علی چنگیزی- چهار داستان کوتاه
کلاغ مرده:
یک عمر لاشخوری کرده بود وبچه های ریقوو Ú©Ú†Ù„ پرنده ها را با تن سرخ Ùˆ چشم های کورشان از لانه ها شان دزدیده بود Ùˆ خورده بود تا این جور این Ø¬Ø§Ø¨ÛŒØ§ÙØªØ¯. Ùلج Ùˆ ناتوان، ØØªØ§ برای این Ú©Ù‡ خودش را ازروی خاک بلند کند یا تکانی به پروبال اش بدهد . نای این را نداشت Ú©Ù‡
نوک اش را به تن مورچه های سمجی Ú©Ù‡ دوراش ØÙ„قه زده بودند، بزند Ùˆ ÙØ±Ø§Ø±ÛŒ شان دهد.آن ها یواش یواش وآرام آرام Ùˆ از سر صبر،بهش نزدیک Ù…ÛŒ شدند Ùˆ از پاهای سست اش Ùˆ بدن کرخت اش بالا Ù…ÛŒ Ø±ÙØªÙ†Ø¯ ÙˆÚ©Ù… Ú©Ù… Ùˆ با Ø§ØØªÛŒØ§Ø· گازش Ù…ÛŒ Ú¯Ø±ÙØªÙ†Ø¯. در مدتی Ú©Ù‡ نیمه جان روی زمین Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ بود، چندین Ùˆ چند بار تمام توان اش را جمع کرد Ùˆ به خوداش تکانی داد Ùˆ بال های سست Ùˆ خواب Ø±ÙØªÙ‡ اش رابه هم زد Ùˆ مورچه ها را از خود اش دورکرد.مورچه ها به ساده Ú¯ÛŒ از تن اش دور Ù…ÛŒ شدند Ùˆ دوباره پس از دقایقی لجوجانه به سمت اش هجوم Ù…ÛŒ آوردند.با روششان آشنا بود. وقت هایی Ú©Ù‡ به لاشه ای ØÙ…له Ù…ÛŒ کردند آن ها را دیده بود Ú©Ù‡ Ú†Ù‡ طور دور گوشت لاشه جمع شده اند Ùˆ تکه تکه گوشت های سرد مردار را با دندان های تیزشان Ù…ÛŒ کنند Ùˆ همراه خودشان Ù…ÛŒ بردند. این جور مواقع از ترس آن Ú©Ù‡ گوشت ها ته بکشد به سمت شان ØÙ…له Ù…ÛŒ برد Ùˆ آن ها را از نزدیک لاشه دور Ù…ÛŒ کرد Ùˆ تکه های بزرگ گوشت را با مورچه های سیاه Ùˆ ترشی Ú©Ù‡ لجوجانه به گوشت ها چسبیده بودند، Ù…ÛŒ بلعید.آن موقع قوی Ùˆ جوان بود. اما ØØ§Ù„ا قضیه ÙØ±Ù‚ Ù…ÛŒ کرد، آن ها قدرتمند Ùˆ زیاد بودند Ùˆ او تقریبا به طور کامل توان اش را از دست داده بود.وقتی او با هزار زØÙ…ت آن ها را از خود اش دور Ù…ÛŒ کرد آن ها ابتدا صبر Ù…ÛŒ کردند وبرای مدتی با چشم های درشت Ùˆ دندان های بی رØÙ…شان بهش زل Ù…ÛŒ زدند Ùˆ نگاه اش Ù…ÛŒ کردند Ùˆ منتطر Ù…ÛŒ ماندند تا آخرین توانش را هم از دست بدهد Ùˆ دوباره بتوانند به سمت اش هجوم بیاورند. انگار Ù…ÛŒ دانستند Ú©Ù‡ نیروی اش رو به تØÙ„یل است Ùˆ آن ها تنها باید صبر کنند Ùˆ منتظر موقعیت مناسب بمانند.وقت هایی Ú©Ù‡ مورچه ها موقتا دست از سر اش بر Ù…ÛŒ داشتند کلاغ Ú©Ù…ÛŒ Ø§ØØ³Ø§Ø³ Ø±Ø§ØØªÛŒ Ù…ÛŒ کرد Ùˆ سعی Ù…ÛŒ کرد دوباره نیرویش را جمع کند Ùˆ آن ها را در بالهای خسته اش جمع کند Ùˆ دوباره به آسمان پر بکشد Ùˆ از شر مورچه های سمج خلاص شود اما تا اولین بال را Ù…ÛŒ زد تمام نیروی اش به پایان Ù…ÛŒ رسید Ùˆ بی ØØ§Ù„ روی زمین ولو Ù…ÛŒ شد.آن وقت دوباره مورچه ها به سمت اش ØÙ…له Ù…ÛŒ کردند Ùˆ پاها Ùˆ بدن اش را گاز Ù…ÛŒ Ú¯Ø±ÙØªÙ†Ø¯.درد در جانش Ù…ÛŒ پیچید ،وول Ù…ÛŒ خورد Ùˆ در تمام بدنش منتشر Ù…ÛŒ شد Ùˆ بدن اش را به رعشه Ù…ÛŒ انداخت Ùˆ توان اش را Ú©Ù… تر Ùˆ Ú©Ù… تر Ù…ÛŒ کرد Ùˆ بی ØØ§Ù„ Ùˆ بی ØØ§Ù„ تر اش Ù…ÛŒ کرد. اکنون Ú©Ù‡ تن سیاه اش بی ØµØ§ØØ¨ درست شبیه لاشه های گند کرده در گرما Ùˆ نور Ø¢ÙØªØ§Ø¨ رها شده بود، نور داغ خورشید در تن سیاه اش Ù†Ùوذ Ù…ÛŒ کرد وخمار اش Ù…ÛŒ کرد Ùˆ برای Ù„ØØ¸Ù‡ ای بدن اش را آرام Ù…ÛŒ کرد. قبلا پرنده های مریضی را دیده بودکه توی گرمای Ø¢ÙØªØ§Ø¨ کز Ù…ÛŒ کنند Ùˆ منتظر مرگ Ù…ÛŒ مانند، آن وقت ها پیش خودش Ù…ÛŒÚ¯ÙØª : چرا Ù…ÛŒ خواهند توی این گرما جان دهند؟ Ùˆ ØØ§Ù„ا خودش تن به کرختی اش سپرده بود. گرما دردی را Ú©Ù‡ دندان های مورچه ها ایجاد کرده بود کاهش Ù…ÛŒ داد، انگار نه انگار Ú©Ù‡ آن ها با هر ضربه تکه ای از بدن Ù†ØÛŒÙ اش را کنده اند Ùˆ برده اند.تنها در این بین سنگینی تن سیاه آن ها را روی تن اش ØØ³ Ù…ÛŒ کرد Ùˆ به نظرش دقیقه به دقیقه ،وزنشان بیش تر Ùˆ بیش تر Ù…ÛŒ شد. انگار گوشت تن او آن ها را پروار Ùˆ پروارتر کرده بود.با زØÙ…ت بیش تر تکان نیم بندی به خود اش داد Ùˆ دوباره Ø¨ÛŒØØ§Ù„ Ø§ÙØªØ§Ø¯. ØØ³ کرد Ù…ÛŒ خواهد بخوابد، خوابی طولانی Ùˆ عمیق.هر Ú†Ù‡ بیش تر توان اش تØÙ„یل Ù…ÛŒ Ø±ÙØª تمایل اش برای خواب بیش تر Ù…ÛŒ شد. خوابی Ú©Ù‡ در آن گرسنه Ú¯ÛŒ Ùˆ Ùلاکت اش را ÙØ±Ø§Ù…وش میکرد. بدبختی Ú©Ù‡ گریبان اش را را به یک باره Ú¯Ø±ÙØª Ùˆ پیر اش کرد.پیش خود اش Ú¯ÙØª: ØØªÙ…ا یک بیماری بود. یک مرض مانند همه ÛŒ مرض ها.اما خود اش قبول داشت Ú©Ù‡ بیماری اش Ø®ÙØª آور Ùˆ تØÙ‚یر کننده است.بیماری Ú©Ù‡ قوای بدن اش را روز به روز تØÙ„یل برده بود Ùˆ او را به Ø´Ú©Ù„ لاشه ای نیمه جان در آورده بود.لاشه ای Ú©Ù‡ توان برخاستن نداشت وتنها خود اش را در انتظار مرگ Ù…ÛŒ دید. مرگی Ú©Ù‡ بارها Ùˆ بارها Ø´Ú©Ù… اش را سیر کرده بود Ùˆ به دادش رسیده بود ØØ§Ù„ا به انتظار او نشسته بود.Ùکر کرد: کاش لا اقل مورچه ها نبوداند Ùˆ Ù…ÛŒ توانستم آرام بمیرم. کاش مریض نبودم. اگر بیمار نمی شد Ù…ÛŒ توانست سال های سال توی هوا چرخ بخورد Ùˆ در ØØ§Ù„ÛŒ Ú©Ù‡ پر Ù…ÛŒ زند چشمان تیز بین اش را به زمین زیر پای اش بدوزد. Ù…ÛŒ توانست از دور مردار ها راتشخیص دهد Ùˆ با شادمانی به سمت شان برود Ùˆ تا جا داشت Ø´Ú©Ù… اش را از گوشت های سیاه Ùˆ بو Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ آن ها پر کند Ùˆ باقی اش را برای مورچه ها Ú©Ù‡ ملتمسانه دور جسد ØÙ„قه زده بودند رها کند.Ú†Ù‡ کسی Ù…ÛŒ داند شاید برای همین مورچه ها کینه اش را به دل Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ بودند،اما آنها همیشه به نظرش کودن Ù…ÛŒ آمدند Ùˆ همیشه ته دل اش آنها را تØÙ‚یر Ù…ÛŒ کرد٠شاید آنها این نگاه تØÙ‚یر آمیز را ØØ³ کرده اند Ùˆ از او Ù†ÙØ±Øª دارند، از او Ú©Ù‡ غذای آنها را Ù…ÛŒ بلعد. دوباره Ùˆ چند باره به شان نگاه کرد، به کله Ú©ÙˆÚ†Ú© شان Ùˆ هیکل نزارشان. Ù…ÛŒ دانست پشت آن هیکل زار Ø´Ú©Ù…ÛŒ سیر نشدنی دارند. پیش خود اش Ú¯ÙØª: هیچ وقت سیر نمی شوند.اما او روز های خوشی را پست سر گذاشته بود Ùˆ هرگز وقتی این جور روی زمین Ù†ÛŒØ§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ بود به مورچه ها Ùکر نکرده بود هکیشه خودش را بزرگتر از این Ù…ÛŒ دید Ú©Ù‡ به آن ها Ùکر کند.او Ù…ÛŒ توانست توی آسمان پر بزند تا شکاری جدید پیدا کند یا آنقدرپربزند تا غذایش هضم شود Ùˆ دوباره Ùˆ دوباره بتواند به تن مردارها تک بزند Ùˆ یا اگر ØÙˆØµÙ„Ù‡ اش را داشت بدون مزاØÙ…ت مورچه ها جوجه های Ú©ÙˆÚ†Ú© Ùˆ بی پر گنجشک ها را از توی لانه شان بدزدد. آن وقت دزدکی سر سیاه Ùˆ زشت اش را داخل لانه شان Ù…ÛŒ کرد Ùˆ جوجه های ریز Ùˆ کورشان را از سرشان در ØØ§Ù„ÛŒ Ú©Ù‡ دهان شان را به هوای آمدن والدین شان بازکرده بودند Ù…ÛŒ Ú¯Ø±ÙØª Ùˆ به سرعت پر Ù…ÛŒ کشید. خون گرم جوجه را توی دهان اش مزمزه Ù…ÛŒ کرد واز گرمی گوشت تازه شان لذت Ù…ÛŒ برد. از بدن Ù†ØÛŒÙ شان Ùˆ هیکل بی پرشان Ùˆ تقلا شان هنگام مرگ خوشش Ù…ÛŒ آمد. از صدای پرنده ها وقتی چوری شان را Ú¯Ù… Ù…ÛŒ کردند Ùˆ با ØØ³Ø±Øª Ùˆ ترس دور شدن اش را تماشا Ù…ÛŒ کردند کی٠می کرد.همیشه خود اش را به خاطر این Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ توانست گوشت شکار بخورد برتر از باقی لاش خورها Ù…ÛŒ دانست Ú†Ù‡ برسد به مورچه ها.اما دیری این شیرین کاری هایش دوام نیاورد وزود بیمار شد. در ØØ§Ù„ÛŒ Ú©Ù‡ جوان Ùˆ قوی بود Ùˆ Ù…ÛŒ بایست سال ها وسال ها زنده Ú¯ÛŒ کند. ÛŒÚ©Ø¯ÙØ¹Ù‡ همانند یک سنگ سقوط کرد. کاش به یک باره مرده بود Ùˆ این جور خوار نمی شد. باوراش نمی شد او Ú©Ù‡ تقریبا هر روز به یکی از مردارها تک Ù…ÛŒ زد اکنون باید بمیرد Ùˆ آنقدر زیر نور خورشید بماند تا گوشت اش خشک شود Ùˆ بو بگیرد Ùˆ باد پرهای بی ØØ§ØµÙ„ Ùˆ سیاه اش را همراه ببرد یا بدتر از آن خوراک مورچه ها شود.چند وقت بود Ú©Ù‡ مرتب ØØ§Ù„ اش به هم Ù…ÛŒ خورد. او Ú©Ù‡ به بدن همه تک زده بود Ùˆ گوشت سرد Ùˆ سیاه شده آن ها را بلعیده بود واز مزه خون دلمه شده آن ها Ùˆ گوشت Ø³ÙØª Ùˆ خوش مزه شان کی٠کرده بود ØØ§Ù„ا تØÙ…Ù„ هیچ کدام شان را نداشت ومرتب معده اش گوشت هایی را Ú©Ù‡ بلعیده بود پس Ù…ÛŒ ÙØ±Ø³ØªØ§Ø¯ Ùˆ همه شان را بالا Ù…ÛŒ آورد Ùˆ مرتب عق Ù…ÛŒ زد Ùˆ هرچه خورده بود بالا Ù…ÛŒ آورد.بهش Ú©Ù‡ Ùکر Ù…ÛŒ کرد بدن ناتوان اش Ù…ÛŒ لرزید وبی اختیار Ùˆ جنون آمیز شروع به پرپر زدن Ù…ÛŒ کرد .ناخواسته، بالا Ùˆ پایین Ù…ÛŒ پرید Ùˆ خودش را به زمین Ù…ÛŒ زد. بهش Ú©Ù‡ Ùکر Ù…ÛŒ کرد ÙˆØØ´Øª زده وترسیده شش های اش را از هوا پر Ùˆ خالی Ù…ÛŒ کرد. منقار اش را برای این Ú©Ù‡ بتواند به تر Ù†ÙØ³ بکشد بازمی کرد Ùکر Ù…ÛŒ کرد دارد آخرین Ù†ÙØ³ های اش را Ù…ÛŒ کشد.کلاغ به طرز ÙˆØØ´Øª ناکی هوا ÛŒ زنده Ú¯ÛŒ را ØªÙ†ÙØ³ Ù…ÛŒ کرد. Ø§ØØ³Ø§Ø³ Ù…ÛŒ کرد ÙØ´Ø§Ø± زیادی بهش وارد Ù…ÛŒ شود. ØØ³ Ù…ÛŒ کرد چشم های گود Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ اش از ØØ¯Ù‚Ù‡ بیرون زده اند، انگار در کاسه سر اش جا نمی Ú¯Ø±ÙØª اند.همان چشم هایی Ú©Ù‡ دور ترین تقطه روی زمین را Ù…ÛŒ دیدند اکنون تلاش داشتند توان خود را Ú©Ù‡ در اثر بیماری Ùˆ ضع٠از دست داده اند باز یابند.دل اش جور عجیبی بهم Ù…ÛŒ خورد. Ùکر کرد: ØØ§Ù„ ام خوب نیست. شاید خیال Ù…ÛŒ کنم. شاید چیز بدی سق زده باشم.اما همه ÛŒ گوشت ها ØØ§Ù„ اش را به هم میزدند یک بار، دو بار،... خواست عق بزند، اما نتوانست. چیزی توی معده اش نبود تا بالا بیاورد. Ù†ÙØ³ اش بالا نمی آمد.به سختی سعی کرد هوا را ÙØ±Ùˆ بدهد اما نتوانست. دوباره Ø§ØØ³Ø§Ø³ تهوع کرد آن وقت مایع زرد Ùˆ لزجی از دهان اش Ùˆ مخرج اش بیرون ریخت، آن قدر بیرون ریخت تا کلاغ بی ØØ§Ù„ روی زمین Ø§ÙØªØ§Ø¯. تقلا های اش آخرین توان اش را ازش Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ بود. هرچه Ùکر کرد آخرین باری، Ú©Ù‡ سالم Ùˆ سر ØØ§Ù„ گوشت خورده بود را به یاد نیاورد. دیگر طعم گوشت را به یاد نمی آورد Ùˆ تمایلی هم برای به یاد آوردن آن نداشت. تنها تهوع Ùˆ مایع لزجی Ú©Ù‡ از دهان Ùˆ مخرج اش بیرون Ù…ÛŒ ریخت را به یاد Ù…ÛŒ آورد مایع لزجی Ú©Ù‡ از بدن اش جدا Ù…ÛŒ شد بدون آن Ú©Ù‡ او بداند متعلق به کدام قسمت از بدن اش است.مدت زیادی نبود Ú©Ù‡ بیمار شد Ù‡ بود اما همین مدت Ú©Ù… او را به کشتن داده بود.Ùکر کرد: به خون ØØ³Ø§Ø³ شده ام Ùˆ از خون بیزار شده ام.مزه خون ØØ§Ù„ اش را بهم Ù…ÛŒ ریخت. خونی Ú©Ù‡ دررگ وپی مردار، بسته شده بود Ùˆ میان بدن بی پر چوری ها جریان داشت Ùˆ آن همه از آن لذت Ù…ÛŒ برد. اکنون همان خون از زخم های Ú©ÙˆÚ†Ú©ÛŒ Ú©Ù‡ جای دندان های ریز Ùˆ تیز مورچه ها ایجاد کرده بود بیرون Ù…ÛŒ زد Ùˆ Ù…ÛŒ خواست جان اش را بگیرد.مزه گوشت Ùˆ خون همراه اش در منقار اش Ùˆ Ø§Ù…ØØ§ Ùˆ Ø§ØØ´Ø§ÛŒ اش Ù…ÛŒ پیچید. به معده اش Ù…ÛŒ زد Ùˆ در روده هایش Ù…ÛŒ پیچید. آن وقت او اختیار اش را از دست Ù…ÛŒ داد، ماهیچه های اش شل Ù…ÛŒ شد Ùˆ منقار اش باز Ù…ÛŒ شد Ùˆ مایع لزج از بدن اش بیرون Ù…ÛŒ ریخت.مورچه ها دور مایع لزج اش جمع شده بودند. انگار آن را Ù…ÛŒ لیسیدند.Ùکر کرد: دارند Ù…ÛŒ خورندم. Ùˆ دوباره ØØ§Ù„ اش به هم خورد.وقتی دل وروده اش دیگر توان هضم گوشت را نداشت وقتی به گوشت Ùˆ خون ØØ³Ø§Ø³ شده بود، وقتی ناتوان Ùˆ بی ØØ§Ù„ سعی Ù…ÛŒ کرد چیزی به زور بخورد تا جان بگیرد، وقتی با چشم های اش Ú©Ù‡ از زور گرسنه Ú¯ÛŒ دودو Ù…ÛŒ زد زمین را نگاه Ù…ÛŒ کرد بلکه موجودی پیدا کند تا جان بگیرد.وقتی بوی لاشه ها Ùˆ عطر خون ØØ§Ù„ اش را به هم Ù…ÛŒ زد Ùˆ روزی چندین بار عق Ù…ÛŒ زد Ùˆ بیش تر Ùˆ بیش تر نزار Ù…ÛŒ شد Ùˆ روی زمین تنها Ùˆ تنها بوی عÙÙ† مردارها را ØØ³ Ù…ÛŒ کرد چیزی در درون اش Ú¯ÙØª Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ میری.آن وقت هراس اش از زمینی Ú©Ù‡ اکنون روش ولو بود بیش تر شد، هراسی دیوانه وار Ùˆ جنون آمیز. هراس از زمینی Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ بایست روی آن جان دهد. پیش خودش Ú¯ÙØª: آن قدربال Ù…ÛŒ زنم تا توی هوا بمیرم. آنقدر بال زد تا بال های اش دیگرتوان تنش را نداشت Ùˆ سقوط کرد.کلاغ، بی ØØ§Ù„ØŒ مایع لزجی را Ú©Ù‡ توی گلوی اش ماسیده بود ÙØ±Ùˆ داد Ùˆ سر اش را آرام روی خاک نهاد Ùˆ چشم های خسته Ùˆ از ØØ¯Ù‚Ù‡ در آمده اش را به نقطه ای در آسمان Ú©Ù‡ دیگر توان رسیدن بهش را نداشت دوخت Ùˆ منتظر شد.اکنون سنگینی غیر قابل تØÙ…Ù„ مرگ را روی تن خود اش ØØ³ Ù…ÛŒ کرد Ùˆ بوی شور خون را Ú©Ù‡ از تن اش خارج Ù…ÛŒ شد،می شنید.Ùکر کرد:مزه بدن خودم را نمی دانم. تن خود ام Ú†Ù‡ مزه ای Ù…ÛŒ دهد؟ از تصور مزه ÛŒ تن خود اش Ùˆ بوی خون دلش بهم خورد Ùˆ بدن اش رها شد Ùˆ مایع زرد Ùˆ لزج از دهان Ùˆ مخرج اش بیرون ریخت Ùˆ روی خاک گرم Ùˆ Ø¢ÙØªØ§Ø¨ خورده به سرعت خشک شد.
