متن های غربت / منقذ ابوالهیل شاعر Ùˆ نقاش عراقی ØŒ ترجمه : Øمزه کوتی
وقتی که خم می شوم
به یاد می آرم
که ایستاده بودم .
متن های غربت
3 شعر از Ù…Ùنقذ ابوالهَیل نقاش Ùˆ شاعر عراقی
ترجمه : Øمزه کوتی
.............................
.............................
منقذ ابوالهیل نقاش Ùˆ شاعر عراقی در سال 1980 در شهر الناصریه متولد شد . در کودکی ØŒ بر اثر اعدام پدرش ØŒ همراه با خانواده ترک وطن ترک کرد Ùˆ در غربت بالید . کار اصلی او نقاشی است . Ø·Ø±Ø Ø¬Ù„Ø¯ کتاب های شاعران جوان عراقی را اکثرا Ù‹ او تهیه Ù…ÛŒ کند . او اکنون در میان شاعران ونقاشان عراقی جایگاهی ویژه دارد .
...................
بعدها تو را می نامم
آسمان کاغذین تو
نگرانم می کند
هنگام که عضلات خود را
بر Ø³Ø·Ø Ø¢Ø¨ ها نمایان Ù…ÛŒ سازد .
وهر گاه روشنایی Ù†Ùس بکشد
تو روشنی می گیری.
اگر شامگاه تو
مرا به گلوله ای ÙˆÙادار بدل سازد
بر جسم مهتابی ها
با تمام گنجشک های دیروز
نیایش می کنم
وناخن های دود را کوتاه می کنم .
آن باد ٠دیرین سال
چون پاره ابری خشک
بر ریه های من تکیه می زند
وهرگاه خنده سر می دهم
توازنش را از دست می دهد .
چه بنامم تو را ؟
همه ی دخترکان ات خاموش اند
و رازی آشکار نمی کنند
همه قربانیان ات تیره مرگ اند
همه ی کهکشان هات
در منÙØ° های پوست تعبیه شده
همه ÛŒ ابعادت منØÙ†ÛŒ گشته .
ای بزرگ مندرج
تو را چه بنامم ؟
مرا بسیار
به دور شدن به سویت
Ùرامی خوانند
به سوی تو دورمی شوم .
ابعاد تو را نیک می نگرم
Ùˆ خود را همواره به Ù…ØÙˆ شدن
در خطوط ٠چهره ات Ùرامی خوانم .
...
و مانند همیشه
بادهای خشن ات بیدارم می کنند
بر مهتابی من Ùرو Ù…ÛŒ نشینند
گنجشک ها را می چینند .
و در خیابان یکی هست
Ú©Ù‡ دیگران را سرÙÙ‡ Ù…ÛŒ کند
و او دیری ست که مرا می شناسد .
او تنها جاسیگاری کودکان نیست
از عودهای روشنایی بالا می رود
تا اشتباه های املایی تو را پاک کند
و در بازارها چون رقتی ژلاتینی
رخنه می کند .
یکی دیگری می گذرد
و در دستش ساعتی ست
Ú©Ù‡ دیگران را تنÙس Ù…ÛŒ کند .
در پشت دکمه هایش
پیراهنی از نیایش هاست
Ùˆ در پشت پیراهنش تهی Ù Ùرو رÙته .
اکنون تو پیشنهاد بده
تو را چه بنامم؟
رو انداز ترکش اندود تو
که چون ارقام ساعت است؛
پاهایت را از زیر آن درازکن
همانگونه که دوست داری .
آنگاه زمانی نیکوتر
در اختیار من بگذار
تا یقه ی اندوه را باز کنم
و تو را بنامم
نقطه ی باد را قاچاقی
به سمت میخ های خمیده ی خواب هات
بÙرستم
انگشتانم را به سمت دود بالا ببرم
وبا تمام قامتم Ùریاد بزنم .
در دود Ùریاد Ù…ÛŒ زنم:
یک دست صدا دارد
هنگامی که بر پیشانی ات
سیلی می زنی .
.............................
.............................
چند طرØ
( 1 )
اØساس Ù…ÛŒ کنم Ú©Ù‡ زیر بالشم
چیزی ست که
به من شباهت ندارد .
....
Ú¯Ùتم این جانشین را بردارید
و سایه ام را به من
باز گردانید .
