گل خشخاش - ---هژبر
دو داستان کوتاه از هژبر
گل خشخاش -
اگرچه آمنه ترشیده بود اما ØرÙاش هنوز شیرین بود Ùˆ چشاش سبزسبز. ازصداش قصه Ù…ÛŒ ریخت. یه روز توکسالت جمعه ای دوردامنش چسبیدیم تا برامون قصه بگه. اولش چند Ù…Ùشت خندیدیم. اوهم. بعد با پَر چادرش خنده های دوردهنشو پاک کرد Ùˆ برامون قصه Ú¯Ùت:
- گل خشخاش -
اگرچه آمنه ترشیده بود اما ØرÙاش هنوز شیرین بود Ùˆ چشاش سبزسبز. ازصداش قصه Ù…ÛŒ ریخت. یه روز توکسالت جمعه ای دوردامنش چسبیدیم تا برامون قصه بگه. اولش چند Ù…Ùشت خندیدیم. اوهم. بعد با پَر چادرش خنده های دوردهنشو پاک کرد Ùˆ برامون قصه Ú¯Ùت:
- هنوز بهار به Ú©ÙˆÚ†Ù‡ مون نرسیده بودکه زمستون برگشت. انگاردل زمستون لای درای Ú©ÙˆÚ†Ù‡ گیرکرده بود. سایه ÛŒ دیوارها یخ زدن Ùˆ همه جا دوباره تاریک Ùˆ سرد شد. اونقدرسرد شد Ú©Ù‡ آدم نمی تونست Øتا پای کرسی هم Ù†Ùس بکشه.
Ú©Ùردها Ú©Ù‡ ازهمه بیشترسردشون بود، شهرهاشون روآتیش زدن تا لباسای کردی شون یخ نزنه. دود آتیش Ú©Ùردستان به شهرما هم رسید. اونایی Ú©Ù‡ آتیش شون از همه تندتر بود رÙتن Ùکردستان Ùˆ ارثیه های شاه رو بردن Ùˆ ریختن رو سرکÙردها Ùˆ آتیشو خاموش کردن. اما باد خاکسترشلوارای کردی رو به همه جا برد. Ùˆ همه ÛŒ ایران Ù¾Ùراز شلوار Ú©Ùردی شد Ùˆ هرخونه ای چند تا به چوب لباسیش آویزون کرد.
اون وقتا خیلی چیزا آویزون Ù…ÛŒ کردن. مثلن تو میدونا درختا رو Ù…ÛŒ بریدن Ùˆ به جاش جرثقیل Ù…ÛŒ کاشتن، با تناب. آخه تنابم دیگه Ùقط برا لباس آویزان کردن نبود. آدم هم به اش آویزان Ù…ÛŒ کردن. تواÙغانستان چون چرثقیل نداشتن، تلویزیونا رو به درختا آویزان کردن. نجیب روهم.
من نجیب روخیلی دوست داشتم. نه به خاطر نگاه های داغش Ùˆ یا نونای برشته Ùˆ بی نوبت اش. به خاطراینکه نجیب بود. اما مادرم همیشه Ù…ÛŒ Ú¯Ùت:
- آمنه Ú©Ù… با این پسره Ú¯Ù¾ بزن. آخرش آب رومون تومØÙ„ Ù…ÛŒ ریزه.
آب Ù…Øله مون بیشتر وقتا قطع بود. اما آب روی نجیب نه. Ùˆ اصلن برا کسی تو Ù…ØÙ„ مهم نبود Ú©Ù‡ هرروز Ù…ÛŒ ریخت، توی تنور.
مادرم Ù…ÛŒ Ú¯Ùت: این پسره دستهاش تÙرشیده. تو دلم Ù…ÛŒ Ú¯Ùتم: بخت من چی؟.
من دستای سÙیدشو خیلی دوست داشتم.
مادرم خیلی ترسو بود. مث مردم Ú©Ù‡ هنوز از کبریت بی خطر ممتاز Ù…ÛŒ ترسیدن. نه، ترسونده بودنشون. آخه همه Ú©Ù‡ مث آمریکایی ها شجاع نبودن Ú©Ù‡ پا بذارن رو شعله ÛŒ ماه. بابام Ú©Ù‡ Ùتیله ÛŒ چراغو روشن Ù…ÛŒ کرد مادرم مرتب صلوات Ù…ÛŒ داد. همیشه Ù…ÛŒ ترسیدن Ú©Ù‡ منÙجر بشه. بایدم Ù…ÛŒ ترسیدن چون همه دیوارامون Ù†Ùتی بود. مث دستای نعمت Ù†Ùتی. آغاسی رو نمی Ú¯Ù… Ú©Ù‡. همین ØªØ³Ø¨ÛŒØ Ùروش سرکوچه مون. Ú©Ù‡ الان پاسبون شده.
پاسبونا کارشون راØت شده بود. دیگه لازم نبود Ú©Ù‡ دنبال دزدا Ùˆ آدم کشا بگردن چون اÙغانی همه جا پیدا Ù…ÛŒ شد. تو کوره پزخونه ها، روزنامه ها، تو بازارکوپن Ùروشا.
