من تصویر ِ جهان ام
جهانی که
تصویر ِ من نیست .
</div

پنجاه شعر کوتاه از منعم الفقیر شاعر عراقی
گزینش و ترجمه : حمزه کوتی
.............................

مقدمه ی مترجم :
خانم گریت گوست بل نویسنده و وزیر سابق فرهنگ دانمارکی در مقدمه ی گزیده شعرهای منعم الفقیر ، با عنوان ِ « بینش ِ چشم » که به زبان ِ دانمارکی منتشر شده است ، می نویسد :
« منعم الفقیر شاعری برجسته است . شعر او از مرز کشورها می گذرد ، و شعرهای زیبای ِ او حامل ِ حکمتی بزرگ درباره ی وجدان ِ انسانی است . قدرت زبانی او ، ادراک و فهم ِ عمیقی از جهان ، احساس و اندیشه به دست می دهد .
منعم الفقیر در شعر خود ، در ابعاد ِ روح و میان ِ جهان هایی گوناگون سیر می کند . او می گوید که « زمین حقیقت من است » ، ولی در همان آن می داند که « شکسته خورده ی فیروزی یافته » است .
شعرهای او بر اساس تعالی و سادگی شکل می گیرند . او با نیروی ِ روحی ِ خاصی شعر می گوید ، و شعر در این جهانی که حقیقی به شمار می آوریم ، والاترین مقام و جایگاه را دارد . انسان در این عالم واگذاشته شده ، اما نمی تواند که آن را بفهمد . ولی شعر کمک می کند تا قابل فهم باشد ، و بتوانیم که این هرج و مرج و آشفتگی که زندگی ِ ما را احاطه کرده ، مرتب کنیم . »

منعم الفقیر از شاعران مطرح ِ امروز عراق است . اما از آنجا که رسانه های تبلیغاتی جهان و علی الخصوص رسانه های خاورمیانه ای همواره و با استبدادی خاص سعی کرده اند تا روشنفکران ، به دور از مخاطب و در انزوایی کشنده و تلخ بمانند ، منعم الفقیر در کشورهای عربی تا حدودی ناشناخته مانده است . اگر چه معتقدم شعر حقیقی همواره مخاطبانی اندک دارد و از خود همواره محافظت می کند تا مبادا به شيئی بدیهی تبدیل شود ، اما منعم با شعر خود توانست به زبان های دیگر جهانی راه پیدا بکند و شعرهای او تاکنون به زبان های فرانسوی ، نروژی ، دانمارکی و انگلیسی ترجمه شده است .
مجموعه شعرهای او شامل : به دور از آنان 1983 ، متفاوت 1986 ، کتاب ِ پرسش های عقل 1990 ، ردّی بر آب 1991 ، تنی در لباس نیست 1995 ، حواس ِ شکست خورده 1996 ، کتاب رؤیا 1997 ، با هم 1998 ، به ندرت 2000 ، اخیرا 2005 ، بینش چشم 2006 ، سکوتی دیر کرده 2006 است . او هم چنین رمانی با نام ِقهوه خانه ی مراکش 2004 ، نمایشنامه و رمانی با همکاری شاعر دانمارکی خانم ماریانا لارسن و کتابی تحت عنوان ِ کارت پستال ِ عشق که حاوی متن هایی از 55 شاعر دانمارکی که موضوع آن عشق و شعر است ؛ از او منتشر شده است .
او در سال 1979 از عراق به قصد بیروت خارج شد . در آنجا به روزنامه نگاری پرداخت و نخستین شعرهایش را همانجا نوشت . بر اثر حمله ی اسرائیل به لبنان ، از این کشور خارج شد و به دمشق پایتخت سوریه رفت . به مدت چهار سال آنجا ماند ، آنگاه در سال 1986 به کوپنهاک پایتخت دانمارک هجرت کرد . قبل از خروجش از عراق ، به عنوان نویسنده ی تئاتر و بازیگر با انجمن تئاتر نوین عراق کار کرد . او اکنون سردبیر دو مجله است . مجله ی « السنونو » به زبان عربی که به فرهنگ و ادبیات دانمارکی و مجله ی « دیوان » به زبان دانمارکی که به فرهنگ و ادبیات عربی می پردازد . هم چنین او عضو جمعیت شعر کانون نویسندگان دانمارک ، رییس همایش روابط بین الملل در کانون نویسندگان دانمارک ، رییس همایش بین المللی فرهنگ عربی ــ دانمارکی است . منعم الفقیر جوایز گوناگونی را تاکنون چه در دانمارک و چه در کشورهای عربی دریافت کرده است . از جمله جایزه ی پل سورنسون شاعر دانمارکی و جایزه ی صلح و تفاهم ملت ها .
کارهایی که از او به زبان های مختلف ترجمه شده عبارت اند از :
ـــ متفاوت ، به زبان فرانسوی 1988
ـــ ابری مسافر ، برگزیده شعر ، به زبان دانمارکی 1988 ، به زبان فرانسوی 1994 ، به زبان نروژی 1995
ـــ کتاب پرسش های عقل ، به زبان دانمارکی 1990 ، که با عنوان : فریاد اسب های روح است ، منتشر شده است
ـــ ردّی بر آب ، به زبان دانمارکی 1991
ـــ با هم ، به زبان دانمارکی 1992
ـــ گوشه گیری قلب ، برگزیده شعر ، به زبان فرانسوی ، این کتاب در مراکش ترجمه و منتشر شد .
ـــ کتاب رؤیا ، به زبان نروژی 2001
ـــ به ندرت ، به زبان فرانسوی که در مراکش به سال 2001 انتشار یافت .
درباره ی شعر او کتابی با عنوان « اشتباه های هستی شناسانه » حاوی مجموعه ای از مقالات ، به کوشش عزت الغزاوی و با همکاری « منشورات مرکز اوغاریت » در رام الله فلسطین به چاپ رسید .
ـــــــــ

