يادگاري نويسي‌هاي Ù…Ù‡Ø§Ø¬Ø±ÙŠÙ†â€Ø§Ùغاني بر ديوار اردوگاه عسكرآباد ورامين
خاطرات٠خانه مردگان
يادگاري نويسي‌هاي Ù…Ù‡Ø§Ø¬Ø±ÙŠÙ†â€Ø§Ùغاني بر ديوار اردوگاه عسكرآباد ورامين
---
برتولت برشت شاعر ماركيسست Ùˆ انقلابي در يكي از شعرهايش مي‌گويد: «به ياد آر تاريكي Ùˆ سرماي سخت را، در اين دره كه آه Ùˆ ÙØºØ§Ù† Ùˆ ناله Ùˆ غوغا است»، منظور برشت از «تاريكي Ùˆ سرماي سخت» چيست؟
خاطرات٠خانه مردگان
يادگاري نويسي‌هاي Ù…Ù‡Ø§Ø¬Ø±ÙŠÙ†â€Ø§Ùغاني بر ديوار اردوگاه عسكرآباد ورامين
اسدالله اØÙ…دي (بودا)
24 ارديبهشت 1386 ساعت 13:40
آيا زمين خدا پهناور نبود كه در آن « مهاجرت» كنيد!
قرآن كريم، سوره نساء، آيه 97
برتولت برشت شاعر ماركيسست Ùˆ انقلابي در يكي از شعرهايش مي‌گويد: «به ياد آر تاريكي Ùˆ سرماي سخت را، در اين دره كه آه Ùˆ ÙØºØ§Ù† Ùˆ ناله Ùˆ غوغا است»، منظور برشت از «تاريكي Ùˆ سرماي سخت» چيست؟ آن درة كه در آن «آه Ùˆ ÙØºØ§Ù† Ùˆ ناله Ùˆ غوغا» بيداد مي‌كند كجا است؟ تاويل Ùˆ ØªÙØ³ÙŠØ± شعر برشت Ùˆ Ø¯Ø±ÙŠØ§ÙØª نيت او از يك‌سو به خاطر خصلت٠پيچيدة ذاتي شعر، از سوي ديگر به دليل ÙØ§ØµÙ„Ø© زماني ما از برشت Ùˆ زمانة او، مخصوصا براساس Ù¾ÙŠØ´â€ŒÙØ±Ø¶â€ŒÙ‡Ø§ÙŠ ØªØ§ÙˆÙŠÙ„ در عصر اخير كه از مرگ مؤل٠سخن مي‌گويد، اگر نگوييم ناممكن، دشوار به نظر Ù…ÙŠâ€Ø±Ø³Ø¯ØŒ اما شايد بتوان «تاريكي Ùˆ سرماي سختÙ» را كه برشت از آن سخن ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯ به هر آنچه كه ديوارهاي اخلاق‌انساني ÙØ±Ùˆ مي‌ريزد تعميم داد Ùˆ هر Ø¢Ù†â€Ø¬Ø§ÙŠÙŠ Ù†Ø¸ÙŠØ± «آشويتس»، «زندان ابوغريب»، «گوانتاناما»، «اردوگاه سÙيدسنگ»، «اردوگاه تل سياه» Ùˆ «اردوگاه عسكرآباد ورامين» را كه در آن‌ Â«ÙØ§Ø¬Ø¹Ø© اخلاقي Ùˆ انساني» Ø§ØªÙØ§Ù‚ Ù…ÙŠâ€ŒØ§ÙØªØ¯ØŒ «دره آه Ùˆ ÙØºØ§Ù† Ùˆ ناله Ùˆ غوغا» دانست كه برشت به زبان شعر بيان كرده است.
بي‌گمان اگر به جاي «من» امشب برشت در «اردوگاه عسكر آباد ورامين» مي‌بود، بهتر وضعيت٠اينجا را روايت مي‌كرد، رساتر مي‌سرود Ùˆ جان‌گداز تر ÙØ±ÙŠØ§Ø¯ بر مي‌كشيد، همين طور آوارگان سرگردان چون والتربنيامين، هربرت‌ماكوزه، تئودورآدورنو Ùˆ ماكس‌اوركهايمر كه اردوگاه‌هاي عصرجديد را Ø¬Ù„ÙˆÙ‡â€Ø§ÙŠ Ø§Ù†Ø¶Ù…Ø§Ù…ÙŠ ÙØ§Ø´ÙŠØ³Ù…ØŒ «صنعتÙâ€Ùرهنگ»، Â«Ø²Ø¨Ø§Ù†â€Ø§ØµØ§Ù„ت» Ùˆ Ù…ÙØ§Ù‡ÙŠÙ… كلي Ùˆ جعلي چون «دولت‌ـ‌ملت»، «تجدد»، «دينâ€Ù†Ø§Ø¨â€Â»ØŒ Â«Ø¹Ù‚Ù„â€Ø®ÙˆØ¯â€Ù€â€Ø¢ÙŠÙŠÙ†Â»ØŒ «آسيايي»، «اروپايي»، «ايراني»، Â«Ø§ÙØºØ§Ù†Ø³ØªØ§Ù†ÙŠÂ» و٠زنجيره‌اي از پديدارهاي هم‌بسته‌اي مي‌دانند كه ازكارخانه‌هاي توليدي كالاي استانداردشده، رسانهâ€Ù‡Ø§ÙŠ ØªØ¨Ù„ÙŠØºØ§ØªÙŠØŒ آموزشگاه‌ها Ùˆ آكادمي‌ها Ùˆ دانشگاه‌هاي كه Ù…Ø¹Ø±ÙØªÙ ÙØ§Ø´ÙŠØ³ØªÙŠ ØªÙˆÙ„ÙŠØ¯ ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ Ùˆ ÙƒÙ„Ù‡â€Ø§ÙŠ Ù…Ø´ØªØ±ÙŠØ§Ù† بازار Ù…Ø¹Ø±ÙØª را از دانش دسته‌بندي شده به مثابة Ù…ØÙ…ولهâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ù…Ø¹Ø±ÙØªÙŠ Ø§ÙŠØ¯Ø¦ÙˆÙ„ÙˆÚ˜ÙŠÙƒ پر ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ تا زندان‌هاي «تنببه Ùˆ مراقبت ديوانگان»، بازداشت‌گاه‌ها Ùˆ اردوگاه‌هاي پناهندگي كه «مهاجران تØÙ‚يرشده» ـ‌ مهاجران كه رسانه‌هاي تبليغاتي آن‌ها را مجرم به تصوير مي‌كشند Ù€ ØŒ دزد، بيگانه Ùˆ اشرار، به جامعه بشري تØÙˆÙŠÙ„ مي‌دهند، Ùˆ... را در بر مي‌گيرد، مي‌توانستند «درخششÙ‌ ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡Â» را بهتر Ùˆ Ø´ÙØ§Ù‌تر بيان كنند. مسئله اصلي اما آن است كه ناكامي در روايت ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡ Ùقط به ناتواني شخصي من مربوط نمي‌گردد، بلكه ØØªÙŠ Ø§Ú¯Ø± آنها مي‌بودند باز هم نمي‌توانستند اين Â«ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡Â» را آن‌گونه كه واقعا هست روايت كنند، زيرا زبان Ùˆ Ù…ÙØ§Ù‡ÙŠÙ…‌ زباني ابزار‌ نارسايي است كه قدرت Ø±ÙˆØ§ÙŠØªÙ ÙØ§Ø¬Ø¹Ø© اخلاقي را ندارد؛ از آنجا كه Ú¯ÙØªÚ¯ÙˆÙŠ Ø²Ø¨Ø§Ù†ÙŠ مبتني بر برخي تواÙق‌هاي اخلاقي است، وقتي Â«ÙØ§Ø¬Ø¹Ø©â€ŒØ§Ø®Ù„اقي» رخ مي‌دهد Ùˆ ديوار اخلاق ÙØ±Ùˆ مي‌ريزد، وقتي Ø³Ù„Ø·Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯ÙŠØ´ÙŠ Ø¬Ø§ÙŠ تÙكراخلاقي Ùˆ انساني را ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯ Ùˆ زور Ùˆ چماق به تنها منطق ممكن رابطه ÙŠ انسان با انسان بدل مي‌گردد Ùˆ هنگامي كه انسانيت از درون ميâ€Ù¾ÙˆØ³Ø¯ØŒ زبان نيز معنايش را از دست مي‌دهد Ùˆ كلمات Ùˆ نشانه‌هاي دلالت‌گر كه نقش انتقال معنا را Ø§ÙŠÙØ§ مي‌كنند به دال‌هاي تهي مبدل مي‌شوند كه قادر نيستند از رخسار٠تيره‌گون ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡ پرده برگيرند؛ به ييان ديگر هنگام وقوع ÙØ§Ø¬Ø¹Ø© اخلاقي، زبان Ùˆ نشانگان معنايي نيز تيره Ùˆ تار مي‌گردد Ùˆ جز Â«ÙØØ´Â» Ùˆ «دشنام» Ùˆ يا «ترØÙ… Ù†ÙØ±Øªâ€ŒØ§Ù†Ú¯ÙŠØ²Â» كه توهين مضاع٠به قربانيان ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡ است، چيز ديگري به ما نمي‌گويد.
شايد Ø§ÙØ±Ø§Ø¯ بسياري در گوشه Ùˆ كنار درباره ÙŠ وضعيتÙ†تراژيك كه در اردوگاهâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ù¾Ù†Ø§Ù‡Ù†Ø¯Ú¯Ø§Ù† Ø§ÙØºØ§Ù†Ø³ØªØ§Ù†ÙŠ Ù…ÙŠâ€Ú¯Ø°Ø±Ù†Ø¯ اظهار نظر كنند، بنويسند، Ùˆ رسانه‌هاي جمعي گزارش‌هاي خبري Ùˆ تصوير پخش كنند Ùˆ ØØªÙŠ Ø¢Ù‡ Ùˆ ناله سر دهند، اما واقعيت آن است كه آنچه رسانه‌ها در اين باره گزارش مي‌دهند نوعي تبليغات بسيار سطØÙŠ Ø§Ø³Øª Ùˆ بر ÙØ±Ø¶ اگر عكاسان Ùˆ خبرنگاران Ùˆ Ùيلم‌سازان Ùˆ هنرمندان در اين باره كارهاي هنري انجام دهند، شاعران، شعر بسرايند، داستان‌نويسان Ùˆ نويسندگان بنويسند Ùˆ قصه‌گويان، قصه بگويند، از ØØ¯ يك دغدغة «زيبايي‌شناختي» ÙØ±Ø§ØªØ± نمي‌رود. آنها نه تنها ماهيت ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡ را Ø§ÙØ´Ø§ نميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ØŒ بلكه با تبليغاتي‌كردن Ùˆ زيبايي‌شناختن كردن ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡ آنرا مخÙي‌تر Ùˆ وارونه‌تر جلوه Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ù†Ø¯. در واقع تنها مهاجرين Ø§ÙØºØ§Ù†Ø³ØªØ§Ù†ÙŠ ÙƒÙ‡ با خون Ùˆ جان دهشت اردوگاهâ€Ù‡Ø§ را تجربه ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ Ùˆ تنها كساني كه باران تازيانهâ€Ù‡Ø§ بر آنها Ù…ÙŠâ€Ø¨Ø§Ø±Ù†Ø¯ Ùˆ آهنگ جان‌خراش شلاق Ùˆ باتم اندام‌هاي آنان را تكه ‌تكه كرده Ùˆ به رقص مي‌آورد Ùˆ دشنامâ€Ù‡Ø§ Ùˆ توهينâ€Ù‡Ø§ ديوار هستي آنâ€Ù‡Ø§ را در هم Ù…ÙŠâ€Ø±ÙŠØ²Ù†Ø¯ØŒ مي‌دانند كه در اينجا Ú†Ù‡ مي‌گذرد، تنها من كه به ØÙƒÙ… سرنوشت براي چندمين‌ بار به ‌رغم داشتن مدرك٠‌معتبر اقامتي از اين اردوگاه‌ها گذر مي‌كنم Ùˆ قرباني اين ÙØ§Ø¬Ø¹Ø© عظيم اخلاقي شده‌ام، مي‌دانم كه چگونه تصوير انساني ام در زير چكمه سربازان تكه تكه مي‌گردد Ùˆ صداي لرزان Ùˆ Ú¯Ø±ÙØªÙ‡â€ŒØ§Ù… در اين «خانه مردگان» كه از يكسو «لشكريانÙ‌اموات» مرگ٠زنده را تجربه مي‌كنند Ùˆ از سوي ديگر بيرون از ميله‌هاي اين خانه، سربازان، جشن رقص٠مرگ Ùˆ خشونت Ùˆ دلالي Ùˆ باج‌گيري Ùˆ سرقت به راه انداخته‌اند، به صورت ياس‌آميز به خاموشي مي‌گرايد. ببخشيد اگر دست‌هايم هنگام نوشتن اين يادداشت مي‌لرزند، زيرا چماق سربازان آن‌قدر سنگين، دردآور Ùˆ شكننده بود كه بازوان خسته Ùˆ Ù†ØÙŠÙÙ… را Ø¨ÙŠâ€ŒØØ³ كرده است، نه تنها بازوان مرا بلكه بازوان بي‌شمار انسان آواره Ùˆ ÙØ±Ù‚ سر آن پيرمردي خسته Ùˆ ÙƒÙˆÙØªÙ‡â€ŒØ§ÙŠ ÙƒÙ‡ پليس او را از هنگام‌ كار دست‌گير كرده Ùˆ به اينجا آورده Ùˆ اكنون به جاي عرق از پيشاني‌اش خون جاري است؛ ببخشيد اگر نمي‌توانم Ú¯ÙØªÙ‡â€ŒÙ‡Ø§ÙŠ Ø¢ÙˆØ§Ø±Ú¯Ø§Ù† زنداني‌شده در پشت ميله‌ها را «كلمه به كلمه» براي تان نقل كنم، زيرا سيلي كه مسئولين اردوگاه بر گوشم نواخته‌اند، به پردة گوش Ùˆ عصب٠شنوايي‌ام آسيب‌ رسانده Ùˆ بنابر اين صداهاي لشكريان اموات برايم Ú¯Ù†Ú¯ Ùˆ مبهم است. نمي‌دانم مي‌دانيد يا نه، در Ø§ÙŠÙ†â€Ø¬Ø§ زبانها لال است Ùˆ شنيدن ممنوع! Ù…ÙŠâ€Ø®ÙˆØ§Ø³ØªÙ… سخن بگويم، سرباز با مشت به دهانم زد اكنون از دهانم خون Ù…ÙŠâ€Ø¢ÙŠØ¯ØŒ Ù…ÙŠâ€Ø®ÙˆØ§Ø³ØªÙ… بشنوم مسئول اردوگاه با سيلي بر گوشم زد، اكنون گوشم كاملا آسيب ديده، در ØØ³ Ø´Ù†ÙˆØ§ÙŠÙŠâ€Ø§Ù… اختلال ايجاد شده Ùˆ Ø§ØØªÙ…الا ديگر تا ابد ØØ³ Ø´Ù†ÙˆØ§ÙŠÙŠâ€Ø§Ù… به ØØ§Ù„ت طبيعي بر نخواهد گشت؛ مرا ببخشيد اگر نمي‌توانم دل‌آزارترين ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡â€ŒÙ‡Ø§ÙŠ Ø§Ù†Ø³Ø§Ù†ÙŠ را كه در اين اردوگاه به وقوع مي‌پيوندند، ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡â€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ Ø±Ø§ كه در اردوگاهâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ø¯ÙŠÚ¯Ø± Ø§ØªÙØ§Ù‚ Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ØŒ كشتار سال 1373 «اردوگاه سÙيدسنگ» Ùˆ يا ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡â€Ù‡Ø§ÙŠ Ø§Ø®Ù„Ø§Ù‚ÙŠ كه در شر٠وقوع است Ùˆ يا به زودي Ø§ØªÙØ§Ù‚ خواهند Ø§ÙØªØ§Ø¯ØŒ روايت كنم Ùˆ يا «بد» روايت مي‌كنم، زيرا سخن Ú¯ÙØªÙ† درباره اين ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡â€ŒÙ‡Ø§ بيâ€Ù…عنا Ùˆ ØØªÙŠ ØºÙ„Ø· است Ùˆ روايت من يا روايت هركسي ديگري نه تنها چيزي درباره سرشت اين ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡ نمي‌گويد، بلكه آنرا مقلوب Ùˆ وارونه نشان مي‌دهد Ùˆ بالاخره ببخشيد كه دربارة اين ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡ مي‌نويسم، نوشتن برايم نوعي «تطهيرازگناه» است Ùˆ من با نوشتن ÙØ§Ø¬Ø¹Ø©â€ŒØ§ÙŠ Ø§Ø®Ø±Ø§Ø¬ ØØ´ÙˆÙ†Øªâ€Ø¨Ø§Ø± Ùˆ غيرانساني مهاجرين Ø§ÙØºØ§Ù†Ø³ØªØ§Ù†ÙŠ ÙƒÙ‡ دنيا درباره ÙŠ آن سكوت كرده است، مي‌خواهم گناهم را كم كنم. بايد خاضعانه اعترا٠كنم كه من توانايي روايت اين ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡â€ اخلاقي Ùˆ انساني را ندارم، اما باور كنيد، بدنم تب دارد، قلبم در ØØ§Ù„ تركيدن است، ديوار Ù‡Ø³ØªÙŠâ€Ø§Ù… ويران شده، Ù†Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù†Ù… ببينم، Ù†Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù†Ù… بگويم، Ù†Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù†Ù… بنالم، پس لا اقل بگذاريد ÙØ±ÙŠØ§Ø¯ Ø§Ù†Ø³Ø§Ù†ÙŠâ€Ø§Ù… را، اندوه Ùˆ رنج سيزيÙÙŠ Ùˆ Ù…ØÙƒÙˆÙ…يت انساني خويش را، بر روي كاغذ خط خطي كنم؛ اكنون كه تقديرم نيستي است، اكنون كه ØªØ§Ø²ÙŠØ§Ù†Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø¨ÙŠØ¯Ø§Ø¯ جان هموطنانم را نشانه Ø±ÙØªÙ‡â€ است Ùˆ من به ديار نيستي رهسپارم، ØªØ±Ø¬ÙŠØ Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ù… به جاي تن‌دادن به ØÙ‚ارت Ùˆ پوسيدن در مرداب ØÙ‚ير٠زندگي٠رياكارانه، خودم را به صورت كلمات نيست كنم Ùˆ از هستي خويش نشانهâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ú¯Ø°Ø±ÙŠ بسازم براي نسلâ€Ùردا Ùˆ ÙØ±Ø¯Ø§Ù‡Ø§ÙŠ Ø¯ÙˆØ±ÙŠ كه به انسانيت ايمان دارند، براي آنهايي كه زنداني كردن، شكنجه Ùˆ تØÙ‚ير انسان را غير اخلاقي دانسته Ùˆ اين اردوگاهâ€Ù‡Ø§ÙŠ ÙˆØØ´Øª را كه آخرين تقدير تراژيك آوارگان Ø§ÙØºØ§Ù†Ø³ØªØ§Ù†ÙŠ Ø¯Ø± آن رقم Ù…ÙŠâ€Ø®ÙˆØ±Ø¯ØŒ ويران خواهند كرد Ùˆ براي آنها كه درد انسانيت را ميâ€Ùهمند، براي آنهايي كه صداي شكستن†استخوان‌هاي روØÙ… را، Ù†Ø§Ù„Ù‡â€Ø§ÙŠ Ù…Ø§Ø¯Ø±Ø§Ù†ØŒ خواهران، برادران، پدرانم را Ù…ÙŠâ€Ø´Ù†ÙˆÙ†Ø¯ Ùˆ صداي كودكان معصوم Ø§ÙØºØ§Ù†Ø³ØªØ§Ù†ÙŠ Ø±Ø§ كه هراس Ùˆ دهشت اين روزها همچون زخم ناسور بر پيكر Ø±ÙˆØ Ø¢Ù†â€ŒÙ‡Ø§ تا ابد باقي خواهد ماند
من از «اردوگاه عسكر آباد ورامين» براي شما ميâ€Ù†ÙˆÙŠØ³Ù…ØŒ از شكنجهâ€Ú¯Ø§Ù‡ Ø±ÙˆØ Ùˆ از آنجا كه بوي گند٠تعÙÙ† Ùˆ ÙƒØ«Ø§ÙØª در ÙØ¶Ø§ÙŠ Ø¢Ù† ميâ€Ù¾ÙŠÚ†Ø¯. اكنون من پشتÙ٠ميله‌هاي اردوگاه زنداني‌ام، منظورم از «من»، تنها خودم نيست، اين «من» هر آنكه را بنام «اتباع‌ بيگانه» دسته‌بندي مي‌شود، در بر مي‌گيرد. ما هم مثل شما انسان هستیم، تقدير، ما را به درون اردوگاه كشانده؛ بيرون همهمه است، نعرة هولناك سربازان به گوش مي‌رسد، سياهي، انبوه Ùˆ انبوه‌تر مي‌گردد Ùˆ ÙØ±Ø¬Ø§Ù… مهاجرت انسان Ø§ÙØºØ§Ù†Ø³ØªØ§Ù†ÙŠ Ø¨Ù‡ «جمهوري اسلامي ايران» كذب Ù†Ù‡ÙØªÙ‡ در اين ايده را كه «بني آدم اعضاي يكديگرـ‌اند» بر ملا مي‌سازد Ùˆ در اينجا از «اسلام مرز ندارد» كه روزي شعار مسلمانان انقلابي بود، خبري نيست، همه اين ادعاها بي‌معنا شده‌اند Ùˆ در اعماق غار اÙلاطوني «دولت‌ـ‌ملت» به سايه‌هاي گذر مي‌مانند كه روزي از ذهن انسان‌هاي صادق Ùˆ ساده‌انديش عبور كرده است. درست است كه مهاجرين نه تنها «انسان»، بلكه «مسلمان» نيز هستند، اما از آنجا كه در اينجا سنجيدار٠انسانيت Ùˆ اسلاميت نه «پاكي» Ùˆ «كرامتÙ‌انساني»، بلكه «كارتÙ‌ملي» است Ùˆ انسانيت Ùˆ اسلاميت را شمارهâ€Ù‡Ø§ Ùˆ اعداد تعيين ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ØŒ نه ايمان Ùˆ اخلاق Ùˆ پيروي از «قرآن» Ùˆ قانون «مØÙ…د(ص)»، انسان‌بودن Ùˆ مسلمان‌بودن كساني كه ÙØ§Ù‚د كارتÙ‌ملي هستند نه تنها اعتباري ندارد، بلکه كاملا مضØÙƒ Ùˆ خنده‌آور به نظر مي‌رسد.
