توطئه در باران ---نصرت‌اله مسعودى
نصرت‌اله مسعودى
تقديم به شهبازي
توطئه در باران
بسيار باهوش بود Ùˆ Øدس مي‌زد ريشه‌ي ماجرا بايد از جاي ديگري آب بخورد، اما باز به خودش مي‌گÙت: «نيشابوري قضاوت بر پايه‌ي Øدس Ùˆ گمان از نابخردي است. تشكيل اين جلسه‌ي سه Ù†Ùره هم به خواست او Ùˆ تنها بخاطر روشن شدن مسأله Ùˆ Ùيصله آن بود.
< بعد از اينكه دكتر مرادي به سبك Ùˆ سياق ويژه Ùˆ با آن نگاه‌هاي سرزنش‌آميز Ùˆ آن ØرÙ‌هايي كه هيچ استدلال Ù…Øكمه پسندي پشت‌شان نبود، از آقاي نيشابوري تقاضا كرد كه شهسواري را اخراج يا Øداقل به واØد ديگري منتقل كند، نيشابوري با صبوري، شيشه عينكش را پاك كرد Ùˆ Ú¯Ùت: «دكتر جان، آقاي شهسواري دو Ù€ سه بار از جناب‌عالي تقاضا كردند كه در زمينة اتهام‌ نسبت به ايشان دليل ارائه بÙرمائيد، امّا شما هي مي‌Ùرمائيد من در جاهاي لازم Ùˆ كارساز دليل ارائه خواهم كرد. بايد صادقانه خدمت‌تان بگم اگر لازم باشد، ما هم كارسازيم Ùˆ كارهايي از دست‌مان برمي‌آد البته اگر دليلي ارائه بشه. Ùˆ باز خدمتتون عرض كنم اينگونه برخوردهاي بي‌Øساب Ùˆ كتاب نه به Ù†Ùع سازمان است، نه مسائل Ùرهنگي Ùˆ نه من Ùˆ شما، دقيقاً اوائل بØØ« كه من Ú¯Ùتم اين به Ù†Ùع مسائل Ùرهنگي نيست، شما Ùرموديد: «اتÙاقاً دشمن‌شناسي اصيل‌ترين كار Ùرهنگي است. خوب، چون اين ØرÙ‌ها به درازا كشيده Ùˆ وقت هم ضيقه، اگر مقدور هست بدون ابهام Ùˆ پرده‌پوشي بÙرمائيد چرا با اين سماجت خاص به اين بنده‌ي خدا چنان گير دادي، كه نعوذباللـه انگار با سلمان رشدي طرÙÙŠ! شهسواري كه Ú¯Ùتند، مثل جناب‌عالي بچه‌ي روستاست، Ú¯Ùتند عاشق طبيعت‌اند Ùˆ Øتي در كمال Ùروتني عرض كردند هنوز كه هنوزه پيراهن‌شان بوي پشكل مي‌ده. ولي شما هي Ùرمايش مي‌كنين، جاي امثال ايشون، توي اين مركز نيست. بنده با Ú†Ù‡ استدلالي بايد عذر ايشونو بخوام. شما كه اين همه، مستقيم Ùˆ غيرمستقيم مي‌Ùرماييد اگر ترتيب اثر داده نشه، كار رو به جاهاي باريك مي‌كشونين، ديگه وقتش نرسيده برگ برنده‌تونو زمين بزنين Ùˆ بگين در كجاي اين شعر دستور صادر شده كه طبيعت Ùˆ Ù…Øيط زيست تخريب بشه Ùˆ تا به ‌قول شما از اين «ظلم به بشريت» قبل از وقوع جلوگيري بعمل بياد. لطÙاً Ùرمايش كنيد كه بنده سراپا گوشم.»
نيم‌ساعتي بود كه سه Ù†Ùري جر Ùˆ بØØ« مي‌كردند. شهسواري مسؤول شعر صÙØه‌ي «مجله‌ي طبيعت Ùˆ سلامت» كه طبيعتاً آدم آرام Ùˆ دقيقي بود، خيلي سعي كرده بود تØت تأثير ØرÙ‌هاي اتهام‌آميز مرادي تØريك نشود Ùˆ خويشتندارانه دندان روي جگر گذاشته بود كه شايد سوءتÙاهم توليد شده را برطر٠كند، Øتي با كسب اجازه از آقاي مرادي Ùˆ دكتر نيشابوري، درست مثل شاگردي كه درس پس مي‌دهد، كلمات٠طبيعت، Ù…Øيط، Ù…Øيط زيست، تخريب Ùˆ Øتي عبارت سرمايه ملي را با Øوصله ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ø¯Ø§Ø¯. Ùˆ تنها يك بار صدايش كمي از Øد معمول بالا گرÙت بود Ùˆ آنهم موقع ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ùˆ تÙسير كلمات بود كه با تمسخر خاصي از سوي مرادي مواجه شد. Ùˆ ناگزير Ùˆ با Ù„ØÙ† نيمه عصبي Ú¯Ùت: «مشكل جناب دكتر از هر جايي مي‌تونه باشد اÙلا چاپ اين شعر!» Ùˆ مرادي به سرعت Ùˆ با چند پرده بالاتر از شهسواري دم گرÙت، كه «عمو جان خجالت بكش، من توي دانشكده Ùقط صد برابر سنگيني تو جزوه راجع به زيست‌شناسي خوندم. بيشتر از پنجاه گوني چهار خطه! Ùˆ بعد با ريتمي كه مي‌شد ضربش را هم گرÙت، Ú¯Ùت: «بزك نمير بهار ميآد» Ùˆ چون مصرع بعدش نمي‌دانست Ùˆ يا بر اثر عصبانيت از ذهنش پريده بود ادامه داد «هندوانه با آب‌غوره ميآد» اين ØرÙ‌ها را مرادي با آن ته لهجه‌ي Ù…Øلي Ùˆ با چنان غرشي ادا كرد كه جوادي‌نيا، مسؤول كارگزيني كه در اتاق بغلي كار مي‌كرد هم ترسيد Ùˆ هم با خنده‌اي عجيب پيچ Ùˆ تاب خورد، تا جايي كه پس از چند Ù„Øظه آقاي صورتيان هم از خنده‌ي پر كش Ùˆ قوس جوادي‌نيا خنده‌اش گرÙت. البته كنترل شده مي‌خنديدند كه مبادا صداي‌شان از در بزند بيرون Ùˆ مشكل‌ساز شود. صورتيان كه به قول رييس نقليه معلوم نبود به جهت خاصي Ùضول است Ùˆ يا اساساً كنجكاو تشري٠دارن! به جوادي‌نيا Ú¯Ùت: «جواد چرا ناگهان خنده اونم يك ريز، Ùˆ با ريسه؟!» Ùˆ جوادي‌نيا هم در جواب با شكلكي كه Øالات خصوصي‌شان را در شب‌هاي جمعه Ùˆ آن Øال تداعي مي‌كرد، Ú¯Ùت: «صورتي جون تو خودت چرا ريسه؟!»
