گزینه شعرهایی از ادیب کمال الدین شاعر عراقی / ترجمه : ØÙ…زه کوتی
معذرت می خواهم از زندگی و دلایل زندگی
و یک بار و برای همیشه
معذرت می خواهم از مرگ .
ادیب کمال الدین شاعر عراقی ـــ مقیم استرالیا
ترجمه : ØÙ…زه کوتی
.............................
.............................
ادیب کمال الدین شاعر امروز عراقی ØŒ از مهم ترین صداهای امروز شعر عربی است . مهم از این جهت Ú©Ù‡ تجربه ÛŒ Ø³ÙØªÙرگ ØØ±ÙˆÙ گرایی اش Ú©Ù‡ به ( Ø§Ù„ØØ±ÙˆÙیّة ) شهرت ÛŒØ§ÙØªÙ‡ ØŒ مورد توجّه Ùˆ اقبال نخبگان Ùˆ اندیش مندان ÙØ±Ù‡Ù†Ú¯ عرب قرار Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ است . این تجربه هیچ شباهتی با ( نهضت ØØ±ÙˆÙیّه ) ÛŒ ÙØ¶Ù„ الله نعیمی Ùˆ نهضت ( نقطویه ) ÛŒ Ù…ØÙ…ود پسیخانی ندارد . هر چند برخی از عقاید را Ù…ÛŒ توان تطبیق کرد با برخی از شعرهای ادیب کمال الدین ØŒ Ú©Ù‡ مطمئن ام شاعر از این نهضت ها اطلاعی ندارد .
( ØØ±ÙˆÙیّون از راه ØØ±ÙˆÙ جÙمّل Ú©Ù‡ هر ØØ±Ù عدد خاصی دارد ØŒ نظریات خود را ارائه Ù…ÛŒ دادند ØŒ Ùˆ نقطویون معتقد بودند Ú©Ù‡ « زمین نقطه Ùˆ اصل است » Ø› Ú©Ù‡ البته هم اعتقادی ست صوÙیانه Ùˆ هم عقیده ای ست اشتراکی . هر دوی این نهضت ها از دل دیانت اسلامی Ùˆ بر علیه ØÚ©ÙˆÙ…ت های وقت یعنی تیموریان Ùˆ صÙویان برآمدند ) .
ادیب کمال الدین ØŒ در Ø·ÛŒ سی سال گذشته توانست Ú©Ù‡ کنه Ùˆ جوهر ØØ±Ù Ùˆ نقطه را بکاود . در کارهای نخست اش Ú©Ù‡ در دهه های Ù‡ÙØªØ§Ø¯ ØŒ هشتاد Ùˆ نود میلادی به چاپ رسیده ØŒ به ØØ±Ù Ùˆ نقطه از دیدی صوÙیانه ØŒ Ú©Ù‡ هیچ سنخیّتی با تاریخ Ùˆ Ùکر گذشته ÛŒ تصوّ٠ندارد ØŒ Ùˆ به شیوه ای نوین Ù…ÛŒ پردازد . ØØ±Ù به ØÙ…ّال دردهای تاریخی بشر تبدیل Ù…ÛŒ شود . لذا شاعر با ØØ±Ù Ù…ÛŒ گرید وعشق Ù…ÛŒ ورزد . چرا Ú©Ù‡ Ø±ÙˆØ Ù ØØ±Ù از تØÙ…ّل دردهای Ù†Ø§Ú¯ÙØªÙ‡ به سَختگی Ùˆ Ù¾ÙØ®ØªÚ¯ÛŒ رسیده است . شاعری Ú©Ù‡ در میهن خویش نمی توانست آزاد سخن بگوید ØŒ ØØ±Ù را با خود همراه Ù…ÛŒ کند Ø› با ØØ±Ù سخن Ù…ÛŒ گوید Ùˆ چون ØØ±Ù صداقت Ùˆ درد را Ù…ÛŒ دید ØŒ رخ Ù…ÛŒ نمود گاه Ùˆ بی گاه ØŒ هم چون رخ نمودن آن پردگی .
در دهمین مجموعه ÛŒ شعرش « چهل شعر درباره ÛŒ ØØ±Ù » Ú©Ù‡ در سال 2009 در عمّان به طبع رسیده ØŒ نگاه دیگری به مسئله ÛŒ ØØ±Ù دارد . سخن شاعر با ØØ±Ù ØŒ به عنوان دوست ØŒ ولی ØŒ قطب Ùˆ شیخ ØŒ سخنی ساده Ùˆ بی تکلّ٠است . نوعی سادگی ٠صیقل ÛŒØ§ÙØªÙ‡ Ùˆ بر گذشته از صاÙÛŒ زمان .
ادیب کمال الدین به سال 1953 ØŒ در بابل متولّد شد . نخستین تجربه ÛŒ او در زمینه ÛŒ شعر ØØ±ÙˆÙÛŒ شعر « طلسم » است . Ú©Ù‡ با طاء آغاز Ù…ÛŒ شود Ùˆ با Ú¯Ù… شدن طائر Ø§ÙØ³ÙˆÙ† شده خاتمه Ù…ÛŒ یابد . در سال 2007 کتابی ØØ§ÙˆÛŒ مقالاتی از سی نویسنده ØŒ Ùˆ با مقدّمه ÛŒ دکتر مقداد عبد الرØÛŒÙ… ØªØØª عنوان « شاعر ØØ±ÙˆÙ گرا » پیرامون شعر Ùˆ نگاه ویژه ÛŒ او منتشر شد . هم چنین نویسنده Ùˆ پژوهش گر تونسی ØŒ خانم دکتر « ØÛŒØ§Ø© الخیاري » پایان نامه ÛŒ دکتری خود را پیرامون شعر ØØ±ÙˆÙÛŒ ادیب کمال الدین نوشته Ùˆ ÙØµÙ„ÛŒ از آن را به ترجمه ÛŒ عربی Ùˆ ÙØ§Ø±Ø³ÛŒ Ùˆ اشتراکات ÙØ±Ù‡Ù†Ú¯ÛŒ Ùˆ زبانی این دو ØÙˆØ²Ù‡ ØŒ اختصاص داده است.
در سایت شاعر گزیده شعرهایی از او ØŒ با ترجمه ÛŒ من انتشار ÛŒØ§ÙØªÙ‡ است . شعرهای ØØ§Ø¶Ø± ØŒ از مجموعه ÛŒ « چهل شعر درباره ÛŒ ØØ±Ù » برای نخستین بار اینجا ارائه Ù…ÛŒ شوند .
