گیل آوایی ----نیمروز Ø¢Ùتابی در شالیزار
نیمروز Ø¢Ùتابی در شالیزار
هوای دم کرده Ùˆ شرجی نیمروز تابستانی است. آب جاری رودخانه وسوسه Ù…ÛŒ زاید تا عریان شوی وتن به سردی جاری آن بسپاری. بر پشته ای از عل٠های سبز شده ÛŒ از لایروبی بهاری رودخانه، لاکپشتها ردی٠ص٠کشیده اند Ùˆ خاموش در کنار هم Ø¢Ùتاب Ù…ÛŒ گیرند.
غورباغه ها در Ùاصله آب Ùˆ Øاشیه رودخانه سر از آب بیرون آورده اند Ùˆ هر ازگاهی دست Ùˆ پا دراز Ùˆ کشیده به سویی شنا کنان Ù…ÛŒ گذرند. مار کمین کرده در جاری پرتاب رودخانه، پشت شاخه ای رها شده در آب، در انتظار است تا غورباغه ای به Øریم خیز غاÙلگیرانه اش، نزدیک شود.
سنجاقکی بازگوشانه بر شاخه برآمده از آب، دم خویش را می ساباند یا شاید عنکبوت یا مگسی را به کمین نشسته است.
شاهپرکی بال گشوده Ùˆ بی قرار از Ùراز Ú¯Ù„ ÙˆØØ´ÛŒ به ساقه ÛŒ قد کشیده علÙÛŒ هرز، Ù…ÛŒ نشیند Ùˆ بر Ù…ÛŒ خیزد. زیبایی خیره کننده بالهایش از میان گلهای ÙˆØØ´ÛŒ Ùˆ علÙهای Øاشیه رودخانه خیره کننده است.
بر بلندای درختی در باغ، کلاغی قارقار می کند.
گنجشک ها بر شاخه های پر از خار درخت، گویی بر سر Ùˆ کول هم Ù…ÛŒ زنند Ùˆ داد Ù…ÛŒ کشند. پرواز ناگهانی Ùˆ چتری زدن Ùˆ چرخی، به شاخه های درخت بر گشته Ùˆ جیک جیک بی پایانشان همه شالیزار را Ùرا Ù…ÛŒ گیرد.
باغ لم داده در شانه آغازین شالیزار، سبزی متÙاوتی در چشم انداز سبز شالیزار به تماشا Ù…ÛŒ نهد. گاوی Ú©Ù‡ شاخش به دست راستش طناب پیچ شده با نگاه Øسرت باری شالی های قد کشیده را Ù…ÛŒ نگرد. دور تر گوساله اش بی تاب Ùˆ بی قرار Ù…ÛŒ خواندش.
در سایه ÛŒ آلاچیق تن داده به Ø¢Ùتاب، نشسته Ùˆ راه باریک میان شالیزار را Ù…ÛŒ پاید. منتظر است. هوای دم کرده Ùˆ شرجی، کرختی سکر آوری را بر جانش نشانده است. منتظر است Ú©Ù‡ بیاید. با خود Ù…ÛŒ گوید:
- وای اگر که بیاید چه می کنم!؟
درØالیکه به رقص آرام Ùˆ دلنشین شالی چشم دوخته بود، باخود ادامه Ù…ÛŒ دهد:
- امانش نمی دهم! در آغوشش Ù…ÛŒ کشم. سر در گیسوان جنگلی اش Ùرو Ù…ÛŒ برم. لبانش را چنان خواهم مکید Ú©Ù‡ دادش در آید. پستانش را! پستانش را! وای مستانه، دیوانه وار خواهم لیسید!خواهم خورد. خواهم بوسید. درازش Ù…ÛŒ کنم Ùˆ مانند مار به او خواهم پیچید. طوری Ú©Ù‡ انگار یکی شویم. غرق بوسه اش Ù…ÛŒ کنم. لب بر لب Ùˆ سینه به سینه Ùˆ Ø´Ú©Ù… به Ø´Ú©Ù…! وای... باید کاری کنم Ú©Ù‡ گرمی Ùˆ نرمی Ùˆ عطر تنش را با تمامی جانم بچشم. Øس کنم.
