دو داستان کوتاه از گیل آوایی
كورسو
سياهئ شب چنان بود كه هيج جا را نمئ ديد. كورمال كورمال راه مئ رÙت Ùˆ گاه بئ آنكه بداند روئ Ú†Ù‡ چيزئ پا گذاشته است، آنچنان ليز مئ خورد كه با كله بزمين مئ اÙتاد Ùˆ ناسزایئ نثار تاريكئ Ùˆ شب ظلمانئ مئ كرد Ùˆ بلند مئ
شد.
دور دورها گاهئ سويئ مئ زد اما آنچنان نبود كه چيزئ را ببيند. خيال كرد كورسويئ كه مئ بيند نور Ùانوس يا روزنه كلبه ائ است كه آن دورهاست Ùˆ نور گاه گاهئ اش شب را مئ شكند Ùˆ اين نيز انگيزه ائ شد تا خود را به آن برساند.
سياهئ شب آنچنان بود كه گويئ بر شانه هايش سنگينئ مئ كند، مانند آن وقتهايئ كه به دريا مئ زد Ùˆ به گاه خستگئ Ùشار آب را چنان Øس مئ كرد كه انگار در مايع غليظئ اÙتاده Ùˆ دست Ùˆ پا مئ زند.
در دل Ú¯Ùت:
- چئ مي شد اين كورسو بيشتر مئ شد و مئ تونستم اين راه رو ببينم!
سعئ كرد قدمهائ بلندترئ بردارد Ùˆ به Ùكر اينكه زمين مئ خورد نباشد تا شايد خود را به آن كورسو برساند اما طورئ مئ شد كه اصلا كورسويئ نبود Ùˆ او بئ آنكه قدمئ بردارد مئ ايستاد Ùˆ به دورها خيره مئ شد تا شايد آن كورسو را ببيند.
سرمائ آزار دهنده ائ به تنش نشسته بود. از اينكه در آن سياهئ چيزئ گيرش نمئ آمد كه آتشئ بگيراند به زمين Ùˆ زمان بد مئ Ú¯Ùت. تنها تن پوشئ را كه داشت به خود مئ پيچاند Ùˆ راه مئ رÙت Ùˆ وقتئ ناديده پا برچيزئ مئ گذاشت كه سكندرئ مئ خورد، با كمر به زمين مئ چسبيد Ùˆ با خشم بيشترئ به سياهئ ناسزايئ مئ Ú¯Ùت Ùˆ بلند مئ شد Ùˆ مصمم تر قدم برمئ داشت. طورئ مئ شد كه گويئ با شب تيره به ستيز برخواسته Ùˆ ترديد نداشت كه شب را خواهد شكست.
همینطور كه از زمين بلند مئ شد به دورها نگريست، ديد كه كورسو سرجايش هست Ùˆ تكان هم نخورده است Ùˆ به روشنائ آن هم چيزئ اضاÙÙ‡ نشده، با خود Ú¯Ùت:
- لامصب Øالا كه همه از هر طر٠منو Ù…Øاصره كرده اند! تو هم ناز مئ كنئ!ØŸ بهت مئ رسم!
چيزئ نگذشت كه صدائ آب روانئ به گوشش رسيد. به سوئ آن رÙت Ùˆ بئ آنكه ببيند آب از كجاست Ùˆ چگونه است به صدائ آب رسيد Ùˆ خم شد تا با دست مشتئ آب بردارد اما در كمال ناباورئ شنيد كه يكئ Ú¯Ùت:
- از كئ اجازه گرÙتئ دارئ آب مئ خورئ؟
Ú¯Ùت:
- اÙÙ‡..........Ú†Ù‡ خوب شد يكئ هم صداش در اومد! بابا مردم از تنهايئ! اين شب٠لامصب هم كه ÙˆÙÙ„ كن نيس!
Ú¯Ùت:
- شب سيا ست به جهنم! ولئ تو چرا بئ اجازه دارئ آب مئ خورئ؟
Ú¯Ùت:
- يعنئ تو اين شب برات مهم نيست ولئ آب خوردن٠من برات اينقدر اهميت داره!ØŸ تو كه اينقدر مو از ماست مئ كشئ خوب بÙكر سياهئ٠بئ پدر باش كه دمار از روزگارمون در آورده!
Ú¯Ùت:
- خوب من تو شب راØت ترم! تازه تو چئ كار دارئ به من! من اينطورئ خوشم مئ ياد! اصلا خودم انتخاب كردم كه شب باشه! تو چئ مئ گئ!ØŸ
Ú¯Ùت:
- اÙÙ‡.......شب چش چشو نمئ بينه! اصلا اين به جهنم آدم نمئ دونه دور Ùˆ برش چئ ميگذره! آدم تو تاريكئ Ø®ÙÙ‡ ميشه! Ø®ÙÙ‡! مئ Ùهمئ!ØŸ
Ú¯Ùت:
- شب اون طورهام نيس كه مئ گن! اگه خوب دقت كنئ راهشو ياد مئ گيرئ. مئ تونئ ببينئ!
Ú¯Ùت:
- شب چيه! Ù…Ú¯Ù‡ سياهئ مئ ذاره كه چيزئ ببينئ!ØŸ تو اين سياهئ نميشه كه دنبال اين چيزا باشئ! Øالا اين ØرÙا رو بذار كنار! اصلا مئ دونئ آب نمئ خوام! خوبه!ØŸ همينكه يه صدايئ شنيدم خودش يه دنياست! تو چرا تو تاريكئ نشستئ!ØŸ خوب يه چيزئ روشن كن!ØŸ
Ú¯Ùت:
- چئ روشن كنم؟ هنوز جرقه ائ نزده بارون امون نمئ ده! تازه همينكه چيزئ روشن كنم چشمم به نور عادت مئ كنه و بعد تو سياهئ نمئ تونم چيزئ رو ببينم!
تعجب كردم. اين ديگر چه استدلالئ است كه او مئ آورد! خوب مئ شود به روشنايئ عادت كرد! اصلا چرا در اين تاريكئ آدم بخواهد بنشيند!
پرسيد:
- يعنئ تو بخاطر اينكه تو تاريكئ ببينئ آتش روشن نمئ كنئ!؟ خوب مرد! آتش كه روشن كنئ ديگه سياهئ نيست!
Ú¯Ùت:
- تو كه لالايئ بلدئ چرا خوابت نمئ بره!؟
Ú¯Ùت:
- من.....من.....من رهگذرم! من دارم مئ رم! برام Ùرق نمئ كنه اينجا تاريكئ باشه يا روشنايئ! به هرØال من از اينجا مئ رم! ولئ تو چئ!ØŸ تو كه اينجا هستئ يه كارئ بكن! ببين! اون دورها رو نيگا كن! من از وقتئ كه اونو ديدم خيلئ خوشØال شدم. ديگه Ùرق نمئ كنه كه چئ ميشه! اينقدر اÙتادم Ùˆ بلند شدم كه ديگه برام عادئ شده! ولئ با همه اينها دارم مئ رم.
