظ شیرازی :
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین
کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس .
باید Ú¯Ùت Ú©Ù‡ انسی الØاج شاعر عشق است . عشق به زندگی Ùˆ مظاهر آن در عنصر مادینه تجلی Ù…ÛŒ یابد . انسی الØاج پرستش گر زن است . زن ٠بزرگ Ùˆ مادر هستی . غزل غزل های سلیمان نه تنها بر او تاثیر گذاشته بل Ú©Ù‡ بر دیگر شاعران لبنانی نیز اثر گذار بوده است . در شعر او Ù„ØÙ† Ùˆ آوای کتاب جامعه ØŒ غزل غزل های سلیمان ØŒ مزامیر داوود Ùˆ داستان های انجیل مشهود است .
شعر انسی الØاج از Øیرت آغاز Ù…ÛŒ شود . Øیرت آغاز اندیشه است . در شعر او Øیرت از جمال زن سرچشمه Ù…ÛŒ گیرد . Øیرت سرچشمه ÛŒ ستایش است Ùˆ ستایش سپاس گزاردن است به Ú¯Ùته ÛŒ هایدگر .
برای اینکه زن ØŒ مرد را از قیود جسمانی Ùˆ سلطه ای Ú©Ù‡ تاریخ مذکر بر او روا داشته رها Ù…ÛŒ کند . اگر Ú†Ù‡ او در آغاز خلقت ØŒ سلطه ورزید Ùˆ به Ú¯Ùته ÛŒ خود ضعیÙÙ‡ را به بند کشانید . اما در نهایت Ù…ÛŒ بینیم Ú©Ù‡ خود را از رهگذار زن از این سیطره رها Ù…ÛŒ کند Ùˆ همگام او Ù…ÛŒ شود . زن Ùˆ مرد در شعر انسی الØاج چنین هستند .
درباره ÛŒ تاریخ شعر نثر عربی باید Ú¯Ùت Ú©Ù‡ در دهه ÛŒ پنجاه قرن گذشته ØŒ برای اولین بار آدونیس از طریق ترجمه ÛŒ شعر Ùرانسوی این نام را برای شعر تازه ÛŒ عربی برگزید . با تاسی از خانم سوزان برنار منتقد Ùرانسوی . برنار پیرامون شعر نثر Ùرانسوی نوشت . Ú©Ù‡ آدونیس توانست آن را بر شعر عربی تطبیق دهد . نخستین شاعری Ú©Ù‡ بر مبنای واقعی کلمه به نوشتن شعر نثر پرداخت ØŒ خود انسی الØاج است . مجموعه ÛŒ او یعنی « هرگز » خود گویایی همه چیز است . به آنچه هست هرگز Ú¯Ùتن . به گذشته ØŒ آینده ØŒ Øال Ùˆ Ø³Ø·Ø Ù‡Ø±Ú¯Ø² Ú¯Ùتن . این است اندیشه ÛŒ الØاج Ú©Ù‡ در طول این سالیان دراز توانست با هرگز Ú¯Ùتن به همه چیز شعرش را پیش ببرد .
شعر انسی الØاج از دو جا نشات Ù…ÛŒ گیرد : از Ùرهنگ عربی ـــ مسیØÛŒ اش Ùˆ از Ùرهنگ Ùرانسوی . خصوصا ًاز شعر سوررئالیست های Ùرانسوی .
ـــــــــــــــــــــــــــــ
ابرها
ابرها ، ای ابرها
ای Ù†ÙŽÙَس ٠تازه ÛŒ رؤیاگران در پشت ٠دریچه ها
ابرها ، ای ابرها
شادی ٠زوال را به من بیاموزانید .
***
آیا مرد برای گریستن یا خندیدن است
که عاشق می شود ؟
آیا برای Ùرجام یا آغاز است
که در آغوش می گیرد ؟
برای جواب شنیدن نمی پرسم
بل Ú©Ù‡ برای Ùریاد کشیدن در زندان های معرÙت .
سزا نیست که انسان بی ابر خلاصی یابد
و بی جزیه پیروز شود .
نمی شناسم آن کس را که این سرنوشت ها را مقدر کرد
با اینهمه سرنوشت من این است
که بر ضد او عمل بکنم .
بشتاب ای نرم ، ای سخت
ای چهر ٠چهره های ٠زن ٠یگانه
ای Ùسانه ÛŒ هذیان ٠من
ای سلطانه ی تخیّل و شکار ٠آن
ای پیشاهنگ ٠شعور و عدد
بشتاب تا ثانیه های آشÙته
تا به سرقت بریم آنچه برای ماست .
وهم ٠تو نیکوتر از زندگی است
و سراب ٠تو نیرومندتر از مرگ است .
***
ای خدا از من بپرس
که چه را می خواهی دانستن ؟
من به تو خواهم Ú¯Ùت :
همه ÛŒ Ù†Ùرین ها را Ø´Ú¯Ùتی ٠دیدار
می شوید
Ùˆ گدازه ÛŒ چشم هایت Ù…Øبوب ٠من
با شیاطین ٠من هم آغوش می گردد
مرا تا ماوراء آب Ùرود Ù…ÛŒ آری
مرا تا Ùراز ٠آزادی بر Ù…ÛŒ کشانی .
