ترانه های آب ــ شعر : Ù…Øمد ابراهیم ابوسنه شاعر معاصر مصری ØŒ ترجمه : Øمزه کوتی
جهانی شکاÙته
زبانه های آتشی بالابلند
رودی از روزهای مبهم
که به خموشی می غلتد
....
ترانه های آب
شعر : Ù…Øمد ابراهیم ابوسنه ـــ شاعر مصری
ترجمه : Øمزه کوتی
Ù…Øمد ابراهیم ابوسنه درشهرستان الجیزه مصر درسال1937 متولد شد . Ùارغ التØصیل پژوهش های عربی ونائب رییس رادیوی مصراست . ازجمله کتاب های شعر او Ù…ÛŒ توان به : قلب من وباÙنده جامه ÛŒ آبی 1965ØŒ زنگ های شامگاه 1975 ØŒ مجموعه آثار 1985 ØŒ خاکستر پرسش های سبز 1990 Ùˆ درخت سخن اشاره کرد .
..................
آبی سبز
روان در بین درختانی سÙید
Ùˆ شهاب ها Ùˆ Ù
آسمانی آبی
که برهنه می رقصند
بر قلّه های بلند .
ابرهایی گریزان
که باد می پیچیدشان
Ùˆ Ù…ÛŒ اÙکندشان به دریای غÙرّنده
وآنگاه به ک٠می آردشان .
کهکشان هایی پیچان
کهکشان هایی نغمه خوان
بالای سر آدمیان Ù
راه گم کرده ی بیگانه .
Ø´Ú©ÙˆÙÙ‡ های آرزو
که مبهوت شان می کند اشتیاق
بال هایی در می آورند
Ú©Ù‡ در آن ها آرام Ù…ÛŒ گیرد آذرخش Ùˆ Ù
با ژاله به سکون می رسد .
کنون این انسانی ست
که می آید از هر سوی
گرÙتار
و می رود در باران ها
و سرودی می خواند شبی طلسمانی را
تا به روشنای ، تابنده گردد .
آکنیده به راز و هراس می رود
و ناشناخته دربرش می گیرد .
ترانه می خواند
و از پی اش می آید دوان ، پژواک .
کنون این زنی ست
رنجور از درد عشق
Ú©Ù‡ Ùرا Ù…ÛŒ خواند او را به رÙتاری عاشقانه
و بیزاری اندک .
بر گستره ÛŒ اÙÙ‚
پژواک Ø´Ùبان هایی ست
نیایش گر ٠رَب ّ باران های سبز .
نَرگ های اساطیر
بال می گشایند به سمت چشمه سار تابان .
چَمَن سرسبز می گردد
و دل ستاره ی زرد
بر بالین سیاه خویش آرام می گیرد .
جهانی شکاÙته
زبانه های آتشی بالابلند
رودی از روزهای مبهم
که به خموشی می غلتد
اندر صخره های آرزوهای Ø®Ùته بر وعده ÛŒ سرنوشت های رازگون ٠صا٠.
کنون این کودکان اند
که مزمزه می کنند سعادت خود را
در انبوه دل هایی پریشان
که با خستگی یاری گر یکدیگرند .
کمان هایی از شادی
پل های از لیل و نهار
بادبان هایی از ØµØ¨Ø Ùˆ عصر .
موسیقی ٠طنین اÙÚ©Ù†
در گلوی پرنده ای که در نوشته زمستان را .
در انبوه پریشان می شوند اشیاء .
کشتی های رغبت
به هیجان می روند
چهره در چهر ٠توÙان ٠نادان
تا بار ترانه های خویش اÙکند
بر دل دریا
و تا به رقص آرد نهنگ ها را
که در آغوش امواج اند
تا بانگی برآید
Ùˆ کرانه ها را بغÙرّاند .
هان ای انسان گذرنده از پل اندوه ها Ùˆ دریای توÙانی
نجاتت نمی دهد جز عشق
که در تو وسعت می بخشد اشتیاق را
و به موسیقایی بدل می کند
Ú©Ù‡ زمین را Ù…ÛŒ آکند از صÙا
و ریشه های درختان را
از ترانه های آب .
هان ای انسان هراسیده
نجاتت نمی دهد جز دلی سنگی نه دلی گریان
Ùˆ ای انسان ÙˆØشت کرده
نمی رهاندت از توهّم جز آغوش ÙˆÙا
و ای انسان مغرور به گنجینه هاش
که در آن هست هرچه در گنجینه های جهان
آنچه جای نمی گیرد در دل هیچ است
و نجاتت نمی دهد مگر ک٠دست ٠برادرت
و سرمای تو را گرم نمی کند مگر شوق
زینهار
که چه بسیار بر گردت دشمنان
هر هستی ای که در آن
عشق ساکن نیست پریشان است .
