چندسطر بعدی - داستان از ترانه جوانبخت Javanbakht
چندسطر بعدی
ترانه جوانبخت
به خودم Ù…ÛŒ گویم باید یاد او را در دلتان زنده Ù†Ú¯Ù‡ دارم. Øتما از خودتان Ù…ÛŒ پرسید از Ú†Ù‡ کسی Øر٠می زنم. جواب را در چند سطر بعدی پیدا کنید. انتهای این متن مرا به کجا Ù…ÛŒ برد؟ آیا او Ù…ÛŒ داند؟ آیا سطرها جواب را در خود دارند؟ یادم هست بر٠می بارید. دانه های بر٠روی صورتم Ù…ÛŒ ریخت Ùˆ سپیدی موهایش را به یادم Ù…ÛŒ آورد. Øالا دیگر او نیست اما در این متن با من Øر٠می زند. ما بچه ها پاهایمان را زیر کرسی قایم کرده ایم تا سرما را Øس نکنیم Ùˆ نگاه گرم او Ùˆ قصه هایی Ú©Ù‡ برایمان Ù…ÛŒ گوید بیشتر گرممان کند. مادرم به مادرش نگاه Ù…ÛŒ کند Ùˆ ما به دستهای چروکیده او. راستی او وقتی جوان بود Ú†Ù‡ کار Ù…ÛŒ کرد؟ جواب را در چند سطر بعدی پیدا کنیدانگار Ú©Ù‡ بر٠هایی Ú©Ù‡ آن روز روی صورتم Ù…ÛŒ ریخت Øالا این کاغذ را پوشانده Ùˆ شما Ú©Ù‡ جواب ها را در چند سطر بعدی پیدا Ù…ÛŒ کنید به کاغذ برÙÛŒ من عادت کرده اید. Øالا Ùرش تبریز زینت خانه های ایرانی ست Ùˆ گاه آن را برای دوستان خارجی به عنوان سوغاتی Ù…ÛŒ برند. دستهایش را به سرعت به زیر تار Ùˆ پودهای آن Ù…ÛŒ برد نیمه تمام رو به رویش است Ùˆ او به تمام کردنش Ùکر Ù…ÛŒ کند. یک Ù†Ùر آمد. دو Ù†Ùر شدند. سومی هم پیدایش شد. Øالا ازدØام زیادی در خیابان هست. چشم های کنجکاو به آن پسر بچه خیره شده Ùˆ مغزهایی Ú©Ù‡ هزار سئوال بی جواب را در خود Ù…ÛŒ چرخاند. نگاهم به صورتش خیره Ù…ÛŒ ماند. معلوم است Ú©Ù‡ خیلی در زندگی زجر کشیده. میمون زنجیرش را Ù…ÛŒ کشد اما Ùایده ندارد Ùˆ مرد با خشونت او را به سمت خودش Ù…ÛŒ کشد. قرار است پشتک Ùˆ وارو زدن میمون را با پرتاب کردن توپ ها در هوا Ùˆ چرخاندن آنها با دو دست به Øاضران نشان دهد. میمون کارش را شروع Ù…ÛŒ کند Ùˆ پشتک وارو Ù…ÛŒ زند. چند بار Ú©Ù‡ تکرار Ù…ÛŒ کند خسته Ù…ÛŒ شود Ùˆ Ù…ÛŒ رود یک گوشه Ùˆ به Øاضرین کنجکاوانه نگاه Ù…ÛŒ کند. مرد پسر را صدا Ù…ÛŒ کند. اما پسر ØرÙÛŒ نمی زند. از خودتان Ù…ÛŒ پرسید چرا؟ جواب را در چند سطر بعدی پیدا کنید.
کارش را شروع Ù…ÛŒ کند. توپ ها را در هوا Ù…ÛŒ اندازد Ùˆ به سرعت آنها را با دو دستش Ù…ÛŒ گیرد Ùˆ دوباره Ù…ÛŒ چرخاند. هوا خیلی گرم است Ùˆ دانه های عرق بر پیشانی اش نشسته اما با بی تÙاوتی ادامه Ù…ÛŒ دهد. من Ú©Ù‡ تØمل گرما را ندارم شیشه آبی از کوله پشتی ام درمی آورم آن را باز Ù…ÛŒ کنم Ùˆ آب را با Øرص به صورتم Ù…ÛŒ ریزم. قدری خنک Ù…ÛŒ شوم. با Øرکت دست با پسر Ú©Ù‡ کارش تمام شده Ùˆ نگاهم Ù…ÛŒ کند Øر٠می زنم. او مثل من است Ùˆ این ما را یکی Ù…ÛŒ کند. منظورم را Ù…ÛŒ Ùهمد Ùˆ سرش را به علامت منÙÛŒ تکان Ù…ÛŒ دهد. در شیشه آب را Ù…ÛŒ بندم Ùˆ آن را در کوله ام Ù…ÛŒ گذارم. کار آنها تمام شده Ùˆ پسر کلاهش را جلوی مردم Ù…ÛŒ گیرد Ùˆ پول جمع Ù…ÛŒ کند. قرار است آقای زمستان با خانم بهار ازدواج کند. هنوز پاییز است ونمی دانم چند Ù†Ùر را برای جشن ازدواجشان دعوت کرده اند. جواب را در چند سطر بعدی پیدا کنید
.