صورتيان كه Øالا ديگر به واسطه‌ي خلوت همان شب‌ها با جوادي‌نيا خيلي خودماني شده بود Ú¯Ùت: «Øضرت عباسي‌ كش Ùˆ قوس‌هاي تو، هر پدر مرده‌اي را روده‌بر مي‌كرد. خب خنده هم مثل خميازه مسريه. جان مرجان كوچولو به Ú†ÙŠ مي‌خنديدي؟» جوادي‌نيا بدون اينكه از روي Øكمي كه چيزهايي در آن مي‌نوشت سر بلند كند، Ú¯Ùت: «ياد نعمت قار قارو اÙتادم.» Ùˆ باز خنده‌اش گرÙت، ولي اين‌بار، Øس مي‌كردي خنده Ùˆ بن‌مايه‌اي از Øسرت با هم قاطي شده‌اند. جوادي‌نيا آهي كشيد Ùˆ Ú¯Ùت: «هشت Ù€ نه ساله بودم؛ كنار خونه‌مون، همين‌جايي كه الان يك بانك سه طبقه ساختن، اون وقتا عين سر Øضرت‌عالي، خالي٠خالي بود.» صورتيان Ú¯Ùت: «اند٠Øر٠مÙت Øالا چرا مثال جيب‌هامو نمياري كه از سرم خالي‌ترن.» Ùˆ جوادي‌نيا Ú¯Ùت: يعني برا شب جمعه هر دو گدايي لازم‌ايم؟!» صورتيان چشمكي زد Ùˆ Ú¯Ùت: «مي‌گÙتي!» «آره توي اين Ù…Øوطه خاكي Ùˆ خالي، دلال‌هاي گاو Ùˆ گوسÙند Ùˆ بز Ùˆ خر جا خوش كرده بودن. خدا بيامرزدش مادربزرگم…» صورتيان به سرعت Ú¯Ùت: «نور به قبرش بباره» «ممنون، آره مادربزرگم كه اصلاً دندون توي دهنش نمونده بود، روزي سه Ù€ چهار مرتبه هن Ùˆ هن‌كنان مي‌رÙت لب پشت‌بام Ùˆ با كلماتي كه لثه‌هاش Ù€ نور به قبرش بباره خيلي دل‌سوز بود Ù€ آره با كلماتي كه از لثه‌هاش سÙر مي‌گرÙتن، به دلالي كه اكثر مواقع بجاي Øر٠زدن داد Ùˆ قال مي‌كرد: مي‌گÙت: «نعمت قار قارو، اون بلندگو رو، كه قورت دادي، كي مي‌خواي دÙع كني، آخه بي‌انصاÙØŒ خدانشناس، بچه از خواب مي‌پره Ùˆ پري‌دار مي‌شه.» برادرم Øسنو مي‌گÙت، اون موقع هنوز يكسالش نشده بود Ùˆ هميشه هم مريض بود. نعمت قارقارو هم از اون پر روهاي روزگار بود Ùˆ خيلي هم گردن كلÙت. بي‌ اصل Ùˆ نسب اصلاً رعايت نمي‌كرد، درجا چمباتمه مي‌نشست Ùˆ كلاهشو طوري كه ننه رو آن بالا ببينه با Ù†ÙÙƒ انگشت بالا مي‌زد Ùˆ با صداهاي خاصي كه ظاهراً به زور از گلوش بالا مي‌اومد مي‌گÙت: «Ùولي جون، هر Ú†ÙŠ زور مي‌زنم كه از دست اين بلندگو نجات پيدا كنم نميشه. اين روغن كرچك بد مذهبم كه اصلاً اÙاقه نمي‌كنه.» هر دوشان باز خنده‌شان گرÙت. بين٠خنده، صورتيان پرسيد چرا مي‌گÙت: «Ùولي جون؟!» Ùˆ جوادي‌نيا Ú¯Ùت: «بي‌پدر مقصودش مادر Ùولادزره‌ي قصه امير ارسلان بود.» صداي مرادي باز بلندتر شد. گوش‌هاي شهسواري به Ú¯Ùله‌هايي از آتش مي‌مانست. شهسواري با دهاني خشك، كه زبان، راØت در آن نمي‌گشت، Ú¯Ùت: «ديگه خيلي دور ور داشتي ما به اØترام دكتر نيشابوري خيلي تØمل كرديم، آخه پدر من، تو كه تروپو با طاي دسته‌دار مي‌نويسي Ùˆ اونو انجير مي‌خوني با كار ادبيات Ú†ÙŠ كار داري؟!» دكتر نيشابوري با عصبانيت نگذاشت شهسواري ديگر ادامه بدهد، بلند Ùˆ خيلي با تØكم خطاب به شهسواري Ú¯Ùت: «كاÙيه، بسه آقا ! شما بÙرمايين توي اتاق‌تون، بÙرمايين» صداي دكتر آنقدر قاطع بود كه در به سرعت باز بسته شد.» نيشابوري رÙت كنار پنجره نيمه‌باز