توطئه در باران ---نصرت‌اله مسعودى
نصرت‌اله مسعودى
تقديم به شهبازي
توطئه در باران
بسيار باهوش بود Ùˆ ØØ¯Ø³ مي‌زد ريشه‌ي ماجرا بايد از جاي ديگري آب بخورد، اما باز به خودش Ù…ÙŠâ€ŒÚ¯ÙØª: «نيشابوري قضاوت بر پايه‌ي ØØ¯Ø³ Ùˆ گمان از نابخردي است. تشكيل اين جلسه‌ي سه Ù†ÙØ±Ù‡ هم به خواست او Ùˆ تنها بخاطر روشن شدن مسأله Ùˆ Ùيصله آن بود.
< بعد از اينكه دكتر مرادي به سبك Ùˆ سياق ويژه Ùˆ با آن نگاه‌هاي سرزنش‌آميز Ùˆ آن ØØ±Ù‌هايي كه هيچ استدلال Ù…ØÙƒÙ…Ù‡ پسندي پشت‌شان نبود، از آقاي نيشابوري تقاضا كرد كه شهسواري را اخراج يا ØØ¯Ø§Ù‚Ù„ به ÙˆØ§ØØ¯ ديگري منتقل كند، نيشابوري با صبوري، شيشه عينكش را پاك كرد Ùˆ Ú¯ÙØª: «دكتر جان، آقاي شهسواري دو Ù€ سه بار از جناب‌عالي تقاضا كردند كه در زمينة اتهام‌ نسبت به ايشان دليل ارائه Ø¨ÙØ±Ù…ائيد، امّا شما هي Ù…ÙŠâ€ŒÙØ±Ù…ائيد من در جاهاي لازم Ùˆ كارساز دليل ارائه خواهم كرد. بايد صادقانه خدمت‌تان بگم اگر لازم باشد، ما هم كارسازيم Ùˆ كارهايي از دست‌مان برمي‌آد البته اگر دليلي ارائه بشه. Ùˆ باز خدمتتون عرض كنم اينگونه برخوردهاي Ø¨ÙŠâ€ŒØØ³Ø§Ø¨ Ùˆ كتاب نه به Ù†ÙØ¹ سازمان است، نه مسائل ÙØ±Ù‡Ù†Ú¯ÙŠ Ùˆ نه من Ùˆ شما، دقيقاً اوائل Ø¨ØØ« كه من Ú¯ÙØªÙ… اين به Ù†ÙØ¹ مسائل ÙØ±Ù‡Ù†Ú¯ÙŠ Ù†ÙŠØ³ØªØŒ شما ÙØ±Ù…وديد: Â«Ø§ØªÙØ§Ù‚اً دشمن‌شناسي اصيل‌ترين كار ÙØ±Ù‡Ù†Ú¯ÙŠ Ø§Ø³Øª. خوب، چون اين ØØ±Ù‌ها به درازا كشيده Ùˆ وقت هم ضيقه، اگر مقدور هست بدون ابهام Ùˆ پرده‌پوشي Ø¨ÙØ±Ù…ائيد چرا با اين سماجت خاص به اين بنده‌ي خدا چنان گير دادي، كه نعوذباللـه انگار با سلمان رشدي طرÙÙŠ! شهسواري كه Ú¯ÙØªÙ†Ø¯ØŒ مثل جناب‌عالي بچه‌ي روستاست، Ú¯ÙØªÙ†Ø¯ عاشق طبيعت‌اند Ùˆ ØØªÙŠ Ø¯Ø± كمال ÙØ±ÙˆØªÙ†ÙŠ Ø¹Ø±Ø¶ كردند هنوز كه هنوزه پيراهن‌شان بوي پشكل مي‌ده. ولي شما هي ÙØ±Ù…ايش مي‌كنين، جاي امثال ايشون، توي اين مركز نيست. بنده با Ú†Ù‡ استدلالي بايد عذر ايشونو بخوام. شما كه اين همه، مستقيم Ùˆ غيرمستقيم Ù…ÙŠâ€ŒÙØ±Ù…اييد اگر ترتيب اثر داده نشه، كار رو به جاهاي باريك مي‌كشونين، ديگه وقتش نرسيده برگ برنده‌تونو زمين بزنين Ùˆ بگين در كجاي اين شعر دستور صادر شده كه طبيعت Ùˆ Ù…ØÙŠØ· زيست تخريب بشه Ùˆ تا به ‌قول شما از اين «ظلم به بشريت» قبل از وقوع جلوگيري بعمل بياد. Ù„Ø·ÙØ§Ù‹ ÙØ±Ù…ايش كنيد كه بنده سراپا گوشم.»
نيم‌ساعتي بود كه سه Ù†ÙØ±ÙŠ Ø¬Ø± Ùˆ Ø¨ØØ« مي‌كردند. شهسواري مسؤول شعر ØµÙØÙ‡â€ŒÙŠ «مجله‌ي طبيعت Ùˆ سلامت» كه طبيعتاً آدم آرام Ùˆ دقيقي بود، خيلي سعي كرده بود ØªØØª تأثير ØØ±Ù‌هاي اتهام‌آميز مرادي ØªØØ±ÙŠÙƒ نشود Ùˆ خويشتندارانه دندان روي جگر گذاشته بود كه شايد Ø³ÙˆØ¡ØªÙØ§Ù‡Ù… توليد شده را برطر٠كند، ØØªÙŠ Ø¨Ø§ كسب اجازه از آقاي مرادي Ùˆ دكتر نيشابوري، درست مثل شاگردي كه درس پس مي‌دهد، كلمات٠طبيعت، Ù…ØÙŠØ·ØŒ Ù…ØÙŠØ· زيست، تخريب Ùˆ ØØªÙŠ Ø¹Ø¨Ø§Ø±Øª سرمايه ملي را با ØÙˆØµÙ„Ù‡ ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ø¯Ø§Ø¯. Ùˆ تنها يك بار صدايش كمي از ØØ¯ معمول بالا Ú¯Ø±ÙØª بود Ùˆ آنهم موقع ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ùˆ ØªÙØ³ÙŠØ± كلمات بود كه با تمسخر خاصي از سوي مرادي مواجه شد. Ùˆ ناگزير Ùˆ با Ù„ØÙ† نيمه عصبي Ú¯ÙØª: «مشكل جناب دكتر از هر جايي مي‌تونه باشد اÙلا چاپ اين شعر!» Ùˆ مرادي به سرعت Ùˆ با چند پرده بالاتر از شهسواري دم Ú¯Ø±ÙØªØŒ كه «عمو جان خجالت بكش، من توي دانشكده Ùقط صد برابر سنگيني تو جزوه راجع به زيست‌شناسي خوندم. بيشتر از پنجاه گوني چهار خطه! Ùˆ بعد با ريتمي كه مي‌شد ضربش را هم Ú¯Ø±ÙØªØŒ Ú¯ÙØª: «بزك نمير بهار ميآد» Ùˆ چون مصرع بعدش نمي‌دانست Ùˆ يا بر اثر عصبانيت از ذهنش پريده بود ادامه داد «هندوانه با آب‌غوره ميآد» اين ØØ±Ù‌ها را مرادي با آن ته لهجه‌ي Ù…ØÙ„ÙŠ Ùˆ با چنان غرشي ادا كرد كه جوادي‌نيا، مسؤول كارگزيني كه در اتاق بغلي كار مي‌كرد هم ترسيد Ùˆ هم با خنده‌اي عجيب پيچ Ùˆ تاب خورد، تا جايي كه پس از چند Ù„ØØ¸Ù‡ آقاي صورتيان هم از خنده‌ي پر كش Ùˆ قوس جوادي‌نيا خنده‌اش Ú¯Ø±ÙØª. البته كنترل شده مي‌خنديدند كه مبادا صداي‌شان از در بزند بيرون Ùˆ مشكل‌ساز شود. صورتيان كه به قول رييس نقليه معلوم نبود به جهت خاصي ÙØ¶ÙˆÙ„ است Ùˆ يا اساساً كنجكاو تشري٠دارن! به جوادي‌نيا Ú¯ÙØª: «جواد چرا ناگهان خنده اونم يك ريز، Ùˆ با ريسه؟!» Ùˆ جوادي‌نيا هم در جواب با شكلكي كه ØØ§Ù„ات خصوصي‌شان را در شب‌هاي جمعه Ùˆ آن ØØ§Ù„ تداعي مي‌كرد، Ú¯ÙØª: «صورتي جون تو خودت چرا ريسه؟!»