از دیگر کارهای ادیب کمال الدین ØŒ Ù…ÛŒ توان به : اخبار معنا ØŒ ØØ§Ø¡ ØŒ نون ØŒ درخت ØØ±ÙˆÙ ØŒ جزئیات معنا ØŒ دیوان عربی اشاره کرد .
تخم ، دریا و ماه
(1)
[ زمان ] ٠گذشته
ÙØ±ÙˆØ§Ùتاد
Ùˆ ØØ§Ù„ شورش کرد
و آینده تظاهراتی همگانی کرد .
(2)
تخم ÙØ±ÙˆØ§Ùتاد
Ùˆ Ù…ÙØ±Øº ØŒ نشسته بر درخت
بر تخم ٠شکسته اش
گریه کرد .
آن گاهان موران
بر زمین
این سور ٠اسطوره وار را
جشن Ú¯Ø±ÙØªÙ†Ø¯ .
(3)
دریا ÙØ±ÙˆØ§Ùتاد
و کشتیان باشگون گشتند .
زنان ٠جادوگر به دریا بار
برون آمدند
Ú©Ù‡ برقصند تا دمیدن Ù Ùَجر
و خود در اوج ٠برهنگی
و شادی گساری
مشعل ها ، جمجمه ها و طبل ها
با خود داشتند .
(4)
ماه ÙØ±ÙˆØ§Ùتاد
و خورشید پنهان شد
و عشّاق جملگان گریستند
با اشک هایی از سوز و پشیمانی
در سراسر آن روز Ù Ù†ØØ³ .
(5)
شاعر ÙØ±ÙˆØ§Ùتاد : طلخک (1)
و ذوق ٠ادبی ٠تباه گشته اش
بر پیاده رو ریخت
و آبگینه ی لوش بار ٠جانش
در هم شکست .
(6)
گردنکش ÙØ±ÙˆØ§Ùتاد
و صندلی ٠طلایی اش
گریه کرد
سگان ٠بد عنق ٠او گریه کردند
و گریه کردند درهای ٠زندان ٠بزرگش .
(7)
ÙØ±ÙˆØ§Ùتاد ØØ±Ù
Ùˆ نقطه او را Ú¯Ø±ÙØª
تا زخم ها ، دردها و غربتش را
معالجه کند
با صبر ایوبی اش
با جَمال ٠یوسÙÛŒ اش
و با راز خدایی ش .
.................................................
1 : طلخک : همان دلقک است . در برابر واژه ÛŒ « المهرّج » به کار Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ شده . Ù…
درآویختن با ØØ±Ù
روزی Ú©Ù‡ ØØ±Ù
خواست بازی کند
نزد من آمد
Ùˆ مرا چندان Ú¯Ù… گشته ÛŒØ§ÙØª
Ú©Ù‡ ترک ام Ú¯ÙØª .
به معشوقه ÛŒ من Ø±ÙØª
و او را بدوی تر
Ùˆ برهنه تر از خویش ÛŒØ§ÙØª
پس ترک اش Ú¯ÙØª .
آنگاه به سوی خدا Ø±ÙØª
و در توانش نبود
کش٠کردن راز ٠ابهام
و جبروت اش .
به سوی ÙˆÙŽÙ„ÛŒ Ø±ÙØª
و در توانش نبود
که کش٠کند راز ٠خموشی ،
نماز Ùˆ ØªØ³Ø¨ÛŒØ Ú¯ÙˆÛŒÛŒ اش را .
به سوی صوÙÛŒ Ø±ÙØª
و در پی مجهول کاویدن او را
خوش نیامد .
به سوی مجهول(1) Ø±ÙØª
و به مرگ برخورد
Ú©Ù‡ او را بر سَرش Ú©ÙˆÙØª Ú©ÙˆÙØªÙ†ÛŒ
Ú©Ù‡ به Ø§Ù†Ú¯ÙØ´Øª(2) تبدیلش کرد .
کودکان آمدند
وبر دیوار نام های خود را نوشتند .
عاشقان آمدند
و بر درختان رؤیاهای(3) خود را نوشتند .
من آمدم
Ùˆ ØØ±Ù Ù Ø§Ù†Ú¯ÙØ´Øª گون را Ú¯Ø±ÙØªÙ…
و بدان شعرهای سیاه ام را نوشتم
که خود از رقص و هذیان دست برنمی داشتند .
.................................................
1 : مجهول : در معنای صوÙیانه اش ØŒ یعنی ناشناختنی ها ØŒ به کار Ø±ÙØªÙ‡ شده است . Ù…
2 : Ø§Ù†Ú¯ÙØ´Øª : ( با کسر ٠گا٠) = زغال . Ù…
3 : رؤیاها : اینجا به معنای آرزوها ست . م
سرخ ٠آتشین
در توان بودن
Ú©Ù‡ تو هر Ú†Ù‡ شایگان تر بÙÙˆÙÛŒ
هرچه شادی گسارتر
و هر چه جَمیل تر .
رخصت اگر دهی
پرنده ی اوج مند ٠پس ٠پنجره را
با چشم های اشک بارش
و بال های بی گناه اش
تا کمی پرواز کند
بالای بسترگاه عاری تو .
در توان بودن
Ú©Ù‡ هر Ú†Ù‡ آسمان تر بÙÙˆÙÛŒ
هر چه آبیاتر
و هر چه ماه تر .
اگر رخصت دهی
تا نزدیک تر شوم
به ابر لذت بخش تو
تا دو تای شوم در جنونی مسلّم
برای ÙØ±Ø§Øª رازگون ات
که عمر را سربه سر
جادویم کرده
و به آخر دنیا پرتاب کرد
به گونه ÛŒ ØØ±ÙÛŒ بی معنا
مگر آن گاهان
که زبان بگشاید
به اسطوره ی آویخته ات در بلنداها .
و به گونه ی نقطه ای
که نمی داند هیچ جز
غزل های عشق را به سرخ ٠آتشین
یعنی به سرخ ٠سوده
به درد و هذیان .
تو امّا
خواستی که واگذاری
ÙØ±Ø§Øª رازگون خویش
و گندم زاران طلایی را
به نقابی Ú©Ù‡ ØºÙØ±Ø§Ø¨ همسر را
به چهره می زند
یعنی ØºÙØ±Ø§Ø¨ÛŒ Ú©Ù‡ نقاب همسر
به چهره می زند
یعنی همسری Ú©Ù‡ نقاب ØºÙØ±Ø§Ø¨
به چهره می زند
آن که هیچ نمی داند مگر
ØÙ…له بردن بی هیچ Ù…Ùهری
به گوشت طراوت بارت
تا تو را اندک اندک
سوق دهد به خشکی چشمه سارها
یا بدان جایی که چاه ٠سیاه وجود دارد
و انگشتت
که روزی دیدم آن را
می گریست درد ٠لذّت را
Ùˆ ترانه ÛŒ Ù…ØØ±ÙˆÙ…یّت .
