شعرهایی از Ù„Ùبنا المانوزی شاعر مراکشی / ترجمه : Øمزه کوتی
باد با آب در می آمیزد
در پیاله ای که می آید
از سمت صعودگاهی که
گیاه هوا را از انگشت هایم
می روبد
Ù„Ùبنا المانوزی ـــ شاعری از مراکش
ترجمه : Øمزه کوتی
.............................
.............................
جانی کهن
روشن از تاریکیستی
ای جان ٠کهن .
کنار ٠رÙشدگاه ٠بادهای Ù†Ùتالی
سخن تو Ùرو اÙتاد
و خون درخت از خون تو
بالا رÙت ÙˆÙ
قَباها ، قلم های تو را
تا آن سوی سایه هَی کردند .
...................
لانه های سÙید
اشیاء Ù Ù…Ùقود پیش از وجود داشتن
شب هایی که خورشید
نزاده
بقیّه ÛŒ باده گساری های Ù
اوّلین تن
ساعت تاب خورده
بر انگشت های ما چون نخی از نور
اکنون لانه می سازند
در اتاق های جان های مان .
...................
گذر کردن
رهگذرانی بی چهره و بی پا
در پادگان ٠سایه
کاشته می شوند .
تا مشیّت صعود کند
از برگ های پیش گویی شان .
...................
اشتها
با اشتهایی [ خاص ]
متن ٠کامل خود را نوشتم
Ùˆ موج از من Ùرو اÙتاد .
تنها آسمان بود
که مرا به تن کرد .
هنگامی که سایه از بقایای من
برکنده شد
و بر صدای آب سوار شد .
...................
خورشید
ای خورشید ٠زیرین
مرا بالا ببر
تا دری Ú©Ù‡ از Øکمت سایه
بلندتر باشد .
باد با آب در می آمیزد
در پیاله ای که می آید
از سمت صعودگاهی که
گیاه هوا را از انگشت هایم
می روبد
که خاک آن
نهایت صداها
و آغاز پژواک است .
.........................................
.........................................
اشاره : لَبنا المانوزی از شاعران امروز مراکش است . او در سال 1976 در شهر Ùاس این کشور متولد شد . کارهای خود را در مجلات Ùˆ روزنامه هایی چون Ø§Ù„ØµØ¨Ø§Ø Ù…Ù†ØªØ´Ø± Ù…ÛŒ کند . در بسیاری از همایش های ادبی Ùˆ گردهمایی های شعر شرکت داشته Ùˆ جوایز متعددی تاکنون به دست آورده است . Ù…
در پیاله ای که می آید
از سمت صعودگاهی که
گیاه هوا را از انگشت هایم
می روبد
Ù„Ùبنا المانوزی ـــ شاعری از مراکش
ترجمه : Øمزه کوتی
.............................
.............................
جانی کهن
روشن از تاریکیستی
ای جان ٠کهن .
کنار ٠رÙشدگاه ٠بادهای Ù†Ùتالی
سخن تو Ùرو اÙتاد
و خون درخت از خون تو
بالا رÙت ÙˆÙ
قَباها ، قلم های تو را
تا آن سوی سایه هَی کردند .
...................
لانه های سÙید
اشیاء Ù Ù…Ùقود پیش از وجود داشتن
شب هایی که خورشید
نزاده
بقیّه ÛŒ باده گساری های Ù
اوّلین تن
ساعت تاب خورده
بر انگشت های ما چون نخی از نور
اکنون لانه می سازند
در اتاق های جان های مان .
...................
گذر کردن
رهگذرانی بی چهره و بی پا
در پادگان ٠سایه
کاشته می شوند .
تا مشیّت صعود کند
از برگ های پیش گویی شان .
...................
اشتها
با اشتهایی [ خاص ]
متن ٠کامل خود را نوشتم
Ùˆ موج از من Ùرو اÙتاد .
تنها آسمان بود
که مرا به تن کرد .
هنگامی که سایه از بقایای من
برکنده شد
و بر صدای آب سوار شد .
...................
خورشید
ای خورشید ٠زیرین
مرا بالا ببر
تا دری Ú©Ù‡ از Øکمت سایه
بلندتر باشد .
باد با آب در می آمیزد
در پیاله ای که می آید
از سمت صعودگاهی که
گیاه هوا را از انگشت هایم
می روبد
که خاک آن
نهایت صداها
و آغاز پژواک است .
.........................................
.........................................
اشاره : لَبنا المانوزی از شاعران امروز مراکش است . او در سال 1976 در شهر Ùاس این کشور متولد شد . کارهای خود را در مجلات Ùˆ روزنامه هایی چون Ø§Ù„ØµØ¨Ø§Ø Ù…Ù†ØªØ´Ø± Ù…ÛŒ کند . در بسیاری از همایش های ادبی Ùˆ گردهمایی های شعر شرکت داشته Ùˆ جوایز متعددی تاکنون به دست آورده است . Ù…