Ù…Ú©Ø«ÛŒ Ù…ÛŒ کند. Ù„Øظه ای به Ùکر Ùرو Ù…ÛŒ رود. با خود Ù…ÛŒ گوید:
- نه! اگر مثل دÙعه پیش بخواهم شتابزده برخورد کنم همه چیز را خراب Ù…ÛŒ کنم. بهتر است Ú©Ù‡ همه چیز را با آرامش پیش ببرم. بگذارم Ú©Ù‡ هر بوسه اش را با بوسه ای پاسخ دهم. هر Øرکتی از او را با Øرکت خودم کامل کنم. اگر بخواهم تند Ùˆ تند ببوسمش Ùˆ بغلش کنم Ùˆ درازش کنم ........... نمی شود! گاو Ú©Ù‡ نیستم!ØŸ همینطور خرکی همه چیز به هم Ù…ÛŒ ریزد! نه! بهتراست با ارامش برخورد کنم. هرچه طول بکشد، بیشتر لذت خواهیم برد.
صدای گاو تا دور دستها Ù…ÛŒ رÙت. گوساله در Ù¾ÛŒ آن ناله ای Ù…ÛŒ کرد. غورباغه ای انگار طعمه مار شده بود، صدایی متÙاوت تر از همیشه داشت.
لاک پشت ها تکان نخورده بودند. قارقار کلاغ بلند شده بود. گویی Ú©Ù‡ جÙت خویش را صدا Ù…ÛŒ کند. مورچه ها ص٠کشیده بودند . چند تایی از آنها ساقه ÛŒ علÙÛŒ خشک را بسوی لانه شان Ù…ÛŒ کشیدند. گروهی نیز تمشکی را Ù…ÛŒ غلتاندند. لانه مورچه از دل تکه Ú¯Ù„ÛŒ خشک Ú©Ù‡ گویی سالهاست آب ندیده دهان گشوده بود. مورچه ها مانند زنجیری از Ù¾ÛŒ هم در آمد Ùˆ شد بودند.
سراسر باغ را ساقه های لوبیا پر کرده بودند. لابلای آنها ماری سیاه که بی شباهت به یک چوب دراز و صا٠نبود، آرام آرام می خیزید. لوبیا های رسیده، از ساقه و برگ آویزان بودند که همین روزها باید چیده می شدند.
بر پشته ای از عل٠های هرز Øصیری پهن شده بود Ú©Ù‡ بروی آن لم داده به انتظار، باریکه راه میان شالیزار را Ù…ÛŒ نگریست.
تا چشم کار Ù…ÛŒ کرد ساقه های برنج بود Ùˆ سبزی بی مثالش با آن رقص خیره کننده شان با نسیم Ú©Ù‡ عطر مستانه اش، Ø´ÛŒÙتگی دل انگیزی بر تمام جان Ùˆ دل آدمی Ù…ÛŒ نشاند. دورترک، باریکه راهی در اÙتاب داغ نیمروز، برق Ù…ÛŒ زد. هیچ کس از آن نمی گذشت. نوعی سکوت آمیخته به هواری Ùضای شالیزار را پر کرده بود. Ùˆ او از انتظار جانش بلب رسیده بود.
باریکه راه را می پایید و خیال امانش نمی داد. خیره به سبز گسترده شالیزار می نگریست. از باریکه راه نمی آمد و نگاه پر تمنای او از آغاز تا انتهای باریکه راه می گذشت و باز می آمد و تجسمی داشت از او اما باریکه راه از خرامان یارش تهی بود.
دستها از هم گشورده، بروی پشته ÛŒ علÙهای هرز، رو به آسمان دراز کشید. دستی به سینه ستبرش کشید Ùˆ چشم به آبی آسمان بی انتها دوخت. بلند شد. بی قرار بود. بی تابی تمامی جانش را در خود گرÙته بود.
با خود Ú¯Ùت:
- وقتی که از راه رسید، بسویش می روم. دستانش را درمیان دستان خویش می گیرم. او را با خود تا پشته ی همین عل٠ها می اورم. درازش می کنم. در آغوشش می گیرم و آرام ارام نوازشش می کنم.