.........................................
معذرت خواستن
(1)
چون بر٠٠زمستان ٠شعر
آب شد
برگ سÙید جاری شد
به ØØ±ÙˆÙ Ùˆ نقطه ها .
(2)
تا Ø´ÙØ§ یابم از بیماری عشق تو
همه چیز را آزمودم
آغاز به داغ کردن و آتش کردم
و عادت به پیاله ی شراب کردم
Ùˆ به خیابان های پشتی Ùگریختن .
بر طلسم های جادو پیچیدم
بر جنّیان آن و جنون و دودش
آنگاه خرقه ÛŒ صوÙیان پوشیدم
تا به مرگ رسیدم
به دربازه ی آهنین مرگ .
امّا Ø´ÙØ§ هرگز Ù†ÛŒØ§ÙØªÙ… .
این چیز Ø´Ú¯ÙØªÛŒ ست .
همه چیز را آزمودم
تا از بیماری عشق تو Ø´ÙØ§ یابم
و یک بار هم نیازمودم
تا تو را ببینم .
(3)
در سرزمین دور
در قهوه گاهی تاریک و پرت
می نشینم
تا چهره ÛŒ تو را Ø§ØØ¶Ø§Ø± کنم
Ú©Ù‡ چهل سال پیش آن را دÙÙ† کردم
با دست های خود
میان خاکستر
و میان آتش تنّوری
که بناگهان روشن شد
و نزدیک بود برای همیشه
مرا در کام خود ÙØ±Ùˆ ببرد .
(4)
در زندگی خویش
اشعار ٠زیادی از شاعران مرده خواندم
به گونه ای که پر شدم
از ناامیدی و مرگ
Ùˆ Ù…ÙØ±Ø¯Ù… .
در زندگی ٠آینده ام
اشعار ٠زیادی از شاعران نیامده
خواهم خواند
مگر که برای همیشه
دست یابم به دلایل زندگی .
(5)
می ترسیدم که تو را ببینم
که بسترگاه تو را ببینم
برای اینکه می دانم
Ú©Ù‡ او به راست Ùˆ به Ú†Ù¾ Ø±ÙØª
و گنجشک های آن
در روزگاری دور مردند
Ùˆ نمانده مگر ØºÙØ±Ø§Ø¨ ٠نعیق
در این سالیان ٠چهل
با خاء خسارت و خیانت
با غین Ù ØºÙØ±ÙˆØ¨ Ùˆ ØºÙØ¨Ø§Ø± .
(6)
ازین گون پیش که بمیرم
چندان که باید زیرک بودم
تا معذرت بخواهم از ØºÙØ±Ø§Ø¨
Ùˆ معذرت بخواهم از زمستان Ùˆ برگ ٠سÙید
معذرت بخواهم از شَراب و گریختن
Ùˆ جادو Ùˆ تصوّÙ
معذرت بخواهم از سرزمین ٠دور
از قهوه گاه تاریک ٠پرت
معذرت بخواهم از خاکستر و آتش
معذرت بخواهم از شاعران مرده و زنده
معذرت بخواهم از ناامیدی
و از بستری که مرا برد
از تبعیدگاهی به تبعیدگاهی
Ùˆ از ØØ±ÙÛŒ به ØØ±ÙÛŒ
معذرت بخواهم از گنجشک هایی
که در روزگاری دور مردند
معذرت بخواهم از زندگی و دلایل زندگی
و یک بار و برای همیشه
معذرت بخواهم از مرگ .
.........................................
تو را اکنون می بوسم
سپیده دم خشونت بار است .
سپیده دم سرشار ٠خورشید است
و خورشید نیرومند است
چون نیزه ای
که به چشم می رود .
سپیده دم ÙÙØ±Ù‚ت است .
مرا با نام خود صدا نکن .
نام من مرگ است
نام من سیب و بوسه بود .
نمی دانم
اما من تو را اکنون می بوسم
کیستی تو ؟
آیا تو معشوق ٠قلب ٠منی ؟
زن ٠منی ؟
نگار منی ؟
قتّال من ؟
وهم ٠سترگ من ؟
چه کسی شَرَنگ در جام من ریخت ؟
چه کسی پریشان ساخت
روزها و جوانی مرا
و خاکستر مرا بر باد داد ؟
Ú†Ù‡ کسی ØØ±Ù مرا باز داشت کرد ØŸ
Ú†Ù‡ کسی ØØ§Ùظه ام را به دریای ظلمات اÙکند ØŸ
نام تو را نمی دانم .
می دانم که تو سخت پریشانی
و من خود ٠پریشانی ام
اکنون تو را می بوسم .
چه شد که سپیده دم
خشونت بار گشته چون کشتی غرق شده ؟
چه شد که سپیده دم
پیکری گشت که دریانوردان
آن را به دریا Ù…ÛŒ اÙکنند ØŸ
سپیده دم ÙÙØ±Ù‚ت است .
تو را اکنون بدرود می گویم .
چیزی می دانم
و آن اینکه تو علّت مرگ منی
Ùˆ مرگ Ø§ØØ§Ø·Ù‡ کرده مرا
بدان گونه که سربازان
Ø§ØØ§Ø·Ù‡ Ù…ÛŒ کنند دیوانه ÛŒ گوشه نشینی را .
بدرود !
سپیده دم خشونت بار است
چون آسمانی که سیاه گشته به گناهان مردم
چون آسمانی که پریشان گشت
Ùˆ تکه به تکه ÙØ±ÙˆØ§Ùتاد
در میانه های دریا .
.........................................
هم گون
با تو خواهد بودن :
نام او تکرار می شود
ÙØ±Ø§ روی تو
همانند ٠مصایبی بس ØØ§Ø¶Ø± .
با تو Ù†ÙØ³ خواهد کشیدن :
Ù†ÙŽÙَس ٠او سنگین است
سنگین تر از دود ٠مرگ
و دیدار او
همانند ٠جمجمه ای ست رها در بَرَهوت .
ازین رو ، او دوست ٠تو خواهد بودن
و همکار تو یا هم گون ٠تو
کسی چه می داند .
ای بسا او همانند ٠تو بازیگری را دوست دارد .
برای همین او ادّعا می کند
که پیش از این بازی کرده است
نقش ٠هملت یا مکبث
یا ØÙ„اّج یا النÙّری
Ùˆ یا ØØªÛŒ زوربای یونانی .
