اشعاری از عقیل علی شاعر عراقی / ترجمه : Øمزه کوتی
سپاس بر ØاÙظه ÛŒ آینه ÛŒ رؤیا
سپاس بر زن ـــ زخم ٠طلبیده
سپاس بر شعر ـــ بدن ٠سرمستی
سپاس بر درد ـــ شقایق آرزوها .
اشعاری از عقیل علی شاعر عراقی
ترجمه : Øمزه کوتی
ـــــــــــــــــــــــــــــ
سرودها
( 1 )
آنجا هیچ کس نیست
خانه ها اÙÙ‚ÛŒ پهنه ورند
هیچ کس آنجا نیست .
به تنهایی
پریشیدن ٠خیزاب را می شنوم
اضطراب ٠تکّه هاش .
آنجا هیچ کس نیست .
( 2 )
در Ùرود ٠روز
شب ، چارقد ٠آرزوهاش برمی کند
ØاÙظه ÛŒ [ زمان ] Ù Øال
آینه های اسرار را آغشته کرد .
خموشای ٠پاسداری ٠ژاژخای ٠من باش
شوی ٠سایه ام باش
همنشین ٠من یورشی همپای ٠خاطره است
Ùˆ Ù„Øظه ÛŒ من درختی دردگین .
( 3 )
آنجا مردی هست Ú©Ù‡ دÙÙ… ٠خود را
دنبال می کند
آنجا مردی هست که دماغ ٠خود را
دنبال می کند
Ùˆ مردی Ú©Ù‡ دÙبر خود را دنبال Ù…ÛŒ کند .
و بینش ٠مشتاق ٠آنان
زنجیرهای ٠انتظار است .
آنجا مردی هست که
هراس خود را
در سالون تخیّل اش دنبال می کند
و من رؤیای او هستم .
( 4 )
سپاس بر ØاÙظه ÛŒ آینه ÛŒ رؤیا
سپاس بر زن ـــ زخم ٠طلبیده
سپاس بر شعر ـــ بدن ٠سرمستی
سپاس بر درد ـــ شقایق آرزوها .
( 5 )
دهان ٠بسته صدا می کند تو را
ای روزگاری که اینجایی
ای روزگاری که آنجا هستی .
( 7 )
آنجا روزگاری هست که
دیروز را از خواب اØتمالی
بیدار می کند
روزگاری که اندام هاش
از شدّت نیایش ورم کرده است
از کثرت ٠آشÙته کردن Ø®Ùتگان .
دوست شان دارم
دوست دارم برادران ٠شکست ها را
آن برهنگان در ژرÙای قلب .
صدای شان می زنم
و به شکست های در پی آمده
آگاه شان می کنم .
ـــــــــ
رؤیاها
با تو می شنوم :
جنگ ـــ
گم راهی ٠طیران ٠بچّگان
به یاد می آرم هماره که :
آزادانه برگزینیم .
« بازی های پدر را به یاد می آرم
Ú©Ù‡ درها با آن Ú©ÙˆÙته Ù…ÛŒ شد »
آن Ùضا هماره ØµØ¨Ø Ù†ÛŒØ³Øª .
ما می توانستیم که
ژر٠ـــ
در Ùراز شویم
اما این همه ی خورشید نبود .
ـــــــــــــــــــ
هر روز
نمی توانم ادّعا کنم
که تو غیر از خود باشی .
به خاطر Ù Ùراموشی ات :
می توانم شعر بنویسم
می توانم
Ú©Ù‡ بنگرم ژرÙ
اوج ٠گیری عمود وار Ù
Ù…Ùرغ ٠بیهودگی
به این امید که بازگردی .
باز می گردی آیا ؟
ازینگونه
ازینگونه
هر روز .
ـــــــــــــــــــ
تنی که به اندام هاش سخن می گوید
من تنی هستم
که به اندام هاش سخن می گوید
به خاطر ٠شجاعت
گزینش کردم Ø´Ú©ÙˆÙÙ‡ های Ù
آنکو دوستش دارم .
Ù…ÛŒ ایستم Ùˆ Ù
خون ٠این دهان ٠پاشیده را
تغنّی می کنم
سکون ٠اعماق را در برابر Ù
کوبش های ٠بکر ٠انگشت هایت .
تو را به خاطر ٠کودکی که
رخ گردانی اش را در آینه
بازتاب می دهد
خواستارم .
می خواهم تو را
برای این شادخویی ٠ناخسته
برای آنچه زیستیم
و برای آنچه توقّع داریم .
تو را می خواهم
به خاطر ٠این دریایی که
همه چیز می بلعد
و از او من رها نمی توانم شدن .
ـــــــــــــــــــ
ای درها
ای درها
ای درها
تنها شما می دانید
Ùصل های بزرگ را .
همه ی جوانب تو را می دیدم
آن دستگیره را می دیدم
Ùˆ بلند Ùریاد Ù…ÛŒ زدم Ú©Ù‡
نرو
تا این Ø´Ú©ÙˆÙÙ‡ را از ناقوس هاش
نچیده باشی .
آن مرد سخن Ù…ÛŒ گوید . آن مرد سؤال Ù…ÛŒ کند . به تنهایی آن Ùریاد را شدّت Ù…ÛŒ بخشیدم . پاهایت را با آب این جهان شستی . پس دورتر برو . دورتر از چمن زارهای نظر . این هذیانی بهر قلب های خونین است . بهر ٠خاطرات Ùˆ خاکستر آن ها . بهر زمان Ùˆ توبیخ کردن .
تو قوس ٠رنگینی بودی که پشت ٠سر ٠ما طلوع می کردی
تو اکنون می لرزی
و اندکی بعد چشم را از هیجانش خالی می کنند و تن را از هوای ٠چهره ات می آکنند .
ای درها
ای درها
دریا کی می کوبد شما را ؟
ـــــــــــــــــــ
ستاره
ستاره ای ست آنجا که
بر چموشی ام می خمد
و آهسته دست می ساید
بر وهمی که از آن می رنجم .
ستاره ای ست آنجا که
Ú©Ù‡ بر Ùریاد ٠من Ù…ÛŒ خمد
بر گستره ی نظر .
شعرهای ستاره را خواهم خواند .
ـــــــــــــــــــ
قلب ٠شاعر
مهمان ٠من از Ú¯ÙÙ„ ٠خدایان
زاده می شد
و بودش ٠او شنگ وار
Ú©Ùالود Ù…ÛŒ شد .
گونه ای هوا هست که
سبک سری ٠دیوانگی ماست .
تبعیدگاه
انسان ٠غریب را تهدید می کند
مغیلان ٠چرخیدن را تعقیب می کند
و با تنبورهای ٠کینه
برهان هایش را تغییر می دهد .
همه ی دلایل ، قلب شاعر را می کوبد .
غلامانی مجهول
برای تکه تکه کردن سنگ
نجوا می کنند
تعارض را به ÙˆØوش شلّیک Ù…ÛŒ کنند
و من مست و خراب
در Ù¾ÛŒ شان رÙتم
در زیر سنگینای ٠امیدم .
ـــــــــــــــــــ
شهلا نوشت
که درد انسان را ترجمه می کنی