رباب Ù…ØØ¨- robob moheb
سبز Ùیروزه ای
رباب Ù…ØØ¨
مرد گريه نمي کند. گريه نکرد. رؤيا را موميایي کرده نشاند توی Ù‚ÙØ³Ù‡ ÛŒ ÙØ´ÙŠØ´Ù‡ ای Ú©Ù‡ قبل از مرگ رؤيا برای طوطي مرده اش ساخته بود. وقتي طوطي Ù…ÙØ±Ø¯ ØŒ ÙŠÚ© ماه غمباد Ú¯Ø±ÙØª تا Ù‚ÙØ³ آماده شد. روز دوشنبه
Û²Û¶ تير Û±Û³Û¸Ûµ خورشيدی به کارگاه آقا عبداله Ø±ÙØª Ùˆ Ù‚ÙØ³ را آورد. کليد به در ØÙŠØ§Ø· نينداخت. زنگ در را ÙØ´Ø§Ø± داد. ÙŠÚ© بار. دو بار. ده بار. در باز نشد. کسي در را باز نکرد. بدبيني از نوک پاهايش با لا Ú¯Ø±ÙØª. توی رگ هايش . زير پوستش. توی تک تک سلولهايش « ميدونستم. ميدونستم آخرش کار خودشو ميکنه. اين رقاصه.. اگه... » Ù‚ÙØ³ را زمين گذاشت. دست هايش مي لرزيد « کليد ٠لعنتي... اين کليد ٠لعنتي کجاس ديگه؟... کاش مرده بودی زن. به جای اظهرم مرده بودی زن...» .
Ù‚ÙØ³ پشت در ٠خانه ماند. وارد شد. يکراست به آشپزخانه Ø±ÙØªØŒ جائي Ú©Ù‡ خانه ÛŒ اول Ùˆ آخر او بود « خونه ÛŒ ٠اول Ùˆ آخر زن آشپزخونه س». رؤيا در خانه اش نبود. به اتاق پذيرائي Ø±ÙØª ØŒ جائي Ú©Ù‡ رؤيا Ùقط برای گردگيری Ùˆ Ù†Ø¸Ø§ÙØª اجازه دخول داشت. همه چيز سر جايش بود، تمیز Ùˆ گردگيری شده . رؤيا آنجا نبود. به اتاق خواب Ø±ÙØª ØŒ جائي Ú©Ù‡ رؤيا Ùقط وقتي اجازه ÛŒ ورود داشت ØŒ Ú©Ù‡ او مي خواست. تختخواب مرتب بود Ùˆ رؤيا آنجا نبود. « پس کجائي لکاته ØŸ » دوباره بدبيني از همانجایی Ú©Ù‡ هميشه آغاز مي شد ØŒ پا Ú¯Ø±ÙØª. سوی بالا. توی رگ هايش . زير پوستش. توی تک تک سلولهايش، توی گوشتش ØŒ لابلای استخوان هايش. به ØÙ…ام Ø±ÙØª. در را باز کرد. رؤيا هزار سال بود آنجا نشسته بود. لخت ٠مادر زاد. تکيه بر ديوار. Ú©Ù ØÙ…ام روی کاشي های سبز Ùيرزوه ای.
ظر٠موم خالي کنار دستش بود. دست هايش روی زانوانش به رنگ سبز Ùيرزوه ای آرام Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ بودند. موهای خرمائي روشنش سبز مي زد. چشم های زرد Ùˆ عسلي اش ØŒ خيره به ديوار Ùˆ کابينت ØÙ…ام سبز مي زد . لبخندش Ú©Ù‡ انگار Ùقط یکبار Ùˆ برای هميشه روی لب هايش ØÚ© شده بودند ØŒ سبز مي زد. سبز Ùيروزه ای. موج سبز نگاه ٠مهرزاد را با خود برد « پاشو پاشو لکاته تا اين ساعت نشستي اینجا Ú©Ù‡ Ú†ÙŠ ؟»
يادش Ø§ÙØªØ§Ø¯ Ù‚ÙØ³ را پشت ٠در خانه جا گذاشته است . در ØÙ…ام را بست Ùˆ Ø±ÙØª Ùˆ Ù‚ÙØ³ را آورد Ùˆ به اتاق خواب برد « اظهرم! به خدا اگه بذارم يه پر ازت Ú©Ù… بشه. » Ù‚ÙØ³ را درست روبروی آينه ÛŒ قدی Ùˆ تختخواب جای داد « با ØÙ…وم کردن معجزه ای نميشه. زن ØÙ…وم کردن بسه! بيا اين شيشه ها رو دستمال بکش ببينم! بيشتر از اين نميتونم اظهرمو معطل کنم».
