عباس بیضون شاعر لبنانی ( 1 ) / ترجمه : Øمزه کوتی
انسان با چکادها و هاویه اش ، در دور دست ها شعله ور می شود .
عباس بیضون شاعر لبنانی ( 1 )
انتخاب Ùˆ ترجمه : Øمزه کوتی
ـــــــــــــــــــ
پاره ابر
ای پاره ابر ! از Ú©ÛŒ تا Øالا دیگر شبیه شعر نیستی . از Ú†Ù‡ وقت تو را در کبریت ØŒ میان ٠چوب های Ùرومرده Ù…ÛŒ بینیم .
چیزی هست که ما نمی توانیم از خانه خارج کنیم . چیزی هست که نمی توانیم از بین چشم ها بر کَنیم .
ـــــــــ
آنان
می نشینم
Ù…Øاط
به همه ی کسانی که
مرا
تنها گذاشتند .
ـــــــــ
درباره ی امید
صندلی ٠تنها ، باز گذاشته شده برای بیماری که نامش امید است .
ـــــــــ
نقّاشی
زورق هایی منقوش
بر آب
که از ترس آن ها
تکانی نمی خورد .
ـــــــــ
عناد
آن غم ٠بی قدرت
زمستانی که به قتل رساندیم .
ما می اندیشیم
بی خیال
به گیاهی که
زیر عناد ٠ما رشد می کند .
ـــــــــ
نقش ( 2 )
نقش Ù Ø´Ú©ÙˆÙÙ‡ هنوز
پر طراوت است .
سنگ دیگر
به تمامی نمی میرد .
سخن بر میز
مرطوب می ماند
تا خشک شود .
ـــــــــ
لبخند ٠برÙ
آنان مردگان اند . تو اما با ابزارهای آنان کار Ù…ÛŒ Ú©Ù†ÛŒ . در جایی Ú©Ù‡ به اندیشه پرداختند Ù…ÛŒ نشینی . آثار خشن بر یخبندان درد Ù…ÛŒ کشند . تو اقامت Ù…ÛŒ Ú©Ù†ÛŒ در آن جایی Ú©Ù‡ زندگی ٠تو نهان شد Ø› میان ٠آنانی Ú©Ù‡ بیرون زندگی Ú¯Ù… شده اند . اØساس Ù…ÛŒ Ú©Ù†ÛŒ Ú©Ù‡ Ú†Ù‡ وقت یکی با لبخند دیگری بگذرد روی بر٠، Ùˆ او پنهان شده است .
ـــــــــ
خواب کردن ٠زخم
با آن رقّتی که رودی را می خوابانند ؛ این زخم را نگریستند .
با قدرت ٠نگاه ها و نسیم های شان تنّوره کشیدند .
آنانی که پشت کتاب ها پنهان می شوند ، در نهایت در می یابند که از آن ها می ترسند .
بگذارید صخره ها نقل مکان کنند . Ø´Ùراع ها برای وداع ما کاÙÛŒ نیستند .
ـــــــــ
بر٠٠لبه
هرگز از صعود تا لبه سخن نمی گوییم . انسان با چکادها Ùˆ هاویه اش ØŒ در دور دست ها شعله ور Ù…ÛŒ شود . جان ــ وَرانی مکانیکی ØŒ Ùˆ دوستانی Ú©Ù‡ نیمی اشک اند . آنانی Ú©Ù‡ از Ùضا Ù…ÛŒ نوشیدند Ùˆ در دهان خود اکنون مخÙÛŒ شده اند .
مصالØÙ‡ ای روی ٠بر٠. بستری برای جان ــ وَران Ùˆ بستری برای گیاه ØŒ Ùˆ این برق ٠نیمه [ تمام ] چکاد را برق Ù…ÛŒ اندازد ØŒ Ùˆ Ùاصله را به ÙˆØشت Ù…ÛŒ اÙکند .
ـــــــــ
Øر٠واره
بر رَ٠های بلند ، جایی برای سخن اختصاص می دهیم .
بر رَ٠ها ، خاموش به جای کلمات ، جا به جا می شویم .
سخن می گوییم ، و من در سمت ٠مقابل خم شده ام . سخن مثل ٠قطار از راه می رسد ، و مانند ٠نور یکی کنیز منتقل می شود ، و میان ٠ایست گاه ها خود را می کشاند . آن گاه سخن ٠بسیاری هم چون پوست ٠میوه ها سقوط می کند .
ـــــــــ
دست ها
چشم به راه ٠چند تن زندانیان ٠سر بسته بودیم ØŒ Ú©Ù‡ دست های خود را به سمت ٠تهینا دراز کرده اند . آنان Øتما Ù‹ دست های خود را جست Ùˆ جو Ù…ÛŒ کنند .