-----------------------------
خواب و مجسمه:
از آن وقتی Ú©Ù‡ ازخواب پرید Ùˆ Ú¯ÙØª خواب بدی دیده است دیگر خوابش نبرد Ùˆ از همان موقع، هر وقت خدا از خواب پا Ù…ÛŒ شدم، Ù…ÛŒ دیدم نشسته روی صندلی چوبی جلوی پنجره‌ی کنار تخت‌ام Ùˆ دو تا پاهای‌اش را بغل Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ Ùˆ زل زده به بیرون Ùˆ دارد جایی را، آن بیرون، تماشا میکند.
همان شبی Ú©Ù‡ خواب دیده بود Ùˆ از خواب پرید Ú¯ÙØª: «باید تا ابد بیدار بمانم» . بÙهمی Ù†Ùهمی آن وقت زیاد تØÙˆÛŒÙ„ اش Ù†Ú¯Ø±ÙØªÙ… Ùˆ Ú¯ÙØªÙ… یقین رودل کردی Ùˆ Ú¯Ø±ÙØªÙ… خوابیدم. ØµØ¨Ø Ú©Ù‡ بیدار شدم دیدم هنوز همانجا نشسته است Ùˆ نه خوابیده است Ùˆ نه ØØªØ§ از جایش جم خورده است انگار قصد نداشت هیچ وقت بخوابد Ùˆ هیچ وقت هم نخوابید Ùˆ هر وقت توی اتاق می‌آمدم، می‌دیدم همان جا جلوی پنجره نشسته Ùˆ به بیرون زل زده است. نه بیرون Ù…ÛŒ آمد نه چیزی Ù…ÛŒ خورد Ùˆ نه ØØ±ÙÛŒ Ù…ÛŒ زد Ùˆ نه جم می‌خورد Ùˆ خلاصه ØØ³Ø§Ø¨ÛŒ زده بود به سرش Ùˆ Ùقط Ùˆ Ùقط نشسته بود Ùˆ به بیرون نگاه می‌کرد.
Ù…ÛŒ دانید Ø±ÙØªØ§Ø±Ø´ Ùˆ خلبازی‌اش کم‌کم داشت Ú©ÙØ±ÛŒ ام Ù…ÛŒ کرد تصور بکنید یک Ù†ÙØ± همیشه پای تختتان نشسته Ùˆ یکجوری دارد به بیرون نگاه می‌کند Ú©Ù‡ انگار تا ØØ§Ù„ا چشم‌اش جایی را ندیده است. داشت Ú©Ù…Ú©Ù… دلم از ادا اصول‌اش، هم Ù…ÛŒ آمد Ùˆ زده بود به سرم Ú©Ù‡ دارد سر به سرم می‌گذارد Ùˆ بÙهمی Ù†Ùهمی داشتم از دست اش کلاÙÙ‡ Ù…ÛŒ شدم . یک روز هرچی پا پیچ اش شدم التماس‌اش کردم تا مگر خوابش را برایم تعری٠کند Ùˆ از آنجا پا شود ÙØ§ÛŒÛŒØ¯Ù‡ ایی نداشت. به دست Ùˆ پای‌اش Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù… دست‌اش را ماچ کردم Ú¯ÙØªÙ…«قربانت اگر صدایم را می‌شنوی یک تکانی ØØ±Ú©ØªÛŒ به خودت بده، اگر Ùکر آبروی ما نیستی Ùکر آبروی خودت باش Ú©Ù‡ الان درو همسایه می‌ریزند عارض می‌شوند Ú©Ù‡ چرا همیشه داری زاغ سیاهشان را چوب میزنی Ùˆ داخل خانه‌هایشان را دید می‌زنی» از دیوار صدا در آمد از او نه. کوه تکان خورد Ùˆ او نه. داد زدم، تهدید‌اش کردم، توی سرش زدم هیچ ÙØ§ÛŒØ¯Ù‡ ایی نداشت عین سنگ نشسته بود Ùˆ تکان نمی‌خورد Ùˆ پلک هم نمی زد.براق شده بود به بیرون.
بگذریم از این موضوع Ú©Ù‡ در Ùˆ همسایه هم، واقعا دو سه بار شکایت اش کردند Ú©Ù‡ از دست‌اش کلاÙه‌اند.اما بعد از مدتی انگار Ú©Ù‡ بهش عادت کرده باشند نه چیزی Ú¯ÙØªÙ†Ø¯ Ùˆ نه شکایتی کردند Ùˆ یک جوری برایشان عادت شده بود پرهیب اش را ببینند Ú©Ù‡ مجسمخ وار بهشان زل زده است.
من هم بعد از مدتی، علی الظاهر، از ØµØ±Ø§ÙØª اش Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù… Ùˆ بی Ù…ØÙ„ی‌اش کردم انگار نبود Ùˆ انگار اصلا توجهی بهش ندارم «می خواهد بخوابد، می‌خواهد نخوابد، می‌خواهد غذا بخورد، می‌خواهد نخورد. گور باباش را هم کرده». خلاصه سعی کردم ندیده اش بگیرم همان جور Ú©Ù‡ او مرا ندیده Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ بود. اوایل اش سخت بود چیزی به آن گنده‌گی Ùˆ با آن هیبت را ندیده بگیرم Ùˆ ته دلم دلشوره داشتم Ú©Ù‡ الان Ú†Ù‡ کار می‌کند Ùˆ Ú†Ù‡ می‌شود. یک جوری Ø´Ú© داشتم تمام مدت بی غذا Ùˆ بی آب همان جا بنشیند Ùˆ باز تاب بیاورد Ùˆ پنهانی تو نخش بودم تا Ø§Ù…ØªØØ§Ù†Ø´ کنم، ببینم از جاش تکان می‌خورد یا نه؟ اولش دور تا دور تن اش را با رنگ علامت گذاشتم Ùˆ بعد تمام اتاق را Ú¯Ú† پاشیدم تا اگر راه Ø§ÙØªØ§Ø¯ جای پاهاش باقی بماند Ùˆ دل تو دلم نبود Ú©Ù‡ بالاخره مچ‌اش را Ù…ÛŒ گیرم اما نه ردی روی Ú¯Ú† ها باقی مانده بود Ùˆ نه ذره ایی هیکل اش از خطی Ú©Ù‡ دورش کشیده بودم تجاوز کرده بود. بهتان بگویم Ú©Ù‡ این Ùکر Ú©Ù‡ ممکن است یک جوری از روی Ú¯Ú† ها پریده باشد هم از سرم گذشت اما آخر Ú†Ù‡ طور؟ اثری از بال وپر بر روی تن‌اش نبود Ùˆ بدن خشک Ùˆ بی‌آبش سنگین روی زمین نشسته بود.
یک روز دو روز یک ماه به Ú©Ù„ÛŒ Ø¨ÛŒÙØ§ÛŒØ¯Ù‡ بود همان جور نشسته بود Ùˆ از پنجره به بیرون زل زده بود بیرون.
Ú¯ÙØªÙ…ØŒ نه، داد زدم آخر لامسب این Ú†Ù‡ خوابی بود Ú©Ù‡ دیدی Ùˆ Ú¯Ù‡ زدی به زنده‌گی‌مان، نمی دانم چرا به سمت اش ØÙ…له ور شدم Ùˆ دست ام را دور گردن اش ØÙ„قه کردم Ùˆ ÙØ´Ø§Ø± دادم ØŒ Ù…ØÚ©Ù… Ùˆ Ù…ØÚ©Ù… تر.گلوی اش خشک شده بود Ùˆ بدن اش عین سنگ Ø³ÙØª شده بود Ùˆ عین یخچال سرد Ùˆ بی Ø±ÙˆØ Ø§Ù†Ú¯Ø§Ø± مرده بود Ùˆ بÙهمی Ù†Ùهمی ترس برم داشت Ú©Ù‡ نکند از بی غذایی Ùˆ بی خوابی مرده باشد. Ú†Ù‡ کار باید Ù…ÛŒ کردم آخر یک لش Ø³ÙØª شده عین مجسمه را باید Ú†Ù‡ کار می‌کردم. ØØ§Ù„ا Ú©Ù‡ نگاه‌اش می‌کنم به خودم می‌گویم:خوب توی این روز‌هاست Ú©Ù‡ آدم مغز اش به کار Ù…ÛŒâ€ŒØ§ÙØªØ¯ Ùˆ یک چیزهایی به سر‌اش می‌زند Ùˆ در Ø®ÙˆØ´ÙØ®ØªÛŒ به رویش باز می‌شود. هر چند چاره‌ایی جز این نداشتم Ú©Ù‡ یک کیسه Ú¯Ú† بردارم Ùˆ بیاورم کنارش Ùˆ شروع کنم به Ú¯Ú† مال کردنش صورت‌اش Ùˆ دست هاش Ùˆ پاهاش Ùˆ Ùˆ Ùقط چشم‌هایش را باقی گذاشتم Ùˆ خلاص.بگی Ù†Ú¯ÛŒ خیلی چیز قشنگی شده بود Ùˆ جالا Ú©Ù‡ وسط میدان نصب‌اش کرده اند Ùˆ روی یک پایه بلند گذاشتنش خیلی جلوه دارد.Ù…ÛŒ دانید آدم باید آرزویش باشد Ú©Ù‡ وسط میدان شهر، آن بالا بالاها بنشیند Ùˆ شهر را تماشا کندو تنها سختی اش ÙØ¶Ù„Ù‡ Ú©ÙØªØ±Ù‡Ø§ باشد Ùˆ باران.Ú†ÛŒ بهتر از این.از من می‌پرسید توی خواب هم نمی‌دید این قدر خوشبخت بشود آن Ùقط با یک خواب.
-----------------------------------
اعدامی:
آنگاه که زیستن سکنایی انسان به دور دست می رود،
آنجا Ú©Ù‡ در آن دور Ø¯Ø³ØªØŒØŒÙØµÙ„ انگور است.
آنجا که مزارع تابستانی از زراعت بی بهره اند
وجنگل تاریک است،تصویر آن نیز تیره است.
هولدرلین
ÙØ±Ø¯Ø§ ØµØ¨Ø Ø§Ø¹Ø¯Ø§Ù… Ù…ÛŒ شوم.توی ØÚ©Ù…ÛŒ Ú©Ù‡ ØµØ¨Ø Ø§Ù…Ø±ÙˆØ² به دست ام دادند این را نوشته‌اند.نمی‌دانم چرا در تمام مدتی Ú©Ù‡ از کشته شدن شوهرم Ù…ÛŒ گذرد هرگز باور نداشتم اعدام خواهم شد.ماموری Ú©Ù‡ نامه را به دست‌ام داد پسرک جوانی بود با صورتی آرام Ùˆ مات Ùˆ انگار از سرزمین مرده‌ها خبر آورده بود زیر لب من Ùˆ من می‌کرد Ùˆ در عین ØØ§Ù„ با صلابت می‌نمود یکی دیگر هم همراهش بود Ú©Ù‡ یادم نیست Ùˆ شاید یکی از Ù…ØØ§Ùظ‌ های زندان بود Ú©Ù‡ همه شان خواهی نخواهی شبیه هم شده بودند Ùˆ نمی شد درست تشخیص شان داد مثل ما Ú©Ù‡ همه مان زیر یک سق٠شبیه هم شده‌ایم با مصیبتی مشابه Ùˆ شاید به این دلیل همه مان را شماره گذاری می‌کنند Ùˆ از صد طرÙمان عکس کی‌گیرند.
وقتی مامور مرده‌ها ØÚ©Ù… را به دستم داد می‌دانستم Ú©Ù‡ Ú†Ù‡ چیزی توش نوشته است Ùˆ چیزی ته دلم Ù…ÛŒ خواست آن را مثل Ø´Ú©Ù… شوهرم پاره کند اما یک روزنه Ú©ÙˆÚ†Ú© امید که‌ Ù…ØªØ§Ø³ÙØ§Ù†Ù‡ همواره همراه موجود زنده است خواست بازش کند Ùˆ بخواندش. روزنه‌ایی Ú©Ù‡ وقتی شوهرم را می‌کشتم بسته Ùˆ خاموش بود Ùˆ دور از آینده‌نگری اکنون جز آینده ای Ú©Ù‡ Ù„ØØ¸Ù‡ به Ù„ØØ¸Ù‡ کوتاه تر Ù…ÛŒ شد چیزی نداشت. پاکت نامه را باز کردم به آرامی، انگار گنجی در آن باشد Ú©Ù‡ با ÙØ´Ø§Ø± زیاد دستانم با یک تلنگربه هوا می‌رود Ùˆ Ù…ØÙˆ می‌شود.درست عین ØØ¨Ø§Ø¨ هایی Ú©Ù‡ بچه ها Ù…ÛŒ سازند با رنگ های درخشان، اما ساخته شده از هیچ درست همانند سرزمینی Ú©Ù‡ مامور مرده ها از آن می‌آمد.
وقتی کاغذ را باز می‌کردم دستم می‌لرزید Ùˆ پرده‌ایی از اشک جلوی دیدم را Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ بود از آینده، از یک آن کوتاه اکنون ÙˆØØ´Øª داشتم Ùˆ از خبری Ú©Ù‡ تمام روزهایی Ú©Ù‡ از کشته شدن شوهرم Ù…ÛŒ گذشت منتظرش بودم.