عمر و ماه ٠خود را بر تو تا می کنم
تا رؤیاها به من نارو نزنند.
ای چشمه سار ٠جنگل های ٠درونی
ای گوسپند شکارگر ٠گرگ ام
Ú†Ù‡ کسی بر Øیات نگران است
در Øالیکه Ùرشته ÛŒ خواهش
شب بیدار است و می خندد ؟
هر روزه در جهان کسی متولد نمی شود
جز چشم هایی Ú©Ù‡ چشم ها را Ù…ÛŒ Ùریبند
چیزی متولد نمی شود .
یک نگاه
یک نگاه
و چشم های ٠رؤیا گر ٠تو آشتی ٠گناه است
Ú©Ù‡ ØاÙظه ÛŒ ترس را پاک Ù…ÛŒ کنند
و با گردباد ٠آسانی
پرچینی بر گرد ٠سهولت ٠دست یابی می کشند .
***
ای جلد ٠شیری رنگ ٠نیرو
ای ظاهر ٠دریا Ùˆ ای نهÙت ٠ماه
ای آرامش ٠غرق شدن
ای تعادل ٠رؤیای من Ùˆ Øرکات ٠خویش Ùˆ ناکامی Ùˆ دهشت ٠خویش
ای عطر اÙشانی ٠ریشه های Ú†Ù†Ú¯ زننده به لگام ٠زمین
ای کوچک . ای که بار بدل ٠کردن مرگ را بر دوش دارد
بار بدل کردن زندگی . بدل کردن مرگ
ای Ú©Ù‡ با عریانی ٠خویش در Øجاب
ای باز ناشناخته شده از عطرش
ای که عطرش بازناشناخته شده از گمگشته ام
ای بازناشناخته شده از سایه اش
ای که سایه اش بازناشناخته شده از تن ام
ای بازناشناخته شده از موهایش
ای که موهایش بازناشناخته شده از بال هایم
ای بازناشناخته شده از بی شرمی اش
ای که بی شرمی اش بازناشناخته شده از آزادی ام
ای بازناشناخته شده از گوارایی اش
ای که گوارایی اش بازناشناخته شده از آمادگی ام
ای بازناشناخته شده از صدایت
ای که صدایش بازناشناخته شده از خواب ام
ای بازناشناخته شده از لباس هایش
ای Ú©Ù‡ لباس هایش بازناشناخته شده از Ù…Ùهرم
ای بازناشناخته شده از شادی گساری اش
ای Ú©Ù‡ شادی گساری اش بازناشناخته شده از Øسدم
ای بازناشناخته شده از ران هایش
ای که ران هایش بازناشناخته شده از تجددم
ای بازناشناخته شده از سکوتش
ای که سکوتش بازناشناخته شده از انتظارم
ای بازناشناخته شده از صبرش
ای که صبرش بازناشناخته شده از سرزمینم
ای بازناشناخته شده از شکل هایش
ای که شکل هایش بازناشناخته شده از جانم
ای بازناشناخته شده از نیم عریانی اش
ای که نیم عریانی اش بازناشناخته شده از امیدم
به امید دوام ٠تب
ای که اراده و تسلیم شدن ٠خود را بر او تا می کنم
برای چه می گویی ما ناآشناییم
برای اینکه می دانی که ما چقدر توأمان ایم
در هر آن کسی که پشت ٠چشم هایش کوچ می کند .
***
و از تو می ترسم .
مرد چگونه می تواند عاشق آن کس بشود
که از او می ترسد ؟
چه کسی گرم را به سمت یخبندان سوق می دهد
و چه کسی سایه گیر را به سمت ٠ظهرگاه سوق می دهد ؟
چه کسی کودک را بیرون می کند
Ùˆ شیرخواره را از مکیدن شیر مادرش Ù…Øروم Ù…ÛŒ کند ØŸ
برای Ú†Ù‡ وقت بدی Ùˆ هتک Øرمت به سینه Øلال شمرده Ù…ÛŒ شود ØŸ
سزا نیست که انسان بی ابر خلاصی یابد
و بی جزیه پیروز شود .
سزاست Ú©Ù‡ سرنوشت را Øکمتی باشد
سزاست Ú©Ù‡ مرا Øکمتی باشد
سزاست که سرنوشت را قضاوتی باشد
سزاست Ú©Ù‡ مرا رØمتی باشد .
ما را ای Ù…Øبوب ٠من جز دیوانگی
چیزی رها نمی کند
تله ی تو ، مرا از پرداختن ٠به زندگی بازداشت
Ùˆ این بازداشتن مرا Øمایت کرد .
دست هایت ، قلب ٠مرا با ترانه به زنجیر کشاندند
و گدازه ی چشم هایت با شیاطین ٠من هم آغوش می گردد .
***
ضمیر ٠من رنگ ٠چشم های خودکشی کنندگان دارد
آنان که در پشت یک در
در پشت ٠یک لبخند نگون سار شده اند .
خیانتی همیشه ØŒ خیانتی برنتاÙتنی
دشخوارتر از هر گونه از دست رÙتنی
خیانتی که عمر تو را از تو می گیرد
پدر و مادر تو را از تو می گیرد
زمین و آسمان ٠تو را از تو می گیرد
خیانتی که از آغوش تو بزرگ تر است
ای خدا
که هیچ کس کاری نیارست کردن
هیچ کسی کاری نیارست کردن .