زن نيامد. سبز Ùيروزه ای نيامد. باز بدبيني راه پيشين در پيش Ú¯Ø±ÙØª. سوی بالا. توی رگ هايش . زير پوستش. توی تک تک سلولهايش ØŒ توی گوشتش ØŒ لابلای استخوان هايش « ØØ§Ù„ا ميام نشونت ميدم لکا ته ÛŒ دگوری Ú©Ù‡ سرتو بزنن، ته تو بزنن هوای خونه ننه خوشگله تو مي کني».
روبروی رؤيا ايستاده بود. رنگ سبز Ùيروزه ای چشمهايش را آزار مي داد « چيه دوباره عزا Ú¯Ø±ÙØªÙŠØŸ Ù…Ú¯Ù‡ چند روزه Ú©Ù‡ ...ØŸ » رؤيا لبخند مي زد. با سبز Ùيروزه ای لبخند مي زد. « پاشو پاشو زن! وقته شامه. ننه من غريبم رو بذار واسه بعد!. اين اداها ديگه کهنه شده ..» اينبار رؤيا ادا در نمي آورد. رؤيا شده بود ÙŠÚ© رنگ . سبز Ùيروزه ای. جلو Ø±ÙØª. رؤيا لبخند مي زد. سبز Ùيروزه ای. نگاه مي کرد. سبز Ùيروزه ای. نشسته بود. سبز Ùيروزه ای.
با خودش Ú¯ÙØª « سبزی ای بهت نشون بدم Ú©Ù‡ ØØ¸ کني ». خواست موهای Ùيروزه ايش را بکشد Ú©Ù‡ سر جايش ميخکوب شد. او خلع Ø³Ù„Ø§Ø Ø´Ø¯Ù‡ بود. سبز Ùيروزه ای خلع Ø³Ù„Ø§ØØ´ کرده بود. Ø§ØØ³Ø§Ø³ ضع٠به او دست داد. پاهايش لرزيدن Ú¯Ø±ÙØª. چرا قلبش بالا مي Ø±ÙØª سبز مي زد؟ ÙØ±Ùˆ مي ريخت سبز مي زد؟ آرام خم شد Ú©Ù‡ دستهای Ùيروزه ای را بگيرد Ùˆ بلند کند. قنديل سبزی تا کورترين نقطه ÛŒ ٠تنش تير کشيد. طوطي از يادش Ø±ÙØª « مال ٠تو . مال ٠تو عزيزم. عشق ٠من. رؤيا ÛŒ زندگيم. رؤيا ÛŒ ٠من. Ù‚ÙØ³ مال ٠تو. رؤيا Ù…. رؤيام...رؤ.. »
مرد گريه نمي کند. گريه نکرد. دو عدسي سبز ميشي خريد Ùˆ توی گودی چشم هايش نشاند. چشم های زرد عسلي رؤيا رنگ ٠شب Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ بودند Ùˆ مهرزاد رنگ شب را اصلن دوست نداشت. آن روزها وقتي رؤيا Ù†ÙØ³ مي کشيد ØŒ گاه پيش مي آمد Ú©Ù‡ او در آغوش ٠همسرش از رنگ زرد چشم هايش شرمنده مي شد « تکنيک اونقده Ù¾ÙŠØ´Ø±ÙØª کرده Ú©Ù‡ بتونه مسئله رو ØÙ„ کنه. خودم ÙØ±Ø¯Ø§ واست دو تا لنز سبز ميشي مي خرم.»