نوشته بود قاتل، نوشته بود من، نوشته بود شوهرش، نوشته بود اعدام، ونوشته بود ÙØ±Ø¯Ø§ .خط ها بیش از پیش توی هم Ø±ÙØªÙ†Ø¯ Ùˆ پرده‌ی اشک ضخیم تر شد وهمه چیز تار شد آینده مثل چرمی ساغری کوتاه Ùˆ Ú©ÙˆÚ†Ú© Ù…ÛŒ شد Ùˆ سرعت من برای زنده‌گی کم‌تر Ùˆ کم‌تر انگار از همین الان وارد راهی Ú©Ù‡ پایانش چوبه دار است شده باشم راهی کوتاه Ùˆ باریک شبیه جویی باریک Ú©Ù‡ از رودی خروشان جدا شده است.تن‌ام شروع به داغ شده کرد داغ Ùˆ داغ تر شد Ùˆ زبانه کشید Ùˆ Ù†ÙØ³ مامور مرده ها آنقدر درش دمید تا گر Ú¯Ø±ÙØª Ùˆ زبانه هایش تنم را ذوب کرد انگار بر روی جاده‌ایی از آتش Ùˆ یخ راه بروم.بدنم شروع به Ø§Ø³ØªØØ§Ù„Ù‡ شدن کرد Ùˆ ÙØ±Ù… هایش در هم Ø±ÙØª مثل عروسک پلاستیکی شده بودم Ú©Ù‡ درون آتش، تن مصنوعی اش را از دست Ù…ÛŒ دهد Ùˆ متورم Ù…ÛŒ شوند Ùˆ آماسیده وتسلیم، دست ها Ùˆ پاهای Ø³ÙØª Ùˆ یقورش در آتش Ù…ÛŒ سوزد تاب Ù…ÛŒ خورد سیاه Ù…ÛŒ شود Ùˆ با آبی یخ سرد می‌گردد Ùˆ عاقبت گلوله‌ایی به جا می‌ىگذارد، در ØØ§Ù„ÛŒ Ú©Ù‡ چشم های شیشه‌ای‌اش به یک جا خیره مانده است Ùˆ پلک های لق‌اش Ú©Ù‡ برای Ù„ØØ¸Ù‡ ای روی هم Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡â€ŒØ§Ù†Ø¯ توان آن را ندارند تا برای همیشه چشم های شیشه ای را ببندند.Ù…ÛŒ توانستم خودم را ببینم Ú©Ù‡ در تاریکی سلولم زیر نور Ú©Ù… سوی لامپ Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡â€ŒØ§Ù… Ùˆ دهانم باز مانده است Ùˆ خرخر Ù…ÛŒ کنم انگار آخرین Ù†ÙØ³ هایم باشد انگار دشنه ای Ú©Ù‡ در تن شوهرم ÙØ±Ùˆ کرده ام به گلویم ÙØ±Ùˆ Ø±ÙØªÙ‡ باشد Ùˆ در ØÙ†Ø¬Ø±Ù‡ ام جا خوش کرده باشد.
دست ها Ùˆ پاهایم از تن ذوب شده ام جدا Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ اند Ùˆ سرم بیش از پیش در تنه از ریخت Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ ام ÙØ±Ùˆ Ø±ÙØªÙ‡ است Ùˆ در آن پنهان شده است انگار شرم دارد با خنجری Ú©Ù‡ در گلو دارد دیده شود شیيی دراز Ùˆ نوک تیز عین مردانگی شوهرم در گلویم مانده بود در ØØ§Ù„ÛŒ Ú©Ù‡ تنم خالی است Ø§Ù…ØØ§ Ùˆ Ø§ØØ´Ø§ÛŒÛŒ در کار نیست Ùˆ پوسته‌ی داخلی تنم دیده Ù…ÛŒ شود Ùˆ آن شره تنم را مکیده است Ùˆ خالی کرده است عین عنکبوتی Ú©Ù‡ شیره ÛŒ مگسی، در تار Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ را Ù…ÛŒ بلعد .
سرم گیج Ù…ÛŒâ€ŒØ±ÙØª Ùˆ چشمانم جایی را نمی‌دید Ùˆ پرده اشکی Ú©Ù‡ جلوی چشمانم درست شده بود روی چشم ها بسته شده اند نمک های توی اشک هایم بلور زده اند Ùˆ خشک شده اند Ùˆ پایین نمی ریزند وملات سÙید Ùˆ ماتی را تشکیل داده اند درست مثل ساروج Ø³ÙØª Ùˆ مقاوم، یک بلور چند وجهی جلوی دیده گان کسی Ú©Ù‡ همسرش را به قتل رسانده است، ساخته اند. زندگی‌ام تاریک شده بود به یکباره خورشید عمرم سرد Ùˆ سرد تر Ù…ÛŒ شد Ùˆ به یک کره بی نور تبدیل می‌گشت Ùˆ Ùوتون هایش به ذراتی از جنس یخ تبدیل شده بودند Ùˆ سرد Ùˆ منجمد شده بودند Ùˆ به درون تنم Ù†Ùوذ می‌کردند .به طرزی باور نکردنی تنم سرد شده بود Ùˆ خارج از اختیار من Ù…ÛŒ لرزید.من خودم را در این Ù„ØØ¸Ø§Øª پایانی باخته بودم، شاید به این دلیل Ú©Ù‡ از مردن هراس داشتم Ùˆ در عین ØØ§Ù„ باورش نداشتم.هرگز آن جوی باریکی Ú©Ù‡ از رودخانه‌ی یخ زده زنده‌گی‌ام جدا شده بود تا میان Ú¯Ù„ Ùˆ لای Ùˆ عل٠های هرز Ø§Ø·Ø±Ø§ÙØ´ نابود Ùˆ Ù…ØÙˆ شود را باور نداشتم.نه آن موقع Ú©Ù‡ شوهرم را کشتم Ùˆ نه پس از آن در تمام این مدت من زنده بودم Ùˆ Ù†ÙØ³ Ù…ÛŒ کشیدم Ùˆ ØØ¶ÙˆØ± اکسیژن مانع از این Ù…ÛŒ شد Ú©Ù‡ باور کنم به زودی خواهم مرد درست پیش از آنکه دادگاه ها Ùˆ قضات Ùˆ جملات مرا Ù…ØÚ©ÙˆÙ… کنند.اما چیزی شبیه پر شدن معده Ù…ÛŒÚ¯ÙØª Ú©Ù‡ من باقی خواهم ماند .نمی‌‌خواهم باور کنم کاغذ مرگ من در دست‌ام است Ùˆ جملاتش به سرعت پخش می‌شود.دار ساخته می‌شود سربازها زودتر بیدار می‌شوند Ùˆ از این Ú©Ù‡ دوباره به خاطر نخاله‌ایی باید زودتر بیدار شوند زیر لب ÙØØ´ Ù…ÛŒ دهند Ùˆ کینه‌ایی خزنده نسبت به او پیدا می‌کنند.قاضی با Ø¯ÙØªØ± Ùˆ دست Ú©Ø´ با جملاتی Ú©Ù‡ توش من سرانجام خواهم مرد در ØØ§Ù„ÛŒ Ú©Ù‡ کاغذ ها را امضا Ù…ÛŒ کند چای Ù…ÛŒ خورد به پروند‌ ایی دیگر Ùکر Ù…ÛŒ کند Ùˆ دست آخر این من‌ام Ú©Ù‡ این روند را Ú©Ù‡ خود آغاز کرده ام با مرگ خودم به پایان Ù…ÛŒ رسانم.من...Ú©Ù‡ شوهرم را کشته ام او را وقتی Ú©Ù‡ در خواب بود کشتم همانند ÙØ±Ø´ØªÙ‡ ÛŒ مرگ بر سرش نازل شدم Ùˆ کشتمش در ØØ§Ù„ÛŒ Ú©Ù‡ چشم هایم خواب آلود بود Ùˆ مثانه ام از ادرار پر شده بود Ùˆ جایی در وجودم درد Ù…ÛŒ کرد Ùˆ بی شباهت به مامور مرده‌ها نبود‌.
تمام سلول های بدنم Ú©Ù‡ مرا ذره ذره تشکیل داده اند مولکول های تنم دی ان ای Ùˆ گلبول های سÙید Ùˆ سرخ Ùˆ سلول های خاکستری مغزم Ùˆ ØØªØ§ آن مایع لزج Ú©Ù‡ تنم را پر کرده است به من Ù…ÛŒ گویند زنده خواهم ماند Ùˆ ÙØ±ÛŒØ§Ø¯ خاموش مرکب روی ØÚ©Ù…Ù… را Ú©Ù‡ ذره ذره مرا Ù…ÛŒ کشد باور ندارند .
دست وپای خشک شده ام را توی خودم جمع Ù…ÛŒ کنم تا Ú©Ù… تر بلرزم ترسیده ام Ùˆ ترسی Ú©Ù‡ تمام وجودم را ÙØ±Ø§ Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ است کم‌تر از بی‌خیالی کودنی Ú©Ù‡ پیش از آن Ú¯Ø±ÙØªØ§Ø±Ø´ بودم آزارم Ù…ÛŒ دهد Ùˆ تمام آن دوران Ú©Ù‡ مردن ام را ÙØ±Ø§Ù…وش کرده بودم خودم را شبیه مرغ ابله ایی تصور Ù…ÛŒ کردم Ú©Ù‡ در این چند مدت خوب قدقدکرده است Ùˆ چینه دانش را پر از دانه کرده است Ùˆ توی ÙØ¶Ù„Ù‡ هایش پلکدیده است ،بی آن Ú©Ù‡ به یاد بیاوردم زنی هستم Ú©Ù‡ شوهرم را کشته ام.ÙØ±Ø§Ù…وش کرده ام خودم را Ùˆ Ø§ØªÙØ§Ù‚ÛŒ Ú©Ù‡ برای من Ùˆ شوهرم Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ است، یادم Ø±ÙØª Ú©Ù‡ قاتل هستم درست همانطور Ú©Ù‡ تنم ÙØ±Ø§Ù…وش کرده است. همه چیز به روال عادی برگشت انگار نه انگار چیزی این وسط تغییر پیدا کرده است، تنم ماهی یک تخمک گذاشته است، دوباره Ú©Ù„ÛŒ خون از تنم خارج شده است Ùˆ داخل رØÙ…Ù… جایی Ú©Ù‡ هرگز نخواهم دید سلول ها ترمیم شدند دوباره Ù†ÙØ³ کشیدم Ùˆ این هوای لعتنی Ùˆ متعÙÙ† Ú©Ù‡ بوی جسد شوهرم را Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ است را ÙØ±Ùˆ دادم، همانطور Ú©Ù‡ قاضی Ù†ÙØ³ کشیده است همانطور Ú©Ù‡ زن قاضی Ù†ÙØ³ کشید Ù‡ است Ùˆ همانطور Ú©Ù‡ سربازها‌یی Ú©Ù‡ ÙØ±Ø¯Ø§ ØµØ¨Ø Ø²ÙˆØ¯ باید بیدار شوند تا مرا بکشند.کاش می‌توانستم از همه‌شان عذر بخواهم کاش می‌توانستم بهشان بگویم نمی‌خواستم آن‌ها را به زØÙ…ت بیاندازم Ùˆ تنها می‌خواستم شوهرم را بکشم Ùˆ بی‌او مدتی سر کنم Ùˆ دوباره خودم بشوم خودی Ú©Ù‡ ÙØ±Ø§Ù…وشش کرده ام Ùˆ در میان گذر عمر، میان خونابه ها Ùˆ تخمک گذاری ها Ùˆ میان عشق بازی های وقت Ùˆ بی‌وقت گمش کرده‌ام Ùˆ از یادش برده‌ام. چرا اکنون تنم، Ú©Ù‡ در Ù„ØØ¸Ù‡â€ŒÛŒ کشتن شوهرم آن اندازه با من یکی بود از من دور شده است؟ چرا باور نیست شدن Ùˆ نبودن این اندازه برایمان سخت است؟ مگر با هم دیگر این کار را شروع نکردیم Ùˆ به انجام نرساندیم؟ ØØ§Ù„ا چرا باید آنها مرا به خود وا بگذارند Ùˆ هر کدام کار خودشان را بکنند انگار نه انگار Ú©Ù‡ Ø§ØªÙØ§Ù‚ÛŒ Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ است. خون در رگ ها جریان دارد سلول ها تقسیم Ù…ÛŒ شوند روده‌ها در پیچ وتاب هستند Ùˆ مواد مغذی را جذب Ù…ÛŒ کنند تا زنده بمانم تا ØµØ¨Ø Ø¨Ø´ÙˆØ¯ تا اخم Ùˆ تخم سربازها را ببینم Ùˆ پوز خند قاضی Ú©Ù‡ زیر لب Ù…ÛŒ گوید<<این هم از این...>>چرا از کار وا نمی ایستند تا Ø±Ø§ØØªÙ… کنند Ùˆ این Ú†Ù‡ Ø§ØØ³Ø§Ø³ مسخره‌ایی است Ú©Ù‡ در من رشد پیدا Ù…ÛŒ کند Ùˆ مانند سرطان گوشت Ùˆ پوست ام را ÙØ±Ø§ Ù…ÛŒ گیرد Ú©Ù‡ زنده خواهم ماند.انگار نوشته های روی کاغذ قتل، Ùˆ اسمم مال کس دیگری است Ùˆ ازآن من نیست. انگار از خودم ÙØ§ØµÙ„Ù‡ Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ ام، از گوشتی Ú©Ù‡ قرار بود ÙØ±Ø¯Ø§ بالای دار برود از کسی Ú©Ù‡ شوهرش را کشته است Ùˆ دست هایش دشنه‌ایی را بلند کردند Ùˆ مردی را Ú©Ù‡ شوهرش بود کشتند کسی را Ú©Ù‡ نمی‌دانست Ù…ÛŒ میرد Ùˆ تنها به این دلیل خونش انگار شوکه شده باشد Ùوران کرد به بیرون به هوا به زمین Ùˆ راه Ú¯Ù… کرده روی سنگ ÙØ±Ø´ ماسید Ùˆ گلبول ها خشک Ùˆ منجمد شدند Ùˆ سلول‌ها، بدون مواد غذایی پلاسیده Ùˆ متعÙÙ† شدند بی‌آنکه دوباره تقسیم شوند.
خودم را به کنج سلول رساندم Ùˆ همان جا کز کردم Ùˆ پایم را توی شکمم جمع کردم ودست‌ام را دورشان ØÙ„قه کردم می‌ترسیدم دوباره ÙØ±Ø§Ø± کنند از من جدا شوند Ùˆ تن بیضی شکل‌ام را رها کنند.Ù†ÙØ³ کشیدم Ùˆ باز Ù†ÙØ³ کشیدم، نمی‌خواستم ترسم را باور کنم ترسی Ú©Ù‡ از یک چیز نشات Ù…ÛŒ Ú¯Ø±ÙØª از پایانی درد‌ناک.زنده بودم Ùˆ هراس نبودن را داشتم، پوسیدن Ùˆ تمام شدن. داخل خودم غوز کرده بودم.عین جنینی در زهدان درست قبل از آنکه به دنیا بیاید. درست بعد Ø§Ø²Ø¬ÙØª گیری،و Ù„Ù‚Ø§Ø Ùˆ تخمک Ùˆ اسپرم، قسیم سلول ها تولد. زود تمام شد زود ....
دوست داشتم لباس هایم را در بیاورم، می‌خواستم خودم را پیدا کنم، لمس کنم، جای سینه ام جای دست های لق شده‌ام Ùˆ پاهای شل Ùˆ ولم، Ù‡ انگار می‌‌خواستند Ùˆ نمی‌توانستند از کسی Ú©Ù‡ رو به اضمØÙ„ال است جدا شوند، ترکش کنند Ùˆ به زنده Ú¯ÛŒ شان ادامه دهند.Ø¨ÛŒâ€ŒÙˆÙØ§ÛŒØ§Ù† ما باهم Ùˆ برای هم او را کشتیم Ùˆ جانش را Ú¯Ø±ÙØªÛŒÙ…ØŒ ما با هم.
چیزی در این میان در ØØ§Ù„ نابود شدن است چیزی Ú©Ù‡ خواهی نخواهی ما را به زیر زمین مرتبط Ù…ÛŒ کند شاید توانی Ø§ÙØ³Ø§Ø±Ú¯Ø³ÛŒØ®ØªÙ‡ در من Ø§ÛŒØØ§Ø¯ شده باشد توانی Ú©Ù‡ نخست کشت Ùˆ در انتها نیز مرا به زیر کشید.ببدن ام تاب این نقب را ندارد Ùˆ توان گذر به اندرون خاک را در خود نمی‌بیند.اما کاغذی Ú©Ù‡ توی سینه ام چپاندمش Ù…ÛŒ گوید Ø±ÙØªÙ†ÛŒ هستم.این من بودم Ú©Ù‡ در میان آن کاغذ قرار Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ بودم Ùˆ ØªØ´Ø±ÛŒØ Ø´Ø¯Ù‡ بودم برگه ایی Ú©Ù‡ زنده Ú¯ÛŒ مرا نوشته بود Ú©Ù‡ مرا کشته بود Ùˆ از شوهرم Ú¯ÙØªÙ‡ بود واز قتل اش، از زمانی نامناسب Ùˆ جایی نامناسب Ùˆ آدمی نامناسب.باید نقب Ù…ÛŒ زدم همانند موشی Ú©Ù‡ بینایی اش را از دست داده است Ùˆ پنجه هایش رشد کرده است. باید تا Ù…ÛŒ توانستم دست Ùˆ پا Ù…ÛŒ زدم جاهای خشک شده ام را به کار Ù…ÛŒ Ú¯Ø±ÙØªÙ… وبا دستان صلبم ک٠زمین را Ù…ÛŒ کندم.چیزی آن پایین مرا نجات خواهد داد، باید دست Ùˆ پا Ù…ÛŒ زدم Ùˆ زدم، ک٠سرد زندگی ام را کندم Ùˆ کندم Ùˆ به اندازه خراشی در خودم ÙØ±Ùˆ Ø±ÙØªÙ… Ùˆ میان یکی از گورهای سلول های تلنبار شده ام متوق٠شدم آه نقب من به گوری از سلول ها خورده بود Ùˆ دست انم در میان آنها کورکورانه تلاش Ù…ÛŒ کرد Ùˆ Ú†Ù‡ بیهوده....
