در واقع آزادی بیان محدودتر از گذشته است و این محدودیت با ابزاری دقیق تر اعمال می شود
null


موازنه ی اشیاء در شعر جمال جمعه 1
● مجید زمانی اصل

☼ پاییز آرایشگر درختان ☼
شعر : جمال جمعه
مترجم : حمزه کوتی
انتشارات افراز-1388


ما می توانیم در اعماق بهشت یا دوزخ – هر ورطه ای که باشد
در ژرفای نادانسته ها
غوطه ور شویم
تا چیزهای تازه ای بیابیم .
آندره برتون

جمال جمعه ، شاعری عراقی است . متولد 1956 میلادی . تحصیلات او در زمینه ی ادبیات عرب می باشد و از سال 1983 تا کنون دانمارک را برای زنده گی انتخاب کرده است .
زنده گی ِ گوشه گیرانه اش خصلت از وضعیت هولناکی ِ موطن اصلی اش که همه از آن آگاه اند ، رمق می گیرد .
آفرینش ادبی و هنری در عراق دو بال گرفته است ؛ بالی از هنر آفرینی کوچ کرده ها و بالی از هنر آفرینی ِ در موطن مانده هاست .
حال کدام بال از دیگر بال لامع تر است ؟ این دیگر برگردن پژوهشگران با انصاف و صادقی ست که بعد ها در کتاب های خود خواهند نگاشت . پیش از گشت زدن در این دفتر و بررسی مشق وار دل از شعر ها آن ها را از زوایه ی ابداع گری ، در شأن و منزلت اشیاء از نگاه شاعر آن بپردازیم . خوب است به تکه های " شاعر تروریست است " رجوع کنیم ودیدگاه او را از جهان و جهان اشیاء و جهان جان آدمی و خود او و روح او را از شرح ، عارف شویم .
* نوشتن دفاع از خویشتن است هجوم وار ، هجومی ضد نامعنا ها .
غرقه شدن به درون و بازگشتی به ژرفاها ، و بازگشتی دوباره به اعماق صدف برای سد شدن از سنگ پرانی ِ دیگران که خوشبختانه سنگ های آنان نه به قلب می رسند و نه به سر فرود . شاعران خوب تروریست اند .
* شاعر ، شاعر دیگر را شاد نمی کند . شاعران تروریست اند از جهاتی دیگر . با اصابتی دقیق تر در موطن قلب ها و تاختنی هر چه پرشتاب تر و به شکوه تر برای صید سرها .
* نوشتن شعر بریدن کامل از هستی و آن چه روزمره است .
* الفبا رمزهایی راز آگین است . شاعر خوب ، بدویت گرایی متمدن است .
* هر شاعری که چشمان خود را از دیدن نور همه گانی دروغین ببندد ، ژرفای جان خود را به وضوحی برتر خواهد نگریست .
* شاعر اول نگرنده ی تاریکی اول است . نگرنده ی بزرگ روزها بر بال های شب . از نامرئی به نامرئی رفتن ، این است بازی شعر . شاعر هم زمان هم خواننده شعر است و هم کاتب آن.
* زبان ضد شاعر است تا وقتی که می نگرد .
مهارت یافتن در رها شدن و فرود سریع ، در تغییر جهت دادن و دوباره بازگشتن . مهارت تکنیکی ضامن چیره شدن است .
* « نه » : افسون شاعر است . ضد تباهی شعر و سستی روح .
* جنون چیزی نیست مگر اجازه نامه ای دائمی برای رفتن و رفتن به سمت بلنداهاست . اعتراف می کنم که شاعران دیوانه اند .
چه زیباست که به تو اشاره کنند ؛ که او یک شاعری ست که به « نه » ی بزرگ گفته است « نه » ! ...
حال که به دید گاه و فرودگاه ِ نگاه شاعر تا حدودی آشنا شدیم ، اینک بنگریم که کبوتران کلمات او از سکوی اشیاء چه فراز و فرودی دارند . و این گشت ِ نگاه البته تا اعماق خفته در جان و روان شاعر نمی رود . چرا که رمز گشایی ِ تمام شأن و منزلت نزول شعرها ، تقریباً غیر ممکن است . ما از کجا بدانیم مثلاً شعر بالاپوش مادرم آبی ست ، از کدام واقعه ی کودکی شاعر در ایام فی المثل عیدهای بی عید سرزمین اش عراق می باشد . چرا که مادران سن گرفته ، گاه در روز عید آزاد بودند که رنگی تند و براق در ایام عید بپوشند ، و این را عیب نمی دانند .البته فقط در ایام خاص سال . شاید دیدن نقاشی خط خطی شده ی فرزندش ، ویا زرده ی تخم مرغ بر ماهی تابه ، که شکل غروب خورشید را در ذهن تداعی می کند و یا بالاپوش آبی رنگی در ویترینی . این ها همه هست و ممکن است که نباشد . شعر بالاپوش مادرم آبی رنگ است را شما نیز به دیدن رنگ آرامشی آبی مادرشاعر می بریم . البته به دیدن اشیاء در توصیف کلامی آن در شعر .