ـــــــــ
ارتÙاع
ما ØŒ قلعه ها Ùˆ کمین گاه ها Ùˆ پیروزی های آنان را Ù…ÛŒ دیدیم . راست Ù…ÛŒ دانیم Ú©Ù‡ این همان ارتÙاع ٠دردهای ماست .
ـــــــــ
یادبود ٠ز . د
ز . د بلند قامت بود . نمی توانم او را با قامت خود مقایسه کنم . وقتی رÙت ØŒ این را بیشتر اØساس کردم . Øالا هر وقت به یاد او Ù…ÛŒ اÙتم ØŒ درک Ù…ÛŒ کنم Ú©Ù‡ هیچ وقت با هم برابر نبوده ایم ØŒ Ùˆ هیچ یک از ما نمی تواند Ú©Ù‡ از دیگری معذرت خواهی کند .
ـــــــــ
عید
تختخواب را کنار دیوار کشاندم . پارچه ای روی پنجره گذاشتم . تو برهنه تن بودی . آمدی بی آنکه در را ببندی . رو به روی آینه ایستادی Ùˆ رخی به من گرداندی . دریچه باز شد بی Ú©Ù‡ تو را برØذر کنم . در ساختمان های بالایی عده ÛŒ زیادی بودند Ú©Ù‡ نمی توانستم شان ببینم . چشم هایم را بستم تا عید را اØساس کنم . رؤیای زنی را دیدم Ú©Ù‡ وارد Ù…ÛŒ شود ØŒ Ù…ÛŒ گذرد Ùˆ مرا نمی بیند .
ـــــــــ
Øقیقت ٠عبور
عصای ٠پدر ، مرا به سمت ٠راه می برد . کنار عینک اش دیدار می کنیم ، واز گذر ٠آن ٠دست اندر دست هم تا آسمان می رویم . زمین ، کتاب ها و دوستان دقایق زمان ٠گذشته اند .
نعل ٠اسب ات را بر قلبم بگذار آقا ، ومرا بر این کینه یاری کن .
ـــــــــ
یادداشت : با سپاس از دوست گرامی Øسین طرÙÛŒ Ú©Ù‡ مجموعه آثار عباس بیضون را در اختیارم گذاشت . Ù…
عباس بیضون شاعر لبنانی ( 1 )
انتخاب Ùˆ ترجمه : Øمزه کوتی
ـــــــــــــــــــ
پاره ابر
ای پاره ابر ! از Ú©ÛŒ تا Øالا دیگر شبیه شعر نیستی . از Ú†Ù‡ وقت تو را در کبریت ØŒ میان ٠چوب های Ùرومرده Ù…ÛŒ بینیم .
چیزی هست که ما نمی توانیم از خانه خارج کنیم . چیزی هست که نمی توانیم از بین چشم ها بر کَنیم .
ـــــــــ
آنان
می نشینم
Ù…Øاط
به همه ی کسانی که
مرا
تنها گذاشتند .
ـــــــــ
درباره ی امید
صندلی ٠تنها ، باز گذاشته شده برای بیماری که نامش امید است .
ـــــــــ
نقّاشی
زورق هایی منقوش
بر آب
که از ترس آن ها
تکانی نمی خورد .
ـــــــــ
عناد
آن غم ٠بی قدرت
زمستانی که به قتل رساندیم .
ما می اندیشیم
بی خیال
به گیاهی که
زیر عناد ٠ما رشد می کند .
ـــــــــ
نقش ( 2 )
نقش Ù Ø´Ú©ÙˆÙÙ‡ هنوز
پر طراوت است .
سنگ دیگر
به تمامی نمی میرد .
سخن بر میز
مرطوب می ماند
تا خشک شود .
ـــــــــ
لبخند ٠برÙ
آنان مردگان اند . تو اما با ابزارهای آنان کار Ù…ÛŒ Ú©Ù†ÛŒ . در جایی Ú©Ù‡ به اندیشه پرداختند Ù…ÛŒ نشینی . آثار خشن بر یخبندان درد Ù…ÛŒ کشند . تو اقامت Ù…ÛŒ Ú©Ù†ÛŒ در آن جایی Ú©Ù‡ زندگی ٠تو نهان شد Ø› میان ٠آنانی Ú©Ù‡ بیرون زندگی Ú¯Ù… شده اند . اØساس Ù…ÛŒ Ú©Ù†ÛŒ Ú©Ù‡ Ú†Ù‡ وقت یکی با لبخند دیگری بگذرد روی بر٠، Ùˆ او پنهان شده است .
