یک گفتگو....
- واسه چئ اینقدر پیشش کرنش مئ کنئ!؟
- خٌب کئ چئ؟


یعنئ اینکه به چیزئ که خودت مئ گئ عمل کن!
- یعنئ کله اش رو بکنم!؟
- نه! کله کندن پیشکشت! مئ بخشئ ها، چاپلوسئ نکن!
- ادب که چاپلوسئ نیس!
- آره! اما چاپلوسئ هم ادب نیس!
- خودت مئ دونئ چئ میخوائ بگئ!؟
- آره که مئ دونم چئ مئ خوام بگم. خیلئ خوب هم مئ دونم چئ مئ خوام بگم! ولئ تو خودتو به کوچه ئ علئ چپ زدئ!
- تو انگار زده به کله ات!
- نه! اشتباه مئ کنئ. تو بیرون گود واستادئ مئ گئ لنگش کن! خوب مرد حسابئ اگه قراره آدم یه چیزئ که مئ گه خودش هم عمل نکنه! فاتحه همه خونده اس که! آدم باس یه حد و مزرئ هم بشناسه! اینطور که نمئ شه چوخ بختیار* بود!
- مگه من چئ گفتم!؟
- تو نگفته بودئ که این بابا سفارتئ یه!؟
- نه! من کئ گفتم!؟ من گفتم که طرف با سفارت ارتباط داره. اونا رو مئ شناسه. اونایئ که دستشون تو کاره.
- خوب دیگه بدتر!
- که چئ؟
- یعنئ اینکه این گٌه ببین چئ یه که واسه یه گٌهء دیگه کار مئ کنه!
- نه بابا! توهم یه چیز کوچیکو چئ بزرگ مئ کنئ!
- بزرگ مئ کنئ چئ یه!؟ کسئ که بخواد اینجا هم به این حروم زاده ها باج بده بدتر از همه شونه!
- چئ دارئ مئ گئ!؟ آدم که نمئ تونه دورٍ خودش حصار بکشه!؟ اینطور هام نیس! بیخود شلوغش نکن! اینو که دیدئ مشناسمش! این بابا واسه من همه چیزو مئ گه! آخه مئ دونئ! مئ دونئ چئ یه....
- نه نمئ دونم چئ یه! تو بگو!
- این بابا ایران میره مئ یاد! بعدش هم اینجا وقتئ سفارت مراسم پراسمئ داره اینو هم خبر مئ کنن! این بابا هم مئ گه که نمئ خواد با اینا در بیافته یه وقت واسه اش مشکلئ پیش بیاد. مئ دونئ!؟
- باور کن دارم آتیش مئ گیرم! آخه مرتیکه اینجا هم باید به این حروم زاده ها باج بدیم!؟ از طرفئ اگه قرار بود این کارها رو بکنیم پس اینجا چئ مئ کنیم!؟ یعنئ هم از توبره هم از آخر!؟ یعنئ هرکئ هرگٌهئ مئ خواد بخوره بخوره کسئ هم ککش نگزه!؟ تازه اینجور کرنش هم باید کرد!؟
- خوب دیگه....
- خوب دیگه چئ یه!؟ خاک تو سرت اگه قرار بود اینجورئ باشئ خوب اونجا مئ کردئ! اینجا چرا!؟ برو چرت نگو! اصلا طرف من نیا! با من تماس نگیر! تنهایئ بمیرم بهتره که اینجور ارتباطا داشته باشم!
- خوب دیگه تو هم! اینجا هرکسئ یه جور گلیمشو از آب مئ کشه بالا! تو هم اینقدر سخت نگیر! آدم تنهایئ خفه مئ شه! چئ دارئ مئ گئ! هرچئ باشه هم وطنه ماس بابا!
- هم وطن کئ یه!؟ وطن چئ یه! اگه اینجور هم وطن مئ خواستم، اگه اینجور وطن مئ خواستم! چئ مرگم بود که اینطورئ آواره بشم!؟ مئ خوام صد سالٍ سیاه نباشه اون وطن با این هم وطن! مسخره کردئ خودتو......
- دیگه دارئ تند میرئ ها! هرچئ نمئ خوام چیزئ بگم....
- چیزئ ندارئ بگئ! مرتیکه همینطور تو جمع همه مئ یائ! مئ گئ! میشنوفئ! خوب چه راهئ بهتر از این!؟ از همه و همه چیز سر در مئ یارئ و دیگه بدتر از این هم هس!؟
اونجا زخم ما بودین! اینجا هم ولٍ کن ما نیستین! برو هر جهنم دره ائ که مئ خوائ برو با هر خوار......مئ خوائ تماس داشته باش ولئ سراغٍ من نیا!
- برو تو هم! گندشو در آوردئ! آدم قحط نیس بابا تو هم! هرچئ احترام میذارم هیچئ نمئ گم خیال مئ کنئ علئ آبادام شهره!
