دو نوشته کوتاه از: گیل آوایی
یک Ú¯Ùتگو....
- واسه چئ اینقدر پیشش کرنش مئ کنئ!؟
- خٌب کئ چئ؟
یعنئ اینکه به چیزئ که خودت مئ گئ عمل کن!
- یعنئ کله اش رو بکنم!؟
- نه! کله کندن پیشکشت! مئ بخشئ ها، چاپلوسئ نکن!
- ادب که چاپلوسئ نیس!
- آره! اما چاپلوسئ هم ادب نیس!
- خودت مئ دونئ چئ میخوائ بگئ!؟
- آره که مئ دونم چئ مئ خوام بگم. خیلئ خوب هم مئ دونم چئ مئ خوام بگم! ولئ تو خودتو به کوچه ئ علئ چپ زدئ!
- تو انگار زده به کله ات!
- نه! اشتباه مئ کنئ. تو بیرون گود واستادئ مئ گئ لنگش Ú©Ù†! خوب مرد Øسابئ اگه قراره آدم یه چیزئ Ú©Ù‡ مئ Ú¯Ù‡ خودش هم عمل نکنه! ÙاتØÙ‡ همه خونده اس Ú©Ù‡! آدم باس یه Øد Ùˆ مزرئ هم بشناسه! اینطور Ú©Ù‡ نمئ شه چوخ بختیار* بود!
- Ù…Ú¯Ù‡ من چئ Ú¯Ùتم!ØŸ
- تو Ù†Ú¯Ùته بودئ Ú©Ù‡ این بابا سÙارتئ یه!ØŸ
- نه! من کئ Ú¯Ùتم!ØŸ من Ú¯Ùتم Ú©Ù‡ طر٠با سÙارت ارتباط داره. اونا رو مئ شناسه. اونایئ Ú©Ù‡ دستشون تو کاره.
- خوب دیگه بدتر!
- که چئ؟
- یعنئ اینکه این گٌه ببین چئ یه که واسه یه گٌهء دیگه کار مئ کنه!
- نه بابا! توهم یه چیز کوچیکو چئ بزرگ مئ کنئ!
- بزرگ مئ کنئ چئ یه!ØŸ کسئ Ú©Ù‡ بخواد اینجا هم به این Øروم زاده ها باج بده بدتر از همه شونه!
- چئ دارئ مئ گئ!ØŸ آدم Ú©Ù‡ نمئ تونه دور٠خودش Øصار بکشه!ØŸ اینطور هام نیس! بیخود شلوغش Ù†Ú©Ù†! اینو Ú©Ù‡ دیدئ مشناسمش! این بابا واسه من همه چیزو مئ Ú¯Ù‡! آخه مئ دونئ! مئ دونئ چئ یه....
- نه نمئ دونم چئ یه! تو بگو!
- این بابا ایران میره مئ یاد! بعدش هم اینجا وقتئ سÙارت مراسم پراسمئ داره اینو هم خبر مئ کنن! این بابا هم مئ Ú¯Ù‡ Ú©Ù‡ نمئ خواد با اینا در بیاÙته یه وقت واسه اش مشکلئ پیش بیاد. مئ دونئ!ØŸ
- باور Ú©Ù† دارم آتیش مئ گیرم! آخه مرتیکه اینجا هم باید به این Øروم زاده ها باج بدیم!ØŸ از طرÙئ اگه قرار بود این کارها رو بکنیم پس اینجا چئ مئ کنیم!ØŸ یعنئ هم از توبره هم از آخر!ØŸ یعنئ هرکئ هرگٌهئ مئ خواد بخوره بخوره کسئ هم Ú©Ú©Ø´ نگزه!ØŸ تازه اینجور کرنش هم باید کرد!ØŸ
- خوب دیگه....
- خوب دیگه چئ یه!؟ خاک تو سرت اگه قرار بود اینجورئ باشئ خوب اونجا مئ کردئ! اینجا چرا!؟ برو چرت نگو! اصلا طر٠من نیا! با من تماس نگیر! تنهایئ بمیرم بهتره که اینجور ارتباطا داشته باشم!
- خوب دیگه تو هم! اینجا هرکسئ یه جور گلیمشو از آب مئ کشه بالا! تو هم اینقدر سخت نگیر! آدم تنهایئ Ø®ÙÙ‡ مئ شه! چئ دارئ مئ گئ! هرچئ باشه هم وطنه ماس بابا!
