دو داستان کوتاه از گیل آوایی
كورسو
سياهئ شب چنان بود كه هيج جا را نمئ ديد. كورمال كورمال راه مئ Ø±ÙØª Ùˆ گاه بئ آنكه بداند روئ Ú†Ù‡ چيزئ پا گذاشته است، آنچنان ليز مئ خورد كه با كله بزمين مئ Ø§ÙØªØ§Ø¯ Ùˆ ناسزایئ نثار تاريكئ Ùˆ شب ظلمانئ مئ كرد Ùˆ بلند مئ
شد.
دور دورها گاهئ سويئ مئ زد اما آنچنان نبود كه چيزئ را ببيند. خيال كرد كورسويئ كه مئ بيند نور ÙØ§Ù†ÙˆØ³ يا روزنه كلبه ائ است كه آن دورهاست Ùˆ نور گاه گاهئ اش شب را مئ شكند Ùˆ اين نيز انگيزه ائ شد تا خود را به آن برساند.
سياهئ شب آنچنان بود كه گويئ بر شانه هايش سنگينئ مئ كند، مانند آن وقتهايئ كه به دريا مئ زد Ùˆ به گاه خستگئ ÙØ´Ø§Ø± آب را چنان ØØ³ مئ كرد كه انگار در مايع غليظئ Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ Ùˆ دست Ùˆ پا مئ زند.
در دل Ú¯ÙØª:
- چئ مي شد اين كورسو بيشتر مئ شد و مئ تونستم اين راه رو ببينم!
سعئ كرد قدمهائ بلندترئ بردارد Ùˆ به Ùكر اينكه زمين مئ خورد نباشد تا شايد خود را به آن كورسو برساند اما طورئ مئ شد كه اصلا كورسويئ نبود Ùˆ او بئ آنكه قدمئ بردارد مئ ايستاد Ùˆ به دورها خيره مئ شد تا شايد آن كورسو را ببيند.
سرمائ آزار دهنده ائ به تنش نشسته بود. از اينكه در آن سياهئ چيزئ گيرش نمئ آمد كه آتشئ بگيراند به زمين Ùˆ زمان بد مئ Ú¯ÙØª. تنها تن پوشئ را كه داشت به خود مئ پيچاند Ùˆ راه مئ Ø±ÙØª Ùˆ وقتئ ناديده پا برچيزئ مئ گذاشت كه سكندرئ مئ خورد، با كمر به زمين مئ چسبيد Ùˆ با خشم بيشترئ به سياهئ ناسزايئ مئ Ú¯ÙØª Ùˆ بلند مئ شد Ùˆ مصمم تر قدم برمئ داشت. طورئ مئ شد كه گويئ با شب تيره به ستيز برخواسته Ùˆ ترديد نداشت كه شب را خواهد شكست.
همینطور كه از زمين بلند مئ شد به دورها نگريست، ديد كه كورسو سرجايش هست Ùˆ تكان هم نخورده است Ùˆ به روشنائ آن هم چيزئ اضاÙÙ‡ نشده، با خود Ú¯ÙØª:
- لامصب ØØ§Ù„ا كه همه از هر طر٠منو Ù…ØØ§ØµØ±Ù‡ كرده اند! تو هم ناز مئ كنئ!ØŸ بهت مئ رسم!
چيزئ نگذشت كه صدائ آب روانئ به گوشش رسيد. به سوئ آن Ø±ÙØª Ùˆ بئ آنكه ببيند آب از كجاست Ùˆ چگونه است به صدائ آب رسيد Ùˆ خم شد تا با دست مشتئ آب بردارد اما در كمال ناباورئ شنيد كه يكئ Ú¯ÙØª:
- از كئ اجازه Ú¯Ø±ÙØªØ¦ دارئ آب مئ خورئ؟
Ú¯ÙØª:
- اÙÙ‡..........Ú†Ù‡ خوب شد يكئ هم صداش در اومد! بابا مردم از تنهايئ! اين شب٠لامصب هم كه ÙˆÙÙ„ كن نيس!
Ú¯ÙØª:
- شب سيا ست به جهنم! ولئ تو چرا بئ اجازه دارئ آب مئ خورئ؟
Ú¯ÙØª:
- يعنئ تو اين شب برات مهم نيست ولئ آب خوردن٠من برات اينقدر اهميت داره!ØŸ تو كه اينقدر مو از ماست مئ كشئ خوب بÙكر سياهئ٠بئ پدر باش كه دمار از روزگارمون در آورده!
Ú¯ÙØª:
- خوب من تو شب Ø±Ø§ØØª ترم! تازه تو چئ كار دارئ به من! من اينطورئ خوشم مئ ياد! اصلا خودم انتخاب كردم كه شب باشه! تو چئ مئ گئ!ØŸ
Ú¯ÙØª:
- اÙÙ‡.......شب چش چشو نمئ بينه! اصلا اين به جهنم آدم نمئ دونه دور Ùˆ برش چئ ميگذره! آدم تو تاريكئ Ø®ÙÙ‡ ميشه! Ø®ÙÙ‡! مئ Ùهمئ!ØŸ
Ú¯ÙØª:
- شب اون طورهام نيس كه مئ گن! اگه خوب دقت كنئ راهشو ياد مئ گيرئ. مئ تونئ ببينئ!
Ú¯ÙØª:
- شب چيه! Ù…Ú¯Ù‡ سياهئ مئ ذاره كه چيزئ ببينئ!ØŸ تو اين سياهئ نميشه كه دنبال اين چيزا باشئ! ØØ§Ù„ا اين ØØ±Ùا رو بذار كنار! اصلا مئ دونئ آب نمئ خوام! خوبه!ØŸ همينكه يه صدايئ شنيدم خودش يه دنياست! تو چرا تو تاريكئ نشستئ!ØŸ خوب يه چيزئ روشن كن!ØŸ
Ú¯ÙØª:
- چئ روشن كنم؟ هنوز جرقه ائ نزده بارون امون نمئ ده! تازه همينكه چيزئ روشن كنم چشمم به نور عادت مئ كنه و بعد تو سياهئ نمئ تونم چيزئ رو ببينم!
تعجب كردم. اين ديگر چه استدلالئ است كه او مئ آورد! خوب مئ شود به روشنايئ عادت كرد! اصلا چرا در اين تاريكئ آدم بخواهد بنشيند!
پرسيد:
- يعنئ تو بخاطر اينكه تو تاريكئ ببينئ آتش روشن نمئ كنئ!؟ خوب مرد! آتش كه روشن كنئ ديگه سياهئ نيست!
Ú¯ÙØª:
- تو كه لالايئ بلدئ چرا خوابت نمئ بره!؟
Ú¯ÙØª:
- من.....من.....من رهگذرم! من دارم مئ رم! برام ÙØ±Ù‚ نمئ كنه اينجا تاريكئ باشه يا روشنايئ! به Ù‡Ø±ØØ§Ù„ من از اينجا مئ رم! ولئ تو چئ!ØŸ تو كه اينجا هستئ يه كارئ بكن! ببين! اون دورها رو نيگا كن! من از وقتئ كه اونو ديدم خيلئ Ø®ÙˆØ´ØØ§Ù„ شدم. ديگه ÙØ±Ù‚ نمئ كنه كه چئ ميشه! اينقدر Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù… Ùˆ بلند شدم كه ديگه برام عادئ شده! ولئ با همه اينها دارم مئ رم.
Ú¯ÙØª:
- خوب برو! واسه چئ واستادئ!؟
در دل Ú¯ÙØª:
- شانس ما رو ببين آخه!ØŸ تو اين تاريكئ كسئ پيدا نمئ شد ØØ§Ù„ا كه يكئ هم گيرم اومده اونام از ما بهترونه!
