يادگاري نويسي‌هاي مهاجرينâ€Ø§Ùغاني بر ديوار اردوگاه عسكرآباد ورامين
خاطرات٠خانه مردگان
يادگاري نويسي‌هاي مهاجرينâ€Ø§Ùغاني بر ديوار اردوگاه عسكرآباد ورامين
---
برتولت برشت شاعر ماركيسست Ùˆ انقلابي در يكي از شعرهايش مي‌گويد: «به ياد آر تاريكي Ùˆ سرماي سخت را، در اين دره كه آه Ùˆ Ùغان Ùˆ ناله Ùˆ غوغا است»، منظور برشت از «تاريكي Ùˆ سرماي سخت» چيست؟
خاطرات٠خانه مردگان
يادگاري نويسي‌هاي مهاجرينâ€Ø§Ùغاني بر ديوار اردوگاه عسكرآباد ورامين
اسدالله اØمدي (بودا)
24 ارديبهشت 1386 ساعت 13:40
آيا زمين خدا پهناور نبود كه در آن « مهاجرت» كنيد!
قرآن كريم، سوره نساء، آيه 97
برتولت برشت شاعر ماركيسست Ùˆ انقلابي در يكي از شعرهايش مي‌گويد: «به ياد آر تاريكي Ùˆ سرماي سخت را، در اين دره كه آه Ùˆ Ùغان Ùˆ ناله Ùˆ غوغا است»، منظور برشت از «تاريكي Ùˆ سرماي سخت» چيست؟ آن درة كه در آن «آه Ùˆ Ùغان Ùˆ ناله Ùˆ غوغا» بيداد مي‌كند كجا است؟ تاويل Ùˆ تÙسير شعر برشت Ùˆ درياÙت نيت او از يك‌سو به خاطر خصلت٠پيچيدة ذاتي شعر، از سوي ديگر به دليل Ùاصلة زماني ما از برشت Ùˆ زمانة او، مخصوصا براساس پيش‌Ùرض‌هاي تاويل در عصر اخير كه از مرگ مؤل٠سخن مي‌گويد، اگر نگوييم ناممكن، دشوار به نظر ميâ€Ø±Ø³Ø¯ØŒ اما شايد بتوان «تاريكي Ùˆ سرماي سختÙ» را كه برشت از آن سخن ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯ به هر آنچه كه ديوارهاي اخلاق‌انساني Ùرو مي‌ريزد تعميم داد Ùˆ هر آنâ€Ø¬Ø§ÙŠÙŠ نظير «آشويتس»، «زندان ابوغريب»، «گوانتاناما»، «اردوگاه سÙيدسنگ»، «اردوگاه تل سياه» Ùˆ «اردوگاه عسكرآباد ورامين» را كه در آن‌ «Ùاجعة اخلاقي Ùˆ انساني» اتÙاق مي‌اÙتد، «دره آه Ùˆ Ùغان Ùˆ ناله Ùˆ غوغا» دانست كه برشت به زبان شعر بيان كرده است.
بي‌گمان اگر به جاي «من» امشب برشت در «اردوگاه عسكر آباد ورامين» مي‌بود، بهتر وضعيت٠اينجا را روايت مي‌كرد، رساتر مي‌سرود Ùˆ جان‌گداز تر Ùرياد بر مي‌كشيد، همين طور آوارگان سرگردان چون والتربنيامين، هربرت‌ماكوزه، تئودورآدورنو Ùˆ ماكس‌اوركهايمر كه اردوگاه‌هاي عصرجديد را جلوهâ€Ø§ÙŠ انضمامي Ùاشيسم، «صنعتÙâ€Ùرهنگ»، «زبانâ€Ø§ØµØ§Ù„ت» Ùˆ Ù…Ùاهيم كلي Ùˆ جعلي چون «دولت‌ـ‌ملت»، «تجدد»، «دينâ€Ù†Ø§Ø¨â€Â»ØŒ «عقلâ€Ø®ÙˆØ¯â€Ù€â€Ø¢ÙŠÙŠÙ†Â»ØŒ «آسيايي»، «اروپايي»، «ايراني»، «اÙغانستاني» و٠زنجيره‌اي از پديدارهاي هم‌بسته‌اي مي‌دانند كه ازكارخانه‌هاي توليدي كالاي استانداردشده، رسانهâ€Ù‡Ø§ÙŠ تبليغاتي، آموزشگاه‌ها Ùˆ آكادمي‌ها Ùˆ دانشگاه‌هاي كه معرÙت٠Ùاشيستي توليد ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ Ùˆ كلهâ€Ø§ÙŠ مشتريان بازار معرÙت را از دانش دسته‌بندي شده به مثابة Ù…Øمولهâ€Ù‡Ø§ÙŠ معرÙتي ايدئولوژيك پر ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ تا زندان‌هاي «تنببه Ùˆ مراقبت ديوانگان»، بازداشت‌گاه‌ها Ùˆ اردوگاه‌هاي پناهندگي كه «مهاجران تØقيرشده» ـ‌ مهاجران كه رسانه‌هاي تبليغاتي آن‌ها را مجرم به تصوير مي‌كشند Ù€ ØŒ دزد، بيگانه Ùˆ اشرار، به جامعه بشري تØويل مي‌دهند، Ùˆ... را در بر مي‌گيرد، مي‌توانستند «درخششÙ‌ Ùاجعه» را بهتر Ùˆ Ø´ÙاÙ‌تر بيان كنند. مسئله اصلي اما آن است كه ناكامي در روايت Ùاجعه Ùقط به ناتواني شخصي من مربوط نمي‌گردد، بلكه Øتي اگر آنها مي‌بودند باز هم نمي‌توانستند اين «Ùاجعه» را آن‌گونه كه واقعا هست روايت كنند، زيرا زبان Ùˆ Ù…Ùاهيم‌ زباني ابزار‌ نارسايي است كه قدرت روايت٠Ùاجعة اخلاقي را ندارد؛ از آنجا كه Ú¯Ùتگوي زباني مبتني بر برخي تواÙق‌هاي اخلاقي است، وقتي «Ùاجعة‌اخلاقي» رخ مي‌دهد Ùˆ ديوار اخلاق Ùرو مي‌ريزد، وقتي سلطهâ€Ø§Ù†Ø¯ÙŠØ´ÙŠ جاي تÙكراخلاقي Ùˆ انساني را ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯ Ùˆ زور Ùˆ چماق به تنها منطق ممكن رابطه ÙŠ انسان با انسان بدل مي‌گردد Ùˆ هنگامي كه انسانيت از درون ميâ€Ù¾ÙˆØ³Ø¯ØŒ زبان نيز معنايش را از دست مي‌دهد Ùˆ كلمات Ùˆ نشانه‌هاي دلالت‌گر كه نقش انتقال معنا را ايÙا مي‌كنند به دال‌هاي تهي مبدل مي‌شوند كه قادر نيستند از رخسار٠تيره‌گون Ùاجعه پرده برگيرند؛ به ييان ديگر هنگام وقوع Ùاجعة اخلاقي، زبان Ùˆ نشانگان معنايي نيز تيره Ùˆ تار مي‌گردد Ùˆ جز «ÙØش» Ùˆ «دشنام» Ùˆ يا «ترØÙ… Ù†Ùرت‌انگيز» كه توهين مضاع٠به قربانيان Ùاجعه است، چيز ديگري به ما نمي‌گويد.
شايد اÙراد بسياري در گوشه Ùˆ كنار درباره ÙŠ وضعيتÙ†تراژيك كه در اردوگاهâ€Ù‡Ø§ÙŠ پناهندگان اÙغانستاني ميâ€Ú¯Ø°Ø±Ù†Ø¯ اظهار نظر كنند، بنويسند، Ùˆ رسانه‌هاي جمعي گزارش‌هاي خبري Ùˆ تصوير پخش كنند Ùˆ Øتي آه Ùˆ ناله سر دهند، اما واقعيت آن است كه آنچه رسانه‌ها در اين باره گزارش مي‌دهند نوعي تبليغات بسيار سطØÙŠ است Ùˆ بر Ùرض اگر عكاسان Ùˆ خبرنگاران Ùˆ Ùيلم‌سازان Ùˆ هنرمندان در اين باره كارهاي هنري انجام دهند، شاعران، شعر بسرايند، داستان‌نويسان Ùˆ نويسندگان بنويسند Ùˆ قصه‌گويان، قصه بگويند، از Øد يك دغدغة «زيبايي‌شناختي» Ùراتر نمي‌رود. آنها نه تنها ماهيت Ùاجعه را اÙشا نميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ØŒ بلكه با تبليغاتي‌كردن Ùˆ زيبايي‌شناختن كردن Ùاجعه آنرا مخÙي‌تر Ùˆ وارونه‌تر جلوه ميâ€Ø¯Ù‡Ù†Ø¯. در واقع تنها مهاجرين اÙغانستاني كه با خون Ùˆ جان دهشت اردوگاهâ€Ù‡Ø§ را تجربه ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ Ùˆ تنها كساني كه باران تازيانهâ€Ù‡Ø§ بر آنها ميâ€Ø¨Ø§Ø±Ù†Ø¯ Ùˆ آهنگ جان‌خراش شلاق Ùˆ باتم اندام‌هاي آنان را تكه ‌تكه كرده Ùˆ به رقص مي‌آورد Ùˆ دشنامâ€Ù‡Ø§ Ùˆ توهينâ€Ù‡Ø§ ديوار هستي آنâ€Ù‡Ø§ را در هم ميâ€Ø±ÙŠØ²Ù†Ø¯ØŒ مي‌دانند كه در اينجا Ú†Ù‡ مي‌گذرد، تنها من كه به Øكم سرنوشت براي چندمين‌ بار به ‌رغم داشتن مدرك٠‌معتبر اقامتي از اين اردوگاه‌ها گذر مي‌كنم Ùˆ قرباني اين Ùاجعة عظيم اخلاقي شده‌ام، مي‌دانم كه چگونه تصوير انساني ام در زير چكمه سربازان تكه تكه مي‌گردد Ùˆ صداي لرزان Ùˆ گرÙته‌ام در اين «خانه مردگان» كه از يكسو «لشكريانÙ‌اموات» مرگ٠زنده را تجربه مي‌كنند Ùˆ از سوي ديگر بيرون از ميله‌هاي اين خانه، سربازان، جشن رقص٠مرگ Ùˆ خشونت Ùˆ دلالي Ùˆ باج‌گيري Ùˆ سرقت به راه انداخته‌اند، به صورت ياس‌آميز به خاموشي مي‌گرايد. ببخشيد اگر دست‌هايم هنگام نوشتن اين يادداشت مي‌لرزند، زيرا چماق سربازان آن‌قدر سنگين، دردآور Ùˆ شكننده بود كه بازوان خسته Ùˆ Ù†ØÙŠÙÙ… را بي‌Øس كرده است، نه تنها بازوان مرا بلكه بازوان بي‌شمار انسان آواره Ùˆ Ùرق سر آن پيرمردي خسته Ùˆ كوÙته‌اي كه پليس او را از هنگام‌ كار دست‌گير كرده Ùˆ به اينجا آورده Ùˆ اكنون به جاي عرق از پيشاني‌اش خون جاري است؛ ببخشيد اگر نمي‌توانم Ú¯Ùته‌هاي آوارگان زنداني‌شده در پشت ميله‌ها را «كلمه به كلمه» براي تان نقل كنم، زيرا سيلي كه مسئولين اردوگاه بر گوشم نواخته‌اند، به پردة گوش Ùˆ عصب٠شنوايي‌ام آسيب‌ رسانده Ùˆ بنابر اين صداهاي لشكريان اموات برايم Ú¯Ù†Ú¯ Ùˆ مبهم است. نمي‌دانم مي‌دانيد يا نه، در اينâ€Ø¬Ø§ زبانها لال است Ùˆ شنيدن ممنوع! ميâ€Ø®ÙˆØ§Ø³ØªÙ… سخن بگويم، سرباز با مشت به دهانم زد اكنون از دهانم خون ميâ€Ø¢ÙŠØ¯ØŒ ميâ€Ø®ÙˆØ§Ø³ØªÙ… بشنوم مسئول اردوگاه با سيلي بر گوشم زد، اكنون گوشم كاملا آسيب ديده، در Øس شنواييâ€Ø§Ù… اختلال ايجاد شده Ùˆ اØتمالا ديگر تا ابد Øس شنواييâ€Ø§Ù… به Øالت طبيعي بر نخواهد گشت؛ مرا ببخشيد اگر نمي‌توانم دل‌آزارترين Ùاجعه‌هاي انساني را كه در اين اردوگاه به وقوع مي‌پيوندند، Ùاجعهâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ را كه در اردوگاهâ€Ù‡Ø§ÙŠ ديگر اتÙاق اÙتاده، كشتار سال 1373 «اردوگاه سÙيدسنگ» Ùˆ يا Ùاجعهâ€Ù‡Ø§ÙŠ اخلاقي كه در شر٠وقوع است Ùˆ يا به زودي اتÙاق خواهند اÙتاد، روايت كنم Ùˆ يا «بد» روايت مي‌كنم، زيرا سخن Ú¯Ùتن درباره اين Ùاجعه‌ها بيâ€Ù…عنا Ùˆ Øتي غلط است Ùˆ روايت من يا روايت هركسي ديگري نه تنها چيزي درباره سرشت اين Ùاجعه نمي‌گويد، بلكه آنرا مقلوب Ùˆ وارونه نشان مي‌دهد Ùˆ بالاخره ببخشيد كه دربارة اين Ùاجعه مي‌نويسم، نوشتن برايم نوعي «تطهيرازگناه» است Ùˆ من با نوشتن Ùاجعة‌اي اخراج Øشونتâ€Ø¨Ø§Ø± Ùˆ غيرانساني مهاجرين اÙغانستاني كه دنيا درباره ÙŠ آن سكوت كرده است، مي‌خواهم گناهم را كم كنم. بايد خاضعانه اعترا٠كنم كه من توانايي روايت اين Ùاجعه†اخلاقي Ùˆ انساني را ندارم، اما باور كنيد، بدنم تب دارد، قلبم در Øال تركيدن است، ديوار هستيâ€Ø§Ù… ويران شده، نميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ù… ببينم، نميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ù… بگويم، نميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ù… بنالم، پس لا اقل بگذاريد Ùرياد انسانيâ€Ø§Ù… را، اندوه Ùˆ رنج سيزيÙÙŠ Ùˆ Ù…Øكوميت انساني خويش را، بر روي كاغذ خط خطي كنم؛ اكنون كه تقديرم نيستي است، اكنون كه تازيانهâ€Ø§ÙŠ بيداد جان هموطنانم را نشانه رÙته†است Ùˆ من به ديار نيستي رهسپارم، ØªØ±Ø¬ÙŠØ Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ù… به جاي تن‌دادن به Øقارت Ùˆ پوسيدن در مرداب Øقير٠زندگي٠رياكارانه، خودم را به صورت كلمات نيست كنم Ùˆ از هستي خويش نشانهâ€Ù‡Ø§ÙŠ گذري بسازم براي نسلâ€Ùردا Ùˆ Ùرداهاي دوري كه به انسانيت ايمان دارند، براي آنهايي كه زنداني كردن، شكنجه Ùˆ تØقير انسان را غير اخلاقي دانسته Ùˆ اين اردوگاهâ€Ù‡Ø§ÙŠ ÙˆØشت را كه آخرين تقدير تراژيك آوارگان اÙغانستاني در آن رقم ميâ€Ø®ÙˆØ±Ø¯ØŒ ويران خواهند كرد Ùˆ براي آنها كه درد انسانيت را ميâ€Ùهمند، براي آنهايي كه صداي شكستن†استخوان‌هاي روØÙ… را، نالهâ€Ø§ÙŠ مادران، خواهران، برادران، پدرانم را ميâ€Ø´Ù†ÙˆÙ†Ø¯ Ùˆ صداي كودكان معصوم اÙغانستاني را كه هراس Ùˆ دهشت اين روزها همچون زخم ناسور بر پيكر Ø±ÙˆØ Ø¢Ù†â€ŒÙ‡Ø§ تا ابد باقي خواهد ماند
من از «اردوگاه عسكر آباد ورامين» براي شما ميâ€Ù†ÙˆÙŠØ³Ù…ØŒ از شكنجهâ€Ú¯Ø§Ù‡ Ø±ÙˆØ Ùˆ از آنجا كه بوي گند٠تعÙÙ† Ùˆ كثاÙت در Ùضاي آن ميâ€Ù¾ÙŠÚ†Ø¯. اكنون من پشتÙ٠ميله‌هاي اردوگاه زنداني‌ام، منظورم از «من»، تنها خودم نيست، اين «من» هر آنكه را بنام «اتباع‌ بيگانه» دسته‌بندي مي‌شود، در بر مي‌گيرد. ما هم مثل شما انسان هستیم، تقدير، ما را به درون اردوگاه كشانده؛ بيرون همهمه است، نعرة هولناك سربازان به گوش مي‌رسد، سياهي، انبوه Ùˆ انبوه‌تر مي‌گردد Ùˆ Ùرجام مهاجرت انسان اÙغانستاني به «جمهوري اسلامي ايران» كذب نهÙته در اين ايده را كه «بني آدم اعضاي يكديگرـ‌اند» بر ملا مي‌سازد Ùˆ در اينجا از «اسلام مرز ندارد» كه روزي شعار مسلمانان انقلابي بود، خبري نيست، همه اين ادعاها بي‌معنا شده‌اند Ùˆ در اعماق غار اÙلاطوني «دولت‌ـ‌ملت» به سايه‌هاي گذر مي‌مانند كه روزي از ذهن انسان‌هاي صادق Ùˆ ساده‌انديش عبور كرده است. درست است كه مهاجرين نه تنها «انسان»، بلكه «مسلمان» نيز هستند، اما از آنجا كه در اينجا سنجيدار٠انسانيت Ùˆ اسلاميت نه «پاكي» Ùˆ «كرامتÙ‌انساني»، بلكه «كارتÙ‌ملي» است Ùˆ انسانيت Ùˆ اسلاميت را شمارهâ€Ù‡Ø§ Ùˆ اعداد تعيين ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ØŒ نه ايمان Ùˆ اخلاق Ùˆ پيروي از «قرآن» Ùˆ قانون «مØمد(ص)»، انسان‌بودن Ùˆ مسلمان‌بودن كساني كه Ùاقد كارتÙ‌ملي هستند نه تنها اعتباري ندارد، بلکه كاملا مضØÙƒ Ùˆ خنده‌آور به نظر مي‌رسد.
