متولد خواهم شدM. Ghafrani
متولد خواهم شد
این اتاق یک ماه است آبستن من است و من ده روز دیگر متولد خواهم شد
نمیدانم
زنده یا مرده
نمیدانم
مرا در بر گرÙته تا در خود Ùرو روم مانند دانه ای لوبیا قبل از جوانه زدن
نمی دانم به بار خواهم نشست یا نه
ققنوس شهوت را به آتش میکشم تاخاکستر آن بر خلا٠عادت مرغ Øکمت را Øاصل کند
و تو نیز بدان ای رانده شده
تو را دیگر بر صندوق در بسته ی اکنون دلم که روزی جولانگاه تاخت و تازت بود دیگر راهی نیست
من متولد خواهم شد
زنده یا مرده
نمیدانم
هراسم از بین رÙته است.Øضورش را دیگر در اتاق Øس نمی کنم.زمزمه هایم از من Ù…ÛŒ راندش.Ù…ÛŒ داند قصد انÙجار دارم.
ØرÙهایی از بیرون Ù…ÛŒ شنوم Ú©Ù‡ گواهم Ù…ÛŒ دهد به پیروزی نزدیک هستم.
مادرم Ù…ÛŒ گوید:چهره اش را دیدی,نورانی شده.برقی در چشمانش اÙتاده Ú©Ù‡ آدم را مجذوب Ù…ÛŒ کند.
برادرم Ù…ÛŒ خندد Ùˆ Ù…ÛŒ گوید:آقاتازه نویسنده هم شده.دیدی Ú†Ù‡ چیزهایی نوشته .نه مادرم,Ùرزند دلبندت دیوانه شده,چیز خورش کرده اند.یک ماه است خودش را در اتاق Øبس کرده وسرش را از روی قران Ùˆ Ù…ÙØ§ØªÛŒØ Ø¨Ø± نمی دارد Ú©Ù‡ Ú†Ù‡!آقا چله نشسته Ùˆ دنبال معرÙت Øقیقی Ù…ÛŒ گردد.بروید نگاهش کنید شده پوست Ùˆ استخوان.شب تا ØµØ¨Ø Ù‡Ù… Ú©Ù‡ صدای ناله Ùˆ زاریش برایمان خواب نگذاشته.
من متولد خواهم شد
زنده یا مرده
نمیدانم
قلبم سر چشمه ÛŒ نوریست Ú©Ù‡ مرا در بر خواهد گرÙت
سر چشمه ای که سنگ سیاه و خارای گناه مسدودش کرده بود
اما اکنون با هر تپش مرا غرق در نور خواهد کرد
چرا که من متولد خواهم شد
- تمام وسایل اتاقش را بیرون ریخته Ùˆ نشسته روی قالی قران Ù…ÛŒ خواند.یا خوابیده یا دراز کشیده Ùˆ از پنجره به آسمان خیره شده.با هیچ کس هم Ú©Ù‡ Øر٠نمی زند.تا دیروز هوارهای شعرهای عاشقانه ای Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ خواند سرمان را برده بود Øالا هم صدای گریه Ùˆ قرانش.یادتان هست Ú†Ù‡ ها Ù…ÛŒ خواند( لبانت به ظراÙت شعر.چشمانت رازآتش است.عشقت پیروزی آدمیست(Øالا هم شده قاری قران. اصلا از روز اول دیوانه بود اما شدت نداشت.دلم برایتان Ù…ÛŒ سوزد زØمات بیست ساله تان به باد نیستی رÙت.روز اولی Ú©Ù‡ آمد Ùˆ تمام وسایل اتاقش را بیرون ریخت باید جلویش را Ù…ÛŒ گرÙتید.اما خدا را شکر کنید, Ùردا چهلمین روز هم تمام Ù…ÛŒ شود شاید هنوز امیدهایی باقی مانده باشد.
چیزی درونم به جریان اÙتاده است Ú©Ù‡ ناشناختگی اش برایم لذت بخش است
انگار از من به بیرون می پاشد
چیزی مانند Øرارت Ùˆ نور
شاید متولد شده باشم....