دردا ما كجاييم؟ اين‌جا كجا است با اين «تاريكي Ùˆ سرماي سخت»؟ اين‌جا كجا است كه اندوه آوارگان، ضجه‌هاي مادران پير Ùˆ پدران سالخورده Ùˆ «آه Ùˆ ÙØºØ§Ù† Ùˆ غوغاي» دختران جوان Ùˆ Ø§Ø·ÙØ§Ù„ بي‌گناه «درسكوت Ø¯Ù…â€ŒÙØ±ÙˆØ¨Ø³ØªØ© زمين» دور از چشم جهانيان Ùˆ خبرنگاران Ùˆ جنبش‌هاي بشر دوستانه در ميان ديوار اردوگاه خاموش مي‌گردد؟ اينجا كه كجا است كه «بهتران»، بهتري٠شان را با اعمال خشونت‌آميز به اثبات مي‌رسانند، با دشنام Ùˆ توهين، با چماق Ùˆ شلاق Ùˆ چوب Ùˆ لگد؟ تصور اين وضعيت در ذهنم نمي‌گنجد. ØØ³ مي‌كنم آنچه از پرده ÙŠ چشمانم مي‌گذرد واقعيت ندارد؛ كابوسÙâ€ŒÙˆØØ´ØªÙŠ Ø§Ø³Øª كه در عالم رؤيا Ùˆ تخيل بر من هجوم آورده، شايد جنون به سراغم آمده Ùˆ شايد هم اكنون در سالن سينما نشسته‌ام Ùˆ «ژانر ÙˆØØ´ØªÂ» تماشا مي‌كنم، شايد آنچه مي‌بينم صØÙ†Ø© جنايي يك Ùيلم سينمايي چون «كشتار با اره‌برقي در نيورك» است Ùˆ يا يكي از رمان‌هاي جنايي «استÙن‌كينگ» را ورق مي‌زنم. نه، اشتباه مي‌كنم اين تصوير دهشتناك ربطي به ژانر ÙˆØØ´Øª Ùˆ صØÙ†Ø© جنايي سینما ندارد، يقينا ورق‌پاره‌هاي رمان هم نيست؛ آنچه در اين اردوگاه مي‌گذرد شباهت تام Ùˆ تمام دارد به Ùيلم «ÙÙ‡Ø±Ø³Øªâ€Ø´Ù†Ø¯Ù„ر»، شاهكار «استيون اسپلبرگ» كه سرنوشت٠اندوهبار آوارگان يهود را در آشويتس به تصوير كشيده است، با اين ØªÙØ§ÙˆØª كه در اين‌جا «شندلرÙ» وجود ندارد كه Ùهرست آوارگان â€Ø§Ùغانستاني، اين يهودي‌‌هاي سرگردان قرن بيست Ùˆ يكم را به يادگار ثبت كند، با اين ØªÙØ§ÙˆØª كه اينجا «مرگÙ‌جسماني» كمتر است، اينجا «قربان‌گاه Ø±ÙˆØ Ø§Ø³ØªÂ» Ùˆ «لشكريان اموات» كه Ø±ÙˆØ Ø´Ø§Ù† در اينجا قرباني مي‌شوند، بايد مسير طولاني تهران تا كابل را بپيمايند تا مرگ مكرر را تجربه كنند. همان‌ گونه كه در â€Ùهرست شندلر“ سرباز نازي دختر يهودي را به جرم اينكه «مهندس» است Ùˆ به گناه اينكه بلد است مثل «كارل ماركس» بعضي چيزها را بÙهمد با شليك گلوله در مغزش به كام مرگ Ù…ÙŠâ€ŒÙØ±Ø³ØªØ¯ØŒ در اردوگاه عسكرآباد نيز وقتي «سرباز» Ùهميد در كيÙÙ… كتاب وجود دارد، با سيلي به صورتم زد، با لگد به ساق پاهايم Ùˆ با خشونت Ùˆ قساوت٠تمام مرا از پلة پنجم راهرو به روي Â«Ø³Ù†Ú¯ÙØ±Ø´â€ŒÙ‡Ø§ خيس Ùˆ كثيÙ» اردوگاه انداخت. نه، بازهم اشتباه ميâ€ÙƒÙ†Ù…ØŒ ØØªÙŠ Ùيلم «Ùهرست‌شندلر» نيز نمي‌تواند اين صØÙ†Ø© تراژيك روايت كند، آن‌چه مي‌بينم Ùيلم نيست، رؤيا Ùˆ توهم هم نيست، واقعيت دارد؛ واقعيتي كه در تصور انسان نمي‌گنجد؛ واقعيتي كه Ù…ÙØ§Ù‡ÙŠÙ… قادر به بيان آن‌ نيست Ùˆ دوربين از به تصوير كشيدن آن شرم دارد، چشمان دوربين معصوم تر از آن است كه اين ÙØ§Ø¬Ø¹Ø© اخلاقي Ùˆ گناه انساني را تاب آورده Ùˆ ببيند، من هم با نوشتنم به قربانيان اين ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡ خيانت مي‌كنم. آنچه در اين جا Ø§ØªÙØ§Ù‚ Ù…ÙŠâ€ŒØ§ÙØªØ¯ قابل Â«Ú¯ÙØªÂ» نيست، نوشتن آن در ØÙ‚يقت ÙØ±ÙˆÙƒØ§Ø³ØªÙ† آن در Ù…ÙØ§Ù‡ÙŠÙ… است، ØªØØ±ÙŠÙ Ùˆ مخدوش نشان‌دادن آن. تجربه‌اي هولناكي را كه در عسكر آباد، تل سياه، سÙيدسنگ Ùˆ پاسگاه‌ها به وقوع مي‌پيوندند، نمي‌توان به زبان Ù…ÙØ§Ù‡ÙŠÙ… ترجمه كرد Ùˆ يا با چشم دوربين به تصوير كشيد. چگونه مي‌توان زبان ØØ§Ù„ پير مردي را كه تازه از «زيارت كربلا» برگشته، يكي از پاهايش از كار Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ Ùˆ به كمك عصار راه مي‌رود، اما سرباز عصايش را مي‌گيرد Ùˆ از راه‌پله‌ها، به ميان جمعيت پرتاب مي‌كند، به پشت ميله‌هاي مرگ، به كمك Ù…ÙØ§Ù‡ÙŠÙ… ذهني بيان كرد؟ چگونه مي‌توان Ø§ØØ³Ø§Ø³ دختران جوان را كه به خاطر ملاقات با اعضاي خانواده‌شان Ø§ØØ³Ø§Ø³ ÙØ±ÙˆØ´ÙŠ Ù…ÙŠâ€ŒÙƒÙ†Ù†Ø¯ØŒ معصوميت٠چشمان‌شان را عرضه مي‌كنند Ùˆ لبخند شان را، با نگاه دوربين روايت نمود Ùˆ به تصوير كشيد؟ اساسا سخن Ú¯ÙØªÙ† درباره اين ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡ از اساس غلط است، تنها كسي مي‌تواند اين ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡ را درك كند كه با آن يكي شود Ùˆ من چقدر خوش‌شانس بودم كه «سرنوشت٠دژخو» مرا به اين جا آورد تا با ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡ يكي شوم، با اين «آشنايان غريب»، با «اين دوزخيان روي زمين»، با اين «اتباع بيگانه». اين يك شانس بود كه سربازان مرا دستگير كردند Ùˆ به رغم داشتن اقامت به زور مرا به اين جا آوردند كه از در Ùˆ ديوارش ØªÙˆØØ´ مي‌بارد، به اين‌ «تاريكي Ùˆ سرماي سخت Ùˆ در اين دره كه آه Ùˆ ÙØºØ§Ù† Ùˆ غوغاي» زنان Ùˆ كودكان Ùˆ Ù…Ø³Ø§ÙØ±Ø§Ù† خسته به هيج جا نمي‌رسد؛ به اينجا كه در قرن بيست Ùˆ يك «مرگ‌زنده» جريان دارد Ùˆ از زمين Ùˆ آسمان، درها Ùˆ پنجره‌ها، از ديوارهاي رنگ پريده‌ي كه پر است از خاطره رهگذارن بي‌پناه، از ميله‌هاي آهنين، توالت‌هاي كثي٠كه تنها Ù…ØÙ„ قضاي ØØ§Ø¬Øª نيست، Ù…ØÙ„ خواب Ùˆ Ø§Ø³ØªØ±Ø§ØØª Ùˆ خوردن غذا نيز هستند، از هر آنچه در اين جا رنگ هستي دارد، مصيبت Ùˆ تيره‌بختي مي‌بارد. اينجا ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡ در اوج است؛ اردوگاه عسكرآباد ورامين «سپاهي ار Ø§Ø±ÙˆØ§Ø Ø³Ø±Ú¯Ø±Ø¯Ø§Ù† را در كام خود ÙØ±Ùˆ برده، خش خش صداي Ù†ÙØ³ لشكريان اموات كه روي Ø³Ù†Ú¯â€ŒÙØ±Ø´â€ŒÙ‡Ø§ÙŠ Ø®ÙŠØ³ Ùˆ كثي٠و تخته‌هاي چوبين سق٠توالت بي‌رمق Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ Ùˆ آخرين اميدها Ùˆ آرزوهاي شان را از دست داده‌اند به گوش مي‌رسد، تعÙÙ† همه جا را ÙØ±Ø§ Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ اين جا «آخرالزمان» است، Ø§ÙŠÙ†â€Ø¬Ø§ آخر دنيا است، ايستگاه ØØ³Ø§Ø¨ Ùˆ كتاب Ùˆ دنياي مهاجران به پايان مي‌رسد؛ صداي «آژير» خطر كه هر از چندگاه بلند مي‌شود، بر اندام‌ها لرزه مي‌اندازد، جيغ آژير گوش‌ها را مي‌خراشد. انسانيت مرده است، «خدا» ØØ¶ÙˆØ± ندارد، اينجا «مجازاتâ€Ú¯Ø§Ù‡Â» آوارگان «بيگانه» است Ùˆ ÙØ§Ø¬Ø¹Ø©â€ŒØ§Ø®Ù„اقي دور از چشم خدا، اخلاق، انسان، سازمان‌هاي ØÙ‚وق‌بشر، جامعة‌جهاني Ùˆ هر آنكه با اين ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡ يكي نيست، Ø§ØªÙØ§Ù‚ Ù…ÙŠâ€ŒØ§ÙØªØ¯. اينجا خدا وجود ندارد، اخلاق وجود ندارد، انسانيت بي‌معنا است، تنها چوب Ùˆ چماق ÙØ±Ù…ان مي‌راند، مسئولين اردوگاه Ùˆ سربازان Ùˆ البته گاهي هم اگر بخت يارت باشد «سكه‌هايÙ‌اسكناس» Ùˆ «چك‌هاي تراول» بالاتر از «سه‌صد هزار تومان» اين امكان ÙØ±Ø§Ù‡Ù… مي‌سازد كه يك‌بار از ديوار مرگ Ùˆ از Â«Ø®Ø§Ù†Ù‡â€Ø§ÙŠ Ù…Ø±Ø¯Ú¯Ø§Ù†Â» آن‌سوتر بروي، اما هيچ تضميني وجود ندارد كه دوباره به دام Ù†ÙŠØ§ÙØªÙŠØŒ اردوگاه هميشه انتظارت را مي‌كشد، همين طور چوبâ€Ù‡Ø§ Ùˆ چماق‌ها Ùˆ لگدهايي كه به بدنت عادت كرده‌اند. خدايا به كجا رود اين Ù…Ø³Ø§ÙØ±Ø§Ù†ØŸ چگونه تاب آورم اين شب٠پليد Ùˆ ناپاك را. وقتي صداي سربازان به گوش مي‌رسد، هراسي مهيب چون نالة Ù…ØØªØ¶Ø±Ø§Ù† در ÙØ¶Ø§ÙŠ ØªÙ†Ú¯ Ùˆ كثي٠مي‌پيچد، در راهروهاي Ø¯Ù‡Ø´Øªâ€Ø¨Ø§Ø± كه زندگي جلال Ùˆ درخشندگي‌اش را به كلي از دست مي‌دهد؛ قيامتي بر پا است، گناهكاران ص٠مي‌كشند، بعد از اتمام ثبت نام همچون جنازه‌هاي Ø¨ÙŠâ€ŒØ±ÙˆØ Ø¨Ù‡ درون اردوگاه، اين جهنم‌ عصر جديد پرتاب مي‌شوند، اينجا بخشايش وجود ندارد، ÙØ±ÙŠØ§Ø¯Ù‡Ø§ÙŠ Â«Ø¯ÙˆØ²Ø®ÙŠØ§Ù†Ù‌روي زمين» در دل شب٠هولناك ØµØØ±Ø§ÙŠ ÙˆØ±Ø§Ù…ÙŠÙ† Ùˆ دود شك‌هاي تلخ «لشكر مردگان» ناپديد مي‌گردند؛ در پشت ميله‌ها، تل «مردگانÙ‌زنده» جان‌ مي‌دهند «در رنج بي‌كران خويش»، دلم از اين دنيا مي‌گيرد. روشنÙكران، علماء ديني، مراجع مذهبي همگي سرگرم كار خويش‌اند Ùˆ دربارة اين ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡ سكوت كرده‌اند، رسانه‌هاي جهاني اينجا را از ياد برده‌اند Ùˆ خدا نيز اين قربانيان را ÙØ±Ø§Ù…وش كرده است.
اكنون ساعت Û³ شب است، پليس‌ها اغلب به خواب‌ Ø±ÙØªÙ‡â€ŒØ§Ù†Ø¯ØŒ دوربين مخÙÙŠ اين نماد «سيكلوپيÙ» عصر جديد كه چشم دوم سرهنگ است در سالن اصلي ÙØ¹Ø§Ù„ ميâ€Ú¯Ø±Ø¯Ø¯ Ùˆ لشكر Ø§Ø±ÙˆØ§Ø Ø³Ø±Ú¯Ø±Ø¯Ø§Ù†ØŒ پيكرهاي كرخت Ùˆ سرد Ùˆ Ø¨ÙŠâ€ŒØ±ÙˆØ Ø±ÙˆÙŠ Ø³Ù†Ú¯ÙØ±Ø´â€ŒÙ‡Ø§ به چشم مي‌خورند، همه‌ چيز به سردي گراييده Ùˆ دهشت Ùˆ هراس چند برابر شده است، ÙØ¶Ø§ Ù†ÙØ³â€ŒÚ¯ÙŠØ±Ø§Ø³ØªØŒ سكوتي از سرخستگي Ùˆ اجبار، سكوتي از روي ترس Ùˆ ÙˆØØ´Øª بر همه جا سايه اÙگنده، زوزه‌اي دهشت‌بار سگ‌هاي هار از دور دست‌ها به گوش مي‌رسد، از ميان مزرعهâ€Ù‡Ø§ØŒ به نظر مي‌رسد سگâ€Ù‡Ø§ با اين زوزه‌هاي مرگ‌بار خشم Ùˆ Ù†ÙØ±Øªâ€Ø´Ø§Ù† را نثار اين «بيگانگان» ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ØŒ سگâ€Ù‡Ø§ نيز هار شده‌اند Ùˆ ØªØ´Ù†Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø´ÙƒÙ†Ø¬Ù‡ Ùˆ گوشت Ùˆ خون آوارگان هستند. به گذر نامه‌ام نگاه مي‌كنم، به تاريخ اقامتم كه هنوز چهار ماه باقي مانده است، گذرنامه را در جيب كيÙ‌ـ‌‌ام مي‌گذارم، چشمم به ديوارها Ù…ÙŠâ€ŒØ§ÙØªØ¯Ø› ديوارهايي كه در آن†يادداشت‌هايي چندين ساله «لشكريان اموات» به چشم مي‌خورند، يادگارنويسي‌هاي رهگذران؛ خاطره‌هاي جالب، خاطره‌هاي خنده‌آور، خاطره‌هاي وطن‌پرستانه، خاطره‌هاي ÙƒÙØ±Ø¢Ù…يز، خاطره‌هاي از روي دلتنگي، خاطره‌هاي از سر پوچي Ùˆ بي‌معنايي، خاطرهâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ø§Ø² كار، از Ø§ÙØºØ§Ù†Ø³ØªØ§Ù†ØŒ از راهâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ù‚Ø§Ú†Ø§Ù‚ÙŠØŒ خاطرهâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ø§Ø² سÙيد سنگ، تل‌سياه، Ùˆ از خود اين اردوگاه، اشعار عاشقانه، آيات «قرآن‌كريم»، شماره موبايل Ùˆ تلÙÙ† Ùˆ من هم براي تكميل اين ديوارنويسي‌ها آدرس اميلم را بر روي «ديوار خانة مردگان» مي‌نويسم: asadbuda@yahoo.com This email address is being protected from spam bots, you need Javascript enabled to view it Ø› خاطرهâ€Ù‡Ø§ØŒ Ù…ØÙƒÙˆÙ…يت ما را روايت ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ Ùˆ اينكه هر انسان â€ŒØ§ÙØºØ§Ù†Ø³ØªØ§Ù†ÙŠ Ø¯Ø± اين اردوگاه Ùˆ در اين سرزمين Ù…ØÙƒÙˆÙ… است. آنها «اتباع بيگانه»‌اند، ÙØ±Ù‚ÙŠ نمي‌كند شيعه ‌باشد، سني، هزاره باشد، ازبيك، پشتون تاجيك Ùˆ يا از اقليت‌هاي ديگر. همگي يكسان قرباني ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡â€ŒØ§Ù†Ø¯. هم ديوارنويسي‌ها اين را مي‌گويند Ùˆ هم خودم به چشم خويش ديدم كه همان†گونه كه مرد سالخوردة، پشتون‌ از قندهار Ø¨ÙŠâ€ŒØØ§Ù„ Ùˆ زخمي به زمين Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ بود، غلام ØØ¶Ø±Øª تاجيك دستش شكسته بود Ùˆ «آصÙ» ازبيك از پيشاني‌اش خون‌ سرخ جاري بود Ùˆ ØµÙØ¯Ø± كربلايي هزاره را سربازان از پله‌ها به پايين پرتاب كرده بودند. ديدن اين همه ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡ØŒ ديدن اين همه قساوت را چگونه Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù† تاب آورد Ùˆ اين شب٠ديجور Ùˆ ØªØ±Ø³â€Ø¢ÙˆØ± كه ÙØ¶Ø§ÙŠ Ø°Ù‡Ù†Ù… را سياه Ùˆ Ù…Ø±Ú¯â€Ø¨Ø§Ø± ساخته چگونه به پايان خواهد رسيد؟
سعي مي‌كنم براي كوتا‌ه‌تر شدن شب براي خود سرگرمي پيدا كنم. كتاب «موسيقيÙ‌آسمان» مجموعه‌ اشعار معنوي گردآوري‌شده توسط «پاتريك‌لودي» را باز كرده Ùˆ عناوين شعرها را مرور مي‌كنم: Â«Ø®Ø¯Ø§ÙŠâ€ŒØ§Ø±ÙˆØ§Ø Ø®Ø§Ù…ÙˆØ´Â»ØŒ «در يك شبÙ‌ظلماني»، «چه كسي مي‌داند عشق چيست؟»، «بودا در جنگل‌خاموش»، «زمانه چقدر هولناك است»، «مادر! مادر! قايقم در اقيانوس٠هستي غرق شد» «من Ùˆ شما خواهيم Ø±ÙØªÂ»ØŒ «چه كسي از اين جهان Ù…ØªÙØ± است؟»، «هيچ چيز جاودانه نيست»، «آهنگ٠رقص روØÂ»ØŒ «نمي‌توانم در انتظار مرگ بايستم» Ùˆ... . هر چند عناوين اين اشعار جالب‌اند، اما اين اشعار بسيار معنوي هستند Ùˆ در اين ÙØ¶Ø§ÙŠ â€ŒØ¸Ù„Ù…Ø§Ù†ÙŠ سرشار از ÙˆØØ´Øª Ùˆ هراس كه اخلاق Ùˆ «معنويت» به هيچ Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ مي‌شود، معنويت، «بي‌معنا»‌ترين چيز به شمار مي‌رود. موسيقي آسمان را در كيÙÙ… مي‌گذارم Ùˆ به جاي آن Â«ØªÙ†Ù‡Ø§ÙŠÙŠÙ Ù…ØØªØ¶Ø±Ø§Ù†Â» نوربرت‌الياس را ورق مي‌زنم، بازهم ØØ³ مي‌كنم اين كتاب با آنكه به صورت بسيار درخشان‌ ÙØ±Ø§ÙŠÙ†Ø¯ «مرگ‌تدريجي» در تمدن جديد را ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ù…ÙŠâ€ŒØ¯Ù‡Ø¯ØŒ با ØØ§Ù„ Ùˆ هواي «اردوگاه عسكرآباد» كه در آن مرگ نه تدريجي، بلكه چون برÙ‌كوچ است يك‌باره هجوم مي‌آورد Ùˆ زمين‌لرزه‌اي است كه در يك چشم به هم‌زدن ديوار زندگي را ويران مي‌كند، هيچ مناسبتي ندارد. از كتاب نااميد مي‌شوم، كتاب‌را مي‌بندم Ùˆ به ديوارهاي اردوگاه خيره مي‌شوم، چشمم به خاطره‌نويسي هاي روي ديوار Ù…ÙŠâ€ŒØ§ÙØªØ¯ØŒ به آخرين Ø§ØØ³Ø§Ø³â€ŒÙ‡Ø§ÙŠ ØÙƒâ€ŒØ´Ø¯Ù‡ بر ديوار كه آهنگ Ø±Ù‚ØµÙ Ø§Ø±ÙˆØ§Ø Ø§Ø² آن‌ها به گوش مي‌رسد. به نظر Ù…ÙŠâ€Ø±Ø³Ø¯ خواندن «خاطراتÙ» Ø«Ø¨Øªâ€Ø´Ø¯Ù‡â€ بر اين «ديوار خانه مردگان» مي‌تواند شب را كوتاه‌تر كند. مي‌بايست با خواندن اين خاطرات ذهنم را مشغول نگهدارم تا شايد اين شب†هولناك زود تر بگذرد. اما از كجا شروع كنم، ديوارها، درها، چارچوب پنجره‌ها، همه جا پر است از خاطرات كه آخرين Ø§ØØ³Ø§Ø³ «لشكريان اموات» را منعكس مي‌كنند. نور، كم است، به ديوار نزديك مي‌شوم، در كنار ديوار جوان بيست Ø³Ø§Ù„Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø±Ø§ Ù…ÙŠâ€Ø¨ÙŠÙ†Ù… با «لباس‌كار» Ùˆ Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ روي Ø³Ù†Ú¯â€ŒÙØ±Ø´â€Ù‡Ø§ÙŠ Ø®ÙŠØ³ Ùˆ ÙƒØ«ÙŠÙØŒ آيا او اقعا خواب Ø±ÙØªÙ‡ØŒ Ø¨ÙŠâ€ØØ§Ù„ است Ùˆ يا مرده است؟ آهسته Ùˆ بي‌كلام از كنارش مي‌گذرم، بالاي سرش روي ديوار بر روي يك كاغذ A4 Ùلشي به چشم مي‌خورد كه در زيرش نوشته است: «قبله»، يعني وقتي در برابر خدا Ù…ÙŠâ€Ø§ÙŠØ³ØªÙŠØ¯ به اين علامت توجه كنيد. آيا اينجا خدا وجود دارد؟ آيا اين علامت Ùقط دروغ Ùˆ رياكاري نيست؟ در كنار علامت قبله به اين يادداشت بر مي‌خورم: «آيا اسلام واقعيت واقعيت دارد؟ ØªØ±Ø¬ÙŠØ Ù…ÙŠâ€ŒØ¯Ù‡Ù… ÙƒÙØ± باشم، يادگاري رØÙŠÙ…ÙŠØŒ از ولايت دايكندي»، بالاي يادگاري رØÙŠÙ…ÙŠ كسي به اسم «عجب‌گل» نوشته است: «ياالله». ذهنم Ø¢Ø´ÙØªÙ‡ ميâ€Ú¯Ø±Ø¯Ø¯ØŒ با خود ميâ€Ú¯ÙˆÙŠÙ… شايد تنها خدا بداند كه در اين‌گورستان اخلاق، بر عجب‌گل Ú†Ù‡ گذشته است! چند متر آن ‌سوتر اما يادگاري «جمعه سرخك» به چشم مي‌خورد: «خدايا! تو هم نيستي»، از يادداشت جمعه سرخك ميâ€Ùهمم كه روزگاري سختي را پشت سر گذاشته است. با خود مي‌گويم اكنون جمعه سرخك كجا است؟ آيا او زنده است؟ آيا خدا به او پاسخ داد كه «هستم؟» در كنار يادگاري جمعه سرخك يادگاري Ù…ØÙ…د علي را Ù…ÙŠâ€Ø¨ÙŠÙ†Ù… به اين مضمون: «دو ساعت بعد براي هميشه ايران را ترك خواهم Ú¯ÙØªØ› بودن در ايران، مخصوصا اردوگاه عسكرآباد دردي بود بي‌دوا، اينجا صداها در اعماق خاموش مي‌شوند، شماره موبايلم را روي ديوار مي‌نويسم، خدايا! از اين بعد به كساني در اين گورستان ارتباطش با همه جا قطع مي‌شود، تلÙÙ† بزن»، در اغلب اين خاطرات، Ø§ÙØ±Ø§Ø¯ از خدا مدد خواسته‌ند Ùˆ به Ù†ØÙˆÙŠ Ø¨Ø§ او راز نياز كرده‌اند، اما در اين ميان خاطره‌اي ÙƒÙØ±Ø¢Ù…يزي توجهم را جلب ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ كه كسي بنام اسكندر روي Ú¯Ú† خط‌خطي كرده است: «كاش من هم يك شماره موبايل داشتم تا روي اين Ø¯ÙØªØ±Ú†Ù‡â€ŒØ§ÙŠ Ø¯ÙŠÙˆØ§Ø±ÙŠ كه از جنس Ú¯Ú† است شماره آن را به خدا مي‌نوشتم، ولي مي‌دانم كه اينجا شهر شيطان است Ùˆ موبايل خدا در شهر شيطان آنتن نمي‌دهد. من چند بار به خدا تلÙÙ† كردم، جوابم را نداد، ديگر هيچ‌گاه به او تلÙÙ† نمي‌كنم. من از چشم خدا دور مانده‌ام. او صدايم را نمي‌شنود» سعي ميâ€ÙƒÙ†Ù… Ù¾Ø§Ø±Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø§Ø² يادگاريâ€Ù‡Ø§ را يادداشت كنم، اما هنگام خواندن Ùˆ يادداشت‌ «يادگاريâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ø±ÙˆÙŠ ديوار» متوجه مي‌شوم كه سرباز كه در كنار پنجره قدم Ù…ÙŠâ€Ø²Ù†Ø¯ به من مشكوك شده است؛ از ترس به درون جمعيت پناه مي‌برم؛ دوباره وسوسه مي‌شوم بر گردم Ùˆ خاطرات روي ديوارها را مرور كنم، اكنون ØØ³ مي‌كنم به يك منبع عظيم از خاطرات دست‌ پيدا كرده‌ـ‌ام، اينجا «خانة مردگان» است، آخرين گذرگاه، ÙˆØ§Ù‚Ø¹ÙŠâ€ØªØ±ÙŠÙ† Ùˆ ناب‌ترين Ø§ØØ³Ø§Ø³â€Ù‡Ø§ در ديوار اين خانه وجود دارند؛ اكنون اين اردوگاه برايم ØÙƒÙ… «غار اÙلاطونيÙ» را پيدا كرده كه بر ديوار آن سايه‌هاي ØÙ‚يقت نقش بسته‌اند. از كنار اتاق شماره Û± مي‌گذرم؛ اين اتاق رو بروي دست‌شويي قرار Ú¯Ø±ÙØªÙ‡Ø› عبور از اينجا برايم كمي تكان دهنده است، زيرا اول شب وقتي تشنگي بر من ÙØ´Ø§Ø± آورد از شدت تشنگي از شير كثي٠دست‌شويي آب نوشيدم، اكنون كه تشنگي‌ام كمتر شده ياد آن Ù„ØØ¸Ù‡ ØØ§Ù„Ù… را به هم مي‌زند. جلو اتاق شماره Û² مي‌ايستم، دوباره به ديوارها خيره مي‌شوم، دوباره آخرين «ردـ‌نشان»ـ‌هاي لشكريان اموات را مرور مي‌كنم. روي چوكات آهني در سالن، يادگاري بسيار كمرنگ به زبان «پشتو» وجود دارد، كمرنگي Ùˆ همچنين تاريكي ÙØ¶Ø§ÙŠ Ø³Ø§Ù„Ù† سبب Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯ كه نتوانم آن را بخوانم. Ùقط در بخش اول آمده: «ده خداي ...،» Ø§Ø¯Ø§Ù…Ù‡â€Ø§Ø´ قابل خواندن نيست. در ديوار راهروها يادداشت‌هاي زيادي وجود Ø¯Ø§Ø±Ù†Ø¯â€ØŒ ناصر نوشته است: «آن روز كه Ùلك از تو بريده است مرا»، يادگاري Ø¹Ù„ÙŠâ€Ø§ØµØºØ± Ø¬Ø§Ù„Ø¨â€ØªØ± است Ùˆ چيزهاي بيشتري را بيان ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. او يادگاري‌اش را اين‌گونه نوشته است: Â«ÙØ±Ø¯Ø§ بر مي‌گردم، مقصدي بعدي سÙيد سنگ است، اينجا برزخ بود، اما ÙØ±Ø¯Ø§ از برزخ به دوزخ مي‌رويم، Ø§ÙØºØ§Ù†Ø³ØªØ§Ù† ØµØØ±Ø§ÙŠ Ù…ØØ´Ø± خواهد بود Ùˆ رستاخيز بعد از مرگ، دوباره زنده خواهم شد، آري، دوباره زنده خواهم شد براي Ø±Ù†Ø¬â€Ø¨Ø³ÙŠØ§Ø±ØŒ خدايا! مرا زيستن Ú†Ù‡ سود؟ من از تو نيستي Ù…ÙŠâ€Ø®ÙˆØ§Ù‡Ù…ØŒ مرا از شر زيستن برهان!». اكنون ØØ³ ميâ€ÙƒÙ†Ù…ØŒ جنس اين ديوار آجر Ùˆ Ú¯Ú† Ùˆ سيمان نيست، اين ديوار، ديوار Ø§ØØ³Ø§Ø³ است، ديوار، مرا ØØ³ ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ Ùˆ با من سخن ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯ØŒ اين ديوار تصوير شكستة من است، تصوير شكستهâ€ÙŠ Ø§Ù†Ø³Ø§Ù†â€ŒÙ‡Ø§ÙŠ Ù…Ùلوك Ùˆ مغضوب٠روي زمين، تصوير Ù…Ø³Ø§ÙØ±Ø§Ù† كه از اينجا عبور ÙƒØ±Ø¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯. اين اردوگاه به معناي واقعي كلمه، همان غار اÙلاطون است Ùˆ اين مهاجران زنداني به معناي واقعي كلمه پديدارهاي گذرا Ùˆ ناپايدار كه براي جهانيان ارزش شناختن ندارند. اما بايد اين Ø§ØØ³Ø§Ø³â€Ù‡Ø§ را خواند، بايد به زبان اين ديوار گوش داد. چشمم به يادگاري ØØ³ÙŠÙ†â€ŒØ¯Ø§Ø¯ Ù…ÙŠâ€Ø§Ùتد كه با خودكار سياه Ùˆ با خط شكسته نوشته است:
ÙØ±Ø¯Ø§ بر مي‌گردم، چند روز بعد به خانه ام خواهم بود، اما ديگر خانه‌اي وجود ندارد، بعد از آمدنم به ايران مادرم مرده است. وقتي مادرم نيست كسي به استقبال من نخواهد آمد، سال‌هاي سختي را پشت سر گذاشتم، اما از همه سخت‌تر زماني بود كه شب خسته از كار برگشتم Ùˆ مرگ مادرم را شنيدم. شنيدن مرگ مادر در اين دنياي غربت سخت است. كاش در دم آخر، آن â€ŒÙ„ØØ¸Ù‡â€ŒÙ‡Ø§ÙŠ ÙƒÙ‡ مادرم به كام مرگ Ø´ØªØ§ÙØª در كنارش مي‌بودم تا بر دستâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ù…Ù‡Ø±Ø¨Ø§Ù† Ùˆ پر مهر مادرم بوسه Ù…ÙŠâ€Ø²Ø¯Ù…ØŒ كاش هنگام مردنش سرش را در بغل ميâ€Ú¯Ø±Ùتم! او در ØØ³Ø±ØªÙ‌ديدار من چشم از جهان ÙØ±ÙˆØ¨Ø³Øª. پيش از شنيدن مرگش براي او لباس Ùˆ چادر خريده‌ بودم، مقعنه سÙيد عربي Ùˆ انگشتر عقيق Ùˆ يك دست ÙƒÙني، عيد نوروز سال گذشته دوستانم مرا از مرگ مادرم با خبر كردند؛ وقتي به وطن بر گردم، پيش از Ø±ÙØªÙ† به خانه به مزار مادر خواهم Ø±ÙØª Ùˆ تمام غم‌هاي غربتم را در آنجا خواهم گريست، برخاك‌هاي مقدس گورش بوسه خواهم زد. «آه! يادم نرود. بودن در اردوگاه از شنيدن مرگ مادرم هم Ø³Ø®Øªâ€ØªØ± بود.» شكنجة اين اردوگاه را Ùقط مزار مادرم تسكين مي‌دهد، سختي‌ها Ùˆ شكنجه‌هاي اردوگاهâ€Ù‡Ø§ را مو به مو براي مادرم تعري٠خواهم كرد، اگر مادرم مي‌دانست در اين اردوگاه بر من Ú†Ù‡ مي‌گذرد، نمي‌مرد، ØØªÙ…ا براي دلداري من زنده ميâ€Ù…اند، بعد از مزار مادرم به سراغ پدر تنهايم خواهم Ø±ÙØªØŒ آه! خدايا بعد از مرگ مادرم پدرم Ú†Ù‡ قدر تنهايي كشيده است، ديگر به ايران بر نمي‌گردم، بهتر است سنگ مزار خاكي مادرم باشم، خدمت‌گار پدرم، تا آواره در بهشت٠ديگران، ديگر اينجا بر نميâ€Ú¯Ø±Ø¯Ù…ØŒ من دوباره آمدن به «اردوگاه عسكر آباد» هراس دارم، از اين توهين Ùˆ تØÙ‚يرها Ùˆ شكنجهâ€Ù‡Ø§. «آه! يادم نرود. بودن در اردوگاه از شنيدن مرگ مادرم هم Ø³Ø®Øªâ€ØªØ± بود.»
يادگاري ØØ³ÙŠÙ†â€ŒØ¯Ø§Ø¯ØŒ اردوگاه عسكر آباد ورامين، Û²Ûµ/ Û·/ Û±Û³Û¸Ûµ
شيرمØÙ…د از ولايت ارزگان، قريه ØÙ…زه، روي چوكات در سالن نوشته است: «من Ù†Ùهميدم كه زندگي چيست؟ ولي بالاخره معني مرگ را Ùهميدم. مرگ، يعني زنداني‌ شدن در پشت٠ميله‌هاي٠آهنين اردوگاه عسكر آباد. وقتي به من توهين مي‌شود Ùˆ من نمي‌توانم پاسخ دهم، اين يعني مرگ، من يادگاري نخواهم نوشت، چرا بنويسم؟ وقتي ØØªÙŠ Ø®Ø¯Ø§ يادگاري‌ام را نمي‌خواند» جميل تاجيك مي‌گويد: «خدايا كاش زودتر از اردوگاه عسكرآباد برويم» Ùˆ مقبول جگرخون در كنارش نوشته: Â«ÙØ±Ø¯Ø§ سÙيد سنگ، Ùˆ ديگر چه؟»، اØÙ…د ØØ³ÙŠÙ† زيرش نوشته: «ديگر هيچ!» تقي، شعر ناصر خسرو را ØªØØ±ÙŠÙ كرده Ùˆ نوشته: «خدايا راست گويم ÙØªÙ†Ù‡ از تو است/ ولي از ترس نتوانم جغيدن/ اگر ريگ به ÙƒÙØ´ تو نباشد/ چرا Â«Ø§ÙØºØ§Ù†ÙŠÂ» بايد Ø¢ÙØ±ÙŠØ¯Ù†Â» Ùˆ Ù…ØÙ…درضا با خودكار نوشته: «از همة كساني كه گذرش به اين اردوگاه Ù…ÙŠâ€ŒØ§ÙØªØ¯ خواهشمندم كه نام «خدا» Ùˆ «مادر» را در اين ديوارهاي كثي٠ننويسند، زيرا خدا Ùˆ مادر مقدس‌تر از آن است كه نام مبارك شان را در اين ديوارها بنويسم.»، ØØ³ÙŠÙ† نوشته است «دوستان عزيز ديوارهاي تهران ما را ساخته‌ايم، ديوارهاي اين اردوگاه ساختة دست ما است، اكنون اين ديوارها ما را زنداني كرده است، ايران بعد از جنگ را ما آباد كرديم، ساختمانâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ø´ÙŠÙƒ Ùˆ آسمان خراشâ€Ù‡Ø§ÙŠ ØªÙ‡Ø±Ø§Ù† را. اما امشب اردوگاه عسكر آباد شلوغ است، امشب در اين شهر كه ما آن را ساخته‌ايم Ùˆ در اين كشوري كه با خون Ùˆ كار ما آباد شده، براي ما ØØªÙŠ Ø¬Ø§ÙŠÙŠ براي نشستن هم وجود ندارد!»، با خود مي‌گويم اين Ú¯ÙØªØ© ØØ³ÙŠÙ† چقدر شبيه Ú¯ÙØªÙ‡ بنيامين است كه مي‌گويد «هيچ تمدن وجود ندارد كه بر ØªÙˆØØ´ آدمي شهادت ندهد». كاش مي‌توانستم اين يادگاري ها را بيشتر بخوانم، اي كاش Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø³ØªÙ… تمامي اين â€Ø®Ø§Ø·Ø±Ø§Øª را بنويسم، كاش Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø³ØªÙ… با «ديوار خانه مردگان بيشتر Ú¯ÙØªÚ¯Ùˆ كنم!»، در اينجا انواع خاطره‌نويسي وجود، ملي، سياسي، اخلاقي، ÙƒÙØ±Ø¢Ù…يز، عاشقانه Ùˆ هر آنچه كه در تخيلت عبور كند، از اين‌جا دلتنگ‌ترين انسان‌هاي روي زمين عبور كرده اند.
شب آهسته آهسته ميâ€Ú¯Ø°Ø±Ø¯. هنوز صداي سگâ€Ù‡Ø§ را از دور دستâ€Ù‡Ø§ Ù…ÙŠâ€Ø´Ù†ÙˆÙ…. ØµØ¨Ø Ø§Ø² راه مي‌رسد. صداي آذان بلند مي‌شود: الله اكبر، الله اكبر، رستاخيز عظيم است اينجا، مردگان در اين گورستان به نيايش بر مي‌خيزند، به دعا Ùˆ مناجات. آژير خطر با تكبير اذان در هم آميخته Ùˆ Ø³ÙƒÙˆØªâ€ Ù…Ø±Ú¯â€Ø¨Ø§Ø± اين شب هولناك را در هم Ù…ÙŠâ€Ø´ÙƒÙ†Ø¯. جنازهâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ø¨ÙŠâ€Ø±ÙˆØ به Ù¾Ø§Ø®Ø§Ø³ØªÙ‡â€Ø§Ù†Ø¯ØŒ Ù†Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù†Ù… اين وضعيت را توصي٠نمايم، تنها يك خيالâ€Ù¾Ø±Ø¯Ø§Ø² آخرالزماني مي‌تواند اين وضعيت را به تصوير بكشد. زمين دهان گشوده، Ø§Ø±ÙˆØ§Ø Ù…ÙŠâ€ŒØ±Ù‚ØµÙ†Ø¯ØŒ مردگان به اينسو Ùˆ آنسو Ù…ÙŠâ€Ø¯ÙˆÙ†Ø¯ØŒ براي وضو Ú¯Ø±ÙØªÙ† Ùˆ انجام نماز. صداي دعا Ùˆ مناجات است يا آهنگ٠رقص Ø§Ø±ÙˆØ§ØØŸ ديگر گيج شده‌ام، هيچ نمي‌دانم. اين تصوير گيج‌كننده Ùˆ آكنده از ÙˆØØ´Øª Ùˆ اندوه، مرا به ياد «عكاسي از ارواØÂ» مي‌اندازد كه «وولويچ» عكاس معرو٠در آن تصاوير اموات را به صورت تودة مبهم براي جمعيت٠سوگوار نشان مي‌دهد. دوباره در واقعي بودن اين كابوس دچار ترديد Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆÙ…ØŒ ØØ³ مي‌كنم سكانس آخر Ùيلم «من متهم مي‌كنم» ساختة «آبل‌گانس» است Ùˆ من كسي كه همچون «ژان‌دياز» قهرمان اين Ùيلم مشاعرم را از دست داده‌ام Ùˆ در عالم رؤيا رستاخيز مردگان را روايت مي‌كنم Ùˆ مرگ خورشيد را. شايد آبلâ€Ú¯Ù†Ø³ نيز مثل من روزي از «خانه مردگان» گذر كرده باشد Ùˆ شايد به همين دليل در سكانس آخرÙيلم «من متهم ميâ€ÙƒÙ†Ù…» وضعيتي را روايت ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ كه وقتي ژان دياز رؤيايي خويش را براي مردم روستا روايت مي‌كند، ابر تيره Ùˆ عظيمي پشت سر آنها ظاهر مي‌گردد Ùˆ هيكل‌هاي Ø´Ø¨Ø Ù…Ø§Ù†Ù†Ø¯ معجزه‌آسا از زمين بيرون مي‌آيند، خسته Ùˆ خاك آلود، پوشيده‌ شده در باندهاي تكه‌ پاره، عده‌اي لنگ، برخي نابينا، همگي تلو تلو خوران، ميدان نبرد را ترك كرده Ùˆ جاده‌هايي را به مقصد روستاهایی نامعلومي در پيش مي‌گيرند. شايد به همين دليل است كه «ژان‌دياز» قهرمان Ùيلم پس از نقل رؤيايش خورشيد را متهم مي‌كند كه بي ‌مصر٠در دل آسمان ايستاده Ùˆ نظاره‌گر جريان جنگ است، Ùˆ آنگاه مي‌ميرد. اين در Ù‡Ù…â€Ø±ÙŠØ®ØªÚ¯ÙŠ Ø¢ÙˆØ§Ø±Ú¯Ø§Ù† Ùˆ اين صØÙ†Ù‡ دهشتناك دقيقا همان «پرترة يهودي٠سرگردان» از مجموع تصاوير «اپينال» را تداعي مي‌كند كه اين جملات در آن به چشم مي‌خورد: «پنجاهمين بار است كه دور دنيا را مي‌گردم، با اندوهي شديد پاي در راه نهاده‌ام Ùˆ از روز تصليب Ù…Ø³ÙŠØ ØªØ§ كنون شب Ùˆ روز در آوارگي به سر مي‌برم.» آيا اينها زنده‌اند؟ آيا آنچه در پردة ذهنم مي‌گذرد واقعيت دارد؟ آيا اين تصوير همان تابلوي «منين گيت در نيمه شبÙ» ويل لانگستا٠نقاش Ùˆ هنرمند استراليايي نيست كه در آن هيكل‌هاي مات Ùˆ Ø´Ø¨Ø â€ŒÙ…Ø§Ù†Ù†Ø¯ خارج از شهر در پرتو نور كمرنگ ماه، به سمت در خروجي روان هستند كه Ø§ØØªÙ…الا به برزخ يا دوزخ منتهي مي‌شود؟ بي‌گمان شاهد يكي از غمبارترين صØÙ†Ù‡â€ŒÙ‡Ø§ÙŠ Ø±Ù†Ø¬ انسان هستم؛ رنجي كه قابل بيان نيست Ùˆ انسان ÂØ±Ø§ دیوانه Ù…ÛŒÂکند. اينجا اردوگاه عسكر آباد است. آنچه مي‌بينم تجسم عيني تابلوي نقاشي «بي‌خانمانان»‌ اثر «لوديگ ميدنر» يهودي است، روايتي است از يك شب غم‌آلود Ùˆ تيره، ÙØ¶Ø§ÙŠ Ø¢Ø®Ø±Ø§Ù„Ø²Ù…Ø§Ù†ÙŠ زندگي مردان ÙØ±Ùˆ شكسته Ùˆ Ù„ØØ¸Ø§ØªÙ دوزخي يك ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡â€ŒØ§ÙŠ Ø§Ø®Ù„Ø§Ù‚ÙŠ Ùˆ انساني كه تنها ارمغان آن مرگ Ø±ÙˆØ Ø§Ø³ØªØŒ مرگ‌ اخلاق Ùˆ انسانيت. جمعيت خسته از روي Ø³Ù†Ú¯ÙØ±Ø´â€ŒÙ‡Ø§ÙŠ ÙƒØ«ÙŠÙ Ùˆ سرد بلند مي‌شوند، براي وضو Ú¯Ø±ÙØªÙ†ØŒ براي نماز خواندن، صداي Ù†ÙØ³â€Ù‡Ø§ÙŠ Ø®Ø³ØªÙ‡â€Ø§ÙŠ Ù…Ù‡Ø§Ø¬Ø±Ø§Ù† زنداني را مي‌شنوم كه از عمق دل مي‌گويند: الله اكبر! به صداي پير مرد كه ديشب سربازها از پله پنجم روي سنگ‌ها انداخته بود گوش مي‌دهم، صداي لرزانش به گوش مي‌رسد «الØÙ…دلله رب العالمين، الرØÙ…Ù† الرØÙŠÙ…ØŒ ملك يوم الدين، اياك نعبد Ùˆ اياك نستعين»، آيا خدا صداي او را مي‌شنود؟ آيا او درست ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯ كه خداوند «رØÙ…Ù† Ùˆ رØÙŠÙ…» است، پس چرا به او رØÙ… نميâ€ÙƒÙ†Ø¯ØŸ آيا خدا انتقام او را خواهد Ú¯Ø±ÙØªØŸ به ياد خاطرة اسكندر Ù…ÙŠâ€ŒØ§ÙØªÙ… كه Ù…ÙŠâ€ŒÚ¯ÙØª: «اينجا شهر شيطان است Ùˆ موبايل خدا در شهر شيطان آنتن نمي‌دهد»، با خود مي‌گويم خدا نيز اين مردم را ÙØ±Ø§Ù…وش كرده است، خاطرة «شير Ù…ØÙ…د ارزگاني» را روي ديوار مي‌بينم: چرا يادگاري بنويسم؟ يادگاري‌ام را خدا هم نمي‌خواند.»، ساعت Û¸ در اردوگاه باز مي‌شود، مردان Ùˆ زنان Ùˆ دختران همچون توده «مردگان» Ø³ÙŠÙ„â€Ø¢Ø³Ø§ به سمت پنجره هجوم مي‌آورند Ùˆ هركس همچون Â«Ø§ÙˆØ±ÙØ¦ÙˆØ³Â» در اين دوزخ عسكرآباد به دنبال «اوريدوس» مي‌گردند، سربازي به من اشاره مي‌كند، ديشب Ú†Ù‡ كار مي‌كردي؟ مي‌گويم هيچ‌كار، Ú†Ù‡ مي‌نوشتي؟ به خانواده ام در Ø§ÙØºØ§Ù†Ø³ØªØ§Ù† نامه مي‌نوشتم. به صورتم سيلي مي‌زند. ديوار خانه مردگان به صدا در مي‌آيد، آواز خاطره ÙƒÙØ±Ø¢Ù…يز جمعه سرخك در گوشم طنين‌انداز مي‌شود كه «خدايا! تو هم نيستي»، يادگاري بنيادگل در پيش چشمم مجسمم مي شود كه تاريخ را بر عكس نوشته است، همچون تقدير باژگون انسان Ø§ÙØºØ§Ù†Ø³ØªØ§Ù†ÙŠØŒ يادرگاي جميل تاجيك Ùˆ... .اينجا كجا است كه مرگ Ùˆ نيستي مي‌بارد؟ اينجا كجا است كه در كسوÙ٠اخلاق ÙØ§Ø¬Ø¹Ø© ‌انساني مي‌درخشد؟ اين قطعه شعر برشت را با خود زمزمه مي‌كنم «به ياد آر تاريكي Ùˆ سرماي سخت را، در اين دره كه آه Ùˆ ÙØºØ§Ù† Ùˆ ناله Ùˆ غوغا است» كاش مي‌توانستم آن‌چه را ديدم Ùˆ شنيدم روايت كنم، اما روايتش ممكن نيست، من، تقصیری ندارم، هيچâ€ÙƒØ³ Ù†Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ اين ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡ را روايت â€ÙƒÙ†Ø¯ØŒ ØØªÙŠ Ø®Ø¯Ø§ نيز درباره اين ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡ سخن نميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯. Ú¯ÙØªÙ‡â€ŒÙ‡Ø§ÙŠÙ… را با شعری از Â«ÙˆÙŠÙ„ÙØ±Ø¯ اوئن» به پايان مي‌برم «در آنجا Ø®ÙØªÚ¯Ø§Ù† نالان بر هم انباشته شده بودند/ ÙØ±Ùˆ Ø±ÙØªÙ‡ در خويش/ ØØªÙŠ Ø¯Ø³ØªÙŠ نمي‌جنباندند/ شايد مرده بودند/ آن‌گاه كه ور انداز شان مي‌كردم يكي شان از ميان بر خاست/ با چشمان Ø¨ÙŠâ€ŒØØ±ÙƒØª Ùˆ چهره‌اي ترØÙ…‌انگييز به من خيره شد/ دستان Ø¶Ø¹ÙŠÙØ´ را گويي به دعا بلند كرد/ چشمان‌اشك‌بار Ùˆ لبخند Ø¨ÙŠâ€ŒØ±ÙˆØ Ø§Ùˆ به من Ùهماند كه در «دوزخ» هستيم.»
شقايقâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ø³Ø±Ø®Ù Ú¯ÙˆØ±Ø³ØªØ§Ù†
اسدالله اØÙ…دي(بودا)
14 خرداد 1386 ساعت 11:34
اشاره:
دوسال پيش Ø®Ø§Ù„Ù‡â€Ø§Ù… در عالم غربت مرد. در غروبâ€Ùâ€ØºÙ…ناكي با اشك Ùˆ اندوه او را بر ÙØ±Ø§Ø² تپهâ€ÙŠ Ø¯Ø± پاي كوه دماوند، در گورستان روستاي «كوهان»، Ø¢Ù†â€Ø¬Ø§ كه شقايقâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ø³Ø±Ø® Ù…ÙŠâ€Ø±ÙˆÙŠÙ†Ø¯ØŒ به خاك سپرديم. اكنون كه ÙØµÙ„ بازگشت٠اجباري ÙØ±Ø§ رسيده، ما Ù…ÙŠâ€Ø±ÙˆÙŠÙ…ØŒ اما او Ùˆ Ø¨ÙŠâ€Ø´Ù…ار انسان â€ŒØ§ÙØºØ§Ù†Ø³ØªØ§Ù†ÙŠ Ø¢ÙˆØ§Ø±Ù‡â€Ø§ÙŠ ÙƒÙ‡ در ایران Ù…Ø±Ø¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯ Ùˆ يا كشته â€Ø´Ø¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯ØŒ در ديار غربت ميâ€Ù…انند. براي بسياري از مهاجرين كه عزادار عزيز از دست â€Ø±Ùته‌اند، بازگشت Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ Ù…ØµÙŠØ¨Øªâ€Ø¨Ø§Ø± Ùˆ عذاب‌آور باشد. ديروز همراه چند تن از دوستانم به مزار Ø®Ø§Ù„Ù‡â€Ø§Ù… Ø±ÙØªÙ…. وقتي وارد گورستان شديم قبر Ø®Ø§Ù„Ù‡â€Ø§Ù… بر ÙØ±Ø§Ø² ØªÙ¾Ù‡â€Ø§ÙŠ ÙØ±Ùˆ پوشيده در ميان گل‌ها Ùˆ علÙ‌ها، به زبان شقايقâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ø³Ø±Ø® به ما خوش آمد Ú¯ÙØª. Ø§ØØªÙ…الا اين آخرين بار باشد كه به زيارت مزار Ø®Ø§Ù„Ù‡â€Ø§Ù… Ù…ÙŠâ€Ø±ÙˆÙ…. من بايد به همين زدودي اخراج شوم، تا چند روز ديگر شقايقâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ø³Ø±Ø® نيز خواهند مرد، اما Ù†Ù…ÙŠâ€Ø¯Ø§Ù†Ù… در نبود من Ùˆ شقايقâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ø³Ø±Ø® گور Ø®Ø§Ù„Ù‡â€Ø§Ù… چقدر تنها Ùˆ متروك خواهد ماند. اكنون كه ÙØµÙ„ بازگشت ÙØ±Ø§Ø±Ø³ÙŠØ¯Ù‡ØŒ هر روز اينâ€Ú¯ÙˆØ±Ù‡Ø§ÙŠ ØªÙ†Ù‡Ø§ Ø¨ÙŠØ´â€ØªØ± Ùˆ Ø¨ÙŠØ´â€ØªØ± خواهد شد؛ گورهاي زيادي زين پس تنها خواهند ماند، پوشيده†در غبار Ùˆ ديگر هيچâ€Ú¯Ø§Ù‡ منتظر نخواهند بود كه بازماندگان Ø®Ø³ØªÙ‡â€ØŒ با دستان Ù¾ÙŠÙ†Ù‡â€Ø¨Ø³ØªÙ‡â€Ø§Ø´ اين گورها را را غبار روبي نموده Ùˆ غمâ€Ù‡Ø§ÙŠâ€Ø´Ø§Ù† را بر سنگâ€Ú¯ÙˆØ± عزيزان از Ø¯Ø³Øªâ€Ø±ÙØªÙ‡â€Ø´Ø§Ù† مويه كنند. پاييز ØºÙ…â€Ø§Ù†Ú¯ÙŠØ² Ø§Ø®Ø±Ø§Ø¬â€Ø§Ø¬Ø¨Ø§Ø±ÙŠØŒ با مصيبتâ€Ù‡Ø§ Ùˆ آلام زياد همراه گشته است، يكي از ØºÙ…â€Ø§Ù†Ú¯ÙŠØ² ترين دردها باز گشت كساني است كه به Ø§ÙØºØ§Ù†Ø³ØªØ§Ù† بر مي‌گردند، اما پدر، مادر، برادر، خاله، عمه، عمو Ùˆ يا يكي از بستگان نزديكش تا ابد در اين سرزمين، در زير خروارها خاك آواره ميâ€Ù…اند. مردگان، بايد تنها بمانند، Ùˆ بازماندگان بايد تنها بر گردند، اين امر در ØÙ‚يقت â€Â«Ùقدان٠مضاعÙ» عزيزان از Ø¯Ø³Øªâ€Ø±Ùته است: از Ø¯Ø³Øªâ€Ø¯Ø§Ø¯Ù† خود آنâ€Ù‡Ø§ Ùˆ Ú¯ÙˆØ±Ø³ØªØ§Ù†â€Ø´Ø§Ù†. كسي كه مادرش در گورستانâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ Ø§ÙŠØ±Ø§Ù† مدÙون است، اگر روزي هواي آن كند كه دلتنگيâ€Ù‡Ø§ÙŠØ´ را با گور مادرش بگويد، به كجا رود، وقتيâ€ÙƒÙ‡ مادر Ùˆ گورستانâ€Ù…ادر هردو را از دست داده است! خدايا من Ù…ÙŠâ€Ø±ÙˆÙ…ØŒ خدايا من به جرم اينكه در سر زمين ديگري متولد Ø´Ø¯Ù‡â€Ø§Ù…ØŒ از Ø§ÙŠÙ†â€Ø¬Ø§ «اخراج» Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆÙ…ØŒ اما به اين شقايقâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ø³Ø±Ø® كه از سر لط٠بر گور Ø®Ø§Ù„Ù‡â€Ø§Ù… Ø´ÙƒÙØªÙ‡â€Ø§Ù†Ø¯ عمر جاودان ده، تا زين پس او در اين گورستان متروك٠تنها Ùˆ Ø¯ÙˆØ±Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡â€ÙŠ ÙƒÙ‡ به قلهâ€ÙŠ Ø¯Ù…Ø§ÙˆÙ†Ø¯ خيره خیره ميâ€Ù†Ú¯Ø±Ø¯ØŒ تنها نماند!
با سخت‌گيري٠دولت‌ايران، آخرين اميدها Ùˆ رؤياهاي مهاجرين Ø§ÙØºØ§Ù†Ø³ØªØ§Ù†ÙŠ ÙƒÙ… كم به پايان مي‌رسد. اكنون بايد به Ø±ÙØªÙ† انديشيد Ùˆ به نبودن در ايران، زيرا ايرانÙ‌ويران پس از جنگ باز سازي شده Ùˆ ديگر ايراني‌ها تØÙ…Ù„ مهاجرين را ندارند. نه تنها نيروي انتظامي، بلكه نوعي بسيج†همگاني صورت Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ تا هر قسمي ‌شده، شر Â«Ø§ÙØºØ§Ù†ÙŠâ€ŒÙ‡Ø§ÙŠ Ø§Ø´Ø±Ø§Ø±Â»ØŒ اين «اتباع‌بيگانه» را از ايران كم كنند. لباس ‌شخصي‌ها نيز اين‌بار در پروژه‌اي اخراج‌اجباري Ùˆ Ø®Ø´ÙˆÙ†Øªâ€Ø¨Ø§Ø± مهاجرين مشاركت دارند. اين بسيج همگاني علاوه بر آن ‌كه پروژه‌اي اخراج‌اجباري را سرعت بخشيده، زمينه‌اي سوء Ø§Ø³ØªÙØ§Ø¯Ù‡â€ŒÙ‡Ø§ÙŠÙŠ Ú¯Ø³ØªØ±Ø¯Ù‡â€ŒÙŠ را ÙØ±Ø§Ù‡Ù… كرده است. مهاجرين در هيچ نقطه‌اي ايران امنيت ندارند. دزدان Ùˆ جنايت‌پيشگان، در خبابانâ€Ù‡Ø§ØŒ كارخانهâ€Ù‡Ø§ Ùˆ روستاها Ùˆ ØØªÙŠ Ø®Ø§Ù†Ù‡â€Ù‡Ø§ Ùˆ اتاقâ€Ù‡Ø§ÙŠ ÙƒØ§Ø±Ú¯Ø±ÙŠ به چپاول Ùˆ غارت مهاجرين روي Ø¢ÙˆØ±Ø¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯. دولت Ùˆ نيروي انتظامي از مردم دعوت نموده كه به خاطر «تامين امنيت‌ملي»، دولت را در پروژه‌اي اخراج مهاجرين ياري رسانند. «ستاد مقابله با اتباع خارجي غير قانوني» در پوستر بزرگ كه Ø·Ø±Ø Ù¾Ø´Øª زمينهâ€â€Ø§ÙŠ Ø¢Ù† را تصوير Ø§ÙØºØ§Ù†Ø³ØªØ§Ù†ÙŠâ€Ù‡Ø§ تشكيل Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯ «همكاري آگاهانه مردم را تضمينâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯Ø© موÙقيت طرØâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ø¯ÙˆÙ„Øª در مقابله با ØØ¶ÙˆØ± اتباع خارجي غيرقانوني» دانسته است. از آنجا كه در ايران مهاجرين Ø§ÙØºØ§Ù†Ø³ØªØ§Ù†ÙŠ ÙØ§Ù‚د ØÙ‚ قانوني هستتند، Ø·Ø±Ø Ù…Ù‚Ø§Ø¨Ù„Ù‡ با ØØ¶ÙˆØ± اتباع خارجي غيرقانوني، همه آنها را در بر ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯. با وجود آنكه براساس آمارهاي معتبر تعداد دانش آموزان دبستاني در ايران رو به كاهش است Ùˆ ØØªÙŠ ØªØ¹Ø¯Ø§Ø¯ÙŠ از دبستان‌ها به دليل كمبود دانش‌ آموز تعطيل گرديده‌اند، برخي از مدارس، به عنوان نمونه «دبستان خواجه نظام الملك» اصÙهان در كنار اين ØØ¯ÙŠØ« پيامبر(ص)ØŒ «با آنان â€ÙƒÙ‡ در زمين هستند مهرباني كنيد»، بر روي مقواي سÙيد رنگ نوشته است: «به علت كمبود ÙØ¶Ø§ÙŠ Ø¢Ù…ÙˆØ²Ø´ÙŠ Ùˆ تراكم دانش†آموز، از ثبت†نام دانش†آموزان Ø§ÙØºØ§Ù†ÙŠ Ù…Ø¹Ø°ÙˆØ±ÙŠÙ….» اما از آنجا كه بر مبناي متاÙيزيك اسلامي همه‌جاي جهان خانه‌اي مسلمانان است Ùˆ تنها جغراÙيايي ايمان Ùˆ باور اعتبار دارد، نه مرز ملي Ùˆ قلمرو دولت â€- â€Ù…لت، بنابر اين يا ØØ¯ÙŠØ« پيامبر اكرم يك تبلغيات كالايي ÙØ§Ù‚د معنا Ùˆ پيام Ùˆ يادگار سنت٠گذشته‌اي است كه اكنون بر باد Ø±ÙØªÙ‡ Ùˆ علت٠وجودي‌اش را از دست‌داده، يا Ø¯Ø§Ù†Ø´â€Ø¢Ù…وزان مهاجر اهل زمين نيستند Ùˆ يا Ù…ØØ±ÙˆÙ…يتÙâ€ ØªØØµÙŠÙ„ÙŠ را بايد نوعي «مهربانيâ€Â» ØªÙØ³ÙŠØ± كرد. هر چند تعداد انگشت‌ شماري از روشنÙكران به اين اخراج خشونت‌بار معترض‌اند[i][1][1]ØŒ اما رسانه‌هاي جمعي Ùˆ مطبوعات غوغا به راه انداخته‌اند Ùˆ هياهوي دهشت‌زايي كه دير زماني در رؤياهاي مهاجران عبور ميâ€ÙƒØ±Ø¯ اكنون در ساعت‌هاي بيداري در تيترهاي روزنامه‌ها Ùˆ رسانهâ€Ù‡Ø§ØŒ چون Ø·ÙˆÙØ§Ù† Ùˆ سيلاب به آنان ØÙ…لهâ€ÙˆØ± Ø´Ø¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯.
به Ù‡Ø±ØØ§Ù„ اخراج†اجباري مهاجرين â€Ø§Ùغانستاني تقدير Ù…ØØªÙˆÙ… است. به رغم آنكه هم دولت â€Ø§ÙŠØ±Ø§Ù† Ùˆ هم دولت†و پارلمان Ø§ÙØºØ§Ù†Ø³ØªØ§Ù† از كنار اين مسئله به سادگي ميâ€Ú¯Ø°Ø±Ù†Ø¯ Ùˆ از آن سوژه‌اي براي دعواهاي شخصي Ùˆ تصÙيه‌ ØØ³Ø§Ø¨â€ŒÙ‡Ø§ÙŠ Ú¯Ø±ÙˆÙ‡ÙŠ Ùˆ سياسي ساخته‌اند، بازگشت مهاجرين نه يك مسئلة ساده، بلكه نوعي تراژدي‌ انساني Ùˆ موضوع قابل تامل Ùˆ بسيار پيچيده†است كه ابعاد خرد Ùˆ كلان سياسي، اجتماعي، ÙØ±Ù‡Ù†Ú¯ÙŠ Ø±ÙˆØ§Ù†ÙŠ Ú¯Ø³ØªØ±Ø¯Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø¯Ø§Ø±Ø¯. ÙØ±ØµØª Ùˆ توان آن نيست كه در اين يادداشت به موضوعات كلان بپردازم. به همين دليل در اينجا از ميان Ø¨ÙŠâ€Ø´Ù…ار مسايلي مربوط به مهاجرين، به موضوعي كوچك اما قابل تامل اشاره خواهم كرد كه كمتر بدان توجه مي‌شود Ùˆ اغلب با بي‌اعتنايي از كنار آن مي‌گذرند: از همâ€Ú¯Ø³ÙŠØ®ØªÚ¯ÙŠ Ø®Ø§Ù†ÙˆØ§Ø¯Ù‡â€Ù‡Ø§ÙŠ ÙƒÙ‡ يك يا چند تن از Ø§ÙØ±Ø§Ø¯ آنها در ايران به صورت طبيعي يا غير طبيعي طعمة مرگ Ø´Ø¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯. به نظر مي‌رسد دليل پرداختن به اين موضوع كاملا روشن است، زيرا در طول مهاجرت چندين ساله Ø§ÙØºØ§Ù†Ø³ØªØ§Ù†ÙŠâ€Ù‡Ø§ به ايران، Ø§ÙØ±Ø§Ø¯ بسياري در ايران مرده‌اند Ùˆ يا كشته شده‌ كه در ØØ§Ù„ ØØ§Ø¶Ø± در يكي از گورستان‌هاي اين كشور، معمولا گورستان‌هاي خاموش، متروك Ùˆ دور Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ مدÙون گشته‌اند Ùˆ ØØªÙŠ Ø¯Ø± برخي از شهرها Ùˆ شهرستان‌هاي نظير ورامين، خميني‌شهر اصÙهان Ùˆ... گورستان‌هاي مخصوص مهاجرين وجود دارند. اكنون كه سرماي بازگشت وزيدن Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ØŒ مي‌بايست اين گورهاي‌غريب Ùˆ متروك، تنها بمانند Ùˆ ديگر هيچâ€Ú¯Ø§Ù‡ زاير آشنايي به سراغ آنها نخواهد آمد. تقدير آن بوده است كه مهاجرين Ø®ÙØªÙ‡ در اين گورها تا ابد آواره بمانند، بي â€Ù‡ÙŠÚ† زاير آشنايي در گورستان‌هاي متروك Ùˆ خاموش خويش. به همان ميزان كه بازگشت زندگان تقدير Ù…ØØªÙˆÙ… Ùˆ مقدر است، غربت†ابدي اين†گورها Ù…ØØªÙˆÙ… Ùˆ مقدر خواهد بود. چندي پيش در يادداشت ØªØØª عنوان «خاطراتÙ‌خانه مردگان»، به ديوار نويسي‌هاي روي ديوار اردوگاه عسكرآباد ورامين پرداخته Ùˆ به عنوان نمونه چند تا خاطره روي ديوار را نقل كردم تا زين پس كساني كه از آنجا مي‌گذرند به رد پايي Ø§ØØ³Ø§Ø³ كه در ديوارها ØÙƒ گشته‌اند، تامل نمايند. اما خاطرات بودن در ايران Ùˆ رد پاي چندگانة اندوه مهاجرين، تنها در ديوارهاي اردو.........