بالاپوش مادرم آبی رنگ است / نخل بید شمال است و / انگور بلوط جنوب / بر صندلی راحتی خود خورشید نشسته است / و روز را می بافد ./ خورشید تخم مرغی است / که خدا آن را بر ماهی تابه ای آبی رنگ / سرخ کرد .
در بازسازی اشیاء و شرح شأن منزلتی دیگر باش آن ها را از نگاه شاعر می نگریم. در نگره ی اول که تاریک اند . و در نگره ی دوم پرتاب آن ها از بال های شب به روز روشن سرودن ها چگونه است . ماه ، شب که اشیاء آسمانی اند و مادر، آدم را اگر شی ء روحانی – جسمانی قبول کنیم . البته می دانیم که انسان به اندازه ی کیهان قیمت دارد ولی از آن جا که مخاطب اصلی شعر همانا انسان است ما ناگزیر او را در ردیف اشیاء روحانی – جسمانی می آوریم . بازسازی سه گانه ی این اشیاء را بنگریم .
ماه قرص نانی ست / که مادرم آن را بی که بداند پخت / و به شب بخشید / هنگامی که چون گدایی در خانه مان را گریان می کوبید .
آب ، ماهی ، صندوق و قفل و من ِ انسان باز اشیاء زمینی و پیوند آن ها به روان و باد و جنگل خاطرات که از خورشید و باران و بهار گذشته ها رمق گرفته و تغییر شکل یافته و به پیری ناگزیری رفته است .
راقم این سطور به یادم مانده است که آب های خیابان ها رد زمان های دور به شکل ستونی سیمانی بوده و با فشار بسیاری که بر دکمه ی فلزی درشتی که بر آن نصیب شده بود آب با فشاری بسیار فرود می آمد و گاه در دست و دهان مان ماهی های بسیار کوچکی می آمدند که آنها را در جوی رها می کردیم . از بس در کوچک ، ترحم انگیز و پرعصمت بودند . و این جا آیا این یاد یا این حادثه در شکل گرفتن شعر " دوست من بیا سُر بخوریم " بی تأثیر نبوده است ، بخوانیم :
شیر ِ آب ِ شادی باز است / و ماهی آرزوهای ام از لای پنجره لغزید / وقت ، صندوقی ست بسته شده بر درختی / و قفل ، گرسنه ای که کلید ها سیرش نمی کنند / دوست من بیا سُر بخوریم / من هیزم شکن امید در جنگل نا امیدی ام ...
وقتی که اشیاء از سکوی شعر عاشقانه می خواهند در ذهن شاعر باز سازی شوند ، گویی اسب هایی اند که در کوچ بهاری شعر از دهان دره ها در حال سقوط اند . یا عبور رمه و اسب و چار پایانی که تمام کوچ کننده گان را از کودک و زن و پیر گرفته تا جوان های رشید آن می خواهند از یال رودی خروشان عبور کنند . رعب انگیز و مخاطره انگیز است . چرا که اشتباه یک است ، گوسفندی و یا آدمی سر به هوا ، تمامی اهالی کوچ را به سوگ خواهد نشاند . شاید سقوط چند اسب از دهان دره ها چندان ضرری به کل کوچ نمی زند ، اما یاد و دیدن زیبایی اسب ها که بر سنگ ها خون آلود مرده اند برای هر بیننده ای درد آور است . و شعر عاشقانه گفتن همین خطر را برای شاعر دارد . برای همین است که شاعران بزرگ گفته اند که شعر عاشقانه سخت ترین نوع شعر است .
انگشت های ام پروانه گان اند / که آتش نمی گیرند / مگر بر قندیل های تن ات / انگشت های ام ماهیانی اند / که واژگون / به سوی جنوب ات شنا می کنند / انگشت های ام پرنده گان شب اند / که فرونمی آیند / مگر برپنیرک نخل های ات / انگشت های ام کاروان های اعراب اند / که برهنه پا و بی جمل / بر شکم ات راه می روند / انگشت های ام در تو فرو رفته اند / و عسل ات سر ریز می زند / ای جام قمر !