دلم می‌خواهد گریه کنم، بلرزم Ùˆ هراسم را در میان آن کوه گوشت Ùˆ چربی داد بزنم Ú©Ù… Ú©Ù… در آن تله ÛŒ سلولی در آن سکون Ø§ØØªÙ…الا ابدی باید دریابم، می‌توانم Ùˆ باید بمیرم. وقتی Ú©Ù‡ خورشید سر زد Ùˆ سپیده مرا روشن کرد Ùˆ به دستان از هم گسیخته Ùˆ تن خشکم تابید یخ مردنم باز می‌شود نه از آن روی Ú©Ù‡ نمی هراسیدم، از آن روی Ú©Ù‡ زیستن من به دور دست Ù…ÛŒ Ø±ÙØª.زیستن زنی Ú©Ù‡ شوهرش را کشت Ùˆ اکنون تا سپیده دم غوز کرده در خود بیدار خواهد ماند.
------------------------------
درد و دل
واقعا بی ØÙˆØµÙ„Ù‡ هستم.ØØ³Ø§Ø¨ÛŒ کلاÙÙ‡ ام Ùˆ هرچی Ù…ÛŒ کنم نمی توانم ØÙˆØ§Ø³Ù… را جمع کنم. Ù…ÛŒ دانید به این نتیجه رسیدم Ú©Ù‡ بی خود درس خواندم. عین سگ پشیمانم.این Ú©Ù‡ نزدیک یک سال با ØªØØµÛŒÙ„ات عالیه بشینم تو ÛŒ خانه Ùˆ سماق بمکم Ø®ÙÙ‡ کننده است Ùˆ این Ú©Ù‡ جامعه ات به اندازه یک آپارتمان صد متری Ú©ÙˆÚ†Ú© شده است Ùˆ این Ú©Ù‡ هرچی درس خوانده ایی مثل کوبیدن آب تو هاون بوده است، بی‌نتیجه Ùˆ بی ØØ§ØµÙ„ ‌تر از همیشه.اما چاره ایی ندارم باید همین ها را بخوانم مگر ÙØ±Ø¬ÛŒ بشود Ùˆ دوباره جایی دکتری قبول شوم آن هم بی ØØ³Ø§Ø¨ کتاب است Ùˆ تا دلتان بخواهد پارتی بازی، درد Ùˆ مشکل Ú©Ù‡ یکی دو تا نیست، وقتی یک جای کار لنگ بزند Ú©Ù„ کار یک جوری لنگ Ù…ÛŒ زند Ú©Ù‡ یک قدم را نمیتوانی دو کنی، مال ما Ú©Ù‡ ÙØ±Ø¨Ø§Ù†Ø´ بروم Ú©Ù„ اش خراب است Ùˆ عین کاروان سرا های صد ساله مخروبه Ùˆ جای مردن سگ پا سوخته Ùˆ ریدن گربه‌ی اسهال. چند وقت پیش ØØ³Ø§Ø¨ÛŒ به سرم زده بود بروم خارج، برای مثلا ادامه ØªØØµÛŒÙ„ یا Ú†Ù‡ Ú©ÙˆÙØª کاری دیگری Ùˆ ته دلم بیش‌تر منظورم همان Ú©ÙˆÙØªÙ‡â€Œâ€ŒÚ©Ø§Ø±ÛŒ دیگر است Ú©Ù‡ قربانش بروم از بیکاری بدتر است.اما خیالاتی شدن بی‌خود است، شاید نروم بمانم توی همین خراب شده Ú©Ù‡ نمی تواند یک کار درست Ùˆ ØØ³Ø§Ø¨ÛŒ برای مردمش درست کند Ùˆ آخرش نمی دانم آقایان Ú†Ù‡ غلطی Ù…ÛŒ خواهد بکنند.خودشان Ú©Ù‡ بی کار نیسستند، ماهم، خوب به درک، راست‌اش را بخواهید خودم هم اگر بودم از این Ø§ÙØ§Ø¶Ø§Øª می‌کردم. یعنی راست اش را بخواهید ØØ³Ø§Ø¨ÛŒ تو Ùکر Ø±ÙØªÙ† بودم اما دوستی Ú¯ÙØª با این اوضاع قمر در عقرب نه تو را راه Ù…ÛŒ دهند نه اگر راه بدهند به این زودی می‌توانی کاری دست Ùˆ پا Ú©Ù†ÛŒ Ùˆ زنده Ú¯ÛŒ ات را رو به راه نمایی Ùˆ اگر قرار است سماق بمکی همان جا بمک Ú©Ù‡ سماق‌اش بهتر است، Ùˆ وطنی. دیدم پر بیراه نمی‌گوید Ùˆ آنجا، جای گرگوری مثل من Ú©Ù‡ شپش توی جیب‌اش قاب می‌زند نیست Ùˆ سوادم هم Ú©Ù‡ با این اوصاع آموزش عالی مربوط به قرون وسطی است Ùˆ به کار دنیای پسامدرن نمی‌اید. از خیرش گذشتم، از Ùکرش نه.
اما عیب ندارد ÙØ¹Ù„ا همین است Ùقط من نیستم Ú©Ù‡ عین دختر کور مدتی‌است توی خانه نشسته‌ام Ùˆ چشم‌ام به در Ú©Ù‡ یکی از همان شهسوار‌ها بیاید Ùˆ نجات‌ام دهدو این را با خیلی دیگر از مردم مشترک هستم.اما از طر٠دیگر Ú©Ù… Ú©Ù…ØŒ خبر مرگم، دارد سی سالم Ù…ÛŒ شود Ùˆ هنور بی‌کارم.یعنی راست‌اش را بخواهید بیست Ùˆ نه سال.چند روز دیگر دقیقا Ù…ÛŒ شوم بست Ùˆ نه سال.نه کاری نه باری نه سری نه همسری Ùˆ خیلی زشت است هنوز دستم را باید جلوی بابام دراز کنم Ùˆ پول بگیرم Ùˆ اصلا خواسته هایی Ú©Ù‡ آدم توی این سن دارد با دو زار، ده Ø´ÛŒ ØÙ„ نمی شود Ùˆ بگذریم از این Ú©Ù‡ هنوز نمی‌دانم Ú†ÛŒ می‌خواهم Ùˆ هیچ وقت ÙØ±ØµØª Ùکر کردن بهش را نداشته‌ام. به خدا خجالت دارد، آدم اینجور عمر‌اش را هدر دهد Ùˆ همه‌اش Ø¨ÛŒâ€ŒØØ§ØµÙ„ Ùˆ جالب این Ú©Ù‡ هر کاری هم انجام دهی پیش چشم باقی کاری نیست Ùˆ اوج بکشد وظیÙه‌ات بوده است، چرایی اش ر ا Ú¯ÙØªÙ… Ùˆ ÛŒØ§ÙØªÙ…ØŒ برای Ú©ÛŒ اش را از آقایان بپرسید.خواستم Ùˆ به سرم زد بروم عسلویه نزدیک خلیج ÙØ§Ø±Ø³ Ú©Ù‡ عین جهنم خدا گرم است Ùˆ دیروز هم توی خبرها بود Ú©Ù‡ زلزله آمده است Ùˆ Ø§Ù†ØµØ§ÙØ§ اگر می‌خواهید جهنم را لمس کنید بهتر است به آنجا Ø³ÙØ± کنید Ùˆ از این Ù„ØØ§Ø¸ به نظر من توریستی هم هست. خدا به دور برای پنج تا شغل نکبتی نزدیک هزار Ù†ÙØ± آمده بودند، دختر Ùˆ پسر.دلم سوخت برای خودمان Ùˆ برای آنها Ùˆ برای همه مان Ú©Ù‡ داریم عمرمان را عین کنده‌ی کرمو می‌سوزانیم Ùˆ آخرش هم هیچ. اگر بی‌خیال بودم Ùˆ دنده‌ام پهن Ù…ÛŒâ€ŒÚ¯ÙØªÙ… ولش Ú©Ù† یک طوری Ù…ÛŒ شود شاید بدتر شاید هم به تر، اما راست‌اش را بخواهید مال ما Ú©Ù‡ تا ØØ§Ù„ا بدتر شده است، Ùˆ هر روز می‌گوییم دریغ از دیروز.سرباز Ú©Ù‡ بودم، با همین مدرک عالیه Ú©ÙˆÙØªÛŒØŒ توی یکی از ÙØ±ÙˆØ´Ú¯Ø§Ù‡â€ŒÙ‡Ø§ÛŒ نظامی کار می‌کردم Ùˆ لط٠کرده بودند Ùˆ کرده بودنم ÙØ±ÙˆØ´Ù†Ø¯Ù‡ ÛŒ یکی از غرÙÙ‡ های نظامی Ú©Ù‡ مرغ Ùˆ تخم مرغ Ù…ÛŒ ÙØ±ÙˆØ®ØªØŒ آخ Ú©Ù‡ آنجا هم برای خودش مصیبتی بود، با سه تا ستاره بی ارزش روی شانه ام باید گونی مرغ Ùˆ تخم مرغ جا به جا Ù…ÛŒ کردم.آنقدر آبرو ریزی بود Ú©Ù‡ Ú¯ÙØªÙ†Ø¯ لباس نظامی نپوش Ùˆ شخصی بیا تا کسی Ù†Ùهمد توی آن همه بی‌سواد ما را کرده اند ÙØ±ÙˆØ´Ù†Ø¯Ù‡ Ùˆ تازه دوقرت Ùˆ نیم شان هم باقی Ú©Ù‡ بعدش بدتر از این سرت Ù…ÛŒ آید، Ú†Ù‡ قدر بهم برخورد آن روز. اما راست Ù…ÛŒ Ú¯ÙØªÙ†Ø¯ راست.ØØ§Ù„ا هر کسی ازم بپرسد مدرک ات چیست Ù…ÛŒ گویم Ùوق.یارو هم Ùکر Ù…ÛŒ کند Ùوق دیپلم هستم Ùˆ Ø±Ø§ØØª ام Ù…ÛŒ گذارد Ùˆ دیگر پاپی ام نمی شود Ú©Ù‡ چرا بی کارم. نمی دانم آن موقع Ú©Ù‡ رشته ام را انتخاب Ù…ÛŒ کردم مغز خر خورده بودم Ú©Ù‡ شیمی را انتخاب کردم یا چیزی توی سرم خورده بود.اما واقعا ازش خوشم Ù…ÛŒ آمد Ùˆ با همه سختی اش از خواندنش لذت می‌بردم، مخصوصا از همین شیمی آلی Ú©Ù‡ آخرش ادامه مغز خر را خوردم Ùˆ کارشناسی ارشدش را هم Ú¯Ø±ÙØªÙ… Ùˆ همه اش بی خود بود. Ùˆ اصلا مادرم راست Ù…ÛŒâ€ŒÚ¯ÙØª همه‌ی بدبختی‌آدم از همین علاقه است Ùˆ بیش‌تر منظورش پدرم بود Ú©Ù‡ سال به دوازده ماه به تیپ Ùˆ تاپ هم می‌زدند. خورم را دلداری می‌دادم خوب به من Ú†Ù‡ شیمی Ùˆ مخصوصا آلی اش اصلا در ایران وارد نشده. به من چه، به من چه، اش شد بی کاری Ùˆ بی کاری Ùˆ آخرش هم مریضی از همین شیمی آلی Ùˆ ترکیباتش، Ùˆ آن تاول های کذایی Ú©Ù‡ تمام بدن ام را ÙØ±Ø§ Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ بود Ùˆ جا به جا آماسیده بود. Ùˆ همین Ú©Ù‡ الان بی آمپول های‌ام جرعت نمی کنم از در خانه بزنم بیرون Ùˆ جرعت نمی کنم یک قلپ آب بیرون بخورم Ù€ غذا Ú©Ù‡ پیش Ú©Ø´ Ù€ .پارسال اوایل ماه آبان بود Ú©Ù‡ دو تا شیرینی خوردم Ùˆ چشمتان روز بد نبیند Ú©Ù‡ به Ú†Ù‡ بدبختی رساندنم بیمارستان Ùˆ رو ØØ³Ø§Ø¨ تنگی Ù†ÙØ³ÛŒ Ú©Ù‡ داشتم Ùˆ شدت ضربان قلب کپسول هوا آوردند Ùˆ باقی اش هم درست یادم نمی آید Ùˆ آخرش گندش در آمد Ú©Ù‡ موادی Ú©Ù‡ برای پاپان نامه ام رویش کار Ù…ÛŒ کردم سمی بوده است Ùˆ داری الکترون آزاد، همان Ú©Ù‡ توی خورشید هست Ùˆ سرطان زا Ùˆ همان Ú©Ù‡ توی چیپس هشت Ùˆ توی سیگار هست Ùˆ همه اش سرطان زا. همه اش بی خودی بود Ùˆ به یک ØªÙØ§Ù„Ù‡ نمی ارزید Ùˆ ØØ§Ù„ا شده‌ام این. مدتی قبل از این ØØ±Ù‌ها پیش بیاید‌ تازه Ø±ÙØªÙ‡ بودم توی یک مدرسه ØÙ‚‌التدریس شده بودم.مدرسه توسری خورده‌ایی بود بایک ØÛŒØ§Ø· ÙØ³Ù‚Ù„ÛŒ Ùˆ کلاس‌های دنگال نیمه خرابه‌، قربان طویله.مدیرش آدم دنگل کوتوله‌ایی بود Ùˆ آشنای پدرم. روز اول Ú©Ù‡ سر کلاس‌شان Ø±ÙØªÙ… پیش خودم Ú¯ÙØªÙ… توی این کلاس Ùˆ مدرسه Ùˆ با این مدیر دبنگ Ú†Ù‡ می‌شود پرورش داد.جوابش را توی همان ماه اول Ú©Ù‡ آنجا Ø±ÙØªÙ… پیدا کردم، گوساله ÛŒ به تمام معنا.Ú©ÙØ±ÛŒ بودم از کلاس Ùˆ مدرسه-هر چند این موضوع ریشه طولانی داشت Ùˆ تا ØØ¯ÙˆØ¯ÛŒ به آنجا Ú©Ù‡ ضمیر نا خودآگاه می‌نامندش مربوط می‌شد- Ùˆ درس دادن به بچه‌هایی Ú©Ù‡ ØÙˆØ§Ø³Ø´Ø§Ù† Ù¾ÛŒ همه چیز بود الا درس Ùˆ ØÙ‚ هم داشتند.از ØµØ¨Ø ØªØ§ غروب همان جا می‌ماندم Ùˆ غروب خورد Ùˆ خاکشیر بر می‌گشتم خانه Ùˆ تمام یک ماه همین طور کار می‌کردم Ùˆ باید بگویم تاب می‌آوردم اما چیزی Ú©Ù‡ صبرم را لبریز کرد Ùˆ تصمیمی را Ú©Ù‡ از همان روز اول Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ بودم عملی کرد.معلم زیست بچه ها بود Ú©Ù‡ بدجور خودش را بهم Ù…ÛŒ چسباند Ùˆ مرتب به قول خودش اظهار ارادت می‌کرد Ùˆ توی دو سه روز آنچنان صمیمیتی با من اجساس می‌کرد Ú©Ù‡ پدر به پسرش ندارد Ùˆ توی خواب هم نمیبیند.اØÙ…Ù‚ØŒ نمیدانم Ú†Ù‡ تصور می‌کرد Ùˆ Ú†ÛŒ توی سرش بود Ú©Ù‡ آخرهای ماه مهر Ú©Ù‡ مثل همیشه وقت زنگ ØªÙØ±ÛŒØ توی Ø¯ÙØªØ± نشسته بودیم آهسته در گوشم Ú¯ÙØª ازدواج کردی؟.من هم Ú©Ù‡ مانده بودم Ú†Ù‡ بگویم Ú†Ù‡ نگویم سرم را تکان دادم Ú©Ù‡ نه Ùˆ اØÙ…قانه خواستم بگویم با این چندغاز مگر می‌شود، Ú©Ù‡ پرید توی ØØ±ÙÙ… Ú©Ù‡ پس Ú†Ù‡ جور خودت را Ø±Ø§ØØª می‌کنی. الدنگی بود برای خودش.Ú†Ù‡ بگویم بهش Ùˆ Ú†Ù‡ نگویم Ú¯ÙØªÙ… Ú†Ùˆ دانی Ùˆ پرسی سوالت خطاست.خیلی بهم بر خورد Ú©Ù‡ کجا آمده‌ام Ùˆ به کدام عصر Ø³ÙØ± کرده ام Ùˆ Ù¾ÛŒ بهانه بودم Ú©Ù‡ یک جور خودم را از شر مدرسه خلاص کنم Ú©Ù‡ همان مساله تاول ها پیش آمد Ùˆ Ú†Ù‡ بهتر از این.خلاصه بهانه‌اش کردم Ùˆ دیگر Ù†Ø±ÙØªÙ… Ùˆ هر Ú†ÛŒ مدیر دبنگ‌اش پیغام داد Ú©Ù‡ بیاید کلاس‌ها روی زمین مانده است Ù†Ø±ÙØªÙ… Ùˆ غرغر های پدرم را هم به جان خریدم Ú©Ù‡ کارکن نیستم Ùˆ از اینجور لیچارها. همان موقع بود Ú©Ù‡ به Ú¯Ù‡ خوردن Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù… از این درس خواندن Ùˆ ØØ³Ø±Øª همان گوساله ها را خوردم Ú©Ù‡ دلشان نمی‌خواهد چیزی یاد بگیرند Ùˆ این را من تنها از غریزه‌ی ØÛŒÙˆØ§Ù†ÛŒ انسان می‌دانم Ùˆ از تمایلش به بقا Ú©Ù‡ مسلما با درس خواندن به خطر Ù…ÛŒâ€ŒØ§ÙØªØ¯ Ùˆ مگر ما کجای دنیا Ø±Ø§Ú¯Ø±ÙØªÙ‡â€ŒØ§ÛŒÙ… Ú©Ù‡ این‌ها بگیرند Ùˆ آدم همان گوساله بماند بهتر است تا عین سگ از کاری Ú©Ù‡ کرده است پشیمان شود Ùˆ آخر عاقبت‌اش همان کاروانسرای مخروبه‌ی اکبیری باشد Ú©Ù‡ آخر عاقبت ماست.
