/ گاراژی برای پیر شدن /علی کریمی
مساÙرها بازهم پیرتر میشوند. آنقدر Ú©Ù‡ پوسیدگی صورتشان قاطی چین Ùˆ چروک لباسهایشان میشود.
---
گاراژی برای پیر شدن
علی کریمی
گرچه پاره ای در نبرد با زمان، روی نیمکتهای سالن سرد گاراژ،دراز به دراز خوابیده اند اما بیشتر مساÙرها با بی تابی در انتظار Øرکت دارند پیر Ù…ÛŒ شوند. Ùˆ دختر ØŒ جوانتر از آن است Ú©Ù‡ بشود Ùهمید چند بار در انتظار پیر شده است.
- Øالا شما Ù‡ÛŒ زل بزن تا این ماموره بهم بند کنه .
Ùروشنده بلیط با سماجت پپسی تعار٠و دختر با Øرارت آن را رد Ù…ÛŒ کند. پیر زن بغل دستی دختر با دیدن این بازی، چنان غش Ùˆ ریسه ای میرود Ùˆ قهقه میزند Ú©Ù‡ دلت Ù…ÛŒ خواهد باور کنی، دارد جوان Ù…ÛŒ شود.
جوانی که یادش بخیر.
- مادر جان آخرین باری که دوباره جوان شدی کی بود؟
- سوالت سروته نداره جوون. اما Ù…ÛŒ شه Ùهمید Ú©Ù‡ چشم غره های این لندهور پشمالو داره دختره رو پیر میکنه.
- شایدم داره چش چرونی میکنه.
- وای از این Ùعل کردن.
Ú©Ù…Ú© راننده ÛŒ Ú©Ù‡ هنوز خیلی مانده تا صورتش بابت نتراشیدن ØŒ قرب Ùˆ منزلتی این جهانی پیدا کند Ø› Ùˆ خیال Ù…ÛŒ کند زیادی روی نیمکت ذخیره ها نشسته ØŒ خیز بر میدارد Ùˆ از آنجا Ú©Ù‡ چشم راننده را در پستی بلندی های هیکل خواهران مساÙر دورتر از جهنم Ù…ÛŒ بیند؛ مثل اجل Ù…ÛŒ پرد پشت Ùرمان اتوبوس Ùˆ با پز شوÙری Ùˆ گاز جاهلی،ابری از دود گازوییل را چاشنی هوای آلوده سالن Ù…ÛŒ کند تا رکورد بیماران ریوی را هم در دنیا نصیب ملت نجیب کند.
راننده Ù…Øترم با چند تا لیچار Ùˆ پس گردنی Ú©Ù…Ú© میکند تا قضیه بخیر Ùˆ خوشی تمام شود Ùˆ Ú©Ù…Ú© راننده از پشت Ùرمان یا همان برج پرتاب اتوبوس به دره، در برود . Ùˆ ما هم در میان دود از تماشای دور دهان لیس زدن بلیط Ùروش Ùˆ این پا Ùˆ آن پا کردن مامور بی نصیب نمانیم.
- این طوری هم راننده منبرش را ØÙظ Ù…ÛŒ کند، Ùˆ هم برادر Øین ماموریت Ùرمان از دستش در نمی رود.
در این گیرو دار ØŒ گداییی Ú©Ù‡ نمی دانی کجا دستش را جا گذاشته، وارد صØنه میشود Ùˆ دعا را به دود Ùˆ تصویر Ùˆ صدا اضاÙÙ‡ Ù…ÛŒ کند.
- یک در دنیا، هزار در آخرت عوض ببینی. تو دیار غربت نمونی،بده در راه خدا.
- بازم این Ùعل دادن است Ú©Ù‡ ما را رو سÙید Ù…ÛŒ کند
مساÙرها Ú©Ù‡ از خستگی پیر شده اند،دسته جمعی کر میشوند Ùˆ رویشان را برمیگرداندند Ùˆ دختر را تماشا میکنند Ùˆ دختر آنها را تماشا نمی کند Ùˆ ووو.
Ùˆ چند تایی سر Ù…ÛŒ جنبانند Ùˆ با چشمهایشان در جستجوی مامور منکراتند Ú©Ù‡ در این موقعیت Øساس Ø› معلوم نیست کدام گوری Ú¯Ù… شده تا از این دختره بپرسه: با این دنگ Ùˆ ÙÙ†Ú¯ کجا تنهایی دارد در میروه.
