رضا بی شتاب ----لالایی٠لولو و قرنیزهای انزوا

لالایی٠لولو و قرنیزهای انزوا
رضا بی شتاب
من این سطور نوشتم چونان Ú©Ù‡ غیر ندانست تو هم ز روی کرامت چنان شنو Ú©Ù‡ تو دانی [ØØ§Ùظ]
سلام به خاک٠خوب Ùˆ خوبان٠روزگار Ùˆ اندیشه ورزان Ú©Ù‡ تن Ùˆ روان نیالوده اند Ùˆ Ø¯Ø±Ø²ÛŒÙ Ø§ÙØ²Ø§Ø±Ù زورگویان نگردیده
Ùˆ دریوزه ÛŒ خوان٠قدرت نگشته Ùˆ پینه دوز٠پاتابه ÛŒ پلیدان نبوده اند، همباز٠آز Ù†ÛŒ اند Ùˆ همراز٠آدمی اند Ùˆ همزاد٠آزادی، سخن Ø³ÙØ®ØªÙ‡ گویند Ùˆ از سنخ٠سخن سنجانند Ùˆ چرک٠غرض از زبان Ùˆ Ø±ÙˆØ Ø¨Ø±Ú†ÛŒØ¯Ù‡ اند، مقراض٠غضب Ùˆ بغض Ú©Ù‡ از تناقض٠خوردگاه Ùˆ خوابگاه برخیزد به پشیزی نخرند، زیر٠سایه Ùˆ سلطه ÛŒ این Ùˆ آن Ùˆ ساطور٠قدرت Ùˆ تملک، روزی از قوزیان طلب نکنند، در هر گیر Ùˆ دار Ùˆ هر دم به میل٠این Ùˆ آن قمه دار؛ جامه Ù¾ÙØ´Øª Ùˆ رو نکنند، خوار Ùˆ زار٠ریزه خواری٠روزمره Ú¯ÛŒ نگردند، جان به منجنیق٠خراÙÙ‡ نبندند Ùˆ تن سوده Ùˆ ÙØ±Ø³ÙˆØ¯Ù‡ ندارند، اینان دست Ø¨Ø±Ø§ÙØ´Ø§Ù†Ø¯Ù‡ اند Ùˆ خرقه ÛŒ خو٠دراÙکنده اند؛ ÙØ±Ø® رخانند Ùˆ بهترین صله، ØµØ±Ø§ØØª Ùˆ Ø§ØØ³Ø§Ø³ انسان بودن است Ú©Ù‡ منشأ مشترک٠متÙکران دوران٠مشوش Ùˆ Ù¾ÙØ± مشغله ÛŒ انسان٠معاصر است Ùˆ سوختن Ùˆ ساختن اش نیز...
باری: وقتی «او» با همان ÙˆØØ´ØªÙ خاموش Ù…ÛŒ خوابید «من» بیدار بود Ùˆ به جستجوی لولو Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ آمد تا بترساند Ùˆ گریستن برای بیداری را به خواب Ùˆ سکوت برساند Ùˆ سکسکه ÛŒ ترس بود Ùˆ در خواب تکان خوردن، پریدن تا شیر٠بریده بریده از نای بیرون ریختن Ùˆ «من» به «او» Ú¯ÙØª: از سیری ست و« او» Ú©Ù‡ نه: از اسیری ست. یعنی Ú©Ù‡ هر دو اثیری٠«الÙ» بودند یا نبودند. مسلخ٠مدرسه بود Ùˆ جنجال٠اجتماع. «من» دل به Ø§ÙØ³Ø§Ù†Ù‡ Ù…ÛŒ Ø³Ù¾ÙØ±Ø¯ Ùˆ «او» سر بر ضریØÙ پولاد Ù…ÛŒ کوبید. هر دو در رنج٠عظیم جستجوی منجی با اشتیاقی روشن Ù…ÛŒ سوختیم. «من» را بیم٠مرگ Ùˆ Ùنا «او» را ذوق٠لÙقا Ùˆ امید٠بقا Ú¯ÙˆÚ˜ پشت Ù…ÛŒ داشت. «من» بر ØØ¨Ø§Ø¨ Ù…ÛŒ Ø±ÙØªÙ… Ùˆ «او» در خلا خوش Ù…ÛŒ خرامید. «من» نسل٠سنگ Ù…ÛŒ شد Ùˆ «او» صراÙÙ Ùکر. با طناب٠تاریخی Ùˆ هوسی سوزان از چاه٠برهوت Ùˆ هپروت آب برمی کشیدیم Ùˆ جگرمان بیش از پیش نمکسود Ù…ÛŒ شد. خشنود به خود Ùˆ از خرابی٠خود بی خبر. «من» دردآشام Ù…ÛŒ شد Ùˆ «او» خون آشام؛ پس یکی Ø³ÙØ±Ø³Ø§Ø² Ù…ÛŒ گشت Ùˆ یکی Ù…Ø³Ø§ÙØ± سوز. «من» خاموشی٠مشوشی Ù…ÛŒ شد Ùˆ «او» آشوبی آشنا Ú©Ù‡ از متن Ùˆ بطن٠«من» برمی آمد. «من» از ØØ±ÙÙ‡ ای بودن ØØ±Ø§ÙÛŒ را Ù…ÛŒ آموخت Ùˆ «او» ØÛŒÙ„Ù‡ Ùˆ ØÙ…اقت را. هر دو Ø³Ù¾Ø§Ù‡Ù Ø§ÙØ³ÙˆØ³ÛŒØ§Ù† بودیم. آب از جوی٠«من» Ù…ÛŒ Ø±ÙØª Ùˆ در جوی «او» جاری Ù…ÛŒ شد Ùˆ با اینهمه جان٠هر دومان خشک بود. «من» آشیان بر شاخ٠آهو Ù…ÛŒ نهاد Ùˆ «او» به شکار٠آهو Ù…ÛŒ آمد. ÙØµÙ„ØŒ ÙØµÙ„٠خصومت بود Ùˆ ما تبار٠تباه شده از پذیرش٠هویت خویش Ø·ÙØ±Ù‡ Ù…ÛŒ Ø±ÙØªÛŒÙ…. «من» شعار Ù…ÛŒ داد Ùˆ «او» شهید Ù…ÛŒ شد، «او» Ù‡ÛŒØ²Ù…Ù ØØ±ÛŒÙ‚٠«من» را با قهقهه تهیه Ù…ÛŒ دید. «من» در برابر٠جبر٠«او» مقابله Ù…ÛŒ کرد. «من» Ù…ÛŒ گریست Ùˆ «او» تازی وار، تازیانه Ù…ÛŒ زد. نه «من» نه «او» کوچگاهی Ù†ÛŒØ§ÙØªÛŒÙ… Ùˆ باد به دست ماندیم: ØÙ„قه به گوش٠ØÙ‚د Ùˆ ØÙ‚ارت. پس ما آموختیم Ú©Ù‡ «مÙÙ† Ù…Ùن» Ùˆ «مَن مَن» کنیم Ùˆ ØØ±Ùهایمان را جویده نجویده، پنهان Ùˆ در پسله Ùˆ با ایما Ùˆ اما Ùˆ اشاره بزنیم تا مقبولیت٠«من»،«او» برقرار بماند. بعدها او دیگر نمی خوابید Ùˆ من Ù…ÛŒ خوابید. او Ùˆ من یا گزمه ÛŒ «ما» شدیم Ùˆ یا زنبه ÛŒ زور Ùˆ ظلم٠«ایشان»= مای٠کهن- تازه، به بازو کشاندیم Ùˆ بام Ùˆ باروشان را با خشت خشت٠خَشیَت ساختیم Ùˆ بر پلاس٠خسبیدیم Ùˆ از درد٠خود دانه Ø§ÙØ´Ø§Ù†Ø¯ÛŒÙ… Ùˆ Ù…Ø§ØØµÙ„٠سرماگَزیدگی٠دسترنج خویش، دستاس دستاس کنان به مطبخشان، روانه ÛŒ رواق Ùˆ بارگاه نمودیم Ùˆ نطع٠تعلق گشادیم Ùˆ گشاده روی گردن نهادیم. تکریم کردیم Ùˆ تØÙ‚یر دیدیم. من Ùˆ او ØØ±Ùهای ØªØØ±ÛŒÙ شده ایم Ù…ØØµÙˆØ± Ùˆ مصادره ÛŒ نادانی Ùˆ ندانم کاری؟ چیزی Ø¯Ø±Ø¯Ú†ÛŒÙ†Ù Ø¬ÙØ¨Ù†Ù جبین٠ما نبود Ùˆ ما دخیل بر خیل٠خیرخواهشان بستیم Ùˆ گسستیم Ùˆ نرستیم Ùˆ خمیازه ÛŒ خیال همچنان آه٠در بساط٠بی انبساط بود Ùˆ بود. تن به تاک تکیه دادیم به آغوش٠دختر٠رز زیرکانه گریستیم Ùˆ گاه رذیلانه رقصیدیم... من مترسک٠مست٠او، او لعبتک Ùˆ خصم٠من. مرید Ùˆ مراد، رمال Ùˆ شیاد Ùˆ دجال در مزرعه ÛŒ Ù…ØØ§ÙˆØ±Ù‡ مان روئید Ùˆ روئید. من شبان٠او، او رمه ÛŒ من. هان! برهان همان لولوی٠سرخرمن Ùˆ اهمالی Ú©Ù‡ ØÙ…ایل٠ØÙ…اقت٠گردن بود، همان داغ٠یوغ٠غارت٠غیر. بردابرد! برده Ú¯Ø§Ù†Ù Ø¨ÙØ±Ø¯Ø¨Ø§Ø±Ù زیر٠بار Ùˆ کار، اینک Ø³Ø§ØØ±Ø§Ù† Ùˆ Ù…Ø¸Ù„ÙˆÙ…ÛŒØªÙ Ø¹ÙØ°Ø§Ø±Ù عابدانه شان، آب Ùˆ دانه شان با شما! معصومیت٠من، خلاصه ÛŒ معصیت او بود... Ùˆ در همان ØØ§Ù„ جمعی از من دگمه های ÙØ±Ù†Ø¬ اش را به خشونت Ùˆ دÙÚ¯Ù… Ù…ÛŒ بست Ùˆ گروهی از او به مستمسک٠ایده آل Ùˆ ماورا باوری روزگار٠بی Ù†Ùوذ Ùˆ بغرنج را Ù…ÛŒ سÙÙØª. یکی به انکار٠دیگری به گماشته Ú¯ÛŒ Ùˆ مزدوری Ùˆ یکی در تأیید٠دیگری به Ø®ÙˆØ¯Ú©ÙØ´ÛŒ یا Ø®ÙˆØ¯Ú©ÙØ´ÛŒ شاد Ù…ÛŒ شد. یا لجاج بود یا تسلیم آن سان Ú©Ù‡ ØØ¬Øª از هر دو Ù…ÛŒ گریخت. یکی به تام Ùˆ تمام خواهی، متانت Ùˆ وقار Ùˆ مدارا را هبا Ù…ÛŒ دانست Ùˆ یکی جدال با جلاد را کار Ùˆ کارزار٠وجدان Ù…ÛŒ پنداشت. Ùˆ برای هر دو غیر از آن، Ø´Ø±ÙˆØ¹Ù ÙØ±Ø³Ø§ÛŒØ´Ù شرطی٠Ùکر Ùˆ Ùلاکت بود. غاÙÙ„ Ùˆ بی اعتنا Ùˆ عنایت به آنکه جباریت، انجماد٠جمعی٠من Ùˆ او بود. زره ÛŒ ما درازنای تزلزل Ùˆ زبونی٠ما بود؟ سپس قصه ÛŒ ØÙمار Ùˆ ØÙ…ال Ú¯ÙØªÛŒÙ… Ùˆ از خنده گریه اشک به چشم اندر نشست Ùˆ هاله ÛŒ واهمه ما را چنان بیخود نمود Ú©Ù‡ یا به تلنگری Ú¯ÙØ± Ù…ÛŒ Ú¯Ø±ÙØªÛŒÙ… Ùˆ یا گله گله به کشتارگاه٠دلخواه٠او Ùˆ به بوی قصیل اش غش Ùˆ ضع٠می کردیم. من به شوخی Ùˆ مناقشه او را به استثمار سپرد Ùˆ او قیمومیت٠من را به قصاب. من باغ٠تک درختی خواست تا آن درخت را دار٠او کند.