همينكه راه Ø§ÙØªØ§Ø¯ برود همان صدا را شنيد كه Ú¯ÙØª:
- خوب چرا نخوردئ؟ آب بخور برو!
Ú¯ÙØª:
- نگران نباش! باز آب گير مئ يارم! زياد تشنه ام نيس! همون آبو خوردئ كه اينطورئ Ùكر مئ كنئ!
راه Ø§ÙØªØ§Ø¯ Ùˆ هنوز چند قدم برنداشته بود كه رعدئ زد. يك Ù„ØØ¸Ù‡ دور Ùˆ برش روشن شد. از آنجايئ كه بود تصويرئ در ذهنش ماند. اما چشمش Ù„ØØ¸Ù‡ ائ چيزئ را نديد. پوزخندئ زد Ùˆ سعئ كرد با تصويرئ كه از همان جرقه ائ كه زده بود Ùˆ در ذهنش مانده بود، برداشتئ از Ù…ØÙ„ داشته باشد Ùˆ تا چند قدم بداند كجا پا مئ گذارد. در ØØ§Ù„ئ كه لبخندئ به لب داشت به دورها نگاه كرد ولئ از كورسو نشانئ نديد.
با خود Ú¯ÙØª:
- نكنه كلبه هم.....!؟
همين طوركه در ترديد خود آن كورسو را ØÙ„اجئ مئ كرد ديد دوباره آن كورسو پيدا شده است. با ديدن آن براه Ø§ÙØªØ§Ø¯ اما چيزئ نگذشت كه باران سيل آسايئ راه Ø§ÙØªØ§Ø¯ Ùˆ در چند ثانيه هيچ چيز خشك برايش باقئ نگذاشت. قطرات آب از گردنش به زير يقه اش مئ Ø±ÙØª Ùˆ سردئ آن لرزشئ به تمام جانش مئ انداخت. كم كم سرما آزار دهنده تر مئ شد Ùˆ راه Ø±ÙØªÙ† هم مشكل تر تا جايئ كه هر قدم كه برمئ داشت به زمين مئ Ø§ÙØªØ§Ø¯ Ùˆ تمام جانش گويئ ÙƒÙˆÙØªÙ‡ شده Ùˆ درد٠آن امانش نمئ داد.
چنان خسته Ùˆ ÙƒÙˆÙØªÙ‡ شده بود كه Ù†Ùهميد Ú†Ù‡ وقت از آن همه لغزيدن Ùˆ Ø§ÙØªØ§Ù† Ùˆ خيزان Ùˆ به خود پيچيدن گذشته Ùˆ به زمين هموار Ùˆ نرمئ رسيده است. به خودش كه آمد كورسو را كماكان به همان ÙØ§ØµÙ„Ù‡ مئ ديد Ùˆ تعجب مئ كرد كه چرا با اين همه راه Ø±ÙØªÙ† Ùˆ پشت سر گذاشتن آن همه راه به كورسو نزديك نشده است!
در همين انديشه بود كه صدائ پرندگانئ، كه بسختئ شنيده مئ شد به گوشش رسيد. يادش آمد دو پرنده همراهش را كه چيزئ نمانده بود ÙØ±Ø§Ù…وششان كند از كوله به در آورد Ùˆ در ØØ§Ù„ Ùˆ هوائ صداهايئ كه شنيده مئ شد رهاشان كند اما پرواز در سياهئ چنگئ به دل نمئ زد. همچنانكه به نواهائ وسوسه گر گوش مئ داد به كورسو مئ نگريست Ùˆ به ورائ آن مئ انديشيد.
كورسو بگونه ائ بود كه بيشتربه ستاره كوچكئ شباهت داشت Ùˆ در دورهائ ÙØ¶Ø§Ù‡Ø§Ø¦ مبهم گاه گاهئ سو هكئ ميزد. چنانكه گويئ توان رسيدن به ØµØ¨Ø Ø±Ø§ نداشته باشد، Ù„ØØ¸Ø§ØªØ¦ ديده مئ شد Ùˆ سپس Ù…ØÙˆ مئ گرديد.
ترديد در دل او لانه كرد كه كورسو را جدئ نگيرد Ùˆ به ورائ آن بيانديشد Ùˆ كورسو را در دنيائ خيا لي اش وا نهد اگرچه برائ رسيدن به آن سختئ ÙØ±Ø§ÙˆØ§Ù†Ø¦ كشيده بود. تازه با اين همه هنوز كورسو همان كورسو بود Ùˆ اين ØØ§Ù„ت برايش ارضاء كننده نبود.از اين رو بهتر ديد كه به روشنائ پايا Ùˆ مانايئ Ùكر كند.
صدائ پرندگان همچنان بگوش مئ رسيد. وسوسه پروازدادن٠پرنده هائ همراه، ØØªØ¦ در ÙØ¶Ø§Ø¦ Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ Ùˆ تاريك، رهايش نمئ كرد. ناگهان دست در كوله برد Ùˆ دو پرنده را پرواز داد.
دو پرنده رها شده چنان شوق انگيز Ùˆ پر شور پريدند كه آن همه شوق Ùˆ شور٠پروازشان به تعجبش وا داشت. Ø¯Ø±ØØ§Ù„يكه رو به پرنده ها داشت، داد زد:
- هئ................اينطور بئ كله دور نشين كه سر از جاهائ ناكجا در بيارين! هنوز خيلئ مونده تا به روشنئ برسيم.
اما پرنده ها گويئ گوششان به اين ØØ±Ùها نبود Ùˆ چنان به شوق مئ پريدند كه پندارئ راه چاره مئ جويند Ùˆ سياهئ را به مصا٠توانمندئ مئ خوانند.
با خود Ú¯ÙØª:
- آخه پرواز تو تاريكئ و اين همه شوق!؟
نمئ توانست باور كند كه شور Ùˆ شوق پرنده ها تا اين ØØ¯ باشد. صدايشان را كه پئ مئ Ú¯Ø±ÙØª چنان مئ نمود كه تجربه هر شاخ Ùˆ برگئ برايشان خيزشئ بود برائ پروازئ ديگر Ùˆ بلندايئ ديگر! همينطور خيره به دورهائ Ù…ØÙˆ ايستاد Ùˆ چنان مست٠تجسم٠پرواز دو پرنده اش بود كه زخمهائ درونش را از ياد برد.
گويئ آنچه گذشته بود Ùˆ آن همه دست Ùˆ پا زدن در سياهئ را دو پرنده ئ درون كوله هم ØØ³ مئ كردند Ùˆ نجواهائ او را مئ شنيدند. پندارئ كه منتظر ÙØ±ØµØªØ¦ بودند تا از كوله به در آيند تا همه تيرگئ درون كوله را نیزبه بيرون ت٠كنند.
شب تمامئ نداشت Ùˆ سياهئ اش همه جا را Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ بود.او خيره به دورها نگريست Ùˆ در پئ گذشتن از كورسو بر آمد. همچنانكه قدم برمئ داشت Ø§ØØ³Ø§Ø³ كرد كه شمرده تر Ùˆ استوارتر قدم برمئ دارد. لبخندئ زد Ùˆ با خود Ú¯ÙØª:
- تو Ùˆ Ù…ØØ§Ùظه كارئ!ØŸ نكنه پير شدئ تو هم!ØŸ
چيزئ نگذشت كه ÙØ§ØµÙ„Ù‡ ائ را بئ آنكه ØØ³ كند پشت سر گذاشت Ùˆ با تعجب ديد كه كورسو ديگر كورسو نيست بلكه شب تابانند كه در سياهئ مئ درخشند Ùˆ آن كلبه كه پنداشته بود زاييده تصور Ùˆ ذهنيت خود٠او بود. پوزخندئ زد Ùˆ Ú¯ÙØª:
- سوسو زدن هاتان ديگر نمئ تواند مرا بيانگيزاند! گذشت كه باز هم در اين سياهئ به شما دل خوش كنم!