Ùˆ Ù†Ùس عميقي كشيد. مرادي براي چندمين بار سيگاري روشن كرد. Ùˆ چند Ù„Øظه‌اي در سكوت گذشت. مرادي بعد از يك پك عميق به سيگاري كه داشت به انتها مي‌رسيد مي‌خواست ØرÙÙŠ بزند كه دكتر نيشابوري باز قاطع Ú¯Ùت: «اجازه بÙرماييد آقاي دكتر، خواهش مي‌كنم! خوب، اقاي شهسواري كه نيست، به قول قديمي‌ها Øال كلاه٠خودتو قاضي كن Ùˆ بÙرما كجاي اين شعر، جماعتو تØريك مي‌كنه كه مثلاً به جان درخت Ùˆ Ù…Øيط زيست بيÙتن. من چند بار اين شعر رو خوندم. البته بايد به صراØت Ùˆ صادقانه اعترا٠كنم كه سواد ادبي ندارم. Ùˆ البته اينو هم عيب نمي‌دونم، چون درس Ùˆ مشق من چيز ديگه‌اي بوده. خب شما كه بجز پزشكي، اهل شعر Ùˆ ادب هم هستين چرا به صراØت ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ù†Ù…ÙŠØ¯ÙŠÙ† تا تكلي٠اين مسأله روشن بشه.» مرادي با Ù„Øني كه يعني خودتي Ú¯Ùت: «ول كن دكتر! يعني جناب‌عالي واقعاً متوجه نشدي؟!» نيشابوري بدون اينكه ديگر ØرÙÙŠ بزند مجله‌ي باز روي ميز را پيش كشيد، عينكش را با عينك مطالعه عوض كرد Ùˆ Ú¯Ùت: «لطÙاً بدون بØث‌هاي اضاÙÙŠ Ùˆ انØراÙÙŠØŒ من شعر رو مي‌خونم، شما Ùقط هر جا به اون نكته‌ي خاص مورد نظرتون رسيديم بÙرماييد كه من قطع كنم Ùˆ ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ø¨Ùرماييد. دكتر شروع كرد: «عنوان شعر كه مستØضريد «سرود Ù‡Ùتم است» Ùˆ Øتماً ربطي به مسأله تخريب نداره. Ùˆ اما شعر، هر جايي هم Ùرموديد «ري واند» مي‌كنم.» نيشابوري سطر سطر مي‌خواند Ùˆ بعد از هر سطر نگاهي سؤال‌آميز به مرادي مي‌انداخت Ùˆ چون واكنش خاصي نمي‌ديد ادامه ميداد.
در ميانه‌هاي شعر بود كه دكتر مرادي Ú¯Ùت:
Ù€ لطÙاً برگرديد
ـ از كجا
ـ از سه پاييز پيش‌تر.
دكتر ريتم خواندن را كندتر Ùˆ شمرده‌تر كرد: سه پاييز پيش‌تر/ كه دست‌هايم هنوز نمي‌لرزيد/ بر پوست چناري/ كه روزي در باران/ «نون» نام مرا كندي نوشتم:/ دير آمدي پارميدا/ Ùˆ من كنار انتظار/ به خاك اÙتادم/
شعر كه تمام شد دكتر نيشابوري چشم در چشم مرادي شانه‌ها را بالا انداخت. دكتر مرادي باز با Ù„Øني ويژه Ùˆ با تكيه Ùˆ كشدار كردن كلمات Ú¯Ùت: «آقاي دكتر!» Ùˆ نيشابوري صميمانه Ú¯Ùت: «آقاي مرادي عرض كردم من از شعر Ùˆ شاعري سر در نميارم. پس نظرتونو سريعاً بÙرماييد، چون اين بØØ«ØŒ بي‌خود Ùˆ بي‌جهت خيلي داره كش پيدا مي‌كنه!» مرادي مثل كارآگاهي كه بخواهد كش٠رو نشده‌اي را ناگهان به رخ متهم بكشد Ùˆ او را كيش Ùˆ ماه كند، Ú¯Ùت: «پس اون كي بود كه دوشنبه گذشته وقتي تو سل٠سرويس، من اون دوبيتي رو خوندم Ùرمود Øس مي‌كنم مصرع سومش يه مشكلي داشته باشه.»
Ù€ خوب من دچار چنين Øسي شده بودم Ùˆ بعداً هم، آقاي شهسواري تأييد كردند كه اين Øس به خاطر اشكال Ùني شعره، چون به جاي Ù…Ùاعلين با Ùاعلاتن شروع مي‌شه. البته Øقيقتاً من از Ù…Ùاعلين Ùˆ Ùاعلاتن چيزي سر در نميارم Ùˆ هنوز نمي‌دونم Ú†ÙŠ به چيه Ùˆ كي درست ميگه.»