ÙØ±Ø¯Ø§ نيامد. هيچ ÙØ±Ø¯Ø§Ø¦ÙŠ ÙØ±Ø¯Ø§ نمي آمد. مهرزاد تکنيک Ùˆ لنز های سبز ميشي را ÙØ±Ø§Ù…وش مي کرد Ùˆ رؤيا زردی مردمک چشم هايش را. اما رؤيا هيچوقت شرمندگي را ÙØ±Ø§Ù…وش نمي کرد. او با شرمندگي اخت Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ بود. زردی چشم هايش نبود ØŒ گوشت اضاÙÙ‡ ÛŒ دور Ù†Ø§ÙØ´ شرمنده اش مي کرد. گوشت اضاÙÙ‡ ÛŒ دور Ù†Ø§ÙØ´ نبود ØŒ موهای Ú©Ù… پشتش شرمنده اش مي کرد. موهای Ú©Ù… پشتش نبود ØŒ لاغری ساق پا هايش شرمنده اش مي کرد. لاغری ساق پا هايش نبود ØŒ پر پشتي مو های آلت تناسلي اش شرمنده اش مي کرد. « هوای Ú©ÙˆÙØªÙŠ Ø®ÙˆÙ†Ù‡ چقده سنگينه!» رؤيا در هوای سنگين خانه Ùˆ ØÙ…ام خانه بار شرم را با موم از دوش خود برمي داشت Ú©Ù‡ برای هميشه سبز شد. سبز Ùيروزه ای.
آن روزها Ú©Ù‡ رؤيا Ù†ÙØ³ مي کشيد جيب های مهرزاد آخر هر ماه پر Ùˆ تا اواسط ماه خالي مي شد. نه برای خريدن لنز های سبز ميشي يا خرج جراØÙŠ Ù†ÙˆÚ© دماغ يا گوشت اضاÙÙ‡ دور نا٠رؤيا. جيب های مهرزاد را تا اواسط ماه طوطي Ùˆ تکنيک خالي مي کردند.
طوطي روی کي برد نقره ای اش مي نشست و مزه مي پراکند و طعم گشتن هاي ٠الکترونيکي اش را پر شورتر مي کرد.
- چيه؟ چي ميخوای؟
- ... هي..
- چيزی ميخوای؟
- نه... شام آماده س.
شام ٠آخر بود. طوطي کنار او روی Ú©ÙŠ برد نقره ای اش به خواب Ø±ÙØªÙ‡ Ùˆ بيدار نشد Ú©Ù‡ نشد. مهرزاد ÙŠÚ© ماه لب به غذا نزد. ØØ§Ù„Ø´ از بوی غذا بهم مي خورد Ùˆ رؤيا مانده بود Ú©Ù‡ Ú†Ù‡ بکند Ùˆ Ú†Ù‡ نکند.
نه ساله Ú©Ù‡ بود ØŒ روزی مادرش به او Ú¯ÙØªÙ‡ بود : " دخترم بهار دنيا اومدی مثه Ø´Ú©ÙˆÙÙ‡ ÛŒ گيلاس". Ùˆ او دلش هری ريخته بود پائين : « عمر Ø´Ú©ÙˆÙÙ‡ های گيلاس چند روزه؟» از آن روزنبود Ú©Ù‡ ريزش مو پيدا کرده بود. موهای پرپشتش Ú©Ù… Ùˆ کمتر مي شد از روزی Ú©Ù‡ مهرزاد به او Ú¯ÙØªÙ‡ بود: " ÙØ± شش ماهه بزني پرپشت تر به نظر ميان". Ú©Ù… پشت شده بودند. يا او آنطور خيال مي کرد Ùˆ برای همين هم روز دوشنبه Û²Û¶ تير Û±Û³Û¸Ûµ تصميم Ú¯Ø±ÙØª در سبز Ùيروزه ای ØÙ…ام خانه ÛŒ مهرزاد Ú©Ù‡ هيچوقت خانه ÛŒ او نشد ØŒ موهایش را Ú©Ù‡ تا شانه اش مي رسيد به رنگ سبز Ùيروزه ای شلال کند تا هم مهرزاد موهای پر پشتش را ديده باشد ØŒ هم او را ماندگار در خانه ÛŒ خودش. خانه رؤيا های خودش. خانه ÛŒ رؤيا.
