شعرهایی از Øسان عطوان شاعر سوری / ترجمه : Øمزه کوتی
گورند کلماتی که
در خاک تسلیم شده ریشه نمی دوانند .
و وهم است انقلاب چیره گر
Ú©Ù‡ کشته را Ù…ÛŒ Ùریبد
Øسان عطوان ـــ شاعر سوری
ترجمه : Øمزه کوتی
.............................
.............................
Øسان عطوان از شاعران اندیش مند معاصر سوریه است .او در سال 1946 متولد شد . نخستین چیزی Ú©Ù‡ در شعرش نمود Ù…ÛŒ یابد توجه Ùˆ عنایت او به Ùرهنگ عربی Ùˆ اسلامی ست . Ù…ÛŒ توانم او را گذشته از Ø¢Ùرینش گری ØŒ منتقد تاریخ عرب در شمار آورم . در کتاب سÙتÙرگ Ùˆ گران سنگ اش « غربت های ابو العلاء المعرّی » به نقاب توجه خاصی نشان Ù…ÛŒ دهد . تجربه ای Ú©Ù‡ او در زمینه ÛŒ نقاب ارائه Ù…ÛŒ دهد ØŒ نمونه ÛŒ بهترین آثاری ست Ú©Ù‡ در این زمینه عرضه شده . نقاب شخصیتی تاریخی Ùˆ ادبی است Ú©Ù‡ شاعر معاصر از خلال آن به بیان نگرانی ها Ùˆ اندیشه های خود Ù…ÛŒ پردازد . چهار شعر نخست از همین مجموعه ( غربت های ابوالعلاء المعری ) Ùˆ شعرهای دیگر از مجموعه ÛŒ اخیرش « خون بر خورشید بغداد » انتخاب شده اند . از دیگر آثار او Ù…ÛŒ توان به : Ú¯Ùت Ùˆ Ú¯Ùˆ بر زمینی بی طر٠با ابوالطیب المتنبّی اشاره کرد .
راوی
تبعیدی بود ، غریب
خواب آتش می دید و رازها
و هرگاه به پرسیدن تاکید می کرد
مجبور به راه رÙتن Ù…ÛŒ شد .
گریان Ùˆ Øیرت زده
باز می گشت .
خستگان در پایان روز
کجا می خوابند ؟
.........
او آرزو داشت که
Ùجر ٠آتش را به خواب بیند .
نقاب زبان
گورند کلماتی که
در خاک تسلیم شده ریشه نمی دوانند .
و وهم است انقلاب چیره گر
Ú©Ù‡ کشته را Ù…ÛŒ Ùریبد
و هنگامی که رؤیاهای ما را
مبادله می کند
در روزگاران پست .
مرزند کلمات
اگر Ú©Ù‡ سÙر نکنند
بی نگین و گذرنامه
اگر که رگان مان را نترکانند
در قلب های زخمین .
غربت آب
Ùرود آمده چون آب
در ریشه ها
تن سپرده بر Ú¯ÙÙ„ ٠چسبنده ÛŒ
زمانه ی مهجور
بر سواØÙ„ ٠روز
گاه که غروب می کند
Ù‡Ùور خدا Ùˆ عصور .
.........
به تنهایی
بر اریکه های آب ها
به مراقبه می نشینم
چهر ٠خدای را
گاه که در تاری ٠تاریک
تجلّی می کند .
سایه ای نیست مگر سایه ی بلند تو
مرا دَهر می کند هلاک
ای یگانه در
سکوت طولانی اش .
پژواک
اگر آسمان پناه بود
و زمین نهان گاه
و صدا آتش بود
هزار سال انتظار می کشیدم
تا به Ú©Ùنه ٠اسرار برسم
یا که
چون بادها در گستره
جزیره ای می شدم
برای Ù…Ùرغان Ùˆ رودخانه ها .
بشّار بن بÙرد
به عبدالعزیز عزاوی
چون نور در من می پاشد او
در اقیانوس ٠صØاری ٠چشم ها
برق می زند .