Ù†Ø§Ø±Ø§ØØª نباش
ممکن است او بازیگری ØÙ‚یقی باشد
و تو بازیگری قلاّبی .
و ای بسا او کارگردان باشد
و تو بازیگری ذخیره
یا تماشاگری خسته
یا ÙلاÙÙ„ ÙØ±ÙˆØ´ÛŒ دم ٠در ٠نمایش خانه .
کسی چه می داند .
برای همین تو می بایست
به دروغ های درخشانش Ø§ØØªØ±Ø§Ù… بگذاری
می باید هنر دروغ را بدانی
وقتی از نقش ٠جدیدش از تو بپرسد
و تو نقش شیر را برایش انتخاب می کنی
ـــ تو می دانی که او خیلی کرگدن است ـــ
بل که او را شیر بخوانی
تا پایان درهم شکستن نمایش .
Ùˆ برای اینکه Ú©Ù…ÛŒ Ø§Ø³ØªØ±Ø§ØØª Ú©Ù†ÛŒ
او Ùیل خواهی خواند
Ùˆ با خوشبختی بسیار نقش Ùیل را به او Ù…ÛŒ دهی
و تو می دانی او بوزینه ای ست
که هر روز
از درختان ٠بلند می جهد
Ùˆ هوا را از ÙØ±ÛŒØ§Ø¯ Ùˆ جیغ پر Ù…ÛŒ کند .
او همانی است
که بر کرانه ، دریا و کشتی
همراه توست
و ای بسا تو را در پناه بردن به بیابان
همراهی می کند .
و با تو بر لوکوموتیو ٠ترس سوار می شود
یا بر هواپیمای مجهول .
و ای بسا ، اگر خوش شانس باشی
ابهام آگین و رعب آور
همانند ٠پیکری ØÙ†ÙˆØ· شده
در سالن ٠بزرگ انتظار با تو بنشیند .
.........................................
بادبادک ٠کاغذی
(1)
در کودکی ام ØŒ از ØØ±Ù ٠خویش
بادبادکی کاغذی ساختم .
بادبادکی که چون کودکان
آن را دیدند
نخ ٠بلندش را دزدیدند .
متوجّه آن چه پیش آمده است
نشدم
Ùˆ هم چنان بادبادکم را با دست Ú¯Ø±ÙØªÙ‡
شادمان در بازارها راه Ù…ÛŒ Ø±ÙØªÙ… .
هنگامی که جوان شدم
مرا زنی بوسید
زیباتر از لذّت
تا دنباله ی بادبادکم را بدزدد و برود .
متوجّه آن چه پیش آمده است
نشدم
برای اینکه جنگ در انتظارم بود
تا همو بدزدد
بدزدد چوب ٠کوچک ٠میان ٠بادبادک را .
(2)
این گونه است
که بادبادک من تنها برگ باقی ماند
Ú©Ù‡ آن را Ú¯Ø±ÙØªÙ…
Ùˆ Ø±ÙØªÙ… تا از دریا عبور کنم .
اما دریا
با ØØ±Ú©ØªÛŒ خشن Ùˆ غاÙÙ„ گیرانه
بادبادک مرا در آب شورش انداخت .
وبرای اینکه آن را بیرون بکشانم
بر من نوشته شد
تا هر شب ، برای چهل سال ٠تمام
بمیرم
تا در نهایت آن را برگ ٠خیس شده ای
بیرون بیاورم .
در آن از شادی های کودکی
اثری نبود
مگر رنگ آن
مگر رنگ Ù Ø±ÙØªÙ‡ ÛŒ سوراخ شده اش .
.........................................
از باران و عشق
(1)
پیرامون تو
شعر ٠باران خواهم نوشت .
پیرامون تو
شعر ٠عشق خواهم نوشت
پیرامون تو
شعر ٠مرگ خواهم نوشت .
و با بیگناهی کودک
از تو خواهم پرسیدن :
باران آیا نیرومندتر از عشق می شود ؟
عشق آیا نیرومندتر از مرگ می شود ؟
یا این مرگ است Ú©Ù‡ نیرومندتر بÙوَد از باران ØŸ
(2)
از تو خواهش گر Ù
بوسه ای هستم در باران
خواهش گر Ù
بوسه ای در عشق
خواهش گر Ù
بوسه ای در مرگ .
(3)
می دانم که تو
نخواهی Ù¾Ø°ÛŒØ±ÙØªÙ†
که خواسته های من همگی
صا٠دیوانه وارند
و قلب ٠سرد ٠کرنش گر ٠تو را
پریشیده می کنند .
و آتش من سیاه است
چون آتش مجوسان
که تَر و خشک می سوزاند .
می دانم که تو
نخواهی Ù¾Ø°ÛŒØ±ÙØªÙ†
پس من عادت کرده ام
به خورشید Ù ØªÙØ±Ø´ ٠تو .
چون تو را ببوسم
باران قلب تو نهان می شود
خرگوش کوچک تو [ در اصل ] .
و چون تصمیم به باریدن می کنی
باران تو ، دریغا
همراه با زلزله ها می شود
زیرا Ú©Ù‡ به وقت ٠پس Ø±ÙØªÙ† دریا
و چیرگی مرگ بر آسمان ٠عریانش
[ می بارد ] .
(4)
از تو خواهش گر Ù
مرگی Ø±Ø§ØØª Ù…ÛŒ شوم
در میانه های باران .
از تو خواهش گر Ù
عشقی می شوم در میانه ی دریا
آن گاهان Ú©Ù‡ زورق های اشتیاق Ùˆ عنÙوان
ما را آرام تکان می دهند
برهنه در میانه ی آبیای مد ّ و جزر .
از تو خواهش گر می شوم
که با راز باران بنویسی
ØØ±Ù ٠دردمندم را
تا با راز ٠راز
نقطه ی مبهم ٠تو را بنویسم .
(5)
تمام از تو خواهش خواهم کرد
و می دانم که پاسخی نیست .
و هر روز خواهش [ سؤال ] را
تکرار می کنم
که شعر خود ٠عشق است
و عشق خود ٠باران است
و مرگ خود ٠باران و دریاست .
(6)
ازین رو پیرامون تو
خواهم نوشت
شعر مرگ را :
شعری Ú©Ù‡ ØØ±Ù آن دریا وعشق است
و نقطه ی آن باران .
ازین رو پیرامون تو
خواهم نوشت
شعر ٠عشق را
ای زن ٠عاشقی که
هر روز نام او تغییر می یابد
یعنی با شکیبی بسیار
از تو خواهم نوشت
شعر ٠دریا را
آن گاهان که اندک اندک
غرق می شود در میانه های باران .