- هم وطن کئ یه!؟ وطن چئ یه! اگه اینجور هم وطن مئ خواستم، اگه اینجور وطن مئ خواستم! چئ مرگم بود که اینطورئ آواره بشم!؟ مئ خوام صد سال٠سیاه نباشه اون وطن با این هم وطن! مسخره کردئ خودتو......
- دیگه دارئ تند میرئ ها! هرچئ نمئ خوام چیزئ بگم....
- چیزئ ندارئ بگئ! مرتیکه همینطور تو جمع همه مئ یائ! مئ گئ! میشنوÙئ! خوب Ú†Ù‡ راهئ بهتر از این!ØŸ از همه Ùˆ همه چیز سر در مئ یارئ Ùˆ دیگه بدتر از این هم هس!ØŸ
اونجا زخم ما بودین! اینجا هم ول٠کن ما نیستین! برو هر جهنم دره ائ که مئ خوائ برو با هر خوار......مئ خوائ تماس داشته باش ولئ سراغ٠من نیا!
- برو تو هم! گندشو در آوردئ! آدم Ù‚ØØ· نیس بابا تو هم! هرچئ اØترام میذارم هیچئ نمئ Ú¯Ù… خیال مئ کنئ علئ آبادام شهره!
- اتÙاقا میون٠شما آدم Ù‚Øطیه! وگرنه اینجور دولا راست نمئ شئ بدبخت! اون هم واسه این Ù¾Ùیوسا! اینا رو باید تو سرشون زد! اینا رو باید رسوا شون کرد تا اینجا پشت آدما گارد نگیرن! بیچاره آخه به Ú†Ù‡ قیمتئ اینجور مئ مالئ اØمق!ØŸ چئ گیرت مئ یاد!ØŸ من اینهمه به سگم مئ رسم اینجورئ تØویلم نمئ گیره! اینقدر Ú©Ù‡ آدم خودشو Øقیر نمئ کنه!
- برو تو هم صدات از جائ گرم در میاد!اینقدر خودتو ایزوله بکن Ú©Ù‡ از اون جات هم در بیاد! هرچئ اØترامشو نیگه مئ دارم Øالیش نیس! همینطور داره....
- آقا برو! جان مادرت بکش از ما! من Ú†Ù‡ مئ دونستم تو تا این Øد.......
واقعا" که اون پاسپورت چوسکئ برازندهء شماهاست!
-------------------------------------
چئ شد!؟
- چئ شده؟
- هیچئ!
- مئ گم چئ شده؟
- هیچئ !
- مگه میشه!؟ اینطور که کز کردئ خوب یه چیزئ شده دیگه!
- دس وردار! میگم هیچئ نیس!
آرام به او نزدیک شد. دستئ به سرش کشید Ùˆ کنارش نشست. Ù„Øظه ائ به سکوت گذشت. همچنانکه نوازشش مئ داد به دورها خیره شد.
خورشید از لابلائ ابرهائ گاه گاهئ سرکئ مئ کشید. تابش هر باره اش گرمئ لذت بخشئ مئ داد اما Ù„Øظه به Ù„Øظه ابر سیاهئ مئ آمد Ùˆ چادرئ بر آن مئ کشید.
در دل به همه چیز Ùˆ همه کس ناسزا مئ Ú¯Ùت Ùˆ با خود Øر٠مئ زد:
- دیگه نا ندارم از بس این اداره اون اداره رÙتم. زبون Øالیشون نیست. انگار از قبرستون سر درآوردند.
کنار مرد نشست . همچنانکه خود را به سینه او مئ Ùشرد، به آرامئ ادامه داد:
- انگارئ همه شون جاکشن! تا چششون به یه زن میاÙته یه جورئ نیگا مئ کنن Ú©Ù‡ آدم مئ خواد آب بشه بره زمین! اصلا به مشکل آدم کارئ ندارن. تا میائ بجنبئ مئ Ú¯Ù†:
- خواهر Øجابتو درست Ú©Ù†!
