گزینه شعرهایی از ادیب کمال الدین شاعر عراقی / ترجمه : Øمزه کوتی
معذرت می خواهم از زندگی و دلایل زندگی
و یک بار و برای همیشه
معذرت می خواهم از مرگ .
ادیب کمال الدین شاعر عراقی ـــ مقیم استرالیا
ترجمه : Øمزه کوتی
.............................
.............................
ادیب کمال الدین شاعر امروز عراقی ØŒ از مهم ترین صداهای امروز شعر عربی است . مهم از این جهت Ú©Ù‡ تجربه ÛŒ سÙتÙرگ Øرو٠گرایی اش Ú©Ù‡ به ( الØروÙیّة ) شهرت یاÙته ØŒ مورد توجّه Ùˆ اقبال نخبگان Ùˆ اندیش مندان Ùرهنگ عرب قرار گرÙته است . این تجربه هیچ شباهتی با ( نهضت ØروÙیّه ) ÛŒ Ùضل الله نعیمی Ùˆ نهضت ( نقطویه ) ÛŒ Ù…Øمود پسیخانی ندارد . هر چند برخی از عقاید را Ù…ÛŒ توان تطبیق کرد با برخی از شعرهای ادیب کمال الدین ØŒ Ú©Ù‡ مطمئن ام شاعر از این نهضت ها اطلاعی ندارد .
( ØروÙیّون از راه Øرو٠جÙمّل Ú©Ù‡ هر Øر٠عدد خاصی دارد ØŒ نظریات خود را ارائه Ù…ÛŒ دادند ØŒ Ùˆ نقطویون معتقد بودند Ú©Ù‡ « زمین نقطه Ùˆ اصل است » Ø› Ú©Ù‡ البته هم اعتقادی ست صوÙیانه Ùˆ هم عقیده ای ست اشتراکی . هر دوی این نهضت ها از دل دیانت اسلامی Ùˆ بر علیه Øکومت های وقت یعنی تیموریان Ùˆ صÙویان برآمدند ) .
ادیب کمال الدین ØŒ در Ø·ÛŒ سی سال گذشته توانست Ú©Ù‡ کنه Ùˆ جوهر Øر٠و نقطه را بکاود . در کارهای نخست اش Ú©Ù‡ در دهه های Ù‡Ùتاد ØŒ هشتاد Ùˆ نود میلادی به چاپ رسیده ØŒ به Øر٠و نقطه از دیدی صوÙیانه ØŒ Ú©Ù‡ هیچ سنخیّتی با تاریخ Ùˆ Ùکر گذشته ÛŒ تصوّ٠ندارد ØŒ Ùˆ به شیوه ای نوین Ù…ÛŒ پردازد . Øر٠به Øمّال دردهای تاریخی بشر تبدیل Ù…ÛŒ شود . لذا شاعر با Øر٠می گرید وعشق Ù…ÛŒ ورزد . چرا Ú©Ù‡ Ø±ÙˆØ Ù Øر٠از تØمّل دردهای ناگÙته به سَختگی Ùˆ Ù¾Ùختگی رسیده است . شاعری Ú©Ù‡ در میهن خویش نمی توانست آزاد سخن بگوید ØŒ Øر٠را با خود همراه Ù…ÛŒ کند Ø› با Øر٠سخن Ù…ÛŒ گوید Ùˆ چون Øر٠صداقت Ùˆ درد را Ù…ÛŒ دید ØŒ رخ Ù…ÛŒ نمود گاه Ùˆ بی گاه ØŒ هم چون رخ نمودن آن پردگی .
در دهمین مجموعه ÛŒ شعرش « چهل شعر درباره ÛŒ Øر٠» Ú©Ù‡ در سال 2009 در عمّان به طبع رسیده ØŒ نگاه دیگری به مسئله ÛŒ Øر٠دارد . سخن شاعر با Øر٠، به عنوان دوست ØŒ ولی ØŒ قطب Ùˆ شیخ ØŒ سخنی ساده Ùˆ بی تکلّ٠است . نوعی سادگی ٠صیقل یاÙته Ùˆ بر گذشته از صاÙÛŒ زمان .
ادیب کمال الدین به سال 1953 ØŒ در بابل متولّد شد . نخستین تجربه ÛŒ او در زمینه ÛŒ شعر ØروÙÛŒ شعر « طلسم » است . Ú©Ù‡ با طاء آغاز Ù…ÛŒ شود Ùˆ با Ú¯Ù… شدن طائر اÙسون شده خاتمه Ù…ÛŒ یابد . در سال 2007 کتابی Øاوی مقالاتی از سی نویسنده ØŒ Ùˆ با مقدّمه ÛŒ دکتر مقداد عبد الرØیم تØت عنوان « شاعر Øرو٠گرا » پیرامون شعر Ùˆ نگاه ویژه ÛŒ او منتشر شد . هم چنین نویسنده Ùˆ پژوهش گر تونسی ØŒ خانم دکتر « Øیاة الخیاري » پایان نامه ÛŒ دکتری خود را پیرامون شعر ØروÙÛŒ ادیب کمال الدین نوشته Ùˆ Ùصلی از آن را به ترجمه ÛŒ عربی Ùˆ Ùارسی Ùˆ اشتراکات Ùرهنگی Ùˆ زبانی این دو Øوزه ØŒ اختصاص داده است.
در سایت شاعر گزیده شعرهایی از او ØŒ با ترجمه ÛŒ من انتشار یاÙته است . شعرهای Øاضر ØŒ از مجموعه ÛŒ « چهل شعر درباره ÛŒ Øر٠» برای نخستین بار اینجا ارائه Ù…ÛŒ شوند .
از دیگر کارهای ادیب کمال الدین ØŒ Ù…ÛŒ توان به : اخبار معنا ØŒ Øاء ØŒ نون ØŒ درخت Øرو٠، جزئیات معنا ØŒ دیوان عربی اشاره کرد .
