چند شعر از جیهان عمر شاعر مصری ØŒ ترجمه : ØÙ…زه کوتی
در ØÙ„ّه ÛŒ مندرس
به صدایی بلند
با خود ØØ±Ù زد .
جیهان عÙمر ـــ شاعر مصری
ترجمه : ØÙ…زه کوتی
.............................
.............................
جیهان عÙمر ØŒ شاعر جوان مصر ØŒ سرزمین خدایان Ùˆ اساطیر است . در شعر خود به زندگی روزمرّه Ùˆ مسایل روزانه توجهی شاعرانه دارد . بی آنکه شعر روزمرّه اش دچار روزمرّگی شود . او خود را شاعری نشان داد Ú©Ù‡ قادر به تبدیل کردن اشیاء ساده به شعر است . یا بهتر است بگویم این اشیاء خود در ابتدا شعر بوده اند . شاعرانه بودند . تنها نگاه ژر٠است Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ تواند کاش٠این شاعرانگی بی کران اشیاء باشد . جیهان مجموعه شعری به چاپ رسانده ØªØØª عنوان : گام های آهسته .
...................
سلوک
دست هایش در زمستان
تاول زد
و هرچه زشت تر شد .
به خباثت خاصی می خندیدم
و او انگشت های دختر را می بوسید .
او آگاه ام کرد
که انگشت های من
چون Ù¾ÙØ± سلین
نازک ØŒ ظری٠و Ù
شکننده است .
...................
عطر شب بیداری
در خواب ها
بارها بر دشمنان اش پیروز می شد
Ùˆ وقتی Ø¯Ø±ÛŒØ§ÙØª
که قصد کشتن او را دارند
از خواب پرید
Ùˆ اØÙˆØ§Ù„ پریشان زده ÛŒ دیگری
به تعقیب اش پرداختند .
یکی از آن ها همین عطر شبانه است
که همین که داخل اتاق می شود
دماغ او را پر می کند
و این همان عطری ست که من
[ توی ÙØ¶Ø§ ] پراکنده Ù…ÛŒ کنم .
...................
Ø§Ù…ØªØØ§Ù†
در گردش بعدی
در ساØÙ„
کنار من که می نشینی
سعی می کنم همه ی آن چیزها که
به خاطرشان دوستت داشته ام
از درونت بیرون بکشانم
و توی آب بیندازم
و اگر دیدم که بدون آن ها
هنوز هم دوستت دارم
معنایش این است
که واقعا ً دوستت دارم .
...................
نَرگ
راه ٠نَرگ جان را
به خوبی می شناسد .
آنجایی که اندوه های قدیمی را
پنهان می کنم .
او ØŒ آن ها را بر سطØ
خاموش می کند
چون ماهیان کوچک مرده ای
که تور ماهی گیران
موÙّق به
جمع کردن شان نمی شوند .
....................
هم آغوشی
هماره باد
ذرّه های سیمان را دربرمی گیرد
ذرّه هایی آمده از سمت
کارگاهی در همین نزدیکی
آنجایی که زندگی می کنم
برای همین
ترسیدم که پاکت شعاع ها را باز کنم
که در آن عکس ریه های من هست
برای اینکه مطمئن ام
به دو کلبه ی سنگی
تبدیل می شوند .
...................
یوگا
با قلبی سوراخ شده
ØÚ©Ø§ÛŒØª های عشق
چکّه چکّه می کند از او .
جیب مرا پر می کند
و با اطمینان خاطر
می رود .
گویی ØµØØ±Ø§ÛŒÙ…
که او خیمه اش را آماده کرد
و میخ هایش را
در ماسه هایم زد .
بعد دست هایش را باز کرد
و خاموش
به قلب من نظاره کرد .
...................
نگاه
برای اینکه دزدکی
به من نگاه کند
از دیوارهای من بالا Ø±ÙØª
با دست های لرزان
به [ دیوارها ] چسبید
و نگاهی کرد .
آیا Ù…Ø³Ø§ØØª های برهنه
و کشیده ای که
او دید
علّت مرگ او
به این شیوه بوده اند ؟
...................
گام های آهسته
نه صدایی
که از گام هایش خبر بدهد
نه اثری
که بر وجودش دلالت کند .
با گام های آهسته
خود را هماهنگ می کنم
و سعی می کنم به آن ها بچسبم
پیش از آنکه زمین را لمس کنند
Ùˆ Ú©ÙØ´ های جدید خود را
بیازمایند .
...................
آدم پاکیزه
لبخندی کوتاه ، کروات
و گلدان هایی برای
گل هایی نایابی که
ایوان را ÙØ±Ø§ Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ اند .
تنها این اشیاء نیستند
که او را متمایز می کنند
او هم چنین نم Ù ÙØØ´ دادن شان را
از چهره های دیگران
پاک می کند
با همان دستمال سÙیدی
که همیشه در جیب اش
با خود دارد .
...................
جدایی
در ØÙ„ّه ÛŒ مندرس
به صدایی بلند
با خود ØØ±Ù زد .
چون من دختری ÙØ¶ÙˆÙ„ بودم
از پدرم پرسیدم :
مخاطب تو کیست ؟
Ú¯ÙØª Ú©Ù‡ ما با خود ØØ±Ù Ù…ÛŒ زنیم
و به خود گوش می دهیم
وقتی کسی را پیدا نکنیم .
پدرم مرد
پیش از آنکه جدایی ØÙ‚یقی را ببیند
Ú©Ù‡ Ø±ÙˆØ Ø±Ø§ در بر Ù…ÛŒ گیرد
و آن را با لذّت خاصی می خورد .