دور دورها سياهئ رنگ مئ باخت. آسمان سرخئ شادئ بخشئ رامئ نماياند. سرخئ آسمان چون دريايئ از آتش مئ نمود Ú©Ù‡ رقص شكوهمند شعله هایش تمامئ اÙÙ‚ را Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ بود. اینهمه تو گويئ باور درونش را ÙØ±ÙŠØ§Ø¯ مئ كند كه روياهائ هميشه شيرينش به ØÙ‚يقت خواهد پيوست Ùˆ آن همه تلاشش سرانجام به ثمر خواهد نشست.
لختئ به صدائ دو پرنده خويش گوش داد و خيره به سوئ صداهاشان دستها را از هم گشود انگار كه بنوعئ با آنان همنوايئ كند آواز داد:
- آهائ...........ائ رهيده از كوله هزار درد من كه كوره راه شب زدگان را با من در گذر بوديد، پروازتان اگر Ú†Ù‡ همه آرزوئ من بود Ùˆ پرواز را در Ù„ØØ¸Ù‡ Ù„ØØ¸Ù‡ از روزهائ Ø±ÙØªÙ‡ بانتظار نشستم!اما شب نگذاشت! شب نگذاشت Ùˆ برائ دريدن سياهئ هم رمقئ! اينك كه در ÙØ¶Ø§ÙŠØ¦ ديگرگونه بپروازيد بياد آريد كه سياهئ بئ كرانئ٠دروغينئ را به تماشا مئ نهد Ùˆ سرخئ آسمان هر آنچه كه با شد به ØµØ¨Ø Ø®ÙˆØ§Ù‡Ø¯ نشست.
در ØØ§Ù„ Ùˆ هوائ غريبئ بود Ùˆ نجوائ Ú¯Ù¾Ù Ù†Ù‡ÙØªÙ‡ در درون خويش با دو پرنده اش كه Ø§ØØ³Ø§Ø³ كرد Ú†Ù‡ بيهوده وسوسه مئ زايند كورسوهايئ كه اينهمه در پئ شان از هر چاه Ùˆ چاله ائ Ø§ÙØªØ§Ù† Ùˆ خيزان گذشت. دريغا از ستاره ائ كه هيچگاه بدرستئ ندرخشيد Ùˆ آسمان بئ ستاره Ú†Ù‡ غمگين بر شانه هاش هميشه جا خوش كرده بود.
سرخئ آسمان كه نويد Ø³ØØ± مئ داد، او را چنان برانگيخت كه گويئ برآن است تا آغوش باز كند Ùˆ Ø³ØØ± را با همه دلتنگئ Ùˆ بئ تابئ خويش در بر گيرد اما رسيدن به خورشید برق٠تلاش٠دوباره ائ در چشمانش نشاند كه ديگر به سياهئ نمئ انديشيد Ú†Ù‡ خورشيد را طلب مئ كرد
تمام
گيل آوايئ
---------------
Ùمینیسم پارتئ
تازه از سر کار برگشته بودم. سختئ کار آن روز Ø¨ØØ¯Ø¦ بود Ú©Ù‡ نائ ØØ±Ù زدن نداشتم. خودم را آماده کرده بودم Ú©Ù‡ دست Ùˆ صورتئ بشورم Ùˆ با چائ نیم روز Ùˆ شنیدن اخبار Ùˆ لم دادن آن چنانئ Ø§Ø³ØªØ±Ø§ØØªØ¦ کنم.
امروز از آن روزهایئ بود Ú©Ù‡ ÙØ±ØµØª سر خاراندن هم دست نمئ داد. نمئ دانم وقتئ Ú©Ù‡ کار روزانه گاها" خارج از آن Ø´Ú©Ù„ هر روزه اش سخت مئ شود،همکاران هم قوز بالائ قوز مئ شوند.انگار Ú©Ù‡ آسمان سوراخ شده Ùˆ آنها Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ اند پایین! مثل اینکه همه همه کاره اند Ùˆ هیچ کاره!
به Ù‡Ø±ØØ§Ù„ دست در جیب کرده Ùˆ کلید را در آورده Ùˆ در Ù‚Ùل٠در گرداندم. در را کاملا" باز نکرده بودم Ú©Ù‡ صدائ آرام بخش دخترم با Ú¯ÙØªÙ† " بابا اومد" تمام خستگئ Ùˆ کار روزانه را دلپذیر کرد. نمئ دانم اگر او نبود چگونه مئ توانستم زندگئ را تØÙ…Ù„ کنم. وجود او نمود٠عشق Ùˆ مهربانئ Ùˆ Ù„Ø·Ø§ÙØª کانون خانوادگئ من است. وقتئ Ú©Ù‡ از چیزئ رنجیده باشم یا Ø¨ØØ«Ø¦ØŒ بگو مگویئ در میان آید، همچنانکه نگاهم به چهره او مئ Ø§ÙØªØ¯ØŒ مهربانئ بئ غش٠نگاهش مانند آب بر آتش است. بویژه اگر بسوئ من آمده باشد Ùˆ در آغوشم بگیرد! آنگاه نه از خشم نشانیست Ùˆ نه از بگو مگویئ!
هنوز Ú©ÙØ´Ù… را در نیاورده بودم Ú©Ù‡ مدیر Ú©Ù„ مربوطه را در لباسئ غیر معمول دیدم. شستم خبردار شد Ú©Ù‡ خبرئ باید بوده باشد!
تعجب زده پرسیدم:
- اÙÙ‡....کجا!ØŸ تازه رسیدم!ØŸ تو دارئ میرئ بیرون!ØŸ
با Ù„ØÙ† صدایئ Ú©Ù‡ مجال هیچ گونه اعتراض یا جرات کردنئ رانمئ داد! Ú¯ÙØª:
- اوا....یعنئ چئ کجا!؟ مگه قراره همه اش خونه باشم!؟ وا....
زیر لب چیزهایئ زمزمه کرد که ناشنیده مئ دانستم چه باید باشد! و ادامه داد:
- انجمن ایرانیها سخنرانئ داره و منام باس برم.
طورئ این ØØ±Ù را زد Ú©Ù‡ Ø§ØØ³Ø§Ø³ کردم اگر چیزئ بخواهم بگویم! همین الان است Ú©Ù‡ هر Ú†Ù‡ کاسه Ùˆ بشقاب Ùˆ لنگه Ú©ÙØ´ نثارم شود!
همیشه این وضع که با مدیرکل مربوطه پیش مئ آید بهترین کار را سکوت مئ دانم و بره شدن در مقابل او تا از جار و جنجال بدور باشم. مخصوصا" امروز که با این همه خستگئ
اصلا" ØÙˆØµÙ„Ù‡ اش را هم نداشتم! یعنئ همان Ú©Ù‡ بشوخئ تکرار مئ کرد Ú©Ù‡ مرد٠خوب همیشه جوابش سه کلمه است: سلام! چشم! خدا ØØ§Ùظ!
سرم را انداختم پایین Ùˆ Ú©ÙØ´ را در آوردم. پرنده قشنگم را Ú©Ù‡ پیش رویم ایستاده بود در آغوش Ú¯Ø±ÙØªÙ…. با بوسه جانانه Ùˆ ناز دل نشینش خستگئ کار روزانه را از یاد بردم. در ØØ§Ù„یکه به شیرین زبانی او Ú©Ù‡ مثل نسیمئ آرامشم مئ داد، گوش مئ کردم، چشمم به ننهء همیشه چارقد پچیده ام Ø§ÙØªØ§Ø¯.