Ú¯Ùت:
- خوب برو! واسه چئ واستادئ!؟
در دل Ú¯Ùت:
- شانس ما رو ببين آخه!ØŸ تو اين تاريكئ كسئ پيدا نمئ شد Øالا كه يكئ هم گيرم اومده اونام از ما بهترونه!
همينكه راه اÙتاد برود همان صدا را شنيد كه Ú¯Ùت:
- خوب چرا نخوردئ؟ آب بخور برو!
Ú¯Ùت:
- نگران نباش! باز آب گير مئ يارم! زياد تشنه ام نيس! همون آبو خوردئ كه اينطورئ Ùكر مئ كنئ!
راه اÙتاد Ùˆ هنوز چند قدم برنداشته بود كه رعدئ زد. يك Ù„Øظه دور Ùˆ برش روشن شد. از آنجايئ كه بود تصويرئ در ذهنش ماند. اما چشمش Ù„Øظه ائ چيزئ را نديد. پوزخندئ زد Ùˆ سعئ كرد با تصويرئ كه از همان جرقه ائ كه زده بود Ùˆ در ذهنش مانده بود، برداشتئ از Ù…ØÙ„ داشته باشد Ùˆ تا چند قدم بداند كجا پا مئ گذارد. در Øالئ كه لبخندئ به لب داشت به دورها نگاه كرد ولئ از كورسو نشانئ نديد.
با خود Ú¯Ùت:
- نكنه كلبه هم.....!؟
همين طوركه در ترديد خود آن كورسو را Øلاجئ مئ كرد ديد دوباره آن كورسو پيدا شده است. با ديدن آن براه اÙتاد اما چيزئ نگذشت كه باران سيل آسايئ راه اÙتاد Ùˆ در چند ثانيه هيچ چيز خشك برايش باقئ نگذاشت. قطرات آب از گردنش به زير يقه اش مئ رÙت Ùˆ سردئ آن لرزشئ به تمام جانش مئ انداخت. كم كم سرما آزار دهنده تر مئ شد Ùˆ راه رÙتن هم مشكل تر تا جايئ كه هر قدم كه برمئ داشت به زمين مئ اÙتاد Ùˆ تمام جانش گويئ كوÙته شده Ùˆ درد٠آن امانش نمئ داد.
چنان خسته Ùˆ كوÙته شده بود كه Ù†Ùهميد Ú†Ù‡ وقت از آن همه لغزيدن Ùˆ اÙتان Ùˆ خيزان Ùˆ به خود پيچيدن گذشته Ùˆ به زمين هموار Ùˆ نرمئ رسيده است. به خودش كه آمد كورسو را كماكان به همان Ùاصله مئ ديد Ùˆ تعجب مئ كرد كه چرا با اين همه راه رÙتن Ùˆ پشت سر گذاشتن آن همه راه به كورسو نزديك نشده است!
در همين انديشه بود كه صدائ پرندگانئ، كه بسختئ شنيده مئ شد به گوشش رسيد. يادش آمد دو پرنده همراهش را كه چيزئ نمانده بود Ùراموششان كند از كوله به در آورد Ùˆ در Øال Ùˆ هوائ صداهايئ كه شنيده مئ شد رهاشان كند اما پرواز در سياهئ چنگئ به دل نمئ زد. همچنانكه به نواهائ وسوسه گر گوش مئ داد به كورسو مئ نگريست Ùˆ به ورائ آن مئ انديشيد.
كورسو بگونه ائ بود كه بيشتربه ستاره كوچكئ شباهت داشت Ùˆ در دورهائ Ùضاهائ مبهم گاه گاهئ سو هكئ ميزد. چنانكه گويئ توان رسيدن به ØµØ¨Ø Ø±Ø§ نداشته باشد، Ù„Øظاتئ ديده مئ شد Ùˆ سپس Ù…ØÙˆ مئ گرديد.
ترديد در دل او لانه كرد كه كورسو را جدئ نگيرد Ùˆ به ورائ آن بيانديشد Ùˆ كورسو را در دنيائ خيا لي اش وا نهد اگرچه برائ رسيدن به آن سختئ Ùراوانئ كشيده بود. تازه با اين همه هنوز كورسو همان كورسو بود Ùˆ اين Øالت برايش ارضاء كننده نبود.از اين رو بهتر ديد كه به روشنائ پايا Ùˆ مانايئ Ùكر كند.
صدائ پرندگان همچنان بگوش مئ رسيد. وسوسه پروازدادن٠پرنده هائ همراه، Øتئ در Ùضائ گرÙته Ùˆ تاريك، رهايش نمئ كرد. ناگهان دست در كوله برد Ùˆ دو پرنده را پرواز داد.
دو پرنده رها شده چنان شوق انگيز Ùˆ پر شور پريدند كه آن همه شوق Ùˆ شور٠پروازشان به تعجبش وا داشت. درØاليكه رو به پرنده ها داشت، داد زد:
- هئ................اينطور بئ كله دور نشين كه سر از جاهائ ناكجا در بيارين! هنوز خيلئ مونده تا به روشنئ برسيم.
اما پرنده ها گويئ گوششان به اين ØرÙها نبود Ùˆ چنان به شوق مئ پريدند كه پندارئ راه چاره مئ جويند Ùˆ سياهئ را به مصا٠توانمندئ مئ خوانند.
با خود Ú¯Ùت:
- آخه پرواز تو تاريكئ و اين همه شوق!؟
نمئ توانست باور كند كه شور Ùˆ شوق پرنده ها تا اين Øد باشد. صدايشان را كه پئ مئ گرÙت چنان مئ نمود كه تجربه هر شاخ Ùˆ برگئ برايشان خيزشئ بود برائ پروازئ ديگر Ùˆ بلندايئ ديگر! همينطور خيره به دورهائ Ù…ØÙˆ ايستاد Ùˆ چنان مست٠تجسم٠پرواز دو پرنده اش بود كه زخمهائ درونش را از ياد برد.
گويئ آنچه گذشته بود Ùˆ آن همه دست Ùˆ پا زدن در سياهئ را دو پرنده ئ درون كوله هم Øس مئ كردند Ùˆ نجواهائ او را مئ شنيدند. پندارئ كه منتظر Ùرصتئ بودند تا از كوله به در آيند تا همه تيرگئ درون كوله را نیزبه بيرون ت٠كنند.
شب تمامئ نداشت Ùˆ سياهئ اش همه جا را گرÙته بود.او خيره به دورها نگريست Ùˆ در پئ گذشتن از كورسو بر آمد. همچنانكه قدم برمئ داشت اØساس كرد كه شمرده تر Ùˆ استوارتر قدم برمئ دارد. لبخندئ زد Ùˆ با خود Ú¯Ùت:
- تو Ùˆ Ù…ØاÙظه كارئ!ØŸ نكنه پير شدئ تو هم!ØŸ
چيزئ نگذشت كه Ùاصله ائ را بئ آنكه Øس كند پشت سر گذاشت Ùˆ با تعجب ديد كه كورسو ديگر كورسو نيست بلكه شب تابانند كه در سياهئ مئ درخشند Ùˆ آن كلبه كه پنداشته بود زاييده تصور Ùˆ ذهنيت خود٠او بود. پوزخندئ زد Ùˆ Ú¯Ùت:
- سوسو زدن هاتان ديگر نمئ تواند مرا بيانگيزاند! گذشت كه باز هم در اين سياهئ به شما دل خوش كنم!
