مگس نیمه دانا
null

مهشید امیر شاهی

تقدیم به نیمه روشنفکران


عنکبوتی درشت در خانه ای کهنه ساز تاری زیبا به منظور شکار تنیده بود و هر بار که مگسی بر آن فرود می آمد و گرفتار می شد عنکبوت آن را فوراً می بلعید تا دیگر مگسانی که از آن حوالی در گذر بودند تصور کنند که کارتنک تفرجگاهی است امن و امان.

روزی مگسی نیمه دانا، وزوز کنان بر فراز تار پرواز می کرد و آن قدر برای نشستن این پا آن پا کرد و دو دلی به خرج داد که عنکبوت ناگزیر خودی نشان داد و گفت، «کرم نما و فرود آ!»

اما مگس، که از عنکبوت زیرک تر بود، گفت، «خیر، این خانه جای ما نیست رفیق، من اینجا مگسی نمی بینم و بر جایی که مگس نباشد نمی نشینم.»

این گفت و پرواز کنان رفت و رفت تا به جایی رسید که مگسان زیادی گرد آمده بودند. قصد فرود آمدن داشت که سر و کلهٌ زنبوری پیدا شد و هشدار داد، «دست نگه دار نادان! آنچه زیر پا داری مگس گیر است و این همه مگسان که می بینی به دام افتاده اند.»

مگس گفت، «چه یاوه ها! کدام مگس گیر، کدام دام؟ مگر نمی بینی اینجا عرصهٌ میتینگ است و همه به تظاهرات و نطق و خطابه مشغولند؟!» این گفت و نشست و با دیگر مگسان زمین گیر شد.



نتیجهٌ اخلاقی: امنیت در کمّیت نیست، در هیچ چیز دیگر هم نیست!



شیر و روباهان



تقدیم به آقا بالا سرها



گوزن نر را کل و قوچ و لوکی کشته بودند و می خواستند بین خود تقسیمش کنند که شیر از راه رسید و گفت:

- «چون ما سلطان جنگلیم این شکار هم مال ماست.»

کل ماهرخ رفت:

- «من ابداً اهل باج دادن نیستم.»

شیر با ضربهٌ پنجه او را نقش زمین کرد و گفت:

- «آن که باج می گرفت شغال بود – ما خراج می گیریم.»

قوچ سینه را جلو داد:

- «من اصلاً حرف زور نمی شنوم.»

شیر کشیدهٌ آبداری بیخ گوشش زد و گفت:

- «گرفته بود – بازش کردیم تا بعد از این بشنوی.»

لوک لب ورچید:

«من اصولاً جمهوریخواهم.»

شیر لگدی به آبگاهش نواخت و گفت:

« پس برو در رفراندم شرکت کن – ما هم آمدیم.»

شر آن سه تازه کم شده بود و شیر می خواست سر فرصت لقمهٌ چرب و نرمی از غنیمت جدید به دهان بگذارد که سه روباه قد و نیم قد وارد صحنه شدند.

یکی از ایشان گفت:

-« یک سوم گوزن را من به عنوان جریمه برمی دارم، چون شکار حیوان حرام گوشت شرعاً قدغن است .»

شیر غرید:

« گوشت گوزن که حرام نیست، به علاوه به ما همه چیز حلال است.»

دومی، بی اعتنا به غرش شیر، یک سوم دیگر گوزن را برداشت و توضیح داد:

-« یک سوم گوزن مطابق قوانین شرع انور زکات است و به بیوهٌ سیّدهٌ شما تعلق می گیرد.»

شیر هارت و پورت کرد:

- « زکات به درویش و مستحق می رسد نه به اعقاب رسول، به علاوه ما که هنوز زنده ایم پس بیوه ای نداریم تا سیّده باشد!»

روباه سوم گفت:

-« حالا که وقت مو از ماست کشیدن یا متّه به خشخاش گذاشتن نیست – کارهای عمده تری در پیش است.»

و سهم خود را به عنوان خمس و سهم امام برد.

شیر قُرقُر زد:

« خمس یک پنجم است نه یک سوم، به علاوه ما نا سلامتی سلطان جانورانیم!»

روباهان با هم دم گرفتند:

« پس شما که تاج دارید به شاخ هم نیازی ندارید.»

و شاخ هم به مستضعفان حواله شد.



نتیجهٌ اخلاقی: سهم سلطان در آن دوران، سهم روباهان در این دوران و سهم بنده و شما در هر دو دوران روشن است!