- اتفاقا میونٍ شما آدم قحطیه! وگرنه اینجور دولا راست نمئ شئ بدبخت! اون هم واسه این پفیوسا! اینا رو باید تو سرشون زد! اینا رو باید رسوا شون کرد تا اینجا پشت آدما گارد نگیرن! بیچاره آخه به چه قیمتئ اینجور مئ مالئ احمق!؟ چئ گیرت مئ یاد!؟ من اینهمه به سگم مئ رسم اینجورئ تحویلم نمئ گیره! اینقدر که آدم خودشو حقیر نمئ کنه!
- برو تو هم صدات از جائ گرم در میاد!اینقدر خودتو ایزوله بکن که از اون جات هم در بیاد! هرچئ احترامشو نیگه مئ دارم حالیش نیس! همینطور داره....
- آقا برو! جان مادرت بکش از ما! من چه مئ دونستم تو تا این حد.......
واقعا" که اون پاسپورت چوسکئ برازندهء شماهاست!
-------------------------------------
چئ شد!؟

- چئ شده؟
- هیچئ!
- مئ گم چئ شده؟
- هیچئ !
- مگه میشه!؟ اینطور که کز کردئ خوب یه چیزئ شده دیگه!
- دس وردار! میگم هیچئ نیس!
آرام به او نزدیک شد. دستئ به سرش کشید و کنارش نشست. لحظه ائ به سکوت گذشت. همچنانکه نوازشش مئ داد به دورها خیره شد.
خورشید از لابلائ ابرهائ گاه گاهئ سرکئ مئ کشید. تابش هر باره اش گرمئ لذت بخشئ مئ داد اما لحظه به لحظه ابر سیاهئ مئ آمد و چادرئ بر آن مئ کشید.
در دل به همه چیز و همه کس ناسزا مئ گفت و با خود حرف مئ زد:
- دیگه نا ندارم از بس این اداره اون اداره رفتم. زبون حالیشون نیست. انگار از قبرستون سر درآوردند.
کنار مرد نشست . همچنانکه خود را به سینه او مئ فشرد، به آرامئ ادامه داد:
- انگارئ همه شون جاکشن! تا چششون به یه زن میافته یه جورئ نیگا مئ کنن که آدم مئ خواد آب بشه بره زمین! اصلا به مشکل آدم کارئ ندارن. تا میائ بجنبئ مئ گن:
- خواهر حجابتو درست کن!
- یکئ نیس بگه که:
- آخه مردیکه پوفیوسٍ بئ همه چیز! تو چشت به کار خودت باشه! ایکپیرئ! آخه شیپیشو! تو به حجاب من چئ کار دارئ!؟
کمئ سکوت کرد و ادامه داد:
- زناشونام بدتر! تو این گرما بو گند میدن با صدمن لباسئ که پوشیدند! عین کلاغ سیاه قار قار مئ کنن!
مرد عصایش را به گوشه ائ پرت کرد. دست لرزان زن را در دستانش گرفت و گفت:
- من که بهت مئ گم اینقدر به اینا حساس نباش! گوش نمئ کنئ! اینا اگه آدم شدنئ بودن تو این چهارده قرن مئ شدن! ماها احمقیم که به این جونورا تاوان مئ دیم! تا سگمون نره نده! شغال مرغمونو نمئ بره!
- تو هم که تا یه چیزئ میشه بند مئ کنئ به هزار و چهارصد سال! من دارم خفه میشم تو با این حرفات کلافه ترم مئ کنئ!
یاد حرف دوستش افتاده بود که مئ گفت :
بعضئ ها نمئ دونم چرا بجائ شنیدن و هم دردئ، شروع مئ کنن به قضاوت کردن و نشان دادن علت و معلول چیزئ که دلت پره! اصلا فکر نمئ کنن که آدم دلش پره و فقط برائ درددل کردن و گفتن و خالئ شدن حرف مئ زنه و دنبال چون چرایش نیست! فقط مئ خواد حرف بزنه و کسئ مئ خواست که بهانه ائ برائ گفتن باشه.
در همین فکر بود که مرد گفت:
- خوب عزیزم درد با مسکن که درمون نمیشه! میشه!؟ ریشه درد رو باید درمان کرد. خانه از پائ بست ویران است!
- بس کن ترو خدا! بذار آروم باشم. اینقدر فلسفه نباف! از بس اینو شنیدم که حالم از شنیدنش بهم مئ خوره.
مرد دوباره سکوت کرد . به آهستگئ روسرئ از سر زن برداشت و به کنارئ گذاشت. با انگشتانش موهائ زن را با نوازش دلپذیرئ روئ شانه اش افشان کرد. همچنانکه چیزئ زمزمه مئ کرد، گونه هائ زن را بوسید و با آهئ از حسرت، که همیشه گرفتارش بود، به آسمان خیره شد.