دردا ما كجاييم؟ اين‌جا كجا است با اين «تاريكي Ùˆ سرماي سخت»؟ اين‌جا كجا است كه اندوه آوارگان، ضجه‌هاي مادران پير Ùˆ پدران سالخورده Ùˆ «آه Ùˆ Ùغان Ùˆ غوغاي» دختران جوان Ùˆ اطÙال بي‌گناه «درسكوت دم‌Ùروبستة زمين» دور از چشم جهانيان Ùˆ خبرنگاران Ùˆ جنبش‌هاي بشر دوستانه در ميان ديوار اردوگاه خاموش مي‌گردد؟ اينجا كه كجا است كه «بهتران»، بهتري٠شان را با اعمال خشونت‌آميز به اثبات مي‌رسانند، با دشنام Ùˆ توهين، با چماق Ùˆ شلاق Ùˆ چوب Ùˆ لگد؟ تصور اين وضعيت در ذهنم نمي‌گنجد. Øس مي‌كنم آنچه از پرده ÙŠ چشمانم مي‌گذرد واقعيت ندارد؛ كابوسÙ‌وØشتي است كه در عالم رؤيا Ùˆ تخيل بر من هجوم آورده، شايد جنون به سراغم آمده Ùˆ شايد هم اكنون در سالن سينما نشسته‌ام Ùˆ «ژانر ÙˆØشت» تماشا مي‌كنم، شايد آنچه مي‌بينم صØنة جنايي يك Ùيلم سينمايي چون «كشتار با اره‌برقي در نيورك» است Ùˆ يا يكي از رمان‌هاي جنايي «استÙن‌كينگ» را ورق مي‌زنم. نه، اشتباه مي‌كنم اين تصوير دهشتناك ربطي به ژانر ÙˆØشت Ùˆ صØنة جنايي سینما ندارد، يقينا ورق‌پاره‌هاي رمان هم نيست؛ آنچه در اين اردوگاه مي‌گذرد شباهت تام Ùˆ تمام دارد به Ùيلم «Ùهرستâ€Ø´Ù†Ø¯Ù„ر»، شاهكار «استيون اسپلبرگ» كه سرنوشت٠اندوهبار آوارگان يهود را در آشويتس به تصوير كشيده است، با اين تÙاوت كه در اين‌جا «شندلرÙ» وجود ندارد كه Ùهرست آوارگان â€Ø§Ùغانستاني، اين يهودي‌‌هاي سرگردان قرن بيست Ùˆ يكم را به يادگار ثبت كند، با اين تÙاوت كه اينجا «مرگÙ‌جسماني» كمتر است، اينجا «قربان‌گاه Ø±ÙˆØ Ø§Ø³ØªÂ» Ùˆ «لشكريان اموات» كه Ø±ÙˆØ Ø´Ø§Ù† در اينجا قرباني مي‌شوند، بايد مسير طولاني تهران تا كابل را بپيمايند تا مرگ مكرر را تجربه كنند. همان‌ گونه كه در â€Ùهرست شندلر“ سرباز نازي دختر يهودي را به جرم اينكه «مهندس» است Ùˆ به گناه اينكه بلد است مثل «كارل ماركس» بعضي چيزها را بÙهمد با شليك گلوله در مغزش به كام مرگ مي‌Ùرستد، در اردوگاه عسكرآباد نيز وقتي «سرباز» Ùهميد در كيÙÙ… كتاب وجود دارد، با سيلي به صورتم زد، با لگد به ساق پاهايم Ùˆ با خشونت Ùˆ قساوت٠تمام مرا از پلة پنجم راهرو به روي «سنگÙرش‌ها خيس Ùˆ كثيÙ» اردوگاه انداخت. نه، بازهم اشتباه ميâ€ÙƒÙ†Ù…ØŒ Øتي Ùيلم «Ùهرست‌شندلر» نيز نمي‌تواند اين صØنة تراژيك روايت كند، آن‌چه مي‌بينم Ùيلم نيست، رؤيا Ùˆ توهم هم نيست، واقعيت دارد؛ واقعيتي كه در تصور انسان نمي‌گنجد؛ واقعيتي كه Ù…Ùاهيم قادر به بيان آن‌ نيست Ùˆ دوربين از به تصوير كشيدن آن شرم دارد، چشمان دوربين معصوم تر از آن است كه اين Ùاجعة اخلاقي Ùˆ گناه انساني را تاب آورده Ùˆ ببيند، من هم با نوشتنم به قربانيان اين Ùاجعه خيانت مي‌كنم. آنچه در اين جا اتÙاق مي‌اÙتد قابل «گÙت» نيست، نوشتن آن در Øقيقت Ùروكاستن آن در Ù…Ùاهيم است، تØري٠و مخدوش نشان‌دادن آن. تجربه‌اي هولناكي را كه در عسكر آباد، تل سياه، سÙيدسنگ Ùˆ پاسگاه‌ها به وقوع مي‌پيوندند، نمي‌توان به زبان Ù…Ùاهيم ترجمه كرد Ùˆ يا با چشم دوربين به تصوير كشيد. چگونه مي‌توان زبان Øال پير مردي را كه تازه از «زيارت كربلا» برگشته، يكي از پاهايش از كار اÙتاده Ùˆ به كمك عصار راه مي‌رود، اما سرباز عصايش را مي‌گيرد Ùˆ از راه‌پله‌ها، به ميان جمعيت پرتاب مي‌كند، به پشت ميله‌هاي مرگ، به كمك Ù…Ùاهيم ذهني بيان كرد؟ چگونه مي‌توان اØساس دختران جوان را كه به خاطر ملاقات با اعضاي خانواده‌شان اØساس Ùروشي مي‌كنند، معصوميت٠چشمان‌شان را عرضه مي‌كنند Ùˆ لبخند شان را، با نگاه دوربين روايت نمود Ùˆ به تصوير كشيد؟ اساسا سخن Ú¯Ùتن درباره اين Ùاجعه از اساس غلط است، تنها كسي مي‌تواند اين Ùاجعه را درك كند كه با آن يكي شود Ùˆ من چقدر خوش‌شانس بودم كه «سرنوشت٠دژخو» مرا به اين جا آورد تا با Ùاجعه يكي شوم، با اين «آشنايان غريب»، با «اين دوزخيان روي زمين»، با اين «اتباع بيگانه». اين يك شانس بود كه سربازان مرا دستگير كردند Ùˆ به رغم داشتن اقامت به زور مرا به اين جا آوردند كه از در Ùˆ ديوارش توØØ´ مي‌بارد، به اين‌ «تاريكي Ùˆ سرماي سخت Ùˆ در اين دره كه آه Ùˆ Ùغان Ùˆ غوغاي» زنان Ùˆ كودكان Ùˆ مساÙران خسته به هيج جا نمي‌رسد؛ به اينجا كه در قرن بيست Ùˆ يك «مرگ‌زنده» جريان دارد Ùˆ از زمين Ùˆ آسمان، درها Ùˆ پنجره‌ها، از ديوارهاي رنگ پريده‌ي كه پر است از خاطره رهگذارن بي‌پناه، از ميله‌هاي آهنين، توالت‌هاي كثي٠كه تنها Ù…ØÙ„ قضاي Øاجت نيست، Ù…ØÙ„ خواب Ùˆ استراØت Ùˆ خوردن غذا نيز هستند، از هر آنچه در اين جا رنگ هستي دارد، مصيبت Ùˆ تيره‌بختي مي‌بارد. اينجا Ùاجعه در اوج است؛ اردوگاه عسكرآباد ورامين «سپاهي ار Ø§Ø±ÙˆØ§Ø Ø³Ø±Ú¯Ø±Ø¯Ø§Ù† را در كام خود Ùرو برده، خش خش صداي Ù†Ùس لشكريان اموات كه روي سنگ‌Ùرش‌هاي خيس Ùˆ كثي٠و تخته‌هاي چوبين سق٠توالت بي‌رمق اÙتاده Ùˆ آخرين اميدها Ùˆ آرزوهاي شان را از دست داده‌اند به گوش مي‌رسد، تعÙÙ† همه جا را Ùرا گرÙته اين جا «آخرالزمان» است، اينâ€Ø¬Ø§ آخر دنيا است، ايستگاه Øساب Ùˆ كتاب Ùˆ دنياي مهاجران به پايان مي‌رسد؛ صداي «آژير» خطر كه هر از چندگاه بلند مي‌شود، بر اندام‌ها لرزه مي‌اندازد، جيغ آژير گوش‌ها را مي‌خراشد. انسانيت مرده است، «خدا» Øضور ندارد، اينجا «مجازاتâ€Ú¯Ø§Ù‡Â» آوارگان «بيگانه» است Ùˆ Ùاجعة‌اخلاقي دور از چشم خدا، اخلاق، انسان، سازمان‌هاي Øقوق‌بشر، جامعة‌جهاني Ùˆ هر آنكه با اين Ùاجعه يكي نيست، اتÙاق مي‌اÙتد. اينجا خدا وجود ندارد، اخلاق وجود ندارد، انسانيت بي‌معنا است، تنها چوب Ùˆ چماق Ùرمان مي‌راند، مسئولين اردوگاه Ùˆ سربازان Ùˆ البته گاهي هم اگر بخت يارت باشد «سكه‌هايÙ‌اسكناس» Ùˆ «چك‌هاي تراول» بالاتر از «سه‌صد هزار تومان» اين امكان Ùراهم مي‌سازد كه يك‌بار از ديوار مرگ Ùˆ از «خانهâ€Ø§ÙŠ مردگان» آن‌سوتر بروي، اما هيچ تضميني وجود ندارد كه دوباره به دام نياÙتي، اردوگاه هميشه انتظارت را مي‌كشد، همين طور چوبâ€Ù‡Ø§ Ùˆ چماق‌ها Ùˆ لگدهايي كه به بدنت عادت كرده‌اند. خدايا به كجا رود اين مساÙران؟ چگونه تاب آورم اين شب٠پليد Ùˆ ناپاك را. وقتي صداي سربازان به گوش مي‌رسد، هراسي مهيب چون نالة Ù…Øتضران در Ùضاي تنگ Ùˆ كثي٠مي‌پيچد، در راهروهاي دهشتâ€Ø¨Ø§Ø± كه زندگي جلال Ùˆ درخشندگي‌اش را به كلي از دست مي‌دهد؛ قيامتي بر پا است، گناهكاران ص٠مي‌كشند، بعد از اتمام ثبت نام همچون جنازه‌هاي Ø¨ÙŠâ€ŒØ±ÙˆØ Ø¨Ù‡ درون اردوگاه، اين جهنم‌ عصر جديد پرتاب مي‌شوند، اينجا بخشايش وجود ندارد، Ùريادهاي «دوزخيانÙ‌روي زمين» در دل شب٠هولناك صØراي ورامين Ùˆ دود شك‌هاي تلخ «لشكر مردگان» ناپديد مي‌گردند؛ در پشت ميله‌ها، تل «مردگانÙ‌زنده» جان‌ مي‌دهند «در رنج بي‌كران خويش»، دلم از اين دنيا مي‌گيرد. روشنÙكران، علماء ديني، مراجع مذهبي همگي سرگرم كار خويش‌اند Ùˆ دربارة اين Ùاجعه سكوت كرده‌اند، رسانه‌هاي جهاني اينجا را از ياد برده‌اند Ùˆ خدا نيز اين قربانيان را Ùراموش كرده است.
اكنون ساعت Û³ شب است، پليس‌ها اغلب به خواب‌ رÙته‌اند، دوربين مخÙÙŠ اين نماد «سيكلوپيÙ» عصر جديد كه چشم دوم سرهنگ است در سالن اصلي Ùعال ميâ€Ú¯Ø±Ø¯Ø¯ Ùˆ لشكر Ø§Ø±ÙˆØ§Ø Ø³Ø±Ú¯Ø±Ø¯Ø§Ù†ØŒ پيكرهاي كرخت Ùˆ سرد Ùˆ Ø¨ÙŠâ€ŒØ±ÙˆØ Ø±ÙˆÙŠ سنگÙرش‌ها به چشم مي‌خورند، همه‌ چيز به سردي گراييده Ùˆ دهشت Ùˆ هراس چند برابر شده است، Ùضا Ù†Ùس‌گيراست، سكوتي از سرخستگي Ùˆ اجبار، سكوتي از روي ترس Ùˆ ÙˆØشت بر همه جا سايه اÙگنده، زوزه‌اي دهشت‌بار سگ‌هاي هار از دور دست‌ها به گوش مي‌رسد، از ميان مزرعهâ€Ù‡Ø§ØŒ به نظر مي‌رسد سگâ€Ù‡Ø§ با اين زوزه‌هاي مرگ‌بار خشم Ùˆ Ù†Ùرتâ€Ø´Ø§Ù† را نثار اين «بيگانگان» ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ØŒ سگâ€Ù‡Ø§ نيز هار شده‌اند Ùˆ تشنهâ€Ø§ÙŠ شكنجه Ùˆ گوشت Ùˆ خون آوارگان هستند. به گذر نامه‌ام نگاه مي‌كنم، به تاريخ اقامتم كه هنوز چهار ماه باقي مانده است، گذرنامه را در جيب كيÙ‌ـ‌‌ام مي‌گذارم، چشمم به ديوارها مي‌اÙتد؛ ديوارهايي كه در آن†يادداشت‌هايي چندين ساله «لشكريان اموات» به چشم مي‌خورند، يادگارنويسي‌هاي رهگذران؛ خاطره‌هاي جالب، خاطره‌هاي خنده‌آور، خاطره‌هاي وطن‌پرستانه، خاطره‌هاي ÙƒÙرآميز، خاطره‌هاي از روي دلتنگي، خاطره‌هاي از سر پوچي Ùˆ بي‌معنايي، خاطرهâ€Ù‡Ø§ÙŠ از كار، از اÙغانستان، از راهâ€Ù‡Ø§ÙŠ قاچاقي، خاطرهâ€Ù‡Ø§ÙŠ از سÙيد سنگ، تل‌سياه، Ùˆ از خود اين اردوگاه، اشعار عاشقانه، آيات «قرآن‌كريم»، شماره موبايل Ùˆ تلÙÙ† Ùˆ من هم براي تكميل اين ديوارنويسي‌ها آدرس اميلم را بر روي «ديوار خانة مردگان» مي‌نويسم: asadbuda@yahoo.com This email address is being protected from spam bots, you need Javascript enabled to view it Ø› خاطرهâ€Ù‡Ø§ØŒ Ù…Øكوميت ما را روايت ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ Ùˆ اينكه هر انسان ‌اÙغانستاني در اين اردوگاه Ùˆ در اين سرزمين Ù…Øكوم است. آنها «اتباع بيگانه»‌اند، Ùرقي نمي‌كند شيعه ‌باشد، سني، هزاره باشد، ازبيك، پشتون تاجيك Ùˆ يا از اقليت‌هاي ديگر. همگي يكسان قرباني Ùاجعه‌اند. هم ديوارنويسي‌ها اين را مي‌گويند Ùˆ هم خودم به چشم خويش ديدم كه همان†گونه كه مرد سالخوردة، پشتون‌ از قندهار بي‌Øال Ùˆ زخمي به زمين اÙتاده بود، غلام Øضرت تاجيك دستش شكسته بود Ùˆ «آصÙ» ازبيك از پيشاني‌اش خون‌ سرخ جاري بود Ùˆ صÙدر كربلايي هزاره را سربازان از پله‌ها به پايين پرتاب كرده بودند. ديدن اين همه Ùاجعه، ديدن اين همه قساوت را چگونه ميâ€ØªÙˆØ§Ù† تاب آورد Ùˆ اين شب٠ديجور Ùˆ ترسâ€Ø¢ÙˆØ± كه Ùضاي ذهنم را سياه Ùˆ مرگâ€Ø¨Ø§Ø± ساخته چگونه به پايان خواهد رسيد؟
