نصرت الله مسعودی / Øنا بردستو برمویت مبارک ...
رنگ این درخیلی قشنگه، مثل آسمون یزده Ú©Ù‡ اونور اصÙهونه .نامسلمونا لااقل اجازه بدین یه دÙعه ÛŒ دیگه زنگ بزنم.Ùقط یه دÙعه
Øنا بردستو برمویت مبارک ...
مسعود به شانه ÛŒ سیامک زد Ùˆ Ú¯Ùت پاشو بیا،اومده Ùˆ همونطورکه Ù…ÛŒ Ú¯Ùتم تکیه داده به دیوار Ùˆ زل زده به در٠بسته ÛŒ خونه. بابا دود سیگارتوبده اون ور،تو این روزگار عجیبه نه؟» سیامک انگار با دلش Ù¾Ú© زدبه سیگارو ØŒ ته آن را با ضرب ٠انگشت وسطی پراند به طر٠دیوار رو به رو: « Ú©Ù‡ Ú¯Ùتی ده ساله تمامه Ú©Ù‡ دلش زده به سیم آخر؟Øالا کو، کجاست ØاÙظ Ú©Ù‡ بگه: به روز واقعه تابوت ما ز سرو کنید Ú©Ù‡ مرده ایم ز داغ بلند بالایی. Ùقط یه زیر پیرهنی، اونم توی آذر، دمپایی Ùˆ بی جوراب!» مسعود Ú¯Ùت:«چرا منو اینجوری نگاه Ù…ÛŒ کنی،ممکن نیس از کسی چیزی قبول کنه. قبل از اینا نمی دونی چقده شق Ùˆ رق راه میرÙت. نمی شد Ú©Ù‡ چشام به Ú©Ùشاش بیÙته Ùˆ برام تداعی نشه : « از شبق مشکی ترک.» سیامک یکی دو دقیقه خیره شد به نگاه خیره ÛŒ استوارکه شده بود میخ درو Ú¯Ùت :به اØتمال خیلی درصد با خودش Ú©Ù‡ نمیشه کارکرد. این آدم همون موقع هم Ú©Ù‡ تلÙÙ†ÛŒ Ú¯Ùتی Øدس Ù…ÛŒ زدم به درد کار Ùیلم وبازی نمی خوره به هزار یک دلیل ÙÙ†ÛŒ.Ùقط این یه دلیلشو داشته باش Ú©Ù‡ Ú©Ù‡ Ùیلمو بازی مال آدم عاقله. اما میشه دنبال بازسازی کاربود.Ù…ÛŒ تونم سیگار بکشم Ùˆ چیزهایی Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ خوای بگی یاداشت کنم ؟»« صندلی تو بذار اونورتر، پنجره روهم یه Ú©Ù… بازمی ذارم سردت Ú©Ù‡ نمیشه؟ » «نه ،مرسی مسعودخان پس من Ùقط Ù…ÛŒ کشم Ùˆ Ù…ÛŒ نویسم . Øواسم هم هس Ú©Ù‡ خاک سیگارو بریزم تو جیبم.البته یه روزی جیب منو تو نداشت. یاد دانشکده بخیر!»« از اون Ùنجان روی عسلی استÙاده Ú©Ù†. جان سیامک اگه خوب بسازی ده تا جایزه Ù…ÛŒ گیره. Ù…Ú¯Ù‡ کیا رستمی Ùˆ امثالهم چیکار میکنن.کارشون کش٠اصالت Ù„Øظه های ناب زندگیه Ú©Ù‡ از Ùرط عادی شدن دیده نمی شن. غیراز اینه؟» سیامک Ùقط به تلخی لبخندمی زند.ومسعود ادامه Ù…ÛŒ دهد: « منتها یادت نره Ú©Ù‡ باید یه جوری بتونی از همین خونه واسه لوکیشن استÙاده Ú©Ù†ÛŒ.» سیامک کتاب وکاغذهای A4 را روی میز رها Ù…ÛŒ کند: « دلم Ù…ÛŒ خواد درباره Ø´ ØرÙاتوضبط کنم،عیبی Ú©Ù‡ نداره، Ù…ÛŒ خوام صداتو هم داشته باشم یادگاری .قبول؟» سیامک ضبط را ازکیÙØ´ بیرون Ù…ÛŒ آورد . ضبط را با زمزمه ÛŒ « تو ای پری کجایی آزمایش Ù…ÛŒ کند.مسعود میگه:« هنوزم قشنگ Ù…ÛŒ خونی.»سیامک: « نه، تو Ùقط از این صدا خاطره داری.»مسعود با Øسرت دستی به سر Ù…ÛŒ کشد. سیامک :« ضبط آماده س ØŒ منو ضبط هر دو بگوشیم.» مسعود: «شروع کنم؟» « آره یک ،دو،سه، رÙتیم.» مسعود ازپنجره به استواروخانه اش نگاه Ù…ÛŒ کند وبعد ازیه Ù†Ùس عمیق :