آیا شاعر که راه بلد کوچ کننده گان ایل شعر است ، توانسته است تمامی مال را در کندن از جایی به جای دیگر، به سلامت از رود ، دره ، گرگ و بسیاری خطرها عبور دهد ؟ قضاوت با شماست !
این جا به قول معروف یک کروشه باز کنیم و در درون کروشه تز کاری داده باشیم از سر فروتنی ؛
[ ای کاش شاعران شرقی عبور زیبا و شاعرانه ی نزار قبانی را از لایبرنت شعر عاشقانه هم چون او می آموختند . نزار قبانی به شعر عاشقانه ی عرب شأن و شخصیت داد و شناسنامه ای جهانی برای او به نام خود صادر کرد.]
فصل ها هر یک آفریده ی اشیاء خاص خود می باشند . پاییز و زمستان ؛ پاییز زرگر است و زمستان پنبه زن و ای کاش به غیر از تشبیه فصل ها به کارکرد آدمی ، دگرگونی حالات اشیاء و هر فصل در ذات و روح آدمی هم به کاتب شاعر می رفت . چرا که پاییز تنها سکه زن برگ ها بر پیاده روهای جهان نیست . بلکه اشیاء آفریده اش حسی فرا تر از سطح برگ ها در ذات روح آدمی ایجاد می کند . و همچنین زمستان تنها پنبه زنی ست که فرود برف ها را به بام ها هبه می کند . زمستان وپاییز هر دو تاریخی از احساسات را در جغرافیای جان و جهان آدمی ایجاد می کنند :
پاییز زرگری کوچه گرد است / که برگ ها را بر پیاده روها سکه می زند / و زمستان پنبه زنی ست ساده دل/ که پنبه ها ی سردش / بر بام خانه ها پریشان است .
در ادامه انگار احساس را شاعر دریافته است و در خزان از برگ ها حسی فراگیر دارد . ولی اوج می گیرد و در انتها از اوج اولیه اش می افتد و توان ادامه ندارد .
من خزان ام / که طلا از درختان تو گدایی می کنم / و به یاد می آموزانم / که در خش خش برگان رخنه کند / و بی کلید از پرچین ها عبور می کنم / هلو از شاخه ها ی ام می دزدم / و چند برگ به پیاده رو رشوه می دهم
به یاد آوردن بعضی اشخاص شاخص اشیایی در احتمال های ذهن شکل می پذیرند که بی ارتباط با جریان های سرنوشت آن اشخاص نیست . مثلاً رمبو ، قاچاق اسلحه و بریده گی پای یا با شمشیر کین ابلهان مرون شاعری در سن و سالی کم ، و صبح ها و تیغ یاد آوران سر گی یسنین را که با خون خویش . انگاری این شعر پایانی را نوشته است که مرگ در زنده گی چیز تازه ای نبوده است . تازه گی در زیستن هم نیست . اکنون بنگریم که یاد ازراپاند در ذهن شاعر چه اشیاء اش را زنده می کند :
ای سرور شب ، ای جنرال پیر / چقدر خورشید کاشته ای / تا این همه ستاره به دست آورده باشی ؟ /
در هجوم بری توانایی روح ، غرور تن در شتابی هلاک خواه می رود و می خواهد دست را بر سینه مرگ زند و از صف مرده گان خارج شود . و چون در نهایت این مرگ است که برنده نهایی ست ، لاجرم روح آدمی بر روح خویش زخم زان می وزد. و اشیا ئی که از این زخم زان آفریده می شوند تماشایی اند . آدم به درخت ، آدم به گرگ ، سنگی میان خیابان ، و یا احمقی ، یا دانایی که نهایت در حاشیه ها مسئله می شود .
در توان ام بود بسان شاخه ای بشکوفم بر درختی / و کرم ها ویران ام کنند و / میوه ام به تاراج برند / در توان ام که گرگی باشم / که چوپان او را می پاید / و سگ ها از آستانه ی روستا / به او بلایند / و گربه کان بر او چشم کج کنند ./
اینک به غبار روبی رویاهای اشیاء می رسیم که شاعر دست آنها را خوانده و برای ما مکتوب کرده است . و در واقع شاعر تروریست اشیاء در اشیاء شده است با قلب شما را به دست آورد . به ترور « آن » زده ی شاعر از اشیاء نگاه می کنیم .