Ùقط اÙغانی ها نبودن Ú©Ù‡ کوپن Ù…ÛŒ Ùروختن. غلامی معلم مون هم. چون مردم به صدای کوپن Ùروشا بهترگوش Ù…ÛŒ دادن تا معلما. اونزمان همه Ú†ÛŒ کوپنی بود. بجز کتاب. کتابای مدرسه هم دیگه مجانی نبود Ùˆ دیگه بابا توی کتابای درسی نون نمی داد. نمازخواندن رو یاد Ù…ÛŒ داد. آخه دیگه نون مهم نبود Ùˆ سارا هم دیگه دخترمؤمنی شده بود. دائم قرآن Ù…ÛŒ خوند. Ùˆ دارا هم بسیجی شده بود Ùˆ شبا سرکوچه نگهبانی Ù…ÛŒ داد Ùˆ روزا کتاب Ù…ÛŒ سوزوند. کتابای درسی رو نمی Ú¯Ù… که، اونایی Ú©Ù‡ سیمین دختر همسایه مون Ù…ÛŒ خوند. سیمین صدای خوبی داشت. Ù…ÛŒ Ú¯Ùتند Ú©Ù‡ تو اوین هم هر شب Ù…ÛŒ خوند. به همین خاطر براهمیشه Ù†Ú¯Ù‡ اش داشتند. ما دیگه صدا شونمی شنیدیم. نوØÙ‡ Ùˆ اذان چرا.
منم ترسو بودم. Ù…ÛŒ ترسیدم Ú©Ù‡ یه وقت توکوچه مون دزدی نشه Ùˆ یا اتÙاق بدی نیاÙته. اما یه شب Ú©Ù‡ یه دزد لعنتی خاطرات عمه ملوکو دزدید. پاسبونا اومدن Ùˆ نجیب رو Ú©Ù‡ داشت خواب منو Ù…ÛŒ دید با خودشون بردن Ùˆ من از تو خوابش اÙتادم تو Ú©ÙˆÚ†Ù‡. اما دلمو با خودش برد.
تو بیداری نمی تونستم دنبالش برم. چون دختر بودم. اما تو خوابام هرشب دنبالش Ù…ÛŒ رÙتم. تا اینکه پیداشت کردم. وسط دو کوه سیاه، توی کشتزارهای قهوه ای کنار یه روخونه ÛŒ قرمز داشت کار Ù…ÛŒ کرد. هنوز آب روش Ù…ÛŒ ریخت. اما دستاش دیگه سÙید نبود قهوه ای شده بودن. صداش کردم. منو Ú©Ù‡ دید بطرÙÙ… اومد Ùˆ روبروم وایساد Ùˆ یه شاخه Ú¯ÙÙ„ خشخاش رو بهم داد.
سپتامبر 05
هژبر
- باور می کنی؟ -
تاØالا شده باصدای بلند Ùکرکنی؟ اگه بگی نه Ù…ÛŒ Ú¯Ù… دروغ Ù…ÛŒ Ú¯ÛŒ. به ات قول Ù…ÛŒ دم Ú©Ù‡ بارها بی صدا جیغ زدی، Ùریاد کشیدی، گریه کردی، خندیدی، شاید هم شعرگÙتی. Ú†Ù‡ Ù…ÛŒ دونم آواز خوندی Ùˆ یا اینکه Øر٠زدی.
ØرÙها Ùقط شنیدنی نیستن گاه دیدنی هم هستن. گاه Ù…ÛŒ شه یه جاهایی اونا روهم زد. یا مثلن قاپشون گرÙت Ùˆ به دیوار زد. به دیوار همه Ú†ÛŒ Ù…ÛŒ شه زد. Øتا آدم Ù…ÛŒ تونه سرشو هم به دیوار بزنه. اگه بگم Ú©Ù‡ من تا Øالا بارها سرمو به دیوار زدم باور Ù…ÛŒ Ú©Ù†ÛŒ.
دیوارها همیشه سنگی نیستن. بعضی وقتا آدم هم دیوارمی شه. دیوارلازم نیس که همیشه چیزی به اش آویزون باشه. به دیوار خالی هم می شه تکیه کرد اما به جیب خالی؟.
یکی Ù…ÛŒ Ú¯Ùت با جیب خالی ام Ù…ÛŒ شه راه رÙت، دید، عاشق شد، شعرگÙت Ùˆ Ùکرکرد. Øتا خندید با صدای بلند، Ùریاد هم زد. اگه بگم با جیب خالی دیگه نمی شه راه رÙت، دید، Ùˆ یا عاشق شد باورمی Ú©Ù†ÛŒ.
یکی Ù…ÛŒ Ú¯Ùت: آدم عاشق اگه سنگ هم بشه Ùˆ بندازیش تو سنگها بازم عاشق یه سنگ دیگه Ù…ÛŒ شه. سنگ رواگه بشکنی Ø´ بازم سنگ Ù…ÛŒ مونه، اماعهد رو اگه بشکنی ش؟... تا Øالا با کسی عهد بستی؟ باور Ù…ÛŒ Ú©Ù†ÛŒ Ú©Ù‡ من هنوزعهدمو نشکستم؟
هرچی Ú©Ù‡ بشکنه صدا Ù…ÛŒ ده. تا Øالا صدای شکستن دلی رو شنیدنی؟ اگه بگم Ú©Ù‡ بارها دلمو بی صدا شکستن باورمی Ú©Ù†ÛŒ.