دور دورها سياهئ رنگ مئ باخت. آسمان سرخئ شادئ بخشئ رامئ نماياند. سرخئ آسمان چون دريايئ از آتش مئ نمود Ú©Ù‡ رقص شكوهمند شعله هایش تمامئ اÙÙ‚ را گرÙته بود. اینهمه تو گويئ باور درونش را Ùرياد مئ كند كه روياهائ هميشه شيرينش به Øقيقت خواهد پيوست Ùˆ آن همه تلاشش سرانجام به ثمر خواهد نشست.
لختئ به صدائ دو پرنده خويش گوش داد و خيره به سوئ صداهاشان دستها را از هم گشود انگار كه بنوعئ با آنان همنوايئ كند آواز داد:
- آهائ...........ائ رهيده از كوله هزار درد من كه كوره راه شب زدگان را با من در گذر بوديد، پروازتان اگر Ú†Ù‡ همه آرزوئ من بود Ùˆ پرواز را در Ù„Øظه Ù„Øظه از روزهائ رÙته بانتظار نشستم!اما شب نگذاشت! شب نگذاشت Ùˆ برائ دريدن سياهئ هم رمقئ! اينك كه در Ùضايئ ديگرگونه بپروازيد بياد آريد كه سياهئ بئ كرانئ٠دروغينئ را به تماشا مئ نهد Ùˆ سرخئ آسمان هر آنچه كه با شد به ØµØ¨Ø Ø®ÙˆØ§Ù‡Ø¯ نشست.
در Øال Ùˆ هوائ غريبئ بود Ùˆ نجوائ گپ٠نهÙته در درون خويش با دو پرنده اش كه اØساس كرد Ú†Ù‡ بيهوده وسوسه مئ زايند كورسوهايئ كه اينهمه در پئ شان از هر چاه Ùˆ چاله ائ اÙتان Ùˆ خيزان گذشت. دريغا از ستاره ائ كه هيچگاه بدرستئ ندرخشيد Ùˆ آسمان بئ ستاره Ú†Ù‡ غمگين بر شانه هاش هميشه جا خوش كرده بود.
سرخئ آسمان كه نويد سØر مئ داد، او را چنان برانگيخت كه گويئ برآن است تا آغوش باز كند Ùˆ سØر را با همه دلتنگئ Ùˆ بئ تابئ خويش در بر گيرد اما رسيدن به خورشید برق٠تلاش٠دوباره ائ در چشمانش نشاند كه ديگر به سياهئ نمئ انديشيد Ú†Ù‡ خورشيد را طلب مئ كرد
تمام
گيل آوايئ
---------------
Ùمینیسم پارتئ
تازه از سر کار برگشته بودم. سختئ کار آن روز بØدئ بود Ú©Ù‡ نائ Øر٠زدن نداشتم. خودم را آماده کرده بودم Ú©Ù‡ دست Ùˆ صورتئ بشورم Ùˆ با چائ نیم روز Ùˆ شنیدن اخبار Ùˆ لم دادن آن چنانئ استراØتئ کنم.
امروز از آن روزهایئ بود Ú©Ù‡ Ùرصت سر خاراندن هم دست نمئ داد. نمئ دانم وقتئ Ú©Ù‡ کار روزانه گاها" خارج از آن Ø´Ú©Ù„ هر روزه اش سخت مئ شود،همکاران هم قوز بالائ قوز مئ شوند.انگار Ú©Ù‡ آسمان سوراخ شده Ùˆ آنها اÙتاده اند پایین! مثل اینکه همه همه کاره اند Ùˆ هیچ کاره!
به هرØال دست در جیب کرده Ùˆ کلید را در آورده Ùˆ در Ù‚Ùل٠در گرداندم. در را کاملا" باز نکرده بودم Ú©Ù‡ صدائ آرام بخش دخترم با Ú¯Ùتن " بابا اومد" تمام خستگئ Ùˆ کار روزانه را دلپذیر کرد. نمئ دانم اگر او نبود چگونه مئ توانستم زندگئ را تØمل کنم. وجود او نمود٠عشق Ùˆ مهربانئ Ùˆ لطاÙت کانون خانوادگئ من است. وقتئ Ú©Ù‡ از چیزئ رنجیده باشم یا بØثئ، بگو مگویئ در میان آید، همچنانکه نگاهم به چهره او مئ اÙتد، مهربانئ بئ غش٠نگاهش مانند آب بر آتش است. بویژه اگر بسوئ من آمده باشد Ùˆ در آغوشم بگیرد! آنگاه نه از خشم نشانیست Ùˆ نه از بگو مگویئ!
هنوز Ú©Ùشم را در نیاورده بودم Ú©Ù‡ مدیر Ú©Ù„ مربوطه را در لباسئ غیر معمول دیدم. شستم خبردار شد Ú©Ù‡ خبرئ باید بوده باشد!
تعجب زده پرسیدم:
- اÙÙ‡....کجا!ØŸ تازه رسیدم!ØŸ تو دارئ میرئ بیرون!ØŸ
با Ù„ØÙ† صدایئ Ú©Ù‡ مجال هیچ گونه اعتراض یا جرات کردنئ رانمئ داد! Ú¯Ùت:
- اوا....یعنئ چئ کجا!؟ مگه قراره همه اش خونه باشم!؟ وا....
زیر لب چیزهایئ زمزمه کرد که ناشنیده مئ دانستم چه باید باشد! و ادامه داد:
- انجمن ایرانیها سخنرانئ داره و منام باس برم.
طورئ این Øر٠را زد Ú©Ù‡ اØساس کردم اگر چیزئ بخواهم بگویم! همین الان است Ú©Ù‡ هر Ú†Ù‡ کاسه Ùˆ بشقاب Ùˆ لنگه Ú©ÙØ´ نثارم شود!
همیشه این وضع که با مدیرکل مربوطه پیش مئ آید بهترین کار را سکوت مئ دانم و بره شدن در مقابل او تا از جار و جنجال بدور باشم. مخصوصا" امروز که با این همه خستگئ
اصلا" Øوصله اش را هم نداشتم! یعنئ همان Ú©Ù‡ بشوخئ تکرار مئ کرد Ú©Ù‡ مرد٠خوب همیشه جوابش سه کلمه است: سلام! چشم! خدا ØاÙظ!
سرم را انداختم پایین Ùˆ Ú©ÙØ´ را در آوردم. پرنده قشنگم را Ú©Ù‡ پیش رویم ایستاده بود در آغوش گرÙتم. با بوسه جانانه Ùˆ ناز دل نشینش خستگئ کار روزانه را از یاد بردم. در Øالیکه به شیرین زبانی او Ú©Ù‡ مثل نسیمئ آرامشم مئ داد، گوش مئ کردم، چشمم به ننهء همیشه چارقد پچیده ام اÙتاد.