با تعجب پرسیدم:
- اÙ.... ننه جون! تو دیگه کجا!ØŸ
جواب داد:
- وا... من دیگه کجا یعنئ چئ!؟ خوب معلومه! من هم مئ خوام با منیر برم دیگه!
کمئ نگاهم کرد و ادامه داد:
- منیر مئ گه این برنامه مال٠خانوماس. خوب منام دارم مئ رم!
دیدم ائ دل٠غاÙÙ„ اینها ننه ام را هم از راه بدر کرده اند! با خود Ú¯ÙØªÙ…:
- نکنه این ننه ما هم Ùکر کرده Ú©Ù‡ Ø³ÙØ±Ù‡ نذرئ! یا روضه ØØ¶Ø±Øª Ùلان کس Ùˆ این ØØ±Ùهاست!
هر Ú†Ù‡ زور زدم بÙهمم Ú©Ù‡ این برنامه خانمها Ú†Ù‡ چیزیست Ú©Ù‡ راه انداخته اند سر در نیاوردم Ùˆ مانده بودم به ØØ§Ù„ Ùˆ هوائ ننه Ú©Ù‡ اینطور راه Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ است!
رو کردم به ننه Ùˆ Ú¯ÙØªÙ…:
- ننه جون این روضه پوضه نیستا!ØŸ باور Ú©Ù† از Ø³ÙØ±Ù‡ ØØ¶Ø±Øª عباس Ùˆ Ú†Ù‡ میدونم ÙØ§Ø·Ù…Ù‡ زهرا Ùˆ این خبرا نیستا!ØŸ یه وقت Ùکر نکنئ نذرئ چیزئ یه!ØŸ
ننه نگاهئ به من کرد Ú©Ù‡ از Ú¯ÙØªÙ‡ ام پیشان شدم! اینکه Ùکر کردم ممکنه ننه این برنامه ها رااشتباه Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ باشد!
اگرچه Ø§ØØ³Ø§Ø³ خوبئ داشتم از اینکه ننهء ما هم بالاخره به ØÙ‚وق برابرئ زن Ùˆ مرد کشانده شده Ùˆ باورهائ ÙØ¦ÙˆØ¯Ø§Ù„ئ را دور ریخته است! اما نمئ دانم چرا Ù…Ù†ØµÙØ§Ù†Ù‡ ندیدم Ú©Ù‡ تمام روز را در انتظار آمدن به خانه باشم تا در کنارشان Ø§Ø³ØªØ±Ø§ØØªØ¦ کنم Ùˆ خوش به ØØ§Ù„Ù… شود! ولئ در خانه بمانم Ùˆ آنها نباشند.
دست Ùˆ رویئ شستم Ùˆ روئ کاناپه ولو شدم. در ØØ§Ù„یکه روزنامه را داشتم ورق مئ زدم، پرسیدم:
- بئ Ø§Ù†ØµØ§ÙØ§ ØØ¯Ø§Ù‚Ù„ یه چایئ میذاشتین!
صدایئ از آنسوئ سالن آمد که:
- چایئ نیست! خودت باید تازه دم کنئ. این که دیگه کارئ نداره!
Ú¯ÙØªÙ…:
- با این وضع شام چئ میشه!؟
Ú¯ÙØª:
- همین رستوران چینئ یه شام بگیر. واسه ما هم بذار!
زیر چشمئ نگاهئ به ننه کردم! دیدم نه خیر! ننه هم با مدیرکل مربوطه دست به یکئ کرده Ùˆ ØØªÙ…ا" مئ خواهد ØªÙ„Ø§ÙØ¦ ان خدا بیامرض را هم سر من در بیاورد!
Ú¯ÙØªÙ…:
- بابا این که نمیشه! شما با این برنامه خانوم بازیهاتون خواهره ما را عروس مئ کنین!
دیدم صدائ مدیر کل مربوطه بلند شد:
- بیخود شلوغش Ù†Ú©Ù†! وا.............خیال مئ کنه Ú©Ù„ÙØªØ´Ù… Ú©Ù‡ دس به سینه براش بمونم!
لبخندئ زدم Ùˆ با صدائ تسلیم طلبانه ائ Ú¯ÙØªÙ…:
- ننه جون! دلت میاد!؟ بخدا خسته ام! سخنرانئ پوخنرانئ چئ یه آخه!؟ جانه ننه نا ندارم! ترو خدا از خر شیطون بیا پایین!
دیدم باز هم صدائ مدیر کل مربوطه بلند شد که:
- چئ دارئ مئ گئ!؟
Ú¯ÙØªÙ…:
- آخه این Ú©Ù‡ Ùقط چایئ گذاشتن نیس! شام باس بگیرم! بچه نیگه دارم! سوت Ùˆ کور اینجا بمونم Ú©Ù‡ چئ!ØŸ خانوما دارن Ùمینسم پارتئ مئ دن!ØŸ
خلاصه آمدند دم٠در Ùˆ خواستند Ú©ÙØ´ بپوشند. در ØØ§Ù„یکه ننه داشت روسریش را مرتب مئ کرد به ارامئ پرسید:
- رضا جان....این Ùمینیسم پمینسیم چئ یه مئ Ú¯Ù†!ØŸ
Ú¯ÙØªÙ…:
- ننه جون Ùمینیسم واسه همه دنیا اینه Ú©Ù‡ از ØÙ‚وق زنها Ø¯ÙØ§Ø¹ کنن. اینه Ú©Ù‡ زن Ùˆ مرد ØÙ‚وق برابر داشته باشن. این موضوع هم Ùقط واسه خانوما نیست بلکه آقایون هم تو این کارا ØØ¶ÙˆØ± دارن Ùˆ ÙØ¹Ø§Ù„یت مئ کنن. مبارزه مئ کنن. ولئ واسه ما ایرانئ ها برعکسه! درست مثه خیلئ چیزائ دیگه! Ùمینیسم واسه ما ایرانیها یعنئ آپارتاید جنسئ منتها از نوع خانومهاش Ú©Ù‡ خواره هرچئ مرد رو عروس کردن! یعنئ اینکه تمام روز برئ جون بکنئ بیائ خونه چایئ بذارئ! شام درس کنئ! خونه نیگه دارئ! تا خانوما برن Ùمینیسم پارتئ ÙˆØØ±Ùام نزنئ! Ùمینیسم واسه ما ایرانیها یعنئ خانوما هر کارئ دلشون خواست بکنند! یعنئ ادائ مردا رو در بیارن! یعنئ ØÙ‚وق مردا رو نادیده بگیرن! یعنئ واسه مردا شاخ شونه بکشن! یعنئ بئ بند Ùˆ بارئ خانوما! یعنئ اینکه...
ناگهان مدیرکل مربوطه سرش را بلند کرد Ùˆ با قیاÙÙ‡ ØÙ‚ بجانبئ Ú¯ÙØª:
- چئ دارئ واسه خودت شعار مئ دئ!ØŸ آپارتاید چئ یه! این آسمون ریسمونا چئ یه مئ Ø¨Ø§ÙØ¦!ØŸ
Ú¯ÙØªÙ…:
- ده...! همین که من پدرم در بیاد و تو بگئ: من آنم که رستم بود پهلوان! یعنئ اینکه....
هنوز ØØ±Ùهایم تمام نشده بود Ú©Ù‡ با نگاه شوخ Ùˆ دلنشین ننه روبرو شدم. این ØØ§Ù„ت را همیشه زمانئ داشت Ú©Ù‡ چیزئ را باور نکند Ùˆ یا اینکه بخواهد بگوید:
- برو پئ کارت عمو.......