صدا رومی شه نشنید. یاخÙÙ‡ اش کرد. Ù…ÛŒ شه هم به خاطرش سپرد. تا Øالا خاطرخواه شدی؟ آدم خاطرخواه قیاÙÙ‡ اش داد Ù…ÛŒ زنه. اگه بگم سالهاست Ú©Ù‡ ساکتم باورمی کنی؟
بعضی وقتا سکوت تنها کاریه Ú©Ù‡ آدم Ù…ÛŒ تونه بکنه. تا Øالا شده ØرÙاتو قورت بدی؟ تا Øالا دیدی کسی ØرÙاتو دوربریزه؟. بعضی ØرÙا رو هم Ù…ÛŒ شه Ùروخت. تا Øالا شده کسی ØرÙها تو نخره؟ اگه بگی نه Ù…ÛŒ Ú¯Ù… دورغ Ù…ÛŒ Ú¯ÛŒ. منم دورغ Ù…ÛŒ Ú¯Ù…ØŒ بعضی وقتا. برا اینکه Øقیقت زنده باشه دورغ هم باید Ú¯Ùت.
Ù…ÛŒ Ú¯Ù† Øقیقت تلخه مث عرق. بعضی ها با یه استکان مست Ù…ÛŒ شن. اما هرکسی اهل مستی نیست. بعضی چشمها همیشه مستن. اما من خمارهاشو دوست دارم.
دوست داشتنم کارهرکسی نیست. آدم خیلی چیزها رو می تونه دوست داشته باشه. اگه بگم من دوست داشتم که بدنیا نیومده بودم باورمی کنی؟
شین اول Ú¯Ùت: بودن یا نبودن.
شین دوم Ú¯Ùت: آدما بودن نیستن، شدنن.
من می گم: باش بزارهرچی می خواد بشه.
همه Ù…ÛŒ خوان باشن. وقتی هم Ú©Ù‡ هستی خیلی ها نمی دونن Ú©Ù‡ هستی. یا نمی ذارن Ú©Ù‡ باشی. یا اصلن نمی خوان Ú©Ù‡ باشی. وقتی Ú©Ù‡ رÙتی، تازه Ù…ÛŒ Ùهمن Ú©Ù‡ توهم بودی. باورمی Ú©Ù†ÛŒ Ú©Ù‡ بعضی وقتا تواین دنیا نیستم؟
می دونی چراهمش می گم باورمی کنی؟ چون آدم همیشه دوست داره باورکنه. بعضی ها هم اصلن نمی خوان باورکنن. من بعضی وقتا تظاهر می کنم که باورکردم. مث عشق تو به من. و به بودن او و آن دنیای ندیده.
گاه به دوست داشتن هم Ù…ÛŒ شه تظاهر کرد، به نشنیدن، به خوشبختی Ùˆ دارا بودن هم. دارایی Ùقط پول نیست Ú©Ù‡. غصه هم Ù…ÛŒ شه. درد Ùˆ رنج، سرطان Ùˆ مریضی هم هست. Ùقط جسم مریض نمی شه، Ø±ÙˆØ Ù‡Ù…. بعضی وقتا Ø±ÙˆØ Ù…Ù† تب Ù…ÛŒ کنه. Ùکرم Ú©Ù¾Ú© Ù…ÛŒ زنه Ùˆ خیالم تاول. چقدرهم دردناک.
بعضی دردها رو Ù…ÛŒ شه تØمل کرد، با امید. اما تا Øالا شده Ú©Ù‡ نا امید بشی. اگه بگم من دیگه به رهایی امید ندارم باور Ù…ÛŒ کنی؟
بعضی ها امیدوارند. خیلی هم زیاد. اماهرچیزی زیادش هم خوب نیست. تنهایی کمش خوبه. اگه بگم انسان همیشه تنهاست باورمی کنی؟
تنها یه دست صدا نداره. تا Øالا شده دست تنها بمونی؟ Ù…ÛŒ Ú¯Ù† تنها صداست Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ مونه. باورمی Ú©Ù†ÛŒ Ú©Ù‡ من دیگه صدام درنمی آد؟
Ùقط Ø¢Ùتاب درنمی آد. گیاه Ùˆ قارچ هم. هرقارچی خوردنی نیست. اگه بگم بعضی وقتا اصلن نمی دونم Ú†ÛŒ Ù…ÛŒ خورم باورمی کنی؟.
خوردنی Ùقط غذا نیست Ú©Ù‡. ضربه هم هست. تا Øالادیدی گنجشکی به سوی باغ به پنجره بخوره؟ اگه بگم اتاقم پنجره نداره باورمی کنی؟
پشت هرپنجره ای باغ نیست. تا Øالادیدی پشت پنجره ات مگسی روباد ببره؟ باد همیشه نمی بره گاهی وقتا هم با خودش Ù…ÛŒ آره. مث ثروت. بعضی ها اینقدر زیاد دارن Ú©Ù‡ نمی دونن باهاش چکارکنن.