***
در زمانی از زمان هایی که هیچ کس نبود
هوا از شاخ سارها Ù†Ùس Ù…ÛŒ کشید
و آب ، دنیا را پشت سر می گذاشت
صداها و اشکال ، پایه های رؤیا بودند
و هیچ کس نبود .
هیچ کس نبود مگر که بال هایی داشت
نیازی به پنهان شدن نبود
به عشق ورزیدن
به کشتن
همگان بودند و هیچ کس نبود .
هیچ کس نخجیرگر نبود
مادر بالاتر از همه بود
Ùˆ Ùرزند بال هایی داشت .
صاعقه وار جار می زنم
که درد ٠کشنده اینجاست
در اندرونی نرم که هیچ کس نمی تواند آن را ببیند .
ایستادگی Ù…ÛŒ کند . Ø´Ùا Ù…ÛŒ دهد
خاک بر صورت می پاشد
بر چشم ها
بر ابر ـــ نگین .
و از آن تاکستان ها چیزی نمانده
جز خاطره ای که به یاد می آرم
و به یاد می آورد مرا .
گاه Ù…ÛŒ Ú©Ùشم Ùˆ گاهی کشته Ù…ÛŒ شوم
و شر ّ خواه در کمرگاه من است خواه در قلب ام .
***
دشنه به روی ٠آسمان کشیدم
لعنت کردم Ùˆ Ú©Ùر ورزیدم
اما بگو چگونه از دوزخ ٠آسمان Ù
میان ٠دنده هایم پایانی بیابم ؟
***
ما را ای Ù…Øبوب ٠من جز دیوانگی
چیزی رها نمی کند
هنگامی که سمت ٠گمشدگی ٠خرم پریدیم
و با سایه هایمان دیدار کردیم
و تاریکی هامان ، ما را روشنی دادند
و آغوش های ٠ما موجی برای باد شدند .
***
شاعر همان ÙˆØشت زده ای ست
Ú©Ù‡ از کودکی ما Øمایت Ù…ÛŒ کند .
آهنگ ساز همان آدم کری ست
که می خواهد شنیده شود .
تصویر پرداز همان نابینایی ست
که می خواهد دیده شود .
رقّاص همان آدم خشکی ست
که می خواهد ما بپریم .
تنها آن چه غایب می شود
Øضور Ù…ÛŒ یابد
بهتر آن است که در گریز شام گاهان غایب شوم
تا هاویه ÛŒ چشم ØŒ مرا Ùرو بلعد .
***
کدام نماز نجات می بخشد ؟
همه گونه نمازی .
خواهش ØŒ نماز ٠خون Ù Ø±ÙˆØ Ø§Ø³Øª
خواهش ØŒ چهره ÛŒ خدا بر Ùراز ٠ناشناختگان است
و ندای ناشناخته این است که به او بدهند
و ناشناخته بماند .
خواهش ، ندای شکار به شکار است
ندای صیاد به صیاد .
خواهش ØŒ نماز ٠خون Ù Ø±ÙˆØ Ø§Ø³Øª
مادیان او ، مادیانی بالدار است
و بال هاش
بال های خلاصی یاÙتن از قبضه ÛŒ دست است .
***
ابرها ، ای ابرها
بر تهی ـــ جای ، کمان ٠ابرم را نقاشی کردم
کمان ٠ابر ٠ما ای عشق
کمان ٠ابر ٠معجزه ی روزانه است .
ابرها ، ای ابرها
ای کجاوه ÛŒ ارواØ
تن ٠من پشت ٠سر شما راه می رود
جلوی شما راه می رود
و در شما می گریزد .
ابرها ، ای ابرها
این ملعون ٠رهسپار تا نهایت را مبارک باد گویید
مرا مبارک باد گویید
شادی زوال را به من بیاموزانید .
ـــــــــــــــــــــــــــــ
ترتیل های ٠پراکنده
نامی موسیقی گون بر تو نمی گذارم
به ناگمانی ت نمی پردازم .
من Ø´ÛŒÙته ÛŒ عریانی ٠تو ام
آن گاهی که پریشان گویی من
شوکت ٠تو را می یابد .
من دهش ٠نام ٠تو ام .
معنی ٠رمز چیست ؟ دهانی در آب
اما من دهانی تاس هستم
و کارهایم دریده و بی هد٠است .
رمز غیب است
و نا٠٠تو چون گرداب ، جهان را
در خود ناپدید می کند .
رمز قدرت است
Ùˆ Ùروغ ٠تو سستی ٠مسلّØ
و من جرثومه ای ناز میان ٠پستان های تو ام .
زنان را به نام هایی Ø´Ú¯Ùت غسل تعمید دادند
و اگر تو را به چیزی خواندم
از یاد خواهم برد .
کتاب هایی هست که بوی ٠اتاق می دهند
و من صداشان می کنم ای کتاب هایی که بوی ٠اتاق می دهید .
شعری هست مثل ٠شیشه های شکسته
که صداش می کنم ای شیشه ی شکسته .
اما من منادایی برای تو نمی یابم
تو آشکار و روشن هستی .