- یکئ نیس بگه که:
- آخه مردیکه پوÙیوس٠بئ همه چیز! تو چشت به کار خودت باشه! ایکپیرئ! آخه شیپیشو! تو به Øجاب من چئ کار دارئ!ØŸ
کمئ سکوت کرد و ادامه داد:
- زناشونام بدتر! تو این گرما بو گند میدن با صدمن لباسئ که پوشیدند! عین کلاغ سیاه قار قار مئ کنن!
مرد عصایش را به گوشه ائ پرت کرد. دست لرزان زن را در دستانش گرÙت Ùˆ Ú¯Ùت:
- من Ú©Ù‡ بهت مئ Ú¯Ù… اینقدر به اینا Øساس نباش! گوش نمئ کنئ! اینا اگه آدم شدنئ بودن تو این چهارده قرن مئ شدن! ماها اØمقیم Ú©Ù‡ به این جونورا تاوان مئ دیم! تا سگمون نره نده! شغال مرغمونو نمئ بره!
- تو هم Ú©Ù‡ تا یه چیزئ میشه بند مئ کنئ به هزار Ùˆ چهارصد سال! من دارم Ø®ÙÙ‡ میشم تو با این ØرÙات کلاÙÙ‡ ترم مئ کنئ!
یاد Øر٠دوستش اÙتاده بود Ú©Ù‡ مئ Ú¯Ùت :
بعضئ ها نمئ دونم چرا بجائ شنیدن Ùˆ هم دردئ، شروع مئ کنن به قضاوت کردن Ùˆ نشان دادن علت Ùˆ معلول چیزئ Ú©Ù‡ دلت پره! اصلا Ùکر نمئ کنن Ú©Ù‡ آدم دلش پره Ùˆ Ùقط برائ درددل کردن Ùˆ Ú¯Ùتن Ùˆ خالئ شدن Øر٠مئ زنه Ùˆ دنبال چون چرایش نیست! Ùقط مئ خواد Øر٠بزنه Ùˆ کسئ مئ خواست Ú©Ù‡ بهانه ائ برائ Ú¯Ùتن باشه.
در همین Ùکر بود Ú©Ù‡ مرد Ú¯Ùت:
- خوب عزیزم درد با مسکن که درمون نمیشه! میشه!؟ ریشه درد رو باید درمان کرد. خانه از پائ بست ویران است!
- بس Ú©Ù† ترو خدا! بذار آروم باشم. اینقدر ÙلسÙÙ‡ نباÙ! از بس اینو شنیدم Ú©Ù‡ Øالم از شنیدنش بهم مئ خوره.
مرد دوباره سکوت کرد . به آهستگئ روسرئ از سر زن برداشت Ùˆ به کنارئ گذاشت. با انگشتانش موهائ زن را با نوازش دلپذیرئ روئ شانه اش اÙشان کرد. همچنانکه چیزئ زمزمه مئ کرد، گونه هائ زن را بوسید Ùˆ با آهئ از Øسرت، Ú©Ù‡ همیشه گرÙتارش بود، به آسمان خیره شد.
با وجودئ که هنوز به شب چند ساعتئ مانده بود ولئ هوا تاریک شده بود که گویئ آسمان روئ شانه ها ئ او سنگینئ مئ کند.
هیچ Øرکتئ از آنها دیده نمئ شد. هریک به گونه ائ غرق اÙکار خود بودند. زن در Øالیکه به نقشهائ Ùرش ماشینئ کهنهء اتاق خیره شده بود، چیزکئ زیر لب زمزمه مئ کرد.
گنجشک کوچکئ بر شاخه درخت خانه همسایه نشست. کمئ دم جنباند Ùˆ پر کشید. مرد ناخودآگاه با نگاهش دنبال گنجشک را گرÙت Ùˆ آهئ کشید!
- لعنتئ ها امانمونو بریدن! خسته شدم! تا کئ آخه!؟
زن خواست ادامه دهد Ú©Ù‡ مرد با کمئ جابجا شدن زن را طورئ کشید Ú©Ù‡ بئ اختیار سر او روئ پایش قرار گرÙت. زن به آرامئ دراز کشید.
چشم مرد به جوراب نخ نمائ زن اÙتاد. یادش آمد Ú©Ù‡ آخرین چیزئ بود Ú©Ù‡ توانسته بود برایش بگیرد. از آن پس برائ خریدن نان شیشان هم با مشکل روبرو بود. زن با شکیبایئ اش لب به شکوه نمئ گشود. درون مرد آتشئ برپا بود.