.........................................
و یک بار و برای همیشه
معذرت می خواهم از مرگ .

ادیب کمال الدین شاعر عراقی ـــ مقیم استرالیا
ترجمه : ØÙ…زه کوتی
.............................
.............................
ادیب کمال الدین شاعر امروز عراقی ØŒ از مهم ترین صداهای امروز شعر عربی است . مهم از این جهت Ú©Ù‡ تجربه ÛŒ Ø³ÙØªÙرگ ØØ±ÙˆÙ گرایی اش Ú©Ù‡ به ( Ø§Ù„ØØ±ÙˆÙیّة ) شهرت ÛŒØ§ÙØªÙ‡ ØŒ مورد توجّه Ùˆ اقبال نخبگان Ùˆ اندیش مندان ÙØ±Ù‡Ù†Ú¯ عرب قرار Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ است . این تجربه هیچ شباهتی با ( نهضت ØØ±ÙˆÙیّه ) ÛŒ ÙØ¶Ù„ الله نعیمی Ùˆ نهضت ( نقطویه ) ÛŒ Ù…ØÙ…ود پسیخانی ندارد . هر چند برخی از عقاید را Ù…ÛŒ توان تطبیق کرد با برخی از شعرهای ادیب کمال الدین ØŒ Ú©Ù‡ مطمئن ام شاعر از این نهضت ها اطلاعی ندارد .
( ØØ±ÙˆÙیّون از راه ØØ±ÙˆÙ جÙمّل Ú©Ù‡ هر ØØ±Ù عدد خاصی دارد ØŒ نظریات خود را ارائه Ù…ÛŒ دادند ØŒ Ùˆ نقطویون معتقد بودند Ú©Ù‡ « زمین نقطه Ùˆ اصل است » Ø› Ú©Ù‡ البته هم اعتقادی ست صوÙیانه Ùˆ هم عقیده ای ست اشتراکی . هر دوی این نهضت ها از دل دیانت اسلامی Ùˆ بر علیه ØÚ©ÙˆÙ…ت های وقت یعنی تیموریان Ùˆ صÙویان برآمدند ) .
ادیب کمال الدین ØŒ در Ø·ÛŒ سی سال گذشته توانست Ú©Ù‡ کنه Ùˆ جوهر ØØ±Ù Ùˆ نقطه را بکاود . در کارهای نخست اش Ú©Ù‡ در دهه های Ù‡ÙØªØ§Ø¯ ØŒ هشتاد Ùˆ نود میلادی به چاپ رسیده ØŒ به ØØ±Ù Ùˆ نقطه از دیدی صوÙیانه ØŒ Ú©Ù‡ هیچ سنخیّتی با تاریخ Ùˆ Ùکر گذشته ÛŒ تصوّ٠ندارد ØŒ Ùˆ به شیوه ای نوین Ù…ÛŒ پردازد . ØØ±Ù به ØÙ…ّال دردهای تاریخی بشر تبدیل Ù…ÛŒ شود . لذا شاعر با ØØ±Ù Ù…ÛŒ گرید وعشق Ù…ÛŒ ورزد . چرا Ú©Ù‡ Ø±ÙˆØ Ù ØØ±Ù از تØÙ…ّل دردهای Ù†Ø§Ú¯ÙØªÙ‡ به سَختگی Ùˆ Ù¾ÙØ®ØªÚ¯ÛŒ رسیده است . شاعری Ú©Ù‡ در میهن خویش نمی توانست آزاد سخن بگوید ØŒ ØØ±Ù را با خود همراه Ù…ÛŒ کند Ø› با ØØ±Ù سخن Ù…ÛŒ گوید Ùˆ چون ØØ±Ù صداقت Ùˆ درد را Ù…ÛŒ دید ØŒ رخ Ù…ÛŒ نمود گاه Ùˆ بی گاه ØŒ هم چون رخ نمودن آن پردگی .
در دهمین مجموعه ÛŒ شعرش « چهل شعر درباره ÛŒ ØØ±Ù » Ú©Ù‡ در سال 2009 در عمّان به طبع رسیده ØŒ نگاه دیگری به مسئله ÛŒ ØØ±Ù دارد . سخن شاعر با ØØ±Ù ØŒ به عنوان دوست ØŒ ولی ØŒ قطب Ùˆ شیخ ØŒ سخنی ساده Ùˆ بی تکلّ٠است . نوعی سادگی ٠صیقل ÛŒØ§ÙØªÙ‡ Ùˆ بر گذشته از صاÙÛŒ زمان .
ادیب کمال الدین به سال 1953 ØŒ در بابل متولّد شد . نخستین تجربه ÛŒ او در زمینه ÛŒ شعر ØØ±ÙˆÙÛŒ شعر « طلسم » است . Ú©Ù‡ با طاء آغاز Ù…ÛŒ شود Ùˆ با Ú¯Ù… شدن طائر Ø§ÙØ³ÙˆÙ† شده خاتمه Ù…ÛŒ یابد . در سال 2007 کتابی ØØ§ÙˆÛŒ مقالاتی از سی نویسنده ØŒ Ùˆ با مقدّمه ÛŒ دکتر مقداد عبد الرØÛŒÙ… ØªØØª عنوان « شاعر ØØ±ÙˆÙ گرا » پیرامون شعر Ùˆ نگاه ویژه ÛŒ او منتشر شد . هم چنین نویسنده Ùˆ پژوهش گر تونسی ØŒ خانم دکتر « ØÛŒØ§Ø© الخیاري » پایان نامه ÛŒ دکتری خود را پیرامون شعر ØØ±ÙˆÙÛŒ ادیب کمال الدین نوشته Ùˆ ÙØµÙ„ÛŒ از آن را به ترجمه ÛŒ عربی Ùˆ ÙØ§Ø±Ø³ÛŒ Ùˆ اشتراکات ÙØ±Ù‡Ù†Ú¯ÛŒ Ùˆ زبانی این دو ØÙˆØ²Ù‡ ØŒ اختصاص داده است.
در سایت شاعر گزیده شعرهایی از او ØŒ با ترجمه ÛŒ من انتشار ÛŒØ§ÙØªÙ‡ است . شعرهای ØØ§Ø¶Ø± ØŒ از مجموعه ÛŒ « چهل شعر درباره ÛŒ ØØ±Ù » برای نخستین بار اینجا ارائه Ù…ÛŒ شوند .
از دیگر کارهای ادیب کمال الدین ØŒ Ù…ÛŒ توان به : اخبار معنا ØŒ ØØ§Ø¡ ØŒ نون ØŒ درخت ØØ±ÙˆÙ ØŒ جزئیات معنا ØŒ دیوان عربی اشاره کرد .
