هدی ØØ³ÛŒÙ† شاعر مصری / ترجمه : ØÙ…زه کوتی
گمان می کنم که درخت ام
زیرا با لمس کردن
ØØ±Ù Ù…ÛŒ زنم
با صندلی های چوبی
مثل یک درخت کور .

شعرهایی از هدی ØØ³ÛŒÙ† شاعر مصری
ترجمه : ØÙ…زه کوتی
.........................................
.........................................
هدی ØØ³ÛŒÙ† از شاعران جوان مصر است . او در سال 1972 در قاهره متولّد شد . دارای لیسانس زبان Ùˆ ادبیّات ÙØ±Ø§Ù†Ø³Ù‡ از دانشگاه قاهره است . از سوی انجمن سÙیران ØµÙ„Ø Ø¬Ù‡Ø§Ù†ÛŒ در ژنو ØŒ لقب سÙیر ØµÙ„Ø Ø¬Ù‡Ø§Ù†ÛŒ Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ . او هم چنین عضو مرکز جهانی شعر در ÙØ±Ø§Ù†Ø³Ù‡ ØŒ Ùˆ عضو کانون نویسندگان مصر است .
مجموعه شعرهای او عبارت اند از : باید باشد ØŒ آنچه گذشت ØŒ زن ٠بی هد٠، نقاب های Ú¯Ù„ ØŒ ما دیوانگان ØŒ ما Ùیلم بازی Ù…ÛŒ کنیم . رمانی نیز با نام « پل » به چاپ رسانده است . هم چنین مجموعه داستان هایی از مارگریت دوراس را ترجمه Ùˆ منتشر کرده است .
پیش بینی
برادر
می دانی
زندگی بسیار ساده است
به سادگی گله گوسÙندانی Ú©Ù‡
Ø¯Ø±ØµØØ±Ø§ Ù…ÛŒ چرند
بدون علÙ
وتو بدون عصا باشی .
نیایش
در برابرم یک شمع
و یک چاقو ودو سیگار است
به خودم دست می زنم
تا انتخابی نباشد آنجا
جز مرگ یا ÙˆØØ´Øª .
جنون یک مرØÙ„Ù‡ است
وبعد از آن آدم عادت می کند .
ایقاع
قلب سرخ من می تپد
بدون خون .
قلب Ø¨Ù†ÙØ´Ù‡ ای من نمی تپد:
ایقاع آبی رنگ است .
بغداد
دیروز کتاب شعر ترجمه شده ای را
از یک شاعر سیاه پوست
ورق می زدم
که در بغداد به سال 1971
چاپ شده بود
یعنی یک سال قبل ازآنکه من
به دنیا بیایم .
قبل از تولدم نیز
بغداد ، شعر منتشر می کرد .
Ú¯Ù„
گلی از درخت
در میانه ی خیابان
Ø§ÙØªØ§Ø¯
وقتی Ú©Ù‡ راه Ù…ÛŒ Ø±ÙØªÛŒÙ…
و ما آن را ندیدیم
که همو بود که
میان ما Ø§ÙØªØ§Ø¯ .
وهم زندگی
هر کسی ترانه ÛŒ Ø´Ú¯ÙØª انگیز
خود را دارد
شراب دلخواه خود را
آرایش موی مخصوص
چیزهایی که باعث می شوند
خودش باشد
خود سرگران اش
میان نامی که برنگزیده
Ùˆ واقعیتی Ú©Ù‡ بر او تØÙ…یل شده
و عمری که او را پیش می برد
به سمت خاطره هایی
که خود در شکل گیری شان
دستی ندارد .
سکوت
سکوت شیشه است .
سگی در دل شب می لاید
به خاطر همین است
که می گوییم
آن را می شکند .
بانگ خروس
ÙØ±Ø§ Ù…ÛŒ رسد آن روز
که مرا بشناسی ای جهان .
خروس ، این گونه
هر صبØ
به اصرار بانگ می زند .
صدای امید
ÙØ±Ø´ØªÚ¯Ø§Ù† را مجذوب Ù…ÛŒ کند .
درخت
گمان می کنم که درخت ام
زیرا با لمس کردن
ØØ±Ù Ù…ÛŒ زنم
با صندلی های چوبی
مثل یک درخت کور .