زندگي را ÙØ±Ø§Ù…وش کرده بود. گريه را نه. عصر های زمستاني اشک او را در مي آورد. خاکستری بودند. مهرزاد از سر کار بر مي گشت. يکراست به اتاق خواب مي آمد. روبروی Ù‚ÙØ³ شيشه ای Ú©Ù‡ درست روبروی آينه ÛŒ قدی Ùˆ تختخواب گذاشته شده بود ساعت ها مهربان مي نشست Ùˆ هيچ نمي Ú¯ÙØª. نه از چشم های زرد عسلي . نه از ساق های لاغراو . نه از گوشت ور آمده دور Ù†Ø§ÙØ´ . نه از موهای Ú©Ù… پشت خرمایی اش . نه از تراشيدن مویی . Ùˆ نه از طوطي ٠خاک شده زير درخت سيب خانه. Ùقط گاهي مي شد Ú©Ù‡ مي Ú¯ÙØª : " چرا گريه مي کني ØŒ عزيزم ØŸ "
دست های روی زانو مانده به عمق تاريکي ÙØ±Ùˆ نمي Ø±ÙØªÙ†Ø¯. برق موم تا آتش دل مهرزاد زبانه مي کشيد Ùˆ به جای اولش باز مي گشت. مو های شلال شده Ùيروزه ای سبز يشمي شده بودند Ùˆ مثل شرابه روی صورت تکيده ÛŒ مهرزاد مي پاشيدند تا مهرزاد زندگي Ùˆ پنجره ÛŒ باز اتا Ù‚ را در عصر های زمستاني ÙØ±Ø§Ù…وش کند Ùˆ بگذارد سرما Ùˆ باد چشم های شيشه ای سبز يشمي را با مه Ùˆ بخار با خود ببرد.
استکلهم / جولای دوهزارو شش
رباب Ù…ØØ¨
مرد گريه نمي کند. گريه نکرد. رؤيا را موميایي کرده نشاند توی Ù‚ÙØ³Ù‡ ÛŒ ÙØ´ÙŠØ´Ù‡ ای Ú©Ù‡ قبل از مرگ رؤيا برای طوطي مرده اش ساخته بود. وقتي طوطي Ù…ÙØ±Ø¯ ØŒ ÙŠÚ© ماه غمباد Ú¯Ø±ÙØª تا Ù‚ÙØ³ آماده شد. روز دوشنبه
Û²Û¶ تير Û±Û³Û¸Ûµ خورشيدی به کارگاه آقا عبداله Ø±ÙØª Ùˆ Ù‚ÙØ³ را آورد. کليد به در ØÙŠØ§Ø· نينداخت. زنگ در را ÙØ´Ø§Ø± داد. ÙŠÚ© بار. دو بار. ده بار. در باز نشد. کسي در را باز نکرد. بدبيني از نوک پاهايش با لا Ú¯Ø±ÙØª. توی رگ هايش . زير پوستش. توی تک تک سلولهايش « ميدونستم. ميدونستم آخرش کار خودشو ميکنه. اين رقاصه.. اگه... » Ù‚ÙØ³ را زمين گذاشت. دست هايش مي لرزيد « کليد ٠لعنتي... اين کليد ٠لعنتي کجاس ديگه؟... کاش مرده بودی زن. به جای اظهرم مرده بودی زن...» .