تخم ، دریا و ماه
(1)
[ زمان ] ٠گذشته
ÙرواÙتاد
Ùˆ Øال شورش کرد
و آینده تظاهراتی همگانی کرد .
(2)
تخم ÙرواÙتاد
Ùˆ Ù…Ùرغ ØŒ نشسته بر درخت
بر تخم ٠شکسته اش
گریه کرد .
آن گاهان موران
بر زمین
این سور ٠اسطوره وار را
جشن گرÙتند .
(3)
دریا ÙرواÙتاد
و کشتیان باشگون گشتند .
زنان ٠جادوگر به دریا بار
برون آمدند
Ú©Ù‡ برقصند تا دمیدن Ù Ùَجر
و خود در اوج ٠برهنگی
و شادی گساری
مشعل ها ، جمجمه ها و طبل ها
با خود داشتند .
(4)
ماه ÙرواÙتاد
و خورشید پنهان شد
و عشّاق جملگان گریستند
با اشک هایی از سوز و پشیمانی
در سراسر آن روز Ù Ù†Øس .
(5)
شاعر ÙرواÙتاد : طلخک (1)
و ذوق ٠ادبی ٠تباه گشته اش
بر پیاده رو ریخت
و آبگینه ی لوش بار ٠جانش
در هم شکست .
(6)
گردنکش ÙرواÙتاد
و صندلی ٠طلایی اش
گریه کرد
سگان ٠بد عنق ٠او گریه کردند
و گریه کردند درهای ٠زندان ٠بزرگش .
(7)
ÙرواÙتاد ØرÙ
Ùˆ نقطه او را گرÙت
تا زخم ها ، دردها و غربتش را
معالجه کند
با صبر ایوبی اش
با جَمال ٠یوسÙÛŒ اش
و با راز خدایی ش .
.................................................
1 : طلخک : همان دلقک است . در برابر واژه ÛŒ « المهرّج » به کار گرÙته شده . Ù…
درآویختن با ØرÙ
روزی Ú©Ù‡ ØرÙ
خواست بازی کند
نزد من آمد
Ùˆ مرا چندان Ú¯Ù… گشته یاÙت
Ú©Ù‡ ترک ام Ú¯Ùت .
به معشوقه ÛŒ من رÙت
و او را بدوی تر
Ùˆ برهنه تر از خویش یاÙت
پس ترک اش Ú¯Ùت .
آنگاه به سوی خدا رÙت
و در توانش نبود
کش٠کردن راز ٠ابهام
و جبروت اش .
به سوی ÙˆÙŽÙ„ÛŒ رÙت
و در توانش نبود
که کش٠کند راز ٠خموشی ،
نماز Ùˆ ØªØ³Ø¨ÛŒØ Ú¯ÙˆÛŒÛŒ اش را .
به سوی صوÙÛŒ رÙت
و در پی مجهول کاویدن او را
خوش نیامد .
به سوی مجهول(1) رÙت
و به مرگ برخورد
Ú©Ù‡ او را بر سَرش Ú©ÙˆÙت Ú©ÙˆÙتنی
Ú©Ù‡ به انگÙشت(2) تبدیلش کرد .
کودکان آمدند
وبر دیوار نام های خود را نوشتند .
عاشقان آمدند
و بر درختان رؤیاهای(3) خود را نوشتند .
من آمدم
Ùˆ Øر٠٠انگÙشت گون را گرÙتم
و بدان شعرهای سیاه ام را نوشتم
که خود از رقص و هذیان دست برنمی داشتند .
.................................................
1 : مجهول : در معنای صوÙیانه اش ØŒ یعنی ناشناختنی ها ØŒ به کار رÙته شده است . Ù…
2 : انگÙشت : ( با کسر ٠گا٠) = زغال . Ù…
3 : رؤیاها : اینجا به معنای آرزوها ست . م
سرخ ٠آتشین
در توان بودن
Ú©Ù‡ تو هر Ú†Ù‡ شایگان تر بÙÙˆÙÛŒ
هرچه شادی گسارتر
و هر چه جَمیل تر .
رخصت اگر دهی
پرنده ی اوج مند ٠پس ٠پنجره را
با چشم های اشک بارش
و بال های بی گناه اش
تا کمی پرواز کند
بالای بسترگاه عاری تو .
در توان بودن
Ú©Ù‡ هر Ú†Ù‡ آسمان تر بÙÙˆÙÛŒ
هر چه آبیاتر
و هر چه ماه تر .
اگر رخصت دهی
تا نزدیک تر شوم
به ابر لذت بخش تو
تا دو تای شوم در جنونی مسلّم
برای Ùرات رازگون ات
که عمر را سربه سر
جادویم کرده
و به آخر دنیا پرتاب کرد
به گونه ÛŒ ØرÙÛŒ بی معنا
مگر آن گاهان
که زبان بگشاید
به اسطوره ی آویخته ات در بلنداها .
و به گونه ی نقطه ای
که نمی داند هیچ جز
غزل های عشق را به سرخ ٠آتشین
یعنی به سرخ ٠سوده
به درد و هذیان .
تو امّا
خواستی که واگذاری
Ùرات رازگون خویش
و گندم زاران طلایی را
به نقابی Ú©Ù‡ غÙراب همسر را
به چهره می زند
یعنی غÙرابی Ú©Ù‡ نقاب همسر
به چهره می زند
یعنی همسری Ú©Ù‡ نقاب غÙراب
به چهره می زند
آن که هیچ نمی داند مگر
Øمله بردن بی هیچ Ù…Ùهری
به گوشت طراوت بارت
تا تو را اندک اندک
سوق دهد به خشکی چشمه سارها
یا بدان جایی که چاه ٠سیاه وجود دارد
و انگشتت
که روزی دیدم آن را
می گریست درد ٠لذّت را
Ùˆ ترانه ÛŒ Ù…Øرومیّت .
.........................................