« من» از منزلت پرسید: منزل ات کجاست؟ او Ú¯ÙØª: به مزبله اندرعیان. او برای من از دو ØØ³ Ú¯ÙØªØ› ØØ³Ù سیراب شده Ùˆ ØØ³Ù سرکوب شده آنسان Ú©Ù‡ اصالت٠ØÙˆØ§Ø³Ù انسان٠ما به هم ریخت. من متصل او Ù…Ù†ÙØµÙ„ Ùˆ گاه معکوس. یکی Ù†Ø³Ù„Ù Ø¨ØØ« شد Ùˆ یکی Ù†Ø³Ù„Ù ÙØØµ. نسل٠عصیان Ùˆ نسل٠نسیان. نظم٠نظری، غریزی، ریاضی Ùˆ... ما نه انسجام Ú©Ù‡ انهدام Ù…ÛŒ جستیم؛ آلاخون والاخون. یکی ÙØªÛŒÙ„Ù‡ ÛŒ ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡ Ù…ÛŒ جست تا ازرق کند رازقی های من را. یکی رجعت به جنت Ù…ÛŒ طلبید Ùˆ آرزوی دوزخ برای او داشت. من، Ù…Ù„ØØ¯ را ØÙ…د Ù…ÛŒ Ú¯ÙØª Ùˆ او تکÙیرش Ù…ÛŒ کرد. من Ùˆ او متضاد Ùˆ مکمل بودیم Ùˆ نمی دانستیم Ùˆ Ø³ÙØ± از کثرت به ÙˆØØ¯Øª هرگز ممکن نگشت. چارق٠بیچاره Ú¯ÛŒ Ùˆ سرگردانی در پای بود. یکی به نه جان باخت Ùˆ یکی به آری خوان ÛŒØ§ÙØª. ما را همیشه ریسمان Ùˆ سم مهیا بوده است. از ما بهتران Ùˆ دوال Ù¾Ø§ÛŒØ§Ù†Ù Ú¯ÙØ±Ø¯Ù‡ سوار نیز آماده بوده اند؛ هم Ø´Ùیق Ùˆ هم شقی با آن شقشقه ÛŒ دهان Ùˆ شکنج٠رایج. Ùگار Ùˆ بیگار رایگان بوده است من را Ùˆ او را.
من؛ دژبان٠قلعه ÛŒ غیر بودن- شدن را به تجربتی همان دژخیم بودن Ùˆ در Ùلاخن خرد جز من- نه من٠مألو٠به آلا٠و علوÙ- من= دیگر، من٠«رَمبو» Ú©Ù‡ Ú¯ÙØª: من؛ دیگریست Ù…ÛŒ دانست. ما دچار جزم اندیشی Ùˆ جذام بوده ایم آنطور Ú©Ù‡ ØØ²Ù… اندیشی چیزی جز سخره Ùˆ ریشخند نیست. ما سگالش را درک مشترک بشری ندانستیم تا آنکه سخن Ú©ÙØ´Ø§Ù† Ùˆ بازارگانان٠مرگ مجال٠جلوه Ùˆ جولان یابند. «من» واژه ÛŒ مصلوب٠وامانده در Ù¾Ø³Ù ØØµØ§Ø±Ù قدرت Ùˆ «او» مسدود کننده ÛŒ ما بود Ùˆ طرد خرد Ùˆ خردمندی وطراری را طلب Ù…ÛŒ کرد.