آدما Ù…ÛŒ خوان همیشه زیاد بدونن. بعضی هم نمی تونن بدونن Ùˆ یا اینکه Ù…ÛŒ خوان بدونن اما نمی ذارن بدونن. تا Øالا شده بÙهمی Ú©Ù‡ تو نمی دونستی؟
بابام Ù…ÛŒ دونست Ú©Ù‡ من کجا رÙتم Ùˆ با Ú©ÛŒ بودم. اما خودشونو به ندونستن Ù…ÛŒ زد. باور Ù…ÛŒ Ú©Ù†ÛŒ كه من بارها خودمو به ندونستن زدم؟
به ندونستن زدنم خودش یه راهه. برا جلوگیری ازخط Ùˆ نشون کشیدن. کشیدنی Ùقط خط Ùˆ نقاشی نیست Ú©Ù‡. سیگار هم Ù…ÛŒ شه، رنج Ùˆ درد هم. باورمی Ú©Ù†ÛŒ Ú©Ù‡ مدتهاست از درد دائم به خودم Ù…ÛŒ پیچم Ùˆ به هیچکی نمی گم؟
هرچیزی روكه نمی شه Ú¯Ùت. ØرÙای Ú¯Ùتنی زیاده. تا Øالا شده Øر٠تازه ای رو بشنوی؟ اگه بگم Ú©Ù‡ هر Ú†ÛŒ Ù…ÛŒ شنوم تکراره باور Ù…ÛŒ کنی؟
هرتازه ای هم روزی تکراري می شه. هرتکراری کهنه نیست. می گن هرچیزی تازه اش خوبه اما دوست کهنه اش.
سواری درÙلق پرسید خانه دوست کجاست. پشت کامیونی باخط سیاه نوشته بود گشتم نبود نگردکه نیست.
کامیونها Ùقط بارنمی کشن. گاه جسد هم. اگه بگم Ú©Ù‡ ما تو جبهه کامیونها بار زدیم باور Ù…ÛŒ کنی؟
آدم هم بارمی کشه. اماتوسÙرهرچه بارآدم سبکتر باشه بهتره. بعضی هادوست ندارن تنهایی برن سÙر. تا Øالا شده باهم Ú¯Ù… بشید؟ باورمی Ú©Ù†ÛŒ بعضی وقتا نمی دونم کجا برم؟
آدم Ùقط توخیابون راه نمی ره، تو خواب هم. تا Øالا شده تو خواب Ù‡ÛŒ بدوویی Ùˆ درجا بزنی؟ اگه بگم Ú©Ù‡ من سالهاست تو بیداری Ù…ÛŒ دووَم Ùˆ درجا Ù…ÛŒ زنم باورمی کنی؟.
ماهی ها هم می خوابن با چشم باز. اما می شه با چشم بسته هم بیداربود. با دستهای بسته هم نوشت، نقاشی کرد و خونه ای ساخت توی خیال و خندید مث دیونه ها.
دیوونه Ú©Ù‡ خودش نمی دونه دیوونه اس. شایدم اونقدر Ù…ÛŒ دونسته Ú©Ù‡ دیوونه شده. دیوونه ها Ùکرمی کنن Ú©Ù‡ مردم دیوونه اند. دیدی وقتی نگاشون Ù…ÛŒ Ú©Ù†ÛŒ به ات Ù…ÛŒ خندن؟. خوب اوناکه نمی خواستن Ú©Ù‡ دیونه بشن. باورمی Ú©Ù†ÛŒ بعضی وقتا Ùکرمی کنم Ú©Ù‡ دیوونه شدم؟
Ù…ÛŒ Ú¯Ù† قبل ازهرکاربایداول خوب Ùکرکرد. اما شده تاØالا به کارایی Ú©Ù‡ کردی Ùکر کنی؟ اگه بگم Ùکرم Ù¾Ùرکارهای های نکرده است باورمی کنی؟
بعضی آدما Ùکرشون خوب کارمی کنه. تا Øالا شده Ú©Ù‡ از بیکاری Øوصله ات سَربره؟ هرسری مونداره. تا Øال دیدی زلÙعلی Ú©Ú†Ù„ باشه؟. قلمی معلمون خیلی شکمش گنده بود Ùˆ دارا همکلاسیم همیشه گرسنه. Ùˆ سپیده دختر همسایه مون سیاه بود Ùˆ مادرش زیبا زشترین زن Ú©ÙˆÚ†Ù‡ مون بود Ùˆ پدرش شاه منصور گدا بود Ùˆ آخرش هم Ù…Ùرد.
بعضی وقتا به Ù…Ùرده ها هم Øسودیم Ù…ÛŒ شه. نه این Ú©Ù‡ Ùکرکنی آدم Øسودی ام! من Ùقط به آدمای Øسود Øسودی Ù…ÛŒ کنم. Øسودی کردن هم خودش یه کاره، خوندن Ùˆ نوشتن Ùˆ... تاØالا شده چرت Ùˆ پرت بخونی یا بشنوی؟ اگه بگی نه Ù…ÛŒ Ú¯Ù… دروغ Ù…ÛŒ Ú¯ÛŒ. چون الان داری همین کارو Ù…ÛŒ Ú©Ù†ÛŒ.