( هر کس خود را چهل روز برای خدا خالص کند چشمه های Øکمت ازقلبش بر زبانش جاری Ù…ÛŒ شود)
مرتضی غÙرانی
مرداد85
تبریز
این اتاق یک ماه است آبستن من است و من ده روز دیگر متولد خواهم شد
نمیدانم
زنده یا مرده
نمیدانم
مرا در بر گرÙته تا در خود Ùرو روم مانند دانه ای لوبیا قبل از جوانه زدن
نمی دانم به بار خواهم نشست یا نه
ققنوس شهوت را به آتش میکشم تاخاکستر آن بر خلا٠عادت مرغ Øکمت را Øاصل کند
و تو نیز بدان ای رانده شده
تو را دیگر بر صندوق در بسته ی اکنون دلم که روزی جولانگاه تاخت و تازت بود دیگر راهی نیست
من متولد خواهم شد
زنده یا مرده
نمیدانم
هراسم از بین رÙته است.Øضورش را دیگر در اتاق Øس نمی کنم.زمزمه هایم از من Ù…ÛŒ راندش.Ù…ÛŒ داند قصد انÙجار دارم.
ØرÙهایی از بیرون Ù…ÛŒ شنوم Ú©Ù‡ گواهم Ù…ÛŒ دهد به پیروزی نزدیک هستم.
مادرم Ù…ÛŒ گوید:چهره اش را دیدی,نورانی شده.برقی در چشمانش اÙتاده Ú©Ù‡ آدم را مجذوب Ù…ÛŒ کند.
برادرم Ù…ÛŒ خندد Ùˆ Ù…ÛŒ گوید:آقاتازه نویسنده هم شده.دیدی Ú†Ù‡ چیزهایی نوشته .نه مادرم,Ùرزند دلبندت دیوانه شده,چیز خورش کرده اند.یک ماه است خودش را در اتاق Øبس کرده وسرش را از روی قران Ùˆ Ù…ÙØ§ØªÛŒØ Ø¨Ø± نمی دارد Ú©Ù‡ Ú†Ù‡!آقا چله نشسته Ùˆ دنبال معرÙت Øقیقی Ù…ÛŒ گردد.بروید نگاهش کنید شده پوست Ùˆ استخوان.شب تا ØµØ¨Ø Ù‡Ù… Ú©Ù‡ صدای ناله Ùˆ زاریش برایمان خواب نگذاشته.
من متولد خواهم شد
زنده یا مرده
نمیدانم
قلبم سر چشمه ÛŒ نوریست Ú©Ù‡ مرا در بر خواهد گرÙت
سر چشمه ای که سنگ سیاه و خارای گناه مسدودش کرده بود
اما اکنون با هر تپش مرا غرق در نور خواهد کرد
چرا که من متولد خواهم شد
- تمام وسایل اتاقش را بیرون ریخته Ùˆ نشسته روی قالی قران Ù…ÛŒ خواند.یا خوابیده یا دراز کشیده Ùˆ از پنجره به آسمان خیره شده.با هیچ کس هم Ú©Ù‡ Øر٠نمی زند.تا دیروز هوارهای شعرهای عاشقانه ای Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ خواند سرمان را برده بود Øالا هم صدای گریه Ùˆ قرانش.یادتان هست Ú†Ù‡ ها Ù…ÛŒ خواند( لبانت به ظراÙت شعر.چشمانت رازآتش است.عشقت پیروزی آدمیست(Øالا هم شده قاری قران. اصلا از روز اول دیوانه بود اما شدت نداشت.دلم برایتان Ù…ÛŒ سوزد زØمات بیست ساله تان به باد نیستی رÙت.روز اولی Ú©Ù‡ آمد Ùˆ تمام وسایل اتاقش را بیرون ریخت باید جلویش را Ù…ÛŒ گرÙتید.اما خدا را شکر کنید, Ùردا چهلمین روز هم تمام Ù…ÛŒ شود شاید هنوز امیدهایی باقی مانده باشد.
چیزی درونم به جریان اÙتاده است Ú©Ù‡ ناشناختگی اش برایم لذت بخش است
انگار از من به بیرون می پاشد
چیزی مانند Øرارت Ùˆ نور
شاید متولد شده باشم....
( هر کس خود را چهل روز برای خدا خالص کند چشمه های Øکمت ازقلبش بر زبانش جاری Ù…ÛŒ شود)
مرتضی غÙرانی
مرداد85
تبریز
sepideh rasoliy نوشت