شعرهایی از اØÙ…د ÙØ±ØØ§Øª شاعر Ùˆ مترجم لبنانی ØŒ ترجمه : ØÙ…زه کوتی
پناه می آرم به نبودن تو
تا همه ی نبض ها را
در خود بیدار کنم .

....
اØÙ…د ÙØ±ØØ§Øª ـــ شاعر ØŒ مترجم Ùˆ روزنامه نگار لبنانی
ترجمه : ØÙ…زه کوتی
.............................
.............................
اØÙ…د ÙØ±ØØ§Øª در سال 1950 در شهر عنقون ØŒ جنوب لبنان Ùˆ در خانواده ای اهل ادب Ùˆ ÙØ±Ù‡Ù†Ú¯ دوست متولد شد . او علاوه بر شاعری ØŒ روزنامه نگار است Ùˆ در این زمینه جوایز متعددی تاکنون Ø¯Ø±ÛŒØ§ÙØª کرده است . آثار او عبارتند از : سراشیبی ها 1983 ØŒ برنامه Ú¯Ù„ 1990ØŒ نان آسیا ( ترجمه شعرهایی ازلائوس ) 2000 ØŒ صداهایی از مغرب جهان عرب در دوجزء ( مراکش والجزایر ) ØŒ تغذیه خورشید ( جÙÙ†Ú¯ شعر از شاعران جنوب شرقی آسیا ) 1990 ØŒ شعری از Ùیجی ( ترجمه) 2002 ØŒ پوست اساطیر 2003 .از سال 1976 وارد عرصه روزنامه نگاری شد Ùˆ اکنون در روزنامه « الخلیج » در الشارقه امارات مسئول بخش ÙØ±Ù‡Ù†Ú¯ÛŒ است .
...................
..................
قطره ی واپسین
چون وقت ام من
به خود نظر نمی کنم
با این همه می مانم
و تا واپسین قطره تو را می نوشم
بعد از آن
به Ø§Ù†ØªØØ§Ø± خود Ø´ÛŒÙØªÙ‡ ام Ù…ÛŒ نگرم
Ø§Ù†ØªØØ§Ø±ÛŒ Ú©Ù‡ اکنون
در ÙØ±Ùˆ دست آن
با نیرنگی وسیع رشد می کنم .
...................
...................
پناه
پناه می آرم به نبودن تو
تا همه ی نبض ها را
در خود بیدار کنم .
آیا دانستی که اکنون در تو
به رودهای نرم ٠بی جریانی
تبدیل می شوم ؟
دانستی آیا که میوه ی تو را
به رنگ ها شعله ور می سازم
بر ریسمان های بلندی که
به ما می پیوندند ؟
...................
...................
رستخیز
بادا که در ازل تقدّس یابد
بادا که این
رستخیز Ù ØµØ¨Ø Ú¯Ø§Ù‡ÛŒ را
غاÙÙ„ گیر کند
Ú©Ù‡ صنوبر مرا ÙØ±ÛŒØ¨ داد
که آن را نگارین ساخت
مادگی ی آبت که
پریشانی ٠لذت بخشی دارد .
دیگر چه بگویم
که من در برابر تو
از ویرانی خویش زاده می شوم ؟
...................
...................
ناشناسان
دراز کشیدند
با تکبّر ایستادند
آنگاه نهان گشتند
بعد از آن Ú©Ù‡ ØµØØ±Ø§ را
به انتظار شکست دادند
آنان زندگانی هستند
که اکنون
بر واژگان ما پخش می شوند
آن بدویان ٠ناشناس .
...................
...................
دگرگونی
استخوان هایی در قلعه ی قدیمی را
سنگ ٠ویران
دیری ست که استنشاق می کند
آن گاه سرما زده می خوابد
مگر از راز گرم خویش
و تنها شاعر آن را دید
شاعری که
هر جا Ù…ÛŒ Ø±ÙØª
سرش به کوره ای تبدیل می شد .
...................
...................
تا همه ی نبض ها را
در خود بیدار کنم .

....
اØÙ…د ÙØ±ØØ§Øª ـــ شاعر ØŒ مترجم Ùˆ روزنامه نگار لبنانی
ترجمه : ØÙ…زه کوتی
.............................
.............................
اØÙ…د ÙØ±ØØ§Øª در سال 1950 در شهر عنقون ØŒ جنوب لبنان Ùˆ در خانواده ای اهل ادب Ùˆ ÙØ±Ù‡Ù†Ú¯ دوست متولد شد . او علاوه بر شاعری ØŒ روزنامه نگار است Ùˆ در این زمینه جوایز متعددی تاکنون Ø¯Ø±ÛŒØ§ÙØª کرده است . آثار او عبارتند از : سراشیبی ها 1983 ØŒ برنامه Ú¯Ù„ 1990ØŒ نان آسیا ( ترجمه شعرهایی ازلائوس ) 2000 ØŒ صداهایی از مغرب جهان عرب در دوجزء ( مراکش والجزایر ) ØŒ تغذیه خورشید ( جÙÙ†Ú¯ شعر از شاعران جنوب شرقی آسیا ) 1990 ØŒ شعری از Ùیجی ( ترجمه) 2002 ØŒ پوست اساطیر 2003 .از سال 1976 وارد عرصه روزنامه نگاری شد Ùˆ اکنون در روزنامه « الخلیج » در الشارقه امارات مسئول بخش ÙØ±Ù‡Ù†Ú¯ÛŒ است .
...................
..................
قطره ی واپسین
چون وقت ام من
به خود نظر نمی کنم
با این همه می مانم
و تا واپسین قطره تو را می نوشم
بعد از آن
به Ø§Ù†ØªØØ§Ø± خود Ø´ÛŒÙØªÙ‡ ام Ù…ÛŒ نگرم
Ø§Ù†ØªØØ§Ø±ÛŒ Ú©Ù‡ اکنون
در ÙØ±Ùˆ دست آن
با نیرنگی وسیع رشد می کنم .
...................
...................
پناه
پناه می آرم به نبودن تو
تا همه ی نبض ها را
در خود بیدار کنم .
آیا دانستی که اکنون در تو
به رودهای نرم ٠بی جریانی
تبدیل می شوم ؟
دانستی آیا که میوه ی تو را
به رنگ ها شعله ور می سازم
بر ریسمان های بلندی که
به ما می پیوندند ؟
...................
...................
رستخیز
بادا که در ازل تقدّس یابد
بادا که این
رستخیز Ù ØµØ¨Ø Ú¯Ø§Ù‡ÛŒ را
غاÙÙ„ گیر کند
Ú©Ù‡ صنوبر مرا ÙØ±ÛŒØ¨ داد
که آن را نگارین ساخت
مادگی ی آبت که
پریشانی ٠لذت بخشی دارد .
دیگر چه بگویم
که من در برابر تو
از ویرانی خویش زاده می شوم ؟
...................
...................
ناشناسان
دراز کشیدند
با تکبّر ایستادند
آنگاه نهان گشتند
بعد از آن Ú©Ù‡ ØµØØ±Ø§ را
به انتظار شکست دادند
آنان زندگانی هستند
که اکنون
بر واژگان ما پخش می شوند
آن بدویان ٠ناشناس .
...................
...................
دگرگونی
استخوان هایی در قلعه ی قدیمی را
سنگ ٠ویران
دیری ست که استنشاق می کند
آن گاه سرما زده می خوابد
مگر از راز گرم خویش
و تنها شاعر آن را دید
شاعری که
هر جا Ù…ÛŒ Ø±ÙØª
سرش به کوره ای تبدیل می شد .
...................
...................