( 1 )

خواب در برابر من
گشوده دهان
می ایستد
اما بر من آوار نمی شود .

( 2 )

هنگامی که شب
با تو یگانه می شود
آرزوی صبح گاهان نکن
زوال ِ شب را آرزو کن .

( 3 )

شب را از خواب
رها کردم
و او مرا
از شب ِ رؤیاها
رها کرد .

( 4 )

اینک ما
من و خواب
تنهاییم
در جنگل ِ رؤیا .

( 5 )

روز شمع ِ من است
شب قبای ِ من
زمین توپ ام
و من سارق آن از دست آب .
من بر او تنگ می شوم
اما او نه .

( 6 )

آتش را زمین
پراکنده کرد
و من گِردَش آوردم
و روشنایی را در صحرایم
پناه دادم .

( 7 )

در تاریکی
نور نهان می شود
سایه ام رهین ِ نور است
(( ای سایه باز گرد
تا صخره ها بر تو
خراش وارد نکنند )) .

( 8 )

مرا دشت بینا کرد
و ترانه شنوا
و رؤیاها
خواب را از من ربودند .
(( شب ، حجاب ِ آینه هاست )) .

( 9 ) زمین

زمین را با دستم بلند می کنم
از او غبار می روبم
آنگاه بر شانه ام می گذارم
و به همه جا می روم .
زمین خانه ی من است
و آب و درخت را
به تنهایی خود دعوت می کنم .

( 10 )

آنکه چهره ام را نمی بیند
مرا ندیده
آنکه نامم را نمی داند
صدایم نمی کند .
(( دور نشده ام
برای چه صدایت را بلند می کنی
ای فریاد گر )) .

( 11 )

تن ِ من مکان ِ من است
هم نشینانم اندام های من .
تن سرگردانی ِ اندام هاست .

( 12 )

فروشنده
سر ِ من است
بازار تن ام
و کالاها اندام های من .

( 13 )

ای تن
تو را خفته می گذارم و
می گریزم .

( 14 )

سنگین ترین چیز در من
لباس های من است .

( 15 )

خشم
گردش گاه ِ روح است .

( 16 )

برای چه اشتباه
از درستی
پوزش نمی طلبد .

( 17 )

امید نومیدواری ست
در حالت ِ ناتوانی .

( 18 )

آیا درختان
سایه ی خود را
به من می بخشند
و زمین
قلب اش را .