معذرت خواستن
(1)
چون بر٠٠زمستان ٠شعر
آب شد
برگ سÙید جاری شد
به Øرو٠و نقطه ها .
(2)
تا Ø´Ùا یابم از بیماری عشق تو
همه چیز را آزمودم
آغاز به داغ کردن و آتش کردم
و عادت به پیاله ی شراب کردم
Ùˆ به خیابان های پشتی Ùگریختن .
بر طلسم های جادو پیچیدم
بر جنّیان آن و جنون و دودش
آنگاه خرقه ÛŒ صوÙیان پوشیدم
تا به مرگ رسیدم
به دربازه ی آهنین مرگ .
امّا Ø´Ùا هرگز نیاÙتم .
این چیز Ø´Ú¯Ùتی ست .
همه چیز را آزمودم
تا از بیماری عشق تو Ø´Ùا یابم
و یک بار هم نیازمودم
تا تو را ببینم .
(3)
در سرزمین دور
در قهوه گاهی تاریک و پرت
می نشینم
تا چهره ÛŒ تو را اØضار کنم
Ú©Ù‡ چهل سال پیش آن را دÙÙ† کردم
با دست های خود
میان خاکستر
و میان آتش تنّوری
که بناگهان روشن شد
و نزدیک بود برای همیشه
مرا در کام خود Ùرو ببرد .
(4)
در زندگی خویش
اشعار ٠زیادی از شاعران مرده خواندم
به گونه ای که پر شدم
از ناامیدی و مرگ
Ùˆ Ù…Ùردم .
در زندگی ٠آینده ام
اشعار ٠زیادی از شاعران نیامده
خواهم خواند
مگر که برای همیشه
دست یابم به دلایل زندگی .
(5)
می ترسیدم که تو را ببینم
که بسترگاه تو را ببینم
برای اینکه می دانم
Ú©Ù‡ او به راست Ùˆ به Ú†Ù¾ رÙت
و گنجشک های آن
در روزگاری دور مردند
Ùˆ نمانده مگر غÙراب ٠نعیق
در این سالیان ٠چهل
با خاء خسارت و خیانت
با غین ٠غÙروب Ùˆ غÙبار .
(6)
ازین گون پیش که بمیرم
چندان که باید زیرک بودم
تا معذرت بخواهم از غÙراب
Ùˆ معذرت بخواهم از زمستان Ùˆ برگ ٠سÙید
معذرت بخواهم از شَراب و گریختن
Ùˆ جادو Ùˆ تصوّÙ
معذرت بخواهم از سرزمین ٠دور
از قهوه گاه تاریک ٠پرت
معذرت بخواهم از خاکستر و آتش
معذرت بخواهم از شاعران مرده و زنده
معذرت بخواهم از ناامیدی
و از بستری که مرا برد
از تبعیدگاهی به تبعیدگاهی
Ùˆ از ØرÙÛŒ به ØرÙÛŒ
معذرت بخواهم از گنجشک هایی
که در روزگاری دور مردند
معذرت بخواهم از زندگی و دلایل زندگی
و یک بار و برای همیشه
معذرت بخواهم از مرگ .
.........................................
تو را اکنون می بوسم
سپیده دم خشونت بار است .
سپیده دم سرشار ٠خورشید است
و خورشید نیرومند است
چون نیزه ای
که به چشم می رود .
سپیده دم ÙÙرقت است .
مرا با نام خود صدا نکن .
نام من مرگ است
نام من سیب و بوسه بود .
نمی دانم
اما من تو را اکنون می بوسم
کیستی تو ؟
آیا تو معشوق ٠قلب ٠منی ؟
زن ٠منی ؟
نگار منی ؟
قتّال من ؟
وهم ٠سترگ من ؟
چه کسی شَرَنگ در جام من ریخت ؟
چه کسی پریشان ساخت
روزها و جوانی مرا
و خاکستر مرا بر باد داد ؟
Ú†Ù‡ کسی Øر٠مرا باز داشت کرد ØŸ
Ú†Ù‡ کسی ØاÙظه ام را به دریای ظلمات اÙکند ØŸ
نام تو را نمی دانم .
می دانم که تو سخت پریشانی
و من خود ٠پریشانی ام
اکنون تو را می بوسم .
چه شد که سپیده دم
خشونت بار گشته چون کشتی غرق شده ؟
چه شد که سپیده دم
پیکری گشت که دریانوردان
آن را به دریا Ù…ÛŒ اÙکنند ØŸ
سپیده دم ÙÙرقت است .
تو را اکنون بدرود می گویم .
چیزی می دانم
و آن اینکه تو علّت مرگ منی
Ùˆ مرگ اØاطه کرده مرا
بدان گونه که سربازان
اØاطه Ù…ÛŒ کنند دیوانه ÛŒ گوشه نشینی را .
بدرود !
سپیده دم خشونت بار است
چون آسمانی که سیاه گشته به گناهان مردم
چون آسمانی که پریشان گشت
Ùˆ تکه به تکه ÙرواÙتاد
در میانه های دریا .
.........................................
هم گون
با تو خواهد بودن :
نام او تکرار می شود
Ùرا روی تو
همانند ٠مصایبی بس Øاضر .
با تو Ù†Ùس خواهد کشیدن :
Ù†ÙŽÙَس ٠او سنگین است
سنگین تر از دود ٠مرگ
و دیدار او
همانند ٠جمجمه ای ست رها در بَرَهوت .
ازین رو ، او دوست ٠تو خواهد بودن
و همکار تو یا هم گون ٠تو
کسی چه می داند .
ای بسا او همانند ٠تو بازیگری را دوست دارد .
برای همین او ادّعا می کند
که پیش از این بازی کرده است
نقش ٠هملت یا مکبث
یا Øلاّج یا النÙّری
Ùˆ یا Øتی زوربای یونانی .
ناراØت نباش
ممکن است او بازیگری Øقیقی باشد
و تو بازیگری قلاّبی .