- ددر
دختر هنوز تنها نشسته Ùˆ عین خیالش هم نیست Ú©Ù‡ جماعت دارند پیش چشمش پیرتر Ù…ÛŒ شوند. بلندمیشود Ùˆ با آن دستی Ú©Ù‡ پپسی را نگرÙته بود؛ یک اسکناس هزاری از Ú©ÛŒÙØ´ درمی آورد تاگدا آن را در هوا با انگشتانی Ú©Ù‡ هنوز از دست نداده بقاپد Ùˆ ببوسید Ùˆ وردی بخواند.
- اگه دسم باون زل٠و Ú©ÛŒÙت میرسید؟
بده در راه خدا. – (دادن داد است )
- خواهر شما Øقیقتن با این کارتون دارید به پیر شدن جوانهایی Ú©Ù…Ú© میکنید،که سالهاست در عالم کودکی مانده اند.
- وظیÙÙ‡ ملی-ومذهبییست برادر.
کارت شناسایی دختر را دیدمیزند Ùˆ شماره تلÙنش را میپرسد Ùˆ وارد موبایلش میکند.
مساÙرها بازهم پیرتر میشوند. آنقدر Ú©Ù‡ پوسیدگی صورتشان قاطی چین Ùˆ چروک لباسهایشان میشود. یکی از آنها Ú©Ù‡ کت Ùˆ شلوارش هم از خودش پیرتر است، بلند میشود Ùˆ با غرولندی ØŒ Ú©Ù‡ باور نمی Ú©Ù†ÛŒ کسی آن را شنیده باشد ØŒ میپرسد Ú©Ù‡ : این اتوبوس لعنتی Ú©ÛŒ میخواد جم بخوره؟ Ùˆ بی آنکه جوابی شنیده باشد، مودبانه سر جایش Ù…ÛŒ تمرگد. اینجاست Ú©Ù‡ جوانی Ú©Ù‡ به ستون لم داده ØŒ بدون ریش مثل اینکه Ú©Ù‡ همه جایش چشم باشد، همه جا را میپاید. Ø³Ù„Ø§Ø Ú©Ù…Ø±ÛŒ نوکیای 6100 را بیرون میکشد Ùˆ رو به دختر Ø› Ùˆ به شاکی دلاور Ù…ÛŒ گوید: پدر جان Ú©Ù…ÛŒ صبر داشته باشید، اجازه بدهید من بروم از دÙتر پرس Ùˆ جو کنم . Ùˆ سیگاری روشن میکند Ùˆ دودش را میدهد طر٠دختر. Ùˆ دختر هم Ú©Ù‡ میترسد میان این آدمها پیر شود سیگاری روشن میکند Ùˆ دودش را Ùوت میکند سمت همسر آینده اش.
این صØنه رمانتیک ناگهان با قشقرق بیموقع بچه ای بهم میخورد Ú©Ù‡ بگÙته مادرش جیش دارد . Ùˆ همین باعث میشود تا چند تا زرنگ گوش بزنگ با دستپاچگی بپرند تو ÛŒ توالت تا بلکه بتوانند Ùکری بØال علÙهایی Ú©Ù‡ دارد زیر پایشان سبز میشد بکنند.
شاگرد راننده Ú©Ù‡ از سÙر دور Ùˆ درازش برگشته Ùˆ خستگی از لب Ùˆ لوچه اش میبارد، پس گردنش دست میکشد Ùˆ با صدایی Ú©Ù‡ نمی دانی از کجایش خارج میشود، جیغ Ù…ÛŒ کشد Ú©Ù‡ : مساÙرای Ù…Øترم! زودتر سوار شن. سوار شین خانم! سوار شین آقا ! سوار شین عقب نمونید. دختر خانم تشری٠بیارین.
مرد جوان از ترس اینکه عقب بماند دارد بسرعت Ùˆ با دست Ùˆ دلبازی، صندلی کنار دختر را با پیرزنی رنگ Ùˆ رو رÙته معامله Ù…ÛŒ کند. Ùˆ دختر برای اینکه انگشت نما نشود Ú†Ù¾ Ùˆ راست به خودش لبخند Ù…ÛŒ زند.
مامورکه چشمهایش همه جا کار میکند برای ØÙظ نظم Ùˆ عÙت عمومی، وارد اتوبوس میشود Ùˆ از جوان Ú©Ù‡ Øالا دیگر کنار دختر خانم جا خوش کرده، میپرسد: Øضرت آقا با این خانم Ú†Ù‡ نسبتی دارند؟
و جوان شجاعانه می گوید: برادر! از امروز من دارم پای ایشان پیر میشوم.
علی کریمی
دبی.امارات عربی متØده
Feb, 26, 2008