نقاب آدونیس بر چهر اسطوره ها / مجید زمانی اصل

در کار Ùˆ بار شعر کامل آدونیس Ú¯ÙØªÙ‡ ای دارد Ú©Ù‡ نقل Ù…ÛŒ کنم Ú¯ÙØªÙ‡ ای Ú©Ù‡ ØØ§Ù‘Ù‚ معنا های این نوشتار را روشنی بخش تر Ù…ÛŒ کند . آنجا Ú©Ù‡ آدونیس Ù…ÛŒ گوید :
آگاهی شاعر از خود Ùˆ ذات خود از تاریخ یا از گذشته شروع نمی شود ØŒ بلکه از خویشتن ٠خویش اش آغاز Ù…ÛŒ گردد . چرا Ú©Ù‡ ذات او همیشه بیدار است Ùˆ همواره Ùˆ دم به دم Ù…ÛŒ اندیشد Ùˆ خیال Ù…ÛŒ Ø¢ÙØ±ÛŒÙ†Ø¯ Ú©Ù‡ گویی برای نخستین بار است . بنابراین او تاریخ نمی نگارد بلکه جلوتر از آن ØØ±Ú©Øª Ù…ÛŒ کند .
◠نقاب آدونیس بر چهر اسطوره ها
] نگاهی به کتاب آدونیس تألی٠دکتر عباس عرب[ * ◠مجید زمانی اصل
از نقاب مهیار Ú©Ù‡ همانا آدونیس است ØŒ نقاب برمی داریم Ùˆ Ø´Ú©Ù„ روØÛŒ ÛŒ آدونیس را به هیأت واژه گان ØŒ واژه گانی Ú©Ù‡ نماد ها را برابر دل نمایان Ù…ÛŒ سازند خواهیم پرداخت .
مهیار در ØÙˆØ§Ù„ÛŒ ÛŒ تنهایی ÛŒ معبد ژوپیتر در بعلبک لبنان Ùˆ همین طور معبد دیونوسیوس Ú©Ù‡ باز هم در بعلبک لبنان است ØŒ Ù…ÛŒ رود Ùˆ در سایه ÛŒ ستون های شش گانه اش Ù…ÛŒ نشیند Ùˆ از Ùکرهای اسطوره ای Ù…ÛŒ گذرد . بر ÙØ±Ø§Ø² صخره ای بزرگ از این دو معبد Ù…ÛŒ ایستد Ùˆ جهان را از Ùکرهای اش عبور Ù…ÛŒ دهد ØŒ Ùˆ چرخش روزگار آتی را پیش گویی Ù…ÛŒ کند .
Ùˆ نه مگر ØØ§Ø¯Ø«Ù‡ های اسطوره ای ممکن است در آینده گان تکرار شود ØŒ Ùˆ نه مگر قصه های آنان عبرتی ست Ú©Ù‡ سرمه ÛŒ چشم ها Ùˆ اشك های آنان مرکب ØØ§Ù„ است برای نوشتن Ùکر ها ØŒ شعر ها Ùˆ داستان ها به Ø´Ú©Ù„ÛŒ Ú©Ù‡ نمادهای امروزین را بر قلب ها به املاء Ù…ÛŒ برد، تا آدمیان در گذر عمر سر بر صخره ÛŒ تجربه ها به آسودن بگذرد .
از عظمت تکرار وقایع اسطوره ها ست ØŒ Ú©Ù‡ ØÛŒØ±Øª Ùˆ بهت در Ù…Ú˜Ù‡ های مهیار Ù…ÛŒ دود ØŒ آه هایی طولانی Ú©Ù‡ به Ø´Ú©Ù„ شالی پیچیده بر ستون های سخت معبدها ØŒ بهتی Ú©Ù‡ خود به Ø´Ú©Ù„ صخره در Ù…ÛŒ آید . صخره ای Ú©Ù‡ خود کتابی از یک سرگذشت است . جهانی از غیب ردّ گام های مهیار Ù…ÛŒ شود به اندازه ای Ú©Ù‡ خورشید در شرق یأس سر بر کت٠کوه غروب گاهان خویش را Ù…ÛŒ نویسد .