ـــــــــ
خواب کردن ٠زخم
با آن رقّتی که رودی را می خوابانند ؛ این زخم را نگریستند .
با قدرت ٠نگاه ها و نسیم های شان تنّوره کشیدند .
آنانی که پشت کتاب ها پنهان می شوند ، در نهایت در می یابند که از آن ها می ترسند .
بگذارید صخره ها نقل مکان کنند . Ø´Ùراع ها برای وداع ما کاÙÛŒ نیستند .
ـــــــــ
بر٠٠لبه
هرگز از صعود تا لبه سخن نمی گوییم . انسان با چکادها Ùˆ هاویه اش ØŒ در دور دست ها شعله ور Ù…ÛŒ شود . جان ــ وَرانی مکانیکی ØŒ Ùˆ دوستانی Ú©Ù‡ نیمی اشک اند . آنانی Ú©Ù‡ از Ùضا Ù…ÛŒ نوشیدند Ùˆ در دهان خود اکنون مخÙÛŒ شده اند .
مصالØÙ‡ ای روی ٠بر٠. بستری برای جان ــ وَران Ùˆ بستری برای گیاه ØŒ Ùˆ این برق ٠نیمه [ تمام ] چکاد را برق Ù…ÛŒ اندازد ØŒ Ùˆ Ùاصله را به ÙˆØشت Ù…ÛŒ اÙکند .
ـــــــــ
Øر٠واره
بر رَ٠های بلند ، جایی برای سخن اختصاص می دهیم .
بر رَ٠ها ، خاموش به جای کلمات ، جا به جا می شویم .
سخن می گوییم ، و من در سمت ٠مقابل خم شده ام . سخن مثل ٠قطار از راه می رسد ، و مانند ٠نور یکی کنیز منتقل می شود ، و میان ٠ایست گاه ها خود را می کشاند . آن گاه سخن ٠بسیاری هم چون پوست ٠میوه ها سقوط می کند .
ـــــــــ
دست ها
چشم به راه ٠چند تن زندانیان ٠سر بسته بودیم ØŒ Ú©Ù‡ دست های خود را به سمت ٠تهینا دراز کرده اند . آنان Øتما Ù‹ دست های خود را جست Ùˆ جو Ù…ÛŒ کنند .
ـــــــــ
ارتÙاع
ما ØŒ قلعه ها Ùˆ کمین گاه ها Ùˆ پیروزی های آنان را Ù…ÛŒ دیدیم . راست Ù…ÛŒ دانیم Ú©Ù‡ این همان ارتÙاع ٠دردهای ماست .
ـــــــــ
یادبود ٠ز . د
ز . د بلند قامت بود . نمی توانم او را با قامت خود مقایسه کنم . وقتی رÙت ØŒ این را بیشتر اØساس کردم . Øالا هر وقت به یاد او Ù…ÛŒ اÙتم ØŒ درک Ù…ÛŒ کنم Ú©Ù‡ هیچ وقت با هم برابر نبوده ایم ØŒ Ùˆ هیچ یک از ما نمی تواند Ú©Ù‡ از دیگری معذرت خواهی کند .
ـــــــــ
عید
تختخواب را کنار دیوار کشاندم . پارچه ای روی پنجره گذاشتم . تو برهنه تن بودی . آمدی بی آنکه در را ببندی . رو به روی آینه ایستادی Ùˆ رخی به من گرداندی . دریچه باز شد بی Ú©Ù‡ تو را برØذر کنم . در ساختمان های بالایی عده ÛŒ زیادی بودند Ú©Ù‡ نمی توانستم شان ببینم . چشم هایم را بستم تا عید را اØساس کنم . رؤیای زنی را دیدم Ú©Ù‡ وارد Ù…ÛŒ شود ØŒ Ù…ÛŒ گذرد Ùˆ مرا نمی بیند .
ـــــــــ
Øقیقت ٠عبور
عصای ٠پدر ، مرا به سمت ٠راه می برد . کنار عینک اش دیدار می کنیم ، واز گذر ٠آن ٠دست اندر دست هم تا آسمان می رویم . زمین ، کتاب ها و دوستان دقایق زمان ٠گذشته اند .
نعل ٠اسب ات را بر قلبم بگذار آقا ، ومرا بر این کینه یاری کن .
ـــــــــ
یادداشت : با سپاس از دوست گرامی Øسین طرÙÛŒ Ú©Ù‡ مجموعه آثار عباس بیضون را در اختیارم گذاشت . Ù…
تمام نظریات
This item is closed, it's not possible to add new comments to it or to vote on it
Comments must be approved before being published. Thank you!