تخم ، دریا و ماه
(1)
[ زمان ] ٠گذشته
ÙØ±ÙˆØ§Ùتاد
Ùˆ ØØ§Ù„ شورش کرد
و آینده تظاهراتی همگانی کرد .
(2)
تخم ÙØ±ÙˆØ§Ùتاد
Ùˆ Ù…ÙØ±Øº ØŒ نشسته بر درخت
بر تخم ٠شکسته اش
گریه کرد .
آن گاهان موران
بر زمین
این سور ٠اسطوره وار را
جشن Ú¯Ø±ÙØªÙ†Ø¯ .
(3)
دریا ÙØ±ÙˆØ§Ùتاد
و کشتیان باشگون گشتند .
زنان ٠جادوگر به دریا بار
برون آمدند
Ú©Ù‡ برقصند تا دمیدن Ù Ùَجر
و خود در اوج ٠برهنگی
و شادی گساری
مشعل ها ، جمجمه ها و طبل ها
با خود داشتند .
(4)
ماه ÙØ±ÙˆØ§Ùتاد
و خورشید پنهان شد
و عشّاق جملگان گریستند
با اشک هایی از سوز و پشیمانی
در سراسر آن روز Ù Ù†ØØ³ .
(5)
شاعر ÙØ±ÙˆØ§Ùتاد : طلخک (1)
و ذوق ٠ادبی ٠تباه گشته اش
بر پیاده رو ریخت
و آبگینه ی لوش بار ٠جانش
در هم شکست .
(6)
گردنکش ÙØ±ÙˆØ§Ùتاد
و صندلی ٠طلایی اش
گریه کرد
سگان ٠بد عنق ٠او گریه کردند
و گریه کردند درهای ٠زندان ٠بزرگش .
(7)
ÙØ±ÙˆØ§Ùتاد ØØ±Ù
Ùˆ نقطه او را Ú¯Ø±ÙØª
تا زخم ها ، دردها و غربتش را
معالجه کند
با صبر ایوبی اش
با جَمال ٠یوسÙÛŒ اش
و با راز خدایی ش .
.................................................
1 : طلخک : همان دلقک است . در برابر واژه ÛŒ « المهرّج » به کار Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ شده . Ù…
درآویختن با ØØ±Ù
روزی Ú©Ù‡ ØØ±Ù
خواست بازی کند
نزد من آمد
Ùˆ مرا چندان Ú¯Ù… گشته ÛŒØ§ÙØª
Ú©Ù‡ ترک ام Ú¯ÙØª .
به معشوقه ÛŒ من Ø±ÙØª
و او را بدوی تر
Ùˆ برهنه تر از خویش ÛŒØ§ÙØª
پس ترک اش Ú¯ÙØª .
آنگاه به سوی خدا Ø±ÙØª
و در توانش نبود
کش٠کردن راز ٠ابهام
و جبروت اش .
به سوی ÙˆÙŽÙ„ÛŒ Ø±ÙØª
و در توانش نبود
که کش٠کند راز ٠خموشی ،
نماز Ùˆ ØªØ³Ø¨ÛŒØ Ú¯ÙˆÛŒÛŒ اش را .
به سوی صوÙÛŒ Ø±ÙØª
و در پی مجهول کاویدن او را
خوش نیامد .
به سوی مجهول(1) Ø±ÙØª
و به مرگ برخورد
Ú©Ù‡ او را بر سَرش Ú©ÙˆÙØª Ú©ÙˆÙØªÙ†ÛŒ
Ú©Ù‡ به Ø§Ù†Ú¯ÙØ´Øª(2) تبدیلش کرد .
کودکان آمدند
وبر دیوار نام های خود را نوشتند .
عاشقان آمدند
و بر درختان رؤیاهای(3) خود را نوشتند .
من آمدم
Ùˆ ØØ±Ù Ù Ø§Ù†Ú¯ÙØ´Øª گون را Ú¯Ø±ÙØªÙ…
و بدان شعرهای سیاه ام را نوشتم
که خود از رقص و هذیان دست برنمی داشتند .
.................................................
1 : مجهول : در معنای صوÙیانه اش ØŒ یعنی ناشناختنی ها ØŒ به کار Ø±ÙØªÙ‡ شده است . Ù…
2 : Ø§Ù†Ú¯ÙØ´Øª : ( با کسر ٠گا٠) = زغال . Ù…
3 : رؤیاها : اینجا به معنای آرزوها ست . م
سرخ ٠آتشین
در توان بودن
Ú©Ù‡ تو هر Ú†Ù‡ شایگان تر بÙÙˆÙÛŒ
هرچه شادی گسارتر
و هر چه جَمیل تر .
رخصت اگر دهی
پرنده ی اوج مند ٠پس ٠پنجره را
با چشم های اشک بارش
و بال های بی گناه اش
تا کمی پرواز کند
بالای بسترگاه عاری تو .
در توان بودن
Ú©Ù‡ هر Ú†Ù‡ آسمان تر بÙÙˆÙÛŒ
هر چه آبیاتر
و هر چه ماه تر .
اگر رخصت دهی
تا نزدیک تر شوم
به ابر لذت بخش تو
تا دو تای شوم در جنونی مسلّم
برای ÙØ±Ø§Øª رازگون ات
که عمر را سربه سر
جادویم کرده
و به آخر دنیا پرتاب کرد
به گونه ÛŒ ØØ±ÙÛŒ بی معنا
مگر آن گاهان
که زبان بگشاید
به اسطوره ی آویخته ات در بلنداها .
و به گونه ی نقطه ای
که نمی داند هیچ جز
غزل های عشق را به سرخ ٠آتشین
یعنی به سرخ ٠سوده
به درد و هذیان .
تو امّا
خواستی که واگذاری
ÙØ±Ø§Øª رازگون خویش
و گندم زاران طلایی را
به نقابی Ú©Ù‡ ØºÙØ±Ø§Ø¨ همسر را
به چهره می زند
یعنی ØºÙØ±Ø§Ø¨ÛŒ Ú©Ù‡ نقاب همسر
به چهره می زند
یعنی همسری Ú©Ù‡ نقاب ØºÙØ±Ø§Ø¨
به چهره می زند
آن که هیچ نمی داند مگر
ØÙ…له بردن بی هیچ Ù…Ùهری
به گوشت طراوت بارت
تا تو را اندک اندک
سوق دهد به خشکی چشمه سارها
یا بدان جایی که چاه ٠سیاه وجود دارد
و انگشتت
که روزی دیدم آن را
می گریست درد ٠لذّت را
Ùˆ ترانه ÛŒ Ù…ØØ±ÙˆÙ…یّت .