مرادي وقتي از اظهار نظر شهسواري اطلاع پيدا كرد رنگ غليظ صورتش دو برابر شد Ùˆ انگار دندان‌هايش صدايي توليد كردند Ùˆ خودخورانه Ú¯Ùت: «آقاي دكتر نيشابوري رييس Ù…Øترم، آخه «اي كه دستت» كجاش بر وزن Ù…Ùاعيلن نيست. اين مرديكه چون ميدونسته جناب‌عالي درباره‌ي وزن شعر اطلاعي نداريد خالي‌بندي كرده. Øالا واقعاً بايد عرض كنم، كار اين بي‌سواد، تنها Ùˆ تنها تخريب Ù…Øيط زيست نيست، بلكه Ùكر مي‌كنم ايشان اصلاً Ùˆ Ùي‌المجلس مخرب متولد شده. براي اينكه با دلايل متقن ثابت كرده باشم پس خوب گوش بÙرماييد تا بقول Ùردوسي پاك‌نهاد «تا سيه روي شود هر كه در او غش باشد.»
نيشابوري با لبخند Ú¯Ùت: «تمام وجودم با شماست بÙرمائيد.»
Ù€ آقاي دكتر، شعر نو كه به گمان من Øي٠كه به اراجيÙÙŠ اينگونه اصلاً عنوان شعر داد، پر است از رمز Ùˆ راز Ùˆ خيلي ببخشيد واقعاً خيلي ببخشيد، با كمال معذرت بايد عرض كنم ممكنه بعضي‌ها اصلاً Ùˆ ابداً از اين راز Ùˆ رمزها چيزي دستگيرشان نشه، اينها مثل ÙƒÙدهاي جاسوسي مي‌مونن، Øالا من از اين ÙƒÙدهاي بسيار خطرناك رمزگشايي مي‌كنم تا دهان شما باز بماند. ببينيد اينجا Ú†Ù‡ مي‌گويد:/ بر پوست چناري/ كه روزي در باران/ «نون» نام مرا كندي/ نوشتم:/ دير آمدي پارميدا/ Ùˆ من كنار انتظار/ به خاك اÙتادم./ امّا چرا چنار Ùˆ آن هم در روز باران! چون چنار بلندترين درخت اين خاكه Ùˆ روزهاي باراني خودتان مستØضريد چون پوستش بر اثر باران خيس Ùˆ نرم ميشه به راØتي كنده مي‌شود، نمي‌شود. ولي ÙƒÙدها تنها به اينها ختم نمي‌شه. به طرÙØŒ يعني به مأمور Ú¯Ùته مي‌شود در روزي باراني به عمل مبادرت كند. چرا؟ چون در اين روز به جهت جوّ هوا Ùˆ باران، مردم از خانه بيرون نمي‌آيند Ùˆ همين عدم تردد براي آنهايي كه قصد پوست‌كني دارن بهترين موقعيت است.» هر Ú†Ù‡ تÙسير دكتر مرادي پيش مي‌رÙت، دهان دكتر نيشابوري باز Ùˆ بازتر مي‌شد Ùˆ پنجه‌ي دست راستش سنگين Ùˆ آرام آرام مي‌رÙت تا به صورت دست مشت‌زن‌ها، گره ببندد. «و امّا راز اين جمله بسيار كوتاه ولي بسيار بسيار كليديÙ/ دير آمدي/ مي‌دانيد دير آمدي يعني چه؟ يعني عمليات را دير شروع كرده‌اي. يعني كار تخريب با كمال تأس٠به تأخير اÙتاده، يعني دستور سازماني را ناديده گرÙته‌ Ùˆ در جهت انجام آن كاهلي به‌ خرج داده‌‌اي.» دهان باز نيشابوري، هيجانات مرادي را بيشتر مي‌كرد. بهمين خاطر Øركات بدن مرادي موقع تÙسير مدام بيشتر Ùˆ ريتم Ú¯Ùته‌هايش تند Ùˆ تندتر مي‌شد. مرادي مسرور از دانش شعري خود ادامه داد: «توجه بÙرماييد جناب آقاي دكتر، اين تهديد زيركانه آخر را دقت بÙرماييد/ Ùˆ من كنار انتظار به خاك اÙتادم./ آنهايي كه با رمز Ùˆ راز اينگونه نوشته‌ها آشنا نيستند، سادگي‌شان سبب مي‌شود كه خيال كنند كه شاعر كنار انتظار به خاك مي‌اÙتد، امّا نه، قضيه بسيار پيچيده‌تر از اين ØرÙ‌هاي معمولي است.
ولي Ùي‌الواقع گوينده به مخاطب مي‌خواهد هشدار دهد كه اگر كارت را به سرعت انجام ندهي Ùˆ ما را همچنان در انتظار Ù†Ú¯Ù‡ داري Ùˆ هي اين پا Ùˆ آن پا بكني به خاك خواهي اÙتاد، كشته مي‌شوي. همچنان كه در تÙسير عرض كردم Ùˆ خوشبختانه توجه شما كاملاً جلب شد، اين پدر نامردها با رمز Ùˆ رازي Øر٠مي‌زنند كه هر كسي نمي‌نتواند متوجه بشود. وگرنه چرا هرگز در صÙØات‌شان اقدام به چاپ دوبيتي، رباعي، قطعه Ùˆ آثاري از اين قبيل نمي‌كنند. توجه بÙرمائيد…» Ùˆ جمله نشد كه ادامه پيدا كند چون صداي بلندگوي بيمارستان در تمام سالن طنين انداخت Ùˆ Øر٠مرادي را ناتمام گذاشت. صدا، صداي قشنگ خانم سØابي بود: «آقاي دكتر نيشابوري سريعاً به اورژانس، لطÙاً آقاي دكتر نيشابوري…» Ùˆ نيشابوري، گوشي در مشت Ùˆ با دهاني باز باز به طر٠اورژانس شروع به دويدن كرد.