و ای بسا او کارگردان باشد
و تو بازیگری ذخیره
یا تماشاگری خسته
یا ÙلاÙÙ„ Ùروشی دم ٠در ٠نمایش خانه .
کسی چه می داند .
برای همین تو می بایست
به دروغ های درخشانش اØترام بگذاری
می باید هنر دروغ را بدانی
وقتی از نقش ٠جدیدش از تو بپرسد
و تو نقش شیر را برایش انتخاب می کنی
ـــ تو می دانی که او خیلی کرگدن است ـــ
بل که او را شیر بخوانی
تا پایان درهم شکستن نمایش .
Ùˆ برای اینکه Ú©Ù…ÛŒ استراØت Ú©Ù†ÛŒ
او Ùیل خواهی خواند
Ùˆ با خوشبختی بسیار نقش Ùیل را به او Ù…ÛŒ دهی
و تو می دانی او بوزینه ای ست
که هر روز
از درختان ٠بلند می جهد
Ùˆ هوا را از Ùریاد Ùˆ جیغ پر Ù…ÛŒ کند .
او همانی است
که بر کرانه ، دریا و کشتی
همراه توست
و ای بسا تو را در پناه بردن به بیابان
همراهی می کند .
و با تو بر لوکوموتیو ٠ترس سوار می شود
یا بر هواپیمای مجهول .
و ای بسا ، اگر خوش شانس باشی
ابهام آگین و رعب آور
همانند ٠پیکری Øنوط شده
در سالن ٠بزرگ انتظار با تو بنشیند .
.........................................
بادبادک ٠کاغذی
(1)
در کودکی ام ØŒ از Øر٠٠خویش
بادبادکی کاغذی ساختم .
بادبادکی که چون کودکان
آن را دیدند
نخ ٠بلندش را دزدیدند .
متوجّه آن چه پیش آمده است
نشدم
Ùˆ هم چنان بادبادکم را با دست گرÙته
شادمان در بازارها راه Ù…ÛŒ رÙتم .
هنگامی که جوان شدم
مرا زنی بوسید
زیباتر از لذّت
تا دنباله ی بادبادکم را بدزدد و برود .
متوجّه آن چه پیش آمده است
نشدم
برای اینکه جنگ در انتظارم بود
تا همو بدزدد
بدزدد چوب ٠کوچک ٠میان ٠بادبادک را .
(2)
این گونه است
که بادبادک من تنها برگ باقی ماند
Ú©Ù‡ آن را گرÙتم
Ùˆ رÙتم تا از دریا عبور کنم .
اما دریا
با Øرکتی خشن Ùˆ غاÙÙ„ گیرانه
بادبادک مرا در آب شورش انداخت .
وبرای اینکه آن را بیرون بکشانم
بر من نوشته شد
تا هر شب ، برای چهل سال ٠تمام
بمیرم
تا در نهایت آن را برگ ٠خیس شده ای
بیرون بیاورم .
در آن از شادی های کودکی
اثری نبود
مگر رنگ آن
مگر رنگ ٠رÙته ÛŒ سوراخ شده اش .
.........................................
از باران و عشق
(1)
پیرامون تو
شعر ٠باران خواهم نوشت .
پیرامون تو
شعر ٠عشق خواهم نوشت
پیرامون تو
شعر ٠مرگ خواهم نوشت .
و با بیگناهی کودک
از تو خواهم پرسیدن :
باران آیا نیرومندتر از عشق می شود ؟
عشق آیا نیرومندتر از مرگ می شود ؟
یا این مرگ است Ú©Ù‡ نیرومندتر بÙوَد از باران ØŸ
(2)
از تو خواهش گر Ù
بوسه ای هستم در باران
خواهش گر Ù
بوسه ای در عشق
خواهش گر Ù
بوسه ای در مرگ .
(3)
می دانم که تو
نخواهی پذیرÙتن
که خواسته های من همگی
صا٠دیوانه وارند
و قلب ٠سرد ٠کرنش گر ٠تو را
پریشیده می کنند .
و آتش من سیاه است
چون آتش مجوسان
که تَر و خشک می سوزاند .
می دانم که تو
نخواهی پذیرÙتن
پس من عادت کرده ام
به خورشید ٠تÙرش ٠تو .
چون تو را ببوسم
باران قلب تو نهان می شود
خرگوش کوچک تو [ در اصل ] .
و چون تصمیم به باریدن می کنی
باران تو ، دریغا
همراه با زلزله ها می شود
زیرا Ú©Ù‡ به وقت ٠پس رÙتن دریا
و چیرگی مرگ بر آسمان ٠عریانش
[ می بارد ] .
(4)
از تو خواهش گر Ù
مرگی راØت Ù…ÛŒ شوم
در میانه های باران .
از تو خواهش گر Ù
عشقی می شوم در میانه ی دریا
آن گاهان Ú©Ù‡ زورق های اشتیاق Ùˆ عنÙوان
ما را آرام تکان می دهند
برهنه در میانه ی آبیای مد ّ و جزر .
از تو خواهش گر می شوم
که با راز باران بنویسی
Øر٠٠دردمندم را
تا با راز ٠راز
نقطه ی مبهم ٠تو را بنویسم .
(5)
تمام از تو خواهش خواهم کرد
و می دانم که پاسخی نیست .
و هر روز خواهش [ سؤال ] را
تکرار می کنم
که شعر خود ٠عشق است
و عشق خود ٠باران است
و مرگ خود ٠باران و دریاست .
(6)
ازین رو پیرامون تو
خواهم نوشت
شعر مرگ را :
شعری Ú©Ù‡ Øر٠آن دریا وعشق است
و نقطه ی آن باران .
ازین رو پیرامون تو
خواهم نوشت
شعر ٠عشق را
ای زن ٠عاشقی که
هر روز نام او تغییر می یابد
یعنی با شکیبی بسیار
از تو خواهم نوشت
شعر ٠دریا را
آن گاهان که اندک اندک
غرق می شود در میانه های باران .
