دروغگو / عباس موذن
من با دروغ Ú¯Ùتن به مردم، خودم را ارضاء مي کنم. یعنی از درون شاد Ù…ÛŒ شوم. ابتدا مومورم مي‌شود، اØساس مي‌كنم جريان خونم منقبض شده، يك هيجان مرموز Ùˆ
دوست داشتني در قلبم شروع مي‌كند به زوق زوق كردن. بعد آن دروغي كه آماده كرده ام Ùˆ نقشه‌اش را از قبل كشيده‌‌ام را به زبان مي‌آورم. اين مستلزم آن است كه به او بباورانم خيلي با هوش است. پس از این کار، مثل انداختن يك قلاب طلايي براي گرÙتن يك ماهي كوچكي كه به هوش خودش خيلي اعتماد كرده، منتظر عكس‌العملش مي‌مانم. نمي دانيد Ú†Ù‡ لذتي دارد وقتي اØساس مي‌كنم مثل يك شكار در مانده مي توانم با او بازي كنم! اگر هم متوجه بشود، هيچ اشكالي ندارد چون Ùقط با يك خنده‌ ÙŠ Ù…Øكم به او مي‌گويم، شوخي‌كرده‌ام، همين!
از كودكي‌ام تا Øالا كه مرد ميان سالي شده‌ام، پدرم به من مي‌گويد، هنوز كه هنوز است نتوانسته‌ام تو را بشناسم! Øتا وقتي براي خواستگاري همسرم رÙته بوديم، اين مطلب را البته به شوخي، جلو خانواده‌ي او به زبان آورد! Ø·Ùلك، مرضيه Ùكر مي‌كند از بالا Ùˆ پايين من خبر دارد. مي‌گذارم دلش خوش باشد. تصور مي‌‌كند، در دانشگاه تØصيل مي‌كنم. Ú†Ù‡ ايرادي دارد؟ همين كه راضي Ùˆ خوشØال مي بينمش، برايم كاÙي‌ست. من هميشه آن چيزي را به زبان مي‌آورم كه جزو آرزوهايم به Øساب مي‌آيند اما نتوانسته‌ام به آنها دست يابم. كيست كه از تØصيلات عاليه خوشش نيايد؟ به او Ú¯Ùته‌ام، در بانك مسكن Øساب پس انداز باز كرده‌ام Ùˆ تصميم دارم براي او يك خانه دست پا كنم. مي‌دانم كه با Øقوق كارمندي تا آخرالزمان هم نمي‌شود صاØب خانه شد ولي خب، اعتقاد دارم، هميشه زن‌ها بايد به مردهاي خود متكي باشند Ùˆ اين كار هم بستگي به اعتماد آن‌ها دارد. چرا بايد نا اميدش كنم وقتي با يك دروغ مي‌توانم او را در خانه‌ شاد Ùˆ سرزنده Ù†Ú¯Ù‡ دارم؟ Ú†Ù‡ اشكالي دارد پدرم را از شرمندگي٠اين كه نمي‌تواند به من كمك مالي كند، برهانم؟ به نظر من دروغگويي، خيلي هم بد نيست. تمام بختك‌هايي كه به اسم Ùرهنگ Ùˆ تمدن بشري، اطرا٠ما ساخته Ùˆ نوشته شده‌اند، ØرÙ‌هاي مرا تصديق مي‌كند چون به ذات آدم‌هايي شهادت مي‌دهند كه با خود Ùكر مي‌كردند، با درستي Ùˆ پاك‌دامني زندگي را سر مي‌كنند. به عنوان نمونه،كدام يك از اعمال ما مثل نصيØت‌هايي‌ست كه شيخ اجل، جناب آقاي سعدي، در گلستانش به مردم گوشزد كرده است؟ كجاي تهران شبيه ميدان نقش جهان اصÙهان مي‌ماند؟ اصلاٌ، اگر اين موجود دو پا درست زندگي مي‌كرد اكنون ما نمي‌توانستيم ادبيات Ùˆ معماري به اين زيبايي داشته باشيم. بزرگترين رمان‌ها، همين‌طور آثار ادبي Ùˆ Ùرهنگي جهان در Ùضاي اختناق Ùˆ ديكتاتوري نوشته Ùˆ خلق شده‌اند.اگر آدمي بر صداقت Ùˆ راستي تكيه كند، كم مي‌آورد چون، روشنايي Ùقط از آن خداست. طبيعت، چشمان اصلي آدمي را كور كرده Ùˆ به جاي آن Ùقط دو چشم دست Ùˆ پا شكسته به او داده است. پس اعتماد به هر نصيØت شش دانگي، خود دروغ بزرگي‌ست كه جزو آرزوهاي آدمي بوده ولي هيچ‌وقت نتوانسته به آن عمل كند. درنتيجه، آنرا درون قالب زبان Ùˆ معماري ناب زنداني‌كرده تا جلو چشمانش باشد Ùˆ براي اين‌كه وجدان درد نگيرد، به Ùرزندنش ديكته كرده اما هميشه سر بزنگاه دوباره همان‌را به دروغي متÙاوت تبديل Ùˆ او را به زندگي«عاقلانه» راهنمايي كرده است!