سعي مي‌كنم براي كوتا‌ه‌تر شدن شب براي خود سرگرمي پيدا كنم. كتاب «موسيقيÙ‌آسمان» مجموعه‌ اشعار معنوي گردآوري‌شده توسط «پاتريك‌لودي» را باز كرده Ùˆ عناوين شعرها را مرور مي‌كنم: Â«Ø®Ø¯Ø§ÙŠâ€ŒØ§Ø±ÙˆØ§Ø Ø®Ø§Ù…ÙˆØ´Â»ØŒ «در يك شبÙ‌ظلماني»، «چه كسي مي‌داند عشق چيست؟»، «بودا در جنگل‌خاموش»، «زمانه چقدر هولناك است»، «مادر! مادر! قايقم در اقيانوس٠هستي غرق شد» «من Ùˆ شما خواهيم رÙت»، «چه كسي از اين جهان متÙر است؟»، «هيچ چيز جاودانه نيست»، «آهنگ٠رقص روØ»، «نمي‌توانم در انتظار مرگ بايستم» Ùˆ... . هر چند عناوين اين اشعار جالب‌اند، اما اين اشعار بسيار معنوي هستند Ùˆ در اين Ùضاي ‌ظلماني سرشار از ÙˆØشت Ùˆ هراس كه اخلاق Ùˆ «معنويت» به هيچ گرÙته مي‌شود، معنويت، «بي‌معنا»‌ترين چيز به شمار مي‌رود. موسيقي آسمان را در كيÙÙ… مي‌گذارم Ùˆ به جاي آن «تنهايي٠مØتضران» نوربرت‌الياس را ورق مي‌زنم، بازهم Øس مي‌كنم اين كتاب با آنكه به صورت بسيار درخشان‌ Ùرايند «مرگ‌تدريجي» در تمدن جديد را ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ù…ÙŠâ€ŒØ¯Ù‡Ø¯ØŒ با Øال Ùˆ هواي «اردوگاه عسكرآباد» كه در آن مرگ نه تدريجي، بلكه چون برÙ‌كوچ است يك‌باره هجوم مي‌آورد Ùˆ زمين‌لرزه‌اي است كه در يك چشم به هم‌زدن ديوار زندگي را ويران مي‌كند، هيچ مناسبتي ندارد. از كتاب نااميد مي‌شوم، كتاب‌را مي‌بندم Ùˆ به ديوارهاي اردوگاه خيره مي‌شوم، چشمم به خاطره‌نويسي هاي روي ديوار مي‌اÙتد، به آخرين اØساس‌هاي Øك‌شده بر ديوار كه آهنگ Ø±Ù‚ØµÙ Ø§Ø±ÙˆØ§Ø Ø§Ø² آن‌ها به گوش مي‌رسد. به نظر ميâ€Ø±Ø³Ø¯ خواندن «خاطراتÙ» ثبتâ€Ø´Ø¯Ù‡â€ بر اين «ديوار خانه مردگان» مي‌تواند شب را كوتاه‌تر كند. مي‌بايست با خواندن اين خاطرات ذهنم را مشغول نگهدارم تا شايد اين شب†هولناك زود تر بگذرد. اما از كجا شروع كنم، ديوارها، درها، چارچوب پنجره‌ها، همه جا پر است از خاطرات كه آخرين اØساس «لشكريان اموات» را منعكس مي‌كنند. نور، كم است، به ديوار نزديك مي‌شوم، در كنار ديوار جوان بيست سالهâ€Ø§ÙŠ را ميâ€Ø¨ÙŠÙ†Ù… با «لباس‌كار» Ùˆ اÙتاده روي سنگ‌Ùرشâ€Ù‡Ø§ÙŠ خيس Ùˆ كثيÙØŒ آيا او اقعا خواب رÙته، بيâ€Øال است Ùˆ يا مرده است؟ آهسته Ùˆ بي‌كلام از كنارش مي‌گذرم، بالاي سرش روي ديوار بر روي يك كاغذ A4 Ùلشي به چشم مي‌خورد كه در زيرش نوشته است: «قبله»، يعني وقتي در برابر خدا ميâ€Ø§ÙŠØ³ØªÙŠØ¯ به اين علامت توجه كنيد. آيا اينجا خدا وجود دارد؟ آيا اين علامت Ùقط دروغ Ùˆ رياكاري نيست؟ در كنار علامت قبله به اين يادداشت بر مي‌خورم: «آيا اسلام واقعيت واقعيت دارد؟ ØªØ±Ø¬ÙŠØ Ù…ÙŠâ€ŒØ¯Ù‡Ù… ÙƒÙر باشم، يادگاري رØيمي، از ولايت دايكندي»، بالاي يادگاري رØيمي كسي به اسم «عجب‌گل» نوشته است: «ياالله». ذهنم آشÙته ميâ€Ú¯Ø±Ø¯Ø¯ØŒ با خود ميâ€Ú¯ÙˆÙŠÙ… شايد تنها خدا بداند كه در اين‌گورستان اخلاق، بر عجب‌گل Ú†Ù‡ گذشته است! چند متر آن ‌سوتر اما يادگاري «جمعه سرخك» به چشم مي‌خورد: «خدايا! تو هم نيستي»، از يادداشت جمعه سرخك ميâ€Ùهمم كه روزگاري سختي را پشت سر گذاشته است. با خود مي‌گويم اكنون جمعه سرخك كجا است؟ آيا او زنده است؟ آيا خدا به او پاسخ داد كه «هستم؟» در كنار يادگاري جمعه سرخك يادگاري Ù…Øمد علي را ميâ€Ø¨ÙŠÙ†Ù… به اين مضمون: «دو ساعت بعد براي هميشه ايران را ترك خواهم Ú¯Ùت؛ بودن در ايران، مخصوصا اردوگاه عسكرآباد دردي بود بي‌دوا، اينجا صداها در اعماق خاموش مي‌شوند، شماره موبايلم را روي ديوار مي‌نويسم، خدايا! از اين بعد به كساني در اين گورستان ارتباطش با همه جا قطع مي‌شود، تلÙÙ† بزن»، در اغلب اين خاطرات، اÙراد از خدا مدد خواسته‌ند Ùˆ به Ù†Øوي با او راز نياز كرده‌اند، اما در اين ميان خاطره‌اي ÙƒÙرآميزي توجهم را جلب ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ كه كسي بنام اسكندر روي Ú¯Ú† خط‌خطي كرده است: «كاش من هم يك شماره موبايل داشتم تا روي اين دÙترچه‌اي ديواري كه از جنس Ú¯Ú† است شماره آن را به خدا مي‌نوشتم، ولي مي‌دانم كه اينجا شهر شيطان است Ùˆ موبايل خدا در شهر شيطان آنتن نمي‌دهد. من چند بار به خدا تلÙÙ† كردم، جوابم را نداد، ديگر هيچ‌گاه به او تلÙÙ† نمي‌كنم. من از چشم خدا دور مانده‌ام. او صدايم را نمي‌شنود» سعي ميâ€ÙƒÙ†Ù… پارهâ€Ø§ÙŠ از يادگاريâ€Ù‡Ø§ را يادداشت كنم، اما هنگام خواندن Ùˆ يادداشت‌ «يادگاريâ€Ù‡Ø§ÙŠ روي ديوار» متوجه مي‌شوم كه سرباز كه در كنار پنجره قدم ميâ€Ø²Ù†Ø¯ به من مشكوك شده است؛ از ترس به درون جمعيت پناه مي‌برم؛ دوباره وسوسه مي‌شوم بر گردم Ùˆ خاطرات روي ديوارها را مرور كنم، اكنون Øس مي‌كنم به يك منبع عظيم از خاطرات دست‌ پيدا كرده‌ـ‌ام، اينجا «خانة مردگان» است، آخرين گذرگاه، واقعيâ€ØªØ±ÙŠÙ† Ùˆ ناب‌ترين اØساسâ€Ù‡Ø§ در ديوار اين خانه وجود دارند؛ اكنون اين اردوگاه برايم Øكم «غار اÙلاطونيÙ» را پيدا كرده كه بر ديوار آن سايه‌هاي Øقيقت نقش بسته‌اند. از كنار اتاق شماره Û± مي‌گذرم؛ اين اتاق رو بروي دست‌شويي قرار گرÙته؛ عبور از اينجا برايم كمي تكان دهنده است، زيرا اول شب وقتي تشنگي بر من Ùشار آورد از شدت تشنگي از شير كثي٠دست‌شويي آب نوشيدم، اكنون كه تشنگي‌ام كمتر شده ياد آن Ù„Øظه Øالم را به هم مي‌زند. جلو اتاق شماره Û² مي‌ايستم، دوباره به ديوارها خيره مي‌شوم، دوباره آخرين «ردـ‌نشان»ـ‌هاي لشكريان اموات را مرور مي‌كنم. روي چوكات آهني در سالن، يادگاري بسيار كمرنگ به زبان «پشتو» وجود دارد، كمرنگي Ùˆ همچنين تاريكي Ùضاي سالن سبب ميâ€Ø´ÙˆØ¯ كه نتوانم آن را بخوانم. Ùقط در بخش اول آمده: «ده خداي ...،» ادامهâ€Ø§Ø´ قابل خواندن نيست. در ديوار راهروها يادداشت‌هاي زيادي وجود دارندâ€ØŒ ناصر نوشته است: «آن روز كه Ùلك از تو بريده است مرا»، يادگاري عليâ€Ø§ØµØºØ± جالبâ€ØªØ± است Ùˆ چيزهاي بيشتري را بيان ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. او يادگاري‌اش را اين‌گونه نوشته است: «Ùردا بر مي‌گردم، مقصدي بعدي سÙيد سنگ است، اينجا برزخ بود، اما Ùردا از برزخ به دوزخ مي‌رويم، اÙغانستان صØراي Ù…Øشر خواهد بود Ùˆ رستاخيز بعد از مرگ، دوباره زنده خواهم شد، آري، دوباره زنده خواهم شد براي رنجâ€Ø¨Ø³ÙŠØ§Ø±ØŒ خدايا! مرا زيستن Ú†Ù‡ سود؟ من از تو نيستي ميâ€Ø®ÙˆØ§Ù‡Ù…ØŒ مرا از شر زيستن برهان!». اكنون Øس ميâ€ÙƒÙ†Ù…ØŒ جنس اين ديوار آجر Ùˆ Ú¯Ú† Ùˆ سيمان نيست، اين ديوار، ديوار اØساس است، ديوار، مرا Øس ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ Ùˆ با من سخن ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯ØŒ اين ديوار تصوير شكستة من است، تصوير شكستهâ€ÙŠ انسان‌هاي Ù…Ùلوك Ùˆ مغضوب٠روي زمين، تصوير مساÙران كه از اينجا عبور كردهâ€Ø§Ù†Ø¯. اين اردوگاه به معناي واقعي كلمه، همان غار اÙلاطون است Ùˆ اين مهاجران زنداني به معناي واقعي كلمه پديدارهاي گذرا Ùˆ ناپايدار كه براي جهانيان ارزش شناختن ندارند. اما بايد اين اØساسâ€Ù‡Ø§ را خواند، بايد به زبان اين ديوار گوش داد. چشمم به يادگاري Øسين‌داد ميâ€Ø§Ùتد كه با خودكار سياه Ùˆ با خط شكسته نوشته است:
Ùردا بر مي‌گردم، چند روز بعد به خانه ام خواهم بود، اما ديگر خانه‌اي وجود ندارد، بعد از آمدنم به ايران مادرم مرده است. وقتي مادرم نيست كسي به استقبال من نخواهد آمد، سال‌هاي سختي را پشت سر گذاشتم، اما از همه سخت‌تر زماني بود كه شب خسته از كار برگشتم Ùˆ مرگ مادرم را شنيدم. شنيدن مرگ مادر در اين دنياي غربت سخت است. كاش در دم آخر، آن ‌لØظه‌هاي كه مادرم به كام مرگ شتاÙت در كنارش مي‌بودم تا بر دستâ€Ù‡Ø§ÙŠ مهربان Ùˆ پر مهر مادرم بوسه ميâ€Ø²Ø¯Ù…ØŒ كاش هنگام مردنش سرش را در بغل ميâ€Ú¯Ø±Ùتم! او در ØسرتÙ‌ديدار من چشم از جهان Ùروبست. پيش از شنيدن مرگش براي او لباس Ùˆ چادر خريده‌ بودم، مقعنه سÙيد عربي Ùˆ انگشتر عقيق Ùˆ يك دست ÙƒÙني، عيد نوروز سال گذشته دوستانم مرا از مرگ مادرم با خبر كردند؛ وقتي به وطن بر گردم، پيش از رÙتن به خانه به مزار مادر خواهم رÙت Ùˆ تمام غم‌هاي غربتم را در آنجا خواهم گريست، برخاك‌هاي مقدس گورش بوسه خواهم زد. «آه! يادم نرود. بودن در اردوگاه از شنيدن مرگ مادرم هم سختâ€ØªØ± بود.» شكنجة اين اردوگاه را Ùقط مزار مادرم تسكين مي‌دهد، سختي‌ها Ùˆ شكنجه‌هاي اردوگاهâ€Ù‡Ø§ را مو به مو براي مادرم تعري٠خواهم كرد، اگر مادرم مي‌دانست در اين اردوگاه بر من Ú†Ù‡ مي‌گذرد، نمي‌مرد، Øتما براي دلداري من زنده ميâ€Ù…اند، بعد از مزار مادرم به سراغ پدر تنهايم خواهم رÙت، آه! خدايا بعد از مرگ مادرم پدرم Ú†Ù‡ قدر تنهايي كشيده است، ديگر به ايران بر نمي‌گردم، بهتر است سنگ مزار خاكي مادرم باشم، خدمت‌گار پدرم، تا آواره در بهشت٠ديگران، ديگر اينجا بر نميâ€Ú¯Ø±Ø¯Ù…ØŒ من دوباره آمدن به «اردوگاه عسكر آباد» هراس دارم، از اين توهين Ùˆ تØقيرها Ùˆ شكنجهâ€Ù‡Ø§. «آه! يادم نرود. بودن در اردوگاه از شنيدن مرگ مادرم هم سختâ€ØªØ± بود.»
يادگاري Øسين‌داد، اردوگاه عسكر آباد ورامين، Û²Ûµ/ Û·/ Û±Û³Û¸Ûµ
شيرمØمد از ولايت ارزگان، قريه Øمزه، روي چوكات در سالن نوشته است: «من Ù†Ùهميدم كه زندگي چيست؟ ولي بالاخره معني مرگ را Ùهميدم. مرگ، يعني زنداني‌ شدن در پشت٠ميله‌هاي٠آهنين اردوگاه عسكر آباد. وقتي به من توهين مي‌شود Ùˆ من نمي‌توانم پاسخ دهم، اين يعني مرگ، من يادگاري نخواهم نوشت، چرا بنويسم؟ وقتي Øتي خدا يادگاري‌ام را نمي‌خواند» جميل تاجيك مي‌گويد: «خدايا كاش زودتر از اردوگاه عسكرآباد برويم» Ùˆ مقبول جگرخون در كنارش نوشته: «Ùردا سÙيد سنگ، Ùˆ ديگر چه؟»، اØمد Øسين زيرش نوشته: «ديگر هيچ!» تقي، شعر ناصر خسرو را تØري٠كرده Ùˆ نوشته: «خدايا راست گويم Ùتنه از تو است/ ولي از ترس نتوانم جغيدن/ اگر ريگ به ÙƒÙØ´ تو نباشد/ چرا «اÙغاني» بايد Ø¢Ùريدن» Ùˆ Ù…Øمدرضا با خودكار نوشته: «از همة كساني كه گذرش به اين اردوگاه مي‌اÙتد خواهشمندم كه نام «خدا» Ùˆ «مادر» را در اين ديوارهاي كثي٠ننويسند، زيرا خدا Ùˆ مادر مقدس‌تر از آن است كه نام مبارك شان را در اين ديوارها بنويسم.»، Øسين نوشته است «دوستان عزيز ديوارهاي تهران ما را ساخته‌ايم، ديوارهاي اين اردوگاه ساختة دست ما است، اكنون اين ديوارها ما را زنداني كرده است، ايران بعد از جنگ را ما آباد كرديم، ساختمانâ€Ù‡Ø§ÙŠ شيك Ùˆ آسمان خراشâ€Ù‡Ø§ÙŠ تهران را. اما امشب اردوگاه عسكر آباد شلوغ است، امشب در اين شهر كه ما آن را ساخته‌ايم Ùˆ در اين كشوري كه با خون Ùˆ كار ما آباد شده، براي ما Øتي جايي براي نشستن هم وجود ندارد!»، با خود مي‌گويم اين Ú¯Ùتة Øسين چقدر شبيه Ú¯Ùته بنيامين است كه مي‌گويد «هيچ تمدن وجود ندارد كه بر توØØ´ آدمي شهادت ندهد». كاش مي‌توانستم اين يادگاري ها را بيشتر بخوانم، اي كاش ميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø³ØªÙ… تمامي اين â€Ø®Ø§Ø·Ø±Ø§Øª را بنويسم، كاش ميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø³ØªÙ… با «ديوار خانه مردگان بيشتر Ú¯Ùتگو كنم!»، در اينجا انواع خاطره‌نويسي وجود، ملي، سياسي، اخلاقي، ÙƒÙرآميز، عاشقانه Ùˆ هر آنچه كه در تخيلت عبور كند، از اين‌جا دلتنگ‌ترين انسان‌هاي روي زمين عبور كرده اند.