( مهیار ) راه Ù…ÛŒ رود او ØÛŒØ±Ø§Ù† Ùˆ مبهوت بر روی Ù…Ú˜Ù‡ هاش
با خویش می کشد آه های طولانی اش را
هر جا Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ رود او نواخته Ù…ÛŒ شود سیلی از ØÛŒØ±Øª ها Ùˆ سرگشته Ú¯ÛŒ ها
گویی به جهان غیب آویخته و زمین گیر است گام هاش
هم از این روست Ú©Ù‡ اÙÙ‚ Ù…Ú˜Ù‡ های اش خاکستری ست
و پنداری خورشید اش
هم از شدّ ت یأس است که غروب می کند از شرق ...
در کار Ùˆ بار شعر کامل آدونیس Ú¯ÙØªÙ‡ ای دارد Ú©Ù‡ نقل Ù…ÛŒ کنم Ú¯ÙØªÙ‡ ای Ú©Ù‡ ØØ§Ù‘Ù‚ معنا های این نوشتار را روشنی بخش تر Ù…ÛŒ کند . آنجا Ú©Ù‡ آدونیس Ù…ÛŒ گوید :
آگاهی شاعر از خود Ùˆ ذات خود از تاریخ یا از گذشته شروع نمی شود ØŒ بلکه از خویشتن ٠خویش اش آغاز Ù…ÛŒ گردد . چرا Ú©Ù‡ ذات او همیشه بیدار است Ùˆ همواره Ùˆ دم به دم Ù…ÛŒ اندیشد Ùˆ خیال Ù…ÛŒ Ø¢ÙØ±ÛŒÙ†Ø¯ Ú©Ù‡ گویی برای نخستین بار است . بنابراین او تاریخ نمی نگارد بلکه جلوتر از آن ØØ±Ú©Øª Ù…ÛŒ کند .
اکنون ما تاریخ نگاری ÛŒ اسطوره ای Ùکر آدونیس را Ú©Ù‡ بر سنگ ها نور شده است به مطالعه ÛŒ دل Ù…ÛŒ بریم Ùˆ سعی خواهم کرد Ú©Ù‡ مه را از ØØ±ÙˆÙ این عمر نوشته ÛŒ سنگی را با دست های Ø±ÙˆØØ§Ù†ÛŒ Ú©Ø´Ù Ùˆ شهود به سمتی برانم Ø› تا ابهام ها دور شده Ùˆ سنبله های نماد ها را Ú©Ù‡ به هیأت خوشه های گندم از زمین بر Ù…ÛŒ بالند Ø› دسته دسته درو کنم تا به Ø±ÙˆØ Ø®ÙˆÛŒØ´ Ùˆ شما ÛŒ مخاطب نان Ø±ÙˆØØ§Ù†ÛŒ ÛŒ نور هبه کنم .
شراعاً و موجة و لیالی
وأننا نسیر Ùیها اساطیر
Ùˆ Ù†ØÛŒØ§ ÙÛŒ قلبها انبیاء
سوی بادبان ها Ùˆ موج ها Ùˆ شب ØØ±Ú©Øª کردیم
Ùˆ موج ها دیدند Ú©Ù‡ ما چنان اساطیر در میانه ÛŒ آنها پیش Ø±ÙØªÛŒÙ… Ùˆ
همچون پیامبران در قلب آنها زنده گی کردیم .