« خب قبل از این Ú©Ù‡ به این Øال Ùˆ روز بیÙته هر وقت بØØ« رنگ ٠در٠خونه پیش اومده بود، میگن نشده Ú©Ù‡ Ù†Ú¯Ùته باشه دوتایی باهم رنگش کردیم منو مریم. ØŒ دیشب Ú©Ù‡ از بندر رسیدی ØŒ Ú¯Ùتم درب وداغونی ØŒ با مساله ÛŒ استوار داغون ترت نکنم . دیشب هم اشاره کردم چقدرÙامیل Ùˆ آشنا Ú©Ù‡ اینو نبردن دکتربرا دوا Ùˆ درمون . Øتا شوک الکتریکی، اما بگی یه ذره اÙاقه ØŒ اصلاٌ! از تنها دخترش Ú©Ù‡ هرچند وقت یه بار از یزد میاد سراغش Ùˆ همیشه هم با گریه بر Ù…ÛŒ گرده ØŒ تا باز نشسته یی مثل سرگرد شمسی Ú©Ù‡ میگن یک وقتی در سمت Ùرمانده ÛŒ گردان ØŒ الگوی نظامی استوار بوده، به دÙعات اومدن شاید راه نجاتی براش از این جنون زدگی Ùˆ در به دری پیدا کنن اما کار هیچکدوم به جایی نرسیده.هر کدوم با شیوه وشگرد خودشون دست به کاری زدن Ú©Ù‡ شاید استوار چیزی یادش بیاد ØŒ اما استوارÙعلاً اونیه Ú©Ù‡ بغل دیوار Ù…ÛŒ بینی. انگاریه جورایی Ùقط ÙˆÙقط پیله ÛŒ اون دره!». سیامک ناگهان ضبط را خاموش Ù…ÛŒ کند: « مسعود Øواست هس؟ داره میخونه. این کدوم ترانه س؟» « یه ترانه ÛŒ خراسونیه.» «شعرشو Ù…ÛŒ دونی؟ » « همشو نه، اما بیت اولشوچرا.» «بخونش!» مسعود: « من بخونم !»«آره بابا ملودیش به کارÙیلم میاد» مسعود سرÙÙ‡ یی Ù…ÛŒ کند:«عروسی Ù…ÛŒ Ú©Ù†ÛŒ شویت مبارک، بهاره دختر عمو، Øنا بر دستو بر مویت مبارک بهاره دختر عمو. میگن دوره ÛŒ آموزشی قوچان بوده. اونجا یاد گرÙته.Ú†Ù„ سال پیش .» « ببین، ضبطو Ú©Ù‡ روشن کردم اول همینو بخون وبعد ØرÙاتو ادامه بده باشه؟»« باشه!» «پس بخون!» «عروسی Ù…ÛŒ Ú©Ù†ÛŒ شویت مبارک بهاره دختر عمو، Øنا بر دستو برمویت مبارک، بهاره دختر عمو، بهاره دختر عمو، لاله زاره دختر عمو...یادگاره قوچان Ùˆ جوانی. آره Ù…ÛŒ Ú¯Ùتم بار دومی Ú©Ù‡ سرگرد شمسی بازم اومده بود شاید بتونه کاری بکنه، با دیدن کلاه نظامی استوار Ú©Ù‡ کنار پاشویه ÛŒ Øوض ØŒ گودی اش پرشده بود از برگهای خشک پاییزی ØŒ با ترÙندی مثلاً روانشناسانه داد کشیده بود: " این بی انضباطی از تو بعیده استوار، نیست؟! تو خودت یه Ùرمانده بودی .» اما استوارگÙته بود :« رنگ در Øیاط چقده مثل آسمون شبهای یزده،وقتی Ú©Ù‡ ماه Ù…ÛŒ زنه بیرون." ÙˆØرÙای دیگه یی هم زده بودعجیب Ú©Ù‡ خب الان Øضور ذهن ندارم اما Ù…ÛŒ تونیم تØقیق کنیم. سرگرد هم Ú©Ù‡ نومیدوشرمنده شده بود پیش همه، بدون نگاه به هیچکدوم از Øاضرین Ú¯Ùته