صورتيان كه ØØ§Ù„ا ديگر به واسطه‌ي خلوت همان شب‌ها با جوادي‌نيا خيلي خودماني شده بود Ú¯ÙØª: Â«ØØ¶Ø±Øª عباسي‌ كش Ùˆ قوس‌هاي تو، هر پدر مرده‌اي را روده‌بر مي‌كرد. خب خنده هم مثل خميازه مسريه. جان مرجان كوچولو به Ú†ÙŠ مي‌خنديدي؟» جوادي‌نيا بدون اينكه از روي ØÙƒÙ…ÙŠ كه چيزهايي در آن مي‌نوشت سر بلند كند، Ú¯ÙØª: «ياد نعمت قار قارو Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù….» Ùˆ باز خنده‌اش Ú¯Ø±ÙØªØŒ ولي اين‌بار، ØØ³ مي‌كردي خنده Ùˆ بن‌مايه‌اي از ØØ³Ø±Øª با هم قاطي شده‌اند. جوادي‌نيا آهي كشيد Ùˆ Ú¯ÙØª: «هشت Ù€ نه ساله بودم؛ كنار خونه‌مون، همين‌جايي كه الان يك بانك سه طبقه ساختن، اون وقتا عين سر ØØ¶Ø±Øªâ€ŒØ¹Ø§Ù„ÙŠØŒ خالي٠خالي بود.» صورتيان Ú¯ÙØª: Â«Ø§Ù†Ø¯Ù ØØ±Ù Ù…ÙØª ØØ§Ù„ا چرا مثال جيب‌هامو نمياري كه از سرم خالي‌ترن.» Ùˆ جوادي‌نيا Ú¯ÙØª: يعني برا شب جمعه هر دو گدايي لازم‌ايم؟!» صورتيان چشمكي زد Ùˆ Ú¯ÙØª: Â«Ù…ÙŠâ€ŒÚ¯ÙØªÙŠ!» «آره توي اين Ù…ØÙˆØ·Ù‡ خاكي Ùˆ خالي، دلال‌هاي گاو Ùˆ گوسÙند Ùˆ بز Ùˆ خر جا خوش كرده بودن. خدا بيامرزدش مادربزرگم…» صورتيان به سرعت Ú¯ÙØª: «نور به قبرش بباره» «ممنون، آره مادربزرگم كه اصلاً دندون توي دهنش نمونده بود، روزي سه Ù€ چهار مرتبه هن Ùˆ هن‌كنان Ù…ÙŠâ€ŒØ±ÙØª لب پشت‌بام Ùˆ با كلماتي كه لثه‌هاش Ù€ نور به قبرش بباره خيلي دل‌سوز بود Ù€ آره با كلماتي كه از لثه‌هاش Ø³ÙØ± Ù…ÙŠâ€ŒÚ¯Ø±ÙØªÙ†ØŒ به دلالي كه اكثر مواقع بجاي ØØ±Ù زدن داد Ùˆ قال مي‌كرد: Ù…ÙŠâ€ŒÚ¯ÙØª: «نعمت قار قارو، اون بلندگو رو، كه قورت دادي، كي مي‌خواي Ø¯ÙØ¹ كني، آخه Ø¨ÙŠâ€ŒØ§Ù†ØµØ§ÙØŒ خدانشناس، بچه از خواب مي‌پره Ùˆ پري‌دار مي‌شه.» برادرم ØØ³Ù†Ùˆ Ù…ÙŠâ€ŒÚ¯ÙØªØŒ اون موقع هنوز يكسالش نشده بود Ùˆ هميشه هم مريض بود. نعمت قارقارو هم از اون پر روهاي روزگار بود Ùˆ خيلي هم گردن ÙƒÙ„ÙØª. بي‌ اصل Ùˆ نسب اصلاً رعايت نمي‌كرد، درجا چمباتمه مي‌نشست Ùˆ كلاهشو طوري كه ننه رو آن بالا ببينه با Ù†ÙÙƒ انگشت بالا مي‌زد Ùˆ با صداهاي خاصي كه ظاهراً به زور از گلوش بالا مي‌اومد Ù…ÙŠâ€ŒÚ¯ÙØª: «Ùولي جون، هر Ú†ÙŠ زور مي‌زنم كه از دست اين بلندگو نجات پيدا كنم نميشه. اين روغن كرچك بد مذهبم كه اصلاً Ø§ÙØ§Ù‚Ù‡ نمي‌كنه.» هر دوشان باز خنده‌شان Ú¯Ø±ÙØª. بين٠خنده، صورتيان پرسيد چرا Ù…ÙŠâ€ŒÚ¯ÙØª: «Ùولي جون؟!» Ùˆ جوادي‌نيا Ú¯ÙØª: «بي‌پدر مقصودش مادر Ùولادزره‌ي قصه امير ارسلان بود.» صداي مرادي باز بلندتر شد. گوش‌هاي شهسواري به Ú¯Ùله‌هايي از آتش مي‌مانست. شهسواري با دهاني خشك، كه زبان، Ø±Ø§ØØª در آن نمي‌گشت، Ú¯ÙØª: «ديگه خيلي دور ور داشتي ما به Ø§ØØªØ±Ø§Ù… دكتر نيشابوري خيلي تØÙ…Ù„ كرديم، آخه پدر من، تو كه تروپو با طاي دسته‌دار مي‌نويسي Ùˆ اونو انجير مي‌خوني با كار ادبيات Ú†ÙŠ كار داري؟!» دكتر نيشابوري با عصبانيت نگذاشت شهسواري ديگر ادامه بدهد، بلند Ùˆ خيلي با تØÙƒÙ… خطاب به شهسواري Ú¯ÙØª: «كاÙيه، بسه آقا ! شما Ø¨ÙØ±Ù…ايين توي اتاق‌تون، Ø¨ÙØ±Ù…ايين» صداي دكتر آنقدر قاطع بود كه در به سرعت باز بسته شد.» نيشابوري Ø±ÙØª كنار