اسطوره ÛŒ ققنوس در ذهن تمام شاعران گذشته Ùˆ ØØ§Ù„ جهان Ùˆ آینده نیز هم به Ø´Ú©Ù„ÛŒ متکامل تر دوباره Ùˆ همواره از هیزم زمان با منقار ملکوتی ÛŒ خویش برمی دارد Ùˆ در انزوایی Ø´ÙØ§Ù تر از گذشته به Ø´Ú©Ù„ÛŒ زیباتر در شعله های خود خواسته ÛŒ خویش Ù…ÛŒ سوزد تا در وهم ها Ùˆ رویا های تکه تکه ÛŒ بشری Ùˆ آرزوهای پخش پخش شده ÛŒ او زادنی دوباره آغاز کند Ø› Ùˆ آیا ساخته شدن ØŒ بربالیدن Ùˆ سوختن های مکرر اساس ØØ±Ú©Øª جوهری ÛŒ جهان نیست ØŸ
ققنوس همواره بر یال اعصار همواره بال باز Ù…ÛŒ کند Ùˆ بر Ø±ÙˆØ Ø¬Ù‡Ø§Ù† سایه اÙÚ©Ù† Ù…ÛŒ شود Ùˆ با عبور از لابیرنت ذهنی ÛŒ شاعران در کلامی جدید منظومه Ù…ÛŒ شود Ùˆ هیزم را در وقت مرگ از گوشه گوشه ÛŒ خاطره ÛŒ بشری جمع خواهد کرد Ùˆ در پستوی معبد Ø±ÙˆØØ§Ù†ÛŒ ÛŒ دل ها کز خواهد کرد Ø› Ùˆ در شعله های آگاه به آنات خویش خواهد سوخت Ùˆ خاکسترش را باد برادرانه بر شانه از ÙØ±Ø§Ø² تمام معابد خواهد برد Ùˆ بر تمام ÙØµÙˆÙ„ Ùکری ÛŒ بشر پرّان خواهد کرد .
ققنوس اما اینجا در خواب شاعر ما آدونیس Ù…ÛŒ آید Ùˆ اخگری از روشن زده Ú¯ÛŒ را بر ک٠دست او Ù…ÛŒ گذارد Ùˆ Ù…ÛŒ رود به قصد ÙØ±ÙˆØ¯ آمدن بر شانه های صخره ای ÛŒ معبد بعلبک تا در آنجا لانه ای بجوید برای آسودن Ùˆ دوباره سوزی ÛŒ مکرر خویش در جا مکانی دیگر است .
در ذهن شاعر ققنوس نمادی Ú©ÙˆÚ†Ú© از Ø´Ú©Ù„ ظاهری ÛŒ ØØ§Ø¯Ø«Ù‡ ای بزرگ چون Ù…Ø³ÛŒØ Ø§Ø³Øª . چرا Ú©Ù‡ Ù…Ø³ÛŒØ Ùˆ جریان او ÙØ±Ø§ØªØ± از کلام Ùˆ درک بشری ست .
ای ققنوس !
در جوانی ی ما مرگ
در زنده گی ی ما مرگ
سرچشمه ها دارد و خرمن ها
تنها ، باد تنهایی و پژواک گور نیست در گذر مرگ
و دیروز یکی بمرد بر صلیب خویش
اما دوباره بربالید از دل خاکسترها و تاریکی ها
اکنون بالهایی دارد به شماره ÛŒ Ø´Ú©ÙˆÙÙ‡ های سرزمین ام
به شماره ی روزها و سالیان و ریگ ها
اوج Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ ÛŒ سرشاری ÛŒ عشق عطش ما را نسبت به خویش Ø§ØØ³Ø§Ø³ کرده است
هم از این رو مرد با بالی باز ØØªÛŒ بر کسانی Ú©Ù‡ به خاکسترش نشاندند
هم سان تو ای ققنوس !
گیرنده ی بهار و آتش به آغوش
ای پرنده ی خسته به مهربانی
ای پیش آهنگ راه ...