تمام
گیل آوایئ
سياهئ شب چنان بود كه هيج جا را نمئ ديد. كورمال كورمال راه مئ Ø±ÙØª Ùˆ گاه بئ آنكه بداند روئ Ú†Ù‡ چيزئ پا گذاشته است، آنچنان ليز مئ خورد كه با كله بزمين مئ Ø§ÙØªØ§Ø¯ Ùˆ ناسزایئ نثار تاريكئ Ùˆ شب ظلمانئ مئ كرد Ùˆ بلند مئ
شد.
دور دورها گاهئ سويئ مئ زد اما آنچنان نبود كه چيزئ را ببيند. خيال كرد كورسويئ كه مئ بيند نور ÙØ§Ù†ÙˆØ³ يا روزنه كلبه ائ است كه آن دورهاست Ùˆ نور گاه گاهئ اش شب را مئ شكند Ùˆ اين نيز انگيزه ائ شد تا خود را به آن برساند.
سياهئ شب آنچنان بود كه گويئ بر شانه هايش سنگينئ مئ كند، مانند آن وقتهايئ كه به دريا مئ زد Ùˆ به گاه خستگئ ÙØ´Ø§Ø± آب را چنان ØØ³ مئ كرد كه انگار در مايع غليظئ Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ Ùˆ دست Ùˆ پا مئ زند.
در دل Ú¯ÙØª:
- چئ مي شد اين كورسو بيشتر مئ شد و مئ تونستم اين راه رو ببينم!
سعئ كرد قدمهائ بلندترئ بردارد Ùˆ به Ùكر اينكه زمين مئ خورد نباشد تا شايد خود را به آن كورسو برساند اما طورئ مئ شد كه اصلا كورسويئ نبود Ùˆ او بئ آنكه قدمئ بردارد مئ ايستاد Ùˆ به دورها خيره مئ شد تا شايد آن كورسو را ببيند.
سرمائ آزار دهنده ائ به تنش نشسته بود. از اينكه در آن سياهئ چيزئ گيرش نمئ آمد كه آتشئ بگيراند به زمين Ùˆ زمان بد مئ Ú¯ÙØª. تنها تن پوشئ را كه داشت به خود مئ پيچاند Ùˆ راه مئ Ø±ÙØª Ùˆ وقتئ ناديده پا برچيزئ مئ گذاشت كه سكندرئ مئ خورد، با كمر به زمين مئ چسبيد Ùˆ با خشم بيشترئ به سياهئ ناسزايئ مئ Ú¯ÙØª Ùˆ بلند مئ شد Ùˆ مصمم تر قدم برمئ داشت. طورئ مئ شد كه گويئ با شب تيره به ستيز برخواسته Ùˆ ترديد نداشت كه شب را خواهد شكست.
همینطور كه از زمين بلند مئ شد به دورها نگريست، ديد كه كورسو سرجايش هست Ùˆ تكان هم نخورده است Ùˆ به روشنائ آن هم چيزئ اضاÙÙ‡ نشده، با خود Ú¯ÙØª:
- لامصب ØØ§Ù„ا كه همه از هر طر٠منو Ù…ØØ§ØµØ±Ù‡ كرده اند! تو هم ناز مئ كنئ!ØŸ بهت مئ رسم!
چيزئ نگذشت كه صدائ آب روانئ به گوشش رسيد. به سوئ آن Ø±ÙØª Ùˆ بئ آنكه ببيند آب از كجاست Ùˆ چگونه است به صدائ آب رسيد Ùˆ خم شد تا با دست مشتئ آب بردارد اما در كمال ناباورئ شنيد كه يكئ Ú¯ÙØª:
- از كئ اجازه Ú¯Ø±ÙØªØ¦ دارئ آب مئ خورئ؟
Ú¯ÙØª:
- اÙÙ‡..........Ú†Ù‡ خوب شد يكئ هم صداش در اومد! بابا مردم از تنهايئ! اين شب٠لامصب هم كه ÙˆÙÙ„ كن نيس!
Ú¯ÙØª:
- شب سيا ست به جهنم! ولئ تو چرا بئ اجازه دارئ آب مئ خورئ؟
Ú¯ÙØª:
- يعنئ تو اين شب برات مهم نيست ولئ آب خوردن٠من برات اينقدر اهميت داره!ØŸ تو كه اينقدر مو از ماست مئ كشئ خوب بÙكر سياهئ٠بئ پدر باش كه دمار از روزگارمون در آورده!
Ú¯ÙØª:
- خوب من تو شب Ø±Ø§ØØª ترم! تازه تو چئ كار دارئ به من! من اينطورئ خوشم مئ ياد! اصلا خودم انتخاب كردم كه شب باشه! تو چئ مئ گئ!ØŸ
Ú¯ÙØª:
- اÙÙ‡.......شب چش چشو نمئ بينه! اصلا اين به جهنم آدم نمئ دونه دور Ùˆ برش چئ ميگذره! آدم تو تاريكئ Ø®ÙÙ‡ ميشه! Ø®ÙÙ‡! مئ Ùهمئ!ØŸ
Ú¯ÙØª:
- شب اون طورهام نيس كه مئ گن! اگه خوب دقت كنئ راهشو ياد مئ گيرئ. مئ تونئ ببينئ!
Ú¯ÙØª:
- شب چيه! Ù…Ú¯Ù‡ سياهئ مئ ذاره كه چيزئ ببينئ!ØŸ تو اين سياهئ نميشه كه دنبال اين چيزا باشئ! ØØ§Ù„ا اين ØØ±Ùا رو بذار كنار! اصلا مئ دونئ آب نمئ خوام! خوبه!ØŸ همينكه يه صدايئ شنيدم خودش يه دنياست! تو چرا تو تاريكئ نشستئ!ØŸ خوب يه چيزئ روشن كن!ØŸ
Ú¯ÙØª:
- چئ روشن كنم؟ هنوز جرقه ائ نزده بارون امون نمئ ده! تازه همينكه چيزئ روشن كنم چشمم به نور عادت مئ كنه و بعد تو سياهئ نمئ تونم چيزئ رو ببينم!
تعجب كردم. اين ديگر چه استدلالئ است كه او مئ آورد! خوب مئ شود به روشنايئ عادت كرد! اصلا چرا در اين تاريكئ آدم بخواهد بنشيند!
پرسيد:
- يعنئ تو بخاطر اينكه تو تاريكئ ببينئ آتش روشن نمئ كنئ!؟ خوب مرد! آتش كه روشن كنئ ديگه سياهئ نيست!
Ú¯ÙØª:
- تو كه لالايئ بلدئ چرا خوابت نمئ بره!؟
Ú¯ÙØª:
- من.....من.....من رهگذرم! من دارم مئ رم! برام ÙØ±Ù‚ نمئ كنه اينجا تاريكئ باشه يا روشنايئ! به Ù‡Ø±ØØ§Ù„ من از اينجا مئ رم! ولئ تو چئ!ØŸ تو كه اينجا هستئ يه كارئ بكن! ببين! اون دورها رو نيگا كن! من از وقتئ كه اونو ديدم خيلئ Ø®ÙˆØ´ØØ§Ù„ شدم. ديگه ÙØ±Ù‚ نمئ كنه كه چئ ميشه! اينقدر Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù… Ùˆ بلند شدم كه ديگه برام عادئ شده! ولئ با همه اينها دارم مئ رم.
Ú¯ÙØª:
- خوب برو! واسه چئ واستادئ!؟
در دل Ú¯ÙØª:
- شانس ما رو ببين آخه!ØŸ تو اين تاريكئ كسئ پيدا نمئ شد ØØ§Ù„ا كه يكئ هم گيرم اومده اونام از ما بهترونه!