پنجره نيمه‌باز Ùˆ Ù†ÙØ³ عميقي كشيد. مرادي براي چندمين بار سيگاري روشن كرد. Ùˆ چند Ù„ØØ¸Ù‡â€ŒØ§ÙŠ Ø¯Ø± سكوت گذشت. مرادي بعد از يك پك عميق به سيگاري كه داشت به انتها مي‌رسيد مي‌خواست ØØ±ÙÙŠ بزند كه دكتر نيشابوري باز قاطع Ú¯ÙØª: «اجازه Ø¨ÙØ±Ù…اييد آقاي دكتر، خواهش مي‌كنم! خوب، اقاي شهسواري كه نيست، به قول قديمي‌ها ØØ§Ù„ كلاه٠خودتو قاضي كن Ùˆ Ø¨ÙØ±Ù…ا كجاي اين شعر، جماعتو ØªØØ±ÙŠÙƒ مي‌كنه كه مثلاً به جان درخت Ùˆ Ù…ØÙŠØ· زيست Ø¨ÙŠÙØªÙ†. من چند بار اين شعر رو خوندم. البته بايد به ØµØ±Ø§ØØª Ùˆ صادقانه اعترا٠كنم كه سواد ادبي ندارم. Ùˆ البته اينو هم عيب نمي‌دونم، چون درس Ùˆ مشق من چيز ديگه‌اي بوده. خب شما كه بجز پزشكي، اهل شعر Ùˆ ادب هم هستين چرا به ØµØ±Ø§ØØª ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ù†Ù…ÙŠØ¯ÙŠÙ† تا تكلي٠اين مسأله روشن بشه.» مرادي با Ù„ØÙ†ÙŠ ÙƒÙ‡ يعني خودتي Ú¯ÙØª: «ول كن دكتر! يعني جناب‌عالي واقعاً متوجه نشدي؟!» نيشابوري بدون اينكه ديگر ØØ±ÙÙŠ بزند مجله‌ي باز روي ميز را پيش كشيد، عينكش را با عينك مطالعه عوض كرد Ùˆ Ú¯ÙØª: Â«Ù„Ø·ÙØ§Ù‹ بدون Ø¨ØØ«â€ŒÙ‡Ø§ÙŠ Ø§Ø¶Ø§ÙÙŠ Ùˆ Ø§Ù†ØØ±Ø§ÙÙŠØŒ من شعر رو مي‌خونم، شما Ùقط هر جا به اون نكته‌ي خاص مورد نظرتون رسيديم Ø¨ÙØ±Ù…اييد كه من قطع كنم Ùˆ ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ø¨ÙØ±Ù…اييد. دكتر شروع كرد: «عنوان شعر كه Ù…Ø³ØªØØ¶Ø±ÙŠØ¯ «سرود Ù‡ÙØªÙ… است» Ùˆ ØØªÙ…اً ربطي به مسأله تخريب نداره. Ùˆ اما شعر، هر جايي هم ÙØ±Ù…وديد «ري واند» مي‌كنم.» نيشابوري سطر سطر مي‌خواند Ùˆ بعد از هر سطر نگاهي سؤال‌آميز به مرادي مي‌انداخت Ùˆ چون واكنش خاصي نمي‌ديد ادامه ميداد.
در ميانه‌هاي شعر بود كه دكتر مرادي Ú¯ÙØª:
Ù€ Ù„Ø·ÙØ§Ù‹ برگرديد
ـ از كجا
ـ از سه پاييز پيش‌تر.
دكتر ريتم خواندن را كندتر Ùˆ شمرده‌تر كرد: سه پاييز پيش‌تر/ كه دست‌هايم هنوز نمي‌لرزيد/ بر پوست چناري/ كه روزي در باران/ «نون» نام مرا كندي نوشتم:/ دير آمدي پارميدا/ Ùˆ من كنار انتظار/ به خاك Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù…/
شعر كه تمام شد دكتر نيشابوري چشم در چشم مرادي شانه‌ها را بالا انداخت. دكتر مرادي باز با Ù„ØÙ†ÙŠ ÙˆÙŠÚ˜Ù‡ Ùˆ با تكيه Ùˆ كشدار كردن كلمات Ú¯ÙØª: «آقاي دكتر!» Ùˆ نيشابوري صميمانه Ú¯ÙØª: «آقاي مرادي عرض كردم من از شعر Ùˆ شاعري سر در نميارم. پس نظرتونو سريعاً Ø¨ÙØ±Ù…اييد، چون اين Ø¨ØØ«ØŒ بي‌خود Ùˆ بي‌جهت خيلي داره كش پيدا مي‌كنه!» مرادي مثل كارآگاهي كه بخواهد كش٠رو نشده‌اي را ناگهان به رخ متهم بكشد Ùˆ او را كيش Ùˆ ماه كند، Ú¯ÙØª: «پس اون كي بود كه دوشنبه گذشته وقتي تو سل٠سرويس، من اون دوبيتي رو خوندم ÙØ±Ù…ود ØØ³ مي‌كنم مصرع سومش يه مشكلي داشته باشه.»
Ù€ خوب من دچار چنين ØØ³ÙŠ Ø´Ø¯Ù‡ بودم Ùˆ بعداً هم، آقاي شهسواري تأييد كردند كه اين ØØ³ به خاطر اشكال Ùني شعره، چون به جاي Ù…ÙØ§Ø¹Ù„ين با ÙØ§Ø¹Ù„اتن شروع مي‌شه. البته ØÙ‚يقتاً من از Ù…ÙØ§Ø¹Ù„ين Ùˆ ÙØ§Ø¹Ù„اتن چيزي سر در نميارم Ùˆ هنوز نمي‌دونم Ú†ÙŠ به چيه Ùˆ كي درست ميگه.»