صدائ دوره گردئ از کوچه بلند شد:
- لباس کهنه، سماور کهنه...........مئ خریم
مرد پوزخندئ زد Ùˆ با خود Ú¯Ùت:
- دیگه چیزئ نمونده بÙروشیم! تازه Ùˆ کهنه اش پیشکش!
ساعتئ گذشت. زن اگر Ú†Ù‡ چشمانش را روئ هم گذاشته بود اما Ùکرش به هزار راه مئ رÙت Ùˆ به هیچ جا هم نمئ رسید. بئ آنکه سخنئ بگوید، سراپا Ùریاد بود.
مرد بئ قرارتر از همیشه دستئ در موهائ زن داشت Ùˆ با دستئ دیگر تمامئ خشمش را مئ Ùشرد Ùˆ گر مئ گرÙت.
بوئ خاک باران خورده Ùضائ Øیاط خانه را پرکرده بود. باران بئ امان مئ بارید. شاخه هائ خیس درخت خانهء همسایه به اینسوئ دیوار خم شده بود. برگهائ آن با هر قطره باران جنبشئ داشت Ùˆ گویئ مئ رقصیدند. پرنده ائ پر نمئ کشید. شب سیاهئ اش را به همه جا مئ پراکند. صدائ نعره وارئ از بلند گوئ مسجد بگوش رسید:
- الله اکبر الله.................. اکبر...........
زن Ú©Ù‡ دندانهایش را به هم مئ سایید چیزئ به تنÙر زیر لب زمزمه کرد. مرد گویئ با خود Øر٠مئ زند، Ú¯Ùت:
- کئ میشه این صداها Ø®ÙÙ‡ بشن ما یه Ù†Ùس راØت بکشیم!ØŸ
بربام خانه مطرب باران آهنگ همیشگئ اش را مئ نواخت. از لوله شیروانئ آب جارئ شده Ùˆ چون باریکه ائ از طول Øیاط خانه مئ گذشت. مرد Ú©Ù‡ از کرختئ آزار دهنده ائ رنج مئ برد، به آرامئ خود را جابجا کرد Ùˆ Ú¯Ùت:
- شب داره میشه، باید کارئ کرد.
زن پرسید:
- چیزئ Ú¯Ùتئ؟
جواب داد:
- نه
Ú¯Ùت:
- چرا چیزئ Ú¯Ùتئ!
Ú¯Ùت:
- هیچئ! ولش Ú©Ù†. بØال خودت باش.
Ú¯Ùت:
- خوب بگو چئ Ú¯Ùتئ!
Ú¯Ùت:
- بابا هیچئ! همینطورئ یه چیرئ بزبون آوردم!
Ú¯Ùت:
- خوب دوباره بگو ببینم چئ مئ گئ!
Ú¯Ùت:
- تو هم که واسه هیچئ پیله مئ کنئ ها!
پرسید:
- خوب چئ میشه یه باره دیگه بگئ!؟
جواب داد:
- Ú¯Ùتم Ú©Ù‡ شب داره میشه باید کارئ کرد.
Ú¯Ùت:
- شب داره میشه!ØŸ Ù…Ú¯Ù‡ شب Ùˆ روزمون هم Ùرق مئ کنه!ØŸ
با پوزخنئ جواب داد:
- کارمونو ببین آخه! شب Ùˆ روزمون هم دیگه Ùرق نمئ کنه!
Ú¯Ùت:
- خوب دیگه.....اینجا زندگئ یعنئ این! کار برائ خره! اقتصاد برائ خره! نان برائ خره! آب برائ خره! زندگئ برائ خره! وزارت برا خره! وکالت برا خره! ریاست برا خره! اصلا خر تو خره!
با Ù„ØÙ† دردآلودئ Ú¯Ùت:
با همه این خرتوخر بودن، این ماییم که داریم چاپیده میشیم تو این زندگئ سگئ!
هر دو آهئ کشیدند. چند Ù„Øظه به سکوت گذشت. هوا تاریک شده بود.
مرد Ú©Ù‡ دنبال عصایش مئ گشت، Ú¯Ùت:
- بلند شو....بلند شو که تا هیزما خیس نشده، آتشئ بگیرانیم!