آگوست 06
گل خشخاش -
اگرچه آمنه ترشیده بود اما ØرÙاش هنوز شیرین بود Ùˆ چشاش سبزسبز. ازصداش قصه Ù…ÛŒ ریخت. یه روز توکسالت جمعه ای دوردامنش چسبیدیم تا برامون قصه بگه. اولش چند Ù…Ùشت خندیدیم. اوهم. بعد با پَر چادرش خنده های دوردهنشو پاک کرد Ùˆ برامون قصه Ú¯Ùت:
- گل خشخاش -
اگرچه آمنه ترشیده بود اما ØرÙاش هنوز شیرین بود Ùˆ چشاش سبزسبز. ازصداش قصه Ù…ÛŒ ریخت. یه روز توکسالت جمعه ای دوردامنش چسبیدیم تا برامون قصه بگه. اولش چند Ù…Ùشت خندیدیم. اوهم. بعد با پَر چادرش خنده های دوردهنشو پاک کرد Ùˆ برامون قصه Ú¯Ùت:
- هنوز بهار به Ú©ÙˆÚ†Ù‡ مون نرسیده بودکه زمستون برگشت. انگاردل زمستون لای درای Ú©ÙˆÚ†Ù‡ گیرکرده بود. سایه ÛŒ دیوارها یخ زدن Ùˆ همه جا دوباره تاریک Ùˆ سرد شد. اونقدرسرد شد Ú©Ù‡ آدم نمی تونست Øتا پای کرسی هم Ù†Ùس بکشه.
Ú©Ùردها Ú©Ù‡ ازهمه بیشترسردشون بود، شهرهاشون روآتیش زدن تا لباسای کردی شون یخ نزنه. دود آتیش Ú©Ùردستان به شهرما هم رسید. اونایی Ú©Ù‡ آتیش شون از همه تندتر بود رÙتن Ùکردستان Ùˆ ارثیه های شاه رو بردن Ùˆ ریختن رو سرکÙردها Ùˆ آتیشو خاموش کردن. اما باد خاکسترشلوارای کردی رو به همه جا برد. Ùˆ همه ÛŒ ایران Ù¾Ùراز شلوار Ú©Ùردی شد Ùˆ هرخونه ای چند تا به چوب لباسیش آویزون کرد.
اون وقتا خیلی چیزا آویزون Ù…ÛŒ کردن. مثلن تو میدونا درختا رو Ù…ÛŒ بریدن Ùˆ به جاش جرثقیل Ù…ÛŒ کاشتن، با تناب. آخه تنابم دیگه Ùقط برا لباس آویزان کردن نبود. آدم هم به اش آویزان Ù…ÛŒ کردن. تواÙغانستان چون چرثقیل نداشتن، تلویزیونا رو به درختا آویزان کردن. نجیب روهم.
من نجیب روخیلی دوست داشتم. نه به خاطر نگاه های داغش Ùˆ یا نونای برشته Ùˆ بی نوبت اش. به خاطراینکه نجیب بود. اما مادرم همیشه Ù…ÛŒ Ú¯Ùت:
- آمنه Ú©Ù… با این پسره Ú¯Ù¾ بزن. آخرش آب رومون تومØÙ„ Ù…ÛŒ ریزه.
آب Ù…Øله مون بیشتر وقتا قطع بود. اما آب روی نجیب نه. Ùˆ اصلن برا کسی تو Ù…ØÙ„ مهم نبود Ú©Ù‡ هرروز Ù…ÛŒ ریخت، توی تنور.
مادرم Ù…ÛŒ Ú¯Ùت: این پسره دستهاش تÙرشیده. تو دلم Ù…ÛŒ Ú¯Ùتم: بخت من چی؟.
من دستای سÙیدشو خیلی دوست داشتم.
مادرم خیلی ترسو بود. مث مردم Ú©Ù‡ هنوز از کبریت بی خطر ممتاز Ù…ÛŒ ترسیدن. نه، ترسونده بودنشون. آخه همه Ú©Ù‡ مث آمریکایی ها شجاع نبودن Ú©Ù‡ پا بذارن رو شعله ÛŒ ماه. بابام Ú©Ù‡ Ùتیله ÛŒ چراغو روشن Ù…ÛŒ کرد مادرم مرتب صلوات Ù…ÛŒ داد. همیشه Ù…ÛŒ ترسیدن Ú©Ù‡ منÙجر بشه. بایدم Ù…ÛŒ ترسیدن چون همه دیوارامون Ù†Ùتی بود. مث دستای نعمت Ù†Ùتی. آغاسی رو نمی Ú¯Ù… Ú©Ù‡. همین ØªØ³Ø¨ÛŒØ Ùروش سرکوچه مون. Ú©Ù‡ الان پاسبون شده.
پاسبونا کارشون راØت شده بود. دیگه لازم نبود Ú©Ù‡ دنبال دزدا Ùˆ آدم کشا بگردن چون اÙغانی همه جا پیدا Ù…ÛŒ شد. تو کوره پزخونه ها، روزنامه ها، تو بازارکوپن Ùروشا.