رنگ ٠گندم گون ٠تو تعقیب ام می کند
و لرزش ٠زهدان ٠تو در من آرام می گیرد .
در برابر ٠من نقش خود را ایÙا Ù…ÛŒ Ú©Ù†ÛŒ
و روزنه هایی در نخاع ام باز می کنی
خواب در خانه ی درونی ٠توست
و خانه ی درونی ات نیرنگی آگاهانه
Ùˆ تو را Ùرا خواهم خواند
آه برای چه ؟
Ùˆ برایت زندانی خواهم یاÙت
آه چه کسی مرا از آن بیرون می آورد .
ـــــــــــــــــــــــــــــ
تا بمانم
دوستان ٠تو ، تو را برای عهد ٠من آماده کرده اند
دوست داران ات ، تو را آزاد کرده اند
تا در تو توزیع شوم
تا تو را بخورم
عاشقان ٠تو ، تو را بارور کرده اند
نَک این من ام !
ـــ آن هنگام که در کنار ٠تو یله می شوم
چرا مرا نمی خوری آقا ؟
این دومین شب ٠من است
و تو تاکنون مرا لمس نکردی
آیا مگر Ø´ÛŒÙته ات نکرده ام
چرا مرا نمی خوری ؟
ـــ تا در انتظار ٠تو بمانم . دور شو .
ـــــــــــــــــــــــــــــ
با طلا چه ساختی ، با گل چه کردی
بگویید که این وقت ٠قرار ٠من است
Ùˆ Ùرصتی به من بدهید
همگان را وقتی خواهد بود . صبر کنید .
Ùرصتی به من بدهید تا نثر خود را جمع کنم .
دیدار شما شتاب ناک است Ùˆ سÙر ٠من طولانی ست
نگاه تان کوتاه است و برگ های ٠من پراکنده است
Ù…Øبّت تان تابستان است Ùˆ عشق ٠من زمین است .
که را خبر بدهم تا مرا بی خبر ـــ
بزاید
بر Ú©Ù‡ Ùریاد بر کشم تا اقیانوس را به من بدهد ØŸ
تن ٠من چون کوزه گشت Ùˆ به دشت هایم Ùرود آمدم
زبان ٠من چون شمع گشت و زبان ام را به آتش کشاندم
آن زمان که عاشق بودم .
برای زنی من دیوارها را بالا بردم
تا راه ٠به سوی ٠او هموار شود .
او زیبا چون معصیت است
زیبا چون زن ٠زیبای عریان در آینه است
و چون شاهدختی گریزان و تخمیر شده در تاکستان
آن که به خاطر ٠او تجلّی کردم
و بر چهره های آب در انتظارش نشستم
او چون کشتی تنهایی که خود را پیش می کشاند ، زیباست
چون بستری یاÙتمش Ú©Ù‡ مرا به یاد ٠بستری Ú©Ù‡ Ùراموش کرده ام Ø› Ù…ÛŒ آورد
زیبا چون پیشگویی کردن زمان گذشته
چون ماه ٠ترانه
زیبا چون Ø´Ú©ÙˆÙÙ‡ ها در زیر شب نم ٠چشم ها
چون آسانی ٠همه چیز ، وقت که چشم می بندیم
چون Ø¢Ùتابی Ú©Ù‡ انگور را Ù¾ÛŒ سپار Ù…ÛŒ کند
چون انگور ، چون پستان
چون انگوری که آتش بر او باز می گردد
چون عروسی نهان در پشت ٠دیوارها
که شهوت در من بر انگیخت
زیبا چون جوز در آب است
چون تندبادی تعطیل .
زیبا نزد ٠من آمد
آمد اما نمی دانم کجا و آسمان صا٠و دریا غرق بود .
از کارزار ٠رؤیاها پیش آمد
از باروری ٠روزها
به خاطر ٠ادای ٠به نذرها و مژدگانی دادن به گل ها
Ùˆ از او من چون گوهری صیقل یاÙتم .
هر چه بود همان خواهد شدن
آنجا عشق ما خواهد بود
که انگشت هاش بر سنگ های ٠زمین چسبیده
Ùˆ دست هایش بر جهان ØÙاری شده است .
مرا به تمام زبان ها ترجمانی کنید
تا Ù…Øبوب ٠من به من گوش بدهد
مرا به همه ÛŒ اماکن ببرید تا Ù…Øبوب خود را در Øصار گیرم
تا ببیند که من کهن هستم و تازه ام
تا ترانه ام را بشنود ، تا ترس مرا از بین ببرد .
دچار او شدم و در او گم شدم
بر او رشگ بردم .
زندگانی ٠خود را به من عاریت دهید تا منتظر Ù Ù…Øبوب خود باشم
زندگانی ٠خود را به من عاریت دهید تا Ù…Øبوب خود را دوست بدارم
تا اکنون و برای همیشه دیدارش کنم .