مرادي وقتي از اظهار نظر شهسواري اطلاع پيدا كرد رنگ غليظ صورتش دو برابر شد Ùˆ انگار دندان‌هايش صدايي توليد كردند Ùˆ خودخورانه Ú¯ÙØª: «آقاي دكتر نيشابوري رييس Ù…ØØªØ±Ù…ØŒ آخه «اي كه دستت» كجاش بر وزن Ù…ÙØ§Ø¹ÙŠÙ„Ù† نيست. اين مرديكه چون ميدونسته جناب‌عالي درباره‌ي وزن شعر اطلاعي نداريد خالي‌بندي كرده. ØØ§Ù„ا واقعاً بايد عرض كنم، كار اين بي‌سواد، تنها Ùˆ تنها تخريب Ù…ØÙŠØ· زيست نيست، بلكه Ùكر مي‌كنم ايشان اصلاً Ùˆ Ùي‌المجلس مخرب متولد شده. براي اينكه با دلايل متقن ثابت كرده باشم پس خوب گوش Ø¨ÙØ±Ù…اييد تا بقول ÙØ±Ø¯ÙˆØ³ÙŠ Ù¾Ø§Ùƒâ€ŒÙ†Ù‡Ø§Ø¯ «تا سيه روي شود هر كه در او غش باشد.»
نيشابوري با لبخند Ú¯ÙØª: «تمام وجودم با شماست Ø¨ÙØ±Ù…ائيد.»
Ù€ آقاي دكتر، شعر نو كه به گمان من ØÙŠÙ كه به اراجيÙÙŠ اينگونه اصلاً عنوان شعر داد، پر است از رمز Ùˆ راز Ùˆ خيلي ببخشيد واقعاً خيلي ببخشيد، با كمال معذرت بايد عرض كنم ممكنه بعضي‌ها اصلاً Ùˆ ابداً از اين راز Ùˆ رمزها چيزي دستگيرشان نشه، اينها مثل ÙƒÙØ¯Ù‡Ø§ÙŠ Ø¬Ø§Ø³ÙˆØ³ÙŠ مي‌مونن، ØØ§Ù„ا من از اين ÙƒÙØ¯Ù‡Ø§ÙŠ Ø¨Ø³ÙŠØ§Ø± خطرناك رمزگشايي مي‌كنم تا دهان شما باز بماند. ببينيد اينجا Ú†Ù‡ مي‌گويد:/ بر پوست چناري/ كه روزي در باران/ «نون» نام مرا كندي/ نوشتم:/ دير آمدي پارميدا/ Ùˆ من كنار انتظار/ به خاك Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù…./ امّا چرا چنار Ùˆ آن هم در روز باران! چون چنار بلندترين درخت اين خاكه Ùˆ روزهاي باراني خودتان Ù…Ø³ØªØØ¶Ø±ÙŠØ¯ چون پوستش بر اثر باران خيس Ùˆ نرم ميشه به Ø±Ø§ØØªÙŠ ÙƒÙ†Ø¯Ù‡ مي‌شود، نمي‌شود. ولي ÙƒÙØ¯Ù‡Ø§ تنها به اينها ختم نمي‌شه. به Ø·Ø±ÙØŒ يعني به مأمور Ú¯ÙØªÙ‡ مي‌شود در روزي باراني به عمل مبادرت كند. چرا؟ چون در اين روز به جهت جوّ هوا Ùˆ باران، مردم از خانه بيرون نمي‌آيند Ùˆ همين عدم تردد براي آنهايي كه قصد پوست‌كني دارن بهترين موقعيت است.» هر Ú†Ù‡ ØªÙØ³ÙŠØ± دكتر مرادي پيش Ù…ÙŠâ€ŒØ±ÙØªØŒ دهان دكتر نيشابوري باز Ùˆ بازتر مي‌شد Ùˆ پنجه‌ي دست راستش سنگين Ùˆ آرام آرام Ù…ÙŠâ€ŒØ±ÙØª تا به صورت دست مشت‌زن‌ها، گره ببندد. «و امّا راز اين جمله بسيار كوتاه ولي بسيار بسيار كليديÙ/ دير آمدي/ مي‌دانيد دير آمدي يعني چه؟ يعني عمليات را دير شروع كرده‌اي. يعني كار تخريب با كمال تأس٠به تأخير Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ØŒ يعني دستور سازماني را ناديده Ú¯Ø±ÙØªÙ‡â€Œ Ùˆ در جهت انجام آن كاهلي به‌ خرج داده‌‌اي.» دهان باز نيشابوري، هيجانات مرادي را بيشتر مي‌كرد. بهمين خاطر ØØ±ÙƒØ§Øª بدن مرادي موقع ØªÙØ³ÙŠØ± مدام بيشتر Ùˆ ريتم Ú¯ÙØªÙ‡â€ŒÙ‡Ø§ÙŠØ´ تند Ùˆ تندتر مي‌شد. مرادي مسرور از دانش شعري خود ادامه داد: «توجه Ø¨ÙØ±Ù…اييد جناب آقاي دكتر، اين تهديد زيركانه آخر را دقت Ø¨ÙØ±Ù…اييد/ Ùˆ من كنار انتظار به خاك Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù…./ آنهايي كه با رمز Ùˆ راز اينگونه نوشته‌ها آشنا نيستند، سادگي‌شان سبب مي‌شود كه خيال كنند كه شاعر كنار انتظار به خاك Ù…ÙŠâ€ŒØ§ÙØªØ¯ØŒ امّا نه، قضيه بسيار پيچيده‌تر از اين ØØ±Ù‌هاي معمولي است.
ولي Ùي‌الواقع گوينده به مخاطب مي‌خواهد هشدار دهد كه اگر كارت را به سرعت انجام ندهي Ùˆ ما را همچنان در انتظار Ù†Ú¯Ù‡ داري Ùˆ هي اين پا Ùˆ آن پا بكني به خاك خواهي Ø§ÙØªØ§Ø¯ØŒ كشته مي‌شوي. همچنان كه در ØªÙØ³ÙŠØ± عرض كردم Ùˆ خوشبختانه توجه شما كاملاً جلب شد، اين پدر نامردها با رمز Ùˆ رازي ØØ±Ù مي‌زنند كه هر كسي نمي‌نتواند متوجه بشود. وگرنه چرا هرگز در ØµÙØØ§Øªâ€ŒØ´Ø§Ù† اقدام به چاپ دوبيتي، رباعي، قطعه Ùˆ آثاري از اين قبيل نمي‌كنند. توجه Ø¨ÙØ±Ù…ائيد…» Ùˆ جمله نشد كه ادامه پيدا كند چون صداي بلندگوي بيمارستان در تمام سالن طنين انداخت Ùˆ ØØ±Ù مرادي را ناتمام گذاشت. صدا، صداي قشنگ خانم Ø³ØØ§Ø¨ÙŠ Ø¨ÙˆØ¯: «آقاي دكتر نيشابوري سريعاً به اورژانس، Ù„Ø·ÙØ§Ù‹ آقاي دكتر نيشابوري…» Ùˆ نيشابوري، گوشي در مشت Ùˆ با دهاني باز باز به طر٠اورژانس شروع به دويدن كرد.