.........................................
و یک بار و برای همیشه
معذرت می خواهم از مرگ .
ادیب کمال الدین شاعر عراقی ـــ مقیم استرالیا
ترجمه : Øمزه کوتی
.............................
.............................
ادیب کمال الدین شاعر امروز عراقی ØŒ از مهم ترین صداهای امروز شعر عربی است . مهم از این جهت Ú©Ù‡ تجربه ÛŒ سÙتÙرگ Øرو٠گرایی اش Ú©Ù‡ به ( الØروÙیّة ) شهرت یاÙته ØŒ مورد توجّه Ùˆ اقبال نخبگان Ùˆ اندیش مندان Ùرهنگ عرب قرار گرÙته است . این تجربه هیچ شباهتی با ( نهضت ØروÙیّه ) ÛŒ Ùضل الله نعیمی Ùˆ نهضت ( نقطویه ) ÛŒ Ù…Øمود پسیخانی ندارد . هر چند برخی از عقاید را Ù…ÛŒ توان تطبیق کرد با برخی از شعرهای ادیب کمال الدین ØŒ Ú©Ù‡ مطمئن ام شاعر از این نهضت ها اطلاعی ندارد .
( ØروÙیّون از راه Øرو٠جÙمّل Ú©Ù‡ هر Øر٠عدد خاصی دارد ØŒ نظریات خود را ارائه Ù…ÛŒ دادند ØŒ Ùˆ نقطویون معتقد بودند Ú©Ù‡ « زمین نقطه Ùˆ اصل است » Ø› Ú©Ù‡ البته هم اعتقادی ست صوÙیانه Ùˆ هم عقیده ای ست اشتراکی . هر دوی این نهضت ها از دل دیانت اسلامی Ùˆ بر علیه Øکومت های وقت یعنی تیموریان Ùˆ صÙویان برآمدند ) .
ادیب کمال الدین ØŒ در Ø·ÛŒ سی سال گذشته توانست Ú©Ù‡ کنه Ùˆ جوهر Øر٠و نقطه را بکاود . در کارهای نخست اش Ú©Ù‡ در دهه های Ù‡Ùتاد ØŒ هشتاد Ùˆ نود میلادی به چاپ رسیده ØŒ به Øر٠و نقطه از دیدی صوÙیانه ØŒ Ú©Ù‡ هیچ سنخیّتی با تاریخ Ùˆ Ùکر گذشته ÛŒ تصوّ٠ندارد ØŒ Ùˆ به شیوه ای نوین Ù…ÛŒ پردازد . Øر٠به Øمّال دردهای تاریخی بشر تبدیل Ù…ÛŒ شود . لذا شاعر با Øر٠می گرید وعشق Ù…ÛŒ ورزد . چرا Ú©Ù‡ Ø±ÙˆØ Ù Øر٠از تØمّل دردهای ناگÙته به سَختگی Ùˆ Ù¾Ùختگی رسیده است . شاعری Ú©Ù‡ در میهن خویش نمی توانست آزاد سخن بگوید ØŒ Øر٠را با خود همراه Ù…ÛŒ کند Ø› با Øر٠سخن Ù…ÛŒ گوید Ùˆ چون Øر٠صداقت Ùˆ درد را Ù…ÛŒ دید ØŒ رخ Ù…ÛŒ نمود گاه Ùˆ بی گاه ØŒ هم چون رخ نمودن آن پردگی .
در دهمین مجموعه ÛŒ شعرش « چهل شعر درباره ÛŒ Øر٠» Ú©Ù‡ در سال 2009 در عمّان به طبع رسیده ØŒ نگاه دیگری به مسئله ÛŒ Øر٠دارد . سخن شاعر با Øر٠، به عنوان دوست ØŒ ولی ØŒ قطب Ùˆ شیخ ØŒ سخنی ساده Ùˆ بی تکلّ٠است . نوعی سادگی ٠صیقل یاÙته Ùˆ بر گذشته از صاÙÛŒ زمان .
ادیب کمال الدین به سال 1953 ØŒ در بابل متولّد شد . نخستین تجربه ÛŒ او در زمینه ÛŒ شعر ØروÙÛŒ شعر « طلسم » است . Ú©Ù‡ با طاء آغاز Ù…ÛŒ شود Ùˆ با Ú¯Ù… شدن طائر اÙسون شده خاتمه Ù…ÛŒ یابد . در سال 2007 کتابی Øاوی مقالاتی از سی نویسنده ØŒ Ùˆ با مقدّمه ÛŒ دکتر مقداد عبد الرØیم تØت عنوان « شاعر Øرو٠گرا » پیرامون شعر Ùˆ نگاه ویژه ÛŒ او منتشر شد . هم چنین نویسنده Ùˆ پژوهش گر تونسی ØŒ خانم دکتر « Øیاة الخیاري » پایان نامه ÛŒ دکتری خود را پیرامون شعر ØروÙÛŒ ادیب کمال الدین نوشته Ùˆ Ùصلی از آن را به ترجمه ÛŒ عربی Ùˆ Ùارسی Ùˆ اشتراکات Ùرهنگی Ùˆ زبانی این دو Øوزه ØŒ اختصاص داده است.
در سایت شاعر گزیده شعرهایی از او ØŒ با ترجمه ÛŒ من انتشار یاÙته است . شعرهای Øاضر ØŒ از مجموعه ÛŒ « چهل شعر درباره ÛŒ Øر٠» برای نخستین بار اینجا ارائه Ù…ÛŒ شوند .
از دیگر کارهای ادیب کمال الدین ØŒ Ù…ÛŒ توان به : اخبار معنا ØŒ Øاء ØŒ نون ØŒ درخت Øرو٠، جزئیات معنا ØŒ دیوان عربی اشاره کرد .