Ùقط اÙغانی ها نبودن Ú©Ù‡ کوپن Ù…ÛŒ Ùروختن. غلامی معلم مون هم. چون مردم به صدای کوپن Ùروشا بهترگوش Ù…ÛŒ دادن تا معلما. اونزمان همه Ú†ÛŒ کوپنی بود. بجز کتاب. کتابای مدرسه هم دیگه مجانی نبود Ùˆ دیگه بابا توی کتابای درسی نون نمی داد. نمازخواندن رو یاد Ù…ÛŒ داد. آخه دیگه نون مهم نبود Ùˆ سارا هم دیگه دخترمؤمنی شده بود. دائم قرآن Ù…ÛŒ خوند. Ùˆ دارا هم بسیجی شده بود Ùˆ شبا سرکوچه نگهبانی Ù…ÛŒ داد Ùˆ روزا کتاب Ù…ÛŒ سوزوند. کتابای درسی رو نمی Ú¯Ù… که، اونایی Ú©Ù‡ سیمین دختر همسایه مون Ù…ÛŒ خوند. سیمین صدای خوبی داشت. Ù…ÛŒ Ú¯Ùتند Ú©Ù‡ تو اوین هم هر شب Ù…ÛŒ خوند. به همین خاطر براهمیشه Ù†Ú¯Ù‡ اش داشتند. ما دیگه صدا شونمی شنیدیم. نوØÙ‡ Ùˆ اذان چرا.
منم ترسو بودم. Ù…ÛŒ ترسیدم Ú©Ù‡ یه وقت توکوچه مون دزدی نشه Ùˆ یا اتÙاق بدی نیاÙته. اما یه شب Ú©Ù‡ یه دزد لعنتی خاطرات عمه ملوکو دزدید. پاسبونا اومدن Ùˆ نجیب رو Ú©Ù‡ داشت خواب منو Ù…ÛŒ دید با خودشون بردن Ùˆ من از تو خوابش اÙتادم تو Ú©ÙˆÚ†Ù‡. اما دلمو با خودش برد.
تو بیداری نمی تونستم دنبالش برم. چون دختر بودم. اما تو خوابام هرشب دنبالش Ù…ÛŒ رÙتم. تا اینکه پیداشت کردم. وسط دو کوه سیاه، توی کشتزارهای قهوه ای کنار یه روخونه ÛŒ قرمز داشت کار Ù…ÛŒ کرد. هنوز آب روش Ù…ÛŒ ریخت. اما دستاش دیگه سÙید نبود قهوه ای شده بودن. صداش کردم. منو Ú©Ù‡ دید بطرÙÙ… اومد Ùˆ روبروم وایساد Ùˆ یه شاخه Ú¯ÙÙ„ خشخاش رو بهم داد.
سپتامبر 05
هژبر
- باور می کنی؟ -
تاØالا شده باصدای بلند Ùکرکنی؟ اگه بگی نه Ù…ÛŒ Ú¯Ù… دروغ Ù…ÛŒ Ú¯ÛŒ. به ات قول Ù…ÛŒ دم Ú©Ù‡ بارها بی صدا جیغ زدی، Ùریاد کشیدی، گریه کردی، خندیدی، شاید هم شعرگÙتی. Ú†Ù‡ Ù…ÛŒ دونم آواز خوندی Ùˆ یا اینکه Øر٠زدی.
ØرÙها Ùقط شنیدنی نیستن گاه دیدنی هم هستن. گاه Ù…ÛŒ شه یه جاهایی اونا روهم زد. یا مثلن قاپشون گرÙت Ùˆ به دیوار زد. به دیوار همه Ú†ÛŒ Ù…ÛŒ شه زد. Øتا آدم Ù…ÛŒ تونه سرشو هم به دیوار بزنه. اگه بگم Ú©Ù‡ من تا Øالا بارها سرمو به دیوار زدم باور Ù…ÛŒ Ú©Ù†ÛŒ.
دیوارها همیشه سنگی نیستن. بعضی وقتا آدم هم دیوارمی شه. دیوارلازم نیس که همیشه چیزی به اش آویزون باشه. به دیوار خالی هم می شه تکیه کرد اما به جیب خالی؟.
یکی Ù…ÛŒ Ú¯Ùت با جیب خالی ام Ù…ÛŒ شه راه رÙت، دید، عاشق شد، شعرگÙت Ùˆ Ùکرکرد. Øتا خندید با صدای بلند، Ùریاد هم زد. اگه بگم با جیب خالی دیگه نمی شه راه رÙت، دید، Ùˆ یا عاشق شد باورمی Ú©Ù†ÛŒ.
یکی Ù…ÛŒ Ú¯Ùت: آدم عاشق اگه سنگ هم بشه Ùˆ بندازیش تو سنگها بازم عاشق یه سنگ دیگه Ù…ÛŒ شه. سنگ رواگه بشکنی Ø´ بازم سنگ Ù…ÛŒ مونه، اماعهد رو اگه بشکنی ش؟... تا Øالا با کسی عهد بستی؟ باور Ù…ÛŒ Ú©Ù†ÛŒ Ú©Ù‡ من هنوزعهدمو نشکستم؟
هرچی Ú©Ù‡ بشکنه صدا Ù…ÛŒ ده. تا Øالا صدای شکستن دلی رو شنیدنی؟ اگه بگم Ú©Ù‡ بارها دلمو بی صدا شکستن باورمی Ú©Ù†ÛŒ.