شاعر به معرÙÛŒ ÛŒ خود به نزد ققنوس Ù…ÛŒ رود Ùˆ Ø®Ø¯Ø§ØØ§Ùظی Ù…ÛŒ کند در ØØ§Ù„ÛŒ Ú©Ù‡ جرقه ای از آتش او را در کنج Ø±ÙˆØ Ø®ÙˆÛŒØ´ باقی Ù…ÛŒ گذارد Ø› Ùˆ با آنکه خود را بر ÙØ±Ø§Ø² شانه های مردم Ù…ÛŒ بیند اما همیشه Ø§ØØ³Ø§Ø³ Ù…ÛŒ کند Ú©Ù‡ چیزی را در زوایای Ø±ÙˆØ Ø®ÙˆÛŒØ´ Ú¯Ù… شده دارد Ú©Ù‡ او را در بی ØØ¯ÙˆØ¯ÛŒ ÛŒ سرزمین خویش به قصایدی Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ سراید Ù¾ÛŒ جوی اوست ØŒ Ùˆ برای همین است Ú©Ù‡ در راه با خویش این گونه در زمزمه است :
نام ام تجدد است
نام ام ÙØ±Ø¯Ø§Ø³Øª
ققنوس راز جان من است
به نام او تصویر زمان ØØ§Ù„ ام را شناخته ام
وبا نام او آتش زمان ØØ§Ù„ خود زنده Ú¯ÛŒ Ù…ÛŒ کنم
آوازه خوان مقدس اورÙیوس پسر آپولون هنگامی Ú©Ù‡ اورÙیوس پنجه بر تارهای Ú†Ù†Ú¯ Ù…ÛŒ نهاد Ùˆ آواز دل نشین اش را ترنم Ù…ÛŒ کرد ÙˆØÙˆØ´ در Ù¾ÛŒ او روان Ù…ÛŒ گشتند Ùˆ ØØªÛŒ درختان Ùˆ Ú¯Ù„ ها به نیروی نغمه اش سر خم Ù…ÛŒ کردند . اما دل آوازه خوان پر از غم بود زیرا هم سر زیبایش را اور دریکه به وسیله ÛŒ ماری گزیده Ùˆ کشته بود . البته اورÙیوس تا سرزمین مرگ در Ù¾ÛŒ هم سر خود Ø±ÙØªÙ‡ Ùˆ به خاطر Ø§ÙØ³ÙˆÙ† آهنگ او خاطر خارون را شکسته بود ØŒ تا او را از رود سیاه ابدیت عبورش دهد Ùˆ ØØªÛŒ خود هادس مسØÙˆØ± نغمه ÛŒ دل انگیز او گشته Ùˆ سرانجام اجازه ÛŒ باز گشت هم سرش را صادر کرد ØŒ به شرطی Ú©Ù‡ او نور Ø¢ÙØªØ§Ø¨ را به هیچ روی از پشت سر ننگرد . اورÙیوس از بیم آنکه مبادا خارون زورق بان از گذراندن هم سرش سر باز زند Ùˆ به پس پشت نگاه کرد ØŒ Ùˆ برای همیشه همسرش را از دست داد .
واژه های من تند بادی ست
که زنده گی را تکان می دهد
و آواز من شراره ای ست
من زبان خدایی هستم که می آید
من جادو گر غبارم
آدونیس Ø³ØØ± آواز اورÙیوس را در تور شهودی ÛŒ خویش در بند Ù…ÛŒ کند Ùˆ تور شهودی ÛŒ خویش را به Ø´Ú©Ù„ کلمات بر اشیاء Ùˆ آدمیان Ùˆ طبیعت پرّان Ù…ÛŒ کند ØŒ Ùˆ Ø³ØØ± شعر Ú©Ù… از Ø³ØØ± آواز نیست . Ú©Ù‡ ØØªÛŒ ÙˆØÙˆØ´ Ùˆ درخت Ùˆ رود Ùˆ انسان های کج مخ را مسØÙˆØ±Ø®ÙˆÛŒØ´ Ù…ÛŒ سازد.
