سوسن Ø¬Ø¹ÙØ±ÙŠ - داستان تازهS- Jafari

Ùˆ خدا ديد Ùˆ شنيد Ùˆ Ø§ØØ³Ø§Ø³ كرد كه من شايسته ترم به درد يا شايد درد شايسته تر است بر من، Ùˆ هملت را رها كرديم ØÙŠØ±Ø§Ù† ميان بودن Ùˆ نبودن، هياهوي بسيار براي هيچ...
اوايل شب بود كه سراسيمه از خواب برخاست، عرق سردي تمام تنش را پوشانده بود، Ø§ØØ³Ø§Ø³ مي كرد قلبش توي دهانش تاپ تاپ مي زند. Ù†ÙØ³Ù‡Ø§ÙŠØ´ به خرناسه اي دلخراش Ùˆ چندش آور تبديل شده بود، سينه ÙŠ چپش را ميان پنجه اش Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ Ùˆ ÙØ´Ø§Ø± داد، اضطراب جنون آوري توي سرش سنگين شده بود ... سايه هاي Ù…ØªØØ±Ùƒ روي سق٠اتاق دست به سويش دراز مي كردند، رويش هوار مي شدند، دهان دره مي كردند Ùˆ بذاق لزجشان از شيار باريك ميان دو لب لرزانش مي خزيد توي دهان خشكش كه زبانش چسبيده بود ته گلويش كه نمي توانست Ù†ÙØ³ بكشد. Ø§ØØ³Ø§Ø³ كرد دارد خودش را خيس مي كند از بس كه عرق كرده بود توي ملاÙÙ‡ هاي زرداب Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ ÙŠ متعÙنش پاهايش را چندبار جمع كرد Ùˆ گشود،انگار بخواهد ÙØ±Ø§Ø± كند با چشمهاي دريده زل زده بود به سق٠ترك برداشته ÙŠ مورچه روي اتاقش ...
چراغ تير برق كه از گوشه پنجره اش سرك كشيد توي اتاق، برگشته بود به پهلوي چپش Ùˆ هنوز سينه ÙŠ چپش را انگار كه بخواهد قلبش را Ú†Ù†Ú¯ بزند؛ Ú†Ù†Ú¯ مي زد، هنوز Ù†ÙØ³ Ù†ÙØ³ كه مي زد از صداي Ù†ÙØ³Ù‡Ø§ÙŠØ´ هول برش مي داشت. پنجره را باز گذاشته بود Ùˆ خنكي هواي شبانه به تن عرق كرده اش كه مي خورد دندان گروچه Ú¯Ø±ÙØª ... هردو پايش را جمع كرده بود توي شكمش Ùˆ دست راستش را كه خواب Ø±ÙØªÙ‡ بود باز Ùˆ بسته مي كرد. يادش آمده بود كه اين لرزيدن ها شايد مال گرسنگي چند روزه اش باشد كه نخواسته بود چيزي بخورد. ياد زنگ مدام تلÙÙ† Ø§ÙØªØ§Ø¯ Ùˆ ياد ليواني كه پرت كرده بود طر٠بهمن، ياد صدايي كه با تلق Ùˆ تولوق صندلهاي چوبي Ø®Ø¯Ø§ØØ§Ùظ Ú¯ÙØªÙ‡ بود Ùˆ لاي در پيچيده بود پشت ديوار ... پشت پنجره شب پره اي بود كه هنوز ميان پرده توري لرزان پنجره اش روزنه اي Ù†ÙŠØ§ÙØªÙ‡ بود براي داخل شدن ... ياد ليوان چايي Ø§ÙØªØ§Ø¯ كه همين طوري پرت كرده بود طر٠بهمن ...