تقديم به شهبازي
توطئه در باران
بسيار باهوش بود Ùˆ ØØ¯Ø³ مي‌زد ريشه‌ي ماجرا بايد از جاي ديگري آب بخورد، اما باز به خودش Ù…ÙŠâ€ŒÚ¯ÙØª: «نيشابوري قضاوت بر پايه‌ي ØØ¯Ø³ Ùˆ گمان از نابخردي است. تشكيل اين جلسه‌ي سه Ù†ÙØ±Ù‡ هم به خواست او Ùˆ تنها بخاطر روشن شدن مسأله Ùˆ Ùيصله آن بود.
< بعد از اينكه دكتر مرادي به سبك Ùˆ سياق ويژه Ùˆ با آن نگاه‌هاي سرزنش‌آميز Ùˆ آن ØØ±Ù‌هايي كه هيچ استدلال Ù…ØÙƒÙ…Ù‡ پسندي پشت‌شان نبود، از آقاي نيشابوري تقاضا كرد كه شهسواري را اخراج يا ØØ¯Ø§Ù‚Ù„ به ÙˆØ§ØØ¯ ديگري منتقل كند، نيشابوري با صبوري، شيشه عينكش را پاك كرد Ùˆ Ú¯ÙØª: «دكتر جان، آقاي شهسواري دو Ù€ سه بار از جناب‌عالي تقاضا كردند كه در زمينة اتهام‌ نسبت به ايشان دليل ارائه Ø¨ÙØ±Ù…ائيد، امّا شما هي Ù…ÙŠâ€ŒÙØ±Ù…ائيد من در جاهاي لازم Ùˆ كارساز دليل ارائه خواهم كرد. بايد صادقانه خدمت‌تان بگم اگر لازم باشد، ما هم كارسازيم Ùˆ كارهايي از دست‌مان برمي‌آد البته اگر دليلي ارائه بشه. Ùˆ باز خدمتتون عرض كنم اينگونه برخوردهاي Ø¨ÙŠâ€ŒØØ³Ø§Ø¨ Ùˆ كتاب نه به Ù†ÙØ¹ سازمان است، نه مسائل ÙØ±Ù‡Ù†Ú¯ÙŠ Ùˆ نه من Ùˆ شما، دقيقاً اوائل Ø¨ØØ« كه من Ú¯ÙØªÙ… اين به Ù†ÙØ¹ مسائل ÙØ±Ù‡Ù†Ú¯ÙŠ Ù†ÙŠØ³ØªØŒ شما ÙØ±Ù…وديد: Â«Ø§ØªÙØ§Ù‚اً دشمن‌شناسي اصيل‌ترين كار ÙØ±Ù‡Ù†Ú¯ÙŠ Ø§Ø³Øª. خوب، چون اين ØØ±Ù‌ها به درازا كشيده Ùˆ وقت هم ضيقه، اگر مقدور هست بدون ابهام Ùˆ پرده‌پوشي Ø¨ÙØ±Ù…ائيد چرا با اين سماجت خاص به اين بنده‌ي خدا چنان گير دادي، كه نعوذباللـه انگار با سلمان رشدي طرÙÙŠ! شهسواري كه Ú¯ÙØªÙ†Ø¯ØŒ مثل جناب‌عالي بچه‌ي روستاست، Ú¯ÙØªÙ†Ø¯ عاشق طبيعت‌اند Ùˆ ØØªÙŠ Ø¯Ø± كمال ÙØ±ÙˆØªÙ†ÙŠ Ø¹Ø±Ø¶ كردند هنوز كه هنوزه پيراهن‌شان بوي پشكل مي‌ده. ولي شما هي ÙØ±Ù…ايش مي‌كنين، جاي امثال ايشون، توي اين مركز نيست. بنده با Ú†Ù‡ استدلالي بايد عذر ايشونو بخوام. شما كه اين همه، مستقيم Ùˆ غيرمستقيم Ù…ÙŠâ€ŒÙØ±Ù…اييد اگر ترتيب اثر داده نشه، كار رو به جاهاي باريك مي‌كشونين، ديگه وقتش نرسيده برگ برنده‌تونو زمين بزنين Ùˆ بگين در كجاي اين شعر دستور صادر شده كه طبيعت Ùˆ Ù…ØÙŠØ· زيست تخريب بشه Ùˆ تا به ‌قول شما از اين «ظلم به بشريت» قبل از وقوع جلوگيري بعمل بياد. Ù„Ø·ÙØ§Ù‹ ÙØ±Ù…ايش كنيد كه بنده سراپا گوشم.»
نيم‌ساعتي بود كه سه Ù†ÙØ±ÙŠ Ø¬Ø± Ùˆ Ø¨ØØ« مي‌كردند. شهسواري مسؤول شعر ØµÙØÙ‡â€ŒÙŠ «مجله‌ي طبيعت Ùˆ سلامت» كه طبيعتاً آدم آرام Ùˆ دقيقي بود، خيلي سعي كرده بود ØªØØª تأثير ØØ±Ù‌هاي اتهام‌آميز مرادي ØªØØ±ÙŠÙƒ نشود Ùˆ خويشتندارانه دندان روي جگر گذاشته بود كه شايد Ø³ÙˆØ¡ØªÙØ§Ù‡Ù… توليد شده را برطر٠كند، ØØªÙŠ Ø¨Ø§ كسب اجازه از آقاي مرادي Ùˆ دكتر نيشابوري، درست مثل شاگردي كه درس پس مي‌دهد، كلمات٠طبيعت، Ù…ØÙŠØ·ØŒ Ù…ØÙŠØ· زيست، تخريب Ùˆ ØØªÙŠ Ø¹Ø¨Ø§Ø±Øª سرمايه ملي را با ØÙˆØµÙ„Ù‡ ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ø¯Ø§Ø¯. Ùˆ تنها يك بار صدايش كمي از ØØ¯ معمول بالا Ú¯Ø±ÙØª بود Ùˆ آنهم موقع ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ùˆ ØªÙØ³ÙŠØ± كلمات بود كه با تمسخر خاصي از سوي مرادي مواجه شد. Ùˆ ناگزير Ùˆ با Ù„ØÙ† نيمه عصبي Ú¯ÙØª: «مشكل جناب دكتر از هر جايي مي‌تونه باشد اÙلا چاپ اين شعر!» Ùˆ مرادي به سرعت Ùˆ با چند پرده بالاتر از شهسواري دم Ú¯Ø±ÙØªØŒ كه «عمو جان خجالت بكش، من توي دانشكده Ùقط صد برابر سنگيني تو جزوه راجع به زيست‌شناسي خوندم. بيشتر از پنجاه گوني چهار خطه! Ùˆ بعد با ريتمي كه مي‌شد ضربش را هم Ú¯Ø±ÙØªØŒ Ú¯ÙØª: «بزك نمير بهار ميآد» Ùˆ چون مصرع بعدش نمي‌دانست Ùˆ يا بر اثر عصبانيت از ذهنش پريده بود ادامه داد «هندوانه با آب‌غوره ميآد» اين ØØ±Ù‌ها را مرادي با آن ته لهجه‌ي Ù…ØÙ„ÙŠ Ùˆ با چنان غرشي ادا كرد كه جوادي‌نيا، مسؤول كارگزيني كه در اتاق بغلي كار مي‌كرد هم ترسيد Ùˆ هم با خنده‌اي عجيب پيچ Ùˆ تاب خورد، تا جايي كه پس از چند Ù„ØØ¸Ù‡ آقاي صورتيان هم از خنده‌ي پر كش Ùˆ قوس جوادي‌نيا خنده‌اش Ú¯Ø±ÙØª. البته كنترل شده مي‌خنديدند كه مبادا صداي‌شان از در بزند بيرون Ùˆ مشكل‌ساز شود. صورتيان كه به قول رييس نقليه معلوم نبود به جهت خاصي ÙØ¶ÙˆÙ„ است Ùˆ يا اساساً كنجكاو تشري٠دارن! به جوادي‌نيا Ú¯ÙØª: «جواد چرا ناگهان خنده اونم يك ريز، Ùˆ با ريسه؟!» Ùˆ جوادي‌نيا هم در جواب با شكلكي كه ØØ§Ù„ات خصوصي‌شان را در شب‌هاي جمعه Ùˆ آن ØØ§Ù„ تداعي مي‌كرد، Ú¯ÙØª: «صورتي جون تو خودت چرا ريسه؟!»