یک عمر لاشخوری کرده بود وبچه های ریقوو Ú©Ú†Ù„ پرنده ها را با تن سرخ Ùˆ چشم های کورشان از لانه ها شان دزدیده بود Ùˆ خورده بود تا این جور این Ø¬Ø§Ø¨ÛŒØ§ÙØªØ¯. Ùلج Ùˆ ناتوان، ØØªØ§ برای این Ú©Ù‡ خودش را ازروی خاک بلند کند یا تکانی به پروبال اش بدهد . نای این را نداشت Ú©Ù‡
نوک اش را به تن مورچه های سمجی Ú©Ù‡ دوراش ØÙ„قه زده بودند، بزند Ùˆ ÙØ±Ø§Ø±ÛŒ شان دهد.آن ها یواش یواش وآرام آرام Ùˆ از سر صبر،بهش نزدیک Ù…ÛŒ شدند Ùˆ از پاهای سست اش Ùˆ بدن کرخت اش بالا Ù…ÛŒ Ø±ÙØªÙ†Ø¯ ÙˆÚ©Ù… Ú©Ù… Ùˆ با Ø§ØØªÛŒØ§Ø· گازش Ù…ÛŒ Ú¯Ø±ÙØªÙ†Ø¯. در مدتی Ú©Ù‡ نیمه جان روی زمین Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ بود، چندین Ùˆ چند بار تمام توان اش را جمع کرد Ùˆ به خوداش تکانی داد Ùˆ بال های سست Ùˆ خواب Ø±ÙØªÙ‡ اش رابه هم زد Ùˆ مورچه ها را از خود اش دورکرد.مورچه ها به ساده Ú¯ÛŒ از تن اش دور Ù…ÛŒ شدند Ùˆ دوباره پس از دقایقی لجوجانه به سمت اش هجوم Ù…ÛŒ آوردند.با روششان آشنا بود. وقت هایی Ú©Ù‡ به لاشه ای ØÙ…له Ù…ÛŒ کردند آن ها را دیده بود Ú©Ù‡ Ú†Ù‡ طور دور گوشت لاشه جمع شده اند Ùˆ تکه تکه گوشت های سرد مردار را با دندان های تیزشان Ù…ÛŒ کنند Ùˆ همراه خودشان Ù…ÛŒ بردند. این جور مواقع از ترس آن Ú©Ù‡ گوشت ها ته بکشد به سمت شان ØÙ…له Ù…ÛŒ برد Ùˆ آن ها را از نزدیک لاشه دور Ù…ÛŒ کرد Ùˆ تکه های بزرگ گوشت را با مورچه های سیاه Ùˆ ترشی Ú©Ù‡ لجوجانه به گوشت ها چسبیده بودند، Ù…ÛŒ بلعید.آن موقع قوی Ùˆ جوان بود. اما ØØ§Ù„ا قضیه ÙØ±Ù‚ Ù…ÛŒ کرد، آن ها قدرتمند Ùˆ زیاد بودند Ùˆ او تقریبا به طور کامل توان اش را از دست داده بود.وقتی او با هزار زØÙ…ت آن ها را از خود اش دور Ù…ÛŒ کرد آن ها ابتدا صبر Ù…ÛŒ کردند وبرای مدتی با چشم های درشت Ùˆ دندان های بی رØÙ…شان بهش زل Ù…ÛŒ زدند Ùˆ نگاه اش Ù…ÛŒ کردند Ùˆ منتطر Ù…ÛŒ ماندند تا آخرین توانش را هم از دست بدهد Ùˆ دوباره بتوانند به سمت اش هجوم بیاورند. انگار Ù…ÛŒ دانستند Ú©Ù‡ نیروی اش رو به تØÙ„یل است Ùˆ آن ها تنها باید صبر کنند Ùˆ منتظر موقعیت مناسب بمانند.وقت هایی Ú©Ù‡ مورچه ها موقتا دست از سر اش بر Ù…ÛŒ داشتند کلاغ Ú©Ù…ÛŒ Ø§ØØ³Ø§Ø³ Ø±Ø§ØØªÛŒ Ù…ÛŒ کرد Ùˆ سعی Ù…ÛŒ کرد دوباره نیرویش را جمع کند Ùˆ آن ها را در بالهای خسته اش جمع کند Ùˆ دوباره به آسمان پر بکشد Ùˆ از شر مورچه های سمج خلاص شود اما تا اولین بال را Ù…ÛŒ زد تمام نیروی اش به پایان Ù…ÛŒ رسید Ùˆ بی ØØ§Ù„ روی زمین ولو Ù…ÛŒ شد.آن وقت دوباره مورچه ها به سمت اش ØÙ…له Ù…ÛŒ کردند Ùˆ پاها Ùˆ بدن اش را گاز Ù…ÛŒ Ú¯Ø±ÙØªÙ†Ø¯.درد در جانش Ù…ÛŒ پیچید ،وول Ù…ÛŒ خورد Ùˆ در تمام بدنش منتشر Ù…ÛŒ شد Ùˆ بدن اش را به رعشه Ù…ÛŒ انداخت Ùˆ توان اش را Ú©Ù… تر Ùˆ Ú©Ù… تر Ù…ÛŒ کرد Ùˆ بی ØØ§Ù„ Ùˆ بی ØØ§Ù„ تر اش Ù…ÛŒ کرد. اکنون Ú©Ù‡ تن سیاه اش بی ØµØ§ØØ¨ درست شبیه لاشه های گند کرده در گرما Ùˆ نور Ø¢ÙØªØ§Ø¨ رها شده بود، نور داغ خورشید در تن سیاه اش Ù†Ùوذ Ù…ÛŒ کرد وخمار اش Ù…ÛŒ کرد Ùˆ برای Ù„ØØ¸Ù‡ ای بدن اش را آرام Ù…ÛŒ کرد. قبلا پرنده های مریضی را دیده بودکه توی گرمای Ø¢ÙØªØ§Ø¨ کز Ù…ÛŒ کنند Ùˆ منتظر مرگ Ù…ÛŒ مانند، آن وقت ها پیش خودش Ù…ÛŒÚ¯ÙØª : چرا Ù…ÛŒ خواهند توی این گرما جان دهند؟ Ùˆ ØØ§Ù„ا خودش تن به کرختی اش سپرده بود. گرما دردی را Ú©Ù‡ دندان های مورچه ها ایجاد کرده بود کاهش Ù…ÛŒ داد، انگار نه انگار Ú©Ù‡ آن ها با هر ضربه تکه ای از بدن Ù†ØÛŒÙ اش را کنده اند Ùˆ برده اند.تنها در این بین سنگینی تن سیاه آن ها را روی تن اش ØØ³ Ù…ÛŒ کرد Ùˆ به نظرش دقیقه به دقیقه ،وزنشان بیش تر Ùˆ بیش تر Ù…ÛŒ شد. انگار گوشت تن او آن ها را پروار Ùˆ پروارتر کرده بود.با زØÙ…ت بیش تر تکان نیم بندی به خود اش داد Ùˆ دوباره Ø¨ÛŒØØ§Ù„ Ø§ÙØªØ§Ø¯. ØØ³ کرد Ù…ÛŒ خواهد بخوابد، خوابی طولانی Ùˆ عمیق.هر Ú†Ù‡ بیش تر توان اش تØÙ„یل Ù…ÛŒ Ø±ÙØª تمایل اش برای خواب بیش تر Ù…ÛŒ شد. خوابی Ú©Ù‡ در آن گرسنه Ú¯ÛŒ Ùˆ Ùلاکت اش را ÙØ±Ø§Ù…وش میکرد. بدبختی Ú©Ù‡ گریبان اش را را به یک باره Ú¯Ø±ÙØª Ùˆ پیر اش کرد.پیش خود اش Ú¯ÙØª: ØØªÙ…ا یک بیماری بود. یک مرض مانند همه ÛŒ مرض ها.اما خود اش قبول داشت Ú©Ù‡ بیماری اش Ø®ÙØª آور Ùˆ تØÙ‚یر کننده است.بیماری Ú©Ù‡ قوای بدن اش را روز به روز تØÙ„یل برده بود Ùˆ او را به Ø´Ú©Ù„ لاشه ای نیمه جان در آورده بود.لاشه ای Ú©Ù‡ توان برخاستن نداشت وتنها خود اش را در انتظار مرگ Ù…ÛŒ دید. مرگی Ú©Ù‡ بارها Ùˆ بارها Ø´Ú©Ù… اش را سیر کرده بود Ùˆ به دادش رسیده بود ØØ§Ù„ا به انتظار او نشسته بود.Ùکر کرد: کاش لا اقل مورچه ها نبوداند Ùˆ Ù…ÛŒ توانستم آرام بمیرم. کاش مریض نبودم. اگر بیمار نمی شد Ù…ÛŒ توانست سال های سال توی هوا چرخ بخورد Ùˆ در ØØ§Ù„ÛŒ Ú©Ù‡ پر Ù…ÛŒ زند چشمان تیز بین اش را به زمین زیر پای اش بدوزد. Ù…ÛŒ توانست از دور مردار ها راتشخیص دهد Ùˆ با شادمانی به سمت شان برود Ùˆ تا جا داشت Ø´Ú©Ù… اش را از گوشت های سیاه Ùˆ بو Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ آن ها پر کند Ùˆ باقی اش را برای مورچه ها Ú©Ù‡ ملتمسانه دور جسد ØÙ„قه زده بودند رها کند.Ú†Ù‡ کسی Ù…ÛŒ داند شاید برای همین مورچه ها کینه اش را به دل Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ بودند،اما آنها همیشه به نظرش کودن Ù…ÛŒ آمدند Ùˆ همیشه ته دل اش آنها را تØÙ‚یر Ù…ÛŒ کرد٠شاید آنها این نگاه تØÙ‚یر آمیز را ØØ³ کرده اند Ùˆ از او Ù†ÙØ±Øª دارند، از او Ú©Ù‡ غذای آنها را Ù…ÛŒ بلعد. دوباره Ùˆ چند باره به شان نگاه کرد، به کله Ú©ÙˆÚ†Ú© شان Ùˆ هیکل نزارشان. Ù…ÛŒ دانست پشت آن هیکل زار Ø´Ú©Ù…ÛŒ سیر نشدنی دارند. پیش خود اش Ú¯ÙØª: هیچ وقت سیر نمی شوند.اما او روز های خوشی را پست سر گذاشته بود Ùˆ هرگز وقتی این جور روی زمین Ù†ÛŒØ§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ بود به مورچه ها Ùکر نکرده بود هکیشه خودش را بزرگتر از این Ù…ÛŒ دید Ú©Ù‡ به آن ها Ùکر کند.او Ù…ÛŒ توانست توی آسمان پر بزند تا شکاری جدید پیدا کند یا آنقدرپربزند تا غذایش هضم شود Ùˆ دوباره Ùˆ دوباره بتواند به تن مردارها تک بزند Ùˆ یا اگر ØÙˆØµÙ„Ù‡ اش را داشت بدون مزاØÙ…ت مورچه ها جوجه های Ú©ÙˆÚ†Ú© Ùˆ بی پر گنجشک ها را از توی لانه شان بدزدد. آن وقت دزدکی سر سیاه Ùˆ زشت اش را داخل لانه شان Ù…ÛŒ کرد Ùˆ جوجه های ریز Ùˆ کورشان را از سرشان در ØØ§Ù„ÛŒ Ú©Ù‡ دهان شان را به هوای آمدن والدین شان بازکرده بودند Ù…ÛŒ Ú¯Ø±ÙØª Ùˆ به سرعت پر Ù…ÛŒ کشید. خون گرم جوجه را توی دهان اش مزمزه Ù…ÛŒ کرد واز گرمی گوشت تازه شان لذت Ù…ÛŒ برد. از بدن Ù†ØÛŒÙ شان Ùˆ هیکل بی پرشان Ùˆ تقلا شان هنگام مرگ خوشش Ù…ÛŒ آمد. از صدای پرنده ها وقتی چوری شان را Ú¯Ù… Ù…ÛŒ کردند Ùˆ با ØØ³Ø±Øª Ùˆ ترس دور شدن اش را تماشا Ù…ÛŒ کردند کی٠می کرد.همیشه خود اش را به خاطر این Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ توانست گوشت شکار بخورد برتر از باقی لاش خورها Ù…ÛŒ دانست Ú†Ù‡ برسد به مورچه ها.اما دیری این شیرین کاری هایش دوام نیاورد وزود بیمار شد. در ØØ§Ù„ÛŒ Ú©Ù‡ جوان Ùˆ قوی بود Ùˆ Ù…ÛŒ بایست سال ها وسال ها زنده Ú¯ÛŒ کند. ÛŒÚ©Ø¯ÙØ¹Ù‡ همانند یک سنگ سقوط کرد. کاش به یک باره مرده بود Ùˆ این جور خوار نمی شد. باوراش نمی شد او Ú©Ù‡ تقریبا هر روز به یکی از مردارها تک Ù…ÛŒ زد اکنون باید بمیرد Ùˆ آنقدر زیر نور خورشید بماند تا گوشت اش خشک شود Ùˆ بو بگیرد Ùˆ باد پرهای بی ØØ§ØµÙ„ Ùˆ سیاه اش را همراه ببرد یا بدتر از آن خوراک مورچه ها شود.چند وقت بود Ú©Ù‡ مرتب ØØ§Ù„ اش به هم Ù…ÛŒ خورد. او Ú©Ù‡ به بدن همه تک زده بود Ùˆ گوشت سرد Ùˆ سیاه شده آن ها را بلعیده بود واز مزه خون دلمه شده آن ها Ùˆ گوشت Ø³ÙØª Ùˆ خوش مزه شان کی٠کرده بود ØØ§Ù„ا تØÙ…Ù„ هیچ کدام شان را نداشت ومرتب معده اش گوشت هایی را Ú©Ù‡ بلعیده بود پس Ù…ÛŒ ÙØ±Ø³ØªØ§Ø¯ Ùˆ همه شان را بالا Ù…ÛŒ آورد Ùˆ مرتب عق Ù…ÛŒ زد Ùˆ هرچه خورده بود بالا Ù…ÛŒ آورد.بهش Ú©Ù‡ Ùکر Ù…ÛŒ کرد بدن ناتوان اش Ù…ÛŒ لرزید وبی اختیار Ùˆ جنون آمیز شروع به پرپر زدن Ù…ÛŒ کرد .ناخواسته، بالا Ùˆ پایین Ù…ÛŒ پرید Ùˆ خودش را به زمین Ù…ÛŒ زد. بهش Ú©Ù‡ Ùکر Ù…ÛŒ کرد ÙˆØØ´Øª زده وترسیده شش های اش را از هوا پر Ùˆ خالی Ù…ÛŒ کرد. منقار اش را برای این Ú©Ù‡ بتواند به تر Ù†ÙØ³ بکشد بازمی کرد Ùکر Ù…ÛŒ کرد دارد آخرین Ù†ÙØ³ های اش را Ù…ÛŒ کشد.کلاغ به طرز ÙˆØØ´Øª ناکی هوا ÛŒ زنده Ú¯ÛŒ را ØªÙ†ÙØ³ Ù…ÛŒ کرد. Ø§ØØ³Ø§Ø³ Ù…ÛŒ کرد ÙØ´Ø§Ø± زیادی بهش وارد Ù…ÛŒ شود. ØØ³ Ù…ÛŒ کرد چشم های گود Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ اش از ØØ¯Ù‚Ù‡ بیرون زده اند، انگار در کاسه سر اش جا نمی Ú¯Ø±ÙØª اند.همان چشم هایی Ú©Ù‡ دور ترین تقطه روی زمین را Ù…ÛŒ دیدند اکنون تلاش داشتند توان خود را Ú©Ù‡ در اثر بیماری Ùˆ ضع٠از دست داده اند باز یابند.دل اش جور عجیبی بهم Ù…ÛŒ خورد. Ùکر کرد: ØØ§Ù„ ام خوب نیست. شاید خیال Ù…ÛŒ کنم. شاید چیز بدی سق زده باشم.اما همه ÛŒ گوشت ها ØØ§Ù„ اش را به هم میزدند یک بار، دو بار،... خواست عق بزند، اما نتوانست. چیزی توی معده اش نبود تا بالا بیاورد. Ù†ÙØ³ اش بالا نمی آمد.به سختی سعی کرد هوا را ÙØ±Ùˆ بدهد اما نتوانست. دوباره Ø§ØØ³Ø§Ø³ تهوع کرد آن وقت مایع زرد Ùˆ لزجی از دهان اش Ùˆ مخرج اش بیرون ریخت، آن قدر بیرون ریخت تا کلاغ بی ØØ§Ù„ روی زمین Ø§ÙØªØ§Ø¯. تقلا های اش آخرین توان اش را ازش Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ بود. هرچه Ùکر کرد آخرین باری، Ú©Ù‡ سالم Ùˆ سر ØØ§Ù„ گوشت خورده بود را به یاد نیاورد. دیگر طعم گوشت را به یاد نمی آورد Ùˆ تمایلی هم برای به یاد آوردن آن نداشت. تنها تهوع Ùˆ مایع لزجی Ú©Ù‡ از دهان Ùˆ مخرج اش بیرون Ù…ÛŒ ریخت را به یاد Ù…ÛŒ آورد مایع لزجی Ú©Ù‡ از بدن اش جدا Ù…ÛŒ شد بدون آن Ú©Ù‡ او بداند متعلق به کدام قسمت از بدن اش است.مدت زیادی نبود Ú©Ù‡ بیمار شد Ù‡ بود اما همین مدت Ú©Ù… او را به کشتن داده بود.Ùکر کرد: به خون ØØ³Ø§Ø³ شده ام Ùˆ از خون بیزار شده ام.مزه خون ØØ§Ù„ اش را بهم Ù…ÛŒ ریخت. خونی Ú©Ù‡ دررگ وپی مردار، بسته شده بود Ùˆ میان بدن بی پر چوری ها جریان داشت Ùˆ آن همه از آن لذت Ù…ÛŒ برد. اکنون همان خون از زخم های Ú©ÙˆÚ†Ú©ÛŒ Ú©Ù‡ جای دندان های ریز Ùˆ تیز مورچه ها ایجاد کرده بود بیرون Ù…ÛŒ زد Ùˆ Ù…ÛŒ خواست جان اش را بگیرد.مزه گوشت Ùˆ خون همراه اش در منقار اش Ùˆ Ø§Ù…ØØ§ Ùˆ Ø§ØØ´Ø§ÛŒ اش Ù…ÛŒ پیچید. به معده اش Ù…ÛŒ زد Ùˆ در روده هایش Ù…ÛŒ پیچید. آن وقت او اختیار اش را از دست Ù…ÛŒ داد، ماهیچه های اش شل Ù…ÛŒ شد Ùˆ منقار اش باز Ù…ÛŒ شد Ùˆ مایع لزج از بدن اش بیرون Ù…ÛŒ ریخت.مورچه ها دور مایع لزج اش جمع شده بودند. انگار آن را Ù…ÛŒ لیسیدند.Ùکر کرد: دارند Ù…ÛŒ خورندم. Ùˆ دوباره ØØ§Ù„ اش به هم خورد.وقتی دل وروده اش دیگر توان هضم گوشت را نداشت وقتی به گوشت Ùˆ خون ØØ³Ø§Ø³ شده بود، وقتی ناتوان Ùˆ بی ØØ§Ù„ سعی Ù…ÛŒ کرد چیزی به زور بخورد تا جان بگیرد، وقتی با چشم های اش Ú©Ù‡ از زور گرسنه Ú¯ÛŒ دودو Ù…ÛŒ زد زمین را نگاه Ù…ÛŒ کرد بلکه موجودی پیدا کند تا جان بگیرد.وقتی بوی لاشه ها Ùˆ عطر خون ØØ§Ù„ اش را به هم Ù…ÛŒ زد Ùˆ روزی چندین بار عق Ù…ÛŒ زد Ùˆ بیش تر Ùˆ بیش تر نزار Ù…ÛŒ شد Ùˆ روی زمین تنها Ùˆ تنها بوی عÙÙ† مردارها را ØØ³ Ù…ÛŒ کرد چیزی در درون اش Ú¯ÙØª Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ میری.آن وقت هراس اش از زمینی Ú©Ù‡ اکنون روش ولو بود بیش تر شد، هراسی دیوانه وار Ùˆ جنون آمیز. هراس از زمینی Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ بایست روی آن جان دهد. پیش خودش Ú¯ÙØª: آن قدربال Ù…ÛŒ زنم تا توی هوا بمیرم. آنقدر بال زد تا بال های اش دیگرتوان تنش را نداشت Ùˆ سقوط کرد.کلاغ، بی ØØ§Ù„ØŒ مایع لزجی را Ú©Ù‡ توی گلوی اش ماسیده بود ÙØ±Ùˆ داد Ùˆ سر اش را آرام روی خاک نهاد Ùˆ چشم های خسته Ùˆ از ØØ¯Ù‚Ù‡ در آمده اش را به نقطه ای در آسمان Ú©Ù‡ دیگر توان رسیدن بهش را نداشت دوخت Ùˆ منتظر شد.اکنون سنگینی غیر قابل تØÙ…Ù„ مرگ را روی تن خود اش ØØ³ Ù…ÛŒ کرد Ùˆ بوی شور خون را Ú©Ù‡ از تن اش خارج Ù…ÛŒ شد،می شنید.Ùکر کرد:مزه بدن خودم را نمی دانم. تن خود ام Ú†Ù‡ مزه ای Ù…ÛŒ دهد؟ از تصور مزه ÛŒ تن خود اش Ùˆ بوی خون دلش بهم خورد Ùˆ بدن اش رها شد Ùˆ مایع زرد Ùˆ لزج از دهان Ùˆ مخرج اش بیرون ریخت Ùˆ روی خاک گرم Ùˆ Ø¢ÙØªØ§Ø¨ خورده به سرعت خشک شد.