يادگاري نويسي‌هاي Ù…Ù‡Ø§Ø¬Ø±ÙŠÙ†â€Ø§Ùغاني بر ديوار اردوگاه عسكرآباد ورامين
---
برتولت برشت شاعر ماركيسست Ùˆ انقلابي در يكي از شعرهايش مي‌گويد: «به ياد آر تاريكي Ùˆ سرماي سخت را، در اين دره كه آه Ùˆ ÙØºØ§Ù† Ùˆ ناله Ùˆ غوغا است»، منظور برشت از «تاريكي Ùˆ سرماي سخت» چيست؟
خاطرات٠خانه مردگان
يادگاري نويسي‌هاي Ù…Ù‡Ø§Ø¬Ø±ÙŠÙ†â€Ø§Ùغاني بر ديوار اردوگاه عسكرآباد ورامين
اسدالله اØÙ…دي (بودا)
24 ارديبهشت 1386 ساعت 13:40
آيا زمين خدا پهناور نبود كه در آن « مهاجرت» كنيد!
قرآن كريم، سوره نساء، آيه 97
برتولت برشت شاعر ماركيسست Ùˆ انقلابي در يكي از شعرهايش مي‌گويد: «به ياد آر تاريكي Ùˆ سرماي سخت را، در اين دره كه آه Ùˆ ÙØºØ§Ù† Ùˆ ناله Ùˆ غوغا است»، منظور برشت از «تاريكي Ùˆ سرماي سخت» چيست؟ آن درة كه در آن «آه Ùˆ ÙØºØ§Ù† Ùˆ ناله Ùˆ غوغا» بيداد مي‌كند كجا است؟ تاويل Ùˆ ØªÙØ³ÙŠØ± شعر برشت Ùˆ Ø¯Ø±ÙŠØ§ÙØª نيت او از يك‌سو به خاطر خصلت٠پيچيدة ذاتي شعر، از سوي ديگر به دليل ÙØ§ØµÙ„Ø© زماني ما از برشت Ùˆ زمانة او، مخصوصا براساس Ù¾ÙŠØ´â€ŒÙØ±Ø¶â€ŒÙ‡Ø§ÙŠ ØªØ§ÙˆÙŠÙ„ در عصر اخير كه از مرگ مؤل٠سخن مي‌گويد، اگر نگوييم ناممكن، دشوار به نظر Ù…ÙŠâ€Ø±Ø³Ø¯ØŒ اما شايد بتوان «تاريكي Ùˆ سرماي سختÙ» را كه برشت از آن سخن ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯ به هر آنچه كه ديوارهاي اخلاق‌انساني ÙØ±Ùˆ مي‌ريزد تعميم داد Ùˆ هر Ø¢Ù†â€Ø¬Ø§ÙŠÙŠ Ù†Ø¸ÙŠØ± «آشويتس»، «زندان ابوغريب»، «گوانتاناما»، «اردوگاه سÙيدسنگ»، «اردوگاه تل سياه» Ùˆ «اردوگاه عسكرآباد ورامين» را كه در آن‌ Â«ÙØ§Ø¬Ø¹Ø© اخلاقي Ùˆ انساني» Ø§ØªÙØ§Ù‚ Ù…ÙŠâ€ŒØ§ÙØªØ¯ØŒ «دره آه Ùˆ ÙØºØ§Ù† Ùˆ ناله Ùˆ غوغا» دانست كه برشت به زبان شعر بيان كرده است.
بي‌گمان اگر به جاي «من» امشب برشت در «اردوگاه عسكر آباد ورامين» مي‌بود، بهتر وضعيت٠اينجا را روايت مي‌كرد، رساتر مي‌سرود Ùˆ جان‌گداز تر ÙØ±ÙŠØ§Ø¯ بر مي‌كشيد، همين طور آوارگان سرگردان چون والتربنيامين، هربرت‌ماكوزه، تئودورآدورنو Ùˆ ماكس‌اوركهايمر كه اردوگاه‌هاي عصرجديد را Ø¬Ù„ÙˆÙ‡â€Ø§ÙŠ Ø§Ù†Ø¶Ù…Ø§Ù…ÙŠ ÙØ§Ø´ÙŠØ³Ù…ØŒ «صنعتÙâ€Ùرهنگ»، Â«Ø²Ø¨Ø§Ù†â€Ø§ØµØ§Ù„ت» Ùˆ Ù…ÙØ§Ù‡ÙŠÙ… كلي Ùˆ جعلي چون «دولت‌ـ‌ملت»، «تجدد»، «دينâ€Ù†Ø§Ø¨â€Â»ØŒ Â«Ø¹Ù‚Ù„â€Ø®ÙˆØ¯â€Ù€â€Ø¢ÙŠÙŠÙ†Â»ØŒ «آسيايي»، «اروپايي»، «ايراني»، Â«Ø§ÙØºØ§Ù†Ø³ØªØ§Ù†ÙŠÂ» و٠زنجيره‌اي از پديدارهاي هم‌بسته‌اي مي‌دانند كه ازكارخانه‌هاي توليدي كالاي استانداردشده، رسانهâ€Ù‡Ø§ÙŠ ØªØ¨Ù„ÙŠØºØ§ØªÙŠØŒ آموزشگاه‌ها Ùˆ آكادمي‌ها Ùˆ دانشگاه‌هاي كه Ù…Ø¹Ø±ÙØªÙ ÙØ§Ø´ÙŠØ³ØªÙŠ ØªÙˆÙ„ÙŠØ¯ ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ Ùˆ ÙƒÙ„Ù‡â€Ø§ÙŠ Ù…Ø´ØªØ±ÙŠØ§Ù† بازار Ù…Ø¹Ø±ÙØª را از دانش دسته‌بندي شده به مثابة Ù…ØÙ…ولهâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ù…Ø¹Ø±ÙØªÙŠ Ø§ÙŠØ¯Ø¦ÙˆÙ„ÙˆÚ˜ÙŠÙƒ پر ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ تا زندان‌هاي «تنببه Ùˆ مراقبت ديوانگان»، بازداشت‌گاه‌ها Ùˆ اردوگاه‌هاي پناهندگي كه «مهاجران تØÙ‚يرشده» ـ‌ مهاجران كه رسانه‌هاي تبليغاتي آن‌ها را مجرم به تصوير مي‌كشند Ù€ ØŒ دزد، بيگانه Ùˆ اشرار، به جامعه بشري تØÙˆÙŠÙ„ مي‌دهند، Ùˆ... را در بر مي‌گيرد، مي‌توانستند «درخششÙ‌ ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡Â» را بهتر Ùˆ Ø´ÙØ§Ù‌تر بيان كنند. مسئله اصلي اما آن است كه ناكامي در روايت ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡ Ùقط به ناتواني شخصي من مربوط نمي‌گردد، بلكه ØØªÙŠ Ø§Ú¯Ø± آنها مي‌بودند باز هم نمي‌توانستند اين Â«ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡Â» را آن‌گونه كه واقعا هست روايت كنند، زيرا زبان Ùˆ Ù…ÙØ§Ù‡ÙŠÙ…‌ زباني ابزار‌ نارسايي است كه قدرت Ø±ÙˆØ§ÙŠØªÙ ÙØ§Ø¬Ø¹Ø© اخلاقي را ندارد؛ از آنجا كه Ú¯ÙØªÚ¯ÙˆÙŠ Ø²Ø¨Ø§Ù†ÙŠ مبتني بر برخي تواÙق‌هاي اخلاقي است، وقتي Â«ÙØ§Ø¬Ø¹Ø©â€ŒØ§Ø®Ù„اقي» رخ مي‌دهد Ùˆ ديوار اخلاق ÙØ±Ùˆ مي‌ريزد، وقتي Ø³Ù„Ø·Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯ÙŠØ´ÙŠ Ø¬Ø§ÙŠ تÙكراخلاقي Ùˆ انساني را ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯ Ùˆ زور Ùˆ چماق به تنها منطق ممكن رابطه ÙŠ انسان با انسان بدل مي‌گردد Ùˆ هنگامي كه انسانيت از درون ميâ€Ù¾ÙˆØ³Ø¯ØŒ زبان نيز معنايش را از دست مي‌دهد Ùˆ كلمات Ùˆ نشانه‌هاي دلالت‌گر كه نقش انتقال معنا را Ø§ÙŠÙØ§ مي‌كنند به دال‌هاي تهي مبدل مي‌شوند كه قادر نيستند از رخسار٠تيره‌گون ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡ پرده برگيرند؛ به ييان ديگر هنگام وقوع ÙØ§Ø¬Ø¹Ø© اخلاقي، زبان Ùˆ نشانگان معنايي نيز تيره Ùˆ تار مي‌گردد Ùˆ جز Â«ÙØØ´Â» Ùˆ «دشنام» Ùˆ يا «ترØÙ… Ù†ÙØ±Øªâ€ŒØ§Ù†Ú¯ÙŠØ²Â» كه توهين مضاع٠به قربانيان ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡ است، چيز ديگري به ما نمي‌گويد.
شايد Ø§ÙØ±Ø§Ø¯ بسياري در گوشه Ùˆ كنار درباره ÙŠ وضعيتÙ†تراژيك كه در اردوگاهâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ù¾Ù†Ø§Ù‡Ù†Ø¯Ú¯Ø§Ù† Ø§ÙØºØ§Ù†Ø³ØªØ§Ù†ÙŠ Ù…ÙŠâ€Ú¯Ø°Ø±Ù†Ø¯ اظهار نظر كنند، بنويسند، Ùˆ رسانه‌هاي جمعي گزارش‌هاي خبري Ùˆ تصوير پخش كنند Ùˆ ØØªÙŠ Ø¢Ù‡ Ùˆ ناله سر دهند، اما واقعيت آن است كه آنچه رسانه‌ها در اين باره گزارش مي‌دهند نوعي تبليغات بسيار سطØÙŠ Ø§Ø³Øª Ùˆ بر ÙØ±Ø¶ اگر عكاسان Ùˆ خبرنگاران Ùˆ Ùيلم‌سازان Ùˆ هنرمندان در اين باره كارهاي هنري انجام دهند، شاعران، شعر بسرايند، داستان‌نويسان Ùˆ نويسندگان بنويسند Ùˆ قصه‌گويان، قصه بگويند، از ØØ¯ يك دغدغة «زيبايي‌شناختي» ÙØ±Ø§ØªØ± نمي‌رود. آنها نه تنها ماهيت ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡ را Ø§ÙØ´Ø§ نميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ØŒ بلكه با تبليغاتي‌كردن Ùˆ زيبايي‌شناختن كردن ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡ آنرا مخÙي‌تر Ùˆ وارونه‌تر جلوه Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ù†Ø¯. در واقع تنها مهاجرين Ø§ÙØºØ§Ù†Ø³ØªØ§Ù†ÙŠ ÙƒÙ‡ با خون Ùˆ جان دهشت اردوگاهâ€Ù‡Ø§ را تجربه ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ Ùˆ تنها كساني كه باران تازيانهâ€Ù‡Ø§ بر آنها Ù…ÙŠâ€Ø¨Ø§Ø±Ù†Ø¯ Ùˆ آهنگ جان‌خراش شلاق Ùˆ باتم اندام‌هاي آنان را تكه ‌تكه كرده Ùˆ به رقص مي‌آورد Ùˆ دشنامâ€Ù‡Ø§ Ùˆ توهينâ€Ù‡Ø§ ديوار هستي آنâ€Ù‡Ø§ را در هم Ù…ÙŠâ€Ø±ÙŠØ²Ù†Ø¯ØŒ مي‌دانند كه در اينجا Ú†Ù‡ مي‌گذرد، تنها من كه به ØÙƒÙ… سرنوشت براي چندمين‌ بار به ‌رغم داشتن مدرك٠‌معتبر اقامتي از اين اردوگاه‌ها گذر مي‌كنم Ùˆ قرباني اين ÙØ§Ø¬Ø¹Ø© عظيم اخلاقي شده‌ام، مي‌دانم كه چگونه تصوير انساني ام در زير چكمه سربازان تكه تكه مي‌گردد Ùˆ صداي لرزان Ùˆ Ú¯Ø±ÙØªÙ‡â€ŒØ§Ù… در اين «خانه مردگان» كه از يكسو «لشكريانÙ‌اموات» مرگ٠زنده را تجربه مي‌كنند Ùˆ از سوي ديگر بيرون از ميله‌هاي اين خانه، سربازان، جشن رقص٠مرگ Ùˆ خشونت Ùˆ دلالي Ùˆ باج‌گيري Ùˆ سرقت به راه انداخته‌اند، به صورت ياس‌آميز به خاموشي مي‌گرايد. ببخشيد اگر دست‌هايم هنگام نوشتن اين يادداشت مي‌لرزند، زيرا چماق سربازان آن‌قدر سنگين، دردآور Ùˆ شكننده بود كه بازوان خسته Ùˆ Ù†ØÙŠÙÙ… را Ø¨ÙŠâ€ŒØØ³ كرده است، نه تنها بازوان مرا بلكه بازوان بي‌شمار انسان آواره Ùˆ ÙØ±Ù‚ سر آن پيرمردي خسته Ùˆ ÙƒÙˆÙØªÙ‡â€ŒØ§ÙŠ ÙƒÙ‡ پليس او را از هنگام‌ كار دست‌گير كرده Ùˆ به اينجا آورده Ùˆ اكنون به جاي عرق از پيشاني‌اش خون جاري است؛ ببخشيد اگر نمي‌توانم Ú¯ÙØªÙ‡â€ŒÙ‡Ø§ÙŠ Ø¢ÙˆØ§Ø±Ú¯Ø§Ù† زنداني‌شده در پشت ميله‌ها را «كلمه به كلمه» براي تان نقل كنم، زيرا سيلي كه مسئولين اردوگاه بر گوشم نواخته‌اند، به پردة گوش Ùˆ عصب٠شنوايي‌ام آسيب‌ رسانده Ùˆ بنابر اين صداهاي لشكريان اموات برايم Ú¯Ù†Ú¯ Ùˆ مبهم است. نمي‌دانم مي‌دانيد يا نه، در Ø§ÙŠÙ†â€Ø¬Ø§ زبانها لال است Ùˆ شنيدن ممنوع! Ù…ÙŠâ€Ø®ÙˆØ§Ø³ØªÙ… سخن بگويم، سرباز با مشت به دهانم زد اكنون از دهانم خون Ù…ÙŠâ€Ø¢ÙŠØ¯ØŒ Ù…ÙŠâ€Ø®ÙˆØ§Ø³ØªÙ… بشنوم مسئول اردوگاه با سيلي بر گوشم زد، اكنون گوشم كاملا آسيب ديده، در ØØ³ Ø´Ù†ÙˆØ§ÙŠÙŠâ€Ø§Ù… اختلال ايجاد شده Ùˆ Ø§ØØªÙ…الا ديگر تا ابد ØØ³ Ø´Ù†ÙˆØ§ÙŠÙŠâ€Ø§Ù… به ØØ§Ù„ت طبيعي بر نخواهد گشت؛ مرا ببخشيد اگر نمي‌توانم دل‌آزارترين ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡â€ŒÙ‡Ø§ÙŠ Ø§Ù†Ø³Ø§Ù†ÙŠ را كه در اين اردوگاه به وقوع مي‌پيوندند، ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡â€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ Ø±Ø§ كه در اردوگاهâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ø¯ÙŠÚ¯Ø± Ø§ØªÙØ§Ù‚ Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ØŒ كشتار سال 1373 «اردوگاه سÙيدسنگ» Ùˆ يا ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡â€Ù‡Ø§ÙŠ Ø§Ø®Ù„Ø§Ù‚ÙŠ كه در شر٠وقوع است Ùˆ يا به زودي Ø§ØªÙØ§Ù‚ خواهند Ø§ÙØªØ§Ø¯ØŒ روايت كنم Ùˆ يا «بد» روايت مي‌كنم، زيرا سخن Ú¯ÙØªÙ† درباره اين ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡â€ŒÙ‡Ø§ بيâ€Ù…عنا Ùˆ ØØªÙŠ ØºÙ„Ø· است Ùˆ روايت من يا روايت هركسي ديگري نه تنها چيزي درباره سرشت اين ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡ نمي‌گويد، بلكه آنرا مقلوب Ùˆ وارونه نشان مي‌دهد Ùˆ بالاخره ببخشيد كه دربارة اين ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡ مي‌نويسم، نوشتن برايم نوعي «تطهيرازگناه» است Ùˆ من با نوشتن ÙØ§Ø¬Ø¹Ø©â€ŒØ§ÙŠ Ø§Ø®Ø±Ø§Ø¬ ØØ´ÙˆÙ†Øªâ€Ø¨Ø§Ø± Ùˆ غيرانساني مهاجرين Ø§ÙØºØ§Ù†Ø³ØªØ§Ù†ÙŠ ÙƒÙ‡ دنيا درباره ÙŠ آن سكوت كرده است، مي‌خواهم گناهم را كم كنم. بايد خاضعانه اعترا٠كنم كه من توانايي روايت اين ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡â€ اخلاقي Ùˆ انساني را ندارم، اما باور كنيد، بدنم تب دارد، قلبم در ØØ§Ù„ تركيدن است، ديوار Ù‡Ø³ØªÙŠâ€Ø§Ù… ويران شده، Ù†Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù†Ù… ببينم، Ù†Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù†Ù… بگويم، Ù†Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù†Ù… بنالم، پس لا اقل بگذاريد ÙØ±ÙŠØ§Ø¯ Ø§Ù†Ø³Ø§Ù†ÙŠâ€Ø§Ù… را، اندوه Ùˆ رنج سيزيÙÙŠ Ùˆ Ù…ØÙƒÙˆÙ…يت انساني خويش را، بر روي كاغذ خط خطي كنم؛ اكنون كه تقديرم نيستي است، اكنون كه ØªØ§Ø²ÙŠØ§Ù†Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø¨ÙŠØ¯Ø§Ø¯ جان هموطنانم را نشانه Ø±ÙØªÙ‡â€ است Ùˆ من به ديار نيستي رهسپارم، ØªØ±Ø¬ÙŠØ Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ù… به جاي تن‌دادن به ØÙ‚ارت Ùˆ پوسيدن در مرداب ØÙ‚ير٠زندگي٠رياكارانه، خودم را به صورت كلمات نيست كنم Ùˆ از هستي خويش نشانهâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ú¯Ø°Ø±ÙŠ بسازم براي نسلâ€Ùردا Ùˆ ÙØ±Ø¯Ø§Ù‡Ø§ÙŠ Ø¯ÙˆØ±ÙŠ كه به انسانيت ايمان دارند، براي آنهايي كه زنداني كردن، شكنجه Ùˆ تØÙ‚ير انسان را غير اخلاقي دانسته Ùˆ اين اردوگاهâ€Ù‡Ø§ÙŠ ÙˆØØ´Øª را كه آخرين تقدير تراژيك آوارگان Ø§ÙØºØ§Ù†Ø³ØªØ§Ù†ÙŠ Ø¯Ø± آن رقم Ù…ÙŠâ€Ø®ÙˆØ±Ø¯ØŒ ويران خواهند كرد Ùˆ براي آنها كه درد انسانيت را ميâ€Ùهمند، براي آنهايي كه صداي شكستن†استخوان‌هاي روØÙ… را، Ù†Ø§Ù„Ù‡â€Ø§ÙŠ Ù…Ø§Ø¯Ø±Ø§Ù†ØŒ خواهران، برادران، پدرانم را Ù…ÙŠâ€Ø´Ù†ÙˆÙ†Ø¯ Ùˆ صداي كودكان معصوم Ø§ÙØºØ§Ù†Ø³ØªØ§Ù†ÙŠ Ø±Ø§ كه هراس Ùˆ دهشت اين روزها همچون زخم ناسور بر پيكر Ø±ÙˆØ Ø¢Ù†â€ŒÙ‡Ø§ تا ابد باقي خواهد ماند
من از «اردوگاه عسكر آباد ورامين» براي شما ميâ€Ù†ÙˆÙŠØ³Ù…ØŒ از شكنجهâ€Ú¯Ø§Ù‡ Ø±ÙˆØ Ùˆ از آنجا كه بوي گند٠تعÙÙ† Ùˆ ÙƒØ«Ø§ÙØª در ÙØ¶Ø§ÙŠ Ø¢Ù† ميâ€Ù¾ÙŠÚ†Ø¯. اكنون من پشتÙ٠ميله‌هاي اردوگاه زنداني‌ام، منظورم از «من»، تنها خودم نيست، اين «من» هر آنكه را بنام «اتباع‌ بيگانه» دسته‌بندي مي‌شود، در بر مي‌گيرد. ما هم مثل شما انسان هستیم، تقدير، ما را به درون اردوگاه كشانده؛ بيرون همهمه است، نعرة هولناك سربازان به گوش مي‌رسد، سياهي، انبوه Ùˆ انبوه‌تر مي‌گردد Ùˆ ÙØ±Ø¬Ø§Ù… مهاجرت انسان Ø§ÙØºØ§Ù†Ø³ØªØ§Ù†ÙŠ Ø¨Ù‡ «جمهوري اسلامي ايران» كذب Ù†Ù‡ÙØªÙ‡ در اين ايده را كه «بني آدم اعضاي يكديگرـ‌اند» بر ملا مي‌سازد Ùˆ در اينجا از «اسلام مرز ندارد» كه روزي شعار مسلمانان انقلابي بود، خبري نيست، همه اين ادعاها بي‌معنا شده‌اند Ùˆ در اعماق غار اÙلاطوني «دولت‌ـ‌ملت» به سايه‌هاي گذر مي‌مانند كه روزي از ذهن انسان‌هاي صادق Ùˆ ساده‌انديش عبور كرده است. درست است كه مهاجرين نه تنها «انسان»، بلكه «مسلمان» نيز هستند، اما از آنجا كه در اينجا سنجيدار٠انسانيت Ùˆ اسلاميت نه «پاكي» Ùˆ «كرامتÙ‌انساني»، بلكه «كارتÙ‌ملي» است Ùˆ انسانيت Ùˆ اسلاميت را شمارهâ€Ù‡Ø§ Ùˆ اعداد تعيين ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ØŒ نه ايمان Ùˆ اخلاق Ùˆ پيروي از «قرآن» Ùˆ قانون «مØÙ…د(ص)»، انسان‌بودن Ùˆ مسلمان‌بودن كساني كه ÙØ§Ù‚د كارتÙ‌ملي هستند نه تنها اعتباري ندارد، بلکه كاملا مضØÙƒ Ùˆ خنده‌آور به نظر مي‌رسد.