ناخودگاه انگار چیزی یادش آمده باشد، با خود Ú¯Ùت:
- اما! اما! اما چطور Ù…ÛŒ توانم وقتی چشمم به چشمان مستش Ù…ÛŒ اÙتد آرامشم را Ø®Ùظ کنم!ØŸ مگر Ù…ÛŒ توان تاب آورد!ØŸ نه! از همانجا بغلش Ù…ÛŒ کنم Ùˆ Ù…ÛŒ آورمش بروی همین پشته عل٠های هرز Ùˆ درازش Ù…ÛŒ کنم. لختش Ù…ÛŒ کنم. از موی سر تا Ù†Ú© پایش را Ù…ÛŒ بوسم. لبانش را با اشتهایی Ú©Ù‡ دلم بی تاب آن Ù„Øظه است، Ù…ÛŒ Ù…Ú©Ù…. پستانش را در دستان خود! نه در دهان خود Ù…ÛŒ گیرم. Ù…ÛŒ خورم. اصلا" بادا باد! هرچه Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ شود بشود! هرچه دلم خواست Ùˆ هرطور دلم خواست انجام Ù…ÛŒ دهم. Ù…ÛŒ خورمش. Ù…ÛŒ مکمش. در بغل Ù…ÛŒ Ùشارمش. رویش……….
Ú©Ù…ÛŒ سکوت Ù…ÛŒ کند. باریکه راه را Ù…ÛŒ نگرد. دلش بی امان Ù…ÛŒ تپد. تمنای یار تمامی جانش را گرÙته است. بی تاب بلند Ù…ÛŒ شود. Ù…ÛŒ نشیند. دراز Ù…ÛŒ کشد. گاوی Ú©Ù‡ بامداد امروز شاخش را به دست راستش بسته بود، Ù…ÛŒ نگرد. دم گاو Ù…ÛŒ جنبد تا زنبور Ùˆ مگس های مزاØÙ… را دور کند. در Øالیکه Ù…ÛŒ شاشید، گنجشک نشسته بر لمبر برجسته اش پر Ù…ÛŒ کشد.
دستها از هم گشوده خمیازه ای Ù…ÛŒ کشد. گلویش خشکی آزار دهنده ای دارد. آب دهانش را Ùرو Ù…ÛŒ برد. باریکه راه را Ù…ÛŒ نگرد. انتظار از پایش در آورده است. به Ùکر Ùرو Ù…ÛŒ رود. در Øالیکه Øصیر گسترده بر پشته عل٠های هرز را مرتب Ù…ÛŒ کرد Ùˆ بالش Ú©ÙˆÚ†Ú©Ø´ را جابجا Ù…ÛŒ کرد، با خود Ù…ÛŒ گوید:
- لامصب بیا دیگه! وای اگر که بیایی ! همینجا درازت می کنم! همینجا…………..
بی قراری از پایش در آورده بود. تمام جانش گر گرÙته بود. ناگاه چشمش برقی زد. به گستره سبز شالیزار خیره شد. باریکه راه زیباتر از همیشه Ù…ÛŒ نمود. نسیمی در گرÙته بود. رقص شا لیزار با صدای بی امان گنجشکها Ùˆ نسیم نیمروز داغ تابستان در آمیخته بود.
دورهای باریکه راه Ù…ÛŒ آمد. خرامان Ùˆ رقصان تو گویی! گیسوی اÙشان جنگلی اش را به دست باده داده بود. در میان شالیزار Ú©Ù‡ ساقه های برنج تا شانه هاش قد کشیده بود خرامان Ù…ÛŒ آمد. گامهای خرامانش چین دامنش را چنان Ù…ÛŒ نمود Ú©Ù‡ پیچ Ùˆ تاب کرشمه وارش به رقص شالیزار آمیخته بود. لبخند دلبرانه اش دل Ù…ÛŒ ربود.
ناگاه لاک پشتهای ص٠کشیده بر شانه رودخانه به داخل آب می روند. مار جستی می زند و غورباغه ای را در دهان می گیرد و زور می زند که آن را ببلعد. گنجشکها به ناگاه پر می کشند و چتری می زنند و چرخی در گستره سبز شالیزار.
کلاغ قار قاری می کند و پر می کشد. گاو "مایی" می کند که بی شباهت به نعره نیست و شاخ بسته شده به دست راستش را رها می کند و طناب می درد.
گوساله پای می کوبد و جست و خیز بر می دارد. مار سیاه آرمیده در پای ساقه های لوبیا به سرعتی عجیب می خزد و دور می شود. گنجشکی پرکشیده و سنجاقک روی ساقه برنج را در چشمی به هم زدن می گیرد.
وارÙته Ùˆ مست Ùˆ کرخت، به باریکه راه خیره Ù…ÛŒ شود.