نوازاندن ٠ساعت ها بهر ٠شما باد
Ùˆ از چراغ ٠شما نور Ù ØµØ¨Ø Ø¨Ø±Ú¯Ø±Ùتن
Ú©Ù‡ من بی گناهان ام Ùˆ Ù…Øبوب ٠من نادان است
آه، باد که بر ما بارش بگیرد
بر ما اÙزونی شود
و اجتناب کنیم
و بر ما بارش بگیرد
Ú©Ù‡ عشق ٠مرا برگ های ٠من Ú©Ùایت نمی کند
Ùˆ برگ های ٠مرا شاخ ساران ٠من Ú©Ùایت نمی کند
Ùˆ شاخ سارهای ٠مرا میوه های ٠من Ú©Ùایت نمی کند
و هولناک چون درخت اند میوه های ٠من .
من ملت هایی از عاشقان هستم
Ù…Ùهری بر نسل ها از من Ù…ÛŒ چکد .
آیا Ù…Øبوب Ú©ÙˆÚ†Ú© ٠خود را Ø®ÙÙ‡ کنم
Ùˆ آیا او را چون توÙان کنار بزنم Ùˆ پرتابش کنم ØŸ
آه ، چه کسی وقت به من می دهد
چه کسی سایه را با من همنشین گرداند
و چه کسی اماکن را برای ٠من وسعت دهد ؟
Ú©Ù‡ من Ù…Øبوب ٠خود را یاÙتم ØŒ پس برای Ú†Ù‡ ترک اش کنم .
آنچه با من کردی هیچ زنی نکرده است
خورشید ٠تو را در Ùسردگی ٠جان دیدم
و آب تو را تب آلود
و دهانت را در اغما دیدم .
لباسی سÙید رنگ بر تن داشتی
برای اینکه سرخ بود
و منجمد شد
Ùˆ برÙÛŒ Ú©Ù‡ منجمد کردی سرخ بود
برای اینکه سÙید بودی
و عشق را بر من تکرار کردی
به گونه ای که هیچ تندبادی نمی یابم
که تو را تکان بدهد
و نه شمشیری
و نه شهری را که بی تو پذیرای من شود .
این همه را ضمن ٠پشیمانی ام قرار دادم
این همه را ضمن ٠خبرهایم قرار دادم
این همه را در Ùضایی سرد قرار دادم
این همه را در تبعیدگاه قرار دادم
چرا که تو را من از دست دادم
آن وقت که قلب خود را از دیوانگی
Ùˆ اندیشه های ام را از خباثت Ù¾Ùر کردم
و تو به روی خود نیاوردی و جدا شدی
Ùˆ Ù…ÛŒ پنداشتم Ú©Ù‡ Ùریاد بر خواهی زد Ùˆ گریه سر خواهی داد Ùˆ از نو رضایت Ù…ÛŒ دهی
اما تو به روی خود نیاوردی و جدا شدی
Ùˆ Ù…ÛŒ پنداشتم Ù…ÛŒ دانی Ú©Ù‡ ضمیر ٠من ØŒ به رغم ٠شر Ù‘ پاک ـــ سÙید است
و می پنداشتم که من بازی کرده ام و سهل گیری من پاک بود
و می پنداشتم که ودیعه ای هستی که بر من می بخشایی
Ú©Ù‡ تو ودیعه ای هستی تا من با تو چون غلامان رÙتار کنم
و می پنداشتم که من با شادی بر تو ستم می کنم و با شادی ستم ٠مرا قسمت می کنی
Ùˆ Ù…ÛŒ پنداشتم Ú©Ù‡ من تو را نیشگون Ù…ÛŒ گیرم تا اطمینان من اÙزون شود
و تو را چون دیوار آوار کنم و به سان غبار گرد بر گردم بنشینی
اما من سخن را تمام کردم و آغاز نکردم
بر تو زار می زنم برای اینکه نمی دانم چگونه برای تو آزاد باشم
Ùˆ بلد نبودم Ú©Ù‡ مثل دستی باشم Ú©Ù‡ برای Ø´Ú©ÙˆÙÙ‡ .
من ترانه ساز بودم و برایت ترانه نخواندم
من Ù…ÙŽÙ„ÙÚ© بودم Ùˆ تو Ù…ÙÙ„Ú© ٠من نبودی Ùˆ دوستت دارم .
عاشق نشدم مگر با ویرانی ٠قلب و سایه های منظر
دوستت دارم
Ùˆ در Ù¾ÛŒ ات رÙتم تا عشق تو را ببینم Ú©Ù‡ Ø®Ùته است
تا بدانم در هنگامه ی خواب چه می گوید
Ú©Ù‡ ترس او را Øمل کرده Ùˆ خشم Ú©Ù‡ زیبایش کرده است
Ùˆ تا بالای بÙرج گریزان شد
Ø®ÙÙ‡ ـــ تا Ú©Ù‡ جدا شد
Ùˆ من با جهل ٠خویش گردش گری Ù…ÛŒ کنم Ùˆ در Øکمت ٠خود غرق Ù…ÛŒ شوم
بر جایگهی می چرخم و بر جایگهی ارام می گیرم
و عشق ٠تو هوشیار و زخمین در پشت دیوارهاست
و عشق ٠من بعد از این نیکوست
و آتش نیکی بعد از این خواهد خورد .
مظلمه های خویش نگه می دارم و بی گناهی ام را می دهم
مظلمه های خود را نگه می دارم . چه کسی مظلمه های خود به من می دهد
و چه کسی بی گناهی ام را می برد و امید به من می دهد .
