من بادی را می بینم
که در هنگامه ی وضع حمل
می رقصد
و همیشه سرزمین هایی مرده
می زاید .
</div

رنا جعفر یاسین شاعر و نقاش عراقی
گزینش و ترجمه : حمزه کوتی
ـــــــــــــــــــ
مقدمه :
رنا جعفر یاسین از شاعران جوان عراقی است . او در سال 1980 در بغداد متولد شد . دارای مدرک دانشگاهی در رشته ی مهندسی معماری است . نقاش است و نمایشگاه های مختلفی را تاکنون در عراق و دیگر کشورهای عربی برپا کرده است . اولین مجموعه شعر او « کودکی که بر سنگ می گرید » که در سال 2006 منتشر کرد . علاوه بر کار شعر ، داستان کوتاه و نمایشنامه نیز می نویسد ، و در برخی سایت های فرهنگی و مجلات قلم می زند . شعرهای زیر از مجموعه ی « میخ هایی در حافظه » انتخاب شده اند .
ـــــــــ


طاعون را با گل محاصره می کنم

شادی ِ خود را رو به پنجره می گشایم
ترنّم ناقوس ها را می شنوم
برخورد شهر را با گیوتین .
چون آونگ گم شده ی ساعت
بغضم می گیرد
پیاله ام را تمیز می کنم
و او پر نورتر می شود
و مرا با عشقی که
قیدهای جنگی تمام شده
بر ضد آن مانور زده اند
به فریادم می رسد .

زهی برق عطش ناک ِ
شیهه ی رعب در ژرفای رؤیا .

ما را به سکوت می خواند
و من شوق خود را
به رغم ِ فریاد ِ رگبارها
نمایان می کنم .
ـــــــــ

جشن ِ نور

از هیاهوی ِ قلب
ظرفی برای خاطرات می سازم
گل باران را دوست دارم
گل را از ترس خود پنهان می کنم
و آوار
مرا بر می گزیند .
تنم مرا می فریبد
اما من او را
با سقوط بر لبه ی رؤیا
و با گوشه گیری عشق ام
شکنجه می دهم .

و صداهای پنهانی
روشن می شوند
و نور ـــ
تو را به تاریکی من
سوق می دهد .
ـــــــــ

با گدازه ای بی خیال کوچ را روشن می کنم

چیره بر رسوبات ِ شادی ِ طعنه خورده
پیاده باز می گردم به تنهایی خویش
بی هیچ کمکی .

در سمت و سوی نی ِ بی زبان
با ترانه های فراق برخورد می کنم
و به ظلمات ِ دیوار ِ اتاق های ِ
شبح اندود عادت می کنم .
با بی زبانی فریاد می زنم :
مرا دریاب
من با پوستی گذرا این جهان را می شکافم
ترس من آشکار می شود
برای آب و برای حاکمان .
لکّه های شکست در گلویم می پرد
بی خیال در توفان هراسی که می آید
از پشت قلعه ها
تا مرا بی هوده پراکنده کند
برای جنگ و برای شیطان .
غایت سفر را هموار می کنم
که بر حول و حوش سرزمین نمک اشغال شده
پراکنده می شود .
با ضربه ی پرسش هایی حماقت بار
گرسنگی خود را گرد می آورم
تا بگویم که ما
ناقوس ترس هستیم
آژیر گریز و مصیبت .
ـــــــــ

چنگ زدن

بهتر آن است که در شدت صدا
گردش کنم .

گر گرفته چون میخ های فریاد
مرا با عشق تو مصلوب می کند
گویی من روزگاری متراکم
در گوارایی تو هستم .
آخرین سقوط باقی مانده را تلفظ کردم
حضور تو ناراحتم نمی کند
اعلام می کنم که من با بدخویی تو
و با چنگ زدن به من
آتش گرفته ام .
وقتی عشق برافروخته می شود
فریاد می کشم :
نه ... مهلتی بده
عشقی بده
که زندگی من بدون نفس هایت
جنون و بلایی بیش نیست .
ـــــــــ

اشتیاق

تو هنوز هم
در این هم آغوشی بی روح
دست و پا می زنی
از راه ها سؤال می کنی :
راه بازگشت کجاست ؟
راه برگشت کجاست ؟
اما جز سکوت جوابی نیست
که خداش برگزید
تا غیر از سکوت چیزی نزاید
نه سؤال و
نه جواب و نه سرزمین .
ـــــــــ

حال و هواهایی شبیه به هرزه درایی

تو بر رخ سارهای خود
هنوز ایستاده ای
برای اینکه نمی توانی
غافل گیر کنی
خوشه های برهنه را
در دورناهای جنون .
چه بسا سر مست شوی
از خوردن آب
و پریشیده شوی
چون مِهی که
منفذ پوست گرم را نفرین می کند
وقت که مرا
بوسه ای از وهم و گوشه گیری
تصوّر کنی .

اما من به تو عادت کرده ام
و باور کرده ام که
راه گمراه کننده ای را
به آغوش می کشم .
ـــــــــ

تندبادها

در ورای تندبادهایی
از گلنار و از احمقان
باد می گریزد .
من بادی را می بینم
که در هنگامه ی وضع حمل
می رقصد
و همیشه سرزمین هایی مرده
می زاید .
ـــــــــ