( 2 )
هرگاه که سیگار دود می کنم
اندوهی اندرونم
خاموش می شود .
...
خدایا
چگونه می توانم
که جهان را دود کنم .
( 3 )
همه ÛŒ Ùضای پیرامونم
از Ùریاد سرشار است .
...
کسی نیست که سکوت کند
تا برای صَیØÙ‡ ÛŒ خود
Ùضایی بیابم .
( 4 )
وقتی که خم می شوم
به یاد می آرم
که ایستاده بودم .
( 5 )
وقتی Ùانوس من
خاموش می شود
سایه ی خود را به یاد می آرم
که چه بسیار
بدان پشت کردم .
.............................
.............................
« به زهرا پاشایی که مرا آموخت چگونه ضعی٠باشم .
مهلتی بده تا به سرزمین تو بی اجازه وارد شوم » . ش
1 : ....
چگونه می توانم
Ùریاد کشیدن Ú©Ù‡ :
تو را دوست دارم .
....
تو تا Øدود بوسیدن
نزدیک هستی .
2 : سقوط زمان
تو هر ØµØ¨Ø Ú¯Ø§Ù‡Ø§Ù† اندوهگÙÙ† هستی
مثل همیشه
صداهایی می شنوی
که صدایت نمی زنند
Ùˆ شبانگاهان ØاÙظه ÛŒ تو Ù‚ÛŒ Ù…ÛŒ کند
قدم های رهگذران پیرامون ات را .
...
و من چون دزدی نجیب
پای دیگرم را
بر پله ی اوّلت قرار می دهم
دستم را به سویت دراز می کنم
Ùˆ زمان از ساعتم Ù…ÛŒ اÙتد
دستمال روزان ٠گذشته ام را خیس می کنم
تا خون گرگ بر پیراهنت را پاک کنم .
...
دنبالم بیا
باشد که برسیم
و چه زیباست اگر نرسیم .
...
بیا آغاز کنیم .
از برای زخم ٠کودک گون تو
بوسه هایی دارم
که عاشقان درک شان نمی توانند کرد .
...
...
...
و چون زخم التیام یابد
با هم دیدار می کنیم .
.........................................
.........................................
به یاد می آرم
که ایستاده بودم .
متن های غربت
3 شعر از Ù…Ùنقذ ابوالهَیل نقاش Ùˆ شاعر عراقی
ترجمه : Øمزه کوتی
.............................
.............................
منقذ ابوالهیل نقاش Ùˆ شاعر عراقی در سال 1980 در شهر الناصریه متولد شد . در کودکی ØŒ بر اثر اعدام پدرش ØŒ همراه با خانواده ترک وطن ترک کرد Ùˆ در غربت بالید . کار اصلی او نقاشی است . Ø·Ø±Ø Ø¬Ù„Ø¯ کتاب های شاعران جوان عراقی را اکثرا Ù‹ او تهیه Ù…ÛŒ کند . او اکنون در میان شاعران ونقاشان عراقی جایگاهی ویژه دارد .
...................
بعدها تو را می نامم
آسمان کاغذین تو
نگرانم می کند
هنگام که عضلات خود را
بر Ø³Ø·Ø Ø¢Ø¨ ها نمایان Ù…ÛŒ سازد .
وهر گاه روشنایی Ù†Ùس بکشد
تو روشنی می گیری.
اگر شامگاه تو
مرا به گلوله ای ÙˆÙادار بدل سازد
بر جسم مهتابی ها
با تمام گنجشک های دیروز
نیایش می کنم
وناخن های دود را کوتاه می کنم .
آن باد ٠دیرین سال
چون پاره ابری خشک
بر ریه های من تکیه می زند
وهرگاه خنده سر می دهم
توازنش را از دست می دهد .
چه بنامم تو را ؟
همه ی دخترکان ات خاموش اند
و رازی آشکار نمی کنند
همه قربانیان ات تیره مرگ اند
همه ی کهکشان هات
در منÙØ° های پوست تعبیه شده
همه ÛŒ ابعادت منØÙ†ÛŒ گشته .
ای بزرگ مندرج
تو را چه بنامم ؟
مرا بسیار
به دور شدن به سویت
Ùرامی خوانند
به سوی تو دورمی شوم .