تخم ، دریا و ماه
(1)
[ زمان ] ٠گذشته
ÙرواÙتاد
Ùˆ Øال شورش کرد
و آینده تظاهراتی همگانی کرد .
(2)
تخم ÙرواÙتاد
Ùˆ Ù…Ùرغ ØŒ نشسته بر درخت
بر تخم ٠شکسته اش
گریه کرد .
آن گاهان موران
بر زمین
این سور ٠اسطوره وار را
جشن گرÙتند .
(3)
دریا ÙرواÙتاد
و کشتیان باشگون گشتند .
زنان ٠جادوگر به دریا بار
برون آمدند
Ú©Ù‡ برقصند تا دمیدن Ù Ùَجر
و خود در اوج ٠برهنگی
و شادی گساری
مشعل ها ، جمجمه ها و طبل ها
با خود داشتند .
(4)
ماه ÙرواÙتاد
و خورشید پنهان شد
و عشّاق جملگان گریستند
با اشک هایی از سوز و پشیمانی
در سراسر آن روز Ù Ù†Øس .
(5)
شاعر ÙرواÙتاد : طلخک (1)
و ذوق ٠ادبی ٠تباه گشته اش
بر پیاده رو ریخت
و آبگینه ی لوش بار ٠جانش
در هم شکست .
(6)
گردنکش ÙرواÙتاد
و صندلی ٠طلایی اش
گریه کرد
سگان ٠بد عنق ٠او گریه کردند
و گریه کردند درهای ٠زندان ٠بزرگش .
(7)
ÙرواÙتاد ØرÙ
Ùˆ نقطه او را گرÙت
تا زخم ها ، دردها و غربتش را
معالجه کند
با صبر ایوبی اش
با جَمال ٠یوسÙÛŒ اش
و با راز خدایی ش .
.................................................
1 : طلخک : همان دلقک است . در برابر واژه ÛŒ « المهرّج » به کار گرÙته شده . Ù…
درآویختن با ØرÙ
روزی Ú©Ù‡ ØرÙ
خواست بازی کند
نزد من آمد
Ùˆ مرا چندان Ú¯Ù… گشته یاÙت
Ú©Ù‡ ترک ام Ú¯Ùت .
به معشوقه ÛŒ من رÙت
و او را بدوی تر
Ùˆ برهنه تر از خویش یاÙت
پس ترک اش Ú¯Ùت .
آنگاه به سوی خدا رÙت
و در توانش نبود
کش٠کردن راز ٠ابهام
و جبروت اش .
به سوی ÙˆÙŽÙ„ÛŒ رÙت
و در توانش نبود
که کش٠کند راز ٠خموشی ،
نماز Ùˆ ØªØ³Ø¨ÛŒØ Ú¯ÙˆÛŒÛŒ اش را .
به سوی صوÙÛŒ رÙت
و در پی مجهول کاویدن او را
خوش نیامد .
به سوی مجهول(1) رÙت
و به مرگ برخورد
Ú©Ù‡ او را بر سَرش Ú©ÙˆÙت Ú©ÙˆÙتنی
Ú©Ù‡ به انگÙشت(2) تبدیلش کرد .
کودکان آمدند
وبر دیوار نام های خود را نوشتند .
عاشقان آمدند
و بر درختان رؤیاهای(3) خود را نوشتند .
من آمدم
Ùˆ Øر٠٠انگÙشت گون را گرÙتم
و بدان شعرهای سیاه ام را نوشتم
که خود از رقص و هذیان دست برنمی داشتند .
.................................................
1 : مجهول : در معنای صوÙیانه اش ØŒ یعنی ناشناختنی ها ØŒ به کار رÙته شده است . Ù…
2 : انگÙشت : ( با کسر ٠گا٠) = زغال . Ù…
3 : رؤیاها : اینجا به معنای آرزوها ست . م
سرخ ٠آتشین
در توان بودن
Ú©Ù‡ تو هر Ú†Ù‡ شایگان تر بÙÙˆÙÛŒ
هرچه شادی گسارتر
و هر چه جَمیل تر .
رخصت اگر دهی
پرنده ی اوج مند ٠پس ٠پنجره را
با چشم های اشک بارش
و بال های بی گناه اش
تا کمی پرواز کند
بالای بسترگاه عاری تو .
در توان بودن
Ú©Ù‡ هر Ú†Ù‡ آسمان تر بÙÙˆÙÛŒ
هر چه آبیاتر
و هر چه ماه تر .
اگر رخصت دهی
تا نزدیک تر شوم
به ابر لذت بخش تو
تا دو تای شوم در جنونی مسلّم
برای Ùرات رازگون ات
که عمر را سربه سر
جادویم کرده
و به آخر دنیا پرتاب کرد
به گونه ÛŒ ØرÙÛŒ بی معنا
مگر آن گاهان
که زبان بگشاید
به اسطوره ی آویخته ات در بلنداها .
و به گونه ی نقطه ای
که نمی داند هیچ جز
غزل های عشق را به سرخ ٠آتشین
یعنی به سرخ ٠سوده
به درد و هذیان .
تو امّا
خواستی که واگذاری
Ùرات رازگون خویش
و گندم زاران طلایی را
به نقابی Ú©Ù‡ غÙراب همسر را
به چهره می زند
یعنی غÙرابی Ú©Ù‡ نقاب همسر
به چهره می زند
یعنی همسری Ú©Ù‡ نقاب غÙراب
به چهره می زند
آن که هیچ نمی داند مگر
Øمله بردن بی هیچ Ù…Ùهری
به گوشت طراوت بارت
تا تو را اندک اندک
سوق دهد به خشکی چشمه سارها
یا بدان جایی که چاه ٠سیاه وجود دارد
و انگشتت
که روزی دیدم آن را
می گریست درد ٠لذّت را
Ùˆ ترانه ÛŒ Ù…Øرومیّت .
.........................................
معذرت خواستن
(1)
چون بر٠٠زمستان ٠شعر
آب شد
برگ سÙید جاری شد
به Øرو٠و نقطه ها .