Ù‚ÙØ³ پشت در ٠خانه ماند. وارد شد. يکراست به آشپزخانه Ø±ÙØªØŒ جائي Ú©Ù‡ خانه ÛŒ اول Ùˆ آخر او بود « خونه ÛŒ ٠اول Ùˆ آخر زن آشپزخونه س». رؤيا در خانه اش نبود. به اتاق پذيرائي Ø±ÙØª ØŒ جائي Ú©Ù‡ رؤيا Ùقط برای گردگيری Ùˆ Ù†Ø¸Ø§ÙØª اجازه دخول داشت. همه چيز سر جايش بود، تمیز Ùˆ گردگيری شده . رؤيا آنجا نبود. به اتاق خواب Ø±ÙØª ØŒ جائي Ú©Ù‡ رؤيا Ùقط وقتي اجازه ÛŒ ورود داشت ØŒ Ú©Ù‡ او مي خواست. تختخواب مرتب بود Ùˆ رؤيا آنجا نبود. « پس کجائي لکاته ØŸ » دوباره بدبيني از همانجایی Ú©Ù‡ هميشه آغاز مي شد ØŒ پا Ú¯Ø±ÙØª. سوی بالا. توی رگ هايش . زير پوستش. توی تک تک سلولهايش، توی گوشتش ØŒ لابلای استخوان هايش. به ØÙ…ام Ø±ÙØª. در را باز کرد. رؤيا هزار سال بود آنجا نشسته بود. لخت ٠مادر زاد. تکيه بر ديوار. Ú©Ù ØÙ…ام روی کاشي های سبز Ùيرزوه ای.
ظر٠موم خالي کنار دستش بود. دست هايش روی زانوانش به رنگ سبز Ùيرزوه ای آرام Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ بودند. موهای خرمائي روشنش سبز مي زد. چشم های زرد Ùˆ عسلي اش ØŒ خيره به ديوار Ùˆ کابينت ØÙ…ام سبز مي زد . لبخندش Ú©Ù‡ انگار Ùقط یکبار Ùˆ برای هميشه روی لب هايش ØÚ© شده بودند ØŒ سبز مي زد. سبز Ùيروزه ای. موج سبز نگاه ٠مهرزاد را با خود برد « پاشو پاشو لکاته تا اين ساعت نشستي اینجا Ú©Ù‡ Ú†ÙŠ ؟»
يادش Ø§ÙØªØ§Ø¯ Ù‚ÙØ³ را پشت ٠در خانه جا گذاشته است . در ØÙ…ام را بست Ùˆ Ø±ÙØª Ùˆ Ù‚ÙØ³ را آورد Ùˆ به اتاق خواب برد « اظهرم! به خدا اگه بذارم يه پر ازت Ú©Ù… بشه. » Ù‚ÙØ³ را درست روبروی آينه ÛŒ قدی Ùˆ تختخواب جای داد « با ØÙ…وم کردن معجزه ای نميشه. زن ØÙ…وم کردن بسه! بيا اين شيشه ها رو دستمال بکش ببينم! بيشتر از اين نميتونم اظهرمو معطل کنم».
زن نيامد. سبز Ùيروزه ای نيامد. باز بدبيني راه پيشين در پيش Ú¯Ø±ÙØª. سوی بالا. توی رگ هايش . زير پوستش. توی تک تک سلولهايش ØŒ توی گوشتش ØŒ لابلای استخوان هايش « ØØ§Ù„ا ميام نشونت ميدم لکا ته ÛŒ دگوری Ú©Ù‡ سرتو بزنن، ته تو بزنن هوای خونه ننه خوشگله تو مي کني».
روبروی رؤيا ايستاده بود. رنگ سبز Ùيروزه ای چشمهايش را آزار مي داد « چيه دوباره عزا Ú¯Ø±ÙØªÙŠØŸ Ù…Ú¯Ù‡ چند روزه Ú©Ù‡ ...ØŸ » رؤيا لبخند مي زد. با سبز Ùيروزه ای لبخند مي زد. « پاشو پاشو زن! وقته شامه. ننه من غريبم رو بذار واسه بعد!. اين اداها ديگه کهنه شده ..» اينبار رؤيا ادا در نمي آورد. رؤيا شده بود ÙŠÚ© رنگ . سبز Ùيروزه ای. جلو Ø±ÙØª. رؤيا لبخند مي زد. سبز Ùيروزه ای. نگاه مي کرد. سبز Ùيروزه ای. نشسته بود. سبز Ùيروزه ای.
