null


تاریخ شعر عربی خاطر نشان می کند که شاعر همیشه به سمت مردم نمی رفت . بلکه توده ها می آمدند و شعر شاعران را گوش می دادند واز آن لذت می بردند و متاثر می شدند . پدیده ی « بازار عکاظ » درخشان ترین دلیل آن است



گفت و گویی با مظفّر النوّاب

حمیده نعنع
ترجمه : حمزه کوتی
ـــــــــــــــــــــــــــــ
یادداشت مترجم :
در این مصاحبه ، خانم حمیده نعنع رمان نویس و روزنامه نگار سوری ، درباره ی مسائل گوناگونی از جمله روشنفکر عرب ، شعر عربی ، غربت انسان عرب و شعر عامیانه با مظفر النواب به بحث می نشیند . جا دارد متذکر شویم که مظفر النواب میان خوانندگان شعر محلی عربی ، در عراق و جنوب غرب ایران خوانندگانی دارد ، که اکثر آن ها از طیف شاعران اند و تاثیر شعر او بر شاعران این حوزه های جغرافیایی غیر قابل انکار است . شعر ماندگار و سترگ « ریل و حمد » از جمله مهم ترین شعر های عاشقانه ـــ حماسی مظفر النواب است .
« یاس خضر » خواننده و هنرمند بزرگ عراقی ، بر اساس این شعر ترانه ای در دهه ی هشتاد خواند که به بزرگ ترین ترانه های محلی عربی تبدیل شد .
مظفر النواب را می توان بدر شاکر السیاب شعر محلی عراقی دانست . یعنی نیمای شعر محلی جنوب .
درباره ی روش شعر خوانی مظفر النواب بگویم که او قبل از آنکه شروع به خواندن بکند ، تسبیح به دست ، یا تسبیح در گردن ، که شبیه تسبیح های بودائیان است ، آغاز به فریاد زدن ، سوت زدن و ترانه خواندن می کند .
گاهی وقت ها هم گریه سر می دهد ، کف می زند و مانند کسی که می خواهد چیزی را در هوا بگیرد ، دست هایش را بالا می برد . در یک کلمه وارد سماع می شود . مانند یک صوفی که خود را در خانقاه می یابد .
مظفّر النواب علاوه بر شعر ، به نقاشی می پردازد . این شاعر 76 ساله ، تن به ازدواج نداد . او اکنون در دمشق زندگی می کند .
این مصاحبه برای نخستین بار در مجله ی « الکفاح العربي » در تاریخ 23/1/1984 منتشر شده ، و در کتاب هایی که پیرامون مظفر النواب تالیف شده ، نیز به چاپ رسیده است .
ـــــــــــــــــــــــــــــ



ـــ مظفّر النوّاب ، این گفت و گو مثل گفت و گوهای دیگر نیست که میان یک روزنامه نگار و شاعر صورت می گیرد . الان من از مطبوعات دور هستم . این گفت و گو ، گفت و گوی دو نفر است که روزگار نفت عربی آن ها را به پایتخت های جهان فراری داده و این رغبتی است برای خارج شدن از حیرت و گم راه شدن . برای رها شدن از پذیرفتن سرنوشت مقدر و محتوم .
به من بگو الان هنرمند در کجای میدان دست آوردهای عربی قرار می گیرد ، و چه کسی می تواند انتخاب هنرمند را درک کند ؟

النوّاب : قبل از جواب دادن به نقطه ی مرکزی پرسش شما یعنی هنرمند عرب در کجای تحولات قرار گرفته . جا دارد بگویم ، اگر ما دو نفر در این وطن عربی بزرگ گریزان بودیم . معنی اش این نیست که گریختگان توی این وطن کم هستند . بسیاری از هم وطنان عرب ما گریزان و فراری اند و به انواع و اقسام تبعید و غربت و سرکوبی گرفتار شده اند ، و روز به روز شکاف این گریختن وسیع تر می شود . بعد از فاجعه ی فلسطین ، ما گریز عربی را در هر کشوری مشاهده می کنیم ، و مشکلات هنرمند در برابر این وضعیت سخت تر و دشوارتر می شود . برای اینکه نظام ها ، اگر آمادگی بخشیدن هر هم وطنی را داشتند ، حتما ً به راه می آمد و « عقل » اش را به دست می آورد .
اما هنرمند واقعی را هرگز نمی بخشند . هنرمندی که همواره با آن ها در ستیز و جنگ است ، و به خاطر اینکه نمی تواند در برابر اوضاع مصیبت بار و تمام شیوه های حماقت روزمره ساکت بنشیند . او دو برابر رنج می برد . هنرمند به خاطر کسب روزی ، امنیت شخصی و کلمه ای که می گوید ، تحت تعقیب است . یعنی غربت های دوبرابری برای هنرمند واقعی وجود دارد . اگر گریز یکی از غربت ها باشد ، پس غربت های دیگری هم هست . غربت با خود . گاهی وقت ها هنرمند نمی تواند عقیده اش را بروز دهد . هرچند انقلابی باشد . به دلیل اینکه او در همه جا گریزان است . به طوری که گاهی ابراز فکر و اندیشه به مرگش می انجامد . پس بیگانه بودن با خود ، شدیدترین و سخت ترین انواع غربت ها و بیگانگی است .