تمام
گیل آوایئ
جولائ 2001
هلند
- واسه چئ اینقدر پیشش کرنش مئ کنئ!؟
- خٌب کئ چئ؟
یعنئ اینکه به چیزئ که خودت مئ گئ عمل کن!
- یعنئ کله اش رو بکنم!؟
- نه! کله کندن پیشکشت! مئ بخشئ ها، چاپلوسئ نکن!
- ادب که چاپلوسئ نیس!
- آره! اما چاپلوسئ هم ادب نیس!
- خودت مئ دونئ چئ میخوائ بگئ!؟
- آره که مئ دونم چئ مئ خوام بگم. خیلئ خوب هم مئ دونم چئ مئ خوام بگم! ولئ تو خودتو به کوچه ئ علئ چپ زدئ!
- تو انگار زده به کله ات!
- نه! اشتباه مئ کنئ. تو بیرون گود واستادئ مئ گئ لنگش Ú©Ù†! خوب مرد Øسابئ اگه قراره آدم یه چیزئ Ú©Ù‡ مئ Ú¯Ù‡ خودش هم عمل نکنه! ÙاتØÙ‡ همه خونده اس Ú©Ù‡! آدم باس یه Øد Ùˆ مزرئ هم بشناسه! اینطور Ú©Ù‡ نمئ شه چوخ بختیار* بود!
- Ù…Ú¯Ù‡ من چئ Ú¯Ùتم!ØŸ
- تو Ù†Ú¯Ùته بودئ Ú©Ù‡ این بابا سÙارتئ یه!ØŸ
- نه! من کئ Ú¯Ùتم!ØŸ من Ú¯Ùتم Ú©Ù‡ طر٠با سÙارت ارتباط داره. اونا رو مئ شناسه. اونایئ Ú©Ù‡ دستشون تو کاره.
- خوب دیگه بدتر!
- که چئ؟
- یعنئ اینکه این گٌه ببین چئ یه که واسه یه گٌهء دیگه کار مئ کنه!
- نه بابا! توهم یه چیز کوچیکو چئ بزرگ مئ کنئ!
- بزرگ مئ کنئ چئ یه!ØŸ کسئ Ú©Ù‡ بخواد اینجا هم به این Øروم زاده ها باج بده بدتر از همه شونه!
- چئ دارئ مئ گئ!ØŸ آدم Ú©Ù‡ نمئ تونه دور٠خودش Øصار بکشه!ØŸ اینطور هام نیس! بیخود شلوغش Ù†Ú©Ù†! اینو Ú©Ù‡ دیدئ مشناسمش! این بابا واسه من همه چیزو مئ Ú¯Ù‡! آخه مئ دونئ! مئ دونئ چئ یه....
- نه نمئ دونم چئ یه! تو بگو!
- این بابا ایران میره مئ یاد! بعدش هم اینجا وقتئ سÙارت مراسم پراسمئ داره اینو هم خبر مئ کنن! این بابا هم مئ Ú¯Ù‡ Ú©Ù‡ نمئ خواد با اینا در بیاÙته یه وقت واسه اش مشکلئ پیش بیاد. مئ دونئ!ØŸ
- باور Ú©Ù† دارم آتیش مئ گیرم! آخه مرتیکه اینجا هم باید به این Øروم زاده ها باج بدیم!ØŸ از طرÙئ اگه قرار بود این کارها رو بکنیم پس اینجا چئ مئ کنیم!ØŸ یعنئ هم از توبره هم از آخر!ØŸ یعنئ هرکئ هرگٌهئ مئ خواد بخوره بخوره کسئ هم Ú©Ú©Ø´ نگزه!ØŸ تازه اینجور کرنش هم باید کرد!ØŸ
- خوب دیگه....
- خوب دیگه چئ یه!؟ خاک تو سرت اگه قرار بود اینجورئ باشئ خوب اونجا مئ کردئ! اینجا چرا!؟ برو چرت نگو! اصلا طر٠من نیا! با من تماس نگیر! تنهایئ بمیرم بهتره که اینجور ارتباطا داشته باشم!
- خوب دیگه تو هم! اینجا هرکسئ یه جور گلیمشو از آب مئ کشه بالا! تو هم اینقدر سخت نگیر! آدم تنهایئ Ø®ÙÙ‡ مئ شه! چئ دارئ مئ گئ! هرچئ باشه هم وطنه ماس بابا!