با خودش Ú¯ÙØª « سبزی ای بهت نشون بدم Ú©Ù‡ ØØ¸ کني ». خواست موهای Ùيروزه ايش را بکشد Ú©Ù‡ سر جايش ميخکوب شد. او خلع Ø³Ù„Ø§Ø Ø´Ø¯Ù‡ بود. سبز Ùيروزه ای خلع Ø³Ù„Ø§ØØ´ کرده بود. Ø§ØØ³Ø§Ø³ ضع٠به او دست داد. پاهايش لرزيدن Ú¯Ø±ÙØª. چرا قلبش بالا مي Ø±ÙØª سبز مي زد؟ ÙØ±Ùˆ مي ريخت سبز مي زد؟ آرام خم شد Ú©Ù‡ دستهای Ùيروزه ای را بگيرد Ùˆ بلند کند. قنديل سبزی تا کورترين نقطه ÛŒ ٠تنش تير کشيد. طوطي از يادش Ø±ÙØª « مال ٠تو . مال ٠تو عزيزم. عشق ٠من. رؤيا ÛŒ زندگيم. رؤيا ÛŒ ٠من. Ù‚ÙØ³ مال ٠تو. رؤيا Ù…. رؤيام...رؤ.. »
مرد گريه نمي کند. گريه نکرد. دو عدسي سبز ميشي خريد Ùˆ توی گودی چشم هايش نشاند. چشم های زرد عسلي رؤيا رنگ ٠شب Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ بودند Ùˆ مهرزاد رنگ شب را اصلن دوست نداشت. آن روزها وقتي رؤيا Ù†ÙØ³ مي کشيد ØŒ گاه پيش مي آمد Ú©Ù‡ او در آغوش ٠همسرش از رنگ زرد چشم هايش شرمنده مي شد « تکنيک اونقده Ù¾ÙŠØ´Ø±ÙØª کرده Ú©Ù‡ بتونه مسئله رو ØÙ„ کنه. خودم ÙØ±Ø¯Ø§ واست دو تا لنز سبز ميشي مي خرم.»
ÙØ±Ø¯Ø§ نيامد. هيچ ÙØ±Ø¯Ø§Ø¦ÙŠ ÙØ±Ø¯Ø§ نمي آمد. مهرزاد تکنيک Ùˆ لنز های سبز ميشي را ÙØ±Ø§Ù…وش مي کرد Ùˆ رؤيا زردی مردمک چشم هايش را. اما رؤيا هيچوقت شرمندگي را ÙØ±Ø§Ù…وش نمي کرد. او با شرمندگي اخت Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ بود. زردی چشم هايش نبود ØŒ گوشت اضاÙÙ‡ ÛŒ دور Ù†Ø§ÙØ´ شرمنده اش مي کرد. گوشت اضاÙÙ‡ ÛŒ دور Ù†Ø§ÙØ´ نبود ØŒ موهای Ú©Ù… پشتش شرمنده اش مي کرد. موهای Ú©Ù… پشتش نبود ØŒ لاغری ساق پا هايش شرمنده اش مي کرد. لاغری ساق پا هايش نبود ØŒ پر پشتي مو های آلت تناسلي اش شرمنده اش مي کرد. « هوای Ú©ÙˆÙØªÙŠ Ø®ÙˆÙ†Ù‡ چقده سنگينه!» رؤيا در هوای سنگين خانه Ùˆ ØÙ…ام خانه بار شرم را با موم از دوش خود برمي داشت Ú©Ù‡ برای هميشه سبز شد. سبز Ùيروزه ای.
آن روزها Ú©Ù‡ رؤيا Ù†ÙØ³ مي کشيد جيب های مهرزاد آخر هر ماه پر Ùˆ تا اواسط ماه خالي مي شد. نه برای خريدن لنز های سبز ميشي يا خرج جراØÙŠ Ù†ÙˆÚ© دماغ يا گوشت اضاÙÙ‡ دور نا٠رؤيا. جيب های مهرزاد را تا اواسط ماه طوطي Ùˆ تکنيک خالي مي کردند.