صدا رومی شه نشنید. یاخÙÙ‡ اش کرد. Ù…ÛŒ شه هم به خاطرش سپرد. تا Øالا خاطرخواه شدی؟ آدم خاطرخواه قیاÙÙ‡ اش داد Ù…ÛŒ زنه. اگه بگم سالهاست Ú©Ù‡ ساکتم باورمی کنی؟
بعضی وقتا سکوت تنها کاریه Ú©Ù‡ آدم Ù…ÛŒ تونه بکنه. تا Øالا شده ØرÙاتو قورت بدی؟ تا Øالا دیدی کسی ØرÙاتو دوربریزه؟. بعضی ØرÙا رو هم Ù…ÛŒ شه Ùروخت. تا Øالا شده کسی ØرÙها تو نخره؟ اگه بگی نه Ù…ÛŒ Ú¯Ù… دورغ Ù…ÛŒ Ú¯ÛŒ. منم دورغ Ù…ÛŒ Ú¯Ù…ØŒ بعضی وقتا. برا اینکه Øقیقت زنده باشه دورغ هم باید Ú¯Ùت.
Ù…ÛŒ Ú¯Ù† Øقیقت تلخه مث عرق. بعضی ها با یه استکان مست Ù…ÛŒ شن. اما هرکسی اهل مستی نیست. بعضی چشمها همیشه مستن. اما من خمارهاشو دوست دارم.
دوست داشتنم کارهرکسی نیست. آدم خیلی چیزها رو می تونه دوست داشته باشه. اگه بگم من دوست داشتم که بدنیا نیومده بودم باورمی کنی؟
شین اول Ú¯Ùت: بودن یا نبودن.
شین دوم Ú¯Ùت: آدما بودن نیستن، شدنن.
من می گم: باش بزارهرچی می خواد بشه.
همه Ù…ÛŒ خوان باشن. وقتی هم Ú©Ù‡ هستی خیلی ها نمی دونن Ú©Ù‡ هستی. یا نمی ذارن Ú©Ù‡ باشی. یا اصلن نمی خوان Ú©Ù‡ باشی. وقتی Ú©Ù‡ رÙتی، تازه Ù…ÛŒ Ùهمن Ú©Ù‡ توهم بودی. باورمی Ú©Ù†ÛŒ Ú©Ù‡ بعضی وقتا تواین دنیا نیستم؟
می دونی چراهمش می گم باورمی کنی؟ چون آدم همیشه دوست داره باورکنه. بعضی ها هم اصلن نمی خوان باورکنن. من بعضی وقتا تظاهر می کنم که باورکردم. مث عشق تو به من. و به بودن او و آن دنیای ندیده.
گاه به دوست داشتن هم Ù…ÛŒ شه تظاهر کرد، به نشنیدن، به خوشبختی Ùˆ دارا بودن هم. دارایی Ùقط پول نیست Ú©Ù‡. غصه هم Ù…ÛŒ شه. درد Ùˆ رنج، سرطان Ùˆ مریضی هم هست. Ùقط جسم مریض نمی شه، Ø±ÙˆØ Ù‡Ù…. بعضی وقتا Ø±ÙˆØ Ù…Ù† تب Ù…ÛŒ کنه. Ùکرم Ú©Ù¾Ú© Ù…ÛŒ زنه Ùˆ خیالم تاول. چقدرهم دردناک.
بعضی دردها رو Ù…ÛŒ شه تØمل کرد، با امید. اما تا Øالا شده Ú©Ù‡ نا امید بشی. اگه بگم من دیگه به رهایی امید ندارم باور Ù…ÛŒ کنی؟
بعضی ها امیدوارند. خیلی هم زیاد. اماهرچیزی زیادش هم خوب نیست. تنهایی کمش خوبه. اگه بگم انسان همیشه تنهاست باورمی کنی؟
تنها یه دست صدا نداره. تا Øالا شده دست تنها بمونی؟ Ù…ÛŒ Ú¯Ù† تنها صداست Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ مونه. باورمی Ú©Ù†ÛŒ Ú©Ù‡ من دیگه صدام درنمی آد؟
Ùقط Ø¢Ùتاب درنمی آد. گیاه Ùˆ قارچ هم. هرقارچی خوردنی نیست. اگه بگم بعضی وقتا اصلن نمی دونم Ú†ÛŒ Ù…ÛŒ خورم باورمی کنی؟.
خوردنی Ùقط غذا نیست Ú©Ù‡. ضربه هم هست. تا Øالادیدی گنجشکی به سوی باغ به پنجره بخوره؟ اگه بگم اتاقم پنجره نداره باورمی کنی؟
پشت هرپنجره ای باغ نیست. تا Øالادیدی پشت پنجره ات مگسی روباد ببره؟ باد همیشه نمی بره گاهی وقتا هم با خودش Ù…ÛŒ آره. مث ثروت. بعضی ها اینقدر زیاد دارن Ú©Ù‡ نمی دونن باهاش چکارکنن.