صورتيان كه ØØ§Ù„ا ديگر به واسطه‌ي خلوت همان شب‌ها با جوادي‌نيا خيلي خودماني شده بود Ú¯ÙØª: Â«ØØ¶Ø±Øª عباسي‌ كش Ùˆ قوس‌هاي تو، هر پدر مرده‌اي را روده‌بر مي‌كرد. خب خنده هم مثل خميازه مسريه. جان مرجان كوچولو به Ú†ÙŠ مي‌خنديدي؟» جوادي‌نيا بدون اينكه از روي ØÙƒÙ…ÙŠ كه چيزهايي در آن مي‌نوشت سر بلند كند، Ú¯ÙØª: «ياد نعمت قار قارو Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù….» Ùˆ باز خنده‌اش Ú¯Ø±ÙØªØŒ ولي اين‌بار، ØØ³ مي‌كردي خنده Ùˆ بن‌مايه‌اي از ØØ³Ø±Øª با هم قاطي شده‌اند. جوادي‌نيا آهي كشيد Ùˆ Ú¯ÙØª: «هشت Ù€ نه ساله بودم؛ كنار خونه‌مون، همين‌جايي كه الان يك بانك سه طبقه ساختن، اون وقتا عين سر ØØ¶Ø±Øªâ€ŒØ¹Ø§Ù„ÙŠØŒ خالي٠خالي بود.» صورتيان Ú¯ÙØª: Â«Ø§Ù†Ø¯Ù ØØ±Ù Ù…ÙØª ØØ§Ù„ا چرا مثال جيب‌هامو نمياري كه از سرم خالي‌ترن.» Ùˆ جوادي‌نيا Ú¯ÙØª: يعني برا شب جمعه هر دو گدايي لازم‌ايم؟!» صورتيان چشمكي زد Ùˆ Ú¯ÙØª: Â«Ù…ÙŠâ€ŒÚ¯ÙØªÙŠ!» «آره توي اين Ù…ØÙˆØ·Ù‡ خاكي Ùˆ خالي، دلال‌هاي گاو Ùˆ گوسÙند Ùˆ بز Ùˆ خر جا خوش كرده بودن. خدا بيامرزدش مادربزرگم…» صورتيان به سرعت Ú¯ÙØª: «نور به قبرش بباره» «ممنون، آره مادربزرگم كه اصلاً دندون توي دهنش نمونده بود، روزي سه Ù€ چهار مرتبه هن Ùˆ هن‌كنان Ù…ÙŠâ€ŒØ±ÙØª لب پشت‌بام Ùˆ با كلماتي كه لثه‌هاش Ù€ نور به قبرش بباره خيلي دل‌سوز بود Ù€ آره با كلماتي كه از لثه‌هاش Ø³ÙØ± Ù…ÙŠâ€ŒÚ¯Ø±ÙØªÙ†ØŒ به دلالي كه اكثر مواقع بجاي ØØ±Ù زدن داد Ùˆ قال مي‌كرد: Ù…ÙŠâ€ŒÚ¯ÙØª: «نعمت قار قارو، اون بلندگو رو، كه قورت دادي، كي مي‌خواي Ø¯ÙØ¹ كني، آخه Ø¨ÙŠâ€ŒØ§Ù†ØµØ§ÙØŒ خدانشناس، بچه از خواب مي‌پره Ùˆ پري‌دار مي‌شه.» برادرم ØØ³Ù†Ùˆ Ù…ÙŠâ€ŒÚ¯ÙØªØŒ اون موقع هنوز يكسالش نشده بود Ùˆ هميشه هم مريض بود. نعمت قارقارو هم از اون پر روهاي روزگار بود Ùˆ خيلي هم گردن ÙƒÙ„ÙØª. بي‌ اصل Ùˆ نسب اصلاً رعايت نمي‌كرد، درجا چمباتمه مي‌نشست Ùˆ كلاهشو طوري كه ننه رو آن بالا ببينه با Ù†ÙÙƒ انگشت بالا مي‌زد Ùˆ با صداهاي خاصي كه ظاهراً به زور از گلوش بالا مي‌اومد Ù…ÙŠâ€ŒÚ¯ÙØª: «Ùولي جون، هر Ú†ÙŠ زور مي‌زنم كه از دست اين بلندگو نجات پيدا كنم نميشه. اين روغن كرچك بد مذهبم كه اصلاً Ø§ÙØ§Ù‚Ù‡ نمي‌كنه.» هر دوشان باز خنده‌شان Ú¯Ø±ÙØª. بين٠خنده، صورتيان پرسيد چرا Ù…ÙŠâ€ŒÚ¯ÙØª: «Ùولي جون؟!» Ùˆ جوادي‌نيا Ú¯ÙØª: «بي‌پدر مقصودش مادر Ùولادزره‌ي قصه امير ارسلان بود.» صداي مرادي باز بلندتر شد. گوش‌هاي شهسواري به Ú¯Ùله‌هايي از آتش مي‌مانست. شهسواري با دهاني خشك، كه زبان، Ø±Ø§ØØª در آن نمي‌گشت، Ú¯ÙØª: «ديگه خيلي دور ور داشتي ما به Ø§ØØªØ±Ø§Ù… دكتر نيشابوري خيلي تØÙ…Ù„ كرديم، آخه پدر من، تو كه تروپو با طاي دسته‌دار مي‌نويسي Ùˆ اونو انجير مي‌خوني با كار ادبيات Ú†ÙŠ كار داري؟!» دكتر نيشابوري با عصبانيت نگذاشت شهسواري ديگر ادامه بدهد، بلند Ùˆ خيلي با تØÙƒÙ… خطاب به شهسواري Ú¯ÙØª: «كاÙيه، بسه آقا ! شما Ø¨ÙØ±Ù…ايين توي اتاق‌تون، Ø¨ÙØ±Ù…ايين» صداي دكتر آنقدر قاطع بود كه در به سرعت باز بسته شد.» نيشابوري Ø±ÙØª كنار