شب آهسته آهسته ميâ€Ú¯Ø°Ø±Ø¯. هنوز صداي سگâ€Ù‡Ø§ را از دور دستâ€Ù‡Ø§ ميâ€Ø´Ù†ÙˆÙ…. ØµØ¨Ø Ø§Ø² راه مي‌رسد. صداي آذان بلند مي‌شود: الله اكبر، الله اكبر، رستاخيز عظيم است اينجا، مردگان در اين گورستان به نيايش بر مي‌خيزند، به دعا Ùˆ مناجات. آژير خطر با تكبير اذان در هم آميخته Ùˆ سكوت†مرگâ€Ø¨Ø§Ø± اين شب هولناك را در هم ميâ€Ø´ÙƒÙ†Ø¯. جنازهâ€Ù‡Ø§ÙŠ بيâ€Ø±ÙˆØ به پاخاستهâ€Ø§Ù†Ø¯ØŒ نميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ù… اين وضعيت را توصي٠نمايم، تنها يك خيالâ€Ù¾Ø±Ø¯Ø§Ø² آخرالزماني مي‌تواند اين وضعيت را به تصوير بكشد. زمين دهان گشوده، Ø§Ø±ÙˆØ§Ø Ù…ÙŠâ€ŒØ±Ù‚ØµÙ†Ø¯ØŒ مردگان به اينسو Ùˆ آنسو ميâ€Ø¯ÙˆÙ†Ø¯ØŒ براي وضو گرÙتن Ùˆ انجام نماز. صداي دعا Ùˆ مناجات است يا آهنگ٠رقص ارواØØŸ ديگر گيج شده‌ام، هيچ نمي‌دانم. اين تصوير گيج‌كننده Ùˆ آكنده از ÙˆØشت Ùˆ اندوه، مرا به ياد «عكاسي از ارواØ» مي‌اندازد كه «وولويچ» عكاس معرو٠در آن تصاوير اموات را به صورت تودة مبهم براي جمعيت٠سوگوار نشان مي‌دهد. دوباره در واقعي بودن اين كابوس دچار ترديد ميâ€Ø´ÙˆÙ…ØŒ Øس مي‌كنم سكانس آخر Ùيلم «من متهم مي‌كنم» ساختة «آبل‌گانس» است Ùˆ من كسي كه همچون «ژان‌دياز» قهرمان اين Ùيلم مشاعرم را از دست داده‌ام Ùˆ در عالم رؤيا رستاخيز مردگان را روايت مي‌كنم Ùˆ مرگ خورشيد را. شايد آبلâ€Ú¯Ù†Ø³ نيز مثل من روزي از «خانه مردگان» گذر كرده باشد Ùˆ شايد به همين دليل در سكانس آخرÙيلم «من متهم ميâ€ÙƒÙ†Ù…» وضعيتي را روايت ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ كه وقتي ژان دياز رؤيايي خويش را براي مردم روستا روايت مي‌كند، ابر تيره Ùˆ عظيمي پشت سر آنها ظاهر مي‌گردد Ùˆ هيكل‌هاي Ø´Ø¨Ø Ù…Ø§Ù†Ù†Ø¯ معجزه‌آسا از زمين بيرون مي‌آيند، خسته Ùˆ خاك آلود، پوشيده‌ شده در باندهاي تكه‌ پاره، عده‌اي لنگ، برخي نابينا، همگي تلو تلو خوران، ميدان نبرد را ترك كرده Ùˆ جاده‌هايي را به مقصد روستاهایی نامعلومي در پيش مي‌گيرند. شايد به همين دليل است كه «ژان‌دياز» قهرمان Ùيلم پس از نقل رؤيايش خورشيد را متهم مي‌كند كه بي ‌مصر٠در دل آسمان ايستاده Ùˆ نظاره‌گر جريان جنگ است، Ùˆ آنگاه مي‌ميرد. اين در همâ€Ø±ÙŠØ®ØªÚ¯ÙŠ آوارگان Ùˆ اين صØنه دهشتناك دقيقا همان «پرترة يهودي٠سرگردان» از مجموع تصاوير «اپينال» را تداعي مي‌كند كه اين جملات در آن به چشم مي‌خورد: «پنجاهمين بار است كه دور دنيا را مي‌گردم، با اندوهي شديد پاي در راه نهاده‌ام Ùˆ از روز تصليب Ù…Ø³ÙŠØ ØªØ§ كنون شب Ùˆ روز در آوارگي به سر مي‌برم.» آيا اينها زنده‌اند؟ آيا آنچه در پردة ذهنم مي‌گذرد واقعيت دارد؟ آيا اين تصوير همان تابلوي «منين گيت در نيمه شبÙ» ويل لانگستا٠نقاش Ùˆ هنرمند استراليايي نيست كه در آن هيكل‌هاي مات Ùˆ Ø´Ø¨Ø â€ŒÙ…Ø§Ù†Ù†Ø¯ خارج از شهر در پرتو نور كمرنگ ماه، به سمت در خروجي روان هستند كه اØتمالا به برزخ يا دوزخ منتهي مي‌شود؟ بي‌گمان شاهد يكي از غمبارترين صØنه‌هاي رنج انسان هستم؛ رنجي كه قابل بيان نيست Ùˆ انسان Âرا دیوانه Ù…ÛŒÂکند. اينجا اردوگاه عسكر آباد است. آنچه مي‌بينم تجسم عيني تابلوي نقاشي «بي‌خانمانان»‌ اثر «لوديگ ميدنر» يهودي است، روايتي است از يك شب غم‌آلود Ùˆ تيره، Ùضاي آخرالزماني زندگي مردان Ùرو شكسته Ùˆ Ù„Øظات٠دوزخي يك Ùاجعه‌اي اخلاقي Ùˆ انساني كه تنها ارمغان آن مرگ Ø±ÙˆØ Ø§Ø³ØªØŒ مرگ‌ اخلاق Ùˆ انسانيت. جمعيت خسته از روي سنگÙرش‌هاي كثي٠و سرد بلند مي‌شوند، براي وضو گرÙتن، براي نماز خواندن، صداي Ù†Ùسâ€Ù‡Ø§ÙŠ خستهâ€Ø§ÙŠ مهاجران زنداني را مي‌شنوم كه از عمق دل مي‌گويند: الله اكبر! به صداي پير مرد كه ديشب سربازها از پله پنجم روي سنگ‌ها انداخته بود گوش مي‌دهم، صداي لرزانش به گوش مي‌رسد «الØمدلله رب العالمين، الرØمن الرØيم، ملك يوم الدين، اياك نعبد Ùˆ اياك نستعين»، آيا خدا صداي او را مي‌شنود؟ آيا او درست ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯ كه خداوند «رØمن Ùˆ رØيم» است، پس چرا به او رØÙ… نميâ€ÙƒÙ†Ø¯ØŸ آيا خدا انتقام او را خواهد گرÙت؟ به ياد خاطرة اسكندر مي‌اÙتم كه مي‌گÙت: «اينجا شهر شيطان است Ùˆ موبايل خدا در شهر شيطان آنتن نمي‌دهد»، با خود مي‌گويم خدا نيز اين مردم را Ùراموش كرده است، خاطرة «شير Ù…Øمد ارزگاني» را روي ديوار مي‌بينم: چرا يادگاري بنويسم؟ يادگاري‌ام را خدا هم نمي‌خواند.»، ساعت Û¸ در اردوگاه باز مي‌شود، مردان Ùˆ زنان Ùˆ دختران همچون توده «مردگان» سيلâ€Ø¢Ø³Ø§ به سمت پنجره هجوم مي‌آورند Ùˆ هركس همچون «اورÙئوس» در اين دوزخ عسكرآباد به دنبال «اوريدوس» مي‌گردند، سربازي به من اشاره مي‌كند، ديشب Ú†Ù‡ كار مي‌كردي؟ مي‌گويم هيچ‌كار، Ú†Ù‡ مي‌نوشتي؟ به خانواده ام در اÙغانستان نامه مي‌نوشتم. به صورتم سيلي مي‌زند. ديوار خانه مردگان به صدا در مي‌آيد، آواز خاطره ÙƒÙرآميز جمعه سرخك در گوشم طنين‌انداز مي‌شود كه «خدايا! تو هم نيستي»، يادگاري بنيادگل در پيش چشمم مجسمم مي شود كه تاريخ را بر عكس نوشته است، همچون تقدير باژگون انسان اÙغانستاني، يادرگاي جميل تاجيك Ùˆ... .اينجا كجا است كه مرگ Ùˆ نيستي مي‌بارد؟ اينجا كجا است كه در كسوÙ٠اخلاق Ùاجعة ‌انساني مي‌درخشد؟ اين قطعه شعر برشت را با خود زمزمه مي‌كنم «به ياد آر تاريكي Ùˆ سرماي سخت را، در اين دره كه آه Ùˆ Ùغان Ùˆ ناله Ùˆ غوغا است» كاش مي‌توانستم آن‌چه را ديدم Ùˆ شنيدم روايت كنم، اما روايتش ممكن نيست، من، تقصیری ندارم، هيچâ€ÙƒØ³ نميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ اين Ùاجعه را روايت â€ÙƒÙ†Ø¯ØŒ Øتي خدا نيز درباره اين Ùاجعه سخن نميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯. Ú¯Ùته‌هايم را با شعری از «ويلÙرد اوئن» به پايان مي‌برم «در آنجا Ø®Ùتگان نالان بر هم انباشته شده بودند/ Ùرو رÙته در خويش/ Øتي دستي نمي‌جنباندند/ شايد مرده بودند/ آن‌گاه كه ور انداز شان مي‌كردم يكي شان از ميان بر خاست/ با چشمان بي‌Øركت Ùˆ چهره‌اي ترØم‌انگييز به من خيره شد/ دستان ضعيÙØ´ را گويي به دعا بلند كرد/ چشمان‌اشك‌بار Ùˆ لبخند Ø¨ÙŠâ€ŒØ±ÙˆØ Ø§Ùˆ به من Ùهماند كه در «دوزخ» هستيم.»
شقايقâ€Ù‡Ø§ÙŠ سرخ٠گورستان
اسدالله اØمدي(بودا)
14 خرداد 1386 ساعت 11:34
اشاره:
دوسال پيش خالهâ€Ø§Ù… در عالم غربت مرد. در غروبâ€Ùâ€ØºÙ…ناكي با اشك Ùˆ اندوه او را بر Ùراز تپهâ€ÙŠ در پاي كوه دماوند، در گورستان روستاي «كوهان»، آنâ€Ø¬Ø§ كه شقايقâ€Ù‡Ø§ÙŠ سرخ ميâ€Ø±ÙˆÙŠÙ†Ø¯ØŒ به خاك سپرديم. اكنون كه Ùصل بازگشت٠اجباري Ùرا رسيده، ما ميâ€Ø±ÙˆÙŠÙ…ØŒ اما او Ùˆ بيâ€Ø´Ù…ار انسان ‌اÙغانستاني آوارهâ€Ø§ÙŠ كه در ایران مردهâ€Ø§Ù†Ø¯ Ùˆ يا كشته â€Ø´Ø¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯ØŒ در ديار غربت ميâ€Ù…انند. براي بسياري از مهاجرين كه عزادار عزيز از دست â€Ø±Ùته‌اند، بازگشت ميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ مصيبتâ€Ø¨Ø§Ø± Ùˆ عذاب‌آور باشد. ديروز همراه چند تن از دوستانم به مزار خالهâ€Ø§Ù… رÙتم. وقتي وارد گورستان شديم قبر خالهâ€Ø§Ù… بر Ùراز تپهâ€Ø§ÙŠ Ùرو پوشيده در ميان گل‌ها Ùˆ علÙ‌ها، به زبان شقايقâ€Ù‡Ø§ÙŠ سرخ به ما خوش آمد Ú¯Ùت. اØتمالا اين آخرين بار باشد كه به زيارت مزار خالهâ€Ø§Ù… ميâ€Ø±ÙˆÙ…. من بايد به همين زدودي اخراج شوم، تا چند روز ديگر شقايقâ€Ù‡Ø§ÙŠ سرخ نيز خواهند مرد، اما نميâ€Ø¯Ø§Ù†Ù… در نبود من Ùˆ شقايقâ€Ù‡Ø§ÙŠ سرخ گور خالهâ€Ø§Ù… چقدر تنها Ùˆ متروك خواهد ماند. اكنون كه Ùصل بازگشت Ùرارسيده، هر روز اينâ€Ú¯ÙˆØ±Ù‡Ø§ÙŠ تنها بيشâ€ØªØ± Ùˆ بيشâ€ØªØ± خواهد شد؛ گورهاي زيادي زين پس تنها خواهند ماند، پوشيده†در غبار Ùˆ ديگر هيچâ€Ú¯Ø§Ù‡ منتظر نخواهند بود كه بازماندگان خستهâ€ØŒ با دستان پينهâ€Ø¨Ø³ØªÙ‡â€Ø§Ø´ اين گورها را را غبار روبي نموده Ùˆ غمâ€Ù‡Ø§ÙŠâ€Ø´Ø§Ù† را بر سنگâ€Ú¯ÙˆØ± عزيزان از دستâ€Ø±Ùتهâ€Ø´Ø§Ù† مويه كنند. پاييز غمâ€Ø§Ù†Ú¯ÙŠØ² اخراجâ€Ø§Ø¬Ø¨Ø§Ø±ÙŠØŒ با مصيبتâ€Ù‡Ø§ Ùˆ آلام زياد همراه گشته است، يكي از غمâ€Ø§Ù†Ú¯ÙŠØ² ترين دردها باز گشت كساني است كه به اÙغانستان بر مي‌گردند، اما پدر، مادر، برادر، خاله، عمه، عمو Ùˆ يا يكي از بستگان نزديكش تا ابد در اين سرزمين، در زير خروارها خاك آواره ميâ€Ù…اند. مردگان، بايد تنها بمانند، Ùˆ بازماندگان بايد تنها بر گردند، اين امر در Øقيقت â€Â«Ùقدان٠مضاعÙ» عزيزان از دستâ€Ø±Ùته است: از دستâ€Ø¯Ø§Ø¯Ù† خود آنâ€Ù‡Ø§ Ùˆ گورستانâ€Ø´Ø§Ù†. كسي كه مادرش در گورستانâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ ايران مدÙون است، اگر روزي هواي آن كند كه دلتنگيâ€Ù‡Ø§ÙŠØ´ را با گور مادرش بگويد، به كجا رود، وقتيâ€ÙƒÙ‡ مادر Ùˆ گورستانâ€Ù…ادر هردو را از دست داده است! خدايا من ميâ€Ø±ÙˆÙ…ØŒ خدايا من به جرم اينكه در سر زمين ديگري متولد شدهâ€Ø§Ù…ØŒ از اينâ€Ø¬Ø§ «اخراج» ميâ€Ø´ÙˆÙ…ØŒ اما به اين شقايقâ€Ù‡Ø§ÙŠ سرخ كه از سر لط٠بر گور خالهâ€Ø§Ù… شكÙتهâ€Ø§Ù†Ø¯ عمر جاودان ده، تا زين پس او در اين گورستان متروك٠تنها Ùˆ دوراÙتادهâ€ÙŠ كه به قلهâ€ÙŠ دماوند خيره خیره ميâ€Ù†Ú¯Ø±Ø¯ØŒ تنها نماند!
با سخت‌گيري٠دولت‌ايران، آخرين اميدها Ùˆ رؤياهاي مهاجرين اÙغانستاني كم كم به پايان مي‌رسد. اكنون بايد به رÙتن انديشيد Ùˆ به نبودن در ايران، زيرا ايرانÙ‌ويران پس از جنگ باز سازي شده Ùˆ ديگر ايراني‌ها تØمل مهاجرين را ندارند. نه تنها نيروي انتظامي، بلكه نوعي بسيج†همگاني صورت گرÙته تا هر قسمي ‌شده، شر «اÙغاني‌هاي اشرار»، اين «اتباع‌بيگانه» را از ايران كم كنند. لباس ‌شخصي‌ها نيز اين‌بار در پروژه‌اي اخراج‌اجباري Ùˆ خشونتâ€Ø¨Ø§Ø± مهاجرين مشاركت دارند. اين بسيج همگاني علاوه بر آن ‌كه پروژه‌اي اخراج‌اجباري را سرعت بخشيده، زمينه‌اي سوء استÙاده‌هايي گسترده‌ي را Ùراهم كرده است. مهاجرين در هيچ نقطه‌اي ايران امنيت ندارند. دزدان Ùˆ جنايت‌پيشگان، در خبابانâ€Ù‡Ø§ØŒ كارخانهâ€Ù‡Ø§ Ùˆ روستاها Ùˆ Øتي خانهâ€Ù‡Ø§ Ùˆ اتاقâ€Ù‡Ø§ÙŠ كارگري به چپاول Ùˆ غارت مهاجرين روي آوردهâ€Ø§Ù†Ø¯. دولت Ùˆ نيروي انتظامي از مردم دعوت نموده كه به خاطر «تامين امنيت‌ملي»، دولت را در پروژه‌اي اخراج مهاجرين ياري رسانند. «ستاد مقابله با اتباع خارجي غير قانوني» در پوستر بزرگ كه Ø·Ø±Ø Ù¾Ø´Øª زمينهâ€â€Ø§ÙŠ آن را تصوير اÙغانستانيâ€Ù‡Ø§ تشكيل ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ «همكاري آگاهانه مردم را تضمينâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯Ø© موÙقيت طرØâ€Ù‡Ø§ÙŠ دولت در مقابله با Øضور اتباع خارجي غيرقانوني» دانسته است. از آنجا كه در ايران مهاجرين اÙغانستاني Ùاقد ØÙ‚ قانوني هستتند، Ø·Ø±Ø Ù…Ù‚Ø§Ø¨Ù„Ù‡ با Øضور اتباع خارجي غيرقانوني، همه آنها را در بر ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯. با وجود آنكه براساس آمارهاي معتبر تعداد دانش آموزان دبستاني در ايران رو به كاهش است Ùˆ Øتي تعدادي از دبستان‌ها به دليل كمبود دانش‌ آموز تعطيل گرديده‌اند، برخي از مدارس، به عنوان نمونه «دبستان خواجه نظام الملك» اصÙهان در كنار اين Øديث پيامبر(ص)ØŒ «با آنان â€ÙƒÙ‡ در زمين هستند مهرباني كنيد»، بر روي مقواي سÙيد رنگ نوشته است: «به علت كمبود Ùضاي آموزشي Ùˆ تراكم دانش†آموز، از ثبت†نام دانش†آموزان اÙغاني معذوريم.» اما از آنجا كه بر مبناي متاÙيزيك اسلامي همه‌جاي جهان خانه‌اي مسلمانان است Ùˆ تنها جغراÙيايي ايمان Ùˆ باور اعتبار دارد، نه مرز ملي Ùˆ قلمرو دولت â€- â€Ù…لت، بنابر اين يا Øديث پيامبر اكرم يك تبلغيات كالايي Ùاقد معنا Ùˆ پيام Ùˆ يادگار سنت٠گذشته‌اي است كه اكنون بر باد رÙته Ùˆ علت٠وجودي‌اش را از دست‌داده، يا دانشâ€Ø¢Ù…وزان مهاجر اهل زمين نيستند Ùˆ يا Ù…ØروميتÙ†تØصيلي را بايد نوعي «مهربانيâ€Â» تÙسير كرد. هر چند تعداد انگشت‌ شماري از روشنÙكران به اين اخراج خشونت‌بار معترض‌اند[i][1][1]ØŒ اما رسانه‌هاي جمعي Ùˆ مطبوعات غوغا به راه انداخته‌اند Ùˆ هياهوي دهشت‌زايي كه دير زماني در رؤياهاي مهاجران عبور ميâ€ÙƒØ±Ø¯ اكنون در ساعت‌هاي بيداري در تيترهاي روزنامه‌ها Ùˆ رسانهâ€Ù‡Ø§ØŒ چون طوÙان Ùˆ سيلاب به آنان Øملهâ€ÙˆØ± شدهâ€Ø§Ù†Ø¯.
به هرØال اخراج†اجباري مهاجرين â€Ø§Ùغانستاني تقدير Ù…Øتوم است. به رغم آنكه هم دولت â€Ø§ÙŠØ±Ø§Ù† Ùˆ هم دولت†و پارلمان اÙغانستان از كنار اين مسئله به سادگي ميâ€Ú¯Ø°Ø±Ù†Ø¯ Ùˆ از آن سوژه‌اي براي دعواهاي شخصي Ùˆ تصÙيه‌ Øساب‌هاي گروهي Ùˆ سياسي ساخته‌اند، بازگشت مهاجرين نه يك مسئلة ساده، بلكه نوعي تراژدي‌ انساني Ùˆ موضوع قابل تامل Ùˆ بسيار پيچيده†است كه ابعاد خرد Ùˆ كلان سياسي، اجتماعي، Ùرهنگي رواني گستردهâ€Ø§ÙŠ دارد. Ùرصت Ùˆ توان آن نيست كه در اين يادداشت به موضوعات كلان بپردازم. به همين دليل در اينجا از ميان بيâ€Ø´Ù…ار مسايلي مربوط به مهاجرين، به موضوعي كوچك اما قابل تامل اشاره خواهم كرد كه كمتر بدان توجه مي‌شود Ùˆ اغلب با بي‌اعتنايي از كنار آن مي‌گذرند: از همâ€Ú¯Ø³ÙŠØ®ØªÚ¯ÙŠ خانوادهâ€Ù‡Ø§ÙŠ كه يك يا چند تن از اÙراد آنها در ايران به صورت طبيعي يا غير طبيعي طعمة مرگ شدهâ€Ø§Ù†Ø¯. به نظر مي‌رسد دليل پرداختن به اين موضوع كاملا روشن است، زيرا در طول مهاجرت چندين ساله اÙغانستانيâ€Ù‡Ø§ به ايران، اÙراد بسياري در ايران مرده‌اند Ùˆ يا كشته شده‌ كه در Øال Øاضر در يكي از گورستان‌هاي اين كشور، معمولا گورستان‌هاي خاموش، متروك Ùˆ دور اÙتاده مدÙون گشته‌اند Ùˆ Øتي در برخي از شهرها Ùˆ شهرستان‌هاي نظير ورامين، خميني‌شهر اصÙهان Ùˆ... گورستان‌هاي مخصوص مهاجرين وجود دارند. اكنون كه سرماي بازگشت وزيدن گرÙته، مي‌بايست اين گورهاي‌غريب Ùˆ متروك، تنها بمانند Ùˆ ديگر هيچâ€Ú¯Ø§Ù‡ زاير آشنايي به سراغ آنها نخواهد آمد. تقدير آن بوده است كه مهاجرين Ø®Ùته در اين گورها تا ابد آواره بمانند، بي â€Ù‡ÙŠÚ† زاير آشنايي در گورستان‌هاي متروك Ùˆ خاموش خويش. به همان ميزان كه بازگشت زندگان تقدير Ù…Øتوم Ùˆ مقدر است، غربت†ابدي اين†گورها Ù…Øتوم Ùˆ مقدر خواهد بود. چندي پيش در يادداشت تØت عنوان «خاطراتÙ‌خانه مردگان»، به ديوار نويسي‌هاي روي ديوار اردوگاه عسكرآباد ورامين پرداخته Ùˆ به عنوان نمونه چند تا خاطره روي ديوار را نقل كردم تا زين پس كساني كه از آنجا مي‌گذرند به رد پايي اØساس كه در ديوارها ØÙƒ گشته‌اند، تامل نمايند. اما خاطرات بودن در ايران Ùˆ رد پاي چندگانة اندوه مهاجرين، تنها در ديوارهاي اردو.........