به نقشه جهان نگاه Ù…ÛŒ کنم. گربه ما عجب خوب جایی ایستاده بقیه کشورها Øسادتش را Ù…ÛŒ کنند. چهار اقلیم آب Ùˆ هوایی خودش نعمت بزرگی ست. کلمات را جمع کرده ایم تاریخ را تا کرده ایم Ùˆ Øالا کاغذ پاره های گذشته را نگاه Ù…ÛŒ کنیم. Ø±ÙˆØ Ø¨Ø²Ø±Ú¯Ø§Ù† ما را ملامت Ù…ÛŒ کند. نص٠جمعیت زمین منتظر شروع شدن مراسم اند. از شادی ضربان قلبم مرا صدا Ù…ÛŒ کند. قلبم Ù…ÛŒ گوید Ú©Ù‡ این ازدواج برای همیشه است برخلا٠ازدواج ما آدم ها Ú©Ù‡ گاهی چند ماه هم طول نمی کشد! خیلی انتظار کشیدم تا در این مراسم شرکت کنم. آخر Ù…ÛŒ دانید آقای زمستان خیلی وقت بود به خانم بهار پیشنهاد ازدواج داده بود. پایش را روی صخره ای Ù…ÛŒ گذارد. از پایین نگاهش Ù…ÛŒ کنم. با اØتیاط میخ را در صخره Ù…ØÚ©Ù… Ù…ÛŒ کند Ùˆ بالا Ù…ÛŒ رود. من هم آهسته دنبالش Ù…ÛŒ کنم. دیگر ارتÙاعی نمانده تا چند دقیقه دیگر روی قله خواهیم بود. این اولین باری ست Ú©Ù‡ قله یک کوه را همراه یک گروه ÙØªØ Ù…ÛŒ کنم. Øتما از خودتان Ù…ÛŒ پرسید ما چند Ù†Ùر هستیم؟ جواب را در چند سطر بعدی پیدا کنید.
Ø¢Ùتاب به سرمان Ù…ÛŒ تابد. Øسابی عرق Ù…ÛŒ ریزیم Ùˆ بالا Ù…ÛŒ رویم. خیلی هیجان دارم. Ù…ÛŒ خواهم بدانم از آن بالا البرز Ú†Ù‡ Ø´Ú©Ù„ÛŒ ست. Ù…ÛŒ خواهید بدانید کدام قله البرز است؟ جواب را در چند سطر بعدی پیدا کنید.
یک Ù†Ùس بالا آمده ایم. ما گروه مشتاق ÙØªØ Ù…Ø±Ú¯ Ùقط برای خوردن غذا وقدری استراØت توق٠کرده ایم. نص٠گروه بعد از من Ù…ÛŒ آیند Ùˆ بیست Ù†Ùر قبل از من به قله رسیده اند. من Ù†Ùر وسطی جوان ترین Ùرد گروه هستم. به نظر مسئول گروهمان من از همه اشتیاقم برای ÙØªØ Ù‚Ù„Ù‡ بیشتر است. بقیه بار دوم یا چندمشان است اما همیشه اولین بار هیجانی متÙاوت دارد. البرز مثل مادری پر غرور به بلند قد ترین Ùرزندش نگاه Ù…ÛŒ کند. کلمات هم انگار مثل سنگ های کوه به شما نگاه Ù…ÛŒ کنند. Ù…ÛŒ خواهید قله این متن را ÙØªØ Ú©Ù†ÛŒØ¯. Ù…ÛŒ خواهید بدانید از Ú†Ù‡ کسی آخرین سئوال را خواهید پرسید. جواب را در چند سطر بعدی پیدا کنید.
Ùصل ها در این متن Ø·ÛŒ شد. دست شما دست کلمه ها را Ùشرده است. صدای باران را Ù…ÛŒ شنوید؟ چشمی هست Ú©Ù‡ با این متن به آینده اشک Ù…ÛŒ ریزد. آینده ÙØªØ Ù‚Ù„Ù‡ های ناشناخته. آینده پسرهای کولی بیچاره. آینده نویسنده هایی Ú©Ù‡ در متن Øضور ندارند. دلی هست Ú©Ù‡ Ùضای کلمه ها را به عشق این آینده مجهول آمیخته. دلی هست Ú©Ù‡ لابه لای این متن Ù…ÛŒ تپد. از خودتان Ù…ÛŒ پرسید منظورم دل Ú†Ù‡ کسی ست؟ چند سطر بعدی سطر اول این داستان نیمه کاره است. جواب را در چند سطر بعدی پیدا کنید
اسدالله امرايي نوشت