پنجره نيمه‌باز Ùˆ Ù†ÙØ³ عميقي كشيد. مرادي براي چندمين بار سيگاري روشن كرد. Ùˆ چند Ù„ØØ¸Ù‡â€ŒØ§ÙŠ Ø¯Ø± سكوت گذشت. مرادي بعد از يك پك عميق به سيگاري كه داشت به انتها مي‌رسيد مي‌خواست ØØ±ÙÙŠ بزند كه دكتر نيشابوري باز قاطع Ú¯ÙØª: «اجازه Ø¨ÙØ±Ù…اييد آقاي دكتر، خواهش مي‌كنم! خوب، اقاي شهسواري كه نيست، به قول قديمي‌ها ØØ§Ù„ كلاه٠خودتو قاضي كن Ùˆ Ø¨ÙØ±Ù…ا كجاي اين شعر، جماعتو ØªØØ±ÙŠÙƒ مي‌كنه كه مثلاً به جان درخت Ùˆ Ù…ØÙŠØ· زيست Ø¨ÙŠÙØªÙ†. من چند بار اين شعر رو خوندم. البته بايد به ØµØ±Ø§ØØª Ùˆ صادقانه اعترا٠كنم كه سواد ادبي ندارم. Ùˆ البته اينو هم عيب نمي‌دونم، چون درس Ùˆ مشق من چيز ديگه‌اي بوده. خب شما كه بجز پزشكي، اهل شعر Ùˆ ادب هم هستين چرا به ØµØ±Ø§ØØª ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ù†Ù…ÙŠØ¯ÙŠÙ† تا تكلي٠اين مسأله روشن بشه.» مرادي با Ù„ØÙ†ÙŠ ÙƒÙ‡ يعني خودتي Ú¯ÙØª: «ول كن دكتر! يعني جناب‌عالي واقعاً متوجه نشدي؟!» نيشابوري بدون اينكه ديگر ØØ±ÙÙŠ بزند مجله‌ي باز روي ميز را پيش كشيد، عينكش را با عينك مطالعه عوض كرد Ùˆ Ú¯ÙØª: Â«Ù„Ø·ÙØ§Ù‹ بدون Ø¨ØØ«â€ŒÙ‡Ø§ÙŠ Ø§Ø¶Ø§ÙÙŠ Ùˆ Ø§Ù†ØØ±Ø§ÙÙŠØŒ من شعر رو مي‌خونم، شما Ùقط هر جا به اون نكته‌ي خاص مورد نظرتون رسيديم Ø¨ÙØ±Ù…اييد كه من قطع كنم Ùˆ ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ø¨ÙØ±Ù…اييد. دكتر شروع كرد: «عنوان شعر كه Ù…Ø³ØªØØ¶Ø±ÙŠØ¯ «سرود Ù‡ÙØªÙ… است» Ùˆ ØØªÙ…اً ربطي به مسأله تخريب نداره. Ùˆ اما شعر، هر جايي هم ÙØ±Ù…وديد «ري واند» مي‌كنم.» نيشابوري سطر سطر مي‌خواند Ùˆ بعد از هر سطر نگاهي سؤال‌آميز به مرادي مي‌انداخت Ùˆ چون واكنش خاصي نمي‌ديد ادامه ميداد.
در ميانه‌هاي شعر بود كه دكتر مرادي Ú¯ÙØª:
Ù€ Ù„Ø·ÙØ§Ù‹ برگرديد
ـ از كجا
ـ از سه پاييز پيش‌تر.
دكتر ريتم خواندن را كندتر Ùˆ شمرده‌تر كرد: سه پاييز پيش‌تر/ كه دست‌هايم هنوز نمي‌لرزيد/ بر پوست چناري/ كه روزي در باران/ «نون» نام مرا كندي نوشتم:/ دير آمدي پارميدا/ Ùˆ من كنار انتظار/ به خاك Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù…/
شعر كه تمام شد دكتر نيشابوري چشم در چشم مرادي شانه‌ها را بالا انداخت. دكتر مرادي باز با Ù„ØÙ†ÙŠ ÙˆÙŠÚ˜Ù‡ Ùˆ با تكيه Ùˆ كشدار كردن كلمات Ú¯ÙØª: «آقاي دكتر!» Ùˆ نيشابوري صميمانه Ú¯ÙØª: «آقاي مرادي عرض كردم من از شعر Ùˆ شاعري سر در نميارم. پس نظرتونو سريعاً Ø¨ÙØ±Ù…اييد، چون اين Ø¨ØØ«ØŒ بي‌خود Ùˆ بي‌جهت خيلي داره كش پيدا مي‌كنه!» مرادي مثل كارآگاهي كه بخواهد كش٠رو نشده‌اي را ناگهان به رخ متهم بكشد Ùˆ او را كيش Ùˆ ماه كند، Ú¯ÙØª: «پس اون كي بود كه دوشنبه گذشته وقتي تو سل٠سرويس، من اون دوبيتي رو خوندم ÙØ±Ù…ود ØØ³ مي‌كنم مصرع سومش يه مشكلي داشته باشه.»
Ù€ خوب من دچار چنين ØØ³ÙŠ Ø´Ø¯Ù‡ بودم Ùˆ بعداً هم، آقاي شهسواري تأييد كردند كه اين ØØ³ به خاطر اشكال Ùني شعره، چون به جاي Ù…ÙØ§Ø¹Ù„ين با ÙØ§Ø¹Ù„اتن شروع مي‌شه. البته ØÙ‚يقتاً من از Ù…ÙØ§Ø¹Ù„ين Ùˆ ÙØ§Ø¹Ù„اتن چيزي سر در نميارم Ùˆ هنوز نمي‌دونم Ú†ÙŠ به چيه Ùˆ كي درست ميگه.»