چرا که من دیگر نوری در بیشه زار نمی بینم
باد با بر٠می رود و با بر٠می آید .
تن ٠من چون کوزه ، و زبان ٠من چون شمع گشته است .
Ø¢Ùاقی عظیم برگرÙتم Ùˆ از آن ها چاله هایی ساختم
شب را برگرÙتم Ùˆ خاموش اش کردم Ùˆ روز را برگرÙتم Ùˆ تسلیم اش کردم
ژاله های تاج گون بر گرÙتم Ùˆ خوارشان شمردم
از عشق ØŒ اندیشه اش را برگرÙتم
زیبایی را بر گرÙتم Ùˆ Ùˆ از او مردی Ùقیر ساختم
عشق را برگرÙتم
عشق هم گون را برگرÙتم با پاکی Ú©Ù‡ هیچ آبی Ù…Øدودش نمی کند
هم گون آب هایی Ú©Ù‡ هیچ خشکی Ù…Øدودشان نمی کند
عشق را به جای ٠همه چیز Ùˆ هر مکانی برگرÙتم
به جای ٠گوهر و به جای ٠شرّ و خیر
برگرÙتم عشق را برگرÙتم
Ùˆ از من شکایت کردند آنانی Ú©Ù‡ گرÙتار شدند
Ùˆ پلک برگرÙتند آنانی Ú©Ù‡ بر من Øسودی Ù…ÛŒ کنند
و خنده شان چنگال بر هوا کشید
آنانی Ú©Ù‡ مرا به ریشخند گرÙتند
Ùˆ طلای ٠زنان ØŒ Ú¯Ù„ ٠طلا را گرÙتم
اما با طلا چه ساختم و با گل چه کردم ؟
مرا به تمام زبان ها ترجمانی کنید
تا Ù…Øبوب ٠من به من گوش بدهد
بر صندلی اش بنشانید و چهره اش را به سمت بگردانید
سرش را سمت ٠من بگیرید تا سمت ٠من بدود
برای اینکه من بس بسیار خود را توبیخ کردم
و نا امیدی من خاکستر شد .
Ùرمان بر ٠اشک خویش باش Ù…Øبوب من
تا قلوه سنگ ها نرم شوند
Ùرمان بر ٠قلب خویش باش
تا پرچین ها از میان برود .
نَک این جهان است که پایان می گیرد
و شهرها گشوده است و شهرها خالی ست .
تو گرسنه هستی و پشیمانی ام سور است
تو تشنه هستی و ابرهای ٠من سیاه است و بادها بر من شتک می زنند .
جهان سÙید است
باران سÙید است
صداها سÙید است
تن ٠تو سÙید است
دندان های ٠تو سÙید است
مرکّب سÙید است
Ùˆ برگ ها سÙید است .
گوش کن / گوش کن
تو را از کوه ها و از درّه ها صدا می کنم
تو را از انبوهی درختان و از لب های دریاها صدا می کنم
تو را از سنگ و چشمه سارها صدا می کنم
تو را بهار به بهار صدا می کنم
تو را از Ùراز همه چیز Ùˆ از زیر همه چیز Ùˆ از تمام کران ها صدا Ù…ÛŒ کنم
گوش Ú©Ù† به من Ú©Ù‡ Ù…Øجوب Ùˆ ابهام آگین Ù…ÛŒ آیم
گوش Ú©Ù† به من ٠رانده شده ÛŒ Ùروشده ØŒ گوش Ú©Ù† .
قلب ٠من از ÙˆØشت سیاه است Ùˆ روان ام سرخ است
اما Ù„ÙˆØ Ù Ø¬Ù‡Ø§Ù† سÙید است
Ùˆ کلمات سÙید است .
ـــــــــــــــــــــــــــــ
هر شعر ، هر عشق
هر قصیده ای خود آغاز ٠شعر است
هر عشقی خود آغاز آسمان است .
در من ریشه بدوان
من ام باد .
مرا به خاک بدل کن
تو را من می رنجانم همان گونه که باد ، درخت را می رنجاند
مرا تو می مکی همان گونه که درخت ، خاک را می مکد .
تو دختر کوچکی هستی
و هر آنچه می خواهی به تو هدیه داده می شود .
من به تو پیوند خورده ام
با درد ٠تÙاوت ٠میان ٠ما .
تو را از خویشتن می ربایم
و تو نیز مرا می ربایی .
از کنار سرمستی ٠گوهر گون سریع ــــ
می گذریم
جدید می شویم تا گم شویم
تکرار می شویم تا متلاشی شویم
در خلا٠آمد ٠عادت پنهان می شویم
در گم گشتن ٠سعادت مند
و به عدم ٠گلی رنگ وارد می شویم
پاک ــــ
از هر گونه شائبه ای .
این تو نیستی که به او دست می سایم
بل که این جان ٠سرمستی ست
و چون شناختن ٠مرز و بوم ٠خود را وهم بپندارم
بال های تادیب مرا سمت ٠گم گشتن سوق می دهند .
برای چه کسی گرسنگی ، ادعای سوء هاضمه می کند
برای چه کسی نیش ٠شیدایی ، ادعای خستگی می کند
برای Ú†Ù‡ کسی ظهور ٠دردناک Ùریاد Ù…ÛŒ زند : نه ـــ نه
در صØرای ٠یقین ٠پیروزمند
ظهوری ناگهانی چون زنی بذله گو
چون زن ٠مسیØÛŒ ٠بیهوده رÙتار
چون درخت هلوی منجمد در صØرای ٠یقین .