Ùكر كرده بود اگر همين طور زل بزند به ماه گرد توي آسمان مثل بچگي ها كه مادر Ú¯ÙØªÙ‡ بود ماه مي دزدتش، ماه مي دزديدتش ... Ùكر كرده بود بلند شود Ùˆ پنجره را Ú†ÙØª ببندد كه سوز نزند به تن خيس از عرقش، اما اگر مي خواست بلند شود بايد مي Ø±ÙØª براي خودش چايي درست مي كرد يا هم مي Ø±ÙØª توالت، نه! باز برگشته بود به پشت Ùˆ نگاه مي كرد به سايه ها كه ديگر چيزي از دهانشان نمي ريخت توي دهانش.ملاÙÙ‡ ها را تا زير چانه اش بالا كشيده بود Ùˆ داشت Ùكر مي كرد اگر ÙØ±Ø¯Ø§ ØµØ¨Ø Ø¯ÙˆØ¨Ø§Ø±Ù‡ بهمن داد كشيد ديگر ليوان چايي پرت نكند Ø·Ø±ÙØ´ ... دلش چقدر چايي مي خواست،چاي داغ Ùˆ شكلات ...
كتري را كه سوت مي زد بلند كرد Ùˆ همان طور كه دستش لاي پاهايش پنچه شده بود آب جوش را ريخت توي پياله چيني. شب پره دور چراغ گرد مي چرخيد Ùˆ گاهي كه خودش را مي كوبيد به لامپ داغ صداي تالاپ Ø®ÙÙŠÙÙŠ توي سكوت شب مي پيچيد توي سرش ... چند بار خواسته بود خلاصش كند اما يك دستش هنوز لاي پاهايش بود Ùˆ يك دستش با بخار داغ آب جوش ور مي Ø±ÙØªØŒ بايد مي Ø±ÙØª توالت تا خودش را خيس نكرده بود. بخار آب جوش پوست ك٠دستش را قلقلك گرمي مي داد طوري كه نشود برود توالت ØØªÙŠ Ø§Ú¯Ø± آشپزخانه بوي ادرار مي Ú¯Ø±ÙØª ... بوي ادرار هم گرم بود ... تمام تنش سرد بود ... يخ!
ديگر Ú†Ù‡ اهميتي داشت بهمن سرش داد بزند كه بوي ادرار Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ است يا نه؟! بهمن كه موهاي دخترك را مي Ú¯Ø±ÙØª توي پنجه اش Ùˆ ولع لبهايش Ùˆ دماغش كه مي ماليد به گردن دخترك از لاي در ديده بود، ØØ§Ù„ا اين يكي بوي ادرار بدهد زهرمارش شود مگر Ú†Ù‡ مي شود؟! بهمن Ú¯ÙØªÙ‡ بود خسته شده از سوء ظن هايش Ùˆ دخترك زل زده بود توي چشمهايش Ùˆ Ú¯ÙØªÙ‡ بود كه خواب ديده اگر هم چيزي بوده با بهمن نبوده كه، بهمن دست انداخته بود به گردنش Ùˆ گريه كرده بود كه اگر بخواهد مي رود اما نه اينطور ... گريه كرده بود Ùˆ گردنش مثل ØØ§Ù„ا كه خيس عرق بود خيس شده بود از آب چشم ها Ùˆ دهان بهمن ... Ú¯ÙØªÙ‡ بود برود Ùˆ Ø±ÙØªÙ‡ بود. با دختر Ø±ÙØªÙ‡ بودند.
نشسته بود ÙƒÙ ØÙ…ام Ùˆ تكيه داده بود به سنگ ÙØ±Ù†Ú¯ÙŠ ØªÙˆØ§Ù„Øª Ùˆ پاهاي لختش را كه بوي ادرار Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ بودند دراز كرده بود تا چاهك ØÙ…ام Ùˆ آب شره مي زد داغ داغ از دوش روي ساقهايش ... چيز سرخ Ùˆ گرم Ùˆ جهنده اي گرد چاهك ØÙ„قه مي شد Ùˆ رقيق مي شد Ùˆ همراه داغي آب مي سريد توي سياهي، چشمهايش هم آمده بود Ùˆ لبخند كرختي لبهايش را كش داده بود به پهناي صورتش كه گاهي شره هاي آب موهاي خيس شده اش را پخش چسبانده بود بهش ... لخت نشسته بود ÙƒÙ ØÙ…ام Ùˆ Ùكر مي كرد اينبار كه بهمن سرش داد زد ليوان چايي پرت نكند Ø·Ø±ÙØ´ ... دلش چايي مي خواست، چايي داغ با شكلات ...
... نوشت