اگر خورشید می بودم / بر می آمدم / حتی اگر که یک گل آفتابگردان نباشد به جهان .
نقره گفت : من روشنایی پتک خورده ام .
طلا گفت : من اخگر ی ام که به سکه مبدل شده ام .
مروارید گفت : من واژه های ماه ام هیچ کس جز صدف / آنها را نمی فهمد
مرجان گفت : من رویا ی شاعران ام
چوگان گفت : من بازوی یکی کودکی ام
نی گفت : من وضوی روح ام / در آب های ندامت
Ùˆ ...
اینک که به انتها ی یک گشت کوتاه در موازنه ی اشیاء در کف ترازویی شعر جمال جمعه رسیده ام ؛ چند مورد را راجع به شعر او هست که از نظر خواننده این سطور خواهم گذراند .
سایه های شعر لورکا بر کتف های شعر جمعه مشهود است ؛ و همچنین آدونیس ، قبانی و ریتسوس هم ...
تأثیر نزار قبانی آن جا که می گوید :
هر گاه در چشم های زنی / می نگرم / با خود می گویم : / که توطئه ای نهانی / برای سر نگونی ام / چیده می شود .
تأثیر سایه افکنی آدونیس بر شعر جمال جمعه آن جا که می فرمایند :
و المتنبی / به جانب خدا رفت / با سری بریده .
و البته این تأثیر به خاطر تصویر گری جمال کم رنگ تر جلوه می کند . حتی آن جا که تابوتی از کلمات برای روز مبادای مرگ شاعر تهیه می سازد و با تصویری زیبا هبه مخاطب شعر ش می کند .
شاعر ی / به جانب مرگ رفت / و تابوت اش / کلمات بود .
و تأثیر لورکا هر جا که از ماه به گفت می آید . پنداری این لورکا ست که بار دیگر از دوست آسمانی اش به سخن آمده است :
ماه در شب / با حسادت به سایه ی منعکس اش در آب / می نگرد . / آب آینه ی ماه است .
یا آن جا که :
ماه هر شب / تنها ، به انتظار خورشید / وارد میکده ی تاریکی می شود . / و ماه جمجمه ای ست / که قهقهه می زند بر خفته گان .
و تأثیر ریتسوس در حس آمیزی او از اشیاء و کل جهان و آدمی ، نامرئی ست و در قرائت کل شعر ها این حس در خواننده ی هوشیار به دل اش خواهد آمد .
نمونه کوچکی می آورم و خاموش می شوم :
گوزن های درد / در دشت های شادی ام می چریدند / اما نه می گفتم که بایستید / و نه مانعشان می شدم .
*
ستاره گان / دکمه هایی بر پیراهن شب اند .
*
با آندره برتون گشت دفتر شعر جمال جمعه ، پاییز آرایشگر درختان را به انتها می برم
به ترجمه ی مترجم زبر دست جنوب ، حمزه کوتی .
و اکنون با بیانی دیگر از آندره برتون که شامل حال دو محیط ادبی و هنری عراق می باشد . چه آنان که در کوچ های سرزمین های دیگر مشغول نوشتن هستند . چه آنهایی که در موطن خویش عراق مانده اند . و از هوای موطن خویش نفس می گیرند . نفسی که واقعاً وانفسا می باشد .
- بی تردید در سال های اخیر بعضی از « محرمات » بر داشته شده ، به خصوص ما امروز کتاب هایی را در ویترین کتاب فروشی ها می بینیم که قبلاً جای شان فقط « زیر پیش خوان » بود . اما همان طور که می دانید اختناق همچنان وجود دارد . و اگر در این قلمرو فعال تر نیست . فقط به این دلیل که باید مواظب خیلی چیزها باشی . در واقع آزادی بیان محدودتر از گذشته است و این محدودیت با ابزاری دقیق تر اعمال می شود . این محدودیت از حال و هوای بین المللی تبعیت می کند .
آن چه که امروز محدود شده آنقدرها آزادی بیان نیست . بلکه فضای آزادی در میان است . که البته نتیجه همان خواهد بود . بیش از فقدان وسیله ، امروز با بحران پژواک روبه رو ییم *.

----------------------
پانوشت :
• در این مقاله از کتاب سرنوشت سور رئالیسم به ترجمه عبدالله کوثری نشر نی دو جا استفاده نموده ام .