بود: «نه، Øسابش با کرام الکاتبینه» وبه سرعت زده بود بیرون.. یه چیز جالب تر ØŒ یه بار Ú©Ù‡ دختر ودامادش ÙˆÚ†Ù† تا از اهالی Ù…ØÙ„ هم بودن ØŒ سعی Ù…ÛŒ کنن امضا ÛŒ استوار رو Ú©Ù‡ کنج یکی از صÙØات سند٠خونه هس نشونش بدن ،اما استوار میگه: « چقده این امضاء شبیه امضای رییس جواد ایناست . جواد رÙتگررو میگم بابا ØŒ پریروز Ù…ÛŒ Ú¯Ùت ریاست Ù…Øترم پارک دستور داده منبعد کسی ØÙ‚ نداره توی پارک بخوابه، Ù…ÛŒ Ú¯Ùت آقای رییس Ú¯Ùته گردی ها از برگهای پاییز هم شدن بیشترتوی این شهر . امضاش ØŒ عین اینه بود Øاج Øجت!» وضع استوار خیلی دراماتیک تر از ایناست. جون Ù…ÛŒ ده واسه Ùیلم.ببین یه ماه پیش هم زده بوده توی گوش اصغر کبابی وبعد هم به اعتراض، دو دستی کوبیده بودتوی سرخودش Ú©Ù‡: « اگه این خونه، خونه ÛŒ منه پس چرا هرچی زنگ میزنم، سرما باشه ØŒ گرما باشه هر وقت باشه Øتا اگر تگرگ هم از آسمون بیاد، یه بار، Ùقط یه بارصدای پاش نمیاد Ú©Ù‡ بیاد Ùˆ وایسه وسط درو عین یه عکس، اونجوری بگه:« Ù…Ú¯Ù‡ Ù†Ú¯Ùتم دیر نیای نایب Ú©Ù‡ دلواپستم. یعنی اینقده به سرتون زده Ú©Ù‡ خیال Ù…ÛŒ کنین من صدای پاشو هم نمی شناسم.» مسعود باجملات آخر گریه Ù…ÛŒ کرد. سیامک اشاره کرد Ú©Ù‡ ضبطو خاموش کنه؟ اما مسعود باتکان دست وسر پاسخ منÙÛŒ داد ÙˆÚ¯Ùت خوابی رو Ú©Ù‡ دیشب دیدم اگه ضبط Ú©Ù†ÛŒ شاید خیلی بکار Ùیلم بیاد.» صدای گریه ÛŒ مسعود بیشترهوا گرÙت :« دیشب خواب Ù…ÛŒ دیدم Ú©Ù‡ یه ماشین آمبولانس پیچید توی Ú©ÙˆÚ†Ù‡.ایستاد درست مقابل درØیاط،، طوری Ú©Ù‡ استوار دیگه نمی تونست در رو ببینه. اتÙاقاً برام عجیب اینه Ú©Ù‡ همون موقع هم داشت همین ترانه رو Ù…ÛŒ خوند. پاشد Ú©Ù‡ بگه رد شن اما بسرعت سه Ù†Ùر ازماشین اومدن پایین Ùˆ استواررو ØŒ به زور کشیدن توی آمبولانس . استوارکه خیلی تقلا کرده بود، Ú©Ù… Ù†Ùس Ùˆ بریده بریده داد Ù…ÛŒ کشید: رنگ این درخیلی قشنگه، مثل آسمون یزده Ú©Ù‡ اونور اصÙهونه .نامسلمونا لااقل اجازه بدین یه دÙع ÛŒ دیگه زنگ بزنم.Ùقط یه دÙع . آخه منو کدوم گوری Ù…ÛŒ برین بی پدرها، Ù…Ú¯Ù‡ Øر٠Øالیتون نمیشه. بابا من این رنگو یه جایی دیدم. به Øضرت عباس دروغ نمی Ú¯Ù… ....... . " مسعود به اینجا ÛŒ خواب Ú©Ù‡ رسید سیامک هم گریه اش گرÙت وپرسید توی خواب هم همین ترانه رو Ù…ÛŒ خوند؟ «آره همینو Ù…ÛŒ خوند.» Ùˆ هردو ناخودآگاه با هم Ùˆ با گریه دم گرÙتند: «عروسی Ù…ÛŒ Ú©Ù†ÛŒ شویت مبارک بهاره دخیر عمو، Øنا بر دستو برمویت مبارک، بهاره دختر عمو، بهاره دختر عمو لاله زاره دختر عمو. بهاره دختر عمو لاله زاره دختر عمو.....
نصرت الله مسعودی
..
شقایق-آ نوشت