Øضور ٠تو ØŒ سر را Ù…ÛŒ خماند
با وزن ٠بدیهه ی متجاهل
و به آن می گویم : آری ـــ آری .
و راست به جانب ایوان بالا می شوم .
هرگاه Ùاصله ÛŒ عشق را پیمودم
Ùاصله ای از عمر ٠مرگ ٠تو را سوزاندم .
آن انسانی که تو بودی
بر می شود
بر می شود ریشه هایت در بازگشت
می روند
تا به درخت نخستین برسند .
ای مادر نخستین
ای معشوق ٠آخرین
ای سوزش قلب
ای طلای بام ها و خورشید ٠پنجره ها
ای اسب سوار ٠آذرخشی که چهره ام را می نگرد
ای غزال ٠من و جنگل من
ای جنگل Ù Ø§Ø´Ø¨Ø§Ø Ù ØºÛŒØ±Øª ٠من
ای آهوی رخ گردان میان ٠گریزگاه
که به من می گوید : نزدیک شو
و من نزدیک می شوم .
از جنگل ٠ناهموار مثل یک نگاه می گذرم
Ùˆ صØرا به چشمه سارهای ٠آب تبدیل Ù…ÛŒ شود .
و تو آهوی ٠تمام ٠عمرهایم می شوی
از تو می گریزم
و در قلبم ریشه می گیری
و از من می گریزی
آینه ÛŒ پنهان ٠تو در آستان Ù ØاÙظه ام
بازت می گرداند .
دست هایت شاخه های جنگ اند
دست هایت دست ٠انتقام ٠شیرین از من است
دست های چشم هایت
دست های دختر بچه ای هراسان
و دست های شبی برای سر هستند .
ساکتم می کنی تا صدای ما را نشنوند
Ùˆ ترس ØŒ چشم هایت را Ù¾Ùر Ù…ÛŒ کند
Ø´ÛŒÙته Ùˆ جنبنده چون رعب
چون کودکی که تازه متولد شده .
واژه ها ، از تن کنار زده می شوند
چون رو اندازی گلی رنگ
و عریانی ٠تو در اتاق ظهور می یابد
چون ظهور ٠یگانه ی کلمه
بدون Ùرجام ٠سراب در قبضه ÛŒ دست .
Ú†Ù‡ کسی مرا از جنگل ٠روز Øمایت Ù…ÛŒ کند
Ú†Ù‡ کسی مرا از طلای ٠شب Øمایت Ù…ÛŒ کند
هیچ اشتیاقی جز اشتیاق ٠گذشتن وجود ندارد
هیچ امیدی نیست مگر امید گریزان به سمت ٠نعمت ٠از هم پاشیدن
تا Ø´Ø¨Ø Ù Ø§Ø´ØªØ¨Ø§Ù‡ دور شود
و ما را زودتر از بین نبرد
و به چنگ نیارد و خاموش نکند
Ùˆ آنچه را Ú©Ù‡ نامردنی ست Ù†Ú©Ùشد
که بعدها مثل یک مقتول زندگی کند .
عشق رهایی من است ای ماه
عشق واژگون بختی من است
عشق مرگ ٠من است ای ماه .
از تاریکی بیرون نمی روم
مگر اینکه با عریانی ٠تو پوشیده شده باشم
و نه از نور
مگر اینکه با تاریکی ٠تو سرمست شده باشم .
چشم هایت در بازی ٠با روز برنده می شوند
در بازی ٠با شب برنده می شوند
در زیر تمام برج ها برنده می شوند
بر ضد تمام موج ها برنده می شوند
و برنده می شوند هنگامی که دین برنده می شود
و هنگامی که می بازد
Ùˆ در Ùراپشت ٠اخگر
با خود می برم یادبود ٠جمال ٠تو را
هم چون ØاÙظه ای از یاد رÙته .
همه جا به تصر٠در می آید
و تو غریب می مانی .
همگان بزرگ می شوند
اما تو چگونه بزرگ نمی شوی ؟
طلای ٠چشم هایت در رگ های ٠من جاری ست
و مرا جز کورها نمی شناسند
چرا که آنان عشق را می بینند .
آنچه از تو دارم تن ٠تو نیست
بل Ú©Ù‡ Ø±ÙˆØ Ù Ø§Ø±Ø§Ø¯Ù‡ ÛŒ نخستین است .
تن ٠تو نیست
بل که هستی ٠تن ٠نخستین است
Ø±ÙˆØ Ù ØªÙˆ نیست
بل Ú©Ù‡ Ø±ÙˆØ Ù Øقیقت است
پیش از آنکه Ù…ÙÙ‡ ٠جهان درپوشدش .
خورشید در تن ٠تو طلوع می کند
و تو سردت است
چرا که خورشید می سوزاند
و هر چیز سوزنده از شدّت ٠انرژی سرد است .
هر شعری قلب ٠عشق است
هر عشقی قلب ٠مرگ است
که در دورنای ٠زندگی می تپد .