يادگاري نويسي‌هاي مهاجرينâ€Ø§Ùغاني بر ديوار اردوگاه عسكرآباد ورامين
---
برتولت برشت شاعر ماركيسست Ùˆ انقلابي در يكي از شعرهايش مي‌گويد: «به ياد آر تاريكي Ùˆ سرماي سخت را، در اين دره كه آه Ùˆ Ùغان Ùˆ ناله Ùˆ غوغا است»، منظور برشت از «تاريكي Ùˆ سرماي سخت» چيست؟
خاطرات٠خانه مردگان
يادگاري نويسي‌هاي مهاجرينâ€Ø§Ùغاني بر ديوار اردوگاه عسكرآباد ورامين
اسدالله اØمدي (بودا)
24 ارديبهشت 1386 ساعت 13:40
آيا زمين خدا پهناور نبود كه در آن « مهاجرت» كنيد!
قرآن كريم، سوره نساء، آيه 97
برتولت برشت شاعر ماركيسست Ùˆ انقلابي در يكي از شعرهايش مي‌گويد: «به ياد آر تاريكي Ùˆ سرماي سخت را، در اين دره كه آه Ùˆ Ùغان Ùˆ ناله Ùˆ غوغا است»، منظور برشت از «تاريكي Ùˆ سرماي سخت» چيست؟ آن درة كه در آن «آه Ùˆ Ùغان Ùˆ ناله Ùˆ غوغا» بيداد مي‌كند كجا است؟ تاويل Ùˆ تÙسير شعر برشت Ùˆ درياÙت نيت او از يك‌سو به خاطر خصلت٠پيچيدة ذاتي شعر، از سوي ديگر به دليل Ùاصلة زماني ما از برشت Ùˆ زمانة او، مخصوصا براساس پيش‌Ùرض‌هاي تاويل در عصر اخير كه از مرگ مؤل٠سخن مي‌گويد، اگر نگوييم ناممكن، دشوار به نظر ميâ€Ø±Ø³Ø¯ØŒ اما شايد بتوان «تاريكي Ùˆ سرماي سختÙ» را كه برشت از آن سخن ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯ به هر آنچه كه ديوارهاي اخلاق‌انساني Ùرو مي‌ريزد تعميم داد Ùˆ هر آنâ€Ø¬Ø§ÙŠÙŠ نظير «آشويتس»، «زندان ابوغريب»، «گوانتاناما»، «اردوگاه سÙيدسنگ»، «اردوگاه تل سياه» Ùˆ «اردوگاه عسكرآباد ورامين» را كه در آن‌ «Ùاجعة اخلاقي Ùˆ انساني» اتÙاق مي‌اÙتد، «دره آه Ùˆ Ùغان Ùˆ ناله Ùˆ غوغا» دانست كه برشت به زبان شعر بيان كرده است.
بي‌گمان اگر به جاي «من» امشب برشت در «اردوگاه عسكر آباد ورامين» مي‌بود، بهتر وضعيت٠اينجا را روايت مي‌كرد، رساتر مي‌سرود Ùˆ جان‌گداز تر Ùرياد بر مي‌كشيد، همين طور آوارگان سرگردان چون والتربنيامين، هربرت‌ماكوزه، تئودورآدورنو Ùˆ ماكس‌اوركهايمر كه اردوگاه‌هاي عصرجديد را جلوهâ€Ø§ÙŠ انضمامي Ùاشيسم، «صنعتÙâ€Ùرهنگ»، «زبانâ€Ø§ØµØ§Ù„ت» Ùˆ Ù…Ùاهيم كلي Ùˆ جعلي چون «دولت‌ـ‌ملت»، «تجدد»، «دينâ€Ù†Ø§Ø¨â€Â»ØŒ «عقلâ€Ø®ÙˆØ¯â€Ù€â€Ø¢ÙŠÙŠÙ†Â»ØŒ «آسيايي»، «اروپايي»، «ايراني»، «اÙغانستاني» و٠زنجيره‌اي از پديدارهاي هم‌بسته‌اي مي‌دانند كه ازكارخانه‌هاي توليدي كالاي استانداردشده، رسانهâ€Ù‡Ø§ÙŠ تبليغاتي، آموزشگاه‌ها Ùˆ آكادمي‌ها Ùˆ دانشگاه‌هاي كه معرÙت٠Ùاشيستي توليد ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ Ùˆ كلهâ€Ø§ÙŠ مشتريان بازار معرÙت را از دانش دسته‌بندي شده به مثابة Ù…Øمولهâ€Ù‡Ø§ÙŠ معرÙتي ايدئولوژيك پر ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ تا زندان‌هاي «تنببه Ùˆ مراقبت ديوانگان»، بازداشت‌گاه‌ها Ùˆ اردوگاه‌هاي پناهندگي كه «مهاجران تØقيرشده» ـ‌ مهاجران كه رسانه‌هاي تبليغاتي آن‌ها را مجرم به تصوير مي‌كشند Ù€ ØŒ دزد، بيگانه Ùˆ اشرار، به جامعه بشري تØويل مي‌دهند، Ùˆ... را در بر مي‌گيرد، مي‌توانستند «درخششÙ‌ Ùاجعه» را بهتر Ùˆ Ø´ÙاÙ‌تر بيان كنند. مسئله اصلي اما آن است كه ناكامي در روايت Ùاجعه Ùقط به ناتواني شخصي من مربوط نمي‌گردد، بلكه Øتي اگر آنها مي‌بودند باز هم نمي‌توانستند اين «Ùاجعه» را آن‌گونه كه واقعا هست روايت كنند، زيرا زبان Ùˆ Ù…Ùاهيم‌ زباني ابزار‌ نارسايي است كه قدرت روايت٠Ùاجعة اخلاقي را ندارد؛ از آنجا كه Ú¯Ùتگوي زباني مبتني بر برخي تواÙق‌هاي اخلاقي است، وقتي «Ùاجعة‌اخلاقي» رخ مي‌دهد Ùˆ ديوار اخلاق Ùرو مي‌ريزد، وقتي سلطهâ€Ø§Ù†Ø¯ÙŠØ´ÙŠ جاي تÙكراخلاقي Ùˆ انساني را ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯ Ùˆ زور Ùˆ چماق به تنها منطق ممكن رابطه ÙŠ انسان با انسان بدل مي‌گردد Ùˆ هنگامي كه انسانيت از درون ميâ€Ù¾ÙˆØ³Ø¯ØŒ زبان نيز معنايش را از دست مي‌دهد Ùˆ كلمات Ùˆ نشانه‌هاي دلالت‌گر كه نقش انتقال معنا را ايÙا مي‌كنند به دال‌هاي تهي مبدل مي‌شوند كه قادر نيستند از رخسار٠تيره‌گون Ùاجعه پرده برگيرند؛ به ييان ديگر هنگام وقوع Ùاجعة اخلاقي، زبان Ùˆ نشانگان معنايي نيز تيره Ùˆ تار مي‌گردد Ùˆ جز «ÙØش» Ùˆ «دشنام» Ùˆ يا «ترØÙ… Ù†Ùرت‌انگيز» كه توهين مضاع٠به قربانيان Ùاجعه است، چيز ديگري به ما نمي‌گويد.
شايد اÙراد بسياري در گوشه Ùˆ كنار درباره ÙŠ وضعيتÙ†تراژيك كه در اردوگاهâ€Ù‡Ø§ÙŠ پناهندگان اÙغانستاني ميâ€Ú¯Ø°Ø±Ù†Ø¯ اظهار نظر كنند، بنويسند، Ùˆ رسانه‌هاي جمعي گزارش‌هاي خبري Ùˆ تصوير پخش كنند Ùˆ Øتي آه Ùˆ ناله سر دهند، اما واقعيت آن است كه آنچه رسانه‌ها در اين باره گزارش مي‌دهند نوعي تبليغات بسيار سطØÙŠ است Ùˆ بر Ùرض اگر عكاسان Ùˆ خبرنگاران Ùˆ Ùيلم‌سازان Ùˆ هنرمندان در اين باره كارهاي هنري انجام دهند، شاعران، شعر بسرايند، داستان‌نويسان Ùˆ نويسندگان بنويسند Ùˆ قصه‌گويان، قصه بگويند، از Øد يك دغدغة «زيبايي‌شناختي» Ùراتر نمي‌رود. آنها نه تنها ماهيت Ùاجعه را اÙشا نميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ØŒ بلكه با تبليغاتي‌كردن Ùˆ زيبايي‌شناختن كردن Ùاجعه آنرا مخÙي‌تر Ùˆ وارونه‌تر جلوه ميâ€Ø¯Ù‡Ù†Ø¯. در واقع تنها مهاجرين اÙغانستاني كه با خون Ùˆ جان دهشت اردوگاهâ€Ù‡Ø§ را تجربه ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ Ùˆ تنها كساني كه باران تازيانهâ€Ù‡Ø§ بر آنها ميâ€Ø¨Ø§Ø±Ù†Ø¯ Ùˆ آهنگ جان‌خراش شلاق Ùˆ باتم اندام‌هاي آنان را تكه ‌تكه كرده Ùˆ به رقص مي‌آورد Ùˆ دشنامâ€Ù‡Ø§ Ùˆ توهينâ€Ù‡Ø§ ديوار هستي آنâ€Ù‡Ø§ را در هم ميâ€Ø±ÙŠØ²Ù†Ø¯ØŒ مي‌دانند كه در اينجا Ú†Ù‡ مي‌گذرد، تنها من كه به Øكم سرنوشت براي چندمين‌ بار به ‌رغم داشتن مدرك٠‌معتبر اقامتي از اين اردوگاه‌ها گذر مي‌كنم Ùˆ قرباني اين Ùاجعة عظيم اخلاقي شده‌ام، مي‌دانم كه چگونه تصوير انساني ام در زير چكمه سربازان تكه تكه مي‌گردد Ùˆ صداي لرزان Ùˆ گرÙته‌ام در اين «خانه مردگان» كه از يكسو «لشكريانÙ‌اموات» مرگ٠زنده را تجربه مي‌كنند Ùˆ از سوي ديگر بيرون از ميله‌هاي اين خانه، سربازان، جشن رقص٠مرگ Ùˆ خشونت Ùˆ دلالي Ùˆ باج‌گيري Ùˆ سرقت به راه انداخته‌اند، به صورت ياس‌آميز به خاموشي مي‌گرايد. ببخشيد اگر دست‌هايم هنگام نوشتن اين يادداشت مي‌لرزند، زيرا چماق سربازان آن‌قدر سنگين، دردآور Ùˆ شكننده بود كه بازوان خسته Ùˆ Ù†ØÙŠÙÙ… را بي‌Øس كرده است، نه تنها بازوان مرا بلكه بازوان بي‌شمار انسان آواره Ùˆ Ùرق سر آن پيرمردي خسته Ùˆ كوÙته‌اي كه پليس او را از هنگام‌ كار دست‌گير كرده Ùˆ به اينجا آورده Ùˆ اكنون به جاي عرق از پيشاني‌اش خون جاري است؛ ببخشيد اگر نمي‌توانم Ú¯Ùته‌هاي آوارگان زنداني‌شده در پشت ميله‌ها را «كلمه به كلمه» براي تان نقل كنم، زيرا سيلي كه مسئولين اردوگاه بر گوشم نواخته‌اند، به پردة گوش Ùˆ عصب٠شنوايي‌ام آسيب‌ رسانده Ùˆ بنابر اين صداهاي لشكريان اموات برايم Ú¯Ù†Ú¯ Ùˆ مبهم است. نمي‌دانم مي‌دانيد يا نه، در اينâ€Ø¬Ø§ زبانها لال است Ùˆ شنيدن ممنوع! ميâ€Ø®ÙˆØ§Ø³ØªÙ… سخن بگويم، سرباز با مشت به دهانم زد اكنون از دهانم خون ميâ€Ø¢ÙŠØ¯ØŒ ميâ€Ø®ÙˆØ§Ø³ØªÙ… بشنوم مسئول اردوگاه با سيلي بر گوشم زد، اكنون گوشم كاملا آسيب ديده، در Øس شنواييâ€Ø§Ù… اختلال ايجاد شده Ùˆ اØتمالا ديگر تا ابد Øس شنواييâ€Ø§Ù… به Øالت طبيعي بر نخواهد گشت؛ مرا ببخشيد اگر نمي‌توانم دل‌آزارترين Ùاجعه‌هاي انساني را كه در اين اردوگاه به وقوع مي‌پيوندند، Ùاجعهâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ را كه در اردوگاهâ€Ù‡Ø§ÙŠ ديگر اتÙاق اÙتاده، كشتار سال 1373 «اردوگاه سÙيدسنگ» Ùˆ يا Ùاجعهâ€Ù‡Ø§ÙŠ اخلاقي كه در شر٠وقوع است Ùˆ يا به زودي اتÙاق خواهند اÙتاد، روايت كنم Ùˆ يا «بد» روايت مي‌كنم، زيرا سخن Ú¯Ùتن درباره اين Ùاجعه‌ها بيâ€Ù…عنا Ùˆ Øتي غلط است Ùˆ روايت من يا روايت هركسي ديگري نه تنها چيزي درباره سرشت اين Ùاجعه نمي‌گويد، بلكه آنرا مقلوب Ùˆ وارونه نشان مي‌دهد Ùˆ بالاخره ببخشيد كه دربارة اين Ùاجعه مي‌نويسم، نوشتن برايم نوعي «تطهيرازگناه» است Ùˆ من با نوشتن Ùاجعة‌اي اخراج Øشونتâ€Ø¨Ø§Ø± Ùˆ غيرانساني مهاجرين اÙغانستاني كه دنيا درباره ÙŠ آن سكوت كرده است، مي‌خواهم گناهم را كم كنم. بايد خاضعانه اعترا٠كنم كه من توانايي روايت اين Ùاجعه†اخلاقي Ùˆ انساني را ندارم، اما باور كنيد، بدنم تب دارد، قلبم در Øال تركيدن است، ديوار هستيâ€Ø§Ù… ويران شده، نميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ù… ببينم، نميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ù… بگويم، نميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ù… بنالم، پس لا اقل بگذاريد Ùرياد انسانيâ€Ø§Ù… را، اندوه Ùˆ رنج سيزيÙÙŠ Ùˆ Ù…Øكوميت انساني خويش را، بر روي كاغذ خط خطي كنم؛ اكنون كه تقديرم نيستي است، اكنون كه تازيانهâ€Ø§ÙŠ بيداد جان هموطنانم را نشانه رÙته†است Ùˆ من به ديار نيستي رهسپارم، ØªØ±Ø¬ÙŠØ Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ù… به جاي تن‌دادن به Øقارت Ùˆ پوسيدن در مرداب Øقير٠زندگي٠رياكارانه، خودم را به صورت كلمات نيست كنم Ùˆ از هستي خويش نشانهâ€Ù‡Ø§ÙŠ گذري بسازم براي نسلâ€Ùردا Ùˆ Ùرداهاي دوري كه به انسانيت ايمان دارند، براي آنهايي كه زنداني كردن، شكنجه Ùˆ تØقير انسان را غير اخلاقي دانسته Ùˆ اين اردوگاهâ€Ù‡Ø§ÙŠ ÙˆØشت را كه آخرين تقدير تراژيك آوارگان اÙغانستاني در آن رقم ميâ€Ø®ÙˆØ±Ø¯ØŒ ويران خواهند كرد Ùˆ براي آنها كه درد انسانيت را ميâ€Ùهمند، براي آنهايي كه صداي شكستن†استخوان‌هاي روØÙ… را، نالهâ€Ø§ÙŠ مادران، خواهران، برادران، پدرانم را ميâ€Ø´Ù†ÙˆÙ†Ø¯ Ùˆ صداي كودكان معصوم اÙغانستاني را كه هراس Ùˆ دهشت اين روزها همچون زخم ناسور بر پيكر Ø±ÙˆØ Ø¢Ù†â€ŒÙ‡Ø§ تا ابد باقي خواهد ماند
من از «اردوگاه عسكر آباد ورامين» براي شما ميâ€Ù†ÙˆÙŠØ³Ù…ØŒ از شكنجهâ€Ú¯Ø§Ù‡ Ø±ÙˆØ Ùˆ از آنجا كه بوي گند٠تعÙÙ† Ùˆ كثاÙت در Ùضاي آن ميâ€Ù¾ÙŠÚ†Ø¯. اكنون من پشتÙ٠ميله‌هاي اردوگاه زنداني‌ام، منظورم از «من»، تنها خودم نيست، اين «من» هر آنكه را بنام «اتباع‌ بيگانه» دسته‌بندي مي‌شود، در بر مي‌گيرد. ما هم مثل شما انسان هستیم، تقدير، ما را به درون اردوگاه كشانده؛ بيرون همهمه است، نعرة هولناك سربازان به گوش مي‌رسد، سياهي، انبوه Ùˆ انبوه‌تر مي‌گردد Ùˆ Ùرجام مهاجرت انسان اÙغانستاني به «جمهوري اسلامي ايران» كذب نهÙته در اين ايده را كه «بني آدم اعضاي يكديگرـ‌اند» بر ملا مي‌سازد Ùˆ در اينجا از «اسلام مرز ندارد» كه روزي شعار مسلمانان انقلابي بود، خبري نيست، همه اين ادعاها بي‌معنا شده‌اند Ùˆ در اعماق غار اÙلاطوني «دولت‌ـ‌ملت» به سايه‌هاي گذر مي‌مانند كه روزي از ذهن انسان‌هاي صادق Ùˆ ساده‌انديش عبور كرده است. درست است كه مهاجرين نه تنها «انسان»، بلكه «مسلمان» نيز هستند، اما از آنجا كه در اينجا سنجيدار٠انسانيت Ùˆ اسلاميت نه «پاكي» Ùˆ «كرامتÙ‌انساني»، بلكه «كارتÙ‌ملي» است Ùˆ انسانيت Ùˆ اسلاميت را شمارهâ€Ù‡Ø§ Ùˆ اعداد تعيين ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ØŒ نه ايمان Ùˆ اخلاق Ùˆ پيروي از «قرآن» Ùˆ قانون «مØمد(ص)»، انسان‌بودن Ùˆ مسلمان‌بودن كساني كه Ùاقد كارتÙ‌ملي هستند نه تنها اعتباري ندارد، بلکه كاملا مضØÙƒ Ùˆ خنده‌آور به نظر مي‌رسد.