گاه بادسنجان٠مستعد بسی سختگیرتر از ØØ§Ú©Ù… Ùˆ والی Ùˆ داروغه عمل Ù…ÛŒ کنند Ùˆ کیوان را در آبریزگاه٠خودکامه گان Ù…ÛŒ جویند Ùˆ زگال٠زورمداران گاز Ù…ÛŒ زنند Ùˆ دست Ùˆ دهان سیاه Ù…ÛŒ کنند:
من Ùˆ او را استسقا یکی ست. ما نگذاشتیم دلمان بازی بازی کنان تا کودکی برود Ùˆ کابوس از تن بتکاند Ùˆ پشت به کائنات کند Ùˆ در کارگاه٠آگاهی- شاید- نشان Ùˆ اشاره ای از کاشÙ٠عشق Ùˆ آن Ú¯Ùل٠گمنام Ùˆ خاموش در ØØ§Ø´ÛŒÙ‡ ÛŒ راهی Ú©Ù‡ به همه ÛŒ پنجره های جان Ùˆ جهان٠انسان گشوده Ù…ÛŒ شود، بیابد. با همان غریزه ÛŒ بازی Ùˆ به وزوز٠زنبورها Ùˆ ØØ¶ÙˆØ±Ù عسل سرمست شود؛ Ùˆ با پروانه ها تا انتهای ØªÙ†Ù‡Ø§ÛŒÛŒÙ Ø¢ÙØªØ§Ø¨ برود Ùˆ کودکی اش همچنان روئینه تن Ùˆ معتبر بماند... Ùˆ ما در تمام٠آنات٠تنهایی چیزی پاکتر Ùˆ زلال تر از اشک نشناخته ایم آنگونه Ú©Ù‡ خدای را به- خود Ø¢ÛŒ – Ùˆ مخمصه ÛŒ Ø´Ú© درانداخته ایم.تا قامت قائم کند به ذات٠انسانی Ùˆ مشغول٠ذمه ÛŒ هیچ، خدایی نمانده Ùˆ نماند. زیر٠شبکلاه٠ما کاکلی٠کوچکی ست Ú©Ù‡ به کاکل٠کودکی مان Ù†ÙÚ© Ù…ÛŒ زند Ùˆ Ù…ÛŒ خواند:
اینان صورت٠بی ØÙ‚یقت اند، چیزی را به چالش نمی کشند مگر به چاله اش اندر Ùکنند. من کنج٠دنج٠دلواره Ùˆ مغازله ÛŒ عزلت Ùˆ مردم گریزی٠بی شوکتی Ù…ÛŒ جست تا پسند٠او نیز باشد. ما رد بر رد٠هم آمده ایم. از تجربه ÛŒ جان Ùˆ جنگلی در جولان تا آسمانی در کاسه Ùˆ ماه یی بر درخت٠تخیل Ùˆ تخلخل٠مخملی تا تخریب٠ریب Ùˆ ریم، Ùˆ رهروی ماهر٠رهیق Ùˆ...
«او»، «من» را مومیایی Ù…ÛŒ خواست Ùˆ از ØØ±Ú©Øª Ùˆ تØÙˆÙ„ باز Ù…ÛŒ داشت Ùˆ آن « Ù…ØØ§Ù„Ù»، Ø¨Ø§ÙØªÙ‡ از اندیشه در مجالی دلچسب، گبز Ùˆ گبرانه Ùˆ موسیقی٠ستیز Ùˆ تعارض را Ú©ÙØ± Ù…ÛŒ انگاشت.