Ùˆ آیا شعر سرنایی نیست Ú©Ù‡ با هزاران سوراخ خویش جان آدمی را Ùˆ جان دنیا را به بیت بیت غزل های اش Ù…ÛŒ برد . آن چنان Ú©Ù‡ از Ø³ØØ± صدای شعر غزل بر ÙØ±Ù‚ بیت بیت اش Ø±ÙˆØ Ø¢Ø¯Ù…ÛŒ را Ù…ÛŒ برد تا بر گرد گرد جهان به گشت ببرد ØŒ تا شاعر به نور خدایی تمام کائنات آشنا شود :
من در ØØ§Ù„ خواندن آواز
ÙØ¶Ø§ را
هم چون بخور دان و ابر ها را
به سان مژه های زمین
و باران را
به سان زنگ ها
و نگین های انگشتری قرار می دهم .
آدونیس از واقعه ÛŒ این اسطوره نمایش نامه ا ÛŒ به زبان شعر Ù…ÛŒ نویسد . چرا Ú©Ù‡ این اسطوره ÙØ¶Ø§ Ùˆ گسترده Ú¯ÛŒ ÛŒ موضوعی دارد Ùˆ ذهن سرشار آدونیس نیز گرسنه ÛŒ چنین اسطوره ای است . تا تمرین ذهن اش را توسط لشکری از کلمه ها به رخ مخاطب بکشاند :
هوا پله کانی شد و من به جامه های طبیعت
گردش گری بودم به گشت
میان چشم های ام Ùˆ ÙØ¶Ø§
به هنگام غروب خورشید در ÙÙ„Ú©ÛŒ
هم چون آه بالا می رود
Ú¯ÙØª های او در هوا ست
در هوای کرک و تب
که چهر آلوده به خون زمان را می شوید و
از خویش Ù…ÛŒ راند Ùˆ باز Ù…ÛŒ Ø¢ÙØ±ÛŒÙ†Ø¯ هر Ú†Ù‡ را
که بخواهد او ...
سیزی٠، رب النوع رنج واره ÛŒ مدام Ùˆ مکرری ست . صخره ÛŒ Ù¾Ø§Ø¯Ø§ÙØ±Ù‡ خویش را بر ÙØ±Ø§Ø² کوه Ù…ÛŒ برد Ùˆ همین Ú©Ù‡ به کوه Ù…ÛŒ رسد شب بر شانه های خسته اش خیمه Ù…ÛŒ زند Ùˆ تا برگشت به صخره ØµØ¨Ø Ø¹Ù„ÛŒ الطلوع باز هم بر شانه اش نشسته است Ùˆ روز از نو Ùˆ روزی نو Ø› Ùˆ آیا مبارزه ÛŒ سیزی٠با آن صخره ÛŒ مدور نوعی جنون رب النوعی نیست ØŸ سیزی٠ابوالهول رنج ها Ùˆ جنون مداومی ست بر رنج ها Ùˆ استقامت اجباری ÛŒ بشری ست .
Ùˆ آدونیس ØŒ سیزی٠را بر ÙØ±Ø§Ø² ذهن خلاق خویش به تصویر Ù…ÛŒ آورد ØŒ همراه او Ù…ÛŒ رود تا صخره ÛŒ مدور شعر را از ÙØ±Ø§Ø² کوه تخیل خویش رها کند . به استقبال این صخره برویم Ùˆ از اصابت اش بر دل طعم نور کش٠رنج های بشری را به کول Ø±ÙˆØ Ø¨Ø¨Ø±ÛŒÙ… :
در میان آن صخره ی چرخنده
به جستجو می بری سیزی٠را
که متولد می شوند چشم ها ی او
و تو در میان چشم های خاموش و سرگردان
آریان را جستجو می کنی
شاعر نوع ØØ±Ú©Øª Ù¾Ø§Ø¯Ø§ÙØ±Ù‡ سیزی٠را نزدیک به شعر Ù…ÛŒ بیند . از آریان مدد Ù…ÛŒ جوید. آریانی Ú©Ù‡ خود نماد هدایت Ùˆ راهنمایی ست . این آریان همان رب النوعی ست Ú©Ù‡ طناب لابرنس را به پادشاه داد Ùˆ آن ØÛŒÙˆØ§Ù† ÙˆØØ´ÛŒ ÛŒ نیمه انسان Ùˆ نیمی خدا را بکشت .