- هم وطن کئ یه!؟ وطن چئ یه! اگه اینجور هم وطن مئ خواستم، اگه اینجور وطن مئ خواستم! چئ مرگم بود که اینطورئ آواره بشم!؟ مئ خوام صد سال٠سیاه نباشه اون وطن با این هم وطن! مسخره کردئ خودتو......
- دیگه دارئ تند میرئ ها! هرچئ نمئ خوام چیزئ بگم....
- چیزئ ندارئ بگئ! مرتیکه همینطور تو جمع همه مئ یائ! مئ گئ! میشنوÙئ! خوب Ú†Ù‡ راهئ بهتر از این!ØŸ از همه Ùˆ همه چیز سر در مئ یارئ Ùˆ دیگه بدتر از این هم هس!ØŸ
اونجا زخم ما بودین! اینجا هم ول٠کن ما نیستین! برو هر جهنم دره ائ که مئ خوائ برو با هر خوار......مئ خوائ تماس داشته باش ولئ سراغ٠من نیا!
- برو تو هم! گندشو در آوردئ! آدم Ù‚ØØ· نیس بابا تو هم! هرچئ اØترام میذارم هیچئ نمئ Ú¯Ù… خیال مئ کنئ علئ آبادام شهره!
- اتÙاقا میون٠شما آدم Ù‚Øطیه! وگرنه اینجور دولا راست نمئ شئ بدبخت! اون هم واسه این Ù¾Ùیوسا! اینا رو باید تو سرشون زد! اینا رو باید رسوا شون کرد تا اینجا پشت آدما گارد نگیرن! بیچاره آخه به Ú†Ù‡ قیمتئ اینجور مئ مالئ اØمق!ØŸ چئ گیرت مئ یاد!ØŸ من اینهمه به سگم مئ رسم اینجورئ تØویلم نمئ گیره! اینقدر Ú©Ù‡ آدم خودشو Øقیر نمئ کنه!
- برو تو هم صدات از جائ گرم در میاد!اینقدر خودتو ایزوله بکن Ú©Ù‡ از اون جات هم در بیاد! هرچئ اØترامشو نیگه مئ دارم Øالیش نیس! همینطور داره....
- آقا برو! جان مادرت بکش از ما! من Ú†Ù‡ مئ دونستم تو تا این Øد.......
واقعا" که اون پاسپورت چوسکئ برازندهء شماهاست!
-------------------------------------
چئ شد!؟
- چئ شده؟
- هیچئ!
- مئ گم چئ شده؟
- هیچئ !
- مگه میشه!؟ اینطور که کز کردئ خوب یه چیزئ شده دیگه!
- دس وردار! میگم هیچئ نیس!
آرام به او نزدیک شد. دستئ به سرش کشید Ùˆ کنارش نشست. Ù„Øظه ائ به سکوت گذشت. همچنانکه نوازشش مئ داد به دورها خیره شد.
خورشید از لابلائ ابرهائ گاه گاهئ سرکئ مئ کشید. تابش هر باره اش گرمئ لذت بخشئ مئ داد اما Ù„Øظه به Ù„Øظه ابر سیاهئ مئ آمد Ùˆ چادرئ بر آن مئ کشید.
در دل به همه چیز Ùˆ همه کس ناسزا مئ Ú¯Ùت Ùˆ با خود Øر٠مئ زد:
- دیگه نا ندارم از بس این اداره اون اداره رÙتم. زبون Øالیشون نیست. انگار از قبرستون سر درآوردند.
کنار مرد نشست . همچنانکه خود را به سینه او مئ Ùشرد، به آرامئ ادامه داد:
- انگارئ همه شون جاکشن! تا چششون به یه زن میاÙته یه جورئ نیگا مئ کنن Ú©Ù‡ آدم مئ خواد آب بشه بره زمین! اصلا به مشکل آدم کارئ ندارن. تا میائ بجنبئ مئ Ú¯Ù†:
- خواهر Øجابتو درست Ú©Ù†!