با تعجب پرسیدم:
- اÙ.... ننه جون! تو دیگه کجا!ØŸ
جواب داد:
- وا... من دیگه کجا یعنئ چئ!؟ خوب معلومه! من هم مئ خوام با منیر برم دیگه!
کمئ نگاهم کرد و ادامه داد:
- منیر مئ گه این برنامه مال٠خانوماس. خوب منام دارم مئ رم!
دیدم ائ دل٠غاÙÙ„ اینها ننه ام را هم از راه بدر کرده اند! با خود Ú¯Ùتم:
- نکنه این ننه ما هم Ùکر کرده Ú©Ù‡ سÙره نذرئ! یا روضه Øضرت Ùلان کس Ùˆ این ØرÙهاست!
هر Ú†Ù‡ زور زدم بÙهمم Ú©Ù‡ این برنامه خانمها Ú†Ù‡ چیزیست Ú©Ù‡ راه انداخته اند سر در نیاوردم Ùˆ مانده بودم به Øال Ùˆ هوائ ننه Ú©Ù‡ اینطور راه اÙتاده است!
رو کردم به ننه Ùˆ Ú¯Ùتم:
- ننه جون این روضه پوضه نیستا!ØŸ باور Ú©Ù† از سÙره Øضرت عباس Ùˆ Ú†Ù‡ میدونم Ùاطمه زهرا Ùˆ این خبرا نیستا!ØŸ یه وقت Ùکر نکنئ نذرئ چیزئ یه!ØŸ
ننه نگاهئ به من کرد Ú©Ù‡ از Ú¯Ùته ام پیشان شدم! اینکه Ùکر کردم ممکنه ننه این برنامه ها رااشتباه گرÙته باشد!
اگرچه اØساس خوبئ داشتم از اینکه ننهء ما هم بالاخره به Øقوق برابرئ زن Ùˆ مرد کشانده شده Ùˆ باورهائ Ùئودالئ را دور ریخته است! اما نمئ دانم چرا منصÙانه ندیدم Ú©Ù‡ تمام روز را در انتظار آمدن به خانه باشم تا در کنارشان استراØتئ کنم Ùˆ خوش به Øالم شود! ولئ در خانه بمانم Ùˆ آنها نباشند.
دست Ùˆ رویئ شستم Ùˆ روئ کاناپه ولو شدم. در Øالیکه روزنامه را داشتم ورق مئ زدم، پرسیدم:
- بئ انصاÙا Øداقل یه چایئ میذاشتین!
صدایئ از آنسوئ سالن آمد که:
- چایئ نیست! خودت باید تازه دم کنئ. این که دیگه کارئ نداره!
Ú¯Ùتم:
- با این وضع شام چئ میشه!؟
Ú¯Ùت:
- همین رستوران چینئ یه شام بگیر. واسه ما هم بذار!
زیر چشمئ نگاهئ به ننه کردم! دیدم نه خیر! ننه هم با مدیرکل مربوطه دست به یکئ کرده Ùˆ Øتما" مئ خواهد تلاÙئ ان خدا بیامرض را هم سر من در بیاورد!
Ú¯Ùتم:
- بابا این که نمیشه! شما با این برنامه خانوم بازیهاتون خواهره ما را عروس مئ کنین!
دیدم صدائ مدیر کل مربوطه بلند شد:
- بیخود شلوغش Ù†Ú©Ù†! وا.............خیال مئ کنه Ú©Ù„Ùتشم Ú©Ù‡ دس به سینه براش بمونم!
لبخندئ زدم Ùˆ با صدائ تسلیم طلبانه ائ Ú¯Ùتم:
- ننه جون! دلت میاد!؟ بخدا خسته ام! سخنرانئ پوخنرانئ چئ یه آخه!؟ جانه ننه نا ندارم! ترو خدا از خر شیطون بیا پایین!
دیدم باز هم صدائ مدیر کل مربوطه بلند شد که:
- چئ دارئ مئ گئ!؟
Ú¯Ùتم:
- آخه این Ú©Ù‡ Ùقط چایئ گذاشتن نیس! شام باس بگیرم! بچه نیگه دارم! سوت Ùˆ کور اینجا بمونم Ú©Ù‡ چئ!ØŸ خانوما دارن Ùمینسم پارتئ مئ دن!ØŸ
خلاصه آمدند دم٠در Ùˆ خواستند Ú©ÙØ´ بپوشند. در Øالیکه ننه داشت روسریش را مرتب مئ کرد به ارامئ پرسید:
- رضا جان....این Ùمینیسم پمینسیم چئ یه مئ Ú¯Ù†!ØŸ
Ú¯Ùتم:
- ننه جون Ùمینیسم واسه همه دنیا اینه Ú©Ù‡ از Øقوق زنها دÙاع کنن. اینه Ú©Ù‡ زن Ùˆ مرد Øقوق برابر داشته باشن. این موضوع هم Ùقط واسه خانوما نیست بلکه آقایون هم تو این کارا Øضور دارن Ùˆ Ùعالیت مئ کنن. مبارزه مئ کنن. ولئ واسه ما ایرانئ ها برعکسه! درست مثه خیلئ چیزائ دیگه! Ùمینیسم واسه ما ایرانیها یعنئ آپارتاید جنسئ منتها از نوع خانومهاش Ú©Ù‡ خواره هرچئ مرد رو عروس کردن! یعنئ اینکه تمام روز برئ جون بکنئ بیائ خونه چایئ بذارئ! شام درس کنئ! خونه نیگه دارئ! تا خانوما برن Ùمینیسم پارتئ ÙˆØرÙام نزنئ! Ùمینیسم واسه ما ایرانیها یعنئ خانوما هر کارئ دلشون خواست بکنند! یعنئ ادائ مردا رو در بیارن! یعنئ Øقوق مردا رو نادیده بگیرن! یعنئ واسه مردا شاخ شونه بکشن! یعنئ بئ بند Ùˆ بارئ خانوما! یعنئ اینکه...
ناگهان مدیرکل مربوطه سرش را بلند کرد Ùˆ با قیاÙÙ‡ ØÙ‚ بجانبئ Ú¯Ùت:
- چئ دارئ واسه خودت شعار مئ دئ!ØŸ آپارتاید چئ یه! این آسمون ریسمونا چئ یه مئ باÙئ!ØŸ
Ú¯Ùتم:
- ده...! همین که من پدرم در بیاد و تو بگئ: من آنم که رستم بود پهلوان! یعنئ اینکه....
هنوز ØرÙهایم تمام نشده بود Ú©Ù‡ با نگاه شوخ Ùˆ دلنشین ننه روبرو شدم. این Øالت را همیشه زمانئ داشت Ú©Ù‡ چیزئ را باور نکند Ùˆ یا اینکه بخواهد بگوید:
- برو پئ کارت عمو.......