تمام
گیل آوایی
هوای دم کرده Ùˆ شرجی نیمروز تابستانی است. آب جاری رودخانه وسوسه Ù…ÛŒ زاید تا عریان شوی وتن به سردی جاری آن بسپاری. بر پشته ای از عل٠های سبز شده ÛŒ از لایروبی بهاری رودخانه، لاکپشتها ردی٠ص٠کشیده اند Ùˆ خاموش در کنار هم Ø¢Ùتاب Ù…ÛŒ گیرند.
غورباغه ها در Ùاصله آب Ùˆ Øاشیه رودخانه سر از آب بیرون آورده اند Ùˆ هر ازگاهی دست Ùˆ پا دراز Ùˆ کشیده به سویی شنا کنان Ù…ÛŒ گذرند. مار کمین کرده در جاری پرتاب رودخانه، پشت شاخه ای رها شده در آب، در انتظار است تا غورباغه ای به Øریم خیز غاÙلگیرانه اش، نزدیک شود.
سنجاقکی بازگوشانه بر شاخه برآمده از آب، دم خویش را می ساباند یا شاید عنکبوت یا مگسی را به کمین نشسته است.
شاهپرکی بال گشوده Ùˆ بی قرار از Ùراز Ú¯Ù„ ÙˆØØ´ÛŒ به ساقه ÛŒ قد کشیده علÙÛŒ هرز، Ù…ÛŒ نشیند Ùˆ بر Ù…ÛŒ خیزد. زیبایی خیره کننده بالهایش از میان گلهای ÙˆØØ´ÛŒ Ùˆ علÙهای Øاشیه رودخانه خیره کننده است.
بر بلندای درختی در باغ، کلاغی قارقار می کند.
گنجشک ها بر شاخه های پر از خار درخت، گویی بر سر Ùˆ کول هم Ù…ÛŒ زنند Ùˆ داد Ù…ÛŒ کشند. پرواز ناگهانی Ùˆ چتری زدن Ùˆ چرخی، به شاخه های درخت بر گشته Ùˆ جیک جیک بی پایانشان همه شالیزار را Ùرا Ù…ÛŒ گیرد.
باغ لم داده در شانه آغازین شالیزار، سبزی متÙاوتی در چشم انداز سبز شالیزار به تماشا Ù…ÛŒ نهد. گاوی Ú©Ù‡ شاخش به دست راستش طناب پیچ شده با نگاه Øسرت باری شالی های قد کشیده را Ù…ÛŒ نگرد. دور تر گوساله اش بی تاب Ùˆ بی قرار Ù…ÛŒ خواندش.
در سایه ÛŒ آلاچیق تن داده به Ø¢Ùتاب، نشسته Ùˆ راه باریک میان شالیزار را Ù…ÛŒ پاید. منتظر است. هوای دم کرده Ùˆ شرجی، کرختی سکر آوری را بر جانش نشانده است. منتظر است Ú©Ù‡ بیاید. با خود Ù…ÛŒ گوید:
- وای اگر که بیاید چه می کنم!؟
درØالیکه به رقص آرام Ùˆ دلنشین شالی چشم دوخته بود، باخود ادامه Ù…ÛŒ دهد:
- امانش نمی دهم! در آغوشش Ù…ÛŒ کشم. سر در گیسوان جنگلی اش Ùرو Ù…ÛŒ برم. لبانش را چنان خواهم مکید Ú©Ù‡ دادش در آید. پستانش را! پستانش را! وای مستانه، دیوانه وار خواهم لیسید!خواهم خورد. خواهم بوسید. درازش Ù…ÛŒ کنم Ùˆ مانند مار به او خواهم پیچید. طوری Ú©Ù‡ انگار یکی شویم. غرق بوسه اش Ù…ÛŒ کنم. لب بر لب Ùˆ سینه به سینه Ùˆ Ø´Ú©Ù… به Ø´Ú©Ù…! وای... باید کاری کنم Ú©Ù‡ گرمی Ùˆ نرمی Ùˆ عطر تنش را با تمامی جانم بچشم. Øس کنم.