( 19 )

هستی در حق من
دو بار اشتباه می کند
یک بار در هستی ِ من
و یک بار در نیستی .

( 20 )

مرگ
ودیعه ی زندگی ست .

( 21 )

ای مرگ
امشب بیا
تا با هم بمیریم .
به مرگ ِ من مرگ نگویید
بل این گوشه گیری قلب است .

( 22 )

تا لحظه ای دیگر
چشم های جهان را
با چشم بندی سرخ
می بندم
و گلوله ای در سرم
شلیک می کنم .

( 23 )

چشم وطن است
و من اشکی چکیده ام
بر مرز ِ تبعیدگاه .

( 24 )

اشکی که خداحافظی می کند
دیگر باز نمی گردد .

( 25 )

جهان
خانه ی من است
و عراق اتاق ِ من .

( 26 )

دهان
وطن ِ واژه است
و گوش تبعیدگاه ِ آن .

( 27 )

من تصویر ِ جهان ام
جهانی که
تصویر ِ من نیست .

( 28 )

عقل
نیرنگ ِ طبیعت است .

( 29 )

عقل
فرزند ِ سرکش ِ جهان است .

( 30 )

وقتی که جهان
رو به ویرانی می نهد
عقل بر می خیزد .

( 31 )

آیا دریا رنگی دیگر داشت
که آبی
ترورش کرد .

( 32 )

من نغمه ای اندوهگین ام
در سمفونی ِ شادمانه ی جهان .
اگر اندوه نبود
تو را نمی شناختم
ای شادی ِ من .

( 33 )

زندگی
رهین ِ مرگ است .
دیدم که مرگ
ترور است .

( 34 )

من ام زنده ی مرده
که زندگی می کنم
هر جا که می زیم
و بر زندگی ام می زید
مرگ ِ من .

( 35 )

1 : ژاله ای که بر چهره ی تو
فرو نشست
با دست هایم پاک کردم .
2 : اکنون
چهره ی تو
از ژاله و لمس ِ دست هایم
تهی ست .

( 36 )

می خواهم
بر تو فرود آیم
هم چون مرغابی که بر دریا
و به تو بیاموزم
هم چون ستارگان که به آسمان
می آموزند .

( 37 )

درین شام گاه
برهنه پیش ِ تو می آیم
با بستن ِ چشم هایت
برهنگی ام را بیش تر نکن .

( 38 )

خوشا به سعادت ِ خانه
که تو را برهنه
در میان ِ دیوارهایش می گیرد .

( 39 )

همه ی نگاه هایم
امانت هایی ست
در گنجینه ی تن ات .

( 40 )

زندگی ام هدیه نیست
که دیروز آن را بپذیرد
و فردا ردش بکند .

( 41 )

مرگ
پوزشی دیر هنگام است
از اشتباهی تازه
که مرگ اش می نامند .

( 42 )

روزها
از درخت ِ زمان
فرو می افتند .
نمی دانم برای چه زوالی
ماندن ،
مرا ذخیره می کند .

( 43 )

ای امروز ِ زیبا
مرا شادی ارمغان کن
تا فردا
تنها یک یادبود باشد .

( 44 )

چین های چهره
خاطرات ِ آینه اند .
فراموشی
خاطره تعریف می کند
و خاطره کار ِ بی کاران است .

( 45 )

هر صبح
یک قدم از من
عقب تر می رود این آینه .

( 46 )

پنهان نمی توانی ماند
برای اینکه
هر صبح
چین ِ دیگری نشان می دهد
این آینه .

( 47 )

آینه
بر چهره ام اندوهگین است .
چهره اندوه ِ آینه است .

( 48 )

هرگاه
چین وشکن ها
چهره ام را گم کنند
آن را
در آینه می یابند .

( 49 )

در این بامداد
لبخند ِ غریبی دیده شد
که دهان ِ غریبی را می بوسید
در آینه ی من .
چین وشکن ها
ورطه ی آینه اند .

( 50 )

هر صبح
آینه
چهره ی مرا
به من پیشنهاد می کند
و من ناخواه
این پیشنهاد را قبول می کنم .
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