با کلاه آبی.........مهناز بدیهیان
Ùˆ گاه تمامی ÙØ§ØµÙ„Ù‡ ÛŒ بین ما ضخامتی به نازکی شیشه دارد.

با کلاه آبی.........
نشسته بود ، پشت پنجره ای که رو بسوی کوه بلندی بود و دامنه اش را سبزه های تازه رسته ی بهار پوشانده بود.
نشسته بود Ùˆ به بهاری Ùکر Ù…ÛŒ کرد Ú©Ù‡ دوباره پیدایش شده بود با هزار علامت مثبت Ùˆ منÙÛŒ در چهره اش از آنچه در یک Ø±ÙØª Ùˆ برگشت با خود داشت.
نشسته بود Ùˆ به زندگی بیک Ø´Ú©Ù„ Ú©Ù„ÛŒ Ùکر Ù…ÛŒ کرد Ùˆ مدام با خود Ù…ÛŒ Ú¯ÙØª" زیبایی من Ùˆ آن کوه در ارتباط با هم است. چگونه باشم اگر دامنه ÛŒ سبز کوه زیبا تر است ØŸ".. با خود Ùکر Ù…ÛŒ کرد سال دیگر، ده سال دیگر، صد سال دیگر این کوه همچنان در آغاز بهار لباسی سبز بر تن Ù…ÛŒ کند، اما Ú†Ù‡ بر سر این پنجره خواهد آمد؟ پنجره ای Ú©Ù‡ ما را روبسوی دامنه ÛŒ سبز کوه باز Ù…ÛŒ کند.
زیر لب Ù…ÛŒ Ú¯ÙØª " من چگونه باید به این جهان بنگرم؟ در این دامنه ÛŒ سبز دنبال چیستم؟ آیا اگر اندازه ÛŒ این پنجره را تغییر دهم نگاهم ÙØ±Ù… دیگری بخود خواهد Ú¯Ø±ÙØªØŸ "
با خود اندیشید شاید اگر مجسمه ی زیبا و بلندی از یک زن در کنار این پنجره بگذارم تاثیری در آنچه من می بینم بگذارد. آیا مجسمه ی این زن زیبا از این منظره لذت بیشتری خواهد برد یا من؟ یا من که در دنیای خود غرقم و سنگ پاره ی سکونی نمی یابم.
شاید این پنجره در آبشار یک قطعه موسیقی Ú©Ù‡ ÙØ±ÛŒØ§Ø¯ Ù…ÛŒ زند بهتر دامنه ÛŒ سبز را نشان دهد . امکان دارد اگر پشت این پنجره دو Ù†ÙØ± ایستاده باشند دامنه بهتر جلوه کند. باز Ù…ÛŒ پرسید" آیا یک Ù†ÙØ± به تنهایی Ù…ÛŒ تواند عمق سبزینه ÛŒ دامنه ÛŒ کوه را بÙهمد؟"
شاید شیشه ی این پنجره مانعی است برای بهتر دیدن.، زیرا که نگاهمان از پشت این شیشه ها خرد می شود برای رسیدن به اسرار سبزه ها .
او بدنبال راه های دیگری بود برای بهتر دیدن.زیرا که عادت داشت بزندگی با رنگهای گوناگون بنگرد
روزها و روزها بدامنه ی کوه با شیشه هایی که رنگهای کوناگون داشت نگاه می کرد. و گاه دامنه ی کوه برایش ابی می شد، گاه قرمز و گاه...........و هر روز دامنه را برنگی تازه می دید.
عل٠های دامنه ÛŒ کوه بلند شده بودند Ùˆ او تمام رنگ ها را Ø§Ù…ØªØØ§Ù† کرده بود Ùˆ پنجره دیگر نه رنگی داشت نه شیشه ای. دستش را از پنجره بیرون کرد. هوای بهاری به پوستش خورد. پرنده ها آواز Ù…ÛŒ خواندند Ùˆ عل٠های دامنه بلند تر شده بود...
ریر لب Ù…ÛŒ Ú¯ÙØª " درختان همان رنگی هستند Ú©Ù‡ تو Ú¯ÙØªÛŒØŒÙˆ کوه به همان بلندی Ú©Ù‡ تو Ú¯ÙØªÛŒØŒÙˆ دامنه ÛŒ کوه ØØ±Ùهای تو را در ذهنم تکرار Ù…ÛŒ کند" Ùˆ باز با خود Ú¯ÙØª " ÙØ§ØµÙ„Ù‡ ÛŒ من Ùˆ او Ùقط ضخامت یک شیشه بود ØŒ Ú©Ù‡ نمی گذاشته من هم مثل او ببینم .
ساعت دو بعد از ظهر بود و او در دامنه ی کوه کسی را دید که کلاه آبی بر سر داشت و کنار دامنه به ساعت خود نگاه می کند. منتظر کسی بود در دامنه...
گاه اضطرابهای زندگی مانعی است برای دیدن وسعت دامنه ی سبز کوه....
Ùˆ گاه تمامی ÙØ§ØµÙ„Ù‡ ÛŒ بین ما ضخامتی به نازکی شیشه دارد.
با کلاه آبی.........
نشسته بود ، پشت پنجره ای که رو بسوی کوه بلندی بود و دامنه اش را سبزه های تازه رسته ی بهار پوشانده بود.