دردا ما كجاييم؟ اين‌جا كجا است با اين «تاريكي Ùˆ سرماي سخت»؟ اين‌جا كجا است كه اندوه آوارگان، ضجه‌هاي مادران پير Ùˆ پدران سالخورده Ùˆ «آه Ùˆ Ùغان Ùˆ غوغاي» دختران جوان Ùˆ اطÙال بي‌گناه «درسكوت دم‌Ùروبستة زمين» دور از چشم جهانيان Ùˆ خبرنگاران Ùˆ جنبش‌هاي بشر دوستانه در ميان ديوار اردوگاه خاموش مي‌گردد؟ اينجا كه كجا است كه «بهتران»، بهتري٠شان را با اعمال خشونت‌آميز به اثبات مي‌رسانند، با دشنام Ùˆ توهين، با چماق Ùˆ شلاق Ùˆ چوب Ùˆ لگد؟ تصور اين وضعيت در ذهنم نمي‌گنجد. Øس مي‌كنم آنچه از پرده ÙŠ چشمانم مي‌گذرد واقعيت ندارد؛ كابوسÙ‌وØشتي است كه در عالم رؤيا Ùˆ تخيل بر من هجوم آورده، شايد جنون به سراغم آمده Ùˆ شايد هم اكنون در سالن سينما نشسته‌ام Ùˆ «ژانر ÙˆØشت» تماشا مي‌كنم، شايد آنچه مي‌بينم صØنة جنايي يك Ùيلم سينمايي چون «كشتار با اره‌برقي در نيورك» است Ùˆ يا يكي از رمان‌هاي جنايي «استÙن‌كينگ» را ورق مي‌زنم. نه، اشتباه مي‌كنم اين تصوير دهشتناك ربطي به ژانر ÙˆØشت Ùˆ صØنة جنايي سینما ندارد، يقينا ورق‌پاره‌هاي رمان هم نيست؛ آنچه در اين اردوگاه مي‌گذرد شباهت تام Ùˆ تمام دارد به Ùيلم «Ùهرستâ€Ø´Ù†Ø¯Ù„ر»، شاهكار «استيون اسپلبرگ» كه سرنوشت٠اندوهبار آوارگان يهود را در آشويتس به تصوير كشيده است، با اين تÙاوت كه در اين‌جا «شندلرÙ» وجود ندارد كه Ùهرست آوارگان â€Ø§Ùغانستاني، اين يهودي‌‌هاي سرگردان قرن بيست Ùˆ يكم را به يادگار ثبت كند، با اين تÙاوت كه اينجا «مرگÙ‌جسماني» كمتر است، اينجا «قربان‌گاه Ø±ÙˆØ Ø§Ø³ØªÂ» Ùˆ «لشكريان اموات» كه Ø±ÙˆØ Ø´Ø§Ù† در اينجا قرباني مي‌شوند، بايد مسير طولاني تهران تا كابل را بپيمايند تا مرگ مكرر را تجربه كنند. همان‌ گونه كه در â€Ùهرست شندلر“ سرباز نازي دختر يهودي را به جرم اينكه «مهندس» است Ùˆ به گناه اينكه بلد است مثل «كارل ماركس» بعضي چيزها را بÙهمد با شليك گلوله در مغزش به كام مرگ مي‌Ùرستد، در اردوگاه عسكرآباد نيز وقتي «سرباز» Ùهميد در كيÙÙ… كتاب وجود دارد، با سيلي به صورتم زد، با لگد به ساق پاهايم Ùˆ با خشونت Ùˆ قساوت٠تمام مرا از پلة پنجم راهرو به روي «سنگÙرش‌ها خيس Ùˆ كثيÙ» اردوگاه انداخت. نه، بازهم اشتباه ميâ€ÙƒÙ†Ù…ØŒ Øتي Ùيلم «Ùهرست‌شندلر» نيز نمي‌تواند اين صØنة تراژيك روايت كند، آن‌چه مي‌بينم Ùيلم نيست، رؤيا Ùˆ توهم هم نيست، واقعيت دارد؛ واقعيتي كه در تصور انسان نمي‌گنجد؛ واقعيتي كه Ù…Ùاهيم قادر به بيان آن‌ نيست Ùˆ دوربين از به تصوير كشيدن آن شرم دارد، چشمان دوربين معصوم تر از آن است كه اين Ùاجعة اخلاقي Ùˆ گناه انساني را تاب آورده Ùˆ ببيند، من هم با نوشتنم به قربانيان اين Ùاجعه خيانت مي‌كنم. آنچه در اين جا اتÙاق مي‌اÙتد قابل «گÙت» نيست، نوشتن آن در Øقيقت Ùروكاستن آن در Ù…Ùاهيم است، تØري٠و مخدوش نشان‌دادن آن. تجربه‌اي هولناكي را كه در عسكر آباد، تل سياه، سÙيدسنگ Ùˆ پاسگاه‌ها به وقوع مي‌پيوندند، نمي‌توان به زبان Ù…Ùاهيم ترجمه كرد Ùˆ يا با چشم دوربين به تصوير كشيد. چگونه مي‌توان زبان Øال پير مردي را كه تازه از «زيارت كربلا» برگشته، يكي از پاهايش از كار اÙتاده Ùˆ به كمك عصار راه مي‌رود، اما سرباز عصايش را مي‌گيرد Ùˆ از راه‌پله‌ها، به ميان جمعيت پرتاب مي‌كند، به پشت ميله‌هاي مرگ، به كمك Ù…Ùاهيم ذهني بيان كرد؟ چگونه مي‌توان اØساس دختران جوان را كه به خاطر ملاقات با اعضاي خانواده‌شان اØساس Ùروشي مي‌كنند، معصوميت٠چشمان‌شان را عرضه مي‌كنند Ùˆ لبخند شان را، با نگاه دوربين روايت نمود Ùˆ به تصوير كشيد؟ اساسا سخن Ú¯Ùتن درباره اين Ùاجعه از اساس غلط است، تنها كسي مي‌تواند اين Ùاجعه را درك كند كه با آن يكي شود Ùˆ من چقدر خوش‌شانس بودم كه «سرنوشت٠دژخو» مرا به اين جا آورد تا با Ùاجعه يكي شوم، با اين «آشنايان غريب»، با «اين دوزخيان روي زمين»، با اين «اتباع بيگانه». اين يك شانس بود كه سربازان مرا دستگير كردند Ùˆ به رغم داشتن اقامت به زور مرا به اين جا آوردند كه از در Ùˆ ديوارش توØØ´ مي‌بارد، به اين‌ «تاريكي Ùˆ سرماي سخت Ùˆ در اين دره كه آه Ùˆ Ùغان Ùˆ غوغاي» زنان Ùˆ كودكان Ùˆ مساÙران خسته به هيج جا نمي‌رسد؛ به اينجا كه در قرن بيست Ùˆ يك «مرگ‌زنده» جريان دارد Ùˆ از زمين Ùˆ آسمان، درها Ùˆ پنجره‌ها، از ديوارهاي رنگ پريده‌ي كه پر است از خاطره رهگذارن بي‌پناه، از ميله‌هاي آهنين، توالت‌هاي كثي٠كه تنها Ù…ØÙ„ قضاي Øاجت نيست، Ù…ØÙ„ خواب Ùˆ استراØت Ùˆ خوردن غذا نيز هستند، از هر آنچه در اين جا رنگ هستي دارد، مصيبت Ùˆ تيره‌بختي مي‌بارد. اينجا Ùاجعه در اوج است؛ اردوگاه عسكرآباد ورامين «سپاهي ار Ø§Ø±ÙˆØ§Ø Ø³Ø±Ú¯Ø±Ø¯Ø§Ù† را در كام خود Ùرو برده، خش خش صداي Ù†Ùس لشكريان اموات كه روي سنگ‌Ùرش‌هاي خيس Ùˆ كثي٠و تخته‌هاي چوبين سق٠توالت بي‌رمق اÙتاده Ùˆ آخرين اميدها Ùˆ آرزوهاي شان را از دست داده‌اند به گوش مي‌رسد، تعÙÙ† همه جا را Ùرا گرÙته اين جا «آخرالزمان» است، اينâ€Ø¬Ø§ آخر دنيا است، ايستگاه Øساب Ùˆ كتاب Ùˆ دنياي مهاجران به پايان مي‌رسد؛ صداي «آژير» خطر كه هر از چندگاه بلند مي‌شود، بر اندام‌ها لرزه مي‌اندازد، جيغ آژير گوش‌ها را مي‌خراشد. انسانيت مرده است، «خدا» Øضور ندارد، اينجا «مجازاتâ€Ú¯Ø§Ù‡Â» آوارگان «بيگانه» است Ùˆ Ùاجعة‌اخلاقي دور از چشم خدا، اخلاق، انسان، سازمان‌هاي Øقوق‌بشر، جامعة‌جهاني Ùˆ هر آنكه با اين Ùاجعه يكي نيست، اتÙاق مي‌اÙتد. اينجا خدا وجود ندارد، اخلاق وجود ندارد، انسانيت بي‌معنا است، تنها چوب Ùˆ چماق Ùرمان مي‌راند، مسئولين اردوگاه Ùˆ سربازان Ùˆ البته گاهي هم اگر بخت يارت باشد «سكه‌هايÙ‌اسكناس» Ùˆ «چك‌هاي تراول» بالاتر از «سه‌صد هزار تومان» اين امكان Ùراهم مي‌سازد كه يك‌بار از ديوار مرگ Ùˆ از «خانهâ€Ø§ÙŠ مردگان» آن‌سوتر بروي، اما هيچ تضميني وجود ندارد كه دوباره به دام نياÙتي، اردوگاه هميشه انتظارت را مي‌كشد، همين طور چوبâ€Ù‡Ø§ Ùˆ چماق‌ها Ùˆ لگدهايي كه به بدنت عادت كرده‌اند. خدايا به كجا رود اين مساÙران؟ چگونه تاب آورم اين شب٠پليد Ùˆ ناپاك را. وقتي صداي سربازان به گوش مي‌رسد، هراسي مهيب چون نالة Ù…Øتضران در Ùضاي تنگ Ùˆ كثي٠مي‌پيچد، در راهروهاي دهشتâ€Ø¨Ø§Ø± كه زندگي جلال Ùˆ درخشندگي‌اش را به كلي از دست مي‌دهد؛ قيامتي بر پا است، گناهكاران ص٠مي‌كشند، بعد از اتمام ثبت نام همچون جنازه‌هاي Ø¨ÙŠâ€ŒØ±ÙˆØ Ø¨Ù‡ درون اردوگاه، اين جهنم‌ عصر جديد پرتاب مي‌شوند، اينجا بخشايش وجود ندارد، Ùريادهاي «دوزخيانÙ‌روي زمين» در دل شب٠هولناك صØراي ورامين Ùˆ دود شك‌هاي تلخ «لشكر مردگان» ناپديد مي‌گردند؛ در پشت ميله‌ها، تل «مردگانÙ‌زنده» جان‌ مي‌دهند «در رنج بي‌كران خويش»، دلم از اين دنيا مي‌گيرد. روشنÙكران، علماء ديني، مراجع مذهبي همگي سرگرم كار خويش‌اند Ùˆ دربارة اين Ùاجعه سكوت كرده‌اند، رسانه‌هاي جهاني اينجا را از ياد برده‌اند Ùˆ خدا نيز اين قربانيان را Ùراموش كرده است.
اكنون ساعت Û³ شب است، پليس‌ها اغلب به خواب‌ رÙته‌اند، دوربين مخÙÙŠ اين نماد «سيكلوپيÙ» عصر جديد كه چشم دوم سرهنگ است در سالن اصلي Ùعال ميâ€Ú¯Ø±Ø¯Ø¯ Ùˆ لشكر Ø§Ø±ÙˆØ§Ø Ø³Ø±Ú¯Ø±Ø¯Ø§Ù†ØŒ پيكرهاي كرخت Ùˆ سرد Ùˆ Ø¨ÙŠâ€ŒØ±ÙˆØ Ø±ÙˆÙŠ سنگÙرش‌ها به چشم مي‌خورند، همه‌ چيز به سردي گراييده Ùˆ دهشت Ùˆ هراس چند برابر شده است، Ùضا Ù†Ùس‌گيراست، سكوتي از سرخستگي Ùˆ اجبار، سكوتي از روي ترس Ùˆ ÙˆØشت بر همه جا سايه اÙگنده، زوزه‌اي دهشت‌بار سگ‌هاي هار از دور دست‌ها به گوش مي‌رسد، از ميان مزرعهâ€Ù‡Ø§ØŒ به نظر مي‌رسد سگâ€Ù‡Ø§ با اين زوزه‌هاي مرگ‌بار خشم Ùˆ Ù†Ùرتâ€Ø´Ø§Ù† را نثار اين «بيگانگان» ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ØŒ سگâ€Ù‡Ø§ نيز هار شده‌اند Ùˆ تشنهâ€Ø§ÙŠ شكنجه Ùˆ گوشت Ùˆ خون آوارگان هستند. به گذر نامه‌ام نگاه مي‌كنم، به تاريخ اقامتم كه هنوز چهار ماه باقي مانده است، گذرنامه را در جيب كيÙ‌ـ‌‌ام مي‌گذارم، چشمم به ديوارها مي‌اÙتد؛ ديوارهايي كه در آن†يادداشت‌هايي چندين ساله «لشكريان اموات» به چشم مي‌خورند، يادگارنويسي‌هاي رهگذران؛ خاطره‌هاي جالب، خاطره‌هاي خنده‌آور، خاطره‌هاي وطن‌پرستانه، خاطره‌هاي ÙƒÙرآميز، خاطره‌هاي از روي دلتنگي، خاطره‌هاي از سر پوچي Ùˆ بي‌معنايي، خاطرهâ€Ù‡Ø§ÙŠ از كار، از اÙغانستان، از راهâ€Ù‡Ø§ÙŠ قاچاقي، خاطرهâ€Ù‡Ø§ÙŠ از سÙيد سنگ، تل‌سياه، Ùˆ از خود اين اردوگاه، اشعار عاشقانه، آيات «قرآن‌كريم»، شماره موبايل Ùˆ تلÙÙ† Ùˆ من هم براي تكميل اين ديوارنويسي‌ها آدرس اميلم را بر روي «ديوار خانة مردگان» مي‌نويسم: asadbuda@yahoo.com This email address is being protected from spam bots, you need Javascript enabled to view it Ø› خاطرهâ€Ù‡Ø§ØŒ Ù…Øكوميت ما را روايت ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ Ùˆ اينكه هر انسان ‌اÙغانستاني در اين اردوگاه Ùˆ در اين سرزمين Ù…Øكوم است. آنها «اتباع بيگانه»‌اند، Ùرقي نمي‌كند شيعه ‌باشد، سني، هزاره باشد، ازبيك، پشتون تاجيك Ùˆ يا از اقليت‌هاي ديگر. همگي يكسان قرباني Ùاجعه‌اند. هم ديوارنويسي‌ها اين را مي‌گويند Ùˆ هم خودم به چشم خويش ديدم كه همان†گونه كه مرد سالخوردة، پشتون‌ از قندهار بي‌Øال Ùˆ زخمي به زمين اÙتاده بود، غلام Øضرت تاجيك دستش شكسته بود Ùˆ «آصÙ» ازبيك از پيشاني‌اش خون‌ سرخ جاري بود Ùˆ صÙدر كربلايي هزاره را سربازان از پله‌ها به پايين پرتاب كرده بودند. ديدن اين همه Ùاجعه، ديدن اين همه قساوت را چگونه ميâ€ØªÙˆØ§Ù† تاب آورد Ùˆ اين شب٠ديجور Ùˆ ترسâ€Ø¢ÙˆØ± كه Ùضاي ذهنم را سياه Ùˆ مرگâ€Ø¨Ø§Ø± ساخته چگونه به پايان خواهد رسيد؟
سعي مي‌كنم براي كوتا‌ه‌تر شدن شب براي خود سرگرمي پيدا كنم. كتاب «موسيقيÙ‌آسمان» مجموعه‌ اشعار معنوي گردآوري‌شده توسط «پاتريك‌لودي» را باز كرده Ùˆ عناوين شعرها را مرور مي‌كنم: Â«Ø®Ø¯Ø§ÙŠâ€ŒØ§Ø±ÙˆØ§Ø Ø®Ø§Ù…ÙˆØ´Â»ØŒ «در يك شبÙ‌ظلماني»، «چه كسي مي‌داند عشق چيست؟»، «بودا در جنگل‌خاموش»، «زمانه چقدر هولناك است»، «مادر! مادر! قايقم در اقيانوس٠هستي غرق شد» «من Ùˆ شما خواهيم رÙت»، «چه كسي از اين جهان متÙر است؟»، «هيچ چيز جاودانه نيست»، «آهنگ٠رقص روØ»، «نمي‌توانم در انتظار مرگ بايستم» Ùˆ... . هر چند عناوين اين اشعار جالب‌اند، اما اين اشعار بسيار معنوي هستند Ùˆ در اين Ùضاي ‌ظلماني سرشار از ÙˆØشت Ùˆ هراس كه اخلاق Ùˆ «معنويت» به هيچ گرÙته مي‌شود، معنويت، «بي‌معنا»‌ترين چيز به شمار مي‌رود. موسيقي آسمان را در كيÙÙ… مي‌گذارم Ùˆ به جاي آن «تنهايي٠مØتضران» نوربرت‌الياس را ورق مي‌زنم، بازهم Øس مي‌كنم اين كتاب با آنكه به صورت بسيار درخشان‌ Ùرايند «مرگ‌تدريجي» در تمدن جديد را ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ù…ÙŠâ€ŒØ¯Ù‡Ø¯ØŒ با Øال Ùˆ هواي «اردوگاه عسكرآباد» كه در آن مرگ نه تدريجي، بلكه چون برÙ‌كوچ است يك‌باره هجوم مي‌آورد Ùˆ زمين‌لرزه‌اي است كه در يك چشم به هم‌زدن ديوار زندگي را ويران مي‌كند، هيچ مناسبتي ندارد. از كتاب نااميد مي‌شوم، كتاب‌را مي‌بندم Ùˆ به ديوارهاي اردوگاه خيره مي‌شوم، چشمم به خاطره‌نويسي هاي روي ديوار مي‌اÙتد، به آخرين اØساس‌هاي Øك‌شده بر ديوار كه آهنگ Ø±Ù‚ØµÙ Ø§Ø±ÙˆØ§Ø Ø§Ø² آن‌ها به گوش مي‌رسد. به نظر ميâ€Ø±Ø³Ø¯ خواندن «خاطراتÙ» ثبتâ€Ø´Ø¯Ù‡â€ بر اين «ديوار خانه مردگان» مي‌تواند شب را كوتاه‌تر كند. مي‌بايست با خواندن اين خاطرات ذهنم را مشغول نگهدارم تا شايد اين شب†هولناك زود تر بگذرد. اما از كجا شروع كنم، ديوارها، درها، چارچوب پنجره‌ها، همه جا پر است از خاطرات كه آخرين اØساس «لشكريان اموات» را منعكس مي‌كنند. نور، كم است، به ديوار نزديك مي‌شوم، در كنار ديوار جوان بيست سالهâ€Ø§ÙŠ را ميâ€Ø¨ÙŠÙ†Ù… با «لباس‌كار» Ùˆ اÙتاده روي سنگ‌Ùرشâ€Ù‡Ø§ÙŠ خيس Ùˆ كثيÙØŒ آيا او اقعا خواب رÙته، بيâ€Øال است Ùˆ يا مرده است؟ آهسته Ùˆ بي‌كلام از كنارش مي‌گذرم، بالاي سرش روي ديوار بر روي يك كاغذ A4 Ùلشي به چشم مي‌خورد كه در زيرش نوشته است: «قبله»، يعني وقتي در برابر خدا ميâ€Ø§ÙŠØ³ØªÙŠØ¯ به اين علامت توجه كنيد. آيا اينجا خدا وجود دارد؟ آيا اين علامت Ùقط دروغ Ùˆ رياكاري نيست؟ در كنار علامت قبله به اين يادداشت بر مي‌خورم: «آيا اسلام واقعيت واقعيت دارد؟ ØªØ±Ø¬ÙŠØ Ù…ÙŠâ€ŒØ¯Ù‡Ù… ÙƒÙر باشم، يادگاري رØيمي، از ولايت دايكندي»، بالاي يادگاري رØيمي كسي به اسم «عجب‌گل» نوشته است: «ياالله». ذهنم آشÙته ميâ€Ú¯Ø±Ø¯Ø¯ØŒ با خود ميâ€Ú¯ÙˆÙŠÙ… شايد تنها خدا بداند كه در اين‌گورستان اخلاق، بر عجب‌گل Ú†Ù‡ گذشته است! چند متر آن ‌سوتر اما يادگاري «جمعه سرخك» به چشم مي‌خورد: «خدايا! تو هم نيستي»، از يادداشت جمعه سرخك ميâ€Ùهمم كه روزگاري سختي را پشت سر گذاشته است. با خود مي‌گويم اكنون جمعه سرخك كجا است؟ آيا او زنده است؟ آيا خدا به او پاسخ داد كه «هستم؟» در كنار يادگاري جمعه سرخك يادگاري Ù…Øمد علي را ميâ€Ø¨ÙŠÙ†Ù… به اين مضمون: «دو ساعت بعد براي هميشه ايران را ترك خواهم Ú¯Ùت؛ بودن در ايران، مخصوصا اردوگاه عسكرآباد دردي بود بي‌دوا، اينجا صداها در اعماق خاموش مي‌شوند، شماره موبايلم را روي ديوار مي‌نويسم، خدايا! از اين بعد به كساني در اين گورستان ارتباطش با همه جا قطع مي‌شود، تلÙÙ† بزن»، در اغلب اين خاطرات، اÙراد از خدا مدد خواسته‌ند Ùˆ به Ù†Øوي با او راز نياز كرده‌اند، اما در اين ميان خاطره‌اي ÙƒÙرآميزي توجهم را جلب ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ كه كسي بنام اسكندر روي Ú¯Ú† خط‌خطي كرده است: «كاش من هم يك شماره موبايل داشتم تا روي اين دÙترچه‌اي ديواري كه از جنس Ú¯Ú† است شماره آن را به خدا مي‌نوشتم، ولي مي‌دانم كه اينجا شهر شيطان است Ùˆ موبايل خدا در شهر شيطان آنتن نمي‌دهد. من چند بار به خدا تلÙÙ† كردم، جوابم را نداد، ديگر هيچ‌گاه به او تلÙÙ† نمي‌كنم. من از چشم خدا دور مانده‌ام. او صدايم را نمي‌شنود» سعي ميâ€ÙƒÙ†Ù… پارهâ€Ø§ÙŠ از يادگاريâ€Ù‡Ø§ را يادداشت كنم، اما هنگام خواندن Ùˆ يادداشت‌ «يادگاريâ€Ù‡Ø§ÙŠ روي ديوار» متوجه مي‌شوم كه سرباز كه در كنار پنجره قدم ميâ€Ø²Ù†Ø¯ به من مشكوك شده است؛ از ترس به درون جمعيت پناه مي‌برم؛ دوباره وسوسه مي‌شوم بر گردم Ùˆ خاطرات روي ديوارها را مرور كنم، اكنون Øس مي‌كنم به يك منبع عظيم از خاطرات دست‌ پيدا كرده‌ـ‌ام، اينجا «خانة مردگان» است، آخرين گذرگاه، واقعيâ€ØªØ±ÙŠÙ† Ùˆ ناب‌ترين اØساسâ€Ù‡Ø§ در ديوار اين خانه وجود دارند؛ اكنون اين اردوگاه برايم Øكم «غار اÙلاطونيÙ» را پيدا كرده كه بر ديوار آن سايه‌هاي Øقيقت نقش بسته‌اند. از كنار اتاق شماره Û± مي‌گذرم؛ اين اتاق رو بروي دست‌شويي قرار گرÙته؛ عبور از اينجا برايم كمي تكان دهنده است، زيرا اول شب وقتي تشنگي بر من Ùشار آورد از شدت تشنگي از شير كثي٠دست‌شويي آب نوشيدم، اكنون كه تشنگي‌ام كمتر شده ياد آن Ù„Øظه Øالم را به هم مي‌زند. جلو اتاق شماره Û² مي‌ايستم، دوباره به ديوارها خيره مي‌شوم، دوباره آخرين «ردـ‌نشان»ـ‌هاي لشكريان اموات را مرور مي‌كنم. روي چوكات آهني در سالن، يادگاري بسيار كمرنگ به زبان «پشتو» وجود دارد، كمرنگي Ùˆ همچنين تاريكي Ùضاي سالن سبب ميâ€Ø´ÙˆØ¯ كه نتوانم آن را بخوانم. Ùقط در بخش اول آمده: «ده خداي ...،» ادامهâ€Ø§Ø´ قابل خواندن نيست. در ديوار راهروها يادداشت‌هاي زيادي وجود دارندâ€ØŒ ناصر نوشته است: «آن روز كه Ùلك از تو بريده است مرا»، يادگاري عليâ€Ø§ØµØºØ± جالبâ€ØªØ± است Ùˆ چيزهاي بيشتري را بيان ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. او يادگاري‌اش را اين‌گونه نوشته است: «Ùردا بر مي‌گردم، مقصدي بعدي سÙيد سنگ است، اينجا برزخ بود، اما Ùردا از برزخ به دوزخ مي‌رويم، اÙغانستان صØراي Ù…Øشر خواهد بود Ùˆ رستاخيز بعد از مرگ، دوباره زنده خواهم شد، آري، دوباره زنده خواهم شد براي رنجâ€Ø¨Ø³ÙŠØ§Ø±ØŒ خدايا! مرا زيستن Ú†Ù‡ سود؟ من از تو نيستي ميâ€Ø®ÙˆØ§Ù‡Ù…ØŒ مرا از شر زيستن برهان!». اكنون Øس ميâ€ÙƒÙ†Ù…ØŒ جنس اين ديوار آجر Ùˆ Ú¯Ú† Ùˆ سيمان نيست، اين ديوار، ديوار اØساس است، ديوار، مرا Øس ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ Ùˆ با من سخن ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯ØŒ اين ديوار تصوير شكستة من است، تصوير شكستهâ€ÙŠ انسان‌هاي Ù…Ùلوك Ùˆ مغضوب٠روي زمين، تصوير مساÙران كه از اينجا عبور كردهâ€Ø§Ù†Ø¯. اين اردوگاه به معناي واقعي كلمه، همان غار اÙلاطون است Ùˆ اين مهاجران زنداني به معناي واقعي كلمه پديدارهاي گذرا Ùˆ ناپايدار كه براي جهانيان ارزش شناختن ندارند. اما بايد اين اØساسâ€Ù‡Ø§ را خواند، بايد به زبان اين ديوار گوش داد. چشمم به يادگاري Øسين‌داد ميâ€Ø§Ùتد كه با خودكار سياه Ùˆ با خط شكسته نوشته است:
Ùردا بر مي‌گردم، چند روز بعد به خانه ام خواهم بود، اما ديگر خانه‌اي وجود ندارد، بعد از آمدنم به ايران مادرم مرده است. وقتي مادرم نيست كسي به استقبال من نخواهد آمد، سال‌هاي سختي را پشت سر گذاشتم، اما از همه سخت‌تر زماني بود كه شب خسته از كار برگشتم Ùˆ مرگ مادرم را شنيدم. شنيدن مرگ مادر در اين دنياي غربت سخت است. كاش در دم آخر، آن ‌لØظه‌هاي كه مادرم به كام مرگ شتاÙت در كنارش مي‌بودم تا بر دستâ€Ù‡Ø§ÙŠ مهربان Ùˆ پر مهر مادرم بوسه ميâ€Ø²Ø¯Ù…ØŒ كاش هنگام مردنش سرش را در بغل ميâ€Ú¯Ø±Ùتم! او در ØسرتÙ‌ديدار من چشم از جهان Ùروبست. پيش از شنيدن مرگش براي او لباس Ùˆ چادر خريده‌ بودم، مقعنه سÙيد عربي Ùˆ انگشتر عقيق Ùˆ يك دست ÙƒÙني، عيد نوروز سال گذشته دوستانم مرا از مرگ مادرم با خبر كردند؛ وقتي به وطن بر گردم، پيش از رÙتن به خانه به مزار مادر خواهم رÙت Ùˆ تمام غم‌هاي غربتم را در آنجا خواهم گريست، برخاك‌هاي مقدس گورش بوسه خواهم زد. «آه! يادم نرود. بودن در اردوگاه از شنيدن مرگ مادرم هم سختâ€ØªØ± بود.» شكنجة اين اردوگاه را Ùقط مزار مادرم تسكين مي‌دهد، سختي‌ها Ùˆ شكنجه‌هاي اردوگاهâ€Ù‡Ø§ را مو به مو براي مادرم تعري٠خواهم كرد، اگر مادرم مي‌دانست در اين اردوگاه بر من Ú†Ù‡ مي‌گذرد، نمي‌مرد، Øتما براي دلداري من زنده ميâ€Ù…اند، بعد از مزار مادرم به سراغ پدر تنهايم خواهم رÙت، آه! خدايا بعد از مرگ مادرم پدرم Ú†Ù‡ قدر تنهايي كشيده است، ديگر به ايران بر نمي‌گردم، بهتر است سنگ مزار خاكي مادرم باشم، خدمت‌گار پدرم، تا آواره در بهشت٠ديگران، ديگر اينجا بر نميâ€Ú¯Ø±Ø¯Ù…ØŒ من دوباره آمدن به «اردوگاه عسكر آباد» هراس دارم، از اين توهين Ùˆ تØقيرها Ùˆ شكنجهâ€Ù‡Ø§. «آه! يادم نرود. بودن در اردوگاه از شنيدن مرگ مادرم هم سختâ€ØªØ± بود.»
يادگاري Øسين‌داد، اردوگاه عسكر آباد ورامين، Û²Ûµ/ Û·/ Û±Û³Û¸Ûµ
شيرمØمد از ولايت ارزگان، قريه Øمزه، روي چوكات در سالن نوشته است: «من Ù†Ùهميدم كه زندگي چيست؟ ولي بالاخره معني مرگ را Ùهميدم. مرگ، يعني زنداني‌ شدن در پشت٠ميله‌هاي٠آهنين اردوگاه عسكر آباد. وقتي به من توهين مي‌شود Ùˆ من نمي‌توانم پاسخ دهم، اين يعني مرگ، من يادگاري نخواهم نوشت، چرا بنويسم؟ وقتي Øتي خدا يادگاري‌ام را نمي‌خواند» جميل تاجيك مي‌گويد: «خدايا كاش زودتر از اردوگاه عسكرآباد برويم» Ùˆ مقبول جگرخون در كنارش نوشته: «Ùردا سÙيد سنگ، Ùˆ ديگر چه؟»، اØمد Øسين زيرش نوشته: «ديگر هيچ!» تقي، شعر ناصر خسرو را تØري٠كرده Ùˆ نوشته: «خدايا راست گويم Ùتنه از تو است/ ولي از ترس نتوانم جغيدن/ اگر ريگ به ÙƒÙØ´ تو نباشد/ چرا «اÙغاني» بايد Ø¢Ùريدن» Ùˆ Ù…Øمدرضا با خودكار نوشته: «از همة كساني كه گذرش به اين اردوگاه مي‌اÙتد خواهشمندم كه نام «خدا» Ùˆ «مادر» را در اين ديوارهاي كثي٠ننويسند، زيرا خدا Ùˆ مادر مقدس‌تر از آن است كه نام مبارك شان را در اين ديوارها بنويسم.»، Øسين نوشته است «دوستان عزيز ديوارهاي تهران ما را ساخته‌ايم، ديوارهاي اين اردوگاه ساختة دست ما است، اكنون اين ديوارها ما را زنداني كرده است، ايران بعد از جنگ را ما آباد كرديم، ساختمانâ€Ù‡Ø§ÙŠ شيك Ùˆ آسمان خراشâ€Ù‡Ø§ÙŠ تهران را. اما امشب اردوگاه عسكر آباد شلوغ است، امشب در اين شهر كه ما آن را ساخته‌ايم Ùˆ در اين كشوري كه با خون Ùˆ كار ما آباد شده، براي ما Øتي جايي براي نشستن هم وجود ندارد!»، با خود مي‌گويم اين Ú¯Ùتة Øسين چقدر شبيه Ú¯Ùته بنيامين است كه مي‌گويد «هيچ تمدن وجود ندارد كه بر توØØ´ آدمي شهادت ندهد». كاش مي‌توانستم اين يادگاري ها را بيشتر بخوانم، اي كاش ميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø³ØªÙ… تمامي اين â€Ø®Ø§Ø·Ø±Ø§Øª را بنويسم، كاش ميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø³ØªÙ… با «ديوار خانه مردگان بيشتر Ú¯Ùتگو كنم!»، در اينجا انواع خاطره‌نويسي وجود، ملي، سياسي، اخلاقي، ÙƒÙرآميز، عاشقانه Ùˆ هر آنچه كه در تخيلت عبور كند، از اين‌جا دلتنگ‌ترين انسان‌هاي روي زمين عبور كرده اند.
شب آهسته آهسته ميâ€Ú¯Ø°Ø±Ø¯. هنوز صداي سگâ€Ù‡Ø§ را از دور دستâ€Ù‡Ø§ ميâ€Ø´Ù†ÙˆÙ…. ØµØ¨Ø Ø§Ø² راه مي‌رسد. صداي آذان بلند مي‌شود: الله اكبر، الله اكبر، رستاخيز عظيم است اينجا، مردگان در اين گورستان به نيايش بر مي‌خيزند، به دعا Ùˆ مناجات. آژير خطر با تكبير اذان در هم آميخته Ùˆ سكوت†مرگâ€Ø¨Ø§Ø± اين شب هولناك را در هم ميâ€Ø´ÙƒÙ†Ø¯. جنازهâ€Ù‡Ø§ÙŠ بيâ€Ø±ÙˆØ به پاخاستهâ€Ø§Ù†Ø¯ØŒ نميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ù… اين وضعيت را توصي٠نمايم، تنها يك خيالâ€Ù¾Ø±Ø¯Ø§Ø² آخرالزماني مي‌تواند اين وضعيت را به تصوير بكشد. زمين دهان گشوده، Ø§Ø±ÙˆØ§Ø Ù…ÙŠâ€ŒØ±Ù‚ØµÙ†Ø¯ØŒ مردگان به اينسو Ùˆ آنسو ميâ€Ø¯ÙˆÙ†Ø¯ØŒ براي وضو گرÙتن Ùˆ انجام نماز. صداي دعا Ùˆ مناجات است يا آهنگ٠رقص ارواØØŸ ديگر گيج شده‌ام، هيچ نمي‌دانم. اين تصوير گيج‌كننده Ùˆ آكنده از ÙˆØشت Ùˆ اندوه، مرا به ياد «عكاسي از ارواØ» مي‌اندازد كه «وولويچ» عكاس معرو٠در آن تصاوير اموات را به صورت تودة مبهم براي جمعيت٠سوگوار نشان مي‌دهد. دوباره در واقعي بودن اين كابوس دچار ترديد ميâ€Ø´ÙˆÙ…ØŒ Øس مي‌كنم سكانس آخر Ùيلم «من متهم مي‌كنم» ساختة «آبل‌گانس» است Ùˆ من كسي كه همچون «ژان‌دياز» قهرمان اين Ùيلم مشاعرم را از دست داده‌ام Ùˆ در عالم رؤيا رستاخيز مردگان را روايت مي‌كنم Ùˆ مرگ خورشيد را. شايد آبلâ€Ú¯Ù†Ø³ نيز مثل من روزي از «خانه مردگان» گذر كرده باشد Ùˆ شايد به همين دليل در سكانس آخرÙيلم «من متهم ميâ€ÙƒÙ†Ù…» وضعيتي را روايت ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ كه وقتي ژان دياز رؤيايي خويش را براي مردم روستا روايت مي‌كند، ابر تيره Ùˆ عظيمي پشت سر آنها ظاهر مي‌گردد Ùˆ هيكل‌هاي Ø´Ø¨Ø Ù…Ø§Ù†Ù†Ø¯ معجزه‌آسا از زمين بيرون مي‌آيند، خسته Ùˆ خاك آلود، پوشيده‌ شده در باندهاي تكه‌ پاره، عده‌اي لنگ، برخي نابينا، همگي تلو تلو خوران، ميدان نبرد را ترك كرده Ùˆ جاده‌هايي را به مقصد روستاهایی نامعلومي در پيش مي‌گيرند. شايد به همين دليل است كه «ژان‌دياز» قهرمان Ùيلم پس از نقل رؤيايش خورشيد را متهم مي‌كند كه بي ‌مصر٠در دل آسمان ايستاده Ùˆ نظاره‌گر جريان جنگ است، Ùˆ آنگاه مي‌ميرد. اين در همâ€Ø±ÙŠØ®ØªÚ¯ÙŠ آوارگان Ùˆ اين صØنه دهشتناك دقيقا همان «پرترة يهودي٠سرگردان» از مجموع تصاوير «اپينال» را تداعي مي‌كند كه اين جملات در آن به چشم مي‌خورد: «پنجاهمين بار است كه دور دنيا را مي‌گردم، با اندوهي شديد پاي در راه نهاده‌ام Ùˆ از روز تصليب Ù…Ø³ÙŠØ ØªØ§ كنون شب Ùˆ روز در آوارگي به سر مي‌برم.» آيا اينها زنده‌اند؟ آيا آنچه در پردة ذهنم مي‌گذرد واقعيت دارد؟ آيا اين تصوير همان تابلوي «منين گيت در نيمه شبÙ» ويل لانگستا٠نقاش Ùˆ هنرمند استراليايي نيست كه در آن هيكل‌هاي مات Ùˆ Ø´Ø¨Ø â€ŒÙ…Ø§Ù†Ù†Ø¯ خارج از شهر در پرتو نور كمرنگ ماه، به سمت در خروجي روان هستند كه اØتمالا به برزخ يا دوزخ منتهي مي‌شود؟ بي‌گمان شاهد يكي از غمبارترين صØنه‌هاي رنج انسان هستم؛ رنجي كه قابل بيان نيست Ùˆ انسان Âرا دیوانه Ù…ÛŒÂکند. اينجا اردوگاه عسكر آباد است. آنچه مي‌بينم تجسم عيني تابلوي نقاشي «بي‌خانمانان»‌ اثر «لوديگ ميدنر» يهودي است، روايتي است از يك شب غم‌آلود Ùˆ تيره، Ùضاي آخرالزماني زندگي مردان Ùرو شكسته Ùˆ Ù„Øظات٠دوزخي يك Ùاجعه‌اي اخلاقي Ùˆ انساني كه تنها ارمغان آن مرگ Ø±ÙˆØ Ø§Ø³ØªØŒ مرگ‌ اخلاق Ùˆ انسانيت. جمعيت خسته از روي سنگÙرش‌هاي كثي٠و سرد بلند مي‌شوند، براي وضو گرÙتن، براي نماز خواندن، صداي Ù†Ùسâ€Ù‡Ø§ÙŠ خستهâ€Ø§ÙŠ مهاجران زنداني را مي‌شنوم كه از عمق دل مي‌گويند: الله اكبر! به صداي پير مرد كه ديشب سربازها از پله پنجم روي سنگ‌ها انداخته بود گوش مي‌دهم، صداي لرزانش به گوش مي‌رسد «الØمدلله رب العالمين، الرØمن الرØيم، ملك يوم الدين، اياك نعبد Ùˆ اياك نستعين»، آيا خدا صداي او را مي‌شنود؟ آيا او درست ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯ كه خداوند «رØمن Ùˆ رØيم» است، پس چرا به او رØÙ… نميâ€ÙƒÙ†Ø¯ØŸ آيا خدا انتقام او را خواهد گرÙت؟ به ياد خاطرة اسكندر مي‌اÙتم كه مي‌گÙت: «اينجا شهر شيطان است Ùˆ موبايل خدا در شهر شيطان آنتن نمي‌دهد»، با خود مي‌گويم خدا نيز اين مردم را Ùراموش كرده است، خاطرة «شير Ù…Øمد ارزگاني» را روي ديوار مي‌بينم: چرا يادگاري بنويسم؟ يادگاري‌ام را خدا هم نمي‌خواند.»، ساعت Û¸ در اردوگاه باز مي‌شود، مردان Ùˆ زنان Ùˆ دختران همچون توده «مردگان» سيلâ€Ø¢Ø³Ø§ به سمت پنجره هجوم مي‌آورند Ùˆ هركس همچون «اورÙئوس» در اين دوزخ عسكرآباد به دنبال «اوريدوس» مي‌گردند، سربازي به من اشاره مي‌كند، ديشب Ú†Ù‡ كار مي‌كردي؟ مي‌گويم هيچ‌كار، Ú†Ù‡ مي‌نوشتي؟ به خانواده ام در اÙغانستان نامه مي‌نوشتم. به صورتم سيلي مي‌زند. ديوار خانه مردگان به صدا در مي‌آيد، آواز خاطره ÙƒÙرآميز جمعه سرخك در گوشم طنين‌انداز مي‌شود كه «خدايا! تو هم نيستي»، يادگاري بنيادگل در پيش چشمم مجسمم مي شود كه تاريخ را بر عكس نوشته است، همچون تقدير باژگون انسان اÙغانستاني، يادرگاي جميل تاجيك Ùˆ... .اينجا كجا است كه مرگ Ùˆ نيستي مي‌بارد؟ اينجا كجا است كه در كسوÙ٠اخلاق Ùاجعة ‌انساني مي‌درخشد؟ اين قطعه شعر برشت را با خود زمزمه مي‌كنم «به ياد آر تاريكي Ùˆ سرماي سخت را، در اين دره كه آه Ùˆ Ùغان Ùˆ ناله Ùˆ غوغا است» كاش مي‌توانستم آن‌چه را ديدم Ùˆ شنيدم روايت كنم، اما روايتش ممكن نيست، من، تقصیری ندارم، هيچâ€ÙƒØ³ نميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ اين Ùاجعه را روايت â€ÙƒÙ†Ø¯ØŒ Øتي خدا نيز درباره اين Ùاجعه سخن نميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯. Ú¯Ùته‌هايم را با شعری از «ويلÙرد اوئن» به پايان مي‌برم «در آنجا Ø®Ùتگان نالان بر هم انباشته شده بودند/ Ùرو رÙته در خويش/ Øتي دستي نمي‌جنباندند/ شايد مرده بودند/ آن‌گاه كه ور انداز شان مي‌كردم يكي شان از ميان بر خاست/ با چشمان بي‌Øركت Ùˆ چهره‌اي ترØم‌انگييز به من خيره شد/ دستان ضعيÙØ´ را گويي به دعا بلند كرد/ چشمان‌اشك‌بار Ùˆ لبخند Ø¨ÙŠâ€ŒØ±ÙˆØ Ø§Ùˆ به من Ùهماند كه در «دوزخ» هستيم.»