ـــ آیا غربت را تا این حد احساس می کنی ؟

النوّاب : بله . بعضی وقت ها از طریق هنر از خودم می گریزم . هنری که خود بر واقعیت مشخصی برمی آشوبد ، و واقعیت تازه ای را نقش می زند که خواستار آن است . گاهی با وارد شدن در حماقت همگانی که دیگران بدان پناه می آورند ، می گریزم . درست همانطور که الان می بینی ، و عجیب تر این است که بازمانده های نظام ها اکنون از عدم جنبش مردم هنگام حمله ی اسرائیل به لبنان سؤال می کنند که این مردمی که به تاریخ خود پیوند خورده اند کجا هستند . افکار عمومی عرب کجاست . اما حقیقت این است که مردم ، با حاکمان با همان بی حرمتی که سزاوارش هستند ، برخورد می کنند ، و این گونه سعی می کنند که آن ها را نادیده بگیرند و انکارشان کنند ، واز هر گونه ادعایی برای آزادی خود از طرف آن ها تن می زنند . برای اینکه در اساس ادعاهای دروغینی است .

ــــ یعنی پناه بردن به مخاطبان ، خود گونه ای پاسداری از خویشتن نیست ؟

النوّاب : نه اصلا ً ... بلکه به نوعی شورشی است که در موقعیت های معینی بروز می کند و گویی شکل ممکن این موقعیت هاست . این گونه شورشی هنگامی که به انفجار می رسد ، با شیوه ای هراس انگیز و ترسناک ویران می کند . برای چه ؟ برای اینکه این شورش خاموش است و بی زبان . اندوهگین و سرکوب شده است . شورشی از این نوع به ناگزیر نتایجی وخیم تر و وحشتناک تر در پی خواهد داشت .

ــــ یک کم به من گوش بده : « ای بیگانه ای که دروازه اش راه پاسداری است / گشوده رو به باد و اشباح و گیاهان » . این بیگانه تو هستی . بیگانه بودن از چه و برای چه ، و تعلق داشتن به که ؟ آیا این تعلق به راز است یا به شعر ؟ شاعر به چه کسی تعلق دارد ؟

النوّاب : بیگانه بودن با تمام اشیاء . با تمام آنچه که در پیرامون ماست . فکر نمی کنم که چیزی طبیعی در سیاق این دوره ی بیمار ما وجود داشته باشد . آیا شاعر به راز تعلق دارد یا به شعر ؟ شعر خود راز است . راز رازها ، واین مسئله را کسانی درک می کنند که خود در اعماق جهان هنری ، جهان شعر ، هنر و موسیقی قرار دارند .

ـــ به همان اندازه که در شعرهای سیاسی ات قابل درک هستی ، همان قدر هم در شعرهای غیر سیاسی وارد فضاها و جهان های دیگری می شوی ، که سخت است آدم های عادی بتوانند درکشان کنند . چه کسانی ممکن است بر شاعر داوری کنند و شایستگی دارند رأی قاطعی بدهند . دوستداران شعر یا دیگران . چه کسانی ؟

النوّاب : شعر مثل همه ی هنرها ، هنر است . قواعد و اصول و چارچوب های ویژه ی خود را دارد ، و عموما ً چیزی نیست که با شیوه ی عام قابل فهمیدن باشد . یعنی فهم عمومی پایان پذیر است . یا به عبارتی دیگر مانعی میان هنرمند و مردم وجود دارد .
مخاطبان شعر که خود مخاطبانی محدود هستند این مسئله را درک می کند . برای اینکه مسائل نوشتن و هنر را دنبال می کنند و با کشمکش های آن آشنایی دارند . در حالیکه آدم عادی و یا کوچه بازاری این کشمکش هنری را درک نمی تواند کرد . وظیفه ی ما به عنوان شاعران این است که تمام پل ها را در برابرش بگسترانیم . تا آنچه که می گوییم او بفهمد . چون دوست داریم خود را در وجود او ببینیم .