تمام
گیل آوایئ
سياهئ شب چنان بود كه هيج جا را نمئ ديد. كورمال كورمال راه مئ رÙت Ùˆ گاه بئ آنكه بداند روئ Ú†Ù‡ چيزئ پا گذاشته است، آنچنان ليز مئ خورد كه با كله بزمين مئ اÙتاد Ùˆ ناسزایئ نثار تاريكئ Ùˆ شب ظلمانئ مئ كرد Ùˆ بلند مئ
شد.
دور دورها گاهئ سويئ مئ زد اما آنچنان نبود كه چيزئ را ببيند. خيال كرد كورسويئ كه مئ بيند نور Ùانوس يا روزنه كلبه ائ است كه آن دورهاست Ùˆ نور گاه گاهئ اش شب را مئ شكند Ùˆ اين نيز انگيزه ائ شد تا خود را به آن برساند.
سياهئ شب آنچنان بود كه گويئ بر شانه هايش سنگينئ مئ كند، مانند آن وقتهايئ كه به دريا مئ زد Ùˆ به گاه خستگئ Ùشار آب را چنان Øس مئ كرد كه انگار در مايع غليظئ اÙتاده Ùˆ دست Ùˆ پا مئ زند.
در دل Ú¯Ùت:
- چئ مي شد اين كورسو بيشتر مئ شد و مئ تونستم اين راه رو ببينم!
سعئ كرد قدمهائ بلندترئ بردارد Ùˆ به Ùكر اينكه زمين مئ خورد نباشد تا شايد خود را به آن كورسو برساند اما طورئ مئ شد كه اصلا كورسويئ نبود Ùˆ او بئ آنكه قدمئ بردارد مئ ايستاد Ùˆ به دورها خيره مئ شد تا شايد آن كورسو را ببيند.
سرمائ آزار دهنده ائ به تنش نشسته بود. از اينكه در آن سياهئ چيزئ گيرش نمئ آمد كه آتشئ بگيراند به زمين Ùˆ زمان بد مئ Ú¯Ùت. تنها تن پوشئ را كه داشت به خود مئ پيچاند Ùˆ راه مئ رÙت Ùˆ وقتئ ناديده پا برچيزئ مئ گذاشت كه سكندرئ مئ خورد، با كمر به زمين مئ چسبيد Ùˆ با خشم بيشترئ به سياهئ ناسزايئ مئ Ú¯Ùت Ùˆ بلند مئ شد Ùˆ مصمم تر قدم برمئ داشت. طورئ مئ شد كه گويئ با شب تيره به ستيز برخواسته Ùˆ ترديد نداشت كه شب را خواهد شكست.
همینطور كه از زمين بلند مئ شد به دورها نگريست، ديد كه كورسو سرجايش هست Ùˆ تكان هم نخورده است Ùˆ به روشنائ آن هم چيزئ اضاÙÙ‡ نشده، با خود Ú¯Ùت:
- لامصب Øالا كه همه از هر طر٠منو Ù…Øاصره كرده اند! تو هم ناز مئ كنئ!ØŸ بهت مئ رسم!
چيزئ نگذشت كه صدائ آب روانئ به گوشش رسيد. به سوئ آن رÙت Ùˆ بئ آنكه ببيند آب از كجاست Ùˆ چگونه است به صدائ آب رسيد Ùˆ خم شد تا با دست مشتئ آب بردارد اما در كمال ناباورئ شنيد كه يكئ Ú¯Ùت:
- از كئ اجازه گرÙتئ دارئ آب مئ خورئ؟
Ú¯Ùت:
- اÙÙ‡..........Ú†Ù‡ خوب شد يكئ هم صداش در اومد! بابا مردم از تنهايئ! اين شب٠لامصب هم كه ÙˆÙÙ„ كن نيس!
Ú¯Ùت:
- شب سيا ست به جهنم! ولئ تو چرا بئ اجازه دارئ آب مئ خورئ؟
Ú¯Ùت:
- يعنئ تو اين شب برات مهم نيست ولئ آب خوردن٠من برات اينقدر اهميت داره!ØŸ تو كه اينقدر مو از ماست مئ كشئ خوب بÙكر سياهئ٠بئ پدر باش كه دمار از روزگارمون در آورده!
Ú¯Ùت:
- خوب من تو شب راØت ترم! تازه تو چئ كار دارئ به من! من اينطورئ خوشم مئ ياد! اصلا خودم انتخاب كردم كه شب باشه! تو چئ مئ گئ!ØŸ
Ú¯Ùت:
- اÙÙ‡.......شب چش چشو نمئ بينه! اصلا اين به جهنم آدم نمئ دونه دور Ùˆ برش چئ ميگذره! آدم تو تاريكئ Ø®ÙÙ‡ ميشه! Ø®ÙÙ‡! مئ Ùهمئ!ØŸ
Ú¯Ùت:
- شب اون طورهام نيس كه مئ گن! اگه خوب دقت كنئ راهشو ياد مئ گيرئ. مئ تونئ ببينئ!
Ú¯Ùت:
- شب چيه! Ù…Ú¯Ù‡ سياهئ مئ ذاره كه چيزئ ببينئ!ØŸ تو اين سياهئ نميشه كه دنبال اين چيزا باشئ! Øالا اين ØرÙا رو بذار كنار! اصلا مئ دونئ آب نمئ خوام! خوبه!ØŸ همينكه يه صدايئ شنيدم خودش يه دنياست! تو چرا تو تاريكئ نشستئ!ØŸ خوب يه چيزئ روشن كن!ØŸ
Ú¯Ùت:
- چئ روشن كنم؟ هنوز جرقه ائ نزده بارون امون نمئ ده! تازه همينكه چيزئ روشن كنم چشمم به نور عادت مئ كنه و بعد تو سياهئ نمئ تونم چيزئ رو ببينم!
تعجب كردم. اين ديگر چه استدلالئ است كه او مئ آورد! خوب مئ شود به روشنايئ عادت كرد! اصلا چرا در اين تاريكئ آدم بخواهد بنشيند!
پرسيد:
- يعنئ تو بخاطر اينكه تو تاريكئ ببينئ آتش روشن نمئ كنئ!؟ خوب مرد! آتش كه روشن كنئ ديگه سياهئ نيست!
Ú¯Ùت:
- تو كه لالايئ بلدئ چرا خوابت نمئ بره!؟
Ú¯Ùت:
- من.....من.....من رهگذرم! من دارم مئ رم! برام Ùرق نمئ كنه اينجا تاريكئ باشه يا روشنايئ! به هرØال من از اينجا مئ رم! ولئ تو چئ!ØŸ تو كه اينجا هستئ يه كارئ بكن! ببين! اون دورها رو نيگا كن! من از وقتئ كه اونو ديدم خيلئ خوشØال شدم. ديگه Ùرق نمئ كنه كه چئ ميشه! اينقدر اÙتادم Ùˆ بلند شدم كه ديگه برام عادئ شده! ولئ با همه اينها دارم مئ رم.