تقديم به شهبازي
توطئه در باران
بسيار باهوش بود Ùˆ Øدس مي‌زد ريشه‌ي ماجرا بايد از جاي ديگري آب بخورد، اما باز به خودش مي‌گÙت: «نيشابوري قضاوت بر پايه‌ي Øدس Ùˆ گمان از نابخردي است. تشكيل اين جلسه‌ي سه Ù†Ùره هم به خواست او Ùˆ تنها بخاطر روشن شدن مسأله Ùˆ Ùيصله آن بود.
< بعد از اينكه دكتر مرادي به سبك Ùˆ سياق ويژه Ùˆ با آن نگاه‌هاي سرزنش‌آميز Ùˆ آن ØرÙ‌هايي كه هيچ استدلال Ù…Øكمه پسندي پشت‌شان نبود، از آقاي نيشابوري تقاضا كرد كه شهسواري را اخراج يا Øداقل به واØد ديگري منتقل كند، نيشابوري با صبوري، شيشه عينكش را پاك كرد Ùˆ Ú¯Ùت: «دكتر جان، آقاي شهسواري دو Ù€ سه بار از جناب‌عالي تقاضا كردند كه در زمينة اتهام‌ نسبت به ايشان دليل ارائه بÙرمائيد، امّا شما هي مي‌Ùرمائيد من در جاهاي لازم Ùˆ كارساز دليل ارائه خواهم كرد. بايد صادقانه خدمت‌تان بگم اگر لازم باشد، ما هم كارسازيم Ùˆ كارهايي از دست‌مان برمي‌آد البته اگر دليلي ارائه بشه. Ùˆ باز خدمتتون عرض كنم اينگونه برخوردهاي بي‌Øساب Ùˆ كتاب نه به Ù†Ùع سازمان است، نه مسائل Ùرهنگي Ùˆ نه من Ùˆ شما، دقيقاً اوائل بØØ« كه من Ú¯Ùتم اين به Ù†Ùع مسائل Ùرهنگي نيست، شما Ùرموديد: «اتÙاقاً دشمن‌شناسي اصيل‌ترين كار Ùرهنگي است. خوب، چون اين ØرÙ‌ها به درازا كشيده Ùˆ وقت هم ضيقه، اگر مقدور هست بدون ابهام Ùˆ پرده‌پوشي بÙرمائيد چرا با اين سماجت خاص به اين بنده‌ي خدا چنان گير دادي، كه نعوذباللـه انگار با سلمان رشدي طرÙÙŠ! شهسواري كه Ú¯Ùتند، مثل جناب‌عالي بچه‌ي روستاست، Ú¯Ùتند عاشق طبيعت‌اند Ùˆ Øتي در كمال Ùروتني عرض كردند هنوز كه هنوزه پيراهن‌شان بوي پشكل مي‌ده. ولي شما هي Ùرمايش مي‌كنين، جاي امثال ايشون، توي اين مركز نيست. بنده با Ú†Ù‡ استدلالي بايد عذر ايشونو بخوام. شما كه اين همه، مستقيم Ùˆ غيرمستقيم مي‌Ùرماييد اگر ترتيب اثر داده نشه، كار رو به جاهاي باريك مي‌كشونين، ديگه وقتش نرسيده برگ برنده‌تونو زمين بزنين Ùˆ بگين در كجاي اين شعر دستور صادر شده كه طبيعت Ùˆ Ù…Øيط زيست تخريب بشه Ùˆ تا به ‌قول شما از اين «ظلم به بشريت» قبل از وقوع جلوگيري بعمل بياد. لطÙاً Ùرمايش كنيد كه بنده سراپا گوشم.»
نيم‌ساعتي بود كه سه Ù†Ùري جر Ùˆ بØØ« مي‌كردند. شهسواري مسؤول شعر صÙØه‌ي «مجله‌ي طبيعت Ùˆ سلامت» كه طبيعتاً آدم آرام Ùˆ دقيقي بود، خيلي سعي كرده بود تØت تأثير ØرÙ‌هاي اتهام‌آميز مرادي تØريك نشود Ùˆ خويشتندارانه دندان روي جگر گذاشته بود كه شايد سوءتÙاهم توليد شده را برطر٠كند، Øتي با كسب اجازه از آقاي مرادي Ùˆ دكتر نيشابوري، درست مثل شاگردي كه درس پس مي‌دهد، كلمات٠طبيعت، Ù…Øيط، Ù…Øيط زيست، تخريب Ùˆ Øتي عبارت سرمايه ملي را با Øوصله ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ø¯Ø§Ø¯. Ùˆ تنها يك بار صدايش كمي از Øد معمول بالا گرÙت بود Ùˆ آنهم موقع ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ùˆ تÙسير كلمات بود كه با تمسخر خاصي از سوي مرادي مواجه شد. Ùˆ ناگزير Ùˆ با Ù„ØÙ† نيمه عصبي Ú¯Ùت: «مشكل جناب دكتر از هر جايي مي‌تونه باشد اÙلا چاپ اين شعر!» Ùˆ مرادي به سرعت Ùˆ با چند پرده بالاتر از شهسواري دم گرÙت، كه «عمو جان خجالت بكش، من توي دانشكده Ùقط صد برابر سنگيني تو جزوه راجع به زيست‌شناسي خوندم. بيشتر از پنجاه گوني چهار خطه! Ùˆ بعد با ريتمي كه مي‌شد ضربش را هم گرÙت، Ú¯Ùت: «بزك نمير بهار ميآد» Ùˆ چون مصرع بعدش نمي‌دانست Ùˆ يا بر اثر عصبانيت از ذهنش پريده بود ادامه داد «هندوانه با آب‌غوره ميآد» اين ØرÙ‌ها را مرادي با آن ته لهجه‌ي Ù…Øلي Ùˆ با چنان غرشي ادا كرد كه جوادي‌نيا، مسؤول كارگزيني كه در اتاق بغلي كار مي‌كرد هم ترسيد Ùˆ هم با خنده‌اي عجيب پيچ Ùˆ تاب خورد، تا جايي كه پس از چند Ù„Øظه آقاي صورتيان هم از خنده‌ي پر كش Ùˆ قوس جوادي‌نيا خنده‌اش گرÙت. البته كنترل شده مي‌خنديدند كه مبادا صداي‌شان از در بزند بيرون Ùˆ مشكل‌ساز شود. صورتيان كه به قول رييس نقليه معلوم نبود به جهت خاصي Ùضول است Ùˆ يا اساساً كنجكاو تشري٠دارن! به جوادي‌نيا Ú¯Ùت: «جواد چرا ناگهان خنده اونم يك ريز، Ùˆ با ريسه؟!» Ùˆ جوادي‌نيا هم در جواب با شكلكي كه Øالات خصوصي‌شان را در شب‌هاي جمعه Ùˆ آن Øال تداعي مي‌كرد، Ú¯Ùت: «صورتي جون تو خودت چرا ريسه؟!»