ابعاد تو را نیک می نگرم
Ùˆ خود را همواره به Ù…ØÙˆ شدن
در خطوط ٠چهره ات Ùرامی خوانم .
...
و مانند همیشه
بادهای خشن ات بیدارم می کنند
بر مهتابی من Ùرو Ù…ÛŒ نشینند
گنجشک ها را می چینند .
و در خیابان یکی هست
Ú©Ù‡ دیگران را سرÙÙ‡ Ù…ÛŒ کند
و او دیری ست که مرا می شناسد .
او تنها جاسیگاری کودکان نیست
از عودهای روشنایی بالا می رود
تا اشتباه های املایی تو را پاک کند
و در بازارها چون رقتی ژلاتینی
رخنه می کند .
یکی دیگری می گذرد
و در دستش ساعتی ست
Ú©Ù‡ دیگران را تنÙس Ù…ÛŒ کند .
در پشت دکمه هایش
پیراهنی از نیایش هاست
Ùˆ در پشت پیراهنش تهی Ù Ùرو رÙته .
اکنون تو پیشنهاد بده
تو را چه بنامم؟
رو انداز ترکش اندود تو
که چون ارقام ساعت است؛
پاهایت را از زیر آن درازکن
همانگونه که دوست داری .
آنگاه زمانی نیکوتر
در اختیار من بگذار
تا یقه ی اندوه را باز کنم
و تو را بنامم
نقطه ی باد را قاچاقی
به سمت میخ های خمیده ی خواب هات
بÙرستم
انگشتانم را به سمت دود بالا ببرم
وبا تمام قامتم Ùریاد بزنم .
در دود Ùریاد Ù…ÛŒ زنم:
یک دست صدا دارد
هنگامی که بر پیشانی ات
سیلی می زنی .
.............................
.............................
چند طرØ
( 1 )
اØساس Ù…ÛŒ کنم Ú©Ù‡ زیر بالشم
چیزی ست که
به من شباهت ندارد .
....
Ú¯Ùتم این جانشین را بردارید
و سایه ام را به من
باز گردانید .
( 2 )
هرگاه که سیگار دود می کنم
اندوهی اندرونم
خاموش می شود .
...
خدایا
چگونه می توانم
که جهان را دود کنم .
( 3 )
همه ÛŒ Ùضای پیرامونم
از Ùریاد سرشار است .
...
کسی نیست که سکوت کند
تا برای صَیØÙ‡ ÛŒ خود
Ùضایی بیابم .
( 4 )
وقتی که خم می شوم
به یاد می آرم
که ایستاده بودم .
( 5 )
وقتی Ùانوس من
خاموش می شود
سایه ی خود را به یاد می آرم
که چه بسیار
بدان پشت کردم .
.............................
.............................
« به زهرا پاشایی که مرا آموخت چگونه ضعی٠باشم .
مهلتی بده تا به سرزمین تو بی اجازه وارد شوم » . ش
1 : ....
چگونه می توانم
Ùریاد کشیدن Ú©Ù‡ :
تو را دوست دارم .
....
تو تا Øدود بوسیدن
نزدیک هستی .
2 : سقوط زمان
تو هر ØµØ¨Ø Ú¯Ø§Ù‡Ø§Ù† اندوهگÙÙ† هستی
مثل همیشه
صداهایی می شنوی
که صدایت نمی زنند
Ùˆ شبانگاهان ØاÙظه ÛŒ تو Ù‚ÛŒ Ù…ÛŒ کند
قدم های رهگذران پیرامون ات را .
...
و من چون دزدی نجیب
پای دیگرم را
بر پله ی اوّلت قرار می دهم
دستم را به سویت دراز می کنم
Ùˆ زمان از ساعتم Ù…ÛŒ اÙتد
دستمال روزان ٠گذشته ام را خیس می کنم
تا خون گرگ بر پیراهنت را پاک کنم .
...
دنبالم بیا
باشد که برسیم
و چه زیباست اگر نرسیم .
...
بیا آغاز کنیم .
از برای زخم ٠کودک گون تو
بوسه هایی دارم
که عاشقان درک شان نمی توانند کرد .
...
...
...
و چون زخم التیام یابد
با هم دیدار می کنیم .
.........................................
.........................................
پاشايي نوشت
به سرنگونيم يك بوسه بيشتر نمانده
با از پله‌ها بالاآمد.