(2)
تا Ø´Ùا یابم از بیماری عشق تو
همه چیز را آزمودم
آغاز به داغ کردن و آتش کردم
و عادت به پیاله ی شراب کردم
Ùˆ به خیابان های پشتی Ùگریختن .
بر طلسم های جادو پیچیدم
بر جنّیان آن و جنون و دودش
آنگاه خرقه ÛŒ صوÙیان پوشیدم
تا به مرگ رسیدم
به دربازه ی آهنین مرگ .
امّا Ø´Ùا هرگز نیاÙتم .
این چیز Ø´Ú¯Ùتی ست .
همه چیز را آزمودم
تا از بیماری عشق تو Ø´Ùا یابم
و یک بار هم نیازمودم
تا تو را ببینم .
(3)
در سرزمین دور
در قهوه گاهی تاریک و پرت
می نشینم
تا چهره ÛŒ تو را اØضار کنم
Ú©Ù‡ چهل سال پیش آن را دÙÙ† کردم
با دست های خود
میان خاکستر
و میان آتش تنّوری
که بناگهان روشن شد
و نزدیک بود برای همیشه
مرا در کام خود Ùرو ببرد .
(4)
در زندگی خویش
اشعار ٠زیادی از شاعران مرده خواندم
به گونه ای که پر شدم
از ناامیدی و مرگ
Ùˆ Ù…Ùردم .
در زندگی ٠آینده ام
اشعار ٠زیادی از شاعران نیامده
خواهم خواند
مگر که برای همیشه
دست یابم به دلایل زندگی .
(5)
می ترسیدم که تو را ببینم
که بسترگاه تو را ببینم
برای اینکه می دانم
Ú©Ù‡ او به راست Ùˆ به Ú†Ù¾ رÙت
و گنجشک های آن
در روزگاری دور مردند
Ùˆ نمانده مگر غÙراب ٠نعیق
در این سالیان ٠چهل
با خاء خسارت و خیانت
با غین ٠غÙروب Ùˆ غÙبار .
(6)
ازین گون پیش که بمیرم
چندان که باید زیرک بودم
تا معذرت بخواهم از غÙراب
Ùˆ معذرت بخواهم از زمستان Ùˆ برگ ٠سÙید
معذرت بخواهم از شَراب و گریختن
Ùˆ جادو Ùˆ تصوّÙ
معذرت بخواهم از سرزمین ٠دور
از قهوه گاه تاریک ٠پرت
معذرت بخواهم از خاکستر و آتش
معذرت بخواهم از شاعران مرده و زنده
معذرت بخواهم از ناامیدی
و از بستری که مرا برد
از تبعیدگاهی به تبعیدگاهی
Ùˆ از ØرÙÛŒ به ØرÙÛŒ
معذرت بخواهم از گنجشک هایی
که در روزگاری دور مردند
معذرت بخواهم از زندگی و دلایل زندگی
و یک بار و برای همیشه
معذرت بخواهم از مرگ .
.........................................
تو را اکنون می بوسم
سپیده دم خشونت بار است .
سپیده دم سرشار ٠خورشید است
و خورشید نیرومند است
چون نیزه ای
که به چشم می رود .
سپیده دم ÙÙرقت است .
مرا با نام خود صدا نکن .
نام من مرگ است
نام من سیب و بوسه بود .
نمی دانم
اما من تو را اکنون می بوسم
کیستی تو ؟
آیا تو معشوق ٠قلب ٠منی ؟
زن ٠منی ؟
نگار منی ؟
قتّال من ؟
وهم ٠سترگ من ؟
چه کسی شَرَنگ در جام من ریخت ؟
چه کسی پریشان ساخت
روزها و جوانی مرا
و خاکستر مرا بر باد داد ؟
Ú†Ù‡ کسی Øر٠مرا باز داشت کرد ØŸ
Ú†Ù‡ کسی ØاÙظه ام را به دریای ظلمات اÙکند ØŸ
نام تو را نمی دانم .
می دانم که تو سخت پریشانی
و من خود ٠پریشانی ام
اکنون تو را می بوسم .
چه شد که سپیده دم
خشونت بار گشته چون کشتی غرق شده ؟
چه شد که سپیده دم
پیکری گشت که دریانوردان
آن را به دریا Ù…ÛŒ اÙکنند ØŸ
سپیده دم ÙÙرقت است .
تو را اکنون بدرود می گویم .
چیزی می دانم
و آن اینکه تو علّت مرگ منی
Ùˆ مرگ اØاطه کرده مرا
بدان گونه که سربازان
اØاطه Ù…ÛŒ کنند دیوانه ÛŒ گوشه نشینی را .
بدرود !
سپیده دم خشونت بار است
چون آسمانی که سیاه گشته به گناهان مردم
چون آسمانی که پریشان گشت
Ùˆ تکه به تکه ÙرواÙتاد
در میانه های دریا .
.........................................
هم گون
با تو خواهد بودن :
نام او تکرار می شود
Ùرا روی تو
همانند ٠مصایبی بس Øاضر .
با تو Ù†Ùس خواهد کشیدن :
Ù†ÙŽÙَس ٠او سنگین است
سنگین تر از دود ٠مرگ
و دیدار او
همانند ٠جمجمه ای ست رها در بَرَهوت .
ازین رو ، او دوست ٠تو خواهد بودن
و همکار تو یا هم گون ٠تو
کسی چه می داند .
ای بسا او همانند ٠تو بازیگری را دوست دارد .
برای همین او ادّعا می کند
که پیش از این بازی کرده است
نقش ٠هملت یا مکبث
یا Øلاّج یا النÙّری
Ùˆ یا Øتی زوربای یونانی .
ناراØت نباش
ممکن است او بازیگری Øقیقی باشد
و تو بازیگری قلاّبی .