-----------------------------
خواب و مجسمه:
از آن وقتی Ú©Ù‡ ازخواب پرید Ùˆ Ú¯ÙØª خواب بدی دیده است دیگر خوابش نبرد Ùˆ از همان موقع، هر وقت خدا از خواب پا Ù…ÛŒ شدم، Ù…ÛŒ دیدم نشسته روی صندلی چوبی جلوی پنجره‌ی کنار تخت‌ام Ùˆ دو تا پاهای‌اش را بغل Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ Ùˆ زل زده به بیرون Ùˆ دارد جایی را، آن بیرون، تماشا میکند.
همان شبی Ú©Ù‡ خواب دیده بود Ùˆ از خواب پرید Ú¯ÙØª: «باید تا ابد بیدار بمانم» . بÙهمی Ù†Ùهمی آن وقت زیاد تØÙˆÛŒÙ„ اش Ù†Ú¯Ø±ÙØªÙ… Ùˆ Ú¯ÙØªÙ… یقین رودل کردی Ùˆ Ú¯Ø±ÙØªÙ… خوابیدم. ØµØ¨Ø Ú©Ù‡ بیدار شدم دیدم هنوز همانجا نشسته است Ùˆ نه خوابیده است Ùˆ نه ØØªØ§ از جایش جم خورده است انگار قصد نداشت هیچ وقت بخوابد Ùˆ هیچ وقت هم نخوابید Ùˆ هر وقت توی اتاق می‌آمدم، می‌دیدم همان جا جلوی پنجره نشسته Ùˆ به بیرون زل زده است. نه بیرون Ù…ÛŒ آمد نه چیزی Ù…ÛŒ خورد Ùˆ نه ØØ±ÙÛŒ Ù…ÛŒ زد Ùˆ نه جم می‌خورد Ùˆ خلاصه ØØ³Ø§Ø¨ÛŒ زده بود به سرش Ùˆ Ùقط Ùˆ Ùقط نشسته بود Ùˆ به بیرون نگاه می‌کرد.
Ù…ÛŒ دانید Ø±ÙØªØ§Ø±Ø´ Ùˆ خلبازی‌اش کم‌کم داشت Ú©ÙØ±ÛŒ ام Ù…ÛŒ کرد تصور بکنید یک Ù†ÙØ± همیشه پای تختتان نشسته Ùˆ یکجوری دارد به بیرون نگاه می‌کند Ú©Ù‡ انگار تا ØØ§Ù„ا چشم‌اش جایی را ندیده است. داشت Ú©Ù…Ú©Ù… دلم از ادا اصول‌اش، هم Ù…ÛŒ آمد Ùˆ زده بود به سرم Ú©Ù‡ دارد سر به سرم می‌گذارد Ùˆ بÙهمی Ù†Ùهمی داشتم از دست اش کلاÙÙ‡ Ù…ÛŒ شدم . یک روز هرچی پا پیچ اش شدم التماس‌اش کردم تا مگر خوابش را برایم تعری٠کند Ùˆ از آنجا پا شود ÙØ§ÛŒÛŒØ¯Ù‡ ایی نداشت. به دست Ùˆ پای‌اش Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù… دست‌اش را ماچ کردم Ú¯ÙØªÙ…«قربانت اگر صدایم را می‌شنوی یک تکانی ØØ±Ú©ØªÛŒ به خودت بده، اگر Ùکر آبروی ما نیستی Ùکر آبروی خودت باش Ú©Ù‡ الان درو همسایه می‌ریزند عارض می‌شوند Ú©Ù‡ چرا همیشه داری زاغ سیاهشان را چوب میزنی Ùˆ داخل خانه‌هایشان را دید می‌زنی» از دیوار صدا در آمد از او نه. کوه تکان خورد Ùˆ او نه. داد زدم، تهدید‌اش کردم، توی سرش زدم هیچ ÙØ§ÛŒØ¯Ù‡ ایی نداشت عین سنگ نشسته بود Ùˆ تکان نمی‌خورد Ùˆ پلک هم نمی زد.براق شده بود به بیرون.
بگذریم از این موضوع Ú©Ù‡ در Ùˆ همسایه هم، واقعا دو سه بار شکایت اش کردند Ú©Ù‡ از دست‌اش کلاÙه‌اند.اما بعد از مدتی انگار Ú©Ù‡ بهش عادت کرده باشند نه چیزی Ú¯ÙØªÙ†Ø¯ Ùˆ نه شکایتی کردند Ùˆ یک جوری برایشان عادت شده بود پرهیب اش را ببینند Ú©Ù‡ مجسمخ وار بهشان زل زده است.
من هم بعد از مدتی، علی الظاهر، از ØµØ±Ø§ÙØª اش Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù… Ùˆ بی Ù…ØÙ„ی‌اش کردم انگار نبود Ùˆ انگار اصلا توجهی بهش ندارم «می خواهد بخوابد، می‌خواهد نخوابد، می‌خواهد غذا بخورد، می‌خواهد نخورد. گور باباش را هم کرده». خلاصه سعی کردم ندیده اش بگیرم همان جور Ú©Ù‡ او مرا ندیده Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ بود. اوایل اش سخت بود چیزی به آن گنده‌گی Ùˆ با آن هیبت را ندیده بگیرم Ùˆ ته دلم دلشوره داشتم Ú©Ù‡ الان Ú†Ù‡ کار می‌کند Ùˆ Ú†Ù‡ می‌شود. یک جوری Ø´Ú© داشتم تمام مدت بی غذا Ùˆ بی آب همان جا بنشیند Ùˆ باز تاب بیاورد Ùˆ پنهانی تو نخش بودم تا Ø§Ù…ØªØØ§Ù†Ø´ کنم، ببینم از جاش تکان می‌خورد یا نه؟ اولش دور تا دور تن اش را با رنگ علامت گذاشتم Ùˆ بعد تمام اتاق را Ú¯Ú† پاشیدم تا اگر راه Ø§ÙØªØ§Ø¯ جای پاهاش باقی بماند Ùˆ دل تو دلم نبود Ú©Ù‡ بالاخره مچ‌اش را Ù…ÛŒ گیرم اما نه ردی روی Ú¯Ú† ها باقی مانده بود Ùˆ نه ذره ایی هیکل اش از خطی Ú©Ù‡ دورش کشیده بودم تجاوز کرده بود. بهتان بگویم Ú©Ù‡ این Ùکر Ú©Ù‡ ممکن است یک جوری از روی Ú¯Ú† ها پریده باشد هم از سرم گذشت اما آخر Ú†Ù‡ طور؟ اثری از بال وپر بر روی تن‌اش نبود Ùˆ بدن خشک Ùˆ بی‌آبش سنگین روی زمین نشسته بود.
یک روز دو روز یک ماه به Ú©Ù„ÛŒ Ø¨ÛŒÙØ§ÛŒØ¯Ù‡ بود همان جور نشسته بود Ùˆ از پنجره به بیرون زل زده بود بیرون.
Ú¯ÙØªÙ…ØŒ نه، داد زدم آخر لامسب این Ú†Ù‡ خوابی بود Ú©Ù‡ دیدی Ùˆ Ú¯Ù‡ زدی به زنده‌گی‌مان، نمی دانم چرا به سمت اش ØÙ…له ور شدم Ùˆ دست ام را دور گردن اش ØÙ„قه کردم Ùˆ ÙØ´Ø§Ø± دادم ØŒ Ù…ØÚ©Ù… Ùˆ Ù…ØÚ©Ù… تر.گلوی اش خشک شده بود Ùˆ بدن اش عین سنگ Ø³ÙØª شده بود Ùˆ عین یخچال سرد Ùˆ بی Ø±ÙˆØ Ø§Ù†Ú¯Ø§Ø± مرده بود Ùˆ بÙهمی Ù†Ùهمی ترس برم داشت Ú©Ù‡ نکند از بی غذایی Ùˆ بی خوابی مرده باشد. Ú†Ù‡ کار باید Ù…ÛŒ کردم آخر یک لش Ø³ÙØª شده عین مجسمه را باید Ú†Ù‡ کار می‌کردم. ØØ§Ù„ا Ú©Ù‡ نگاه‌اش می‌کنم به خودم می‌گویم:خوب توی این روز‌هاست Ú©Ù‡ آدم مغز اش به کار Ù…ÛŒâ€ŒØ§ÙØªØ¯ Ùˆ یک چیزهایی به سر‌اش می‌زند Ùˆ در Ø®ÙˆØ´ÙØ®ØªÛŒ به رویش باز می‌شود. هر چند چاره‌ایی جز این نداشتم Ú©Ù‡ یک کیسه Ú¯Ú† بردارم Ùˆ بیاورم کنارش Ùˆ شروع کنم به Ú¯Ú† مال کردنش صورت‌اش Ùˆ دست هاش Ùˆ پاهاش Ùˆ Ùˆ Ùقط چشم‌هایش را باقی گذاشتم Ùˆ خلاص.بگی Ù†Ú¯ÛŒ خیلی چیز قشنگی شده بود Ùˆ جالا Ú©Ù‡ وسط میدان نصب‌اش کرده اند Ùˆ روی یک پایه بلند گذاشتنش خیلی جلوه دارد.Ù…ÛŒ دانید آدم باید آرزویش باشد Ú©Ù‡ وسط میدان شهر، آن بالا بالاها بنشیند Ùˆ شهر را تماشا کندو تنها سختی اش ÙØ¶Ù„Ù‡ Ú©ÙØªØ±Ù‡Ø§ باشد Ùˆ باران.Ú†ÛŒ بهتر از این.از من می‌پرسید توی خواب هم نمی‌دید این قدر خوشبخت بشود آن Ùقط با یک خواب.
-----------------------------------
اعدامی:
آنگاه که زیستن سکنایی انسان به دور دست می رود،
آنجا Ú©Ù‡ در آن دور Ø¯Ø³ØªØŒØŒÙØµÙ„ انگور است.
آنجا که مزارع تابستانی از زراعت بی بهره اند
وجنگل تاریک است،تصویر آن نیز تیره است.
هولدرلین
ÙØ±Ø¯Ø§ ØµØ¨Ø Ø§Ø¹Ø¯Ø§Ù… Ù…ÛŒ شوم.توی ØÚ©Ù…ÛŒ Ú©Ù‡ ØµØ¨Ø Ø§Ù…Ø±ÙˆØ² به دست ام دادند این را نوشته‌اند.نمی‌دانم چرا در تمام مدتی Ú©Ù‡ از کشته شدن شوهرم Ù…ÛŒ گذرد هرگز باور نداشتم اعدام خواهم شد.ماموری Ú©Ù‡ نامه را به دست‌ام داد پسرک جوانی بود با صورتی آرام Ùˆ مات Ùˆ انگار از سرزمین مرده‌ها خبر آورده بود زیر لب من Ùˆ من می‌کرد Ùˆ در عین ØØ§Ù„ با صلابت می‌نمود یکی دیگر هم همراهش بود Ú©Ù‡ یادم نیست Ùˆ شاید یکی از Ù…ØØ§Ùظ‌ های زندان بود Ú©Ù‡ همه شان خواهی نخواهی شبیه هم شده بودند Ùˆ نمی شد درست تشخیص شان داد مثل ما Ú©Ù‡ همه مان زیر یک سق٠شبیه هم شده‌ایم با مصیبتی مشابه Ùˆ شاید به این دلیل همه مان را شماره گذاری می‌کنند Ùˆ از صد طرÙمان عکس کی‌گیرند.
وقتی مامور مرده‌ها ØÚ©Ù… را به دستم داد می‌دانستم Ú©Ù‡ Ú†Ù‡ چیزی توش نوشته است Ùˆ چیزی ته دلم Ù…ÛŒ خواست آن را مثل Ø´Ú©Ù… شوهرم پاره کند اما یک روزنه Ú©ÙˆÚ†Ú© امید که‌ Ù…ØªØ§Ø³ÙØ§Ù†Ù‡ همواره همراه موجود زنده است خواست بازش کند Ùˆ بخواندش. روزنه‌ایی Ú©Ù‡ وقتی شوهرم را می‌کشتم بسته Ùˆ خاموش بود Ùˆ دور از آینده‌نگری اکنون جز آینده ای Ú©Ù‡ Ù„ØØ¸Ù‡ به Ù„ØØ¸Ù‡ کوتاه تر Ù…ÛŒ شد چیزی نداشت. پاکت نامه را باز کردم به آرامی، انگار گنجی در آن باشد Ú©Ù‡ با ÙØ´Ø§Ø± زیاد دستانم با یک تلنگربه هوا می‌رود Ùˆ Ù…ØÙˆ می‌شود.درست عین ØØ¨Ø§Ø¨ هایی Ú©Ù‡ بچه ها Ù…ÛŒ سازند با رنگ های درخشان، اما ساخته شده از هیچ درست همانند سرزمینی Ú©Ù‡ مامور مرده ها از آن می‌آمد.
وقتی کاغذ را باز می‌کردم دستم می‌لرزید Ùˆ پرده‌ایی از اشک جلوی دیدم را Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ بود از آینده، از یک آن کوتاه اکنون ÙˆØØ´Øª داشتم Ùˆ از خبری Ú©Ù‡ تمام روزهایی Ú©Ù‡ از کشته شدن شوهرم Ù…ÛŒ گذشت منتظرش بودم.