ــــ آیا این روش ، روشی است برای رفتن به سمت آدم عادی است . یا اینکه وارد کردن او به جهان شعر و شاعران ؟

النوّاب : مسئله اینجا به بیرون شدن یا به اجرا در آوردن مفاهیم محدود نمی شود . بلکه مسئله ، مسئله ی احساس است که نقش و وظیفه ی اساسی شعر است . شاعر به نظر من در برابر روند فرهنگی ملتش مسئول است . برای اینکه اوست که انگیزه ها و رؤیاها و افق های این روند فرهنگی را نقش می زند . شاعر خوب همان است که در قلب چالش های بزرگ زندگی می کند و همیشه پلاکارد انسان را بالا می گیرد . این انسان شکنجیده ی سرکوب شده . پس حساسیت همان حساسیت هنرمندی است که در عصر خویش زندگی می کند . این مسئله ای غیبی نیست . بلکه دارای ارتباطی مستقیم و اساسی با مردم است . حتی قبل از آنکه با شیوه های دیگر ساختاری در آمیزد .

ـــ مظفّر ... از نظر تاریخی ، از دوره ی جاهلیت تاکنون ، این شعر عربی بود که پیش قدم می شد . ما بر جایگاه می نشستیم و به شعر گوش می دادیم . سرخوش می شدیم و دست می زدیم . اما تا الان شاعران ـــ جز عده ی کمی از آنان ـــ نتوانستند که انسان را وادار کنند تا از خودش بیرون بیاید و خود به سمت شعر برود و به شعر بیندیشد ، و اینکه سعی بکند در خلال شعر شنیدن ، شعر خاص خود را بسراید . نظرت چیست ؟

النوّاب : تاریخ شعر عربی خاطر نشان می کند که شاعر همیشه به سمت مردم نمی رفت . بلکه توده ها می آمدند و شعر شاعران را گوش می دادند واز آن لذت می بردند و متاثر می شدند . پدیده ی « بازار عکاظ » درخشان ترین دلیل آن است . با آنکه در زمان های معینی شعر در کاخ ها و سفره های سلاطین وخلفا محدود بود . اما گرمای آن باقی ماند . برای اینکه شعر برای عرب ها چیزی عادی نیست . بلکه نظام معرفتی و روابط و زبان روزمره شان بوده است .
در روزگار ما ، به دلیل مشغله های زیاد مردم و مرگ روزمره ای که در معرض آن قرار می گیرند ، بسیاری از آنان از شعر جدا شدند . پس انسان به جای برنامه ریزی کردن برای زندگی ، به نوعی از حماقت پناه می آورد ، تا بر اعصاب خودش مسلط شود و از آن محافظت کند و به نظر می رسد که پدیده ی حماقت و لاابالی گری هر چه بیشتر و شدیدتر می شود .
در نقطه ی مقابل ، هنوز هم بعضی از شاعران معاصر عرب نقطه ی جاذبه انگیزی برای مردم به وجود می آورند . تا به سمتش بروند و شعرش را گوش بدهند . منظور من از این بعضی ، همان کسانی هستند که ملت خود را با صداقت و جراتی آشکار وبدور از تملق و چاپلوسی ، مخاطب قرار می دهند .

ـــ منظور من از نظر هنری است . شعر عربی همیشه شعر ساده ای بوده . وقتی که آدم ها بدان گوش می دادند ، سرخوش می شدند و از حد سرخوشی نمی گذشت . اما سعی نمی کردند که خود شعرشان را بیافرینند . یعنی تلاش نمی کنند تا از خود بیرون بیایند و به سمت شعر بروند و کوششی برای فهمیدن شعر نمی کنند . بگذار کمی توضیح بدهم .... وقتی که به شعری از نزار قبانی گوش می دهم . احساس من همان است که وقتی به یک قطعه موسیقی گوش شرقی گوش می سپارم . در دو حالت لذت کوچک و زود گذری در من ایجاد می شود و این لذت وقتی شعر یا قطعه ی موسیقی تمام شد ، پایان می گیرد . شعری از این نوع نمی تواند به من کمک کند تا آن را بشکافم و بوسیله ی آن شعر خاص خودم را خلق بکنم .