سرمست تر از شراب ٠جان
معصوم بودم
Ùˆ بر زانوی تو بلادی Ùˆ ÙتوØاتی قرائت کردم .
تو سرآغاز بدایت را هجی می کنی
و من پایان ٠بدایت را می دانم .
.........
چه کسی دربازه های تبعیدگاهان ٠رؤیا را بست .
بسترهایی ، تو را
با نیرنگ خود Ùرا Ù…ÛŒ خوانند
و تو می رقصی مست
در Øضورشان
ودر مقابل آیینه های کلمات .
امّا دریغا بر روزهایم
بی که بکارت شان دریده شود
به جسدی مرده بازمی گردند .
ابن رشد
به Ù…Øمد الÙراتی
او را اختری دیدم
که در مدارش
ÙÙ„Ú© ها Ùˆ ستارگان Ù…ÛŒ تازند .
در دل او ابرها برق می زنند
ماسه زار وقت و ظلمات
در خاور Ùˆ در باختر Ú¯Ùر Ù…ÛŒ گیرد .
.........
صدا کردم او را
در گذر بود
آهنگ ٠کوچ کرده بود .
.........
چه کسی کشتی ها را غرقه کرد .
رخ نگرداند
و گم گشت چون
اختری آتشین .
ابونواس
تاکستانی که به آه هایی مست
سرمست شد .
عطشی شیهه می زد
سوار بر خرگاه های وقت
که می وزید و می پویید
با اخگر کلمات .
.........
ای کاوش گر ٠درختی
غروب کننده در ظلمات
که می روی سوزان در شهوات
گاه
از چشم هاش آونگ می شود
خوشه های زمانه ی گم شده در راه ها
گاه
خون گرگ وارش می چکد
بر چراغ واره ی صلات
گاه بر بستر باد
ترانه می خواند
گاه رگ Ù Ø´Ú© Ù‘ را Ù…ÛŒ بÙرد
Ùˆ سازهای زمین ٠گلو گرÙته
و رؤیاهای تبعیدگاه را
تکرار می کند بر بستر باد .
.........................................
.........................................
در خاک تسلیم شده ریشه نمی دوانند .
و وهم است انقلاب چیره گر
Ú©Ù‡ کشته را Ù…ÛŒ Ùریبد
Øسان عطوان ـــ شاعر سوری
ترجمه : Øمزه کوتی
.............................
.............................
Øسان عطوان از شاعران اندیش مند معاصر سوریه است .او در سال 1946 متولد شد . نخستین چیزی Ú©Ù‡ در شعرش نمود Ù…ÛŒ یابد توجه Ùˆ عنایت او به Ùرهنگ عربی Ùˆ اسلامی ست . Ù…ÛŒ توانم او را گذشته از Ø¢Ùرینش گری ØŒ منتقد تاریخ عرب در شمار آورم . در کتاب سÙتÙرگ Ùˆ گران سنگ اش « غربت های ابو العلاء المعرّی » به نقاب توجه خاصی نشان Ù…ÛŒ دهد . تجربه ای Ú©Ù‡ او در زمینه ÛŒ نقاب ارائه Ù…ÛŒ دهد ØŒ نمونه ÛŒ بهترین آثاری ست Ú©Ù‡ در این زمینه عرضه شده . نقاب شخصیتی تاریخی Ùˆ ادبی است Ú©Ù‡ شاعر معاصر از خلال آن به بیان نگرانی ها Ùˆ اندیشه های خود Ù…ÛŒ پردازد . چهار شعر نخست از همین مجموعه ( غربت های ابوالعلاء المعری ) Ùˆ شعرهای دیگر از مجموعه ÛŒ اخیرش « خون بر خورشید بغداد » انتخاب شده اند . از دیگر آثار او Ù…ÛŒ توان به : Ú¯Ùت Ùˆ Ú¯Ùˆ بر زمینی بی طر٠با ابوالطیب المتنبّی اشاره کرد .
راوی
تبعیدی بود ، غریب
خواب آتش می دید و رازها
و هرگاه به پرسیدن تاکید می کرد
مجبور به راه رÙتن Ù…ÛŒ شد .