Ú¯Ùت:
- خوب برو! واسه چئ واستادئ!؟
در دل Ú¯Ùت:
- شانس ما رو ببين آخه!ØŸ تو اين تاريكئ كسئ پيدا نمئ شد Øالا كه يكئ هم گيرم اومده اونام از ما بهترونه!
همينكه راه اÙتاد برود همان صدا را شنيد كه Ú¯Ùت:
- خوب چرا نخوردئ؟ آب بخور برو!
Ú¯Ùت:
- نگران نباش! باز آب گير مئ يارم! زياد تشنه ام نيس! همون آبو خوردئ كه اينطورئ Ùكر مئ كنئ!
راه اÙتاد Ùˆ هنوز چند قدم برنداشته بود كه رعدئ زد. يك Ù„Øظه دور Ùˆ برش روشن شد. از آنجايئ كه بود تصويرئ در ذهنش ماند. اما چشمش Ù„Øظه ائ چيزئ را نديد. پوزخندئ زد Ùˆ سعئ كرد با تصويرئ كه از همان جرقه ائ كه زده بود Ùˆ در ذهنش مانده بود، برداشتئ از Ù…ØÙ„ داشته باشد Ùˆ تا چند قدم بداند كجا پا مئ گذارد. در Øالئ كه لبخندئ به لب داشت به دورها نگاه كرد ولئ از كورسو نشانئ نديد.
با خود Ú¯Ùت:
- نكنه كلبه هم.....!؟
همين طوركه در ترديد خود آن كورسو را Øلاجئ مئ كرد ديد دوباره آن كورسو پيدا شده است. با ديدن آن براه اÙتاد اما چيزئ نگذشت كه باران سيل آسايئ راه اÙتاد Ùˆ در چند ثانيه هيچ چيز خشك برايش باقئ نگذاشت. قطرات آب از گردنش به زير يقه اش مئ رÙت Ùˆ سردئ آن لرزشئ به تمام جانش مئ انداخت. كم كم سرما آزار دهنده تر مئ شد Ùˆ راه رÙتن هم مشكل تر تا جايئ كه هر قدم كه برمئ داشت به زمين مئ اÙتاد Ùˆ تمام جانش گويئ كوÙته شده Ùˆ درد٠آن امانش نمئ داد.
چنان خسته Ùˆ كوÙته شده بود كه Ù†Ùهميد Ú†Ù‡ وقت از آن همه لغزيدن Ùˆ اÙتان Ùˆ خيزان Ùˆ به خود پيچيدن گذشته Ùˆ به زمين هموار Ùˆ نرمئ رسيده است. به خودش كه آمد كورسو را كماكان به همان Ùاصله مئ ديد Ùˆ تعجب مئ كرد كه چرا با اين همه راه رÙتن Ùˆ پشت سر گذاشتن آن همه راه به كورسو نزديك نشده است!
در همين انديشه بود كه صدائ پرندگانئ، كه بسختئ شنيده مئ شد به گوشش رسيد. يادش آمد دو پرنده همراهش را كه چيزئ نمانده بود Ùراموششان كند از كوله به در آورد Ùˆ در Øال Ùˆ هوائ صداهايئ كه شنيده مئ شد رهاشان كند اما پرواز در سياهئ چنگئ به دل نمئ زد. همچنانكه به نواهائ وسوسه گر گوش مئ داد به كورسو مئ نگريست Ùˆ به ورائ آن مئ انديشيد.
كورسو بگونه ائ بود كه بيشتربه ستاره كوچكئ شباهت داشت Ùˆ در دورهائ Ùضاهائ مبهم گاه گاهئ سو هكئ ميزد. چنانكه گويئ توان رسيدن به ØµØ¨Ø Ø±Ø§ نداشته باشد، Ù„Øظاتئ ديده مئ شد Ùˆ سپس Ù…ØÙˆ مئ گرديد.
ترديد در دل او لانه كرد كه كورسو را جدئ نگيرد Ùˆ به ورائ آن بيانديشد Ùˆ كورسو را در دنيائ خيا لي اش وا نهد اگرچه برائ رسيدن به آن سختئ Ùراوانئ كشيده بود. تازه با اين همه هنوز كورسو همان كورسو بود Ùˆ اين Øالت برايش ارضاء كننده نبود.از اين رو بهتر ديد كه به روشنائ پايا Ùˆ مانايئ Ùكر كند.
صدائ پرندگان همچنان بگوش مئ رسيد. وسوسه پروازدادن٠پرنده هائ همراه، Øتئ در Ùضائ گرÙته Ùˆ تاريك، رهايش نمئ كرد. ناگهان دست در كوله برد Ùˆ دو پرنده را پرواز داد.
دو پرنده رها شده چنان شوق انگيز Ùˆ پر شور پريدند كه آن همه شوق Ùˆ شور٠پروازشان به تعجبش وا داشت. درØاليكه رو به پرنده ها داشت، داد زد:
- هئ................اينطور بئ كله دور نشين كه سر از جاهائ ناكجا در بيارين! هنوز خيلئ مونده تا به روشنئ برسيم.
اما پرنده ها گويئ گوششان به اين ØرÙها نبود Ùˆ چنان به شوق مئ پريدند كه پندارئ راه چاره مئ جويند Ùˆ سياهئ را به مصا٠توانمندئ مئ خوانند.
با خود Ú¯Ùت:
- آخه پرواز تو تاريكئ و اين همه شوق!؟
نمئ توانست باور كند كه شور Ùˆ شوق پرنده ها تا اين Øد باشد. صدايشان را كه پئ مئ گرÙت چنان مئ نمود كه تجربه هر شاخ Ùˆ برگئ برايشان خيزشئ بود برائ پروازئ ديگر Ùˆ بلندايئ ديگر! همينطور خيره به دورهائ Ù…ØÙˆ ايستاد Ùˆ چنان مست٠تجسم٠پرواز دو پرنده اش بود كه زخمهائ درونش را از ياد برد.
گويئ آنچه گذشته بود Ùˆ آن همه دست Ùˆ پا زدن در سياهئ را دو پرنده ئ درون كوله هم Øس مئ كردند Ùˆ نجواهائ او را مئ شنيدند. پندارئ كه منتظر Ùرصتئ بودند تا از كوله به در آيند تا همه تيرگئ درون كوله را نیزبه بيرون ت٠كنند.
شب تمامئ نداشت Ùˆ سياهئ اش همه جا را گرÙته بود.او خيره به دورها نگريست Ùˆ در پئ گذشتن از كورسو بر آمد. همچنانكه قدم برمئ داشت اØساس كرد كه شمرده تر Ùˆ استوارتر قدم برمئ دارد. لبخندئ زد Ùˆ با خود Ú¯Ùت:
- تو Ùˆ Ù…ØاÙظه كارئ!ØŸ نكنه پير شدئ تو هم!ØŸ
چيزئ نگذشت كه Ùاصله ائ را بئ آنكه Øس كند پشت سر گذاشت Ùˆ با تعجب ديد كه كورسو ديگر كورسو نيست بلكه شب تابانند كه در سياهئ مئ درخشند Ùˆ آن كلبه كه پنداشته بود زاييده تصور Ùˆ ذهنيت خود٠او بود. پوزخندئ زد Ùˆ Ú¯Ùت:
- سوسو زدن هاتان ديگر نمئ تواند مرا بيانگيزاند! گذشت كه باز هم در اين سياهئ به شما دل خوش كنم!