طوطي روی کي برد نقره ای اش مي نشست و مزه مي پراکند و طعم گشتن هاي ٠الکترونيکي اش را پر شورتر مي کرد.
- چيه؟ چي ميخوای؟
- ... هي..
- چيزی ميخوای؟
- نه... شام آماده س.
شام ٠آخر بود. طوطي کنار او روی Ú©ÙŠ برد نقره ای اش به خواب Ø±ÙØªÙ‡ Ùˆ بيدار نشد Ú©Ù‡ نشد. مهرزاد ÙŠÚ© ماه لب به غذا نزد. ØØ§Ù„Ø´ از بوی غذا بهم مي خورد Ùˆ رؤيا مانده بود Ú©Ù‡ Ú†Ù‡ بکند Ùˆ Ú†Ù‡ نکند.
نه ساله Ú©Ù‡ بود ØŒ روزی مادرش به او Ú¯ÙØªÙ‡ بود : " دخترم بهار دنيا اومدی مثه Ø´Ú©ÙˆÙÙ‡ ÛŒ گيلاس". Ùˆ او دلش هری ريخته بود پائين : « عمر Ø´Ú©ÙˆÙÙ‡ های گيلاس چند روزه؟» از آن روزنبود Ú©Ù‡ ريزش مو پيدا کرده بود. موهای پرپشتش Ú©Ù… Ùˆ کمتر مي شد از روزی Ú©Ù‡ مهرزاد به او Ú¯ÙØªÙ‡ بود: " ÙØ± شش ماهه بزني پرپشت تر به نظر ميان". Ú©Ù… پشت شده بودند. يا او آنطور خيال مي کرد Ùˆ برای همين هم روز دوشنبه Û²Û¶ تير Û±Û³Û¸Ûµ تصميم Ú¯Ø±ÙØª در سبز Ùيروزه ای ØÙ…ام خانه ÛŒ مهرزاد Ú©Ù‡ هيچوقت خانه ÛŒ او نشد ØŒ موهایش را Ú©Ù‡ تا شانه اش مي رسيد به رنگ سبز Ùيروزه ای شلال کند تا هم مهرزاد موهای پر پشتش را ديده باشد ØŒ هم او را ماندگار در خانه ÛŒ خودش. خانه رؤيا های خودش. خانه ÛŒ رؤيا.
زندگي را ÙØ±Ø§Ù…وش کرده بود. گريه را نه. عصر های زمستاني اشک او را در مي آورد. خاکستری بودند. مهرزاد از سر کار بر مي گشت. يکراست به اتاق خواب مي آمد. روبروی Ù‚ÙØ³ شيشه ای Ú©Ù‡ درست روبروی آينه ÛŒ قدی Ùˆ تختخواب گذاشته شده بود ساعت ها مهربان مي نشست Ùˆ هيچ نمي Ú¯ÙØª. نه از چشم های زرد عسلي . نه از ساق های لاغراو . نه از گوشت ور آمده دور Ù†Ø§ÙØ´ . نه از موهای Ú©Ù… پشت خرمایی اش . نه از تراشيدن مویی . Ùˆ نه از طوطي ٠خاک شده زير درخت سيب خانه. Ùقط گاهي مي شد Ú©Ù‡ مي Ú¯ÙØª : " چرا گريه مي کني ØŒ عزيزم ØŸ "
دست های روی زانو مانده به عمق تاريکي ÙØ±Ùˆ نمي Ø±ÙØªÙ†Ø¯. برق موم تا آتش دل مهرزاد زبانه مي کشيد Ùˆ به جای اولش باز مي گشت. مو های شلال شده Ùيروزه ای سبز يشمي شده بودند Ùˆ مثل شرابه روی صورت تکيده ÛŒ مهرزاد مي پاشيدند تا مهرزاد زندگي Ùˆ پنجره ÛŒ باز اتا Ù‚ را در عصر های زمستاني ÙØ±Ø§Ù…وش کند Ùˆ بگذارد سرما Ùˆ باد چشم های شيشه ای سبز يشمي را با مه Ùˆ بخار با خود ببرد.
استکلهم / جولای دوهزارو شش