در حلّه ی مندرس
به صدایی بلند
با خود حرف زد .


جیهان عُمر ـــ شاعر مصری
ترجمه : حمزه کوتی
.............................
.............................
جیهان عُمر ، شاعر جوان مصر ، سرزمین خدایان و اساطیر است . در شعر خود به زندگی روزمرّه و مسایل روزانه توجهی شاعرانه دارد . بی آنکه شعر روزمرّه اش دچار روزمرّگی شود . او خود را شاعری نشان داد که قادر به تبدیل کردن اشیاء ساده به شعر است . یا بهتر است بگویم این اشیاء خود در ابتدا شعر بوده اند . شاعرانه بودند . تنها نگاه ژرف است که می تواند کاشف این شاعرانگی بی کران اشیاء باشد . جیهان مجموعه شعری به چاپ رسانده تحت عنوان : گام های آهسته .
...................

سلوک

دست هایش در زمستان
تاول زد
و هرچه زشت تر شد .

به خباثت خاصی می خندیدم
و او انگشت های دختر را می بوسید .

او آگاه ام کرد
که انگشت های من
چون پُر سلین
نازک ، ظریف و ُ
شکننده است .
...................

عطر شب بیداری

در خواب ها
بارها بر دشمنان اش پیروز می شد
و وقتی دریافت
که قصد کشتن او را دارند
از خواب پرید
و احوال پریشان زده ی دیگری
به تعقیب اش پرداختند .
یکی از آن ها همین عطر شبانه است
که همین که داخل اتاق می شود
دماغ او را پر می کند
و این همان عطری ست که من
[ توی فضا ] پراکنده می کنم .
...................

امتحان

در گردش بعدی
در ساحل
کنار من که می نشینی
سعی می کنم همه ی آن چیزها که
به خاطرشان دوستت داشته ام
از درونت بیرون بکشانم
و توی آب بیندازم
و اگر دیدم که بدون آن ها
هنوز هم دوستت دارم
معنایش این است
که واقعا ً دوستت دارم .
...................

نَرگ

راه ِ نَرگ جان را
به خوبی می شناسد .
آنجایی که اندوه های قدیمی را
پنهان می کنم .
او ، آن ها را بر سطح
خاموش می کند
چون ماهیان کوچک مرده ای
که تور ماهی گیران
موفّق به
جمع کردن شان نمی شوند .
....................

هم آغوشی

هماره باد
ذرّه های سیمان را دربرمی گیرد
ذرّه هایی آمده از سمت
کارگاهی در همین نزدیکی
آنجایی که زندگی می کنم
برای همین
ترسیدم که پاکت شعاع ها را باز کنم
که در آن عکس ریه های من هست
برای اینکه مطمئن ام
به دو کلبه ی سنگی
تبدیل می شوند .
...................

یوگا

با قلبی سوراخ شده
حکایت های عشق
چکّه چکّه می کند از او .
جیب مرا پر می کند
و با اطمینان خاطر
می رود .
گویی صحرایم
که او خیمه اش را آماده کرد
و میخ هایش را
در ماسه هایم زد .
بعد دست هایش را باز کرد
و خاموش
به قلب من نظاره کرد .
...................

نگاه

برای اینکه دزدکی
به من نگاه کند
از دیوارهای من بالا رفت
با دست های لرزان
به [ دیوارها ] چسبید
و نگاهی کرد .
آیا مساحت های برهنه
و کشیده ای که
او دید
علّت مرگ او
به این شیوه بوده اند ؟
...................

گام های آهسته

نه صدایی
که از گام هایش خبر بدهد
نه اثری
که بر وجودش دلالت کند .
با گام های آهسته
خود را هماهنگ می کنم
و سعی می کنم به آن ها بچسبم
پیش از آنکه زمین را لمس کنند
و کفش های جدید خود را
بیازمایند .
...................

آدم پاکیزه

لبخندی کوتاه ، کروات
و گلدان هایی برای
گل هایی نایابی که
ایوان را فرا گرفته اند .
تنها این اشیاء نیستند
که او را متمایز می کنند
او هم چنین نم ِ فحش دادن شان را
از چهره های دیگران
پاک می کند
با همان دستمال سفیدی
که همیشه در جیب اش
با خود دارد .
...................

جدایی

در حلّه ی مندرس
به صدایی بلند
با خود حرف زد .
چون من دختری فضول بودم
از پدرم پرسیدم :
مخاطب تو کیست ؟
گفت که ما با خود حرف می زنیم
و به خود گوش می دهیم
وقتی کسی را پیدا نکنیم .
پدرم مرد
پیش از آنکه جدایی حقیقی را ببیند
که روح را در بر می گیرد
و آن را با لذّت خاصی می خورد .
...................