دور دورها سياهئ رنگ مئ باخت. آسمان سرخئ شادئ بخشئ رامئ نماياند. سرخئ آسمان چون دريايئ از آتش مئ نمود Ú©Ù‡ رقص شكوهمند شعله هایش تمامئ اÙÙ‚ را گرÙته بود. اینهمه تو گويئ باور درونش را Ùرياد مئ كند كه روياهائ هميشه شيرينش به Øقيقت خواهد پيوست Ùˆ آن همه تلاشش سرانجام به ثمر خواهد نشست.
لختئ به صدائ دو پرنده خويش گوش داد و خيره به سوئ صداهاشان دستها را از هم گشود انگار كه بنوعئ با آنان همنوايئ كند آواز داد:
- آهائ...........ائ رهيده از كوله هزار درد من كه كوره راه شب زدگان را با من در گذر بوديد، پروازتان اگر Ú†Ù‡ همه آرزوئ من بود Ùˆ پرواز را در Ù„Øظه Ù„Øظه از روزهائ رÙته بانتظار نشستم!اما شب نگذاشت! شب نگذاشت Ùˆ برائ دريدن سياهئ هم رمقئ! اينك كه در Ùضايئ ديگرگونه بپروازيد بياد آريد كه سياهئ بئ كرانئ٠دروغينئ را به تماشا مئ نهد Ùˆ سرخئ آسمان هر آنچه كه با شد به ØµØ¨Ø Ø®ÙˆØ§Ù‡Ø¯ نشست.
در Øال Ùˆ هوائ غريبئ بود Ùˆ نجوائ گپ٠نهÙته در درون خويش با دو پرنده اش كه اØساس كرد Ú†Ù‡ بيهوده وسوسه مئ زايند كورسوهايئ كه اينهمه در پئ شان از هر چاه Ùˆ چاله ائ اÙتان Ùˆ خيزان گذشت. دريغا از ستاره ائ كه هيچگاه بدرستئ ندرخشيد Ùˆ آسمان بئ ستاره Ú†Ù‡ غمگين بر شانه هاش هميشه جا خوش كرده بود.
سرخئ آسمان كه نويد سØر مئ داد، او را چنان برانگيخت كه گويئ برآن است تا آغوش باز كند Ùˆ سØر را با همه دلتنگئ Ùˆ بئ تابئ خويش در بر گيرد اما رسيدن به خورشید برق٠تلاش٠دوباره ائ در چشمانش نشاند كه ديگر به سياهئ نمئ انديشيد Ú†Ù‡ خورشيد را طلب مئ كرد
تمام
گيل آوايئ
---------------
Ùمینیسم پارتئ
تازه از سر کار برگشته بودم. سختئ کار آن روز بØدئ بود Ú©Ù‡ نائ Øر٠زدن نداشتم. خودم را آماده کرده بودم Ú©Ù‡ دست Ùˆ صورتئ بشورم Ùˆ با چائ نیم روز Ùˆ شنیدن اخبار Ùˆ لم دادن آن چنانئ استراØتئ کنم.
امروز از آن روزهایئ بود Ú©Ù‡ Ùرصت سر خاراندن هم دست نمئ داد. نمئ دانم وقتئ Ú©Ù‡ کار روزانه گاها" خارج از آن Ø´Ú©Ù„ هر روزه اش سخت مئ شود،همکاران هم قوز بالائ قوز مئ شوند.انگار Ú©Ù‡ آسمان سوراخ شده Ùˆ آنها اÙتاده اند پایین! مثل اینکه همه همه کاره اند Ùˆ هیچ کاره!
به هرØال دست در جیب کرده Ùˆ کلید را در آورده Ùˆ در Ù‚Ùل٠در گرداندم. در را کاملا" باز نکرده بودم Ú©Ù‡ صدائ آرام بخش دخترم با Ú¯Ùتن " بابا اومد" تمام خستگئ Ùˆ کار روزانه را دلپذیر کرد. نمئ دانم اگر او نبود چگونه مئ توانستم زندگئ را تØمل کنم. وجود او نمود٠عشق Ùˆ مهربانئ Ùˆ لطاÙت کانون خانوادگئ من است. وقتئ Ú©Ù‡ از چیزئ رنجیده باشم یا بØثئ، بگو مگویئ در میان آید، همچنانکه نگاهم به چهره او مئ اÙتد، مهربانئ بئ غش٠نگاهش مانند آب بر آتش است. بویژه اگر بسوئ من آمده باشد Ùˆ در آغوشم بگیرد! آنگاه نه از خشم نشانیست Ùˆ نه از بگو مگویئ!
هنوز Ú©Ùشم را در نیاورده بودم Ú©Ù‡ مدیر Ú©Ù„ مربوطه را در لباسئ غیر معمول دیدم. شستم خبردار شد Ú©Ù‡ خبرئ باید بوده باشد!
تعجب زده پرسیدم:
- اÙÙ‡....کجا!ØŸ تازه رسیدم!ØŸ تو دارئ میرئ بیرون!ØŸ
با Ù„ØÙ† صدایئ Ú©Ù‡ مجال هیچ گونه اعتراض یا جرات کردنئ رانمئ داد! Ú¯Ùت:
- اوا....یعنئ چئ کجا!؟ مگه قراره همه اش خونه باشم!؟ وا....
زیر لب چیزهایئ زمزمه کرد که ناشنیده مئ دانستم چه باید باشد! و ادامه داد:
- انجمن ایرانیها سخنرانئ داره و منام باس برم.
طورئ این Øر٠را زد Ú©Ù‡ اØساس کردم اگر چیزئ بخواهم بگویم! همین الان است Ú©Ù‡ هر Ú†Ù‡ کاسه Ùˆ بشقاب Ùˆ لنگه Ú©ÙØ´ نثارم شود!
همیشه این وضع که با مدیرکل مربوطه پیش مئ آید بهترین کار را سکوت مئ دانم و بره شدن در مقابل او تا از جار و جنجال بدور باشم. مخصوصا" امروز که با این همه خستگئ
اصلا" Øوصله اش را هم نداشتم! یعنئ همان Ú©Ù‡ بشوخئ تکرار مئ کرد Ú©Ù‡ مرد٠خوب همیشه جوابش سه کلمه است: سلام! چشم! خدا ØاÙظ!
سرم را انداختم پایین Ùˆ Ú©ÙØ´ را در آوردم. پرنده قشنگم را Ú©Ù‡ پیش رویم ایستاده بود در آغوش گرÙتم. با بوسه جانانه Ùˆ ناز دل نشینش خستگئ کار روزانه را از یاد بردم. در Øالیکه به شیرین زبانی او Ú©Ù‡ مثل نسیمئ آرامشم مئ داد، گوش مئ کردم، چشمم به ننهء همیشه چارقد پچیده ام اÙتاد.