و ای بسا او کارگردان باشد
و تو بازیگری ذخیره
یا تماشاگری خسته
یا ÙلاÙÙ„ Ùروشی دم ٠در ٠نمایش خانه .
کسی چه می داند .
برای همین تو می بایست
به دروغ های درخشانش اØترام بگذاری
می باید هنر دروغ را بدانی
وقتی از نقش ٠جدیدش از تو بپرسد
و تو نقش شیر را برایش انتخاب می کنی
ـــ تو می دانی که او خیلی کرگدن است ـــ
بل که او را شیر بخوانی
تا پایان درهم شکستن نمایش .
Ùˆ برای اینکه Ú©Ù…ÛŒ استراØت Ú©Ù†ÛŒ
او Ùیل خواهی خواند
Ùˆ با خوشبختی بسیار نقش Ùیل را به او Ù…ÛŒ دهی
و تو می دانی او بوزینه ای ست
که هر روز
از درختان ٠بلند می جهد
Ùˆ هوا را از Ùریاد Ùˆ جیغ پر Ù…ÛŒ کند .
او همانی است
که بر کرانه ، دریا و کشتی
همراه توست
و ای بسا تو را در پناه بردن به بیابان
همراهی می کند .
و با تو بر لوکوموتیو ٠ترس سوار می شود
یا بر هواپیمای مجهول .
و ای بسا ، اگر خوش شانس باشی
ابهام آگین و رعب آور
همانند ٠پیکری Øنوط شده
در سالن ٠بزرگ انتظار با تو بنشیند .
.........................................
بادبادک ٠کاغذی
(1)
در کودکی ام ØŒ از Øر٠٠خویش
بادبادکی کاغذی ساختم .
بادبادکی که چون کودکان
آن را دیدند
نخ ٠بلندش را دزدیدند .
متوجّه آن چه پیش آمده است
نشدم
Ùˆ هم چنان بادبادکم را با دست گرÙته
شادمان در بازارها راه Ù…ÛŒ رÙتم .
هنگامی که جوان شدم
مرا زنی بوسید
زیباتر از لذّت
تا دنباله ی بادبادکم را بدزدد و برود .
متوجّه آن چه پیش آمده است
نشدم
برای اینکه جنگ در انتظارم بود
تا همو بدزدد
بدزدد چوب ٠کوچک ٠میان ٠بادبادک را .
(2)
این گونه است
که بادبادک من تنها برگ باقی ماند
Ú©Ù‡ آن را گرÙتم
Ùˆ رÙتم تا از دریا عبور کنم .
اما دریا
با Øرکتی خشن Ùˆ غاÙÙ„ گیرانه
بادبادک مرا در آب شورش انداخت .
وبرای اینکه آن را بیرون بکشانم
بر من نوشته شد
تا هر شب ، برای چهل سال ٠تمام
بمیرم
تا در نهایت آن را برگ ٠خیس شده ای
بیرون بیاورم .
در آن از شادی های کودکی
اثری نبود
مگر رنگ آن
مگر رنگ ٠رÙته ÛŒ سوراخ شده اش .
.........................................
از باران و عشق
(1)
پیرامون تو
شعر ٠باران خواهم نوشت .
پیرامون تو
شعر ٠عشق خواهم نوشت
پیرامون تو
شعر ٠مرگ خواهم نوشت .
و با بیگناهی کودک
از تو خواهم پرسیدن :
باران آیا نیرومندتر از عشق می شود ؟
عشق آیا نیرومندتر از مرگ می شود ؟
یا این مرگ است Ú©Ù‡ نیرومندتر بÙوَد از باران ØŸ
(2)
از تو خواهش گر Ù
بوسه ای هستم در باران
خواهش گر Ù
بوسه ای در عشق
خواهش گر Ù
بوسه ای در مرگ .
(3)
می دانم که تو
نخواهی پذیرÙتن
که خواسته های من همگی
صا٠دیوانه وارند
و قلب ٠سرد ٠کرنش گر ٠تو را
پریشیده می کنند .
و آتش من سیاه است
چون آتش مجوسان
که تَر و خشک می سوزاند .
می دانم که تو
نخواهی پذیرÙتن
پس من عادت کرده ام
به خورشید ٠تÙرش ٠تو .
چون تو را ببوسم
باران قلب تو نهان می شود
خرگوش کوچک تو [ در اصل ] .
و چون تصمیم به باریدن می کنی
باران تو ، دریغا
همراه با زلزله ها می شود
زیرا Ú©Ù‡ به وقت ٠پس رÙتن دریا
و چیرگی مرگ بر آسمان ٠عریانش
[ می بارد ] .
(4)
از تو خواهش گر Ù
مرگی راØت Ù…ÛŒ شوم
در میانه های باران .
از تو خواهش گر Ù
عشقی می شوم در میانه ی دریا
آن گاهان Ú©Ù‡ زورق های اشتیاق Ùˆ عنÙوان
ما را آرام تکان می دهند
برهنه در میانه ی آبیای مد ّ و جزر .
از تو خواهش گر می شوم
که با راز باران بنویسی
Øر٠٠دردمندم را
تا با راز ٠راز
نقطه ی مبهم ٠تو را بنویسم .
(5)
تمام از تو خواهش خواهم کرد
و می دانم که پاسخی نیست .
و هر روز خواهش [ سؤال ] را
تکرار می کنم
که شعر خود ٠عشق است
و عشق خود ٠باران است
و مرگ خود ٠باران و دریاست .
(6)
ازین رو پیرامون تو
خواهم نوشت
شعر مرگ را :
شعری Ú©Ù‡ Øر٠آن دریا وعشق است
و نقطه ی آن باران .
ازین رو پیرامون تو
خواهم نوشت
شعر ٠عشق را
ای زن ٠عاشقی که
هر روز نام او تغییر می یابد
یعنی با شکیبی بسیار
از تو خواهم نوشت
شعر ٠دریا را
آن گاهان که اندک اندک
غرق می شود در میانه های باران .
.........................................