navareh

نواره لحرش از شاعران مطرح امروز الجزایر به شمار می آید ، وبه عنوان سفیر شعر الجزایری معرفی گردید .

....
...
چند شعر از نوّاره لَحرَش (شاعر و روزنامه نگارالجزائری)

مقدمه و ترجمه : حمزه کوتی
.........................................


نواره لحرش از شاعران مطرح امروز الجزایر به شمار می آید ، وبه عنوان سفیر شعر الجزایری معرفی گردید .
حرفه اصلی او روزنامه نگاری است . او درمعرفی بزرگان ادبیات عرب وخصوصا ادبایی که کمتر از آنان در محافل ادبی یاد می شود همت گماشت و در این راستا گام بلندی برداشت .
او تاکنون دو مجموعه شعر به چاپ رسانده که عبارتنداز:
1 : پنجره های درد
2 : اوقاتی برای سرما
واکنون روی سومین کتاب شعرش کارمی کند.
نواره لحرش به جایزه های ادبی زیادی دست یافت.
آنچه در شعرش جلب توجه می کند سادگی زبان و برخورد راستین با عواطف انسانی است. سادگی که کودک واراست ، و با نگاهی پاک به جهان می نگرد . درد واندوهی درشعرش نمود می یابد زاده ی همان تنها شدن با جهان خویش است. هنگامی که انسان خسته از جهان و پلشتی می شود پناه به آن روزگاران می برد .

<


قلب

هان که قلب
اتاقکی از گونه ی رنج است
و روز در حضور ِنبودن
شادمانی تنگ مایه .
که گریه کنان در خموشیدن
می رود
و اندوه برای باد
خیمه ای پهن می گشاید




.....
خاموشی

کبوتران ِ روز
در چشم های من خاموش می شوند
گل های آرزو
درشنل های زردی می پژمرند .


.......
شیهه

برف اندوه
در دل و در سرخ گل ها
شیهه می کشد .
در کمرگاه افق
ناخوش است ستاره ی شا د مانی ها .
اسب های اشک
حس شادی را از کار می اندازند
وقلب گریزان
درانبوهی فریاد می زند:
من از تمام حالت های شادی برکنارم
ونبض من بستر ناله است
و بالین نگرانی .
...........

وقت

وقتی رسیده به غروب
عمری رسیده به پاییز، به زردی
ای نی ِ آه کشیدن ها
ای زخم من ، ای خستگی ام
برتخت گاهی درمعبد ِ زاری
می نشینم
و می نشیند در کنار من
شب بی خیال .
.........

حالت گریختن

وقت آهویی گریزان است
که از سینه گاه ِ زندگی
رها شده
ودر سینه گاه آسمان نهان گشته .
و من قطره اشکی بیدار هستم
و قلب آکنده به زخم هایم
درباره اش فال بینان گفتند:
او در بیهوشی است
وگفته می شود که درحال مرگ است .

.............

چه بسا

گنجشکی از پر ِ تیره بختی
چه بسا من باشم
یا قلب من
که از زخم خویش می غرد .

...........
ورطه

عشق ورطه ی بزرگ قلب است
وقلب من سواری بی خیال .
پس چگونه اندوهم را رام کنم
که اندوه من اسب هایی گسیخته افسا راست
که از رگ تا به رگ دوان اند
با مهر و وجدی تند شیهه می کشند
و در ایوان گل های سرخ
غبار زخم های خود را برای یادمان وامی گذارند
وخون چکیده ام را در گستره ی مژگان قصیده
چون مجمع الجزایری وامی نهند .
پس اندوه کی رازی رها و بسته بود؟
او فلسفه ای دیگر است
ازهمه ی شرح ها ژرف تر
ازتمام توضیح ها
روشن تر و پرمایه تر
درست همانگونه که عشق
او نیز ورطه ی بزرگ قلب است .


..........

گل شادی ، مرا نمی بیند

نه صبح گاهی اندوه های مرا می غلتاند
نه صبح گاهی از بهر ِ من
نبض اش با ترانه بزند
لرزش های عشق را
درصدای جویباران بیدار کند
ونوای آتشین اندرون را
درصدای بلبلان
و نه صبح گاهی که بهجت ترانه ها را به تن کند .
آه ای گل سرخی که مرا نمی بینی
قلب من اکنون میوه ی اندوه است .

......................

ابر ِ زردی

ای قلب بیگانه ی من دراین جهان
آیا می توانم که این ابر زردی را
با دسته ای از قصاید کنار بزنم؟
و قصاید آیا می توانند
که در عمر خاموش من متولد شوند
به سان صبح گاهان
که روزی دیگر به من هبه کنند ؟
واین تاریکی درپس آن رود ؟
که قلبی دیگر به من ببخشند
تا کبوتر رؤیاها را به رقص آرد
تا گل سرخ بامداد ترانه ها شود
بامدادی که از من و قلبم مراقبت کند
تا بامدادی شود که مرا می بیند ؟

...........
لهجه

اندوه را لهجه ی باد است
واژه ها را اندوه خویش
وشادمانی گشاده باز .
اشک ها را اسب هایی است
که سوار می شوند برآبشار قصاید
بر خیزاب های نغمه ی مجروح
و آنگاه هستی ازفراز باران کلمات
جلوه گر می شود
ازفراز رنج گشاده باز
هم چون تکه ابری درخشان با پرهای اندوه
آغشته به غبار زخم ها .
اندوه را لهجه ی باد است
وقلب را
لهجه ی درد وعشق رساگوی .

............

پنجره ی غربت

بهار درهای خود را می بندد
پنجره هایش را
گل های سرخ اش را جمع می کند
خورشیدها را
وصبح گاهانش را
از جامه دان های ابر
وکوچ می کند
ودرچشم هایم
دشت های خاموش به جا می گذارد
وآرزوها را به ترک می گوید
برشاخه های خاطر
هم چون گنجشک های غربت زده
ورؤیاها را برلبه ی گریستن
هم چون شکوفه های سوخته
چون شام گاهان رو به غروب رفته
ومن بی هوده می کوشم که نور را ببینم
از دریچه ای بسته .
...............

پنجره ی پرسش ها

درچشم هایم مجمع الجزایری
از پرسش های خاردار است
اندوه ام آیا زمین است یا آسمان ؟
آیا اشک من گنجشک هایی
با حال وهوای زمستان است ؟
آیا قلب من
پنجره ای است
که تابستان فرشتگان را خواب می بیند ؟
آیا زخم درعُرف شاعران
هماره درختی مبارک است ؟
وآیا بی هوده است که من می کوشم
اندوه ام راپشت لبخنده های ناخوش
پنهان سازم ؟
...............


پرسش

هان که عمر مرغزاری خاموش است
که برای مأنوس شدن به زمستان
آماده می شود .
آیا قلبی که روزهاش نهان شد
می تواند که با ویرانی خویش
درسایه سار چند قصیده قرار بگیرد؟
اینکه بارش اندوهان اش
را در یک قطره اشک، دریک بغض،
دراندکی گریستن
یا درآه سر دادن خلاصه کند ؟
.........................................