هر قصیده ای آخرین شعر است
هر عشقی آخرین Ùریاد است
هر عشقی ، ای سوار ٠سقوط کردن به اعماق
هر عشقی خود مرگ است تا Ùرجام اش
و آنچه در تو به دست می گیرم
تن ٠تو نیست
بل که قلب ٠خداست
Ú©Ù‡ سخت Ù…ÛŒ Ùشارمش
تا Ùریاد ٠تندگذر ٠سرمستی اش
اندکی دردهای ٠کشتار ٠ابدی ام را تسکین بخشد .
ـــــــــــــــــــــــــــــ
سوگند یاد می کنم
Ù…Øبوب ٠من ـــ
سوگند یاد می کنم که بازیچه و بازنده ی تو باشم
سوگند یاد Ù…ÛŒ کنم Ú©Ù‡ مستØÙ‚ ستاره ÛŒ تو بر کت٠ام باشم
سوگند یاد می کنم که صدای ٠چشم هایت را بشنوم
Ùˆ از Øکمت ٠لب هایت تن زنم
سوگند یاد Ù…ÛŒ کنم Ú©Ù‡ شعرهایم را Ùراموش کنم تا تو را در خاطر بسپارم
سوگند یاد می کنم که دنبال ٠عشق ام بدوم
و سوگند یاد می کنم بگذارم از من سبقت بگیرد
سوگند یاد می کنم که برای سعادت ٠تو خاموش شوم چون ستارگان ٠روز
سوگند یاد می کنم که اشک هایم را بر دست هایت آرام دهم
سوگند یاد Ù…ÛŒ کنم Ú©Ù‡ Ùاصله ÛŒ میان دو مصدر ٠دوست داشتن Ùˆ دوست داشتن باشم ( 1 )
سوگند یاد می کنم که برای همیشه تن ام را جلوی ٠شیرهای رنج ٠تو بیندازم
سوگند یاد Ù…ÛŒ کنم Ú©Ù‡ در ٠زندان ٠تو باشم Ú©Ù‡ بر ÙˆÙای ٠به قرارهای ٠شب گشوده است
سوگند یاد می کنم که اتاق ٠انتظار من غیرت باشد
و وارد شدن ٠من اطاعت و سکونت گزیدن ٠من ذوب شدن باشد
سوگند یاد می کنم که شکار ٠سایه ی تو باشم
سوگند یاد می کنم که همواره کتاب گشوده ای بر زانوهای تو باشم
سوگند یاد Ù…ÛŒ کنم Ú©Ù‡ جدایی جهان باشم میان تو Ùˆ تو تا اتØاد ٠در تو شوم
سوگند یاد می کنم که تو را صدا کنم ، تا سعادت رخ بگرداند
سوگند یاد Ù…ÛŒ کنم Ú©Ù‡ سرزمین خود را در عشق ٠تو Øمل کنم
Ùˆ جهان را Øمل کنم در سرزمین ام
سوگند یاد می کنم که تو را بی اندازه دوست بدارم
سوگند یاد می کنم که در کنار خود راه روم و این دوست ٠تنها را با تو قسمت کنم
سوگند یاد می کنم که عمر ٠من چون زنبور از کندوی صدایت پرواز کند
سوگند یاد Ù…ÛŒ کنم Ú©Ù‡ از آذرخش ٠موهایت Ùرود آیم چون باران Ú©Ù‡ بر دشت ها
سوگند یاد Ù…ÛŒ کنم Ú©Ù‡ هرگاه بر قلب خود میان سطرها دست یاÙتم داد بزنم :
پیدات کردم / پیدات کردم .
تهی ـــ جای را شراب می پنداشتیم
صدای ٠تو تپّه ای بود که آب ها پنهان اش می کردند
و کشتی های ما سیاه بودند
زمین های ما لم یزرع
و شمع های مان تخته سنگ بودند .
مرتکب کارهای ٠کوچک و بزرگ می شدیم
و تهی ـــ جای را شراب می پنداشتیم
و ماسه را بر ماسه : گندمی بر طلا می پنداشتیم
از برگ ها نگهداری می کردیم تا نگه داشته شویم
آثار را می پرستیدیم تا پرستیده شویم
و پنهان می کردیم تا پنهان شویم
تا اینکه نزد تو آمدم
و جز یک نگاه
به آنچه بود نظری نینداختیم
و چون دریا پویان پراکنده شدند
Ùˆ صدای ٠تو براÙروخته شد
به آن چون آب مشتاق شدیم .
تو آب شدی
باران شدی
Ùˆ وقت Ùرود آمد
Ùرود آمدن Ø´Ùبان ها از تپّه ماهورها .
ـــــــــــــــــــــــــــــ
1 : در متن عربی به جای کلمه ÛŒ مصدر ØŒ کلمه آمده است . ترجمه ÛŒ این عبارت این گونه است : سوگند یاد Ù…ÛŒ کنم Ú©Ù‡ Ùاصله ÛŒ میان دو کلمه ÛŒ دوستت دارم Ùˆ دوستت دارم باشم . اما مترجم بنابر ضرورت متن Ùˆ زبان Ùارسی عبارت دوستت دارم را به دوست داشتن تبدیل کرده ØŒ مصدری ساخته است . Ù…