هر هستی ای که در آن
عشق ساکن نیست
سنگین دلی ست .
.........................................
.........................................
زبانه های آتشی بالابلند
رودی از روزهای مبهم
که به خموشی می غلتد
....
ترانه های آب
شعر : Ù…Øمد ابراهیم ابوسنه ـــ شاعر مصری
ترجمه : Øمزه کوتی
Ù…Øمد ابراهیم ابوسنه درشهرستان الجیزه مصر درسال1937 متولد شد . Ùارغ التØصیل پژوهش های عربی ونائب رییس رادیوی مصراست . ازجمله کتاب های شعر او Ù…ÛŒ توان به : قلب من وباÙنده جامه ÛŒ آبی 1965ØŒ زنگ های شامگاه 1975 ØŒ مجموعه آثار 1985 ØŒ خاکستر پرسش های سبز 1990 Ùˆ درخت سخن اشاره کرد .
..................
آبی سبز
روان در بین درختانی سÙید
Ùˆ شهاب ها Ùˆ Ù
آسمانی آبی
که برهنه می رقصند
بر قلّه های بلند .
ابرهایی گریزان
که باد می پیچیدشان
Ùˆ Ù…ÛŒ اÙکندشان به دریای غÙرّنده
وآنگاه به ک٠می آردشان .
کهکشان هایی پیچان
کهکشان هایی نغمه خوان
بالای سر آدمیان Ù
راه گم کرده ی بیگانه .
Ø´Ú©ÙˆÙÙ‡ های آرزو
که مبهوت شان می کند اشتیاق
بال هایی در می آورند
Ú©Ù‡ در آن ها آرام Ù…ÛŒ گیرد آذرخش Ùˆ Ù
با ژاله به سکون می رسد .
کنون این انسانی ست
که می آید از هر سوی
گرÙتار
و می رود در باران ها
و سرودی می خواند شبی طلسمانی را
تا به روشنای ، تابنده گردد .
آکنیده به راز و هراس می رود
و ناشناخته دربرش می گیرد .
ترانه می خواند
و از پی اش می آید دوان ، پژواک .
کنون این زنی ست
رنجور از درد عشق
Ú©Ù‡ Ùرا Ù…ÛŒ خواند او را به رÙتاری عاشقانه
و بیزاری اندک .
بر گستره ÛŒ اÙÙ‚
پژواک Ø´Ùبان هایی ست
نیایش گر ٠رَب ّ باران های سبز .
نَرگ های اساطیر
بال می گشایند به سمت چشمه سار تابان .
چَمَن سرسبز می گردد
و دل ستاره ی زرد
بر بالین سیاه خویش آرام می گیرد .
جهانی شکاÙته
زبانه های آتشی بالابلند
رودی از روزهای مبهم
که به خموشی می غلتد
اندر صخره های آرزوهای Ø®Ùته بر وعده ÛŒ سرنوشت های رازگون ٠صا٠.
کنون این کودکان اند
که مزمزه می کنند سعادت خود را
در انبوه دل هایی پریشان
که با خستگی یاری گر یکدیگرند .
کمان هایی از شادی
پل های از لیل و نهار
بادبان هایی از ØµØ¨Ø Ùˆ عصر .
موسیقی ٠طنین اÙÚ©Ù†
در گلوی پرنده ای که در نوشته زمستان را .
در انبوه پریشان می شوند اشیاء .
کشتی های رغبت
به هیجان می روند
چهره در چهر ٠توÙان ٠نادان
تا بار ترانه های خویش اÙکند
بر دل دریا
و تا به رقص آرد نهنگ ها را
که در آغوش امواج اند
تا بانگی برآید
Ùˆ کرانه ها را بغÙرّاند .
هان ای انسان گذرنده از پل اندوه ها Ùˆ دریای توÙانی
نجاتت نمی دهد جز عشق
که در تو وسعت می بخشد اشتیاق را
و به موسیقایی بدل می کند
Ú©Ù‡ زمین را Ù…ÛŒ آکند از صÙا
و ریشه های درختان را
از ترانه های آب .
هان ای انسان هراسیده
نجاتت نمی دهد جز دلی سنگی نه دلی گریان
Ùˆ ای انسان ÙˆØشت کرده
نمی رهاندت از توهّم جز آغوش ÙˆÙا
و ای انسان مغرور به گنجینه هاش
که در آن هست هرچه در گنجینه های جهان
آنچه جای نمی گیرد در دل هیچ است
و نجاتت نمی دهد مگر ک٠دست ٠برادرت
و سرمای تو را گرم نمی کند مگر شوق
زینهار
که چه بسیار بر گردت دشمنان
هر هستی ای که در آن
عشق ساکن نیست پریشان است .
هر هستی ای که در آن
عشق ساکن نیست
سنگین دلی ست .
.........................................
.........................................