نوشته بود قاتل، نوشته بود من، نوشته بود شوهرش، نوشته بود اعدام، ونوشته بود ÙØ±Ø¯Ø§ .خط ها بیش از پیش توی هم Ø±ÙØªÙ†Ø¯ Ùˆ پرده‌ی اشک ضخیم تر شد وهمه چیز تار شد آینده مثل چرمی ساغری کوتاه Ùˆ Ú©ÙˆÚ†Ú© Ù…ÛŒ شد Ùˆ سرعت من برای زنده‌گی کم‌تر Ùˆ کم‌تر انگار از همین الان وارد راهی Ú©Ù‡ پایانش چوبه دار است شده باشم راهی کوتاه Ùˆ باریک شبیه جویی باریک Ú©Ù‡ از رودی خروشان جدا شده است.تن‌ام شروع به داغ شده کرد داغ Ùˆ داغ تر شد Ùˆ زبانه کشید Ùˆ Ù†ÙØ³ مامور مرده ها آنقدر درش دمید تا گر Ú¯Ø±ÙØª Ùˆ زبانه هایش تنم را ذوب کرد انگار بر روی جاده‌ایی از آتش Ùˆ یخ راه بروم.بدنم شروع به Ø§Ø³ØªØØ§Ù„Ù‡ شدن کرد Ùˆ ÙØ±Ù… هایش در هم Ø±ÙØª مثل عروسک پلاستیکی شده بودم Ú©Ù‡ درون آتش، تن مصنوعی اش را از دست Ù…ÛŒ دهد Ùˆ متورم Ù…ÛŒ شوند Ùˆ آماسیده وتسلیم، دست ها Ùˆ پاهای Ø³ÙØª Ùˆ یقورش در آتش Ù…ÛŒ سوزد تاب Ù…ÛŒ خورد سیاه Ù…ÛŒ شود Ùˆ با آبی یخ سرد می‌گردد Ùˆ عاقبت گلوله‌ایی به جا می‌ىگذارد، در ØØ§Ù„ÛŒ Ú©Ù‡ چشم های شیشه‌ای‌اش به یک جا خیره مانده است Ùˆ پلک های لق‌اش Ú©Ù‡ برای Ù„ØØ¸Ù‡ ای روی هم Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡â€ŒØ§Ù†Ø¯ توان آن را ندارند تا برای همیشه چشم های شیشه ای را ببندند.Ù…ÛŒ توانستم خودم را ببینم Ú©Ù‡ در تاریکی سلولم زیر نور Ú©Ù… سوی لامپ Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡â€ŒØ§Ù… Ùˆ دهانم باز مانده است Ùˆ خرخر Ù…ÛŒ کنم انگار آخرین Ù†ÙØ³ هایم باشد انگار دشنه ای Ú©Ù‡ در تن شوهرم ÙØ±Ùˆ کرده ام به گلویم ÙØ±Ùˆ Ø±ÙØªÙ‡ باشد Ùˆ در ØÙ†Ø¬Ø±Ù‡ ام جا خوش کرده باشد.
دست ها Ùˆ پاهایم از تن ذوب شده ام جدا Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ اند Ùˆ سرم بیش از پیش در تنه از ریخت Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ ام ÙØ±Ùˆ Ø±ÙØªÙ‡ است Ùˆ در آن پنهان شده است انگار شرم دارد با خنجری Ú©Ù‡ در گلو دارد دیده شود شیيی دراز Ùˆ نوک تیز عین مردانگی شوهرم در گلویم مانده بود در ØØ§Ù„ÛŒ Ú©Ù‡ تنم خالی است Ø§Ù…ØØ§ Ùˆ Ø§ØØ´Ø§ÛŒÛŒ در کار نیست Ùˆ پوسته‌ی داخلی تنم دیده Ù…ÛŒ شود Ùˆ آن شره تنم را مکیده است Ùˆ خالی کرده است عین عنکبوتی Ú©Ù‡ شیره ÛŒ مگسی، در تار Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ را Ù…ÛŒ بلعد .
سرم گیج Ù…ÛŒâ€ŒØ±ÙØª Ùˆ چشمانم جایی را نمی‌دید Ùˆ پرده اشکی Ú©Ù‡ جلوی چشمانم درست شده بود روی چشم ها بسته شده اند نمک های توی اشک هایم بلور زده اند Ùˆ خشک شده اند Ùˆ پایین نمی ریزند وملات سÙید Ùˆ ماتی را تشکیل داده اند درست مثل ساروج Ø³ÙØª Ùˆ مقاوم، یک بلور چند وجهی جلوی دیده گان کسی Ú©Ù‡ همسرش را به قتل رسانده است، ساخته اند. زندگی‌ام تاریک شده بود به یکباره خورشید عمرم سرد Ùˆ سرد تر Ù…ÛŒ شد Ùˆ به یک کره بی نور تبدیل می‌گشت Ùˆ Ùوتون هایش به ذراتی از جنس یخ تبدیل شده بودند Ùˆ سرد Ùˆ منجمد شده بودند Ùˆ به درون تنم Ù†Ùوذ می‌کردند .به طرزی باور نکردنی تنم سرد شده بود Ùˆ خارج از اختیار من Ù…ÛŒ لرزید.من خودم را در این Ù„ØØ¸Ø§Øª پایانی باخته بودم، شاید به این دلیل Ú©Ù‡ از مردن هراس داشتم Ùˆ در عین ØØ§Ù„ باورش نداشتم.هرگز آن جوی باریکی Ú©Ù‡ از رودخانه‌ی یخ زده زنده‌گی‌ام جدا شده بود تا میان Ú¯Ù„ Ùˆ لای Ùˆ عل٠های هرز Ø§Ø·Ø±Ø§ÙØ´ نابود Ùˆ Ù…ØÙˆ شود را باور نداشتم.نه آن موقع Ú©Ù‡ شوهرم را کشتم Ùˆ نه پس از آن در تمام این مدت من زنده بودم Ùˆ Ù†ÙØ³ Ù…ÛŒ کشیدم Ùˆ ØØ¶ÙˆØ± اکسیژن مانع از این Ù…ÛŒ شد Ú©Ù‡ باور کنم به زودی خواهم مرد درست پیش از آنکه دادگاه ها Ùˆ قضات Ùˆ جملات مرا Ù…ØÚ©ÙˆÙ… کنند.اما چیزی شبیه پر شدن معده Ù…ÛŒÚ¯ÙØª Ú©Ù‡ من باقی خواهم ماند .نمی‌‌خواهم باور کنم کاغذ مرگ من در دست‌ام است Ùˆ جملاتش به سرعت پخش می‌شود.دار ساخته می‌شود سربازها زودتر بیدار می‌شوند Ùˆ از این Ú©Ù‡ دوباره به خاطر نخاله‌ایی باید زودتر بیدار شوند زیر لب ÙØØ´ Ù…ÛŒ دهند Ùˆ کینه‌ایی خزنده نسبت به او پیدا می‌کنند.قاضی با Ø¯ÙØªØ± Ùˆ دست Ú©Ø´ با جملاتی Ú©Ù‡ توش من سرانجام خواهم مرد در ØØ§Ù„ÛŒ Ú©Ù‡ کاغذ ها را امضا Ù…ÛŒ کند چای Ù…ÛŒ خورد به پروند‌ ایی دیگر Ùکر Ù…ÛŒ کند Ùˆ دست آخر این من‌ام Ú©Ù‡ این روند را Ú©Ù‡ خود آغاز کرده ام با مرگ خودم به پایان Ù…ÛŒ رسانم.من...Ú©Ù‡ شوهرم را کشته ام او را وقتی Ú©Ù‡ در خواب بود کشتم همانند ÙØ±Ø´ØªÙ‡ ÛŒ مرگ بر سرش نازل شدم Ùˆ کشتمش در ØØ§Ù„ÛŒ Ú©Ù‡ چشم هایم خواب آلود بود Ùˆ مثانه ام از ادرار پر شده بود Ùˆ جایی در وجودم درد Ù…ÛŒ کرد Ùˆ بی شباهت به مامور مرده‌ها نبود‌.
تمام سلول های بدنم Ú©Ù‡ مرا ذره ذره تشکیل داده اند مولکول های تنم دی ان ای Ùˆ گلبول های سÙید Ùˆ سرخ Ùˆ سلول های خاکستری مغزم Ùˆ ØØªØ§ آن مایع لزج Ú©Ù‡ تنم را پر کرده است به من Ù…ÛŒ گویند زنده خواهم ماند Ùˆ ÙØ±ÛŒØ§Ø¯ خاموش مرکب روی ØÚ©Ù…Ù… را Ú©Ù‡ ذره ذره مرا Ù…ÛŒ کشد باور ندارند .
دست وپای خشک شده ام را توی خودم جمع Ù…ÛŒ کنم تا Ú©Ù… تر بلرزم ترسیده ام Ùˆ ترسی Ú©Ù‡ تمام وجودم را ÙØ±Ø§ Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ است کم‌تر از بی‌خیالی کودنی Ú©Ù‡ پیش از آن Ú¯Ø±ÙØªØ§Ø±Ø´ بودم آزارم Ù…ÛŒ دهد Ùˆ تمام آن دوران Ú©Ù‡ مردن ام را ÙØ±Ø§Ù…وش کرده بودم خودم را شبیه مرغ ابله ایی تصور Ù…ÛŒ کردم Ú©Ù‡ در این چند مدت خوب قدقدکرده است Ùˆ چینه دانش را پر از دانه کرده است Ùˆ توی ÙØ¶Ù„Ù‡ هایش پلکدیده است ،بی آن Ú©Ù‡ به یاد بیاوردم زنی هستم Ú©Ù‡ شوهرم را کشته ام.ÙØ±Ø§Ù…وش کرده ام خودم را Ùˆ Ø§ØªÙØ§Ù‚ÛŒ Ú©Ù‡ برای من Ùˆ شوهرم Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ است، یادم Ø±ÙØª Ú©Ù‡ قاتل هستم درست همانطور Ú©Ù‡ تنم ÙØ±Ø§Ù…وش کرده است. همه چیز به روال عادی برگشت انگار نه انگار چیزی این وسط تغییر پیدا کرده است، تنم ماهی یک تخمک گذاشته است، دوباره Ú©Ù„ÛŒ خون از تنم خارج شده است Ùˆ داخل رØÙ…Ù… جایی Ú©Ù‡ هرگز نخواهم دید سلول ها ترمیم شدند دوباره Ù†ÙØ³ کشیدم Ùˆ این هوای لعتنی Ùˆ متعÙÙ† Ú©Ù‡ بوی جسد شوهرم را Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ است را ÙØ±Ùˆ دادم، همانطور Ú©Ù‡ قاضی Ù†ÙØ³ کشیده است همانطور Ú©Ù‡ زن قاضی Ù†ÙØ³ کشید Ù‡ است Ùˆ همانطور Ú©Ù‡ سربازها‌یی Ú©Ù‡ ÙØ±Ø¯Ø§ ØµØ¨Ø Ø²ÙˆØ¯ باید بیدار شوند تا مرا بکشند.کاش می‌توانستم از همه‌شان عذر بخواهم کاش می‌توانستم بهشان بگویم نمی‌خواستم آن‌ها را به زØÙ…ت بیاندازم Ùˆ تنها می‌خواستم شوهرم را بکشم Ùˆ بی‌او مدتی سر کنم Ùˆ دوباره خودم بشوم خودی Ú©Ù‡ ÙØ±Ø§Ù…وشش کرده ام Ùˆ در میان گذر عمر، میان خونابه ها Ùˆ تخمک گذاری ها Ùˆ میان عشق بازی های وقت Ùˆ بی‌وقت گمش کرده‌ام Ùˆ از یادش برده‌ام. چرا اکنون تنم، Ú©Ù‡ در Ù„ØØ¸Ù‡â€ŒÛŒ کشتن شوهرم آن اندازه با من یکی بود از من دور شده است؟ چرا باور نیست شدن Ùˆ نبودن این اندازه برایمان سخت است؟ مگر با هم دیگر این کار را شروع نکردیم Ùˆ به انجام نرساندیم؟ ØØ§Ù„ا چرا باید آنها مرا به خود وا بگذارند Ùˆ هر کدام کار خودشان را بکنند انگار نه انگار Ú©Ù‡ Ø§ØªÙØ§Ù‚ÛŒ Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ است. خون در رگ ها جریان دارد سلول ها تقسیم Ù…ÛŒ شوند روده‌ها در پیچ وتاب هستند Ùˆ مواد مغذی را جذب Ù…ÛŒ کنند تا زنده بمانم تا ØµØ¨Ø Ø¨Ø´ÙˆØ¯ تا اخم Ùˆ تخم سربازها را ببینم Ùˆ پوز خند قاضی Ú©Ù‡ زیر لب Ù…ÛŒ گوید<<این هم از این...>>چرا از کار وا نمی ایستند تا Ø±Ø§ØØªÙ… کنند Ùˆ این Ú†Ù‡ Ø§ØØ³Ø§Ø³ مسخره‌ایی است Ú©Ù‡ در من رشد پیدا Ù…ÛŒ کند Ùˆ مانند سرطان گوشت Ùˆ پوست ام را ÙØ±Ø§ Ù…ÛŒ گیرد Ú©Ù‡ زنده خواهم ماند.انگار نوشته های روی کاغذ قتل، Ùˆ اسمم مال کس دیگری است Ùˆ ازآن من نیست. انگار از خودم ÙØ§ØµÙ„Ù‡ Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ ام، از گوشتی Ú©Ù‡ قرار بود ÙØ±Ø¯Ø§ بالای دار برود از کسی Ú©Ù‡ شوهرش را کشته است Ùˆ دست هایش دشنه‌ایی را بلند کردند Ùˆ مردی را Ú©Ù‡ شوهرش بود کشتند کسی را Ú©Ù‡ نمی‌دانست Ù…ÛŒ میرد Ùˆ تنها به این دلیل خونش انگار شوکه شده باشد Ùوران کرد به بیرون به هوا به زمین Ùˆ راه Ú¯Ù… کرده روی سنگ ÙØ±Ø´ ماسید Ùˆ گلبول ها خشک Ùˆ منجمد شدند Ùˆ سلول‌ها، بدون مواد غذایی پلاسیده Ùˆ متعÙÙ† شدند بی‌آنکه دوباره تقسیم شوند.
خودم را به کنج سلول رساندم Ùˆ همان جا کز کردم Ùˆ پایم را توی شکمم جمع کردم ودست‌ام را دورشان ØÙ„قه کردم می‌ترسیدم دوباره ÙØ±Ø§Ø± کنند از من جدا شوند Ùˆ تن بیضی شکل‌ام را رها کنند.Ù†ÙØ³ کشیدم Ùˆ باز Ù†ÙØ³ کشیدم، نمی‌خواستم ترسم را باور کنم ترسی Ú©Ù‡ از یک چیز نشات Ù…ÛŒ Ú¯Ø±ÙØª از پایانی درد‌ناک.زنده بودم Ùˆ هراس نبودن را داشتم، پوسیدن Ùˆ تمام شدن. داخل خودم غوز کرده بودم.عین جنینی در زهدان درست قبل از آنکه به دنیا بیاید. درست بعد Ø§Ø²Ø¬ÙØª گیری،و Ù„Ù‚Ø§Ø Ùˆ تخمک Ùˆ اسپرم، قسیم سلول ها تولد. زود تمام شد زود ....
دوست داشتم لباس هایم را در بیاورم، می‌خواستم خودم را پیدا کنم، لمس کنم، جای سینه ام جای دست های لق شده‌ام Ùˆ پاهای شل Ùˆ ولم، Ù‡ انگار می‌‌خواستند Ùˆ نمی‌توانستند از کسی Ú©Ù‡ رو به اضمØÙ„ال است جدا شوند، ترکش کنند Ùˆ به زنده Ú¯ÛŒ شان ادامه دهند.Ø¨ÛŒâ€ŒÙˆÙØ§ÛŒØ§Ù† ما باهم Ùˆ برای هم او را کشتیم Ùˆ جانش را Ú¯Ø±ÙØªÛŒÙ…ØŒ ما با هم.
چیزی در این میان در ØØ§Ù„ نابود شدن است چیزی Ú©Ù‡ خواهی نخواهی ما را به زیر زمین مرتبط Ù…ÛŒ کند شاید توانی Ø§ÙØ³Ø§Ø±Ú¯Ø³ÛŒØ®ØªÙ‡ در من Ø§ÛŒØØ§Ø¯ شده باشد توانی Ú©Ù‡ نخست کشت Ùˆ در انتها نیز مرا به زیر کشید.ببدن ام تاب این نقب را ندارد Ùˆ توان گذر به اندرون خاک را در خود نمی‌بیند.اما کاغذی Ú©Ù‡ توی سینه ام چپاندمش Ù…ÛŒ گوید Ø±ÙØªÙ†ÛŒ هستم.این من بودم Ú©Ù‡ در میان آن کاغذ قرار Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ بودم Ùˆ ØªØ´Ø±ÛŒØ Ø´Ø¯Ù‡ بودم برگه ایی Ú©Ù‡ زنده Ú¯ÛŒ مرا نوشته بود Ú©Ù‡ مرا کشته بود Ùˆ از شوهرم Ú¯ÙØªÙ‡ بود واز قتل اش، از زمانی نامناسب Ùˆ جایی نامناسب Ùˆ آدمی نامناسب.باید نقب Ù…ÛŒ زدم همانند موشی Ú©Ù‡ بینایی اش را از دست داده است Ùˆ پنجه هایش رشد کرده است. باید تا Ù…ÛŒ توانستم دست Ùˆ پا Ù…ÛŒ زدم جاهای خشک شده ام را به کار Ù…ÛŒ Ú¯Ø±ÙØªÙ… وبا دستان صلبم ک٠زمین را Ù…ÛŒ کندم.چیزی آن پایین مرا نجات خواهد داد، باید دست Ùˆ پا Ù…ÛŒ زدم Ùˆ زدم، ک٠سرد زندگی ام را کندم Ùˆ کندم Ùˆ به اندازه خراشی در خودم ÙØ±Ùˆ Ø±ÙØªÙ… Ùˆ میان یکی از گورهای سلول های تلنبار شده ام متوق٠شدم آه نقب من به گوری از سلول ها خورده بود Ùˆ دست انم در میان آنها کورکورانه تلاش Ù…ÛŒ کرد Ùˆ Ú†Ù‡ بیهوده....
دلم می‌خواهد گریه کنم، بلرزم Ùˆ هراسم را در میان آن کوه گوشت Ùˆ چربی داد بزنم Ú©Ù… Ú©Ù… در آن تله ÛŒ سلولی در آن سکون Ø§ØØªÙ…الا ابدی باید دریابم، می‌توانم Ùˆ باید بمیرم. وقتی Ú©Ù‡ خورشید سر زد Ùˆ سپیده مرا روشن کرد Ùˆ به دستان از هم گسیخته Ùˆ تن خشکم تابید یخ مردنم باز می‌شود نه از آن روی Ú©Ù‡ نمی هراسیدم، از آن روی Ú©Ù‡ زیستن من به دور دست Ù…ÛŒ Ø±ÙØª.زیستن زنی Ú©Ù‡ شوهرش را کشت Ùˆ اکنون تا سپیده دم غوز کرده در خود بیدار خواهد ماند.