همينكه راه Ø§ÙØªØ§Ø¯ برود همان صدا را شنيد كه Ú¯ÙØª:
- خوب چرا نخوردئ؟ آب بخور برو!
Ú¯ÙØª:
- نگران نباش! باز آب گير مئ يارم! زياد تشنه ام نيس! همون آبو خوردئ كه اينطورئ Ùكر مئ كنئ!
راه Ø§ÙØªØ§Ø¯ Ùˆ هنوز چند قدم برنداشته بود كه رعدئ زد. يك Ù„ØØ¸Ù‡ دور Ùˆ برش روشن شد. از آنجايئ كه بود تصويرئ در ذهنش ماند. اما چشمش Ù„ØØ¸Ù‡ ائ چيزئ را نديد. پوزخندئ زد Ùˆ سعئ كرد با تصويرئ كه از همان جرقه ائ كه زده بود Ùˆ در ذهنش مانده بود، برداشتئ از Ù…ØÙ„ داشته باشد Ùˆ تا چند قدم بداند كجا پا مئ گذارد. در ØØ§Ù„ئ كه لبخندئ به لب داشت به دورها نگاه كرد ولئ از كورسو نشانئ نديد.
با خود Ú¯ÙØª:
- نكنه كلبه هم.....!؟
همين طوركه در ترديد خود آن كورسو را ØÙ„اجئ مئ كرد ديد دوباره آن كورسو پيدا شده است. با ديدن آن براه Ø§ÙØªØ§Ø¯ اما چيزئ نگذشت كه باران سيل آسايئ راه Ø§ÙØªØ§Ø¯ Ùˆ در چند ثانيه هيچ چيز خشك برايش باقئ نگذاشت. قطرات آب از گردنش به زير يقه اش مئ Ø±ÙØª Ùˆ سردئ آن لرزشئ به تمام جانش مئ انداخت. كم كم سرما آزار دهنده تر مئ شد Ùˆ راه Ø±ÙØªÙ† هم مشكل تر تا جايئ كه هر قدم كه برمئ داشت به زمين مئ Ø§ÙØªØ§Ø¯ Ùˆ تمام جانش گويئ ÙƒÙˆÙØªÙ‡ شده Ùˆ درد٠آن امانش نمئ داد.
چنان خسته Ùˆ ÙƒÙˆÙØªÙ‡ شده بود كه Ù†Ùهميد Ú†Ù‡ وقت از آن همه لغزيدن Ùˆ Ø§ÙØªØ§Ù† Ùˆ خيزان Ùˆ به خود پيچيدن گذشته Ùˆ به زمين هموار Ùˆ نرمئ رسيده است. به خودش كه آمد كورسو را كماكان به همان ÙØ§ØµÙ„Ù‡ مئ ديد Ùˆ تعجب مئ كرد كه چرا با اين همه راه Ø±ÙØªÙ† Ùˆ پشت سر گذاشتن آن همه راه به كورسو نزديك نشده است!
در همين انديشه بود كه صدائ پرندگانئ، كه بسختئ شنيده مئ شد به گوشش رسيد. يادش آمد دو پرنده همراهش را كه چيزئ نمانده بود ÙØ±Ø§Ù…وششان كند از كوله به در آورد Ùˆ در ØØ§Ù„ Ùˆ هوائ صداهايئ كه شنيده مئ شد رهاشان كند اما پرواز در سياهئ چنگئ به دل نمئ زد. همچنانكه به نواهائ وسوسه گر گوش مئ داد به كورسو مئ نگريست Ùˆ به ورائ آن مئ انديشيد.
كورسو بگونه ائ بود كه بيشتربه ستاره كوچكئ شباهت داشت Ùˆ در دورهائ ÙØ¶Ø§Ù‡Ø§Ø¦ مبهم گاه گاهئ سو هكئ ميزد. چنانكه گويئ توان رسيدن به ØµØ¨Ø Ø±Ø§ نداشته باشد، Ù„ØØ¸Ø§ØªØ¦ ديده مئ شد Ùˆ سپس Ù…ØÙˆ مئ گرديد.
ترديد در دل او لانه كرد كه كورسو را جدئ نگيرد Ùˆ به ورائ آن بيانديشد Ùˆ كورسو را در دنيائ خيا لي اش وا نهد اگرچه برائ رسيدن به آن سختئ ÙØ±Ø§ÙˆØ§Ù†Ø¦ كشيده بود. تازه با اين همه هنوز كورسو همان كورسو بود Ùˆ اين ØØ§Ù„ت برايش ارضاء كننده نبود.از اين رو بهتر ديد كه به روشنائ پايا Ùˆ مانايئ Ùكر كند.
صدائ پرندگان همچنان بگوش مئ رسيد. وسوسه پروازدادن٠پرنده هائ همراه، ØØªØ¦ در ÙØ¶Ø§Ø¦ Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ Ùˆ تاريك، رهايش نمئ كرد. ناگهان دست در كوله برد Ùˆ دو پرنده را پرواز داد.
دو پرنده رها شده چنان شوق انگيز Ùˆ پر شور پريدند كه آن همه شوق Ùˆ شور٠پروازشان به تعجبش وا داشت. Ø¯Ø±ØØ§Ù„يكه رو به پرنده ها داشت، داد زد:
- هئ................اينطور بئ كله دور نشين كه سر از جاهائ ناكجا در بيارين! هنوز خيلئ مونده تا به روشنئ برسيم.
اما پرنده ها گويئ گوششان به اين ØØ±Ùها نبود Ùˆ چنان به شوق مئ پريدند كه پندارئ راه چاره مئ جويند Ùˆ سياهئ را به مصا٠توانمندئ مئ خوانند.
با خود Ú¯ÙØª:
- آخه پرواز تو تاريكئ و اين همه شوق!؟
نمئ توانست باور كند كه شور Ùˆ شوق پرنده ها تا اين ØØ¯ باشد. صدايشان را كه پئ مئ Ú¯Ø±ÙØª چنان مئ نمود كه تجربه هر شاخ Ùˆ برگئ برايشان خيزشئ بود برائ پروازئ ديگر Ùˆ بلندايئ ديگر! همينطور خيره به دورهائ Ù…ØÙˆ ايستاد Ùˆ چنان مست٠تجسم٠پرواز دو پرنده اش بود كه زخمهائ درونش را از ياد برد.
گويئ آنچه گذشته بود Ùˆ آن همه دست Ùˆ پا زدن در سياهئ را دو پرنده ئ درون كوله هم ØØ³ مئ كردند Ùˆ نجواهائ او را مئ شنيدند. پندارئ كه منتظر ÙØ±ØµØªØ¦ بودند تا از كوله به در آيند تا همه تيرگئ درون كوله را نیزبه بيرون ت٠كنند.
شب تمامئ نداشت Ùˆ سياهئ اش همه جا را Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ بود.او خيره به دورها نگريست Ùˆ در پئ گذشتن از كورسو بر آمد. همچنانكه قدم برمئ داشت Ø§ØØ³Ø§Ø³ كرد كه شمرده تر Ùˆ استوارتر قدم برمئ دارد. لبخندئ زد Ùˆ با خود Ú¯ÙØª:
- تو Ùˆ Ù…ØØ§Ùظه كارئ!ØŸ نكنه پير شدئ تو هم!ØŸ
چيزئ نگذشت كه ÙØ§ØµÙ„Ù‡ ائ را بئ آنكه ØØ³ كند پشت سر گذاشت Ùˆ با تعجب ديد كه كورسو ديگر كورسو نيست بلكه شب تابانند كه در سياهئ مئ درخشند Ùˆ آن كلبه كه پنداشته بود زاييده تصور Ùˆ ذهنيت خود٠او بود. پوزخندئ زد Ùˆ Ú¯ÙØª:
- سوسو زدن هاتان ديگر نمئ تواند مرا بيانگيزاند! گذشت كه باز هم در اين سياهئ به شما دل خوش كنم!
