باد با آب در می آمیزد
در پیاله ای که می آید
از سمت صعودگاهی که
گیاه هوا را از انگشت هایم
می روبد
null


لُبنا المانوزی ـــ شاعری از مراکش
ترجمه : حمزه کوتی
.............................
.............................

جانی کهن

روشن از تاریکیستی
ای جان ِ کهن .

کنار ِ رُشدگاه ِ بادهای نفتالی
سخن تو فرو افتاد
و خون درخت از خون تو
بالا رفت وُ
قَباها ، قلم های تو را
تا آن سوی سایه هَی کردند .
...................

لانه های سفید

اشیاء ِ مفقود پیش از وجود داشتن

شب هایی که خورشید
نزاده

بقیّه ی باده گساری های ِ
اوّلین تن

ساعت تاب خورده
بر انگشت های ما چون نخی از نور

اکنون لانه می سازند
در اتاق های جان های مان .
...................

گذر کردن

رهگذرانی بی چهره و بی پا
در پادگان ِ سایه
کاشته می شوند .

تا مشیّت صعود کند
از برگ های پیش گویی شان .
...................

اشتها

با اشتهایی [ خاص ]
متن ِ کامل خود را نوشتم
و موج از من فرو افتاد .

تنها آسمان بود
که مرا به تن کرد .

هنگامی که سایه از بقایای من
برکنده شد
و بر صدای آب سوار شد .
...................

خورشید

ای خورشید ِ زیرین
مرا بالا ببر
تا دری که از حکمت سایه
بلندتر باشد .

باد با آب در می آمیزد
در پیاله ای که می آید
از سمت صعودگاهی که
گیاه هوا را از انگشت هایم
می روبد
که خاک آن
نهایت صداها
و آغاز پژواک است .
.........................................
.........................................
اشاره : لَبنا المانوزی از شاعران امروز مراکش است . او در سال 1976 در شهر فاس این کشور متولد شد . کارهای خود را در مجلات و روزنامه هایی چون الصباح منتشر می کند . در بسیاری از همایش های ادبی و گردهمایی های شعر شرکت داشته و جوایز متعددی تاکنون به دست آورده است . م