«من» القصه خانه تکانی٠تن از هر خدای خالی Ùˆ خواب زده Ù…ÛŒ خواست. شهروند٠عشق Ùˆ شعر Ùˆ شراب٠اندیشه Ù…ÛŒ شد. هرـ نه بودی Ù€ بود Ù…ÛŒ شود Ùˆ هر بودی نابود. هر، بودی Ù€ نه بود Ù€ تواند شد Ùˆ هر نابودی بود. بزرگترین توÙیق٠ما توق٠در نقطه ای بود Ú©Ù‡ تازه تÙکر آغاز Ù…ÛŒ شد. چراغی از Ù†ÙØ±Øª Ùˆ Ù†ÙØ±ÛŒÙ† Ùˆ کمربند٠کین Ú©Ø´ÛŒ Ùˆ شهادت در ما روشن شد تا پیرامون تاریک Ùˆ خاموش بشود. من توبه Ùˆ Ø§Ø³ØªØºÙØ§Ø± کرد Ùˆ برگشت Ùˆ او به پیشواز٠من نیامد Ú©Ù‡ اکنون پیشوا او بود. آن من Ú©Ù‡ برنگشته بود برای او Ú©Ù‡ بغل بغل Ùیلم٠«کیا Ùˆ مخمل Ùˆ...» آورده بود هورا کشید. آن من به «شیرین» Ù¾Ùلوی او عادت٠«عبادت» داشت. آن من Ú©Ù‡ رنج٠بزرگ٠دربدری کشیده بود او را Ú©Ù‡ «گنج» برده بود، به رهبری برگزید. Ø³Ø®Ù†Ø§Ù†Ù Ú©ÙØ±Ø¢Ù„ود گذشته ÛŒ من را اکنون او تطهیر Ù…ÛŒ کرد. دل در گرو٠«انصارÙ» ÙØµØ§ پیما بستیم تا او Â«Ø¯Ø±ÙØ´Ù ÙˆØØ´ØªÂ» را بر ماه Ø¨Ø±Ø§ÙØ±Ø§Ø²Ø¯. Ùˆ باز تهی دست تر از پیش پشیمان نشدیم! Ùˆ همچنان دست در دیس٠دگردیسی Ù…ÛŒ چرخانیم.
بر ØØ°Ø± باش Ú©Ù‡ این دست Ùˆ دهن آبکشان خانمانسوزتر از سیل بلا Ù…ÛŒ باشند [صائب]
ما به Ø¶ÛŒØ§ÙØªÙ آزادی دست نیازیدیم. یا در سنگلاخ چرت زدیم Ùˆ یا بی ØÙˆØµÙ„Ù‡ چرتکه انداختیم دور خودمان چرخیدیم Ùˆ هزاربار Ø±Ø§Ù‡Ù Ø±ÙØªÙ‡ را از نو Ø·ÛŒ کردیم، بلاهت Ø±Ø§ØØªÙ جان Ùˆ درایت رایت٠مردن. بیشتر٠کنکاش Ùˆ تلاش مان صرÙ٠شناخت٠تودرتویی عاقبت Ùˆ مناقب٠تقیه Ùˆ خندیدن به روزگار٠دوزخیان شد. Ùˆ در غرقاب٠ØÙ…اقت Ùˆ غÙلت٠خویش غوطه زدیم Ùˆ Ù…ÛŒ زنیم.... Ùˆ Ø¯Ú†Ø§Ø±Ù Ù…ØØ§Ù‚٠هولی شده ایم Ú©Ù‡ چنان عرق بر تن Ù…ÛŒ خشکاند Ú©Ù‡ Ù…Ú¯Ùˆ Ùˆ مپرس... گاهی همه ÛŒ ما ضارب٠ضمیر٠دیگری Ù…ÛŒ گردیم تا ضمانت٠من Ùˆ او مستدام بماند.
شمس: Ø®ÙÙ†ÙÚ© آن Ú©Ù‡ چشمش Ø¨Ø®ÙØ³Ø¨Ø¯ Ùˆ دلش Ù†Ø®ÙØ³Ø¨Ø¯! وای بر آن Ú©Ù‡ چشمش Ù†Ø®ÙØ³Ø¨Ø¯ Ùˆ دلش Ø¨Ø®ÙØ³Ø¨Ø¯. من Ú¯ÙØª: خوشا آن کس Ú©Ù‡ چشم Ùˆ دلش Ù†Ø®ÙØ³Ø¨Ø¯! Ùˆ او خندید...
رضا بی شتاب
2006/12/4
M. K. SADIGH نوشت