.........................................
معذرت خواستن
(1)
چون بر٠٠زمستان ٠شعر
آب شد
برگ سÙید جاری شد
به ØØ±ÙˆÙ Ùˆ نقطه ها .
(2)
تا Ø´ÙØ§ یابم از بیماری عشق تو
همه چیز را آزمودم
آغاز به داغ کردن و آتش کردم
و عادت به پیاله ی شراب کردم
Ùˆ به خیابان های پشتی Ùگریختن .
بر طلسم های جادو پیچیدم
بر جنّیان آن و جنون و دودش
آنگاه خرقه ÛŒ صوÙیان پوشیدم
تا به مرگ رسیدم
به دربازه ی آهنین مرگ .
امّا Ø´ÙØ§ هرگز Ù†ÛŒØ§ÙØªÙ… .
این چیز Ø´Ú¯ÙØªÛŒ ست .
همه چیز را آزمودم
تا از بیماری عشق تو Ø´ÙØ§ یابم
و یک بار هم نیازمودم
تا تو را ببینم .
(3)
در سرزمین دور
در قهوه گاهی تاریک و پرت
می نشینم
تا چهره ÛŒ تو را Ø§ØØ¶Ø§Ø± کنم
Ú©Ù‡ چهل سال پیش آن را دÙÙ† کردم
با دست های خود
میان خاکستر
و میان آتش تنّوری
که بناگهان روشن شد
و نزدیک بود برای همیشه
مرا در کام خود ÙØ±Ùˆ ببرد .
(4)
در زندگی خویش
اشعار ٠زیادی از شاعران مرده خواندم
به گونه ای که پر شدم
از ناامیدی و مرگ
Ùˆ Ù…ÙØ±Ø¯Ù… .
در زندگی ٠آینده ام
اشعار ٠زیادی از شاعران نیامده
خواهم خواند
مگر که برای همیشه
دست یابم به دلایل زندگی .
(5)
می ترسیدم که تو را ببینم
که بسترگاه تو را ببینم
برای اینکه می دانم
Ú©Ù‡ او به راست Ùˆ به Ú†Ù¾ Ø±ÙØª
و گنجشک های آن
در روزگاری دور مردند
Ùˆ نمانده مگر ØºÙØ±Ø§Ø¨ ٠نعیق
در این سالیان ٠چهل
با خاء خسارت و خیانت
با غین Ù ØºÙØ±ÙˆØ¨ Ùˆ ØºÙØ¨Ø§Ø± .
(6)
ازین گون پیش که بمیرم
چندان که باید زیرک بودم
تا معذرت بخواهم از ØºÙØ±Ø§Ø¨
Ùˆ معذرت بخواهم از زمستان Ùˆ برگ ٠سÙید
معذرت بخواهم از شَراب و گریختن
Ùˆ جادو Ùˆ تصوّÙ
معذرت بخواهم از سرزمین ٠دور
از قهوه گاه تاریک ٠پرت
معذرت بخواهم از خاکستر و آتش
معذرت بخواهم از شاعران مرده و زنده
معذرت بخواهم از ناامیدی
و از بستری که مرا برد
از تبعیدگاهی به تبعیدگاهی
Ùˆ از ØØ±ÙÛŒ به ØØ±ÙÛŒ
معذرت بخواهم از گنجشک هایی
که در روزگاری دور مردند
معذرت بخواهم از زندگی و دلایل زندگی
و یک بار و برای همیشه
معذرت بخواهم از مرگ .
.........................................
تو را اکنون می بوسم
سپیده دم خشونت بار است .
سپیده دم سرشار ٠خورشید است
و خورشید نیرومند است
چون نیزه ای
که به چشم می رود .
سپیده دم ÙÙØ±Ù‚ت است .
مرا با نام خود صدا نکن .
نام من مرگ است
نام من سیب و بوسه بود .
نمی دانم
اما من تو را اکنون می بوسم
کیستی تو ؟
آیا تو معشوق ٠قلب ٠منی ؟
زن ٠منی ؟
نگار منی ؟
قتّال من ؟
وهم ٠سترگ من ؟
چه کسی شَرَنگ در جام من ریخت ؟
چه کسی پریشان ساخت
روزها و جوانی مرا
و خاکستر مرا بر باد داد ؟
Ú†Ù‡ کسی ØØ±Ù مرا باز داشت کرد ØŸ
Ú†Ù‡ کسی ØØ§Ùظه ام را به دریای ظلمات اÙکند ØŸ
نام تو را نمی دانم .
می دانم که تو سخت پریشانی
و من خود ٠پریشانی ام
اکنون تو را می بوسم .
چه شد که سپیده دم
خشونت بار گشته چون کشتی غرق شده ؟
چه شد که سپیده دم
پیکری گشت که دریانوردان
آن را به دریا Ù…ÛŒ اÙکنند ØŸ
سپیده دم ÙÙØ±Ù‚ت است .
تو را اکنون بدرود می گویم .
چیزی می دانم
و آن اینکه تو علّت مرگ منی
Ùˆ مرگ Ø§ØØ§Ø·Ù‡ کرده مرا
بدان گونه که سربازان
Ø§ØØ§Ø·Ù‡ Ù…ÛŒ کنند دیوانه ÛŒ گوشه نشینی را .
بدرود !
سپیده دم خشونت بار است
چون آسمانی که سیاه گشته به گناهان مردم
چون آسمانی که پریشان گشت
Ùˆ تکه به تکه ÙØ±ÙˆØ§Ùتاد
در میانه های دریا .
.........................................
هم گون
با تو خواهد بودن :
نام او تکرار می شود
ÙØ±Ø§ روی تو
همانند ٠مصایبی بس ØØ§Ø¶Ø± .
با تو Ù†ÙØ³ خواهد کشیدن :
Ù†ÙŽÙَس ٠او سنگین است
سنگین تر از دود ٠مرگ
و دیدار او
همانند ٠جمجمه ای ست رها در بَرَهوت .
ازین رو ، او دوست ٠تو خواهد بودن
و همکار تو یا هم گون ٠تو
کسی چه می داند .
ای بسا او همانند ٠تو بازیگری را دوست دارد .
برای همین او ادّعا می کند
که پیش از این بازی کرده است
نقش ٠هملت یا مکبث
یا ØÙ„اّج یا النÙّری
Ùˆ یا ØØªÛŒ زوربای یونانی .