دور دورها سياهئ رنگ مئ باخت. آسمان سرخئ شادئ بخشئ رامئ نماياند. سرخئ آسمان چون دريايئ از آتش مئ نمود Ú©Ù‡ رقص شكوهمند شعله هایش تمامئ اÙÙ‚ را Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ بود. اینهمه تو گويئ باور درونش را ÙØ±ÙŠØ§Ø¯ مئ كند كه روياهائ هميشه شيرينش به ØÙ‚يقت خواهد پيوست Ùˆ آن همه تلاشش سرانجام به ثمر خواهد نشست.
لختئ به صدائ دو پرنده خويش گوش داد و خيره به سوئ صداهاشان دستها را از هم گشود انگار كه بنوعئ با آنان همنوايئ كند آواز داد:
- آهائ...........ائ رهيده از كوله هزار درد من كه كوره راه شب زدگان را با من در گذر بوديد، پروازتان اگر Ú†Ù‡ همه آرزوئ من بود Ùˆ پرواز را در Ù„ØØ¸Ù‡ Ù„ØØ¸Ù‡ از روزهائ Ø±ÙØªÙ‡ بانتظار نشستم!اما شب نگذاشت! شب نگذاشت Ùˆ برائ دريدن سياهئ هم رمقئ! اينك كه در ÙØ¶Ø§ÙŠØ¦ ديگرگونه بپروازيد بياد آريد كه سياهئ بئ كرانئ٠دروغينئ را به تماشا مئ نهد Ùˆ سرخئ آسمان هر آنچه كه با شد به ØµØ¨Ø Ø®ÙˆØ§Ù‡Ø¯ نشست.
در ØØ§Ù„ Ùˆ هوائ غريبئ بود Ùˆ نجوائ Ú¯Ù¾Ù Ù†Ù‡ÙØªÙ‡ در درون خويش با دو پرنده اش كه Ø§ØØ³Ø§Ø³ كرد Ú†Ù‡ بيهوده وسوسه مئ زايند كورسوهايئ كه اينهمه در پئ شان از هر چاه Ùˆ چاله ائ Ø§ÙØªØ§Ù† Ùˆ خيزان گذشت. دريغا از ستاره ائ كه هيچگاه بدرستئ ندرخشيد Ùˆ آسمان بئ ستاره Ú†Ù‡ غمگين بر شانه هاش هميشه جا خوش كرده بود.
سرخئ آسمان كه نويد Ø³ØØ± مئ داد، او را چنان برانگيخت كه گويئ برآن است تا آغوش باز كند Ùˆ Ø³ØØ± را با همه دلتنگئ Ùˆ بئ تابئ خويش در بر گيرد اما رسيدن به خورشید برق٠تلاش٠دوباره ائ در چشمانش نشاند كه ديگر به سياهئ نمئ انديشيد Ú†Ù‡ خورشيد را طلب مئ كرد
تمام
گيل آوايئ
---------------
Ùمینیسم پارتئ
تازه از سر کار برگشته بودم. سختئ کار آن روز Ø¨ØØ¯Ø¦ بود Ú©Ù‡ نائ ØØ±Ù زدن نداشتم. خودم را آماده کرده بودم Ú©Ù‡ دست Ùˆ صورتئ بشورم Ùˆ با چائ نیم روز Ùˆ شنیدن اخبار Ùˆ لم دادن آن چنانئ Ø§Ø³ØªØ±Ø§ØØªØ¦ کنم.
امروز از آن روزهایئ بود Ú©Ù‡ ÙØ±ØµØª سر خاراندن هم دست نمئ داد. نمئ دانم وقتئ Ú©Ù‡ کار روزانه گاها" خارج از آن Ø´Ú©Ù„ هر روزه اش سخت مئ شود،همکاران هم قوز بالائ قوز مئ شوند.انگار Ú©Ù‡ آسمان سوراخ شده Ùˆ آنها Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ اند پایین! مثل اینکه همه همه کاره اند Ùˆ هیچ کاره!
به Ù‡Ø±ØØ§Ù„ دست در جیب کرده Ùˆ کلید را در آورده Ùˆ در Ù‚Ùل٠در گرداندم. در را کاملا" باز نکرده بودم Ú©Ù‡ صدائ آرام بخش دخترم با Ú¯ÙØªÙ† " بابا اومد" تمام خستگئ Ùˆ کار روزانه را دلپذیر کرد. نمئ دانم اگر او نبود چگونه مئ توانستم زندگئ را تØÙ…Ù„ کنم. وجود او نمود٠عشق Ùˆ مهربانئ Ùˆ Ù„Ø·Ø§ÙØª کانون خانوادگئ من است. وقتئ Ú©Ù‡ از چیزئ رنجیده باشم یا Ø¨ØØ«Ø¦ØŒ بگو مگویئ در میان آید، همچنانکه نگاهم به چهره او مئ Ø§ÙØªØ¯ØŒ مهربانئ بئ غش٠نگاهش مانند آب بر آتش است. بویژه اگر بسوئ من آمده باشد Ùˆ در آغوشم بگیرد! آنگاه نه از خشم نشانیست Ùˆ نه از بگو مگویئ!
هنوز Ú©ÙØ´Ù… را در نیاورده بودم Ú©Ù‡ مدیر Ú©Ù„ مربوطه را در لباسئ غیر معمول دیدم. شستم خبردار شد Ú©Ù‡ خبرئ باید بوده باشد!
تعجب زده پرسیدم:
- اÙÙ‡....کجا!ØŸ تازه رسیدم!ØŸ تو دارئ میرئ بیرون!ØŸ
با Ù„ØÙ† صدایئ Ú©Ù‡ مجال هیچ گونه اعتراض یا جرات کردنئ رانمئ داد! Ú¯ÙØª:
- اوا....یعنئ چئ کجا!؟ مگه قراره همه اش خونه باشم!؟ وا....
زیر لب چیزهایئ زمزمه کرد که ناشنیده مئ دانستم چه باید باشد! و ادامه داد:
- انجمن ایرانیها سخنرانئ داره و منام باس برم.
طورئ این ØØ±Ù را زد Ú©Ù‡ Ø§ØØ³Ø§Ø³ کردم اگر چیزئ بخواهم بگویم! همین الان است Ú©Ù‡ هر Ú†Ù‡ کاسه Ùˆ بشقاب Ùˆ لنگه Ú©ÙØ´ نثارم شود!
همیشه این وضع که با مدیرکل مربوطه پیش مئ آید بهترین کار را سکوت مئ دانم و بره شدن در مقابل او تا از جار و جنجال بدور باشم. مخصوصا" امروز که با این همه خستگئ
اصلا" ØÙˆØµÙ„Ù‡ اش را هم نداشتم! یعنئ همان Ú©Ù‡ بشوخئ تکرار مئ کرد Ú©Ù‡ مرد٠خوب همیشه جوابش سه کلمه است: سلام! چشم! خدا ØØ§Ùظ!
سرم را انداختم پایین Ùˆ Ú©ÙØ´ را در آوردم. پرنده قشنگم را Ú©Ù‡ پیش رویم ایستاده بود در آغوش Ú¯Ø±ÙØªÙ…. با بوسه جانانه Ùˆ ناز دل نشینش خستگئ کار روزانه را از یاد بردم. در ØØ§Ù„یکه به شیرین زبانی او Ú©Ù‡ مثل نسیمئ آرامشم مئ داد، گوش مئ کردم، چشمم به ننهء همیشه چارقد پچیده ام Ø§ÙØªØ§Ø¯.