شقايقâ€Ù‡Ø§ÙŠ سرخ٠گورستان
اسدالله اØمدي(بودا)
14 خرداد 1386 ساعت 11:34
اشاره:
دوسال پيش خالهâ€Ø§Ù… در عالم غربت مرد. در غروبâ€Ùâ€ØºÙ…ناكي با اشك Ùˆ اندوه او را بر Ùراز تپهâ€ÙŠ در پاي كوه دماوند، در گورستان روستاي «كوهان»، آنâ€Ø¬Ø§ كه شقايقâ€Ù‡Ø§ÙŠ سرخ ميâ€Ø±ÙˆÙŠÙ†Ø¯ØŒ به خاك سپرديم. اكنون كه Ùصل بازگشت٠اجباري Ùرا رسيده، ما ميâ€Ø±ÙˆÙŠÙ…ØŒ اما او Ùˆ بيâ€Ø´Ù…ار انسان ‌اÙغانستاني آوارهâ€Ø§ÙŠ كه در ایران مردهâ€Ø§Ù†Ø¯ Ùˆ يا كشته â€Ø´Ø¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯ØŒ در ديار غربت ميâ€Ù…انند. براي بسياري از مهاجرين كه عزادار عزيز از دست â€Ø±Ùته‌اند، بازگشت ميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ مصيبتâ€Ø¨Ø§Ø± Ùˆ عذاب‌آور باشد. ديروز همراه چند تن از دوستانم به مزار خالهâ€Ø§Ù… رÙتم. وقتي وارد گورستان شديم قبر خالهâ€Ø§Ù… بر Ùراز تپهâ€Ø§ÙŠ Ùرو پوشيده در ميان گل‌ها Ùˆ علÙ‌ها، به زبان شقايقâ€Ù‡Ø§ÙŠ سرخ به ما خوش آمد Ú¯Ùت. اØتمالا اين آخرين بار باشد كه به زيارت مزار خالهâ€Ø§Ù… ميâ€Ø±ÙˆÙ…. من بايد به همين زدودي اخراج شوم، تا چند روز ديگر شقايقâ€Ù‡Ø§ÙŠ سرخ نيز خواهند مرد، اما نميâ€Ø¯Ø§Ù†Ù… در نبود من Ùˆ شقايقâ€Ù‡Ø§ÙŠ سرخ گور خالهâ€Ø§Ù… چقدر تنها Ùˆ متروك خواهد ماند. اكنون كه Ùصل بازگشت Ùرارسيده، هر روز اينâ€Ú¯ÙˆØ±Ù‡Ø§ÙŠ تنها بيشâ€ØªØ± Ùˆ بيشâ€ØªØ± خواهد شد؛ گورهاي زيادي زين پس تنها خواهند ماند، پوشيده†در غبار Ùˆ ديگر هيچâ€Ú¯Ø§Ù‡ منتظر نخواهند بود كه بازماندگان خستهâ€ØŒ با دستان پينهâ€Ø¨Ø³ØªÙ‡â€Ø§Ø´ اين گورها را را غبار روبي نموده Ùˆ غمâ€Ù‡Ø§ÙŠâ€Ø´Ø§Ù† را بر سنگâ€Ú¯ÙˆØ± عزيزان از دستâ€Ø±Ùتهâ€Ø´Ø§Ù† مويه كنند. پاييز غمâ€Ø§Ù†Ú¯ÙŠØ² اخراجâ€Ø§Ø¬Ø¨Ø§Ø±ÙŠØŒ با مصيبتâ€Ù‡Ø§ Ùˆ آلام زياد همراه گشته است، يكي از غمâ€Ø§Ù†Ú¯ÙŠØ² ترين دردها باز گشت كساني است كه به اÙغانستان بر مي‌گردند، اما پدر، مادر، برادر، خاله، عمه، عمو Ùˆ يا يكي از بستگان نزديكش تا ابد در اين سرزمين، در زير خروارها خاك آواره ميâ€Ù…اند. مردگان، بايد تنها بمانند، Ùˆ بازماندگان بايد تنها بر گردند، اين امر در Øقيقت â€Â«Ùقدان٠مضاعÙ» عزيزان از دستâ€Ø±Ùته است: از دستâ€Ø¯Ø§Ø¯Ù† خود آنâ€Ù‡Ø§ Ùˆ گورستانâ€Ø´Ø§Ù†. كسي كه مادرش در گورستانâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ ايران مدÙون است، اگر روزي هواي آن كند كه دلتنگيâ€Ù‡Ø§ÙŠØ´ را با گور مادرش بگويد، به كجا رود، وقتيâ€ÙƒÙ‡ مادر Ùˆ گورستانâ€Ù…ادر هردو را از دست داده است! خدايا من ميâ€Ø±ÙˆÙ…ØŒ خدايا من به جرم اينكه در سر زمين ديگري متولد شدهâ€Ø§Ù…ØŒ از اينâ€Ø¬Ø§ «اخراج» ميâ€Ø´ÙˆÙ…ØŒ اما به اين شقايقâ€Ù‡Ø§ÙŠ سرخ كه از سر لط٠بر گور خالهâ€Ø§Ù… شكÙتهâ€Ø§Ù†Ø¯ عمر جاودان ده، تا زين پس او در اين گورستان متروك٠تنها Ùˆ دوراÙتادهâ€ÙŠ كه به قلهâ€ÙŠ دماوند خيره خیره ميâ€Ù†Ú¯Ø±Ø¯ØŒ تنها نماند!
با سخت‌گيري٠دولت‌ايران، آخرين اميدها Ùˆ رؤياهاي مهاجرين اÙغانستاني كم كم به پايان مي‌رسد. اكنون بايد به رÙتن انديشيد Ùˆ به نبودن در ايران، زيرا ايرانÙ‌ويران پس از جنگ باز سازي شده Ùˆ ديگر ايراني‌ها تØمل مهاجرين را ندارند. نه تنها نيروي انتظامي، بلكه نوعي بسيج†همگاني صورت گرÙته تا هر قسمي ‌شده، شر «اÙغاني‌هاي اشرار»، اين «اتباع‌بيگانه» را از ايران كم كنند. لباس ‌شخصي‌ها نيز اين‌بار در پروژه‌اي اخراج‌اجباري Ùˆ خشونتâ€Ø¨Ø§Ø± مهاجرين مشاركت دارند. اين بسيج همگاني علاوه بر آن ‌كه پروژه‌اي اخراج‌اجباري را سرعت بخشيده، زمينه‌اي سوء استÙاده‌هايي گسترده‌ي را Ùراهم كرده است. مهاجرين در هيچ نقطه‌اي ايران امنيت ندارند. دزدان Ùˆ جنايت‌پيشگان، در خبابانâ€Ù‡Ø§ØŒ كارخانهâ€Ù‡Ø§ Ùˆ روستاها Ùˆ Øتي خانهâ€Ù‡Ø§ Ùˆ اتاقâ€Ù‡Ø§ÙŠ كارگري به چپاول Ùˆ غارت مهاجرين روي آوردهâ€Ø§Ù†Ø¯. دولت Ùˆ نيروي انتظامي از مردم دعوت نموده كه به خاطر «تامين امنيت‌ملي»، دولت را در پروژه‌اي اخراج مهاجرين ياري رسانند. «ستاد مقابله با اتباع خارجي غير قانوني» در پوستر بزرگ كه Ø·Ø±Ø Ù¾Ø´Øª زمينهâ€â€Ø§ÙŠ آن را تصوير اÙغانستانيâ€Ù‡Ø§ تشكيل ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ «همكاري آگاهانه مردم را تضمينâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯Ø© موÙقيت طرØâ€Ù‡Ø§ÙŠ دولت در مقابله با Øضور اتباع خارجي غيرقانوني» دانسته است. از آنجا كه در ايران مهاجرين اÙغانستاني Ùاقد ØÙ‚ قانوني هستتند، Ø·Ø±Ø Ù…Ù‚Ø§Ø¨Ù„Ù‡ با Øضور اتباع خارجي غيرقانوني، همه آنها را در بر ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯. با وجود آنكه براساس آمارهاي معتبر تعداد دانش آموزان دبستاني در ايران رو به كاهش است Ùˆ Øتي تعدادي از دبستان‌ها به دليل كمبود دانش‌ آموز تعطيل گرديده‌اند، برخي از مدارس، به عنوان نمونه «دبستان خواجه نظام الملك» اصÙهان در كنار اين Øديث پيامبر(ص)ØŒ «با آنان â€ÙƒÙ‡ در زمين هستند مهرباني كنيد»، بر روي مقواي سÙيد رنگ نوشته است: «به علت كمبود Ùضاي آموزشي Ùˆ تراكم دانش†آموز، از ثبت†نام دانش†آموزان اÙغاني معذوريم.» اما از آنجا كه بر مبناي متاÙيزيك اسلامي همه‌جاي جهان خانه‌اي مسلمانان است Ùˆ تنها جغراÙيايي ايمان Ùˆ باور اعتبار دارد، نه مرز ملي Ùˆ قلمرو دولت â€- â€Ù…لت، بنابر اين يا Øديث پيامبر اكرم يك تبلغيات كالايي Ùاقد معنا Ùˆ پيام Ùˆ يادگار سنت٠گذشته‌اي است كه اكنون بر باد رÙته Ùˆ علت٠وجودي‌اش را از دست‌داده، يا دانشâ€Ø¢Ù…وزان مهاجر اهل زمين نيستند Ùˆ يا Ù…ØروميتÙ†تØصيلي را بايد نوعي «مهربانيâ€Â» تÙسير كرد. هر چند تعداد انگشت‌ شماري از روشنÙكران به اين اخراج خشونت‌بار معترض‌اند[i][1][1]ØŒ اما رسانه‌هاي جمعي Ùˆ مطبوعات غوغا به راه انداخته‌اند Ùˆ هياهوي دهشت‌زايي كه دير زماني در رؤياهاي مهاجران عبور ميâ€ÙƒØ±Ø¯ اكنون در ساعت‌هاي بيداري در تيترهاي روزنامه‌ها Ùˆ رسانهâ€Ù‡Ø§ØŒ چون طوÙان Ùˆ سيلاب به آنان Øملهâ€ÙˆØ± شدهâ€Ø§Ù†Ø¯.
به هرØال اخراج†اجباري مهاجرين â€Ø§Ùغانستاني تقدير Ù…Øتوم است. به رغم آنكه هم دولت â€Ø§ÙŠØ±Ø§Ù† Ùˆ هم دولت†و پارلمان اÙغانستان از كنار اين مسئله به سادگي ميâ€Ú¯Ø°Ø±Ù†Ø¯ Ùˆ از آن سوژه‌اي براي دعواهاي شخصي Ùˆ تصÙيه‌ Øساب‌هاي گروهي Ùˆ سياسي ساخته‌اند، بازگشت مهاجرين نه يك مسئلة ساده، بلكه نوعي تراژدي‌ انساني Ùˆ موضوع قابل تامل Ùˆ بسيار پيچيده†است كه ابعاد خرد Ùˆ كلان سياسي، اجتماعي، Ùرهنگي رواني گستردهâ€Ø§ÙŠ دارد. Ùرصت Ùˆ توان آن نيست كه در اين يادداشت به موضوعات كلان بپردازم. به همين دليل در اينجا از ميان بيâ€Ø´Ù…ار مسايلي مربوط به مهاجرين، به موضوعي كوچك اما قابل تامل اشاره خواهم كرد كه كمتر بدان توجه مي‌شود Ùˆ اغلب با بي‌اعتنايي از كنار آن مي‌گذرند: از همâ€Ú¯Ø³ÙŠØ®ØªÚ¯ÙŠ خانوادهâ€Ù‡Ø§ÙŠ كه يك يا چند تن از اÙراد آنها در ايران به صورت طبيعي يا غير طبيعي طعمة مرگ شدهâ€Ø§Ù†Ø¯. به نظر مي‌رسد دليل پرداختن به اين موضوع كاملا روشن است، زيرا در طول مهاجرت چندين ساله اÙغانستانيâ€Ù‡Ø§ به ايران، اÙراد بسياري در ايران مرده‌اند Ùˆ يا كشته شده‌ كه در Øال Øاضر در يكي از گورستان‌هاي اين كشور، معمولا گورستان‌هاي خاموش، متروك Ùˆ دور اÙتاده مدÙون گشته‌اند Ùˆ Øتي در برخي از شهرها Ùˆ شهرستان‌هاي نظير ورامين، خميني‌شهر اصÙهان Ùˆ... گورستان‌هاي مخصوص مهاجرين وجود دارند. اكنون كه سرماي بازگشت وزيدن گرÙته، مي‌بايست اين گورهاي‌غريب Ùˆ متروك، تنها بمانند Ùˆ ديگر هيچâ€Ú¯Ø§Ù‡ زاير آشنايي به سراغ آنها نخواهد آمد. تقدير آن بوده است كه مهاجرين Ø®Ùته در اين گورها تا ابد آواره بمانند، بي â€Ù‡ÙŠÚ† زاير آشنايي در گورستان‌هاي متروك Ùˆ خاموش خويش. به همان ميزان كه بازگشت زندگان تقدير Ù…Øتوم Ùˆ مقدر است، غربت†ابدي اين†گورها Ù…Øتوم Ùˆ مقدر خواهد بود. چندي پيش در يادداشت تØت عنوان «خاطراتÙ‌خانه مردگان»، به ديوار نويسي‌هاي روي ديوار اردوگاه عسكرآباد ورامين پرداخته Ùˆ به عنوان نمونه چند تا خاطره روي ديوار را نقل كردم تا زين پس كساني كه از آنجا مي‌گذرند به رد پايي اØساس كه در ديوارها ØÙƒ گشته‌اند، تامل نمايند. اما خاطرات بودن در ايران Ùˆ رد پاي چندگانة اندوه مهاجرين، تنها در ديوارهاي اردو.........
عباس موذن نوشت
از نثر خوب Ùˆ پر Ù…Øتوايت استÙاده كردم.
پربار باشي و شاد.
عباس موذن