------------------------------
درد و دل
واقعا بی ØÙˆØµÙ„Ù‡ هستم.ØØ³Ø§Ø¨ÛŒ کلاÙÙ‡ ام Ùˆ هرچی Ù…ÛŒ کنم نمی توانم ØÙˆØ§Ø³Ù… را جمع کنم. Ù…ÛŒ دانید به این نتیجه رسیدم Ú©Ù‡ بی خود درس خواندم. عین سگ پشیمانم.این Ú©Ù‡ نزدیک یک سال با ØªØØµÛŒÙ„ات عالیه بشینم تو ÛŒ خانه Ùˆ سماق بمکم Ø®ÙÙ‡ کننده است Ùˆ این Ú©Ù‡ جامعه ات به اندازه یک آپارتمان صد متری Ú©ÙˆÚ†Ú© شده است Ùˆ این Ú©Ù‡ هرچی درس خوانده ایی مثل کوبیدن آب تو هاون بوده است، بی‌نتیجه Ùˆ بی ØØ§ØµÙ„ ‌تر از همیشه.اما چاره ایی ندارم باید همین ها را بخوانم مگر ÙØ±Ø¬ÛŒ بشود Ùˆ دوباره جایی دکتری قبول شوم آن هم بی ØØ³Ø§Ø¨ کتاب است Ùˆ تا دلتان بخواهد پارتی بازی، درد Ùˆ مشکل Ú©Ù‡ یکی دو تا نیست، وقتی یک جای کار لنگ بزند Ú©Ù„ کار یک جوری لنگ Ù…ÛŒ زند Ú©Ù‡ یک قدم را نمیتوانی دو کنی، مال ما Ú©Ù‡ ÙØ±Ø¨Ø§Ù†Ø´ بروم Ú©Ù„ اش خراب است Ùˆ عین کاروان سرا های صد ساله مخروبه Ùˆ جای مردن سگ پا سوخته Ùˆ ریدن گربه‌ی اسهال. چند وقت پیش ØØ³Ø§Ø¨ÛŒ به سرم زده بود بروم خارج، برای مثلا ادامه ØªØØµÛŒÙ„ یا Ú†Ù‡ Ú©ÙˆÙØª کاری دیگری Ùˆ ته دلم بیش‌تر منظورم همان Ú©ÙˆÙØªÙ‡â€Œâ€ŒÚ©Ø§Ø±ÛŒ دیگر است Ú©Ù‡ قربانش بروم از بیکاری بدتر است.اما خیالاتی شدن بی‌خود است، شاید نروم بمانم توی همین خراب شده Ú©Ù‡ نمی تواند یک کار درست Ùˆ ØØ³Ø§Ø¨ÛŒ برای مردمش درست کند Ùˆ آخرش نمی دانم آقایان Ú†Ù‡ غلطی Ù…ÛŒ خواهد بکنند.خودشان Ú©Ù‡ بی کار نیسستند، ماهم، خوب به درک، راست‌اش را بخواهید خودم هم اگر بودم از این Ø§ÙØ§Ø¶Ø§Øª می‌کردم. یعنی راست اش را بخواهید ØØ³Ø§Ø¨ÛŒ تو Ùکر Ø±ÙØªÙ† بودم اما دوستی Ú¯ÙØª با این اوضاع قمر در عقرب نه تو را راه Ù…ÛŒ دهند نه اگر راه بدهند به این زودی می‌توانی کاری دست Ùˆ پا Ú©Ù†ÛŒ Ùˆ زنده Ú¯ÛŒ ات را رو به راه نمایی Ùˆ اگر قرار است سماق بمکی همان جا بمک Ú©Ù‡ سماق‌اش بهتر است، Ùˆ وطنی. دیدم پر بیراه نمی‌گوید Ùˆ آنجا، جای گرگوری مثل من Ú©Ù‡ شپش توی جیب‌اش قاب می‌زند نیست Ùˆ سوادم هم Ú©Ù‡ با این اوصاع آموزش عالی مربوط به قرون وسطی است Ùˆ به کار دنیای پسامدرن نمی‌اید. از خیرش گذشتم، از Ùکرش نه.
اما عیب ندارد ÙØ¹Ù„ا همین است Ùقط من نیستم Ú©Ù‡ عین دختر کور مدتی‌است توی خانه نشسته‌ام Ùˆ چشم‌ام به در Ú©Ù‡ یکی از همان شهسوار‌ها بیاید Ùˆ نجات‌ام دهدو این را با خیلی دیگر از مردم مشترک هستم.اما از طر٠دیگر Ú©Ù… Ú©Ù…ØŒ خبر مرگم، دارد سی سالم Ù…ÛŒ شود Ùˆ هنور بی‌کارم.یعنی راست‌اش را بخواهید بیست Ùˆ نه سال.چند روز دیگر دقیقا Ù…ÛŒ شوم بست Ùˆ نه سال.نه کاری نه باری نه سری نه همسری Ùˆ خیلی زشت است هنوز دستم را باید جلوی بابام دراز کنم Ùˆ پول بگیرم Ùˆ اصلا خواسته هایی Ú©Ù‡ آدم توی این سن دارد با دو زار، ده Ø´ÛŒ ØÙ„ نمی شود Ùˆ بگذریم از این Ú©Ù‡ هنوز نمی‌دانم Ú†ÛŒ می‌خواهم Ùˆ هیچ وقت ÙØ±ØµØª Ùکر کردن بهش را نداشته‌ام. به خدا خجالت دارد، آدم اینجور عمر‌اش را هدر دهد Ùˆ همه‌اش Ø¨ÛŒâ€ŒØØ§ØµÙ„ Ùˆ جالب این Ú©Ù‡ هر کاری هم انجام دهی پیش چشم باقی کاری نیست Ùˆ اوج بکشد وظیÙه‌ات بوده است، چرایی اش ر ا Ú¯ÙØªÙ… Ùˆ ÛŒØ§ÙØªÙ…ØŒ برای Ú©ÛŒ اش را از آقایان بپرسید.خواستم Ùˆ به سرم زد بروم عسلویه نزدیک خلیج ÙØ§Ø±Ø³ Ú©Ù‡ عین جهنم خدا گرم است Ùˆ دیروز هم توی خبرها بود Ú©Ù‡ زلزله آمده است Ùˆ Ø§Ù†ØµØ§ÙØ§ اگر می‌خواهید جهنم را لمس کنید بهتر است به آنجا Ø³ÙØ± کنید Ùˆ از این Ù„ØØ§Ø¸ به نظر من توریستی هم هست. خدا به دور برای پنج تا شغل نکبتی نزدیک هزار Ù†ÙØ± آمده بودند، دختر Ùˆ پسر.دلم سوخت برای خودمان Ùˆ برای آنها Ùˆ برای همه مان Ú©Ù‡ داریم عمرمان را عین کنده‌ی کرمو می‌سوزانیم Ùˆ آخرش هم هیچ. اگر بی‌خیال بودم Ùˆ دنده‌ام پهن Ù…ÛŒâ€ŒÚ¯ÙØªÙ… ولش Ú©Ù† یک طوری Ù…ÛŒ شود شاید بدتر شاید هم به تر، اما راست‌اش را بخواهید مال ما Ú©Ù‡ تا ØØ§Ù„ا بدتر شده است، Ùˆ هر روز می‌گوییم دریغ از دیروز.سرباز Ú©Ù‡ بودم، با همین مدرک عالیه Ú©ÙˆÙØªÛŒØŒ توی یکی از ÙØ±ÙˆØ´Ú¯Ø§Ù‡â€ŒÙ‡Ø§ÛŒ نظامی کار می‌کردم Ùˆ لط٠کرده بودند Ùˆ کرده بودنم ÙØ±ÙˆØ´Ù†Ø¯Ù‡ ÛŒ یکی از غرÙÙ‡ های نظامی Ú©Ù‡ مرغ Ùˆ تخم مرغ Ù…ÛŒ ÙØ±ÙˆØ®ØªØŒ آخ Ú©Ù‡ آنجا هم برای خودش مصیبتی بود، با سه تا ستاره بی ارزش روی شانه ام باید گونی مرغ Ùˆ تخم مرغ جا به جا Ù…ÛŒ کردم.آنقدر آبرو ریزی بود Ú©Ù‡ Ú¯ÙØªÙ†Ø¯ لباس نظامی نپوش Ùˆ شخصی بیا تا کسی Ù†Ùهمد توی آن همه بی‌سواد ما را کرده اند ÙØ±ÙˆØ´Ù†Ø¯Ù‡ Ùˆ تازه دوقرت Ùˆ نیم شان هم باقی Ú©Ù‡ بعدش بدتر از این سرت Ù…ÛŒ آید، Ú†Ù‡ قدر بهم برخورد آن روز. اما راست Ù…ÛŒ Ú¯ÙØªÙ†Ø¯ راست.ØØ§Ù„ا هر کسی ازم بپرسد مدرک ات چیست Ù…ÛŒ گویم Ùوق.یارو هم Ùکر Ù…ÛŒ کند Ùوق دیپلم هستم Ùˆ Ø±Ø§ØØª ام Ù…ÛŒ گذارد Ùˆ دیگر پاپی ام نمی شود Ú©Ù‡ چرا بی کارم. نمی دانم آن موقع Ú©Ù‡ رشته ام را انتخاب Ù…ÛŒ کردم مغز خر خورده بودم Ú©Ù‡ شیمی را انتخاب کردم یا چیزی توی سرم خورده بود.اما واقعا ازش خوشم Ù…ÛŒ آمد Ùˆ با همه سختی اش از خواندنش لذت می‌بردم، مخصوصا از همین شیمی آلی Ú©Ù‡ آخرش ادامه مغز خر را خوردم Ùˆ کارشناسی ارشدش را هم Ú¯Ø±ÙØªÙ… Ùˆ همه اش بی خود بود. Ùˆ اصلا مادرم راست Ù…ÛŒâ€ŒÚ¯ÙØª همه‌ی بدبختی‌آدم از همین علاقه است Ùˆ بیش‌تر منظورش پدرم بود Ú©Ù‡ سال به دوازده ماه به تیپ Ùˆ تاپ هم می‌زدند. خورم را دلداری می‌دادم خوب به من Ú†Ù‡ شیمی Ùˆ مخصوصا آلی اش اصلا در ایران وارد نشده. به من چه، به من چه، اش شد بی کاری Ùˆ بی کاری Ùˆ آخرش هم مریضی از همین شیمی آلی Ùˆ ترکیباتش، Ùˆ آن تاول های کذایی Ú©Ù‡ تمام بدن ام را ÙØ±Ø§ Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ بود Ùˆ جا به جا آماسیده بود. Ùˆ همین Ú©Ù‡ الان بی آمپول های‌ام جرعت نمی کنم از در خانه بزنم بیرون Ùˆ جرعت نمی کنم یک قلپ آب بیرون بخورم Ù€ غذا Ú©Ù‡ پیش Ú©Ø´ Ù€ .پارسال اوایل ماه آبان بود Ú©Ù‡ دو تا شیرینی خوردم Ùˆ چشمتان روز بد نبیند Ú©Ù‡ به Ú†Ù‡ بدبختی رساندنم بیمارستان Ùˆ رو ØØ³Ø§Ø¨ تنگی Ù†ÙØ³ÛŒ Ú©Ù‡ داشتم Ùˆ شدت ضربان قلب کپسول هوا آوردند Ùˆ باقی اش هم درست یادم نمی آید Ùˆ آخرش گندش در آمد Ú©Ù‡ موادی Ú©Ù‡ برای پاپان نامه ام رویش کار Ù…ÛŒ کردم سمی بوده است Ùˆ داری الکترون آزاد، همان Ú©Ù‡ توی خورشید هست Ùˆ سرطان زا Ùˆ همان Ú©Ù‡ توی چیپس هشت Ùˆ توی سیگار هست Ùˆ همه اش سرطان زا. همه اش بی خودی بود Ùˆ به یک ØªÙØ§Ù„Ù‡ نمی ارزید Ùˆ ØØ§Ù„ا شده‌ام این. مدتی قبل از این ØØ±Ù‌ها پیش بیاید‌ تازه Ø±ÙØªÙ‡ بودم توی یک مدرسه ØÙ‚‌التدریس شده بودم.مدرسه توسری خورده‌ایی بود بایک ØÛŒØ§Ø· ÙØ³Ù‚Ù„ÛŒ Ùˆ کلاس‌های دنگال نیمه خرابه‌، قربان طویله.مدیرش آدم دنگل کوتوله‌ایی بود Ùˆ آشنای پدرم. روز اول Ú©Ù‡ سر کلاس‌شان Ø±ÙØªÙ… پیش خودم Ú¯ÙØªÙ… توی این کلاس Ùˆ مدرسه Ùˆ با این مدیر دبنگ Ú†Ù‡ می‌شود پرورش داد.جوابش را توی همان ماه اول Ú©Ù‡ آنجا Ø±ÙØªÙ… پیدا کردم، گوساله ÛŒ به تمام معنا.Ú©ÙØ±ÛŒ بودم از کلاس Ùˆ مدرسه-هر چند این موضوع ریشه طولانی داشت Ùˆ تا ØØ¯ÙˆØ¯ÛŒ به آنجا Ú©Ù‡ ضمیر نا خودآگاه می‌نامندش مربوط می‌شد- Ùˆ درس دادن به بچه‌هایی Ú©Ù‡ ØÙˆØ§Ø³Ø´Ø§Ù† Ù¾ÛŒ همه چیز بود الا درس Ùˆ ØÙ‚ هم داشتند.از ØµØ¨Ø ØªØ§ غروب همان جا می‌ماندم Ùˆ غروب خورد Ùˆ خاکشیر بر می‌گشتم خانه Ùˆ تمام یک ماه همین طور کار می‌کردم Ùˆ باید بگویم تاب می‌آوردم اما چیزی Ú©Ù‡ صبرم را لبریز کرد Ùˆ تصمیمی را Ú©Ù‡ از همان روز اول Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ بودم عملی کرد.معلم زیست بچه ها بود Ú©Ù‡ بدجور خودش را بهم Ù…ÛŒ چسباند Ùˆ مرتب به قول خودش اظهار ارادت می‌کرد Ùˆ توی دو سه روز آنچنان صمیمیتی با من اجساس می‌کرد Ú©Ù‡ پدر به پسرش ندارد Ùˆ توی خواب هم نمیبیند.اØÙ…Ù‚ØŒ نمیدانم Ú†Ù‡ تصور می‌کرد Ùˆ Ú†ÛŒ توی سرش بود Ú©Ù‡ آخرهای ماه مهر Ú©Ù‡ مثل همیشه وقت زنگ ØªÙØ±ÛŒØ توی Ø¯ÙØªØ± نشسته بودیم آهسته در گوشم Ú¯ÙØª ازدواج کردی؟.من هم Ú©Ù‡ مانده بودم Ú†Ù‡ بگویم Ú†Ù‡ نگویم سرم را تکان دادم Ú©Ù‡ نه Ùˆ اØÙ…قانه خواستم بگویم با این چندغاز مگر می‌شود، Ú©Ù‡ پرید توی ØØ±ÙÙ… Ú©Ù‡ پس Ú†Ù‡ جور خودت را Ø±Ø§ØØª می‌کنی. الدنگی بود برای خودش.Ú†Ù‡ بگویم بهش Ùˆ Ú†Ù‡ نگویم Ú¯ÙØªÙ… Ú†Ùˆ دانی Ùˆ پرسی سوالت خطاست.خیلی بهم بر خورد Ú©Ù‡ کجا آمده‌ام Ùˆ به کدام عصر Ø³ÙØ± کرده ام Ùˆ Ù¾ÛŒ بهانه بودم Ú©Ù‡ یک جور خودم را از شر مدرسه خلاص کنم Ú©Ù‡ همان مساله تاول ها پیش آمد Ùˆ Ú†Ù‡ بهتر از این.خلاصه بهانه‌اش کردم Ùˆ دیگر Ù†Ø±ÙØªÙ… Ùˆ هر Ú†ÛŒ مدیر دبنگ‌اش پیغام داد Ú©Ù‡ بیاید کلاس‌ها روی زمین مانده است Ù†Ø±ÙØªÙ… Ùˆ غرغر های پدرم را هم به جان خریدم Ú©Ù‡ کارکن نیستم Ùˆ از اینجور لیچارها. همان موقع بود Ú©Ù‡ به Ú¯Ù‡ خوردن Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù… از این درس خواندن Ùˆ ØØ³Ø±Øª همان گوساله ها را خوردم Ú©Ù‡ دلشان نمی‌خواهد چیزی یاد بگیرند Ùˆ این را من تنها از غریزه‌ی ØÛŒÙˆØ§Ù†ÛŒ انسان می‌دانم Ùˆ از تمایلش به بقا Ú©Ù‡ مسلما با درس خواندن به خطر Ù…ÛŒâ€ŒØ§ÙØªØ¯ Ùˆ مگر ما کجای دنیا Ø±Ø§Ú¯Ø±ÙØªÙ‡â€ŒØ§ÛŒÙ… Ú©Ù‡ این‌ها بگیرند Ùˆ آدم همان گوساله بماند بهتر است تا عین سگ از کاری Ú©Ù‡ کرده است پشیمان شود Ùˆ آخر عاقبت‌اش همان کاروانسرای مخروبه‌ی اکبیری باشد Ú©Ù‡ آخر عاقبت ماست.
ariyobarzan نوشت
ey kash dastane kalaghe morde ra tamame diktatur ha dar jahan mikhandand ta shayad pand begirand .anha be vasileye haman mardomani ke hich mahsoob mishavand az pay dar miayand.ama che fayde ke dar oje ghodrat soghot va marge hamishegi ra faramoosh karde and.
ba sepas az andisheye shoma
ariyobarzan parsinezhad