با تعجب پرسیدم:
- اÙ.... ننه جون! تو دیگه کجا!ØŸ
جواب داد:
- وا... من دیگه کجا یعنئ چئ!؟ خوب معلومه! من هم مئ خوام با منیر برم دیگه!
کمئ نگاهم کرد و ادامه داد:
- منیر مئ گه این برنامه مال٠خانوماس. خوب منام دارم مئ رم!
دیدم ائ دل٠غاÙÙ„ اینها ننه ام را هم از راه بدر کرده اند! با خود Ú¯ÙØªÙ…:
- نکنه این ننه ما هم Ùکر کرده Ú©Ù‡ Ø³ÙØ±Ù‡ نذرئ! یا روضه ØØ¶Ø±Øª Ùلان کس Ùˆ این ØØ±Ùهاست!
هر Ú†Ù‡ زور زدم بÙهمم Ú©Ù‡ این برنامه خانمها Ú†Ù‡ چیزیست Ú©Ù‡ راه انداخته اند سر در نیاوردم Ùˆ مانده بودم به ØØ§Ù„ Ùˆ هوائ ننه Ú©Ù‡ اینطور راه Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ است!
رو کردم به ننه Ùˆ Ú¯ÙØªÙ…:
- ننه جون این روضه پوضه نیستا!ØŸ باور Ú©Ù† از Ø³ÙØ±Ù‡ ØØ¶Ø±Øª عباس Ùˆ Ú†Ù‡ میدونم ÙØ§Ø·Ù…Ù‡ زهرا Ùˆ این خبرا نیستا!ØŸ یه وقت Ùکر نکنئ نذرئ چیزئ یه!ØŸ
ننه نگاهئ به من کرد Ú©Ù‡ از Ú¯ÙØªÙ‡ ام پیشان شدم! اینکه Ùکر کردم ممکنه ننه این برنامه ها رااشتباه Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ باشد!
اگرچه Ø§ØØ³Ø§Ø³ خوبئ داشتم از اینکه ننهء ما هم بالاخره به ØÙ‚وق برابرئ زن Ùˆ مرد کشانده شده Ùˆ باورهائ ÙØ¦ÙˆØ¯Ø§Ù„ئ را دور ریخته است! اما نمئ دانم چرا Ù…Ù†ØµÙØ§Ù†Ù‡ ندیدم Ú©Ù‡ تمام روز را در انتظار آمدن به خانه باشم تا در کنارشان Ø§Ø³ØªØ±Ø§ØØªØ¦ کنم Ùˆ خوش به ØØ§Ù„Ù… شود! ولئ در خانه بمانم Ùˆ آنها نباشند.
دست Ùˆ رویئ شستم Ùˆ روئ کاناپه ولو شدم. در ØØ§Ù„یکه روزنامه را داشتم ورق مئ زدم، پرسیدم:
- بئ Ø§Ù†ØµØ§ÙØ§ ØØ¯Ø§Ù‚Ù„ یه چایئ میذاشتین!
صدایئ از آنسوئ سالن آمد که:
- چایئ نیست! خودت باید تازه دم کنئ. این که دیگه کارئ نداره!
Ú¯ÙØªÙ…:
- با این وضع شام چئ میشه!؟
Ú¯ÙØª:
- همین رستوران چینئ یه شام بگیر. واسه ما هم بذار!
زیر چشمئ نگاهئ به ننه کردم! دیدم نه خیر! ننه هم با مدیرکل مربوطه دست به یکئ کرده Ùˆ ØØªÙ…ا" مئ خواهد ØªÙ„Ø§ÙØ¦ ان خدا بیامرض را هم سر من در بیاورد!
Ú¯ÙØªÙ…:
- بابا این که نمیشه! شما با این برنامه خانوم بازیهاتون خواهره ما را عروس مئ کنین!
دیدم صدائ مدیر کل مربوطه بلند شد:
- بیخود شلوغش Ù†Ú©Ù†! وا.............خیال مئ کنه Ú©Ù„ÙØªØ´Ù… Ú©Ù‡ دس به سینه براش بمونم!
لبخندئ زدم Ùˆ با صدائ تسلیم طلبانه ائ Ú¯ÙØªÙ…:
- ننه جون! دلت میاد!؟ بخدا خسته ام! سخنرانئ پوخنرانئ چئ یه آخه!؟ جانه ننه نا ندارم! ترو خدا از خر شیطون بیا پایین!
دیدم باز هم صدائ مدیر کل مربوطه بلند شد که:
- چئ دارئ مئ گئ!؟
Ú¯ÙØªÙ…:
- آخه این Ú©Ù‡ Ùقط چایئ گذاشتن نیس! شام باس بگیرم! بچه نیگه دارم! سوت Ùˆ کور اینجا بمونم Ú©Ù‡ چئ!ØŸ خانوما دارن Ùمینسم پارتئ مئ دن!ØŸ
خلاصه آمدند دم٠در Ùˆ خواستند Ú©ÙØ´ بپوشند. در ØØ§Ù„یکه ننه داشت روسریش را مرتب مئ کرد به ارامئ پرسید:
- رضا جان....این Ùمینیسم پمینسیم چئ یه مئ Ú¯Ù†!ØŸ
Ú¯ÙØªÙ…:
- ننه جون Ùمینیسم واسه همه دنیا اینه Ú©Ù‡ از ØÙ‚وق زنها Ø¯ÙØ§Ø¹ کنن. اینه Ú©Ù‡ زن Ùˆ مرد ØÙ‚وق برابر داشته باشن. این موضوع هم Ùقط واسه خانوما نیست بلکه آقایون هم تو این کارا ØØ¶ÙˆØ± دارن Ùˆ ÙØ¹Ø§Ù„یت مئ کنن. مبارزه مئ کنن. ولئ واسه ما ایرانئ ها برعکسه! درست مثه خیلئ چیزائ دیگه! Ùمینیسم واسه ما ایرانیها یعنئ آپارتاید جنسئ منتها از نوع خانومهاش Ú©Ù‡ خواره هرچئ مرد رو عروس کردن! یعنئ اینکه تمام روز برئ جون بکنئ بیائ خونه چایئ بذارئ! شام درس کنئ! خونه نیگه دارئ! تا خانوما برن Ùمینیسم پارتئ ÙˆØØ±Ùام نزنئ! Ùمینیسم واسه ما ایرانیها یعنئ خانوما هر کارئ دلشون خواست بکنند! یعنئ ادائ مردا رو در بیارن! یعنئ ØÙ‚وق مردا رو نادیده بگیرن! یعنئ واسه مردا شاخ شونه بکشن! یعنئ بئ بند Ùˆ بارئ خانوما! یعنئ اینکه...
ناگهان مدیرکل مربوطه سرش را بلند کرد Ùˆ با قیاÙÙ‡ ØÙ‚ بجانبئ Ú¯ÙØª:
- چئ دارئ واسه خودت شعار مئ دئ!ØŸ آپارتاید چئ یه! این آسمون ریسمونا چئ یه مئ Ø¨Ø§ÙØ¦!ØŸ
Ú¯ÙØªÙ…:
- ده...! همین که من پدرم در بیاد و تو بگئ: من آنم که رستم بود پهلوان! یعنئ اینکه....
هنوز ØØ±Ùهایم تمام نشده بود Ú©Ù‡ با نگاه شوخ Ùˆ دلنشین ننه روبرو شدم. این ØØ§Ù„ت را همیشه زمانئ داشت Ú©Ù‡ چیزئ را باور نکند Ùˆ یا اینکه بخواهد بگوید:
- برو پئ کارت عمو.......
تمام
گیل آوایئ
IMAN نوشت