صورتيان كه Øالا ديگر به واسطه‌ي خلوت همان شب‌ها با جوادي‌نيا خيلي خودماني شده بود Ú¯Ùت: «Øضرت عباسي‌ كش Ùˆ قوس‌هاي تو، هر پدر مرده‌اي را روده‌بر مي‌كرد. خب خنده هم مثل خميازه مسريه. جان مرجان كوچولو به Ú†ÙŠ مي‌خنديدي؟» جوادي‌نيا بدون اينكه از روي Øكمي كه چيزهايي در آن مي‌نوشت سر بلند كند، Ú¯Ùت: «ياد نعمت قار قارو اÙتادم.» Ùˆ باز خنده‌اش گرÙت، ولي اين‌بار، Øس مي‌كردي خنده Ùˆ بن‌مايه‌اي از Øسرت با هم قاطي شده‌اند. جوادي‌نيا آهي كشيد Ùˆ Ú¯Ùت: «هشت Ù€ نه ساله بودم؛ كنار خونه‌مون، همين‌جايي كه الان يك بانك سه طبقه ساختن، اون وقتا عين سر Øضرت‌عالي، خالي٠خالي بود.» صورتيان Ú¯Ùت: «اند٠Øر٠مÙت Øالا چرا مثال جيب‌هامو نمياري كه از سرم خالي‌ترن.» Ùˆ جوادي‌نيا Ú¯Ùت: يعني برا شب جمعه هر دو گدايي لازم‌ايم؟!» صورتيان چشمكي زد Ùˆ Ú¯Ùت: «مي‌گÙتي!» «آره توي اين Ù…Øوطه خاكي Ùˆ خالي، دلال‌هاي گاو Ùˆ گوسÙند Ùˆ بز Ùˆ خر جا خوش كرده بودن. خدا بيامرزدش مادربزرگم…» صورتيان به سرعت Ú¯Ùت: «نور به قبرش بباره» «ممنون، آره مادربزرگم كه اصلاً دندون توي دهنش نمونده بود، روزي سه Ù€ چهار مرتبه هن Ùˆ هن‌كنان مي‌رÙت لب پشت‌بام Ùˆ با كلماتي كه لثه‌هاش Ù€ نور به قبرش بباره خيلي دل‌سوز بود Ù€ آره با كلماتي كه از لثه‌هاش سÙر مي‌گرÙتن، به دلالي كه اكثر مواقع بجاي Øر٠زدن داد Ùˆ قال مي‌كرد: مي‌گÙت: «نعمت قار قارو، اون بلندگو رو، كه قورت دادي، كي مي‌خواي دÙع كني، آخه بي‌انصاÙØŒ خدانشناس، بچه از خواب مي‌پره Ùˆ پري‌دار مي‌شه.» برادرم Øسنو مي‌گÙت، اون موقع هنوز يكسالش نشده بود Ùˆ هميشه هم مريض بود. نعمت قارقارو هم از اون پر روهاي روزگار بود Ùˆ خيلي هم گردن كلÙت. بي‌ اصل Ùˆ نسب اصلاً رعايت نمي‌كرد، درجا چمباتمه مي‌نشست Ùˆ كلاهشو طوري كه ننه رو آن بالا ببينه با Ù†ÙÙƒ انگشت بالا مي‌زد Ùˆ با صداهاي خاصي كه ظاهراً به زور از گلوش بالا مي‌اومد مي‌گÙت: «Ùولي جون، هر Ú†ÙŠ زور مي‌زنم كه از دست اين بلندگو نجات پيدا كنم نميشه. اين روغن كرچك بد مذهبم كه اصلاً اÙاقه نمي‌كنه.» هر دوشان باز خنده‌شان گرÙت. بين٠خنده، صورتيان پرسيد چرا مي‌گÙت: «Ùولي جون؟!» Ùˆ جوادي‌نيا Ú¯Ùت: «بي‌پدر مقصودش مادر Ùولادزره‌ي قصه امير ارسلان بود.» صداي مرادي باز بلندتر شد. گوش‌هاي شهسواري به Ú¯Ùله‌هايي از آتش مي‌مانست. شهسواري با دهاني خشك، كه زبان، راØت در آن نمي‌گشت، Ú¯Ùت: «ديگه خيلي دور ور داشتي ما به اØترام دكتر نيشابوري خيلي تØمل كرديم، آخه پدر من، تو كه تروپو با طاي دسته‌دار مي‌نويسي Ùˆ اونو انجير مي‌خوني با كار ادبيات Ú†ÙŠ كار داري؟!» دكتر نيشابوري با عصبانيت نگذاشت شهسواري ديگر ادامه بدهد، بلند Ùˆ خيلي با تØكم خطاب به شهسواري Ú¯Ùت: «كاÙيه، بسه آقا ! شما بÙرمايين توي اتاق‌تون، بÙرمايين» صداي دكتر آنقدر قاطع بود كه در به سرعت باز بسته شد.» نيشابوري رÙت كنار پنجره نيمه‌باز