- یکئ نیس بگه که:
- آخه مردیکه پوÙیوس٠بئ همه چیز! تو چشت به کار خودت باشه! ایکپیرئ! آخه شیپیشو! تو به Øجاب من چئ کار دارئ!ØŸ
کمئ سکوت کرد و ادامه داد:
- زناشونام بدتر! تو این گرما بو گند میدن با صدمن لباسئ که پوشیدند! عین کلاغ سیاه قار قار مئ کنن!
مرد عصایش را به گوشه ائ پرت کرد. دست لرزان زن را در دستانش گرÙت Ùˆ Ú¯Ùت:
- من Ú©Ù‡ بهت مئ Ú¯Ù… اینقدر به اینا Øساس نباش! گوش نمئ کنئ! اینا اگه آدم شدنئ بودن تو این چهارده قرن مئ شدن! ماها اØمقیم Ú©Ù‡ به این جونورا تاوان مئ دیم! تا سگمون نره نده! شغال مرغمونو نمئ بره!
- تو هم Ú©Ù‡ تا یه چیزئ میشه بند مئ کنئ به هزار Ùˆ چهارصد سال! من دارم Ø®ÙÙ‡ میشم تو با این ØرÙات کلاÙÙ‡ ترم مئ کنئ!
یاد Øر٠دوستش اÙتاده بود Ú©Ù‡ مئ Ú¯Ùت :
بعضئ ها نمئ دونم چرا بجائ شنیدن Ùˆ هم دردئ، شروع مئ کنن به قضاوت کردن Ùˆ نشان دادن علت Ùˆ معلول چیزئ Ú©Ù‡ دلت پره! اصلا Ùکر نمئ کنن Ú©Ù‡ آدم دلش پره Ùˆ Ùقط برائ درددل کردن Ùˆ Ú¯Ùتن Ùˆ خالئ شدن Øر٠مئ زنه Ùˆ دنبال چون چرایش نیست! Ùقط مئ خواد Øر٠بزنه Ùˆ کسئ مئ خواست Ú©Ù‡ بهانه ائ برائ Ú¯Ùتن باشه.
در همین Ùکر بود Ú©Ù‡ مرد Ú¯Ùت:
- خوب عزیزم درد با مسکن که درمون نمیشه! میشه!؟ ریشه درد رو باید درمان کرد. خانه از پائ بست ویران است!
- بس Ú©Ù† ترو خدا! بذار آروم باشم. اینقدر ÙلسÙÙ‡ نباÙ! از بس اینو شنیدم Ú©Ù‡ Øالم از شنیدنش بهم مئ خوره.
مرد دوباره سکوت کرد . به آهستگئ روسرئ از سر زن برداشت Ùˆ به کنارئ گذاشت. با انگشتانش موهائ زن را با نوازش دلپذیرئ روئ شانه اش اÙشان کرد. همچنانکه چیزئ زمزمه مئ کرد، گونه هائ زن را بوسید Ùˆ با آهئ از Øسرت، Ú©Ù‡ همیشه گرÙتارش بود، به آسمان خیره شد.
با وجودئ که هنوز به شب چند ساعتئ مانده بود ولئ هوا تاریک شده بود که گویئ آسمان روئ شانه ها ئ او سنگینئ مئ کند.
هیچ Øرکتئ از آنها دیده نمئ شد. هریک به گونه ائ غرق اÙکار خود بودند. زن در Øالیکه به نقشهائ Ùرش ماشینئ کهنهء اتاق خیره شده بود، چیزکئ زیر لب زمزمه مئ کرد.
گنجشک کوچکئ بر شاخه درخت خانه همسایه نشست. کمئ دم جنباند Ùˆ پر کشید. مرد ناخودآگاه با نگاهش دنبال گنجشک را گرÙت Ùˆ آهئ کشید!
- لعنتئ ها امانمونو بریدن! خسته شدم! تا کئ آخه!؟
زن خواست ادامه دهد Ú©Ù‡ مرد با کمئ جابجا شدن زن را طورئ کشید Ú©Ù‡ بئ اختیار سر او روئ پایش قرار گرÙت. زن به آرامئ دراز کشید.
چشم مرد به جوراب نخ نمائ زن اÙتاد. یادش آمد Ú©Ù‡ آخرین چیزئ بود Ú©Ù‡ توانسته بود برایش بگیرد. از آن پس برائ خریدن نان شیشان هم با مشکل روبرو بود. زن با شکیبایئ اش لب به شکوه نمئ گشود. درون مرد آتشئ برپا بود.