مرادي وقتي از اظهار نظر شهسواري اطلاع پيدا كرد رنگ غليظ صورتش دو برابر شد Ùˆ انگار دندان‌هايش صدايي توليد كردند Ùˆ خودخورانه Ú¯ÙØª: «آقاي دكتر نيشابوري رييس Ù…ØØªØ±Ù…ØŒ آخه «اي كه دستت» كجاش بر وزن Ù…ÙØ§Ø¹ÙŠÙ„Ù† نيست. اين مرديكه چون ميدونسته جناب‌عالي درباره‌ي وزن شعر اطلاعي نداريد خالي‌بندي كرده. ØØ§Ù„ا واقعاً بايد عرض كنم، كار اين بي‌سواد، تنها Ùˆ تنها تخريب Ù…ØÙŠØ· زيست نيست، بلكه Ùكر مي‌كنم ايشان اصلاً Ùˆ Ùي‌المجلس مخرب متولد شده. براي اينكه با دلايل متقن ثابت كرده باشم پس خوب گوش Ø¨ÙØ±Ù…اييد تا بقول ÙØ±Ø¯ÙˆØ³ÙŠ Ù¾Ø§Ùƒâ€ŒÙ†Ù‡Ø§Ø¯ «تا سيه روي شود هر كه در او غش باشد.»
نيشابوري با لبخند Ú¯ÙØª: «تمام وجودم با شماست Ø¨ÙØ±Ù…ائيد.»
Ù€ آقاي دكتر، شعر نو كه به گمان من ØÙŠÙ كه به اراجيÙÙŠ اينگونه اصلاً عنوان شعر داد، پر است از رمز Ùˆ راز Ùˆ خيلي ببخشيد واقعاً خيلي ببخشيد، با كمال معذرت بايد عرض كنم ممكنه بعضي‌ها اصلاً Ùˆ ابداً از اين راز Ùˆ رمزها چيزي دستگيرشان نشه، اينها مثل ÙƒÙØ¯Ù‡Ø§ÙŠ Ø¬Ø§Ø³ÙˆØ³ÙŠ مي‌مونن، ØØ§Ù„ا من از اين ÙƒÙØ¯Ù‡Ø§ÙŠ Ø¨Ø³ÙŠØ§Ø± خطرناك رمزگشايي مي‌كنم تا دهان شما باز بماند. ببينيد اينجا Ú†Ù‡ مي‌گويد:/ بر پوست چناري/ كه روزي در باران/ «نون» نام مرا كندي/ نوشتم:/ دير آمدي پارميدا/ Ùˆ من كنار انتظار/ به خاك Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù…./ امّا چرا چنار Ùˆ آن هم در روز باران! چون چنار بلندترين درخت اين خاكه Ùˆ روزهاي باراني خودتان Ù…Ø³ØªØØ¶Ø±ÙŠØ¯ چون پوستش بر اثر باران خيس Ùˆ نرم ميشه به Ø±Ø§ØØªÙŠ ÙƒÙ†Ø¯Ù‡ مي‌شود، نمي‌شود. ولي ÙƒÙØ¯Ù‡Ø§ تنها به اينها ختم نمي‌شه. به Ø·Ø±ÙØŒ يعني به مأمور Ú¯ÙØªÙ‡ مي‌شود در روزي باراني به عمل مبادرت كند. چرا؟ چون در اين روز به جهت جوّ هوا Ùˆ باران، مردم از خانه بيرون نمي‌آيند Ùˆ همين عدم تردد براي آنهايي كه قصد پوست‌كني دارن بهترين موقعيت است.» هر Ú†Ù‡ ØªÙØ³ÙŠØ± دكتر مرادي پيش Ù…ÙŠâ€ŒØ±ÙØªØŒ دهان دكتر نيشابوري باز Ùˆ بازتر مي‌شد Ùˆ پنجه‌ي دست راستش سنگين Ùˆ آرام آرام Ù…ÙŠâ€ŒØ±ÙØª تا به صورت دست مشت‌زن‌ها، گره ببندد. «و امّا راز اين جمله بسيار كوتاه ولي بسيار بسيار كليديÙ/ دير آمدي/ مي‌دانيد دير آمدي يعني چه؟ يعني عمليات را دير شروع كرده‌اي. يعني كار تخريب با كمال تأس٠به تأخير Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ØŒ يعني دستور سازماني را ناديده Ú¯Ø±ÙØªÙ‡â€Œ Ùˆ در جهت انجام آن كاهلي به‌ خرج داده‌‌اي.» دهان باز نيشابوري، هيجانات مرادي را بيشتر مي‌كرد. بهمين خاطر ØØ±ÙƒØ§Øª بدن مرادي موقع ØªÙØ³ÙŠØ± مدام بيشتر Ùˆ ريتم Ú¯ÙØªÙ‡â€ŒÙ‡Ø§ÙŠØ´ تند Ùˆ تندتر مي‌شد. مرادي مسرور از دانش شعري خود ادامه داد: «توجه Ø¨ÙØ±Ù…اييد جناب آقاي دكتر، اين تهديد زيركانه آخر را دقت Ø¨ÙØ±Ù…اييد/ Ùˆ من كنار انتظار به خاك Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù…./ آنهايي كه با رمز Ùˆ راز اينگونه نوشته‌ها آشنا نيستند، سادگي‌شان سبب مي‌شود كه خيال كنند كه شاعر كنار انتظار به خاك Ù…ÙŠâ€ŒØ§ÙØªØ¯ØŒ امّا نه، قضيه بسيار پيچيده‌تر از اين ØØ±Ù‌هاي معمولي است.
ولي Ùي‌الواقع گوينده به مخاطب مي‌خواهد هشدار دهد كه اگر كارت را به سرعت انجام ندهي Ùˆ ما را همچنان در انتظار Ù†Ú¯Ù‡ داري Ùˆ هي اين پا Ùˆ آن پا بكني به خاك خواهي Ø§ÙØªØ§Ø¯ØŒ كشته مي‌شوي. همچنان كه در ØªÙØ³ÙŠØ± عرض كردم Ùˆ خوشبختانه توجه شما كاملاً جلب شد، اين پدر نامردها با رمز Ùˆ رازي ØØ±Ù مي‌زنند كه هر كسي نمي‌نتواند متوجه بشود. وگرنه چرا هرگز در ØµÙØØ§Øªâ€ŒØ´Ø§Ù† اقدام به چاپ دوبيتي، رباعي، قطعه Ùˆ آثاري از اين قبيل نمي‌كنند. توجه Ø¨ÙØ±Ù…ائيد…» Ùˆ جمله نشد كه ادامه پيدا كند چون صداي بلندگوي بيمارستان در تمام سالن طنين انداخت Ùˆ ØØ±Ù مرادي را ناتمام گذاشت. صدا، صداي قشنگ خانم Ø³ØØ§Ø¨ÙŠ Ø¨ÙˆØ¯: «آقاي دكتر نيشابوري سريعاً به اورژانس، Ù„Ø·ÙØ§Ù‹ آقاي دكتر نيشابوري…» Ùˆ نيشابوري، گوشي در مشت Ùˆ با دهاني باز باز به طر٠اورژانس شروع به دويدن كرد.
سمیرا نوشت
امیدوارم از شما در سایت Ù…ØØ¨ÙˆØ¨ ماه Ù…Ú¯ باز داستان ببینم.