دردا ما كجاييم؟ اين‌جا كجا است با اين «تاريكي Ùˆ سرماي سخت»؟ اين‌جا كجا است كه اندوه آوارگان، ضجه‌هاي مادران پير Ùˆ پدران سالخورده Ùˆ «آه Ùˆ ÙØºØ§Ù† Ùˆ غوغاي» دختران جوان Ùˆ Ø§Ø·ÙØ§Ù„ بي‌گناه «درسكوت Ø¯Ù…â€ŒÙØ±ÙˆØ¨Ø³ØªØ© زمين» دور از چشم جهانيان Ùˆ خبرنگاران Ùˆ جنبش‌هاي بشر دوستانه در ميان ديوار اردوگاه خاموش مي‌گردد؟ اينجا كه كجا است كه «بهتران»، بهتري٠شان را با اعمال خشونت‌آميز به اثبات مي‌رسانند، با دشنام Ùˆ توهين، با چماق Ùˆ شلاق Ùˆ چوب Ùˆ لگد؟ تصور اين وضعيت در ذهنم نمي‌گنجد. ØØ³ مي‌كنم آنچه از پرده ÙŠ چشمانم مي‌گذرد واقعيت ندارد؛ كابوسÙâ€ŒÙˆØØ´ØªÙŠ Ø§Ø³Øª كه در عالم رؤيا Ùˆ تخيل بر من هجوم آورده، شايد جنون به سراغم آمده Ùˆ شايد هم اكنون در سالن سينما نشسته‌ام Ùˆ «ژانر ÙˆØØ´ØªÂ» تماشا مي‌كنم، شايد آنچه مي‌بينم صØÙ†Ø© جنايي يك Ùيلم سينمايي چون «كشتار با اره‌برقي در نيورك» است Ùˆ يا يكي از رمان‌هاي جنايي «استÙن‌كينگ» را ورق مي‌زنم. نه، اشتباه مي‌كنم اين تصوير دهشتناك ربطي به ژانر ÙˆØØ´Øª Ùˆ صØÙ†Ø© جنايي سینما ندارد، يقينا ورق‌پاره‌هاي رمان هم نيست؛ آنچه در اين اردوگاه مي‌گذرد شباهت تام Ùˆ تمام دارد به Ùيلم «ÙÙ‡Ø±Ø³Øªâ€Ø´Ù†Ø¯Ù„ر»، شاهكار «استيون اسپلبرگ» كه سرنوشت٠اندوهبار آوارگان يهود را در آشويتس به تصوير كشيده است، با اين ØªÙØ§ÙˆØª كه در اين‌جا «شندلرÙ» وجود ندارد كه Ùهرست آوارگان â€Ø§Ùغانستاني، اين يهودي‌‌هاي سرگردان قرن بيست Ùˆ يكم را به يادگار ثبت كند، با اين ØªÙØ§ÙˆØª كه اينجا «مرگÙ‌جسماني» كمتر است، اينجا «قربان‌گاه Ø±ÙˆØ Ø§Ø³ØªÂ» Ùˆ «لشكريان اموات» كه Ø±ÙˆØ Ø´Ø§Ù† در اينجا قرباني مي‌شوند، بايد مسير طولاني تهران تا كابل را بپيمايند تا مرگ مكرر را تجربه كنند. همان‌ گونه كه در â€Ùهرست شندلر“ سرباز نازي دختر يهودي را به جرم اينكه «مهندس» است Ùˆ به گناه اينكه بلد است مثل «كارل ماركس» بعضي چيزها را بÙهمد با شليك گلوله در مغزش به كام مرگ Ù…ÙŠâ€ŒÙØ±Ø³ØªØ¯ØŒ در اردوگاه عسكرآباد نيز وقتي «سرباز» Ùهميد در كيÙÙ… كتاب وجود دارد، با سيلي به صورتم زد، با لگد به ساق پاهايم Ùˆ با خشونت Ùˆ قساوت٠تمام مرا از پلة پنجم راهرو به روي Â«Ø³Ù†Ú¯ÙØ±Ø´â€ŒÙ‡Ø§ خيس Ùˆ كثيÙ» اردوگاه انداخت. نه، بازهم اشتباه ميâ€ÙƒÙ†Ù…ØŒ ØØªÙŠ Ùيلم «Ùهرست‌شندلر» نيز نمي‌تواند اين صØÙ†Ø© تراژيك روايت كند، آن‌چه مي‌بينم Ùيلم نيست، رؤيا Ùˆ توهم هم نيست، واقعيت دارد؛ واقعيتي كه در تصور انسان نمي‌گنجد؛ واقعيتي كه Ù…ÙØ§Ù‡ÙŠÙ… قادر به بيان آن‌ نيست Ùˆ دوربين از به تصوير كشيدن آن شرم دارد، چشمان دوربين معصوم تر از آن است كه اين ÙØ§Ø¬Ø¹Ø© اخلاقي Ùˆ گناه انساني را تاب آورده Ùˆ ببيند، من هم با نوشتنم به قربانيان اين ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡ خيانت مي‌كنم. آنچه در اين جا Ø§ØªÙØ§Ù‚ Ù…ÙŠâ€ŒØ§ÙØªØ¯ قابل Â«Ú¯ÙØªÂ» نيست، نوشتن آن در ØÙ‚يقت ÙØ±ÙˆÙƒØ§Ø³ØªÙ† آن در Ù…ÙØ§Ù‡ÙŠÙ… است، ØªØØ±ÙŠÙ Ùˆ مخدوش نشان‌دادن آن. تجربه‌اي هولناكي را كه در عسكر آباد، تل سياه، سÙيدسنگ Ùˆ پاسگاه‌ها به وقوع مي‌پيوندند، نمي‌توان به زبان Ù…ÙØ§Ù‡ÙŠÙ… ترجمه كرد Ùˆ يا با چشم دوربين به تصوير كشيد. چگونه مي‌توان زبان ØØ§Ù„ پير مردي را كه تازه از «زيارت كربلا» برگشته، يكي از پاهايش از كار Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ Ùˆ به كمك عصار راه مي‌رود، اما سرباز عصايش را مي‌گيرد Ùˆ از راه‌پله‌ها، به ميان جمعيت پرتاب مي‌كند، به پشت ميله‌هاي مرگ، به كمك Ù…ÙØ§Ù‡ÙŠÙ… ذهني بيان كرد؟ چگونه مي‌توان Ø§ØØ³Ø§Ø³ دختران جوان را كه به خاطر ملاقات با اعضاي خانواده‌شان Ø§ØØ³Ø§Ø³ ÙØ±ÙˆØ´ÙŠ Ù…ÙŠâ€ŒÙƒÙ†Ù†Ø¯ØŒ معصوميت٠چشمان‌شان را عرضه مي‌كنند Ùˆ لبخند شان را، با نگاه دوربين روايت نمود Ùˆ به تصوير كشيد؟ اساسا سخن Ú¯ÙØªÙ† درباره اين ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡ از اساس غلط است، تنها كسي مي‌تواند اين ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡ را درك كند كه با آن يكي شود Ùˆ من چقدر خوش‌شانس بودم كه «سرنوشت٠دژخو» مرا به اين جا آورد تا با ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡ يكي شوم، با اين «آشنايان غريب»، با «اين دوزخيان روي زمين»، با اين «اتباع بيگانه». اين يك شانس بود كه سربازان مرا دستگير كردند Ùˆ به رغم داشتن اقامت به زور مرا به اين جا آوردند كه از در Ùˆ ديوارش ØªÙˆØØ´ مي‌بارد، به اين‌ «تاريكي Ùˆ سرماي سخت Ùˆ در اين دره كه آه Ùˆ ÙØºØ§Ù† Ùˆ غوغاي» زنان Ùˆ كودكان Ùˆ Ù…Ø³Ø§ÙØ±Ø§Ù† خسته به هيج جا نمي‌رسد؛ به اينجا كه در قرن بيست Ùˆ يك «مرگ‌زنده» جريان دارد Ùˆ از زمين Ùˆ آسمان، درها Ùˆ پنجره‌ها، از ديوارهاي رنگ پريده‌ي كه پر است از خاطره رهگذارن بي‌پناه، از ميله‌هاي آهنين، توالت‌هاي كثي٠كه تنها Ù…ØÙ„ قضاي ØØ§Ø¬Øª نيست، Ù…ØÙ„ خواب Ùˆ Ø§Ø³ØªØ±Ø§ØØª Ùˆ خوردن غذا نيز هستند، از هر آنچه در اين جا رنگ هستي دارد، مصيبت Ùˆ تيره‌بختي مي‌بارد. اينجا ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡ در اوج است؛ اردوگاه عسكرآباد ورامين «سپاهي ار Ø§Ø±ÙˆØ§Ø Ø³Ø±Ú¯Ø±Ø¯Ø§Ù† را در كام خود ÙØ±Ùˆ برده، خش خش صداي Ù†ÙØ³ لشكريان اموات كه روي Ø³Ù†Ú¯â€ŒÙØ±Ø´â€ŒÙ‡Ø§ÙŠ Ø®ÙŠØ³ Ùˆ كثي٠و تخته‌هاي چوبين سق٠توالت بي‌رمق Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ Ùˆ آخرين اميدها Ùˆ آرزوهاي شان را از دست داده‌اند به گوش مي‌رسد، تعÙÙ† همه جا را ÙØ±Ø§ Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ اين جا «آخرالزمان» است، Ø§ÙŠÙ†â€Ø¬Ø§ آخر دنيا است، ايستگاه ØØ³Ø§Ø¨ Ùˆ كتاب Ùˆ دنياي مهاجران به پايان مي‌رسد؛ صداي «آژير» خطر كه هر از چندگاه بلند مي‌شود، بر اندام‌ها لرزه مي‌اندازد، جيغ آژير گوش‌ها را مي‌خراشد. انسانيت مرده است، «خدا» ØØ¶ÙˆØ± ندارد، اينجا «مجازاتâ€Ú¯Ø§Ù‡Â» آوارگان «بيگانه» است Ùˆ ÙØ§Ø¬Ø¹Ø©â€ŒØ§Ø®Ù„اقي دور از چشم خدا، اخلاق، انسان، سازمان‌هاي ØÙ‚وق‌بشر، جامعة‌جهاني Ùˆ هر آنكه با اين ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡ يكي نيست، Ø§ØªÙØ§Ù‚ Ù…ÙŠâ€ŒØ§ÙØªØ¯. اينجا خدا وجود ندارد، اخلاق وجود ندارد، انسانيت بي‌معنا است، تنها چوب Ùˆ چماق ÙØ±Ù…ان مي‌راند، مسئولين اردوگاه Ùˆ سربازان Ùˆ البته گاهي هم اگر بخت يارت باشد «سكه‌هايÙ‌اسكناس» Ùˆ «چك‌هاي تراول» بالاتر از «سه‌صد هزار تومان» اين امكان ÙØ±Ø§Ù‡Ù… مي‌سازد كه يك‌بار از ديوار مرگ Ùˆ از Â«Ø®Ø§Ù†Ù‡â€Ø§ÙŠ Ù…Ø±Ø¯Ú¯Ø§Ù†Â» آن‌سوتر بروي، اما هيچ تضميني وجود ندارد كه دوباره به دام Ù†ÙŠØ§ÙØªÙŠØŒ اردوگاه هميشه انتظارت را مي‌كشد، همين طور چوبâ€Ù‡Ø§ Ùˆ چماق‌ها Ùˆ لگدهايي كه به بدنت عادت كرده‌اند. خدايا به كجا رود اين Ù…Ø³Ø§ÙØ±Ø§Ù†ØŸ چگونه تاب آورم اين شب٠پليد Ùˆ ناپاك را. وقتي صداي سربازان به گوش مي‌رسد، هراسي مهيب چون نالة Ù…ØØªØ¶Ø±Ø§Ù† در ÙØ¶Ø§ÙŠ ØªÙ†Ú¯ Ùˆ كثي٠مي‌پيچد، در راهروهاي Ø¯Ù‡Ø´Øªâ€Ø¨Ø§Ø± كه زندگي جلال Ùˆ درخشندگي‌اش را به كلي از دست مي‌دهد؛ قيامتي بر پا است، گناهكاران ص٠مي‌كشند، بعد از اتمام ثبت نام همچون جنازه‌هاي Ø¨ÙŠâ€ŒØ±ÙˆØ Ø¨Ù‡ درون اردوگاه، اين جهنم‌ عصر جديد پرتاب مي‌شوند، اينجا بخشايش وجود ندارد، ÙØ±ÙŠØ§Ø¯Ù‡Ø§ÙŠ Â«Ø¯ÙˆØ²Ø®ÙŠØ§Ù†Ù‌روي زمين» در دل شب٠هولناك ØµØØ±Ø§ÙŠ ÙˆØ±Ø§Ù…ÙŠÙ† Ùˆ دود شك‌هاي تلخ «لشكر مردگان» ناپديد مي‌گردند؛ در پشت ميله‌ها، تل «مردگانÙ‌زنده» جان‌ مي‌دهند «در رنج بي‌كران خويش»، دلم از اين دنيا مي‌گيرد. روشنÙكران، علماء ديني، مراجع مذهبي همگي سرگرم كار خويش‌اند Ùˆ دربارة اين ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡ سكوت كرده‌اند، رسانه‌هاي جهاني اينجا را از ياد برده‌اند Ùˆ خدا نيز اين قربانيان را ÙØ±Ø§Ù…وش كرده است.
اكنون ساعت Û³ شب است، پليس‌ها اغلب به خواب‌ Ø±ÙØªÙ‡â€ŒØ§Ù†Ø¯ØŒ دوربين مخÙÙŠ اين نماد «سيكلوپيÙ» عصر جديد كه چشم دوم سرهنگ است در سالن اصلي ÙØ¹Ø§Ù„ ميâ€Ú¯Ø±Ø¯Ø¯ Ùˆ لشكر Ø§Ø±ÙˆØ§Ø Ø³Ø±Ú¯Ø±Ø¯Ø§Ù†ØŒ پيكرهاي كرخت Ùˆ سرد Ùˆ Ø¨ÙŠâ€ŒØ±ÙˆØ Ø±ÙˆÙŠ Ø³Ù†Ú¯ÙØ±Ø´â€ŒÙ‡Ø§ به چشم مي‌خورند، همه‌ چيز به سردي گراييده Ùˆ دهشت Ùˆ هراس چند برابر شده است، ÙØ¶Ø§ Ù†ÙØ³â€ŒÚ¯ÙŠØ±Ø§Ø³ØªØŒ سكوتي از سرخستگي Ùˆ اجبار، سكوتي از روي ترس Ùˆ ÙˆØØ´Øª بر همه جا سايه اÙگنده، زوزه‌اي دهشت‌بار سگ‌هاي هار از دور دست‌ها به گوش مي‌رسد، از ميان مزرعهâ€Ù‡Ø§ØŒ به نظر مي‌رسد سگâ€Ù‡Ø§ با اين زوزه‌هاي مرگ‌بار خشم Ùˆ Ù†ÙØ±Øªâ€Ø´Ø§Ù† را نثار اين «بيگانگان» ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ØŒ سگâ€Ù‡Ø§ نيز هار شده‌اند Ùˆ ØªØ´Ù†Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø´ÙƒÙ†Ø¬Ù‡ Ùˆ گوشت Ùˆ خون آوارگان هستند. به گذر نامه‌ام نگاه مي‌كنم، به تاريخ اقامتم كه هنوز چهار ماه باقي مانده است، گذرنامه را در جيب كيÙ‌ـ‌‌ام مي‌گذارم، چشمم به ديوارها Ù…ÙŠâ€ŒØ§ÙØªØ¯Ø› ديوارهايي كه در آن†يادداشت‌هايي چندين ساله «لشكريان اموات» به چشم مي‌خورند، يادگارنويسي‌هاي رهگذران؛ خاطره‌هاي جالب، خاطره‌هاي خنده‌آور، خاطره‌هاي وطن‌پرستانه، خاطره‌هاي ÙƒÙØ±Ø¢Ù…يز، خاطره‌هاي از روي دلتنگي، خاطره‌هاي از سر پوچي Ùˆ بي‌معنايي، خاطرهâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ø§Ø² كار، از Ø§ÙØºØ§Ù†Ø³ØªØ§Ù†ØŒ از راهâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ù‚Ø§Ú†Ø§Ù‚ÙŠØŒ خاطرهâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ø§Ø² سÙيد سنگ، تل‌سياه، Ùˆ از خود اين اردوگاه، اشعار عاشقانه، آيات «قرآن‌كريم»، شماره موبايل Ùˆ تلÙÙ† Ùˆ من هم براي تكميل اين ديوارنويسي‌ها آدرس اميلم را بر روي «ديوار خانة مردگان» مي‌نويسم: asadbuda@yahoo.com This email address is being protected from spam bots, you need Javascript enabled to view it Ø› خاطرهâ€Ù‡Ø§ØŒ Ù…ØÙƒÙˆÙ…يت ما را روايت ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ Ùˆ اينكه هر انسان â€ŒØ§ÙØºØ§Ù†Ø³ØªØ§Ù†ÙŠ Ø¯Ø± اين اردوگاه Ùˆ در اين سرزمين Ù…ØÙƒÙˆÙ… است. آنها «اتباع بيگانه»‌اند، ÙØ±Ù‚ÙŠ نمي‌كند شيعه ‌باشد، سني، هزاره باشد، ازبيك، پشتون تاجيك Ùˆ يا از اقليت‌هاي ديگر. همگي يكسان قرباني ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡â€ŒØ§Ù†Ø¯. هم ديوارنويسي‌ها اين را مي‌گويند Ùˆ هم خودم به چشم خويش ديدم كه همان†گونه كه مرد سالخوردة، پشتون‌ از قندهار Ø¨ÙŠâ€ŒØØ§Ù„ Ùˆ زخمي به زمين Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ بود، غلام ØØ¶Ø±Øª تاجيك دستش شكسته بود Ùˆ «آصÙ» ازبيك از پيشاني‌اش خون‌ سرخ جاري بود Ùˆ ØµÙØ¯Ø± كربلايي هزاره را سربازان از پله‌ها به پايين پرتاب كرده بودند. ديدن اين همه ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡ØŒ ديدن اين همه قساوت را چگونه Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù† تاب آورد Ùˆ اين شب٠ديجور Ùˆ ØªØ±Ø³â€Ø¢ÙˆØ± كه ÙØ¶Ø§ÙŠ Ø°Ù‡Ù†Ù… را سياه Ùˆ Ù…Ø±Ú¯â€Ø¨Ø§Ø± ساخته چگونه به پايان خواهد رسيد؟
سعي مي‌كنم براي كوتا‌ه‌تر شدن شب براي خود سرگرمي پيدا كنم. كتاب «موسيقيÙ‌آسمان» مجموعه‌ اشعار معنوي گردآوري‌شده توسط «پاتريك‌لودي» را باز كرده Ùˆ عناوين شعرها را مرور مي‌كنم: Â«Ø®Ø¯Ø§ÙŠâ€ŒØ§Ø±ÙˆØ§Ø Ø®Ø§Ù…ÙˆØ´Â»ØŒ «در يك شبÙ‌ظلماني»، «چه كسي مي‌داند عشق چيست؟»، «بودا در جنگل‌خاموش»، «زمانه چقدر هولناك است»، «مادر! مادر! قايقم در اقيانوس٠هستي غرق شد» «من Ùˆ شما خواهيم Ø±ÙØªÂ»ØŒ «چه كسي از اين جهان Ù…ØªÙØ± است؟»، «هيچ چيز جاودانه نيست»، «آهنگ٠رقص روØÂ»ØŒ «نمي‌توانم در انتظار مرگ بايستم» Ùˆ... . هر چند عناوين اين اشعار جالب‌اند، اما اين اشعار بسيار معنوي هستند Ùˆ در اين ÙØ¶Ø§ÙŠ â€ŒØ¸Ù„Ù…Ø§Ù†ÙŠ سرشار از ÙˆØØ´Øª Ùˆ هراس كه اخلاق Ùˆ «معنويت» به هيچ Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ مي‌شود، معنويت، «بي‌معنا»‌ترين چيز به شمار مي‌رود. موسيقي آسمان را در كيÙÙ… مي‌گذارم Ùˆ به جاي آن Â«ØªÙ†Ù‡Ø§ÙŠÙŠÙ Ù…ØØªØ¶Ø±Ø§Ù†Â» نوربرت‌الياس را ورق مي‌زنم، بازهم ØØ³ مي‌كنم اين كتاب با آنكه به صورت بسيار درخشان‌ ÙØ±Ø§ÙŠÙ†Ø¯ «مرگ‌تدريجي» در تمدن جديد را ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ù…ÙŠâ€ŒØ¯Ù‡Ø¯ØŒ با ØØ§Ù„ Ùˆ هواي «اردوگاه عسكرآباد» كه در آن مرگ نه تدريجي، بلكه چون برÙ‌كوچ است يك‌باره هجوم مي‌آورد Ùˆ زمين‌لرزه‌اي است كه در يك چشم به هم‌زدن ديوار زندگي را ويران مي‌كند، هيچ مناسبتي ندارد. از كتاب نااميد مي‌شوم، كتاب‌را مي‌بندم Ùˆ به ديوارهاي اردوگاه خيره مي‌شوم، چشمم به خاطره‌نويسي هاي روي ديوار Ù…ÙŠâ€ŒØ§ÙØªØ¯ØŒ به آخرين Ø§ØØ³Ø§Ø³â€ŒÙ‡Ø§ÙŠ ØÙƒâ€ŒØ´Ø¯Ù‡ بر ديوار كه آهنگ Ø±Ù‚ØµÙ Ø§Ø±ÙˆØ§Ø Ø§Ø² آن‌ها به گوش مي‌رسد. به نظر Ù…ÙŠâ€Ø±Ø³Ø¯ خواندن «خاطراتÙ» Ø«Ø¨Øªâ€Ø´Ø¯Ù‡â€ بر اين «ديوار خانه مردگان» مي‌تواند شب را كوتاه‌تر كند. مي‌بايست با خواندن اين خاطرات ذهنم را مشغول نگهدارم تا شايد اين شب†هولناك زود تر بگذرد. اما از كجا شروع كنم، ديوارها، درها، چارچوب پنجره‌ها، همه جا پر است از خاطرات كه آخرين Ø§ØØ³Ø§Ø³ «لشكريان اموات» را منعكس مي‌كنند. نور، كم است، به ديوار نزديك مي‌شوم، در كنار ديوار جوان بيست Ø³Ø§Ù„Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø±Ø§ Ù…ÙŠâ€Ø¨ÙŠÙ†Ù… با «لباس‌كار» Ùˆ Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ روي Ø³Ù†Ú¯â€ŒÙØ±Ø´â€Ù‡Ø§ÙŠ Ø®ÙŠØ³ Ùˆ ÙƒØ«ÙŠÙØŒ آيا او اقعا خواب Ø±ÙØªÙ‡ØŒ Ø¨ÙŠâ€ØØ§Ù„ است Ùˆ يا مرده است؟ آهسته Ùˆ بي‌كلام از كنارش مي‌گذرم، بالاي سرش روي ديوار بر روي يك كاغذ A4 Ùلشي به چشم مي‌خورد كه در زيرش نوشته است: «قبله»، يعني وقتي در برابر خدا Ù…ÙŠâ€Ø§ÙŠØ³ØªÙŠØ¯ به اين علامت توجه كنيد. آيا اينجا خدا وجود دارد؟ آيا اين علامت Ùقط دروغ Ùˆ رياكاري نيست؟ در كنار علامت قبله به اين يادداشت بر مي‌خورم: «آيا اسلام واقعيت واقعيت دارد؟ ØªØ±Ø¬ÙŠØ Ù…ÙŠâ€ŒØ¯Ù‡Ù… ÙƒÙØ± باشم، يادگاري رØÙŠÙ…ÙŠØŒ از ولايت دايكندي»، بالاي يادگاري رØÙŠÙ…ÙŠ كسي به اسم «عجب‌گل» نوشته است: «ياالله». ذهنم Ø¢Ø´ÙØªÙ‡ ميâ€Ú¯Ø±Ø¯Ø¯ØŒ با خود ميâ€Ú¯ÙˆÙŠÙ… شايد تنها خدا بداند كه در اين‌گورستان اخلاق، بر عجب‌گل Ú†Ù‡ گذشته است! چند متر آن ‌سوتر اما يادگاري «جمعه سرخك» به چشم مي‌خورد: «خدايا! تو هم نيستي»، از يادداشت جمعه سرخك ميâ€Ùهمم كه روزگاري سختي را پشت سر گذاشته است. با خود مي‌گويم اكنون جمعه سرخك كجا است؟ آيا او زنده است؟ آيا خدا به او پاسخ داد كه «هستم؟» در كنار يادگاري جمعه سرخك يادگاري Ù…ØÙ…د علي را Ù…ÙŠâ€Ø¨ÙŠÙ†Ù… به اين مضمون: «دو ساعت بعد براي هميشه ايران را ترك خواهم Ú¯ÙØªØ› بودن در ايران، مخصوصا اردوگاه عسكرآباد دردي بود بي‌دوا، اينجا صداها در اعماق خاموش مي‌شوند، شماره موبايلم را روي ديوار مي‌نويسم، خدايا! از اين بعد به كساني در اين گورستان ارتباطش با همه جا قطع مي‌شود، تلÙÙ† بزن»، در اغلب اين خاطرات، Ø§ÙØ±Ø§Ø¯ از خدا مدد خواسته‌ند Ùˆ به Ù†ØÙˆÙŠ Ø¨Ø§ او راز نياز كرده‌اند، اما در اين ميان خاطره‌اي ÙƒÙØ±Ø¢Ù…يزي توجهم را جلب ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ كه كسي بنام اسكندر روي Ú¯Ú† خط‌خطي كرده است: «كاش من هم يك شماره موبايل داشتم تا روي اين Ø¯ÙØªØ±Ú†Ù‡â€ŒØ§ÙŠ Ø¯ÙŠÙˆØ§Ø±ÙŠ كه از جنس Ú¯Ú† است شماره آن را به خدا مي‌نوشتم، ولي مي‌دانم كه اينجا شهر شيطان است Ùˆ موبايل خدا در شهر شيطان آنتن نمي‌دهد. من چند بار به خدا تلÙÙ† كردم، جوابم را نداد، ديگر هيچ‌گاه به او تلÙÙ† نمي‌كنم. من از چشم خدا دور مانده‌ام. او صدايم را نمي‌شنود» سعي ميâ€ÙƒÙ†Ù… Ù¾Ø§Ø±Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø§Ø² يادگاريâ€Ù‡Ø§ را يادداشت كنم، اما هنگام خواندن Ùˆ يادداشت‌ «يادگاريâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ø±ÙˆÙŠ ديوار» متوجه مي‌شوم كه سرباز كه در كنار پنجره قدم Ù…ÙŠâ€Ø²Ù†Ø¯ به من مشكوك شده است؛ از ترس به درون جمعيت پناه مي‌برم؛ دوباره وسوسه مي‌شوم بر گردم Ùˆ خاطرات روي ديوارها را مرور كنم، اكنون ØØ³ مي‌كنم به يك منبع عظيم از خاطرات دست‌ پيدا كرده‌ـ‌ام، اينجا «خانة مردگان» است، آخرين گذرگاه، ÙˆØ§Ù‚Ø¹ÙŠâ€ØªØ±ÙŠÙ† Ùˆ ناب‌ترين Ø§ØØ³Ø§Ø³â€Ù‡Ø§ در ديوار اين خانه وجود دارند؛ اكنون اين اردوگاه برايم ØÙƒÙ… «غار اÙلاطونيÙ» را پيدا كرده كه بر ديوار آن سايه‌هاي ØÙ‚يقت نقش بسته‌اند. از كنار اتاق شماره Û± مي‌گذرم؛ اين اتاق رو بروي دست‌شويي قرار Ú¯Ø±ÙØªÙ‡Ø› عبور از اينجا برايم كمي تكان دهنده است، زيرا اول شب وقتي تشنگي بر من ÙØ´Ø§Ø± آورد از شدت تشنگي از شير كثي٠دست‌شويي آب نوشيدم، اكنون كه تشنگي‌ام كمتر شده ياد آن Ù„ØØ¸Ù‡ ØØ§Ù„Ù… را به هم مي‌زند. جلو اتاق شماره Û² مي‌ايستم، دوباره به ديوارها خيره مي‌شوم، دوباره آخرين «ردـ‌نشان»ـ‌هاي لشكريان اموات را مرور مي‌كنم. روي چوكات آهني در سالن، يادگاري بسيار كمرنگ به زبان «پشتو» وجود دارد، كمرنگي Ùˆ همچنين تاريكي ÙØ¶Ø§ÙŠ Ø³Ø§Ù„Ù† سبب Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯ كه نتوانم آن را بخوانم. Ùقط در بخش اول آمده: «ده خداي ...،» Ø§Ø¯Ø§Ù…Ù‡â€Ø§Ø´ قابل خواندن نيست. در ديوار راهروها يادداشت‌هاي زيادي وجود Ø¯Ø§Ø±Ù†Ø¯â€ØŒ ناصر نوشته است: «آن روز كه Ùلك از تو بريده است مرا»، يادگاري Ø¹Ù„ÙŠâ€Ø§ØµØºØ± Ø¬Ø§Ù„Ø¨â€ØªØ± است Ùˆ چيزهاي بيشتري را بيان ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. او يادگاري‌اش را اين‌گونه نوشته است: Â«ÙØ±Ø¯Ø§ بر مي‌گردم، مقصدي بعدي سÙيد سنگ است، اينجا برزخ بود، اما ÙØ±Ø¯Ø§ از برزخ به دوزخ مي‌رويم، Ø§ÙØºØ§Ù†Ø³ØªØ§Ù† ØµØØ±Ø§ÙŠ Ù…ØØ´Ø± خواهد بود Ùˆ رستاخيز بعد از مرگ، دوباره زنده خواهم شد، آري، دوباره زنده خواهم شد براي Ø±Ù†Ø¬â€Ø¨Ø³ÙŠØ§Ø±ØŒ خدايا! مرا زيستن Ú†Ù‡ سود؟ من از تو نيستي Ù…ÙŠâ€Ø®ÙˆØ§Ù‡Ù…ØŒ مرا از شر زيستن برهان!». اكنون ØØ³ ميâ€ÙƒÙ†Ù…ØŒ جنس اين ديوار آجر Ùˆ Ú¯Ú† Ùˆ سيمان نيست، اين ديوار، ديوار Ø§ØØ³Ø§Ø³ است، ديوار، مرا ØØ³ ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ Ùˆ با من سخن ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯ØŒ اين ديوار تصوير شكستة من است، تصوير شكستهâ€ÙŠ Ø§Ù†Ø³Ø§Ù†â€ŒÙ‡Ø§ÙŠ Ù…Ùلوك Ùˆ مغضوب٠روي زمين، تصوير Ù…Ø³Ø§ÙØ±Ø§Ù† كه از اينجا عبور ÙƒØ±Ø¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯. اين اردوگاه به معناي واقعي كلمه، همان غار اÙلاطون است Ùˆ اين مهاجران زنداني به معناي واقعي كلمه پديدارهاي گذرا Ùˆ ناپايدار كه براي جهانيان ارزش شناختن ندارند. اما بايد اين Ø§ØØ³Ø§Ø³â€Ù‡Ø§ را خواند، بايد به زبان اين ديوار گوش داد. چشمم به يادگاري ØØ³ÙŠÙ†â€ŒØ¯Ø§Ø¯ Ù…ÙŠâ€Ø§Ùتد كه با خودكار سياه Ùˆ با خط شكسته نوشته است:
ÙØ±Ø¯Ø§ بر مي‌گردم، چند روز بعد به خانه ام خواهم بود، اما ديگر خانه‌اي وجود ندارد، بعد از آمدنم به ايران مادرم مرده است. وقتي مادرم نيست كسي به استقبال من نخواهد آمد، سال‌هاي سختي را پشت سر گذاشتم، اما از همه سخت‌تر زماني بود كه شب خسته از كار برگشتم Ùˆ مرگ مادرم را شنيدم. شنيدن مرگ مادر در اين دنياي غربت سخت است. كاش در دم آخر، آن â€ŒÙ„ØØ¸Ù‡â€ŒÙ‡Ø§ÙŠ ÙƒÙ‡ مادرم به كام مرگ Ø´ØªØ§ÙØª در كنارش مي‌بودم تا بر دستâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ù…Ù‡Ø±Ø¨Ø§Ù† Ùˆ پر مهر مادرم بوسه Ù…ÙŠâ€Ø²Ø¯Ù…ØŒ كاش هنگام مردنش سرش را در بغل ميâ€Ú¯Ø±Ùتم! او در ØØ³Ø±ØªÙ‌ديدار من چشم از جهان ÙØ±ÙˆØ¨Ø³Øª. پيش از شنيدن مرگش براي او لباس Ùˆ چادر خريده‌ بودم، مقعنه سÙيد عربي Ùˆ انگشتر عقيق Ùˆ يك دست ÙƒÙني، عيد نوروز سال گذشته دوستانم مرا از مرگ مادرم با خبر كردند؛ وقتي به وطن بر گردم، پيش از Ø±ÙØªÙ† به خانه به مزار مادر خواهم Ø±ÙØª Ùˆ تمام غم‌هاي غربتم را در آنجا خواهم گريست، برخاك‌هاي مقدس گورش بوسه خواهم زد. «آه! يادم نرود. بودن در اردوگاه از شنيدن مرگ مادرم هم Ø³Ø®Øªâ€ØªØ± بود.» شكنجة اين اردوگاه را Ùقط مزار مادرم تسكين مي‌دهد، سختي‌ها Ùˆ شكنجه‌هاي اردوگاهâ€Ù‡Ø§ را مو به مو براي مادرم تعري٠خواهم كرد، اگر مادرم مي‌دانست در اين اردوگاه بر من Ú†Ù‡ مي‌گذرد، نمي‌مرد، ØØªÙ…ا براي دلداري من زنده ميâ€Ù…اند، بعد از مزار مادرم به سراغ پدر تنهايم خواهم Ø±ÙØªØŒ آه! خدايا بعد از مرگ مادرم پدرم Ú†Ù‡ قدر تنهايي كشيده است، ديگر به ايران بر نمي‌گردم، بهتر است سنگ مزار خاكي مادرم باشم، خدمت‌گار پدرم، تا آواره در بهشت٠ديگران، ديگر اينجا بر نميâ€Ú¯Ø±Ø¯Ù…ØŒ من دوباره آمدن به «اردوگاه عسكر آباد» هراس دارم، از اين توهين Ùˆ تØÙ‚يرها Ùˆ شكنجهâ€Ù‡Ø§. «آه! يادم نرود. بودن در اردوگاه از شنيدن مرگ مادرم هم Ø³Ø®Øªâ€ØªØ± بود.»
يادگاري ØØ³ÙŠÙ†â€ŒØ¯Ø§Ø¯ØŒ اردوگاه عسكر آباد ورامين، Û²Ûµ/ Û·/ Û±Û³Û¸Ûµ
شيرمØÙ…د از ولايت ارزگان، قريه ØÙ…زه، روي چوكات در سالن نوشته است: «من Ù†Ùهميدم كه زندگي چيست؟ ولي بالاخره معني مرگ را Ùهميدم. مرگ، يعني زنداني‌ شدن در پشت٠ميله‌هاي٠آهنين اردوگاه عسكر آباد. وقتي به من توهين مي‌شود Ùˆ من نمي‌توانم پاسخ دهم، اين يعني مرگ، من يادگاري نخواهم نوشت، چرا بنويسم؟ وقتي ØØªÙŠ Ø®Ø¯Ø§ يادگاري‌ام را نمي‌خواند» جميل تاجيك مي‌گويد: «خدايا كاش زودتر از اردوگاه عسكرآباد برويم» Ùˆ مقبول جگرخون در كنارش نوشته: Â«ÙØ±Ø¯Ø§ سÙيد سنگ، Ùˆ ديگر چه؟»، اØÙ…د ØØ³ÙŠÙ† زيرش نوشته: «ديگر هيچ!» تقي، شعر ناصر خسرو را ØªØØ±ÙŠÙ كرده Ùˆ نوشته: «خدايا راست گويم ÙØªÙ†Ù‡ از تو است/ ولي از ترس نتوانم جغيدن/ اگر ريگ به ÙƒÙØ´ تو نباشد/ چرا Â«Ø§ÙØºØ§Ù†ÙŠÂ» بايد Ø¢ÙØ±ÙŠØ¯Ù†Â» Ùˆ Ù…ØÙ…درضا با خودكار نوشته: «از همة كساني كه گذرش به اين اردوگاه Ù…ÙŠâ€ŒØ§ÙØªØ¯ خواهشمندم كه نام «خدا» Ùˆ «مادر» را در اين ديوارهاي كثي٠ننويسند، زيرا خدا Ùˆ مادر مقدس‌تر از آن است كه نام مبارك شان را در اين ديوارها بنويسم.»، ØØ³ÙŠÙ† نوشته است «دوستان عزيز ديوارهاي تهران ما را ساخته‌ايم، ديوارهاي اين اردوگاه ساختة دست ما است، اكنون اين ديوارها ما را زنداني كرده است، ايران بعد از جنگ را ما آباد كرديم، ساختمانâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ø´ÙŠÙƒ Ùˆ آسمان خراشâ€Ù‡Ø§ÙŠ ØªÙ‡Ø±Ø§Ù† را. اما امشب اردوگاه عسكر آباد شلوغ است، امشب در اين شهر كه ما آن را ساخته‌ايم Ùˆ در اين كشوري كه با خون Ùˆ كار ما آباد شده، براي ما ØØªÙŠ Ø¬Ø§ÙŠÙŠ براي نشستن هم وجود ندارد!»، با خود مي‌گويم اين Ú¯ÙØªØ© ØØ³ÙŠÙ† چقدر شبيه Ú¯ÙØªÙ‡ بنيامين است كه مي‌گويد «هيچ تمدن وجود ندارد كه بر ØªÙˆØØ´ آدمي شهادت ندهد». كاش مي‌توانستم اين يادگاري ها را بيشتر بخوانم، اي كاش Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø³ØªÙ… تمامي اين â€Ø®Ø§Ø·Ø±Ø§Øª را بنويسم، كاش Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø³ØªÙ… با «ديوار خانه مردگان بيشتر Ú¯ÙØªÚ¯Ùˆ كنم!»، در اينجا انواع خاطره‌نويسي وجود، ملي، سياسي، اخلاقي، ÙƒÙØ±Ø¢Ù…يز، عاشقانه Ùˆ هر آنچه كه در تخيلت عبور كند، از اين‌جا دلتنگ‌ترين انسان‌هاي روي زمين عبور كرده اند.
شب آهسته آهسته ميâ€Ú¯Ø°Ø±Ø¯. هنوز صداي سگâ€Ù‡Ø§ را از دور دستâ€Ù‡Ø§ Ù…ÙŠâ€Ø´Ù†ÙˆÙ…. ØµØ¨Ø Ø§Ø² راه مي‌رسد. صداي آذان بلند مي‌شود: الله اكبر، الله اكبر، رستاخيز عظيم است اينجا، مردگان در اين گورستان به نيايش بر مي‌خيزند، به دعا Ùˆ مناجات. آژير خطر با تكبير اذان در هم آميخته Ùˆ Ø³ÙƒÙˆØªâ€ Ù…Ø±Ú¯â€Ø¨Ø§Ø± اين شب هولناك را در هم Ù…ÙŠâ€Ø´ÙƒÙ†Ø¯. جنازهâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ø¨ÙŠâ€Ø±ÙˆØ به Ù¾Ø§Ø®Ø§Ø³ØªÙ‡â€Ø§Ù†Ø¯ØŒ Ù†Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù†Ù… اين وضعيت را توصي٠نمايم، تنها يك خيالâ€Ù¾Ø±Ø¯Ø§Ø² آخرالزماني مي‌تواند اين وضعيت را به تصوير بكشد. زمين دهان گشوده، Ø§Ø±ÙˆØ§Ø Ù…ÙŠâ€ŒØ±Ù‚ØµÙ†Ø¯ØŒ مردگان به اينسو Ùˆ آنسو Ù…ÙŠâ€Ø¯ÙˆÙ†Ø¯ØŒ براي وضو Ú¯Ø±ÙØªÙ† Ùˆ انجام نماز. صداي دعا Ùˆ مناجات است يا آهنگ٠رقص Ø§Ø±ÙˆØ§ØØŸ ديگر گيج شده‌ام، هيچ نمي‌دانم. اين تصوير گيج‌كننده Ùˆ آكنده از ÙˆØØ´Øª Ùˆ اندوه، مرا به ياد «عكاسي از ارواØÂ» مي‌اندازد كه «وولويچ» عكاس معرو٠در آن تصاوير اموات را به صورت تودة مبهم براي جمعيت٠سوگوار نشان مي‌دهد. دوباره در واقعي بودن اين كابوس دچار ترديد Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆÙ…ØŒ ØØ³ مي‌كنم سكانس آخر Ùيلم «من متهم مي‌كنم» ساختة «آبل‌گانس» است Ùˆ من كسي كه همچون «ژان‌دياز» قهرمان اين Ùيلم مشاعرم را از دست داده‌ام Ùˆ در عالم رؤيا رستاخيز مردگان را روايت مي‌كنم Ùˆ مرگ خورشيد را. شايد آبلâ€Ú¯Ù†Ø³ نيز مثل من روزي از «خانه مردگان» گذر كرده باشد Ùˆ شايد به همين دليل در سكانس آخرÙيلم «من متهم ميâ€ÙƒÙ†Ù…» وضعيتي را روايت ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ كه وقتي ژان دياز رؤيايي خويش را براي مردم روستا روايت مي‌كند، ابر تيره Ùˆ عظيمي پشت سر آنها ظاهر مي‌گردد Ùˆ هيكل‌هاي Ø´Ø¨Ø Ù…Ø§Ù†Ù†Ø¯ معجزه‌آسا از زمين بيرون مي‌آيند، خسته Ùˆ خاك آلود، پوشيده‌ شده در باندهاي تكه‌ پاره، عده‌اي لنگ، برخي نابينا، همگي تلو تلو خوران، ميدان نبرد را ترك كرده Ùˆ جاده‌هايي را به مقصد روستاهایی نامعلومي در پيش مي‌گيرند. شايد به همين دليل است كه «ژان‌دياز» قهرمان Ùيلم پس از نقل رؤيايش خورشيد را متهم مي‌كند كه بي ‌مصر٠در دل آسمان ايستاده Ùˆ نظاره‌گر جريان جنگ است، Ùˆ آنگاه مي‌ميرد. اين در Ù‡Ù…â€Ø±ÙŠØ®ØªÚ¯ÙŠ Ø¢ÙˆØ§Ø±Ú¯Ø§Ù† Ùˆ اين صØÙ†Ù‡ دهشتناك دقيقا همان «پرترة يهودي٠سرگردان» از مجموع تصاوير «اپينال» را تداعي مي‌كند كه اين جملات در آن به چشم مي‌خورد: «پنجاهمين بار است كه دور دنيا را مي‌گردم، با اندوهي شديد پاي در راه نهاده‌ام Ùˆ از روز تصليب Ù…Ø³ÙŠØ ØªØ§ كنون شب Ùˆ روز در آوارگي به سر مي‌برم.» آيا اينها زنده‌اند؟ آيا آنچه در پردة ذهنم مي‌گذرد واقعيت دارد؟ آيا اين تصوير همان تابلوي «منين گيت در نيمه شبÙ» ويل لانگستا٠نقاش Ùˆ هنرمند استراليايي نيست كه در آن هيكل‌هاي مات Ùˆ Ø´Ø¨Ø â€ŒÙ…Ø§Ù†Ù†Ø¯ خارج از شهر در پرتو نور كمرنگ ماه، به سمت در خروجي روان هستند كه Ø§ØØªÙ…الا به برزخ يا دوزخ منتهي مي‌شود؟ بي‌گمان شاهد يكي از غمبارترين صØÙ†Ù‡â€ŒÙ‡Ø§ÙŠ Ø±Ù†Ø¬ انسان هستم؛ رنجي كه قابل بيان نيست Ùˆ انسان ÂØ±Ø§ دیوانه Ù…ÛŒÂکند. اينجا اردوگاه عسكر آباد است. آنچه مي‌بينم تجسم عيني تابلوي نقاشي «بي‌خانمانان»‌ اثر «لوديگ ميدنر» يهودي است، روايتي است از يك شب غم‌آلود Ùˆ تيره، ÙØ¶Ø§ÙŠ Ø¢Ø®Ø±Ø§Ù„Ø²Ù…Ø§Ù†ÙŠ زندگي مردان ÙØ±Ùˆ شكسته Ùˆ Ù„ØØ¸Ø§ØªÙ دوزخي يك ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡â€ŒØ§ÙŠ Ø§Ø®Ù„Ø§Ù‚ÙŠ Ùˆ انساني كه تنها ارمغان آن مرگ Ø±ÙˆØ Ø§Ø³ØªØŒ مرگ‌ اخلاق Ùˆ انسانيت. جمعيت خسته از روي Ø³Ù†Ú¯ÙØ±Ø´â€ŒÙ‡Ø§ÙŠ ÙƒØ«ÙŠÙ Ùˆ سرد بلند مي‌شوند، براي وضو Ú¯Ø±ÙØªÙ†ØŒ براي نماز خواندن، صداي Ù†ÙØ³â€Ù‡Ø§ÙŠ Ø®Ø³ØªÙ‡â€Ø§ÙŠ Ù…Ù‡Ø§Ø¬Ø±Ø§Ù† زنداني را مي‌شنوم كه از عمق دل مي‌گويند: الله اكبر! به صداي پير مرد كه ديشب سربازها از پله پنجم روي سنگ‌ها انداخته بود گوش مي‌دهم، صداي لرزانش به گوش مي‌رسد «الØÙ…دلله رب العالمين، الرØÙ…Ù† الرØÙŠÙ…ØŒ ملك يوم الدين، اياك نعبد Ùˆ اياك نستعين»، آيا خدا صداي او را مي‌شنود؟ آيا او درست ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯ كه خداوند «رØÙ…Ù† Ùˆ رØÙŠÙ…» است، پس چرا به او رØÙ… نميâ€ÙƒÙ†Ø¯ØŸ آيا خدا انتقام او را خواهد Ú¯Ø±ÙØªØŸ به ياد خاطرة اسكندر Ù…ÙŠâ€ŒØ§ÙØªÙ… كه Ù…ÙŠâ€ŒÚ¯ÙØª: «اينجا شهر شيطان است Ùˆ موبايل خدا در شهر شيطان آنتن نمي‌دهد»، با خود مي‌گويم خدا نيز اين مردم را ÙØ±Ø§Ù…وش كرده است، خاطرة «شير Ù…ØÙ…د ارزگاني» را روي ديوار مي‌بينم: چرا يادگاري بنويسم؟ يادگاري‌ام را خدا هم نمي‌خواند.»، ساعت Û¸ در اردوگاه باز مي‌شود، مردان Ùˆ زنان Ùˆ دختران همچون توده «مردگان» Ø³ÙŠÙ„â€Ø¢Ø³Ø§ به سمت پنجره هجوم مي‌آورند Ùˆ هركس همچون Â«Ø§ÙˆØ±ÙØ¦ÙˆØ³Â» در اين دوزخ عسكرآباد به دنبال «اوريدوس» مي‌گردند، سربازي به من اشاره مي‌كند، ديشب Ú†Ù‡ كار مي‌كردي؟ مي‌گويم هيچ‌كار، Ú†Ù‡ مي‌نوشتي؟ به خانواده ام در Ø§ÙØºØ§Ù†Ø³ØªØ§Ù† نامه مي‌نوشتم. به صورتم سيلي مي‌زند. ديوار خانه مردگان به صدا در مي‌آيد، آواز خاطره ÙƒÙØ±Ø¢Ù…يز جمعه سرخك در گوشم طنين‌انداز مي‌شود كه «خدايا! تو هم نيستي»، يادگاري بنيادگل در پيش چشمم مجسمم مي شود كه تاريخ را بر عكس نوشته است، همچون تقدير باژگون انسان Ø§ÙØºØ§Ù†Ø³ØªØ§Ù†ÙŠØŒ يادرگاي جميل تاجيك Ùˆ... .اينجا كجا است كه مرگ Ùˆ نيستي مي‌بارد؟ اينجا كجا است كه در كسوÙ٠اخلاق ÙØ§Ø¬Ø¹Ø© ‌انساني مي‌درخشد؟ اين قطعه شعر برشت را با خود زمزمه مي‌كنم «به ياد آر تاريكي Ùˆ سرماي سخت را، در اين دره كه آه Ùˆ ÙØºØ§Ù† Ùˆ ناله Ùˆ غوغا است» كاش مي‌توانستم آن‌چه را ديدم Ùˆ شنيدم روايت كنم، اما روايتش ممكن نيست، من، تقصیری ندارم، هيچâ€ÙƒØ³ Ù†Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ اين ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡ را روايت â€ÙƒÙ†Ø¯ØŒ ØØªÙŠ Ø®Ø¯Ø§ نيز درباره اين ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡ سخن نميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯. Ú¯ÙØªÙ‡â€ŒÙ‡Ø§ÙŠÙ… را با شعری از Â«ÙˆÙŠÙ„ÙØ±Ø¯ اوئن» به پايان مي‌برم «در آنجا Ø®ÙØªÚ¯Ø§Ù† نالان بر هم انباشته شده بودند/ ÙØ±Ùˆ Ø±ÙØªÙ‡ در خويش/ ØØªÙŠ Ø¯Ø³ØªÙŠ نمي‌جنباندند/ شايد مرده بودند/ آن‌گاه كه ور انداز شان مي‌كردم يكي شان از ميان بر خاست/ با چشمان Ø¨ÙŠâ€ŒØØ±ÙƒØª Ùˆ چهره‌اي ترØÙ…‌انگييز به من خيره شد/ دستان Ø¶Ø¹ÙŠÙØ´ را گويي به دعا بلند كرد/ چشمان‌اشك‌بار Ùˆ لبخند Ø¨ÙŠâ€ŒØ±ÙˆØ Ø§Ùˆ به من Ùهماند كه در «دوزخ» هستيم.»
شقايقâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ø³Ø±Ø®Ù Ú¯ÙˆØ±Ø³ØªØ§Ù†
اسدالله اØÙ…دي(بودا)
14 خرداد 1386 ساعت 11:34
اشاره:
دوسال پيش Ø®Ø§Ù„Ù‡â€Ø§Ù… در عالم غربت مرد. در غروبâ€Ùâ€ØºÙ…ناكي با اشك Ùˆ اندوه او را بر ÙØ±Ø§Ø² تپهâ€ÙŠ Ø¯Ø± پاي كوه دماوند، در گورستان روستاي «كوهان»، Ø¢Ù†â€Ø¬Ø§ كه شقايقâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ø³Ø±Ø® Ù…ÙŠâ€Ø±ÙˆÙŠÙ†Ø¯ØŒ به خاك سپرديم. اكنون كه ÙØµÙ„ بازگشت٠اجباري ÙØ±Ø§ رسيده، ما Ù…ÙŠâ€Ø±ÙˆÙŠÙ…ØŒ اما او Ùˆ Ø¨ÙŠâ€Ø´Ù…ار انسان â€ŒØ§ÙØºØ§Ù†Ø³ØªØ§Ù†ÙŠ Ø¢ÙˆØ§Ø±Ù‡â€Ø§ÙŠ ÙƒÙ‡ در ایران Ù…Ø±Ø¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯ Ùˆ يا كشته â€Ø´Ø¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯ØŒ در ديار غربت ميâ€Ù…انند. براي بسياري از مهاجرين كه عزادار عزيز از دست â€Ø±Ùته‌اند، بازگشت Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ Ù…ØµÙŠØ¨Øªâ€Ø¨Ø§Ø± Ùˆ عذاب‌آور باشد. ديروز همراه چند تن از دوستانم به مزار Ø®Ø§Ù„Ù‡â€Ø§Ù… Ø±ÙØªÙ…. وقتي وارد گورستان شديم قبر Ø®Ø§Ù„Ù‡â€Ø§Ù… بر ÙØ±Ø§Ø² ØªÙ¾Ù‡â€Ø§ÙŠ ÙØ±Ùˆ پوشيده در ميان گل‌ها Ùˆ علÙ‌ها، به زبان شقايقâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ø³Ø±Ø® به ما خوش آمد Ú¯ÙØª. Ø§ØØªÙ…الا اين آخرين بار باشد كه به زيارت مزار Ø®Ø§Ù„Ù‡â€Ø§Ù… Ù…ÙŠâ€Ø±ÙˆÙ…. من بايد به همين زدودي اخراج شوم، تا چند روز ديگر شقايقâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ø³Ø±Ø® نيز خواهند مرد، اما Ù†Ù…ÙŠâ€Ø¯Ø§Ù†Ù… در نبود من Ùˆ شقايقâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ø³Ø±Ø® گور Ø®Ø§Ù„Ù‡â€Ø§Ù… چقدر تنها Ùˆ متروك خواهد ماند. اكنون كه ÙØµÙ„ بازگشت ÙØ±Ø§Ø±Ø³ÙŠØ¯Ù‡ØŒ هر روز اينâ€Ú¯ÙˆØ±Ù‡Ø§ÙŠ ØªÙ†Ù‡Ø§ Ø¨ÙŠØ´â€ØªØ± Ùˆ Ø¨ÙŠØ´â€ØªØ± خواهد شد؛ گورهاي زيادي زين پس تنها خواهند ماند، پوشيده†در غبار Ùˆ ديگر هيچâ€Ú¯Ø§Ù‡ منتظر نخواهند بود كه بازماندگان Ø®Ø³ØªÙ‡â€ØŒ با دستان Ù¾ÙŠÙ†Ù‡â€Ø¨Ø³ØªÙ‡â€Ø§Ø´ اين گورها را را غبار روبي نموده Ùˆ غمâ€Ù‡Ø§ÙŠâ€Ø´Ø§Ù† را بر سنگâ€Ú¯ÙˆØ± عزيزان از Ø¯Ø³Øªâ€Ø±ÙØªÙ‡â€Ø´Ø§Ù† مويه كنند. پاييز ØºÙ…â€Ø§Ù†Ú¯ÙŠØ² Ø§Ø®Ø±Ø§Ø¬â€Ø§Ø¬Ø¨Ø§Ø±ÙŠØŒ با مصيبتâ€Ù‡Ø§ Ùˆ آلام زياد همراه گشته است، يكي از ØºÙ…â€Ø§Ù†Ú¯ÙŠØ² ترين دردها باز گشت كساني است كه به Ø§ÙØºØ§Ù†Ø³ØªØ§Ù† بر مي‌گردند، اما پدر، مادر، برادر، خاله، عمه، عمو Ùˆ يا يكي از بستگان نزديكش تا ابد در اين سرزمين، در زير خروارها خاك آواره ميâ€Ù…اند. مردگان، بايد تنها بمانند، Ùˆ بازماندگان بايد تنها بر گردند، اين امر در ØÙ‚يقت â€Â«Ùقدان٠مضاعÙ» عزيزان از Ø¯Ø³Øªâ€Ø±Ùته است: از Ø¯Ø³Øªâ€Ø¯Ø§Ø¯Ù† خود آنâ€Ù‡Ø§ Ùˆ Ú¯ÙˆØ±Ø³ØªØ§Ù†â€Ø´Ø§Ù†. كسي كه مادرش در گورستانâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ Ø§ÙŠØ±Ø§Ù† مدÙون است، اگر روزي هواي آن كند كه دلتنگيâ€Ù‡Ø§ÙŠØ´ را با گور مادرش بگويد، به كجا رود، وقتيâ€ÙƒÙ‡ مادر Ùˆ گورستانâ€Ù…ادر هردو را از دست داده است! خدايا من Ù…ÙŠâ€Ø±ÙˆÙ…ØŒ خدايا من به جرم اينكه در سر زمين ديگري متولد Ø´Ø¯Ù‡â€Ø§Ù…ØŒ از Ø§ÙŠÙ†â€Ø¬Ø§ «اخراج» Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆÙ…ØŒ اما به اين شقايقâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ø³Ø±Ø® كه از سر لط٠بر گور Ø®Ø§Ù„Ù‡â€Ø§Ù… Ø´ÙƒÙØªÙ‡â€Ø§Ù†Ø¯ عمر جاودان ده، تا زين پس او در اين گورستان متروك٠تنها Ùˆ Ø¯ÙˆØ±Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡â€ÙŠ ÙƒÙ‡ به قلهâ€ÙŠ Ø¯Ù…Ø§ÙˆÙ†Ø¯ خيره خیره ميâ€Ù†Ú¯Ø±Ø¯ØŒ تنها نماند!
با سخت‌گيري٠دولت‌ايران، آخرين اميدها Ùˆ رؤياهاي مهاجرين Ø§ÙØºØ§Ù†Ø³ØªØ§Ù†ÙŠ ÙƒÙ… كم به پايان مي‌رسد. اكنون بايد به Ø±ÙØªÙ† انديشيد Ùˆ به نبودن در ايران، زيرا ايرانÙ‌ويران پس از جنگ باز سازي شده Ùˆ ديگر ايراني‌ها تØÙ…Ù„ مهاجرين را ندارند. نه تنها نيروي انتظامي، بلكه نوعي بسيج†همگاني صورت Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ تا هر قسمي ‌شده، شر Â«Ø§ÙØºØ§Ù†ÙŠâ€ŒÙ‡Ø§ÙŠ Ø§Ø´Ø±Ø§Ø±Â»ØŒ اين «اتباع‌بيگانه» را از ايران كم كنند. لباس ‌شخصي‌ها نيز اين‌بار در پروژه‌اي اخراج‌اجباري Ùˆ Ø®Ø´ÙˆÙ†Øªâ€Ø¨Ø§Ø± مهاجرين مشاركت دارند. اين بسيج همگاني علاوه بر آن ‌كه پروژه‌اي اخراج‌اجباري را سرعت بخشيده، زمينه‌اي سوء Ø§Ø³ØªÙØ§Ø¯Ù‡â€ŒÙ‡Ø§ÙŠÙŠ Ú¯Ø³ØªØ±Ø¯Ù‡â€ŒÙŠ را ÙØ±Ø§Ù‡Ù… كرده است. مهاجرين در هيچ نقطه‌اي ايران امنيت ندارند. دزدان Ùˆ جنايت‌پيشگان، در خبابانâ€Ù‡Ø§ØŒ كارخانهâ€Ù‡Ø§ Ùˆ روستاها Ùˆ ØØªÙŠ Ø®Ø§Ù†Ù‡â€Ù‡Ø§ Ùˆ اتاقâ€Ù‡Ø§ÙŠ ÙƒØ§Ø±Ú¯Ø±ÙŠ به چپاول Ùˆ غارت مهاجرين روي Ø¢ÙˆØ±Ø¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯. دولت Ùˆ نيروي انتظامي از مردم دعوت نموده كه به خاطر «تامين امنيت‌ملي»، دولت را در پروژه‌اي اخراج مهاجرين ياري رسانند. «ستاد مقابله با اتباع خارجي غير قانوني» در پوستر بزرگ كه Ø·Ø±Ø Ù¾Ø´Øª زمينهâ€â€Ø§ÙŠ Ø¢Ù† را تصوير Ø§ÙØºØ§Ù†Ø³ØªØ§Ù†ÙŠâ€Ù‡Ø§ تشكيل Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯ «همكاري آگاهانه مردم را تضمينâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯Ø© موÙقيت طرØâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ø¯ÙˆÙ„Øª در مقابله با ØØ¶ÙˆØ± اتباع خارجي غيرقانوني» دانسته است. از آنجا كه در ايران مهاجرين Ø§ÙØºØ§Ù†Ø³ØªØ§Ù†ÙŠ ÙØ§Ù‚د ØÙ‚ قانوني هستتند، Ø·Ø±Ø Ù…Ù‚Ø§Ø¨Ù„Ù‡ با ØØ¶ÙˆØ± اتباع خارجي غيرقانوني، همه آنها را در بر ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯. با وجود آنكه براساس آمارهاي معتبر تعداد دانش آموزان دبستاني در ايران رو به كاهش است Ùˆ ØØªÙŠ ØªØ¹Ø¯Ø§Ø¯ÙŠ از دبستان‌ها به دليل كمبود دانش‌ آموز تعطيل گرديده‌اند، برخي از مدارس، به عنوان نمونه «دبستان خواجه نظام الملك» اصÙهان در كنار اين ØØ¯ÙŠØ« پيامبر(ص)ØŒ «با آنان â€ÙƒÙ‡ در زمين هستند مهرباني كنيد»، بر روي مقواي سÙيد رنگ نوشته است: «به علت كمبود ÙØ¶Ø§ÙŠ Ø¢Ù…ÙˆØ²Ø´ÙŠ Ùˆ تراكم دانش†آموز، از ثبت†نام دانش†آموزان Ø§ÙØºØ§Ù†ÙŠ Ù…Ø¹Ø°ÙˆØ±ÙŠÙ….» اما از آنجا كه بر مبناي متاÙيزيك اسلامي همه‌جاي جهان خانه‌اي مسلمانان است Ùˆ تنها جغراÙيايي ايمان Ùˆ باور اعتبار دارد، نه مرز ملي Ùˆ قلمرو دولت â€- â€Ù…لت، بنابر اين يا ØØ¯ÙŠØ« پيامبر اكرم يك تبلغيات كالايي ÙØ§Ù‚د معنا Ùˆ پيام Ùˆ يادگار سنت٠گذشته‌اي است كه اكنون بر باد Ø±ÙØªÙ‡ Ùˆ علت٠وجودي‌اش را از دست‌داده، يا Ø¯Ø§Ù†Ø´â€Ø¢Ù…وزان مهاجر اهل زمين نيستند Ùˆ يا Ù…ØØ±ÙˆÙ…يتÙâ€ ØªØØµÙŠÙ„ÙŠ را بايد نوعي «مهربانيâ€Â» ØªÙØ³ÙŠØ± كرد. هر چند تعداد انگشت‌ شماري از روشنÙكران به اين اخراج خشونت‌بار معترض‌اند[i][1][1]ØŒ اما رسانه‌هاي جمعي Ùˆ مطبوعات غوغا به راه انداخته‌اند Ùˆ هياهوي دهشت‌زايي كه دير زماني در رؤياهاي مهاجران عبور ميâ€ÙƒØ±Ø¯ اكنون در ساعت‌هاي بيداري در تيترهاي روزنامه‌ها Ùˆ رسانهâ€Ù‡Ø§ØŒ چون Ø·ÙˆÙØ§Ù† Ùˆ سيلاب به آنان ØÙ…لهâ€ÙˆØ± Ø´Ø¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯.
به Ù‡Ø±ØØ§Ù„ اخراج†اجباري مهاجرين â€Ø§Ùغانستاني تقدير Ù…ØØªÙˆÙ… است. به رغم آنكه هم دولت â€Ø§ÙŠØ±Ø§Ù† Ùˆ هم دولت†و پارلمان Ø§ÙØºØ§Ù†Ø³ØªØ§Ù† از كنار اين مسئله به سادگي ميâ€Ú¯Ø°Ø±Ù†Ø¯ Ùˆ از آن سوژه‌اي براي دعواهاي شخصي Ùˆ تصÙيه‌ ØØ³Ø§Ø¨â€ŒÙ‡Ø§ÙŠ Ú¯Ø±ÙˆÙ‡ÙŠ Ùˆ سياسي ساخته‌اند، بازگشت مهاجرين نه يك مسئلة ساده، بلكه نوعي تراژدي‌ انساني Ùˆ موضوع قابل تامل Ùˆ بسيار پيچيده†است كه ابعاد خرد Ùˆ كلان سياسي، اجتماعي، ÙØ±Ù‡Ù†Ú¯ÙŠ Ø±ÙˆØ§Ù†ÙŠ Ú¯Ø³ØªØ±Ø¯Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø¯Ø§Ø±Ø¯. ÙØ±ØµØª Ùˆ توان آن نيست كه در اين يادداشت به موضوعات كلان بپردازم. به همين دليل در اينجا از ميان Ø¨ÙŠâ€Ø´Ù…ار مسايلي مربوط به مهاجرين، به موضوعي كوچك اما قابل تامل اشاره خواهم كرد كه كمتر بدان توجه مي‌شود Ùˆ اغلب با بي‌اعتنايي از كنار آن مي‌گذرند: از همâ€Ú¯Ø³ÙŠØ®ØªÚ¯ÙŠ Ø®Ø§Ù†ÙˆØ§Ø¯Ù‡â€Ù‡Ø§ÙŠ ÙƒÙ‡ يك يا چند تن از Ø§ÙØ±Ø§Ø¯ آنها در ايران به صورت طبيعي يا غير طبيعي طعمة مرگ Ø´Ø¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯. به نظر مي‌رسد دليل پرداختن به اين موضوع كاملا روشن است، زيرا در طول مهاجرت چندين ساله Ø§ÙØºØ§Ù†Ø³ØªØ§Ù†ÙŠâ€Ù‡Ø§ به ايران، Ø§ÙØ±Ø§Ø¯ بسياري در ايران مرده‌اند Ùˆ يا كشته شده‌ كه در ØØ§Ù„ ØØ§Ø¶Ø± در يكي از گورستان‌هاي اين كشور، معمولا گورستان‌هاي خاموش، متروك Ùˆ دور Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ مدÙون گشته‌اند Ùˆ ØØªÙŠ Ø¯Ø± برخي از شهرها Ùˆ شهرستان‌هاي نظير ورامين، خميني‌شهر اصÙهان Ùˆ... گورستان‌هاي مخصوص مهاجرين وجود دارند. اكنون كه سرماي بازگشت وزيدن Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ØŒ مي‌بايست اين گورهاي‌غريب Ùˆ متروك، تنها بمانند Ùˆ ديگر هيچâ€Ú¯Ø§Ù‡ زاير آشنايي به سراغ آنها نخواهد آمد. تقدير آن بوده است كه مهاجرين Ø®ÙØªÙ‡ در اين گورها تا ابد آواره بمانند، بي â€Ù‡ÙŠÚ† زاير آشنايي در گورستان‌هاي متروك Ùˆ خاموش خويش. به همان ميزان كه بازگشت زندگان تقدير Ù…ØØªÙˆÙ… Ùˆ مقدر است، غربت†ابدي اين†گورها Ù…ØØªÙˆÙ… Ùˆ مقدر خواهد بود. چندي پيش در يادداشت ØªØØª عنوان «خاطراتÙ‌خانه مردگان»، به ديوار نويسي‌هاي روي ديوار اردوگاه عسكرآباد ورامين پرداخته Ùˆ به عنوان نمونه چند تا خاطره روي ديوار را نقل كردم تا زين پس كساني كه از آنجا مي‌گذرند به رد پايي Ø§ØØ³Ø§Ø³ كه در ديوارها ØÙƒ گشته‌اند، تامل نمايند. اما خاطرات بودن در ايران Ùˆ رد پاي چندگانة اندوه مهاجرين، تنها در ديوارهاي اردو.........
عباس موذن نوشت
از نثر خوب Ùˆ پر Ù…ØØªÙˆØ§ÙŠØª Ø§Ø³ØªÙØ§Ø¯Ù‡ كردم.
پربار باشي و شاد.
عباس موذن