صدائ دوره گردئ از کوچه بلند شد:
- لباس کهنه، سماور کهنه...........مئ خریم
مرد پوزخندئ زد Ùˆ با خود Ú¯Ùت:
- دیگه چیزئ نمونده بÙروشیم! تازه Ùˆ کهنه اش پیشکش!
ساعتئ گذشت. زن اگر Ú†Ù‡ چشمانش را روئ هم گذاشته بود اما Ùکرش به هزار راه مئ رÙت Ùˆ به هیچ جا هم نمئ رسید. بئ آنکه سخنئ بگوید، سراپا Ùریاد بود.
مرد بئ قرارتر از همیشه دستئ در موهائ زن داشت Ùˆ با دستئ دیگر تمامئ خشمش را مئ Ùشرد Ùˆ گر مئ گرÙت.
بوئ خاک باران خورده Ùضائ Øیاط خانه را پرکرده بود. باران بئ امان مئ بارید. شاخه هائ خیس درخت خانهء همسایه به اینسوئ دیوار خم شده بود. برگهائ آن با هر قطره باران جنبشئ داشت Ùˆ گویئ مئ رقصیدند. پرنده ائ پر نمئ کشید. شب سیاهئ اش را به همه جا مئ پراکند. صدائ نعره وارئ از بلند گوئ مسجد بگوش رسید:
- الله اکبر الله.................. اکبر...........
زن Ú©Ù‡ دندانهایش را به هم مئ سایید چیزئ به تنÙر زیر لب زمزمه کرد. مرد گویئ با خود Øر٠مئ زند، Ú¯Ùت:
- کئ میشه این صداها Ø®ÙÙ‡ بشن ما یه Ù†Ùس راØت بکشیم!ØŸ
بربام خانه مطرب باران آهنگ همیشگئ اش را مئ نواخت. از لوله شیروانئ آب جارئ شده Ùˆ چون باریکه ائ از طول Øیاط خانه مئ گذشت. مرد Ú©Ù‡ از کرختئ آزار دهنده ائ رنج مئ برد، به آرامئ خود را جابجا کرد Ùˆ Ú¯Ùت:
- شب داره میشه، باید کارئ کرد.
زن پرسید:
- چیزئ Ú¯Ùتئ؟
جواب داد:
- نه
Ú¯Ùت:
- چرا چیزئ Ú¯Ùتئ!
Ú¯Ùت:
- هیچئ! ولش Ú©Ù†. بØال خودت باش.
Ú¯Ùت:
- خوب بگو چئ Ú¯Ùتئ!
Ú¯Ùت:
- بابا هیچئ! همینطورئ یه چیرئ بزبون آوردم!
Ú¯Ùت:
- خوب دوباره بگو ببینم چئ مئ گئ!
Ú¯Ùت:
- تو هم که واسه هیچئ پیله مئ کنئ ها!
پرسید:
- خوب چئ میشه یه باره دیگه بگئ!؟
جواب داد:
- Ú¯Ùتم Ú©Ù‡ شب داره میشه باید کارئ کرد.
Ú¯Ùت:
- شب داره میشه!ØŸ Ù…Ú¯Ù‡ شب Ùˆ روزمون هم Ùرق مئ کنه!ØŸ
با پوزخنئ جواب داد:
- کارمونو ببین آخه! شب Ùˆ روزمون هم دیگه Ùرق نمئ کنه!
Ú¯Ùت:
- خوب دیگه.....اینجا زندگئ یعنئ این! کار برائ خره! اقتصاد برائ خره! نان برائ خره! آب برائ خره! زندگئ برائ خره! وزارت برا خره! وکالت برا خره! ریاست برا خره! اصلا خر تو خره!
با Ù„ØÙ† دردآلودئ Ú¯Ùت:
با همه این خرتوخر بودن، این ماییم که داریم چاپیده میشیم تو این زندگئ سگئ!
هر دو آهئ کشیدند. چند Ù„Øظه به سکوت گذشت. هوا تاریک شده بود.
مرد Ú©Ù‡ دنبال عصایش مئ گشت، Ú¯Ùت:
- بلند شو....بلند شو که تا هیزما خیس نشده، آتشئ بگیرانیم!
تمام
گیل آوایئ
جولائ 2001
هلند