شبØ
باید مرگ را ÙØ±Ø§Ø¨Ø®ÙˆØ§Ù†Ù…
تا شاید تکّه های پراکنده ی مرا
از هوا گرد آوری
و در برابر من بایستی .
ای بیچاره !
آیا تا این ØØ¯ Ù‘
مادّه ی من تو را می ترساند ؟
ساقه
مثل ساقه ای در باد
ساق من تاب مقاومت ندارد .
امّا تندباد
با آرامش و هیاهو گذشت
Ùˆ برگ های ÙØ±ÙˆØ§Ùتاده ÛŒ من
به خاک می گویند
که تندبادی عظیم
از این جا گذشت .
نیم دایره ی ماه
خود را دوست دارم
ای جمجمه ی متبسّم در آسمان
من نیز
در سر
نیم ماه Ùˆ چشم از ØØ¯Ù‚Ù‡ درآمده ÛŒ
یک پرنده دارم
که چشم کور ٠عدالت را هم
Ù…Ø¬Ø±ÙˆØ Ù†Ù…ÛŒ کند .
هدهد
به موسیقی ٠تو گوش دادم
و تو را شناختم .
نترس
تو در آتشی
و با دست خویش
اخگرت را می گیری
Ùˆ مرکز زمین را Ù…ÛŒ شکاÙÛŒ
برای رسیدن به گیاه Ùˆ Ú©ÙØ±Ù… .
در زیر سه پر ٠برجسته ی سرت
بالای چشم ات
اخگرت را می بینم
زمرّد را که از
غلیان ٠خون مکّی ات نمایان است
و جوهره ی تاج ات
و چشم سوم ات را .
اعتراÙ
مرا نه شب می شناسد
نه اسب ها
نه بیابان و نه شهرها .
امّا من آن ها را می شناسم
که تو را کور کورانه
پیش می رانند
تا بدان ØØ¯Ù‘
که در وجود خود شک ّ می کنی
اگر تو را نشناسند .
دود
هر وقت با هم مشاجره می کنیم
دایره ای از دود می کشیم
که آن را
من Ù…ÛŒ شکاÙÙ… .
.........................................
.........................................
زیرا با لمس کردن
ØØ±Ù Ù…ÛŒ زنم
با صندلی های چوبی
مثل یک درخت کور .

شعرهایی از هدی ØØ³ÛŒÙ† شاعر مصری
ترجمه : ØÙ…زه کوتی
.........................................
.........................................
هدی ØØ³ÛŒÙ† از شاعران جوان مصر است . او در سال 1972 در قاهره متولّد شد . دارای لیسانس زبان Ùˆ ادبیّات ÙØ±Ø§Ù†Ø³Ù‡ از دانشگاه قاهره است . از سوی انجمن سÙیران ØµÙ„Ø Ø¬Ù‡Ø§Ù†ÛŒ در ژنو ØŒ لقب سÙیر ØµÙ„Ø Ø¬Ù‡Ø§Ù†ÛŒ Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ . او هم چنین عضو مرکز جهانی شعر در ÙØ±Ø§Ù†Ø³Ù‡ ØŒ Ùˆ عضو کانون نویسندگان مصر است .
مجموعه شعرهای او عبارت اند از : باید باشد ØŒ آنچه گذشت ØŒ زن ٠بی هد٠، نقاب های Ú¯Ù„ ØŒ ما دیوانگان ØŒ ما Ùیلم بازی Ù…ÛŒ کنیم . رمانی نیز با نام « پل » به چاپ رسانده است . هم چنین مجموعه داستان هایی از مارگریت دوراس را ترجمه Ùˆ منتشر کرده است .
پیش بینی
برادر
می دانی
زندگی بسیار ساده است
به سادگی گله گوسÙندانی Ú©Ù‡
Ø¯Ø±ØµØØ±Ø§ Ù…ÛŒ چرند
بدون علÙ
وتو بدون عصا باشی .
نیایش
در برابرم یک شمع
و یک چاقو ودو سیگار است
به خودم دست می زنم
تا انتخابی نباشد آنجا
جز مرگ یا ÙˆØØ´Øª .
جنون یک مرØÙ„Ù‡ است
وبعد از آن آدم عادت می کند .
