پرتو نادریp- naderi
پرتو نادری
اÙغانستان
دلتنگی
بر خطوط قرمز دستانت
سرنوشت Ø¢Ùتاب را نوشته اند
برخيز
Ùˆ دستی بر اÙشان
Ú©Ù‡ Øضور شب
Ù†Ùسم را
تنگ ساخته است
شهر کابل
تابستان 1374 خورشيدی
تباشیر از Ø¢Ùتاب
مانند يک الهه
با جبينی گشاده تر از خورشيد
در مشرق اسطوره های عشق وزيبايي
قامت اÙراشته است
صدايش را ميشناسم
صدايش از انتهای کوچهء خورشيد می آيد
صدايش
همهمهء بال Ùرشته است
در شب معراج
صدايش
ستاره گان عشق را
گوشواره می آويزد
از شعر بيداري
صدايش را ميشناسم
صدايش
زمزمهء ازغنونيست
Ú©Ù‡ Ùرشته يي
در خلوت سبز ملکوت
مينوازد
آرام
آرام
صدايش را ميشناسم
صدايش باغچه ييست
که گلبرگهای نام من آن جا نميرويند
گلبرگهای نام من
سرگذشت خويش را
بر شانه های باد
علم اÙراخته اند
صدايش با صدای من بيگانه است
صدايش زبان صدای مرا نمی Ùهمد
صدايش اÙسانه است
Øقيقت زيبايی را
مجاب ساخته است
هر روز
هر روز
هر روز
تباشيری از Ø¢Ùتاب ميگيرم
و بر ديوار شکستهء صبر خويش
مينوسم
نام خدا را
نام او را
نام عشق را
شهر کابل
جوزا 1374 خورشيدی
Ùاصله
چه مغرور
چه سربلند
از وعده گان نور و آيينه می آيي
و صدای گامهايت
در اقصای کهکشانی ميپيچد
Ú©Ù‡ هزار سال نوری از من Ùاصله دارد
ابراهيميست در تو
خشمگين بر گشته از جنگل آتش
و باتيشه يی از زمرد ايمان
بتخانهء تاريک غرور مرا
روزنی ميگشايد
به سوی يک نياز روشن
ترا هيچ چيز
نه ستاره يی در شب
نه ماهی در آسمان
Ùˆ نه خورشيدی در صبØ
مجاب ميسازد
تو از ماه و ستاره و خورشيد
آن سوتر
در لايتناهی عشق
زيبايی را
چنان شراب گوارايي
جرعه جرعه مينوشی
شهر کابل
تابستان 1374 خورشيدی
اÙغانستان
دلتنگی
بر خطوط قرمز دستانت
سرنوشت Ø¢Ùتاب را نوشته اند
برخيز
Ùˆ دستی بر اÙشان
Ú©Ù‡ Øضور شب
Ù†Ùسم را
تنگ ساخته است
شهر کابل
تابستان 1374 خورشيدی
تباشیر از Ø¢Ùتاب
مانند يک الهه
با جبينی گشاده تر از خورشيد
در مشرق اسطوره های عشق وزيبايي
قامت اÙراشته است
صدايش را ميشناسم
صدايش از انتهای کوچهء خورشيد می آيد
صدايش
همهمهء بال Ùرشته است
در شب معراج
صدايش
ستاره گان عشق را
گوشواره می آويزد
از شعر بيداري
صدايش را ميشناسم
صدايش
زمزمهء ازغنونيست
Ú©Ù‡ Ùرشته يي
در خلوت سبز ملکوت
مينوازد
آرام
آرام
صدايش را ميشناسم
صدايش باغچه ييست
که گلبرگهای نام من آن جا نميرويند
گلبرگهای نام من
سرگذشت خويش را
بر شانه های باد
علم اÙراخته اند
صدايش با صدای من بيگانه است
صدايش زبان صدای مرا نمی Ùهمد
صدايش اÙسانه است
Øقيقت زيبايی را
مجاب ساخته است
هر روز
هر روز
هر روز
تباشيری از Ø¢Ùتاب ميگيرم
و بر ديوار شکستهء صبر خويش
مينوسم
نام خدا را
نام او را
نام عشق را
شهر کابل
جوزا 1374 خورشيدی
Ùاصله
چه مغرور
چه سربلند
از وعده گان نور و آيينه می آيي
و صدای گامهايت
در اقصای کهکشانی ميپيچد
Ú©Ù‡ هزار سال نوری از من Ùاصله دارد
ابراهيميست در تو
خشمگين بر گشته از جنگل آتش
و باتيشه يی از زمرد ايمان
بتخانهء تاريک غرور مرا
روزنی ميگشايد
به سوی يک نياز روشن
ترا هيچ چيز
نه ستاره يی در شب
نه ماهی در آسمان
Ùˆ نه خورشيدی در صبØ
مجاب ميسازد
تو از ماه و ستاره و خورشيد
آن سوتر
در لايتناهی عشق
زيبايی را
چنان شراب گوارايي
جرعه جرعه مينوشی
شهر کابل
تابستان 1374 خورشيدی
ناهید اختری روØانی نوشت
Ùˆ Ú†Ù‡ زیبا Ùˆ دلنشین است کلامی Ú©Ù‡ ترجمان این عواط٠روØانی Ùˆ اØساسات وجدانی است,
Ùˆ Ùرخنده شاعری Ú©Ù‡ Ø±ÙˆØ Ù„Ø·ÛŒÙØ´ نورØقیقت را آئینه وار جذب میکند Ùˆ بر زوایای تیره Ùˆ تار دلها سخاوتمندانه پرتو اÙشانی میکند.
شعر زیبا و دل انگیز پرتو نادری یکدنیا نور و امید برایم بهمراه آورد آرزو کردم کاش سه چهار روز زودتر آن را دیده و خوانده بودم. به امید اینکه این صدای زیبا را بیشتر بشنویم.