آدما Ù…ÛŒ خوان همیشه زیاد بدونن. بعضی هم نمی تونن بدونن Ùˆ یا اینکه Ù…ÛŒ خوان بدونن اما نمی ذارن بدونن. تا Øالا شده بÙهمی Ú©Ù‡ تو نمی دونستی؟
بابام Ù…ÛŒ دونست Ú©Ù‡ من کجا رÙتم Ùˆ با Ú©ÛŒ بودم. اما خودشونو به ندونستن Ù…ÛŒ زد. باور Ù…ÛŒ Ú©Ù†ÛŒ كه من بارها خودمو به ندونستن زدم؟
به ندونستن زدنم خودش یه راهه. برا جلوگیری ازخط Ùˆ نشون کشیدن. کشیدنی Ùقط خط Ùˆ نقاشی نیست Ú©Ù‡. سیگار هم Ù…ÛŒ شه، رنج Ùˆ درد هم. باورمی Ú©Ù†ÛŒ Ú©Ù‡ مدتهاست از درد دائم به خودم Ù…ÛŒ پیچم Ùˆ به هیچکی نمی گم؟
هرچیزی روكه نمی شه Ú¯Ùت. ØرÙای Ú¯Ùتنی زیاده. تا Øالا شده Øر٠تازه ای رو بشنوی؟ اگه بگم Ú©Ù‡ هر Ú†ÛŒ Ù…ÛŒ شنوم تکراره باور Ù…ÛŒ کنی؟
هرتازه ای هم روزی تکراري می شه. هرتکراری کهنه نیست. می گن هرچیزی تازه اش خوبه اما دوست کهنه اش.
سواری درÙلق پرسید خانه دوست کجاست. پشت کامیونی باخط سیاه نوشته بود گشتم نبود نگردکه نیست.
کامیونها Ùقط بارنمی کشن. گاه جسد هم. اگه بگم Ú©Ù‡ ما تو جبهه کامیونها بار زدیم باور Ù…ÛŒ کنی؟
آدم هم بارمی کشه. اماتوسÙرهرچه بارآدم سبکتر باشه بهتره. بعضی هادوست ندارن تنهایی برن سÙر. تا Øالا شده باهم Ú¯Ù… بشید؟ باورمی Ú©Ù†ÛŒ بعضی وقتا نمی دونم کجا برم؟
آدم Ùقط توخیابون راه نمی ره، تو خواب هم. تا Øالا شده تو خواب Ù‡ÛŒ بدوویی Ùˆ درجا بزنی؟ اگه بگم Ú©Ù‡ من سالهاست تو بیداری Ù…ÛŒ دووَم Ùˆ درجا Ù…ÛŒ زنم باورمی کنی؟.
ماهی ها هم می خوابن با چشم باز. اما می شه با چشم بسته هم بیداربود. با دستهای بسته هم نوشت، نقاشی کرد و خونه ای ساخت توی خیال و خندید مث دیونه ها.
دیوونه Ú©Ù‡ خودش نمی دونه دیوونه اس. شایدم اونقدر Ù…ÛŒ دونسته Ú©Ù‡ دیوونه شده. دیوونه ها Ùکرمی کنن Ú©Ù‡ مردم دیوونه اند. دیدی وقتی نگاشون Ù…ÛŒ Ú©Ù†ÛŒ به ات Ù…ÛŒ خندن؟. خوب اوناکه نمی خواستن Ú©Ù‡ دیونه بشن. باورمی Ú©Ù†ÛŒ بعضی وقتا Ùکرمی کنم Ú©Ù‡ دیوونه شدم؟
Ù…ÛŒ Ú¯Ù† قبل ازهرکاربایداول خوب Ùکرکرد. اما شده تاØالا به کارایی Ú©Ù‡ کردی Ùکر کنی؟ اگه بگم Ùکرم Ù¾Ùرکارهای های نکرده است باورمی کنی؟
بعضی آدما Ùکرشون خوب کارمی کنه. تا Øالا شده Ú©Ù‡ از بیکاری Øوصله ات سَربره؟ هرسری مونداره. تا Øال دیدی زلÙعلی Ú©Ú†Ù„ باشه؟. قلمی معلمون خیلی شکمش گنده بود Ùˆ دارا همکلاسیم همیشه گرسنه. Ùˆ سپیده دختر همسایه مون سیاه بود Ùˆ مادرش زیبا زشترین زن Ú©ÙˆÚ†Ù‡ مون بود Ùˆ پدرش شاه منصور گدا بود Ùˆ آخرش هم Ù…Ùرد.
بعضی وقتا به Ù…Ùرده ها هم Øسودیم Ù…ÛŒ شه. نه این Ú©Ù‡ Ùکرکنی آدم Øسودی ام! من Ùقط به آدمای Øسود Øسودی Ù…ÛŒ کنم. Øسودی کردن هم خودش یه کاره، خوندن Ùˆ نوشتن Ùˆ... تاØالا شده چرت Ùˆ پرت بخونی یا بشنوی؟ اگه بگی نه Ù…ÛŒ Ú¯Ù… دروغ Ù…ÛŒ Ú¯ÛŒ. چون الان داری همین کارو Ù…ÛŒ Ú©Ù†ÛŒ.
آگوست 06
آشنا نوشت