Ù…Ú©Ø«ÛŒ Ù…ÛŒ کند. Ù„Øظه ای به Ùکر Ùرو Ù…ÛŒ رود. با خود Ù…ÛŒ گوید:
- نه! اگر مثل دÙعه پیش بخواهم شتابزده برخورد کنم همه چیز را خراب Ù…ÛŒ کنم. بهتر است Ú©Ù‡ همه چیز را با آرامش پیش ببرم. بگذارم Ú©Ù‡ هر بوسه اش را با بوسه ای پاسخ دهم. هر Øرکتی از او را با Øرکت خودم کامل کنم. اگر بخواهم تند Ùˆ تند ببوسمش Ùˆ بغلش کنم Ùˆ درازش کنم ........... نمی شود! گاو Ú©Ù‡ نیستم!ØŸ همینطور خرکی همه چیز به هم Ù…ÛŒ ریزد! نه! بهتراست با ارامش برخورد کنم. هرچه طول بکشد، بیشتر لذت خواهیم برد.
صدای گاو تا دور دستها Ù…ÛŒ رÙت. گوساله در Ù¾ÛŒ آن ناله ای Ù…ÛŒ کرد. غورباغه ای انگار طعمه مار شده بود، صدایی متÙاوت تر از همیشه داشت.
لاک پشت ها تکان نخورده بودند. قارقار کلاغ بلند شده بود. گویی Ú©Ù‡ جÙت خویش را صدا Ù…ÛŒ کند. مورچه ها ص٠کشیده بودند . چند تایی از آنها ساقه ÛŒ علÙÛŒ خشک را بسوی لانه شان Ù…ÛŒ کشیدند. گروهی نیز تمشکی را Ù…ÛŒ غلتاندند. لانه مورچه از دل تکه Ú¯Ù„ÛŒ خشک Ú©Ù‡ گویی سالهاست آب ندیده دهان گشوده بود. مورچه ها مانند زنجیری از Ù¾ÛŒ هم در آمد Ùˆ شد بودند.
سراسر باغ را ساقه های لوبیا پر کرده بودند. لابلای آنها ماری سیاه که بی شباهت به یک چوب دراز و صا٠نبود، آرام آرام می خیزید. لوبیا های رسیده، از ساقه و برگ آویزان بودند که همین روزها باید چیده می شدند.
بر پشته ای از عل٠های هرز Øصیری پهن شده بود Ú©Ù‡ بروی آن لم داده به انتظار، باریکه راه میان شالیزار را Ù…ÛŒ نگریست.
تا چشم کار Ù…ÛŒ کرد ساقه های برنج بود Ùˆ سبزی بی مثالش با آن رقص خیره کننده شان با نسیم Ú©Ù‡ عطر مستانه اش، Ø´ÛŒÙتگی دل انگیزی بر تمام جان Ùˆ دل آدمی Ù…ÛŒ نشاند. دورترک، باریکه راهی در اÙتاب داغ نیمروز، برق Ù…ÛŒ زد. هیچ کس از آن نمی گذشت. نوعی سکوت آمیخته به هواری Ùضای شالیزار را پر کرده بود. Ùˆ او از انتظار جانش بلب رسیده بود.
باریکه راه را می پایید و خیال امانش نمی داد. خیره به سبز گسترده شالیزار می نگریست. از باریکه راه نمی آمد و نگاه پر تمنای او از آغاز تا انتهای باریکه راه می گذشت و باز می آمد و تجسمی داشت از او اما باریکه راه از خرامان یارش تهی بود.
دستها از هم گشورده، بروی پشته ÛŒ علÙهای هرز، رو به آسمان دراز کشید. دستی به سینه ستبرش کشید Ùˆ چشم به آبی آسمان بی انتها دوخت. بلند شد. بی قرار بود. بی تابی تمامی جانش را در خود گرÙته بود.
با خود Ú¯Ùت:
- وقتی که از راه رسید، بسویش می روم. دستانش را درمیان دستان خویش می گیرم. او را با خود تا پشته ی همین عل٠ها می اورم. درازش می کنم. در آغوشش می گیرم و آرام ارام نوازشش می کنم.