با وجودئ که هنوز به شب چند ساعتئ مانده بود ولئ هوا تاریک شده بود که گویئ آسمان روئ شانه ها ئ او سنگینئ مئ کند.
هیچ حرکتئ از آنها دیده نمئ شد. هریک به گونه ائ غرق افکار خود بودند. زن در حالیکه به نقشهائ فرش ماشینئ کهنهء اتاق خیره شده بود، چیزکئ زیر لب زمزمه مئ کرد.
گنجشک کوچکئ بر شاخه درخت خانه همسایه نشست. کمئ دم جنباند و پر کشید. مرد ناخودآگاه با نگاهش دنبال گنجشک را گرفت و آهئ کشید!
- لعنتئ ها امانمونو بریدن! خسته شدم! تا کئ آخه!؟
زن خواست ادامه دهد که مرد با کمئ جابجا شدن زن را طورئ کشید که بئ اختیار سر او روئ پایش قرار گرفت. زن به آرامئ دراز کشید.
چشم مرد به جوراب نخ نمائ زن افتاد. یادش آمد که آخرین چیزئ بود که توانسته بود برایش بگیرد. از آن پس برائ خریدن نان شیشان هم با مشکل روبرو بود. زن با شکیبایئ اش لب به شکوه نمئ گشود. درون مرد آتشئ برپا بود.
صدائ دوره گردئ از کوچه بلند شد:
- لباس کهنه، سماور کهنه...........مئ خریم
مرد پوزخندئ زد و با خود گفت:
- دیگه چیزئ نمونده بفروشیم! تازه و کهنه اش پیشکش!
ساعتئ گذشت. زن اگر چه چشمانش را روئ هم گذاشته بود اما فکرش به هزار راه مئ رفت و به هیچ جا هم نمئ رسید. بئ آنکه سخنئ بگوید، سراپا فریاد بود.
مرد بئ قرارتر از همیشه دستئ در موهائ زن داشت و با دستئ دیگر تمامئ خشمش را مئ فشرد و گر مئ گرفت.
بوئ خاک باران خورده فضائ حیاط خانه را پرکرده بود. باران بئ امان مئ بارید. شاخه هائ خیس درخت خانهء همسایه به اینسوئ دیوار خم شده بود. برگهائ آن با هر قطره باران جنبشئ داشت و گویئ مئ رقصیدند. پرنده ائ پر نمئ کشید. شب سیاهئ اش را به همه جا مئ پراکند. صدائ نعره وارئ از بلند گوئ مسجد بگوش رسید:
- الله اکبر الله.................. اکبر...........
زن که دندانهایش را به هم مئ سایید چیزئ به تنفر زیر لب زمزمه کرد. مرد گویئ با خود حرف مئ زند، گفت:
- کئ میشه این صداها خفه بشن ما یه نفس راحت بکشیم!؟
بربام خانه مطرب باران آهنگ همیشگئ اش را مئ نواخت. از لوله شیروانئ آب جارئ شده و چون باریکه ائ از طول حیاط خانه مئ گذشت. مرد که از کرختئ آزار دهنده ائ رنج مئ برد، به آرامئ خود را جابجا کرد و گفت:
- شب داره میشه، باید کارئ کرد.
زن پرسید:
- چیزئ گفتئ؟
جواب داد:
- نه
گفت:
- چرا چیزئ گفتئ!
گفت:
- هیچئ! ولش کن. بحال خودت باش.
گفت:
- خوب بگو چئ گفتئ!
گفت:
- بابا هیچئ! همینطورئ یه چیرئ بزبون آوردم!
گفت:
- خوب دوباره بگو ببینم چئ مئ گئ!
گفت:
- تو هم که واسه هیچئ پیله مئ کنئ ها!
پرسید:
- خوب چئ میشه یه باره دیگه بگئ!؟
جواب داد:
- گفتم که شب داره میشه باید کارئ کرد.
گفت:
- شب داره میشه!؟ مگه شب و روزمون هم فرق مئ کنه!؟
با پوزخنئ جواب داد:
- کارمونو ببین آخه! شب و روزمون هم دیگه فرق نمئ کنه!
گفت:
- خوب دیگه.....اینجا زندگئ یعنئ این! کار برائ خره! اقتصاد برائ خره! نان برائ خره! آب برائ خره! زندگئ برائ خره! وزارت برا خره! وکالت برا خره! ریاست برا خره! اصلا خر تو خره!
با لحن دردآلودئ گفت:
با همه این خرتوخر بودن، این ماییم که داریم چاپیده میشیم تو این زندگئ سگئ!
هر دو آهئ کشیدند. چند لحظه به سکوت گذشت. هوا تاریک شده بود.
مرد که دنبال عصایش مئ گشت، گفت:
- بلند شو....بلند شو که تا هیزما خیس نشده، آتشئ بگیرانیم!

تمام

گیل آوایئ
جولائ 2001
هلند