با تعجب پرسیدم:
- اÙ.... ننه جون! تو دیگه کجا!ØŸ
جواب داد:
- وا... من دیگه کجا یعنئ چئ!؟ خوب معلومه! من هم مئ خوام با منیر برم دیگه!
کمئ نگاهم کرد و ادامه داد:
- منیر مئ گه این برنامه مال٠خانوماس. خوب منام دارم مئ رم!
دیدم ائ دل٠غاÙÙ„ اینها ننه ام را هم از راه بدر کرده اند! با خود Ú¯Ùتم:
- نکنه این ننه ما هم Ùکر کرده Ú©Ù‡ سÙره نذرئ! یا روضه Øضرت Ùلان کس Ùˆ این ØرÙهاست!
هر Ú†Ù‡ زور زدم بÙهمم Ú©Ù‡ این برنامه خانمها Ú†Ù‡ چیزیست Ú©Ù‡ راه انداخته اند سر در نیاوردم Ùˆ مانده بودم به Øال Ùˆ هوائ ننه Ú©Ù‡ اینطور راه اÙتاده است!
رو کردم به ننه Ùˆ Ú¯Ùتم:
- ننه جون این روضه پوضه نیستا!ØŸ باور Ú©Ù† از سÙره Øضرت عباس Ùˆ Ú†Ù‡ میدونم Ùاطمه زهرا Ùˆ این خبرا نیستا!ØŸ یه وقت Ùکر نکنئ نذرئ چیزئ یه!ØŸ
ننه نگاهئ به من کرد Ú©Ù‡ از Ú¯Ùته ام پیشان شدم! اینکه Ùکر کردم ممکنه ننه این برنامه ها رااشتباه گرÙته باشد!
اگرچه اØساس خوبئ داشتم از اینکه ننهء ما هم بالاخره به Øقوق برابرئ زن Ùˆ مرد کشانده شده Ùˆ باورهائ Ùئودالئ را دور ریخته است! اما نمئ دانم چرا منصÙانه ندیدم Ú©Ù‡ تمام روز را در انتظار آمدن به خانه باشم تا در کنارشان استراØتئ کنم Ùˆ خوش به Øالم شود! ولئ در خانه بمانم Ùˆ آنها نباشند.
دست Ùˆ رویئ شستم Ùˆ روئ کاناپه ولو شدم. در Øالیکه روزنامه را داشتم ورق مئ زدم، پرسیدم:
- بئ انصاÙا Øداقل یه چایئ میذاشتین!
صدایئ از آنسوئ سالن آمد که:
- چایئ نیست! خودت باید تازه دم کنئ. این که دیگه کارئ نداره!
Ú¯Ùتم:
- با این وضع شام چئ میشه!؟
Ú¯Ùت:
- همین رستوران چینئ یه شام بگیر. واسه ما هم بذار!
زیر چشمئ نگاهئ به ننه کردم! دیدم نه خیر! ننه هم با مدیرکل مربوطه دست به یکئ کرده Ùˆ Øتما" مئ خواهد تلاÙئ ان خدا بیامرض را هم سر من در بیاورد!
Ú¯Ùتم:
- بابا این که نمیشه! شما با این برنامه خانوم بازیهاتون خواهره ما را عروس مئ کنین!
دیدم صدائ مدیر کل مربوطه بلند شد:
- بیخود شلوغش Ù†Ú©Ù†! وا.............خیال مئ کنه Ú©Ù„Ùتشم Ú©Ù‡ دس به سینه براش بمونم!
لبخندئ زدم Ùˆ با صدائ تسلیم طلبانه ائ Ú¯Ùتم:
- ننه جون! دلت میاد!؟ بخدا خسته ام! سخنرانئ پوخنرانئ چئ یه آخه!؟ جانه ننه نا ندارم! ترو خدا از خر شیطون بیا پایین!
دیدم باز هم صدائ مدیر کل مربوطه بلند شد که:
- چئ دارئ مئ گئ!؟
Ú¯Ùتم:
- آخه این Ú©Ù‡ Ùقط چایئ گذاشتن نیس! شام باس بگیرم! بچه نیگه دارم! سوت Ùˆ کور اینجا بمونم Ú©Ù‡ چئ!ØŸ خانوما دارن Ùمینسم پارتئ مئ دن!ØŸ
خلاصه آمدند دم٠در Ùˆ خواستند Ú©ÙØ´ بپوشند. در Øالیکه ننه داشت روسریش را مرتب مئ کرد به ارامئ پرسید:
- رضا جان....این Ùمینیسم پمینسیم چئ یه مئ Ú¯Ù†!ØŸ
Ú¯Ùتم:
- ننه جون Ùمینیسم واسه همه دنیا اینه Ú©Ù‡ از Øقوق زنها دÙاع کنن. اینه Ú©Ù‡ زن Ùˆ مرد Øقوق برابر داشته باشن. این موضوع هم Ùقط واسه خانوما نیست بلکه آقایون هم تو این کارا Øضور دارن Ùˆ Ùعالیت مئ کنن. مبارزه مئ کنن. ولئ واسه ما ایرانئ ها برعکسه! درست مثه خیلئ چیزائ دیگه! Ùمینیسم واسه ما ایرانیها یعنئ آپارتاید جنسئ منتها از نوع خانومهاش Ú©Ù‡ خواره هرچئ مرد رو عروس کردن! یعنئ اینکه تمام روز برئ جون بکنئ بیائ خونه چایئ بذارئ! شام درس کنئ! خونه نیگه دارئ! تا خانوما برن Ùمینیسم پارتئ ÙˆØرÙام نزنئ! Ùمینیسم واسه ما ایرانیها یعنئ خانوما هر کارئ دلشون خواست بکنند! یعنئ ادائ مردا رو در بیارن! یعنئ Øقوق مردا رو نادیده بگیرن! یعنئ واسه مردا شاخ شونه بکشن! یعنئ بئ بند Ùˆ بارئ خانوما! یعنئ اینکه...
ناگهان مدیرکل مربوطه سرش را بلند کرد Ùˆ با قیاÙÙ‡ ØÙ‚ بجانبئ Ú¯Ùت:
- چئ دارئ واسه خودت شعار مئ دئ!ØŸ آپارتاید چئ یه! این آسمون ریسمونا چئ یه مئ باÙئ!ØŸ
Ú¯Ùتم:
- ده...! همین که من پدرم در بیاد و تو بگئ: من آنم که رستم بود پهلوان! یعنئ اینکه....
هنوز ØرÙهایم تمام نشده بود Ú©Ù‡ با نگاه شوخ Ùˆ دلنشین ننه روبرو شدم. این Øالت را همیشه زمانئ داشت Ú©Ù‡ چیزئ را باور نکند Ùˆ یا اینکه بخواهد بگوید:
- برو پئ کارت عمو.......
تمام
گیل آوایئ
IMAN نوشت