النوّاب : این پدیده دارای دو بعد است : اول اینکه عده ی زیادی از شاعران معاصر عرب هنوز اسیر ذات و خویشتن خود هستند و اعتقاد دارند که کره ی زمین به خاطر آن ها می چرخد و هر آنچه در جهان رخ می دهد تنها به خاطر آنهاست . مسلما ً یک اسیر نمی تواند اسیر دیگری ( انسان عرب ) را آزاد کند و توانش های احساس و آگاهی او را برانگیزد . دوم مربوط می شود به تناقض روشنفکران . روشنفکران گذشته ی عرب ، وقتی که مثلا ً شعری از ابوالعلاء المعری یا المتنبی را می شنیدند ، آن را با هوشیاری و تحلیلی هوشمندانه دنبال می کردند ، و دشواری و ابهام شعر برایشان مهم نبود . روشنفکر گذشته از خودش بیرون می آمد و با هوشمندی بسیار خویشتن ِ دیگری را تحلیل می کرد و سخنان عبرت آموزی از آن استخراج می کرد .
اما درباره ی روشنفکران معاصر عرب باید گفت که بسیاری از آنان نمی توانند جایگاه و تاثیر گذاری و کارکرد گذشتگان را داشته باشند . اغلب آنان نارسیست و مغرور از شناخت خود هستند . شاعران و هنرمندان نیز اسیر و گرفتار روحیه ای نا امید ، آزار دهنده و پرمدعا هستند . چنین کسی چگونه می تواند یک آفرینش گر باشد . روحیه ای که در واقع اسیر است و همگان را رنج می دهد نمی تواند روحیه ای موثر باشد ؛ و این نوع از شخصیت ها و روحیه ها به جهان سیاست کشیده می شوند . جهان سیاسی ما متاسفانه این شخصیت ها را عوض می کند . به دستور خود حکم می رانند و تمام امور را طبق خواسته های شخصی خود انجام می دهند . کسی مثل انور السادات خود به تنهایی تصمیم گرفت که از اسرائیل دیدن کند و سرنوشت مصر و تمام ملت های عربی در گرو این تصمیم واقع شد . تصور کن که تصمیم یک نفر در لحظه ای معین ، برابر است با تصمیم امتی است که از ملیون ها نفر تشکیل شده . آیا این خنده آور نیست .

ـــ دوست دارم درباره ی شیوه ی شعرخوانی ات بپرسم . بسیاری از کسانی که شنیدند و دیدند . تصور می کنند که در شعر خوانی ( فیلم در می آوری ) . آیا این درست است ؟

النوّاب : در لحظه ی شعر خواندن احساس می کنم که تنها هستم ، و درست تر بگویم که بیشتر با خودم هستم و در برابر خودم هیچ کس را نه احساس می کنم و نه می بینم . قبل از خواندن احساس ترس زیادی می کنم و این همان ترسی است که هولناکی شعر و حضور مردم در من ایجاد می کند . اما در همان لحظه که خواندن اولین کلمات را شروع می کنم ، این ترس از بین می رود و از هر آنچه گرداگرد من است کنده می شوم و به غیبت می رسم ، و چشم انداز مردم در برابرم به توده ای ناشناخته و عظیم و راز آلود تبدیل می شود . این توده ، رنگ ابدی زمان به خود می گیرد و هنگامی که شاعر از ابدیت سرشار می شود ، این سرشاری جاودانه تر و والاتر می شود . شعر خوانی من به گونه ای از مکاشفه ی وجدانی و به دور از نمایش در آوردن تبدیل می شود . هنگام خواندن شعر ِ « چگونه کشتی را بسازیم » در دمشق به سال 1979 به مرحله ای رسیدم که پشت تریبون و در برابر مردم گریه کردم ، و مردم به مدت بیش از نیم ساعت سعی می کردند مرا از این حالت بیرون بیاورند .

ـــ بعضی ها از صراحت شعرهای سیاسی ات اشکال می گیرند و این خرده گرفتن مرا به سؤال کردن درباره ی مسائل پیچیدگی و روشنی در شعر می کشاند .