ایقاع
قلب سرخ من می تپد
بدون خون .
قلب Ø¨Ù†ÙØ´Ù‡ ای من نمی تپد:
ایقاع آبی رنگ است .
بغداد
دیروز کتاب شعر ترجمه شده ای را
از یک شاعر سیاه پوست
ورق می زدم
که در بغداد به سال 1971
چاپ شده بود
یعنی یک سال قبل ازآنکه من
به دنیا بیایم .
قبل از تولدم نیز
بغداد ، شعر منتشر می کرد .
Ú¯Ù„
گلی از درخت
در میانه ی خیابان
Ø§ÙØªØ§Ø¯
وقتی Ú©Ù‡ راه Ù…ÛŒ Ø±ÙØªÛŒÙ…
و ما آن را ندیدیم
که همو بود که
میان ما Ø§ÙØªØ§Ø¯ .
وهم زندگی
هر کسی ترانه ÛŒ Ø´Ú¯ÙØª انگیز
خود را دارد
شراب دلخواه خود را
آرایش موی مخصوص
چیزهایی که باعث می شوند
خودش باشد
خود سرگران اش
میان نامی که برنگزیده
Ùˆ واقعیتی Ú©Ù‡ بر او تØÙ…یل شده
و عمری که او را پیش می برد
به سمت خاطره هایی
که خود در شکل گیری شان
دستی ندارد .
سکوت
سکوت شیشه است .
سگی در دل شب می لاید
به خاطر همین است
که می گوییم
آن را می شکند .
بانگ خروس
ÙØ±Ø§ Ù…ÛŒ رسد آن روز
که مرا بشناسی ای جهان .
خروس ، این گونه
هر صبØ
به اصرار بانگ می زند .
صدای امید
ÙØ±Ø´ØªÚ¯Ø§Ù† را مجذوب Ù…ÛŒ کند .
درخت
گمان می کنم که درخت ام
زیرا با لمس کردن
ØØ±Ù Ù…ÛŒ زنم
با صندلی های چوبی
مثل یک درخت کور .
شبØ
باید مرگ را ÙØ±Ø§Ø¨Ø®ÙˆØ§Ù†Ù…
تا شاید تکّه های پراکنده ی مرا
از هوا گرد آوری
و در برابر من بایستی .
ای بیچاره !
آیا تا این ØØ¯ Ù‘
مادّه ی من تو را می ترساند ؟
ساقه
مثل ساقه ای در باد
ساق من تاب مقاومت ندارد .
امّا تندباد
با آرامش و هیاهو گذشت
Ùˆ برگ های ÙØ±ÙˆØ§Ùتاده ÛŒ من
به خاک می گویند
که تندبادی عظیم
از این جا گذشت .
نیم دایره ی ماه
خود را دوست دارم
ای جمجمه ی متبسّم در آسمان
من نیز
در سر
نیم ماه Ùˆ چشم از ØØ¯Ù‚Ù‡ درآمده ÛŒ
یک پرنده دارم
که چشم کور ٠عدالت را هم
Ù…Ø¬Ø±ÙˆØ Ù†Ù…ÛŒ کند .
هدهد
به موسیقی ٠تو گوش دادم
و تو را شناختم .
نترس
تو در آتشی
و با دست خویش
اخگرت را می گیری
Ùˆ مرکز زمین را Ù…ÛŒ شکاÙÛŒ
برای رسیدن به گیاه Ùˆ Ú©ÙØ±Ù… .
در زیر سه پر ٠برجسته ی سرت
بالای چشم ات
اخگرت را می بینم
زمرّد را که از
غلیان ٠خون مکّی ات نمایان است
و جوهره ی تاج ات
و چشم سوم ات را .
اعتراÙ
مرا نه شب می شناسد
نه اسب ها
نه بیابان و نه شهرها .
امّا من آن ها را می شناسم
که تو را کور کورانه
پیش می رانند
تا بدان ØØ¯Ù‘
که در وجود خود شک ّ می کنی
اگر تو را نشناسند .
دود
هر وقت با هم مشاجره می کنیم
دایره ای از دود می کشیم
که آن را
من Ù…ÛŒ شکاÙÙ… .
.........................................
.........................................