اکنون آدونیس ما با طناب آریانی ÛŒ خویش سیزی٠را هم راهی Ù…ÛŒ کند Ùˆ هم پای او آه Ù…ÛŒ کشد ØŒ Ù†ÙØ³ Ù…ÛŒ کشد Ùˆ تمامی ÛŒ درد های او را چون خون در رگ ها ÛŒ خویش جاری Ù…ÛŒ بیند. در سکوت راه در غاری Ù…ÛŒ نشیند ØŒ دانش سکوت را Ù…ÛŒ آموزد Ùˆ Ø±ÙˆØ Ø¨Ø¯ÙˆÛŒ ÛŒ شعر را به Ø´Ú©Ù„ قصیده ای Ø·Ø±Ø Ù…ÛŒ زند Ùˆ صخره ÛŒ مدور را با ØÚ©Ù…ت خویش مبدل به آتشی چرخان Ù…ÛŒ کند Ùˆ آن را به سمت شهر ظالمان رها Ù…ÛŒ کند . او قسم یاد Ù…ÛŒ کند Ú©Ù‡ تا انتهای راه یار سیزی٠باشد . قسم های او را باور کنیم :
قسم یاد کرده ام که بر روی آب بنویسم
همپای سیزی٠ØÙ…Ù„ کنم صخره ÛŒ سخت او را
قسم یاد کرده ام که با سیزی٠بمانم و تسلیم تب و شراره شوم
و در غارهای تاریک آخرین قلم مویی را جستجو کنم
که قصیده ی غبار را بر عل٠و پاییز می نویسد
قسم یاد کرده ام که بزیم با سیزی٠...
آدونیس شاعر درباره ÛŒ آدونیس یونانی اسطوره ÛŒ رب النوع باروری Ú©Ù‡ به باران تبدیل Ùˆ باعث زنده Ú¯ÛŒ بخش زمین Ù…ÛŒ شود ØŒ ØØ±Ú©Øª عکس انجام Ù…ÛŒ دهد . نوری از Ú©ÙÙ† بر کشته ÛŒ آدونیس یونانی Ù…ÛŒ پیچاند Ùˆ او را با ØØ§Ø¯Ø«Ù‡ های امروزی پیوند Ù…ÛŒ دهد . رودی از خون ایجاد Ù…ÛŒ کند ØŒ با قایق هایی Ú©Ù‡ جز مرگ ساØÙ„ÛŒ ندارند Ø› Ùˆ ØØªÛŒ مرگ هم مهلت امان نمی دهد Ùˆ تو پنداری مرگ هم ØŒ هم دست ØØ§Ø¯Ø«Ù‡ های این عصر است Ùˆ اجیر Ùˆ سکه به گیر شده است Ùˆ کسب Ùˆ کارش گرم گرم است Ùˆ سکه از وقایع روزگار به جیب Ù…ÛŒ زند :
گریخته شهر ما
و من دیدم که چگونه گام های ام به رودی لبریز خون مبدل شده است
و قایق هایی که می شوند دور دور
موج من باد
مرغ
ØªÙˆÙØ§Ù† است
من دیدم Ú©Ù‡ چگونه Ú©ÙÙ† ام وجودم را لامع Ù…ÛŒ کند
و کاش مهلت ام می داد مرگ ای کاش
ØÙ„اج Ùˆ سر گذشت اش چندان رعب انگیز است Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ توان او را هم پا Ùˆ هم سنگ اسطوره ها دانست . سرنوشت اش مکتوب مشق ملکوت است . ردی عرشی دارد . برای همین است Ú©Ù‡ شاعر سر به بیابان Ù…ÛŒ گذارد از دجله Ùˆ ÙØ±Ø§Øª نشانی Ù…ÛŒ گیرد تا از خاکستر او مرکبی بسازد ØŒ Ùˆ از اشک های اش واژه گانی بتراشد تا قصیده اش را به مشق دل ببرد :
قلم موی مسموم و سبز
که رگ های گردنش باد کرده از لهیب آتش
ستاره ای طلوع می کند از بغداد
هم تاریخ و هم رستاخیز نزدیک ماست
در سرزمین ما و
در مرگ ما ...