Ùˆ Ù†Ùس عميقي كشيد. مرادي براي چندمين بار سيگاري روشن كرد. Ùˆ چند Ù„Øظه‌اي در سكوت گذشت. مرادي بعد از يك پك عميق به سيگاري كه داشت به انتها مي‌رسيد مي‌خواست ØرÙÙŠ بزند كه دكتر نيشابوري باز قاطع Ú¯Ùت: «اجازه بÙرماييد آقاي دكتر، خواهش مي‌كنم! خوب، اقاي شهسواري كه نيست، به قول قديمي‌ها Øال كلاه٠خودتو قاضي كن Ùˆ بÙرما كجاي اين شعر، جماعتو تØريك مي‌كنه كه مثلاً به جان درخت Ùˆ Ù…Øيط زيست بيÙتن. من چند بار اين شعر رو خوندم. البته بايد به صراØت Ùˆ صادقانه اعترا٠كنم كه سواد ادبي ندارم. Ùˆ البته اينو هم عيب نمي‌دونم، چون درس Ùˆ مشق من چيز ديگه‌اي بوده. خب شما كه بجز پزشكي، اهل شعر Ùˆ ادب هم هستين چرا به صراØت ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ù†Ù…ÙŠØ¯ÙŠÙ† تا تكلي٠اين مسأله روشن بشه.» مرادي با Ù„Øني كه يعني خودتي Ú¯Ùت: «ول كن دكتر! يعني جناب‌عالي واقعاً متوجه نشدي؟!» نيشابوري بدون اينكه ديگر ØرÙÙŠ بزند مجله‌ي باز روي ميز را پيش كشيد، عينكش را با عينك مطالعه عوض كرد Ùˆ Ú¯Ùت: «لطÙاً بدون بØث‌هاي اضاÙÙŠ Ùˆ انØراÙÙŠØŒ من شعر رو مي‌خونم، شما Ùقط هر جا به اون نكته‌ي خاص مورد نظرتون رسيديم بÙرماييد كه من قطع كنم Ùˆ ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ø¨Ùرماييد. دكتر شروع كرد: «عنوان شعر كه مستØضريد «سرود Ù‡Ùتم است» Ùˆ Øتماً ربطي به مسأله تخريب نداره. Ùˆ اما شعر، هر جايي هم Ùرموديد «ري واند» مي‌كنم.» نيشابوري سطر سطر مي‌خواند Ùˆ بعد از هر سطر نگاهي سؤال‌آميز به مرادي مي‌انداخت Ùˆ چون واكنش خاصي نمي‌ديد ادامه ميداد.
در ميانه‌هاي شعر بود كه دكتر مرادي Ú¯Ùت:
Ù€ لطÙاً برگرديد
ـ از كجا
ـ از سه پاييز پيش‌تر.
دكتر ريتم خواندن را كندتر Ùˆ شمرده‌تر كرد: سه پاييز پيش‌تر/ كه دست‌هايم هنوز نمي‌لرزيد/ بر پوست چناري/ كه روزي در باران/ «نون» نام مرا كندي نوشتم:/ دير آمدي پارميدا/ Ùˆ من كنار انتظار/ به خاك اÙتادم/
شعر كه تمام شد دكتر نيشابوري چشم در چشم مرادي شانه‌ها را بالا انداخت. دكتر مرادي باز با Ù„Øني ويژه Ùˆ با تكيه Ùˆ كشدار كردن كلمات Ú¯Ùت: «آقاي دكتر!» Ùˆ نيشابوري صميمانه Ú¯Ùت: «آقاي مرادي عرض كردم من از شعر Ùˆ شاعري سر در نميارم. پس نظرتونو سريعاً بÙرماييد، چون اين بØØ«ØŒ بي‌خود Ùˆ بي‌جهت خيلي داره كش پيدا مي‌كنه!» مرادي مثل كارآگاهي كه بخواهد كش٠رو نشده‌اي را ناگهان به رخ متهم بكشد Ùˆ او را كيش Ùˆ ماه كند، Ú¯Ùت: «پس اون كي بود كه دوشنبه گذشته وقتي تو سل٠سرويس، من اون دوبيتي رو خوندم Ùرمود Øس مي‌كنم مصرع سومش يه مشكلي داشته باشه.»
Ù€ خوب من دچار چنين Øسي شده بودم Ùˆ بعداً هم، آقاي شهسواري تأييد كردند كه اين Øس به خاطر اشكال Ùني شعره، چون به جاي Ù…Ùاعلين با Ùاعلاتن شروع مي‌شه. البته Øقيقتاً من از Ù…Ùاعلين Ùˆ Ùاعلاتن چيزي سر در نميارم Ùˆ هنوز نمي‌دونم Ú†ÙŠ به چيه Ùˆ كي درست ميگه.»