گریان Ùˆ Øیرت زده
باز می گشت .
خستگان در پایان روز
کجا می خوابند ؟
.........
او آرزو داشت که
Ùجر ٠آتش را به خواب بیند .
نقاب زبان
گورند کلماتی که
در خاک تسلیم شده ریشه نمی دوانند .
و وهم است انقلاب چیره گر
Ú©Ù‡ کشته را Ù…ÛŒ Ùریبد
و هنگامی که رؤیاهای ما را
مبادله می کند
در روزگاران پست .
مرزند کلمات
اگر Ú©Ù‡ سÙر نکنند
بی نگین و گذرنامه
اگر که رگان مان را نترکانند
در قلب های زخمین .
غربت آب
Ùرود آمده چون آب
در ریشه ها
تن سپرده بر Ú¯ÙÙ„ ٠چسبنده ÛŒ
زمانه ی مهجور
بر سواØÙ„ ٠روز
گاه که غروب می کند
Ù‡Ùور خدا Ùˆ عصور .
.........
به تنهایی
بر اریکه های آب ها
به مراقبه می نشینم
چهر ٠خدای را
گاه که در تاری ٠تاریک
تجلّی می کند .
سایه ای نیست مگر سایه ی بلند تو
مرا دَهر می کند هلاک
ای یگانه در
سکوت طولانی اش .
پژواک
اگر آسمان پناه بود
و زمین نهان گاه
و صدا آتش بود
هزار سال انتظار می کشیدم
تا به Ú©Ùنه ٠اسرار برسم
یا که
چون بادها در گستره
جزیره ای می شدم
برای Ù…Ùرغان Ùˆ رودخانه ها .
بشّار بن بÙرد
به عبدالعزیز عزاوی
چون نور در من می پاشد او
در اقیانوس ٠صØاری ٠چشم ها
برق می زند .
سرمست تر از شراب ٠جان
معصوم بودم
Ùˆ بر زانوی تو بلادی Ùˆ ÙتوØاتی قرائت کردم .
تو سرآغاز بدایت را هجی می کنی
و من پایان ٠بدایت را می دانم .
.........
چه کسی دربازه های تبعیدگاهان ٠رؤیا را بست .
بسترهایی ، تو را
با نیرنگ خود Ùرا Ù…ÛŒ خوانند
و تو می رقصی مست
در Øضورشان
ودر مقابل آیینه های کلمات .
امّا دریغا بر روزهایم
بی که بکارت شان دریده شود
به جسدی مرده بازمی گردند .
ابن رشد
به Ù…Øمد الÙراتی
او را اختری دیدم
که در مدارش
ÙÙ„Ú© ها Ùˆ ستارگان Ù…ÛŒ تازند .
در دل او ابرها برق می زنند
ماسه زار وقت و ظلمات
در خاور Ùˆ در باختر Ú¯Ùر Ù…ÛŒ گیرد .
.........
صدا کردم او را
در گذر بود
آهنگ ٠کوچ کرده بود .
.........
چه کسی کشتی ها را غرقه کرد .
رخ نگرداند
و گم گشت چون
اختری آتشین .
ابونواس
تاکستانی که به آه هایی مست
سرمست شد .
عطشی شیهه می زد
سوار بر خرگاه های وقت
که می وزید و می پویید
با اخگر کلمات .
.........
ای کاوش گر ٠درختی
غروب کننده در ظلمات
که می روی سوزان در شهوات
گاه
از چشم هاش آونگ می شود
خوشه های زمانه ی گم شده در راه ها
گاه
خون گرگ وارش می چکد
بر چراغ واره ی صلات
گاه بر بستر باد
ترانه می خواند
گاه رگ Ù Ø´Ú© Ù‘ را Ù…ÛŒ بÙرد
Ùˆ سازهای زمین ٠گلو گرÙته
و رؤیاهای تبعیدگاه را
تکرار می کند بر بستر باد .
.........................................
.........................................