آدونیس سرانجام وارد کشتی ÛŒ Ù†ÙˆØ Ù…ÛŒ شود Ùˆ چون ملاØÛŒ دریا دیده Ùˆ با تجربه ØØ±Ù نهایی ÛŒ ناخدای بزرگ را برای ساکنان کشتی ابلاغ Ù…ÛŒ کند Ùˆ وضعیت Ú©Ù„ÛŒ جهان را Ø´Ø±Ø Ù…ÛŒ دهد Ùˆ با شاخک های پیش گویی اش سرنوشت آخر را با کلام رقم Ù…ÛŒ زند . Ø´Ø±Ø Ø§Ø¹Ù„Ø§Ù…ÛŒÙ‡ ÛŒ آدونیس از کشتی Ùˆ اوضاع آن از این قرار است Ø› کشتی زیر بارانی از Ú¯Ù„ رو به پیش است ØŒ پارو ها از وعده ÛŒ الهی ساخته شده اند ØŒ ÙØ¶Ø§ طنابی از مرده گان است Ùˆ دعا تنها پنجره ای ست Ú©Ù‡ رمق رسان Ø±ÙˆØ Ø§Ø³Øª ØŒ ØØªÛŒ در رگ ها هراس خورشیدی جاری ست Ø› Ùˆ ØØ±Ù آخر این است : کاش ما هم چنان به Ú¯Ù„ اولیه ÛŒ خویش برگردیم Ùˆ در میانه ÛŒ دنیا Ùˆ دوزخ سر گردان نباشیم .
همان گونه Ú©Ù‡ شروع پرواز شعر آدونیس را از ستون های شش گانه ÛŒ دو معبد بعلبک آغاز کردیم ØŒ ÙØ±ÙˆØ¯ پرنده وار شاعر را چون ققنوس ØŒ بالی بر آن معبد Ùˆ بالی بر این معبد ØŒ واژه گان اش را چونان هیزم از دایرة المعار٠قلب اش را بر Ù…ÛŒ چیند Ùˆ به هیئت قصیده ای از آتش Ùˆ خاکستر مرگ خود را Ú©Ù‡ خود زاده Ù†ÛŒ دوباره است ØŒ جشن Ù…ÛŒ گیرد .
تجلی ی رویا را بر دو بال این پرنده را به رؤیت جان می بریم و پرواز او را تا دور دست معابد جهان ، به ردّ نگاه خویش مکتوب می کنیم :
خواب می بینم که شش های ام اخگر آتش است
و بخور آن مرا در می رباید و به بعلبک پرواز می دهد
می شناسم اش بعلبک یک قربان گاه است
Ú©Ù‡ Ú¯ÙØªÙ‡ است در آن پرنده ای ست Ú©Ù‡ Ø´ÛŒÙØªÙ‡ ÛŒ مرگ خود است
Ùˆ Ù…ÛŒ گویند Ú©Ù‡ به نام ÙØ±Ø¯Ø§ÛŒÛŒ تازه Ùˆ به امید زنده Ú¯ÛŒ ÛŒ دوباره Ù…ÛŒ سوزد
Ùˆ خورشید Ùˆ اÙÙ‚ Ù…ØØµÙˆÙ„ات اوی اند .
***** *******************
* : ادونیس ØŒ در عرصه شعر Ùˆ نقد معاصر عرب ØŒ تالی٠دکتر عباس عرب ØŒ انتشارات دانشگاه ÙØ±Ø¯ÙˆØ³ÛŒ مشهد ØŒ چاپ اول 1383