مرادي وقتي از اظهار نظر شهسواري اطلاع پيدا كرد رنگ غليظ صورتش دو برابر شد Ùˆ انگار دندان‌هايش صدايي توليد كردند Ùˆ خودخورانه Ú¯Ùت: «آقاي دكتر نيشابوري رييس Ù…Øترم، آخه «اي كه دستت» كجاش بر وزن Ù…Ùاعيلن نيست. اين مرديكه چون ميدونسته جناب‌عالي درباره‌ي وزن شعر اطلاعي نداريد خالي‌بندي كرده. Øالا واقعاً بايد عرض كنم، كار اين بي‌سواد، تنها Ùˆ تنها تخريب Ù…Øيط زيست نيست، بلكه Ùكر مي‌كنم ايشان اصلاً Ùˆ Ùي‌المجلس مخرب متولد شده. براي اينكه با دلايل متقن ثابت كرده باشم پس خوب گوش بÙرماييد تا بقول Ùردوسي پاك‌نهاد «تا سيه روي شود هر كه در او غش باشد.»
نيشابوري با لبخند Ú¯Ùت: «تمام وجودم با شماست بÙرمائيد.»
Ù€ آقاي دكتر، شعر نو كه به گمان من Øي٠كه به اراجيÙÙŠ اينگونه اصلاً عنوان شعر داد، پر است از رمز Ùˆ راز Ùˆ خيلي ببخشيد واقعاً خيلي ببخشيد، با كمال معذرت بايد عرض كنم ممكنه بعضي‌ها اصلاً Ùˆ ابداً از اين راز Ùˆ رمزها چيزي دستگيرشان نشه، اينها مثل ÙƒÙدهاي جاسوسي مي‌مونن، Øالا من از اين ÙƒÙدهاي بسيار خطرناك رمزگشايي مي‌كنم تا دهان شما باز بماند. ببينيد اينجا Ú†Ù‡ مي‌گويد:/ بر پوست چناري/ كه روزي در باران/ «نون» نام مرا كندي/ نوشتم:/ دير آمدي پارميدا/ Ùˆ من كنار انتظار/ به خاك اÙتادم./ امّا چرا چنار Ùˆ آن هم در روز باران! چون چنار بلندترين درخت اين خاكه Ùˆ روزهاي باراني خودتان مستØضريد چون پوستش بر اثر باران خيس Ùˆ نرم ميشه به راØتي كنده مي‌شود، نمي‌شود. ولي ÙƒÙدها تنها به اينها ختم نمي‌شه. به طرÙØŒ يعني به مأمور Ú¯Ùته مي‌شود در روزي باراني به عمل مبادرت كند. چرا؟ چون در اين روز به جهت جوّ هوا Ùˆ باران، مردم از خانه بيرون نمي‌آيند Ùˆ همين عدم تردد براي آنهايي كه قصد پوست‌كني دارن بهترين موقعيت است.» هر Ú†Ù‡ تÙسير دكتر مرادي پيش مي‌رÙت، دهان دكتر نيشابوري باز Ùˆ بازتر مي‌شد Ùˆ پنجه‌ي دست راستش سنگين Ùˆ آرام آرام مي‌رÙت تا به صورت دست مشت‌زن‌ها، گره ببندد. «و امّا راز اين جمله بسيار كوتاه ولي بسيار بسيار كليديÙ/ دير آمدي/ مي‌دانيد دير آمدي يعني چه؟ يعني عمليات را دير شروع كرده‌اي. يعني كار تخريب با كمال تأس٠به تأخير اÙتاده، يعني دستور سازماني را ناديده گرÙته‌ Ùˆ در جهت انجام آن كاهلي به‌ خرج داده‌‌اي.» دهان باز نيشابوري، هيجانات مرادي را بيشتر مي‌كرد. بهمين خاطر Øركات بدن مرادي موقع تÙسير مدام بيشتر Ùˆ ريتم Ú¯Ùته‌هايش تند Ùˆ تندتر مي‌شد. مرادي مسرور از دانش شعري خود ادامه داد: «توجه بÙرماييد جناب آقاي دكتر، اين تهديد زيركانه آخر را دقت بÙرماييد/ Ùˆ من كنار انتظار به خاك اÙتادم./ آنهايي كه با رمز Ùˆ راز اينگونه نوشته‌ها آشنا نيستند، سادگي‌شان سبب مي‌شود كه خيال كنند كه شاعر كنار انتظار به خاك مي‌اÙتد، امّا نه، قضيه بسيار پيچيده‌تر از اين ØرÙ‌هاي معمولي است.
ولي Ùي‌الواقع گوينده به مخاطب مي‌خواهد هشدار دهد كه اگر كارت را به سرعت انجام ندهي Ùˆ ما را همچنان در انتظار Ù†Ú¯Ù‡ داري Ùˆ هي اين پا Ùˆ آن پا بكني به خاك خواهي اÙتاد، كشته مي‌شوي. همچنان كه در تÙسير عرض كردم Ùˆ خوشبختانه توجه شما كاملاً جلب شد، اين پدر نامردها با رمز Ùˆ رازي Øر٠مي‌زنند كه هر كسي نمي‌نتواند متوجه بشود. وگرنه چرا هرگز در صÙØات‌شان اقدام به چاپ دوبيتي، رباعي، قطعه Ùˆ آثاري از اين قبيل نمي‌كنند. توجه بÙرمائيد…» Ùˆ جمله نشد كه ادامه پيدا كند چون صداي بلندگوي بيمارستان در تمام سالن طنين انداخت Ùˆ Øر٠مرادي را ناتمام گذاشت. صدا، صداي قشنگ خانم سØابي بود: «آقاي دكتر نيشابوري سريعاً به اورژانس، لطÙاً آقاي دكتر نيشابوري…» Ùˆ نيشابوري، گوشي در مشت Ùˆ با دهاني باز باز به طر٠اورژانس شروع به دويدن كرد.
سمیرا نوشت
امیدوارم از شما در سایت Ù…Øبوب ماه Ù…Ú¯ باز داستان ببینم.