النوّاب : درست است . یک صراحت و روشنی سیاسی مستقیمی در بعضی از شعرهای من وجود دارد . اما این روشنی را ضرورت هنری اقتضا می کند . می خواهم بگویم که از تضاد در کار هنری گزیری نیست .

ــــ چرا ناگزیر ؟ آیا طبیعت موضوع است که مثلا ً چنین ضرورتی را تحمیل می کند ؟


النوّاب : تضاد ضروری است . دلایل چندی که مربوط می شوند به درگیری روزمره یا درگیری درون ِ ساختار کار هنری . مثلا ً در جهان رنگ ، نوعی درگیری وجود دارد . رنگ سیاه را وقتی در کنار رنگ های زیبا قرار بدهیم بیشتر به دید می آید . به عنوان رنگی در طبیعت هنر عام .
در مجموعه شعر « آهنگ ها » بسیاری از فضاها هست که تخیل خواننده در آن شروع می کند به گردش . آنگاه قطعه هاتی می آید که روشن است و نثر گونه . به گونه ای که از شعر خارج می شوند . در این نثر گونه ها هدفی وجود دارد و نقش مناسب خود را در حرکت شعر و تصویرها و ساختارش دارند .
منظور من این است که در برابر جهان رؤیا و تجربه ، جهان خوار و چرکینی وجود دارد که ما از آن رنج می بریم و بناگزیر آن را به مثابه ی گواهی و شهادتی برای تاریخ ، گواهی بر مرحله ای خاص می کاریم . تا انسان عرب بعد از یک یا دو قرن دیگر به آن مراجعه کند .

ـــ اما آنچه از شعرت به دست می آید کاملا ً غیر مستقیم است ؟

النوّاب : در اشعار من هیچ شعری کاملا ًغیر مستقیم وجود ندارد .

ــــ شعر « قدس » مثلا ً ؟

النوّاب : فکر نمی کنم . در این شعر تصاویر جمال شناسیک بی شماری هست . وقتی می گویم :
در آن ساعت از شهوت های شب
که گنجشک های زرین ِ خار
شکوه ِ ملوک ِ عرب را
نمایان می سازند
و درختان صحرا
با گرمی دخترکی بدوی
عطر افشان می شوند
شیر گِرد و گرفته می شود
از پستان هایش شب می چکد
و من در زیر پستان ها
یک پیاله ام .
در آن ساعت
هنگامی که اشیاء
گریه ای مطلق می شوند
بر پشت ماده شتری که ستارگان ابدی شب را پوشیده بودم
که روح صحرا را پذیرا می شوم .
ای بدوی گم شده در هجرت ها
پیش از ترک کردن کوی خالی
قطره ی آب را چون توشه ی راه ببر .

این نمونه ای است از شعر واضح و مستقیم . فکر می کنم که این تابلویی است از ساختاری زیبایی شناسیک پیوسته ای که خواسته های تخیل را بر می انگیزد .

ـــ آیا زبان زورقی برای ارتباط است ؟

النوّاب : ارتباط یکی از وظایف زبان است .

ــــ و وظایف دیگر آن ؟

النوّاب : نگران کردن .

ـــ یعنی چه ؟

النوّاب : یعنی حدیث درون ( حدیث نفس ) . مثلا ً می گوییم « نگران ام » اما علیرغم آن ، انسان آن را به زبان نمی آورد . برای اینکه یک زبان میان خود و خویشتن باقی می ماند . این زبان همان زبان تمایل درونی است . یعنی اینکه ، انسان سخن می گوید و با واژه هایی با درون خود راز می گوید ، بی آنکه آن ها را بر زبان بیاورد . زمزمه هم خود گونه ای از زبان است که هدف از آن رساندن چیزی نیست . مثل بیان کردن یک شادی خاص یا حجم خاص .

ــــ از شعر عامیانه ات چه خبر . مدت درازی است که شعر عامیانه نمی نویسی . چرا ؟

النوّاب : حقیقتش من هنوز شعر عامیانه می نویسم . اما دوری از عراق ، مشکلی را از این بابت برای من ایجاد کرد . برای اینکه شعر عامیانه ارتباط تنگاتنگی دارد با شهروند عراقی در هور ، در باتلاق ها ، در روستاها ، در شهر ، در خلال کار و در اوقات شادی و اندوهش . با این همه می نویسم . اما فرصتی نشد تا این شعرها را بخوانم . مگر در حضور دوستان و آشنایان .