...................
به صدایی بلند
با خود ØØ±Ù زد .
جیهان عÙمر ـــ شاعر مصری
ترجمه : ØÙ…زه کوتی
.............................
.............................
جیهان عÙمر ØŒ شاعر جوان مصر ØŒ سرزمین خدایان Ùˆ اساطیر است . در شعر خود به زندگی روزمرّه Ùˆ مسایل روزانه توجهی شاعرانه دارد . بی آنکه شعر روزمرّه اش دچار روزمرّگی شود . او خود را شاعری نشان داد Ú©Ù‡ قادر به تبدیل کردن اشیاء ساده به شعر است . یا بهتر است بگویم این اشیاء خود در ابتدا شعر بوده اند . شاعرانه بودند . تنها نگاه ژر٠است Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ تواند کاش٠این شاعرانگی بی کران اشیاء باشد . جیهان مجموعه شعری به چاپ رسانده ØªØØª عنوان : گام های آهسته .
...................
سلوک
دست هایش در زمستان
تاول زد
و هرچه زشت تر شد .
به خباثت خاصی می خندیدم
و او انگشت های دختر را می بوسید .
او آگاه ام کرد
که انگشت های من
چون Ù¾ÙØ± سلین
نازک ØŒ ظری٠و Ù
شکننده است .
...................
عطر شب بیداری
در خواب ها
بارها بر دشمنان اش پیروز می شد
Ùˆ وقتی Ø¯Ø±ÛŒØ§ÙØª
که قصد کشتن او را دارند
از خواب پرید
Ùˆ اØÙˆØ§Ù„ پریشان زده ÛŒ دیگری
به تعقیب اش پرداختند .
یکی از آن ها همین عطر شبانه است
که همین که داخل اتاق می شود
دماغ او را پر می کند
و این همان عطری ست که من
[ توی ÙØ¶Ø§ ] پراکنده Ù…ÛŒ کنم .
...................
Ø§Ù…ØªØØ§Ù†
در گردش بعدی
در ساØÙ„
کنار من که می نشینی
سعی می کنم همه ی آن چیزها که
به خاطرشان دوستت داشته ام
از درونت بیرون بکشانم
و توی آب بیندازم
و اگر دیدم که بدون آن ها
هنوز هم دوستت دارم
معنایش این است
که واقعا ً دوستت دارم .
...................
نَرگ
راه ٠نَرگ جان را
به خوبی می شناسد .
آنجایی که اندوه های قدیمی را
پنهان می کنم .
او ØŒ آن ها را بر سطØ
خاموش می کند
چون ماهیان کوچک مرده ای
که تور ماهی گیران
موÙّق به
جمع کردن شان نمی شوند .
....................
هم آغوشی
هماره باد
ذرّه های سیمان را دربرمی گیرد
ذرّه هایی آمده از سمت
کارگاهی در همین نزدیکی
آنجایی که زندگی می کنم
برای همین
ترسیدم که پاکت شعاع ها را باز کنم
که در آن عکس ریه های من هست
برای اینکه مطمئن ام
به دو کلبه ی سنگی
تبدیل می شوند .
...................
یوگا
با قلبی سوراخ شده
ØÚ©Ø§ÛŒØª های عشق
چکّه چکّه می کند از او .
جیب مرا پر می کند
و با اطمینان خاطر
می رود .
گویی ØµØØ±Ø§ÛŒÙ…
که او خیمه اش را آماده کرد
و میخ هایش را
در ماسه هایم زد .
بعد دست هایش را باز کرد
و خاموش
به قلب من نظاره کرد .
...................
نگاه
برای اینکه دزدکی
به من نگاه کند
از دیوارهای من بالا Ø±ÙØª
با دست های لرزان
به [ دیوارها ] چسبید
و نگاهی کرد .
آیا Ù…Ø³Ø§ØØª های برهنه
و کشیده ای که
او دید
علّت مرگ او
به این شیوه بوده اند ؟
...................
گام های آهسته
نه صدایی
که از گام هایش خبر بدهد
نه اثری
که بر وجودش دلالت کند .
با گام های آهسته
خود را هماهنگ می کنم
و سعی می کنم به آن ها بچسبم
پیش از آنکه زمین را لمس کنند
Ùˆ Ú©ÙØ´ های جدید خود را
بیازمایند .
...................
آدم پاکیزه
لبخندی کوتاه ، کروات
و گلدان هایی برای
گل هایی نایابی که
ایوان را ÙØ±Ø§ Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ اند .
تنها این اشیاء نیستند
که او را متمایز می کنند
او هم چنین نم Ù ÙØØ´ دادن شان را
از چهره های دیگران
پاک می کند
با همان دستمال سÙیدی
که همیشه در جیب اش
با خود دارد .
...................
جدایی
در ØÙ„ّه ÛŒ مندرس
به صدایی بلند
با خود ØØ±Ù زد .
چون من دختری ÙØ¶ÙˆÙ„ بودم
از پدرم پرسیدم :
مخاطب تو کیست ؟
Ú¯ÙØª Ú©Ù‡ ما با خود ØØ±Ù Ù…ÛŒ زنیم
و به خود گوش می دهیم
وقتی کسی را پیدا نکنیم .
پدرم مرد
پیش از آنکه جدایی ØÙ‚یقی را ببیند
Ú©Ù‡ Ø±ÙˆØ Ø±Ø§ در بر Ù…ÛŒ گیرد
و آن را با لذّت خاصی می خورد .
...................