نشسته بود Ùˆ به بهاری Ùکر Ù…ÛŒ کرد Ú©Ù‡ دوباره پیدایش شده بود با هزار علامت مثبت Ùˆ منÙÛŒ در چهره اش از آنچه در یک Ø±ÙØª Ùˆ برگشت با خود داشت.
نشسته بود Ùˆ به زندگی بیک Ø´Ú©Ù„ Ú©Ù„ÛŒ Ùکر Ù…ÛŒ کرد Ùˆ مدام با خود Ù…ÛŒ Ú¯ÙØª" زیبایی من Ùˆ آن کوه در ارتباط با هم است. چگونه باشم اگر دامنه ÛŒ سبز کوه زیبا تر است ØŸ".. با خود Ùکر Ù…ÛŒ کرد سال دیگر، ده سال دیگر، صد سال دیگر این کوه همچنان در آغاز بهار لباسی سبز بر تن Ù…ÛŒ کند، اما Ú†Ù‡ بر سر این پنجره خواهد آمد؟ پنجره ای Ú©Ù‡ ما را روبسوی دامنه ÛŒ سبز کوه باز Ù…ÛŒ کند.
زیر لب Ù…ÛŒ Ú¯ÙØª " من چگونه باید به این جهان بنگرم؟ در این دامنه ÛŒ سبز دنبال چیستم؟ آیا اگر اندازه ÛŒ این پنجره را تغییر دهم نگاهم ÙØ±Ù… دیگری بخود خواهد Ú¯Ø±ÙØªØŸ "
با خود اندیشید شاید اگر مجسمه ی زیبا و بلندی از یک زن در کنار این پنجره بگذارم تاثیری در آنچه من می بینم بگذارد. آیا مجسمه ی این زن زیبا از این منظره لذت بیشتری خواهد برد یا من؟ یا من که در دنیای خود غرقم و سنگ پاره ی سکونی نمی یابم.
شاید این پنجره در آبشار یک قطعه موسیقی Ú©Ù‡ ÙØ±ÛŒØ§Ø¯ Ù…ÛŒ زند بهتر دامنه ÛŒ سبز را نشان دهد . امکان دارد اگر پشت این پنجره دو Ù†ÙØ± ایستاده باشند دامنه بهتر جلوه کند. باز Ù…ÛŒ پرسید" آیا یک Ù†ÙØ± به تنهایی Ù…ÛŒ تواند عمق سبزینه ÛŒ دامنه ÛŒ کوه را بÙهمد؟"
شاید شیشه ی این پنجره مانعی است برای بهتر دیدن.، زیرا که نگاهمان از پشت این شیشه ها خرد می شود برای رسیدن به اسرار سبزه ها .
او بدنبال راه های دیگری بود برای بهتر دیدن.زیرا که عادت داشت بزندگی با رنگهای گوناگون بنگرد
روزها و روزها بدامنه ی کوه با شیشه هایی که رنگهای کوناگون داشت نگاه می کرد. و گاه دامنه ی کوه برایش ابی می شد، گاه قرمز و گاه...........و هر روز دامنه را برنگی تازه می دید.
عل٠های دامنه ÛŒ کوه بلند شده بودند Ùˆ او تمام رنگ ها را Ø§Ù…ØªØØ§Ù† کرده بود Ùˆ پنجره دیگر نه رنگی داشت نه شیشه ای. دستش را از پنجره بیرون کرد. هوای بهاری به پوستش خورد. پرنده ها آواز Ù…ÛŒ خواندند Ùˆ عل٠های دامنه بلند تر شده بود...
ریر لب Ù…ÛŒ Ú¯ÙØª " درختان همان رنگی هستند Ú©Ù‡ تو Ú¯ÙØªÛŒØŒÙˆ کوه به همان بلندی Ú©Ù‡ تو Ú¯ÙØªÛŒØŒÙˆ دامنه ÛŒ کوه ØØ±Ùهای تو را در ذهنم تکرار Ù…ÛŒ کند" Ùˆ باز با خود Ú¯ÙØª " ÙØ§ØµÙ„Ù‡ ÛŒ من Ùˆ او Ùقط ضخامت یک شیشه بود ØŒ Ú©Ù‡ نمی گذاشته من هم مثل او ببینم .
ساعت دو بعد از ظهر بود و او در دامنه ی کوه کسی را دید که کلاه آبی بر سر داشت و کنار دامنه به ساعت خود نگاه می کند. منتظر کسی بود در دامنه...
گاه اضطرابهای زندگی مانعی است برای دیدن وسعت دامنه ی سبز کوه....
Ùˆ گاه تمامی ÙØ§ØµÙ„Ù‡ ÛŒ بین ما ضخامتی به نازکی شیشه دارد.
hooshyar نوشت
كه من از چاك گريبانت
شنگي باد
به ÙØ±Ø§ سوي سبزه رسيدم
ØØ§Ù„ا ديگر Ú†Ù‡ ÙØ±Ù‚ مي كند
كه صد سال ديگر
از آسمان
ديوار ببارد
و يااز شرق آن
صدها دريچه
ديوانه ي دامنه ي آن كوه پر سبزه باشد.
شاعر اين آخرين شعر را
پنجره ايست
كه جز سپيدي سينه ات در آن
نمي تابد!