Ù†Ø§Ø±Ø§ØØª نباش
ممکن است او بازیگری ØÙ‚یقی باشد
و تو بازیگری قلاّبی .
و ای بسا او کارگردان باشد
و تو بازیگری ذخیره
یا تماشاگری خسته
یا ÙلاÙÙ„ ÙØ±ÙˆØ´ÛŒ دم ٠در ٠نمایش خانه .
کسی چه می داند .
برای همین تو می بایست
به دروغ های درخشانش Ø§ØØªØ±Ø§Ù… بگذاری
می باید هنر دروغ را بدانی
وقتی از نقش ٠جدیدش از تو بپرسد
و تو نقش شیر را برایش انتخاب می کنی
ـــ تو می دانی که او خیلی کرگدن است ـــ
بل که او را شیر بخوانی
تا پایان درهم شکستن نمایش .
Ùˆ برای اینکه Ú©Ù…ÛŒ Ø§Ø³ØªØ±Ø§ØØª Ú©Ù†ÛŒ
او Ùیل خواهی خواند
Ùˆ با خوشبختی بسیار نقش Ùیل را به او Ù…ÛŒ دهی
و تو می دانی او بوزینه ای ست
که هر روز
از درختان ٠بلند می جهد
Ùˆ هوا را از ÙØ±ÛŒØ§Ø¯ Ùˆ جیغ پر Ù…ÛŒ کند .
او همانی است
که بر کرانه ، دریا و کشتی
همراه توست
و ای بسا تو را در پناه بردن به بیابان
همراهی می کند .
و با تو بر لوکوموتیو ٠ترس سوار می شود
یا بر هواپیمای مجهول .
و ای بسا ، اگر خوش شانس باشی
ابهام آگین و رعب آور
همانند ٠پیکری ØÙ†ÙˆØ· شده
در سالن ٠بزرگ انتظار با تو بنشیند .
.........................................
بادبادک ٠کاغذی
(1)
در کودکی ام ØŒ از ØØ±Ù ٠خویش
بادبادکی کاغذی ساختم .
بادبادکی که چون کودکان
آن را دیدند
نخ ٠بلندش را دزدیدند .
متوجّه آن چه پیش آمده است
نشدم
Ùˆ هم چنان بادبادکم را با دست Ú¯Ø±ÙØªÙ‡
شادمان در بازارها راه Ù…ÛŒ Ø±ÙØªÙ… .
هنگامی که جوان شدم
مرا زنی بوسید
زیباتر از لذّت
تا دنباله ی بادبادکم را بدزدد و برود .
متوجّه آن چه پیش آمده است
نشدم
برای اینکه جنگ در انتظارم بود
تا همو بدزدد
بدزدد چوب ٠کوچک ٠میان ٠بادبادک را .
(2)
این گونه است
که بادبادک من تنها برگ باقی ماند
Ú©Ù‡ آن را Ú¯Ø±ÙØªÙ…
Ùˆ Ø±ÙØªÙ… تا از دریا عبور کنم .
اما دریا
با ØØ±Ú©ØªÛŒ خشن Ùˆ غاÙÙ„ گیرانه
بادبادک مرا در آب شورش انداخت .
وبرای اینکه آن را بیرون بکشانم
بر من نوشته شد
تا هر شب ، برای چهل سال ٠تمام
بمیرم
تا در نهایت آن را برگ ٠خیس شده ای
بیرون بیاورم .
در آن از شادی های کودکی
اثری نبود
مگر رنگ آن
مگر رنگ Ù Ø±ÙØªÙ‡ ÛŒ سوراخ شده اش .
.........................................
از باران و عشق
(1)
پیرامون تو
شعر ٠باران خواهم نوشت .
پیرامون تو
شعر ٠عشق خواهم نوشت
پیرامون تو
شعر ٠مرگ خواهم نوشت .
و با بیگناهی کودک
از تو خواهم پرسیدن :
باران آیا نیرومندتر از عشق می شود ؟
عشق آیا نیرومندتر از مرگ می شود ؟
یا این مرگ است Ú©Ù‡ نیرومندتر بÙوَد از باران ØŸ
(2)
از تو خواهش گر Ù
بوسه ای هستم در باران
خواهش گر Ù
بوسه ای در عشق
خواهش گر Ù
بوسه ای در مرگ .
(3)
می دانم که تو
نخواهی Ù¾Ø°ÛŒØ±ÙØªÙ†
که خواسته های من همگی
صا٠دیوانه وارند
و قلب ٠سرد ٠کرنش گر ٠تو را
پریشیده می کنند .
و آتش من سیاه است
چون آتش مجوسان
که تَر و خشک می سوزاند .
می دانم که تو
نخواهی Ù¾Ø°ÛŒØ±ÙØªÙ†
پس من عادت کرده ام
به خورشید Ù ØªÙØ±Ø´ ٠تو .
چون تو را ببوسم
باران قلب تو نهان می شود
خرگوش کوچک تو [ در اصل ] .
و چون تصمیم به باریدن می کنی
باران تو ، دریغا
همراه با زلزله ها می شود
زیرا Ú©Ù‡ به وقت ٠پس Ø±ÙØªÙ† دریا
و چیرگی مرگ بر آسمان ٠عریانش
[ می بارد ] .
(4)
از تو خواهش گر Ù
مرگی Ø±Ø§ØØª Ù…ÛŒ شوم
در میانه های باران .
از تو خواهش گر Ù
عشقی می شوم در میانه ی دریا
آن گاهان Ú©Ù‡ زورق های اشتیاق Ùˆ عنÙوان
ما را آرام تکان می دهند
برهنه در میانه ی آبیای مد ّ و جزر .
از تو خواهش گر می شوم
که با راز باران بنویسی
ØØ±Ù ٠دردمندم را
تا با راز ٠راز
نقطه ی مبهم ٠تو را بنویسم .
(5)
تمام از تو خواهش خواهم کرد
و می دانم که پاسخی نیست .
و هر روز خواهش [ سؤال ] را
تکرار می کنم
که شعر خود ٠عشق است
و عشق خود ٠باران است
و مرگ خود ٠باران و دریاست .
(6)
ازین رو پیرامون تو
خواهم نوشت
شعر مرگ را :
شعری Ú©Ù‡ ØØ±Ù آن دریا وعشق است
و نقطه ی آن باران .
ازین رو پیرامون تو
خواهم نوشت
شعر ٠عشق را
ای زن ٠عاشقی که
هر روز نام او تغییر می یابد
یعنی با شکیبی بسیار
از تو خواهم نوشت
شعر ٠دریا را
آن گاهان که اندک اندک
غرق می شود در میانه های باران .
.........................................