ناخودگاه انگار چیزی یادش آمده باشد، با خود Ú¯Ùت:
- اما! اما! اما چطور Ù…ÛŒ توانم وقتی چشمم به چشمان مستش Ù…ÛŒ اÙتد آرامشم را Ø®Ùظ کنم!ØŸ مگر Ù…ÛŒ توان تاب آورد!ØŸ نه! از همانجا بغلش Ù…ÛŒ کنم Ùˆ Ù…ÛŒ آورمش بروی همین پشته عل٠های هرز Ùˆ درازش Ù…ÛŒ کنم. لختش Ù…ÛŒ کنم. از موی سر تا Ù†Ú© پایش را Ù…ÛŒ بوسم. لبانش را با اشتهایی Ú©Ù‡ دلم بی تاب آن Ù„Øظه است، Ù…ÛŒ Ù…Ú©Ù…. پستانش را در دستان خود! نه در دهان خود Ù…ÛŒ گیرم. Ù…ÛŒ خورم. اصلا" بادا باد! هرچه Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ شود بشود! هرچه دلم خواست Ùˆ هرطور دلم خواست انجام Ù…ÛŒ دهم. Ù…ÛŒ خورمش. Ù…ÛŒ مکمش. در بغل Ù…ÛŒ Ùشارمش. رویش……….
Ú©Ù…ÛŒ سکوت Ù…ÛŒ کند. باریکه راه را Ù…ÛŒ نگرد. دلش بی امان Ù…ÛŒ تپد. تمنای یار تمامی جانش را گرÙته است. بی تاب بلند Ù…ÛŒ شود. Ù…ÛŒ نشیند. دراز Ù…ÛŒ کشد. گاوی Ú©Ù‡ بامداد امروز شاخش را به دست راستش بسته بود، Ù…ÛŒ نگرد. دم گاو Ù…ÛŒ جنبد تا زنبور Ùˆ مگس های مزاØÙ… را دور کند. در Øالیکه Ù…ÛŒ شاشید، گنجشک نشسته بر لمبر برجسته اش پر Ù…ÛŒ کشد.
دستها از هم گشوده خمیازه ای Ù…ÛŒ کشد. گلویش خشکی آزار دهنده ای دارد. آب دهانش را Ùرو Ù…ÛŒ برد. باریکه راه را Ù…ÛŒ نگرد. انتظار از پایش در آورده است. به Ùکر Ùرو Ù…ÛŒ رود. در Øالیکه Øصیر گسترده بر پشته عل٠های هرز را مرتب Ù…ÛŒ کرد Ùˆ بالش Ú©ÙˆÚ†Ú©Ø´ را جابجا Ù…ÛŒ کرد، با خود Ù…ÛŒ گوید:
- لامصب بیا دیگه! وای اگر که بیایی ! همینجا درازت می کنم! همینجا…………..
بی قراری از پایش در آورده بود. تمام جانش گر گرÙته بود. ناگاه چشمش برقی زد. به گستره سبز شالیزار خیره شد. باریکه راه زیباتر از همیشه Ù…ÛŒ نمود. نسیمی در گرÙته بود. رقص شا لیزار با صدای بی امان گنجشکها Ùˆ نسیم نیمروز داغ تابستان در آمیخته بود.
دورهای باریکه راه Ù…ÛŒ آمد. خرامان Ùˆ رقصان تو گویی! گیسوی اÙشان جنگلی اش را به دست باده داده بود. در میان شالیزار Ú©Ù‡ ساقه های برنج تا شانه هاش قد کشیده بود خرامان Ù…ÛŒ آمد. گامهای خرامانش چین دامنش را چنان Ù…ÛŒ نمود Ú©Ù‡ پیچ Ùˆ تاب کرشمه وارش به رقص شالیزار آمیخته بود. لبخند دلبرانه اش دل Ù…ÛŒ ربود.
ناگاه لاک پشتهای ص٠کشیده بر شانه رودخانه به داخل آب می روند. مار جستی می زند و غورباغه ای را در دهان می گیرد و زور می زند که آن را ببلعد. گنجشکها به ناگاه پر می کشند و چتری می زنند و چرخی در گستره سبز شالیزار.
کلاغ قار قاری می کند و پر می کشد. گاو "مایی" می کند که بی شباهت به نعره نیست و شاخ بسته شده به دست راستش را رها می کند و طناب می درد.
گوساله پای می کوبد و جست و خیز بر می دارد. مار سیاه آرمیده در پای ساقه های لوبیا به سرعتی عجیب می خزد و دور می شود. گنجشکی پرکشیده و سنجاقک روی ساقه برنج را در چشمی به هم زدن می گیرد.
وارÙته Ùˆ مست Ùˆ کرخت، به باریکه راه خیره Ù…ÛŒ شود.
تمام
گیل آوایی