که ام من که بهره ور از نگارستان گل باشم
</div

ویولون
شعر : جمال جمعه ، شاعر عراقی ــــ مقیم دانمارک
ترجمه : حمزه کوتی
.........................................
.........................................

(1)

به سوی من به سوی من ، روح ام جان می کند بر وزش گاهان ِ عطرها ، ونادیده گرفت دیرینه سالی ام را ضرباهنگ ویولون ات . که ام من که بهره ور از نگارستان گل باشم ، که برگ ــ صدات لرزان کردش و فریادگر نمی افتم به سوی خویشتن . شفایم نبخش من ِ گرفتارت . شفایم نبخش و بگذار مرا فقیری باشم چاکرت ، کاسه پیشارنده به کاشیان ِ شاد خواری ات ، که من جز دریوزه گر نسیم ات نباشم . سخت پست ام داشت خواب و به وحشت انداخت مرا میخ ها و اکنون ات می بینم که می آیی و می روی آغشته به حنای مساجد ؛ و توام نمی بینی که رخ می نمایم و عطر می پراکنم چون شاخ ــ بخوری در بوی سوزان ِ وجد . که ام من که در پی غبار نعلین ات می روم ، وطلا چشم مرا نمی گیرد وُ رخ نمی دهد از بهر من آنگونه که رخ می دهد برای زجل خوان فرود آمده بر مناره های کربلا . آیا خلخال های تو بود این یا وزّاوزّ زنبوران که اوج می گیرد کنار در خانه ام وبرش پرپری فراخ کردند . نه ... نه در قلب ام سُم مادیان هایت را مکوب ، که قلب ام ماسه زار نباشد . نه ... نه سُم هایت را بر قلب ام شماره مکن ، که قلب ام سنگ نیست . قلب من گل ِ نار باشد . نه ... نه... نه .
محبت من سر ریز زد . من هیچ حس نمی کردم که چگونه مرا به باغ هایت حمل کردند در صندوق های کشمش و کاسه ی مرا سوراخ کردند و بر تکیه گاه ِ روزن های تو تا چنگ به چراغ بزنی تا از بهر تو روشنایی یابد ، آن گاه که نیایش می کنی ، و در آن ساعت ، خدا هیچ کس ، جز تو را نمی بیند .

(2)

آرام ای گل های روان بر کرانه هام . شادی درنَوَشتم ، وبرگ ها زخمگین ام کرد ؛ و در فصل هات چیزی فرا به فرا به خرداد ماه نمی خواند . آیا داستان مرا به یاد می آورید ای گل های فراوان به فراوانی درد ؟ راستی که گستریده است مِهر من بر راه هایتان . پس همگان سراغ محبوبم میان درختان سپیدار بروید . به من گفتند بیا وقت برآمدن باران و باران برآمد ، اما محبوبم برنیامد .
آرام ای گوسفندان سرگردان ، چمن شادکامی ام را نچرید . مرا وجد برگرفته ست وُ عرب ها مسخره ام کردند و دیدند که در پی تان می آیم و نمی رسم و می رسیدم ودست رسی نمی یافتم . تا که جایی صعب العبور برمن چنگال درکشید و غزالانم ترک گفتند .
خورشید غایب شد وُ ماه برنیامد وُ ستارگان بدو مشتاق شدند . دستم را بگیر و راه ام بنمای . راه هایت پل هایی ست که برهوای آزاد تکیه می زنند و بر آن ها ماه تکیه دارد .
دریغا برمن ! از چه رو بهت زده شدم چون تکه تکه کردی ام به گون تاروپودی که در حاشیه ی قالی هات راه گم کرده ؛ و سرزنش ام کردند خویشان ام سرزنش ام کردند . آیا من جز قزح پرنگار تو نیستم که می خمد در زمینی که بر آن باران سر بر زد و بند نیامد ؟
آگاهش کنید ... آگاهش کنید ای غزالان دوان بر جبال تجریش .
ـــــــــــــــــــــــــــــ