نمي‌دانم كي Ùˆ از كجا به زندگي‌ام عاقلانه Ùكر كردم ولي مي‌دانم آدم‌هاي پيرامونم باعث شده‌اند تا به اين موضوع پي ببرم كه هيچ وقت نبايد تمام اسرارم را به ديگران بگويم. مثلاٌ، هيچكس نمي داند سن ام چقدر است، یا این Ú©Ù‡ کارم چیست Ùˆ چقدر درآمد دارم! به هركس يك عدد مي‌گويم چون زبان را خدا به خاطر اين از عضله‌ي قوي ساخته وپرداخته است كه بتوانيم در وقت خطر، آن را به هر طر٠كه خواستيم بچرخانيم! يك جايي خواندم، نويسنده‌ي كاركشته كسي است كه بتواند خوب دروغ بگويد، طوري كه ديگران باورش كنند. Øتا شهرزاد قصه‌گو هم به خاطر اين كه سرش را به باد ندهد، دروغ هايي سر Ùˆ هم كرد Ùˆ Ú¯Ùت كه«شاه زمان»، خوشش بيايد. هر چند كه، شاه، اين را خوب مي‌دانست ولي دوست داشت قصه هاي شهرزاد را باور كند چون باعث مي‌شد از كابوس‌هاي زندگي گذشته‌اش كمتر عذاب بكشد Ùˆ آرام آرام به ديگران اعتماد كند. اعتمادي كه زاييده‌ي قصه‌ها بود! شايد اين هم يك دروغ ديگري‌ست كه به خودم مي‌گويم اما Ùكر مي‌كنم بتوانم از مصيبتي كه ننه Øوا بر سر پدر جدمان يعني Øضرت آدم آورد Ùˆ باعث شد تا از بهشت تبعيد گردد، خلاص ‌بشوم! باعث ‌مي‌شود Ùكر كنم، هنوز داخل بهشت به سر مي‌برم. شايد به همين خاطر است كه مي‌كنم يك اتÙاقي اÙتاده اما Ú†Ù‡ اتÙاقي، نمي‌توانم بÙهمم!
انگار چيزي گم كرده‌ام. نكند دلهره‌ي آينده است؟ نمي‌توانم براي خودم و خدا نقش بازي كنم. در تَه تَهاي درونم، چيزي آن‌جا منتظر است تا سهميه‌اش را از دنياي بيرون بگيرد.
Ú†Ù‡ كاري را انجام نداده‌ام؟ صبØانه، نهار Ùˆ شام را خورده‌، نماز Ùˆ روزه‌ را هم كه مي‌گيرم. نكند خسته هستم! اما خستگي را اØساس نمي‌كنم. مرضيه با خودش Øر٠مي زند! بيشتر اوقات آشپزي كه مي‌كند اÙكارش را هم به زبان مي‌آورد. مي‌گويد:
«اگه ديگه صداي اذاني نياد Ùˆ هيچ موذني اجازه نداشته باشه توي مسجد اذان بگه، Ú†Ù‡ اتÙاقي مي‌اÙته؟»
آهسته مي‌روم و بين چارچوب آشپزخانه مي‌ايستم. مي‌گويم:
«رØمان، كي رÙت؟»
نگاهم مي‌كند:«وقت خاك ÙƒÙشان.»
« چرا اينقدر زود!؟»
« ØµØ¨Ø Ø²ÙˆØ¯ مساÙر بيشتري گيرش مياد.»
Ú¯Ùتم:« آهان، كارمندان صÙر كيلومتر!»
با تعجب Ú¯Ùت: «Øميد، تو اين يكي دو روز گذشته صداي اذان را شنيدي؟»
نشنيده‌ام. شايد هم Øواسم نبوده. ولي او هميشه قبل از اذان بيدار مي‌شود Ùˆ مرا بيدار مي‌كند. اعتقاد دارد: «بايد صداي اذان را بشنوي بعد نماز بخوني. صداي اذان يك نشانه است. دليل اينكه خدا هنوز زنده است!»
اذان ØµØ¨Ø Ø±Ø§ Ù†Ú¯Ùته بودند. در خواب، ماندم. امروز Ø¢Ùتاب نيست. شايد هوا شرجي‌ست. هوا كه شرجي باشدآÙتاب هم كم جان مي‌شود. از خانه كه بيرون مي‌روم، خاك آسمان را گرÙته است. ظهر هم صداي اذان را نمي‌شنوم، كم كم دارد دلم مي‌گيرد! Ú†Ù‡ شده؟ گوش هايم به شنيدن آهنگ گلدسته ها عادت كرده است. يعني امكان دارد خداوند بنده‌هايش را به شنيدن اذان معتاد كرده باشد، آن هم اعتيادي كه خود از آن بي‌خبريم؟ بانگ سه باره‌ي موذن در ناخودآگاه روØÙ… ØÙƒ شده است. چشمه‌اي از هارموني Ùˆ تناسب در جان ناسوتي‌ام مرا تا لاهوت مي‌برد Ùˆ با صداي هر بانگ، مي‌توانم از دريچه‌ي قلبم تا آخرين شهادت موذن، به تماشاي جبروت بيانديشم. بيانديشم؟ جبروت را Ùقط مي‌توان با انديشه ديد.
بر روي پشت بام مي‌روم تا با ديدن غروب به «Ùجر» اطمينان كنم.آسمان، سبز است Ùˆ در اÙÙ‚ØŒ چند لايه‌ي مه،‌ به رنگ زيتون روي هم مي‌لولند.غريب است!
خورشيد در خاك نشسته ولي هنوز اذان Ù†Ú¯Ùته اند.گوش‌هايم را تيز مي‌كنم. نه، نيست. گلدسته‌ها Ù†ÙŽÙ… پس نمي‌دهند. انگار، من مرده‌ام!
اين خون سبز مال كيست؟ با خود Ùكر مي‌كنم، شايد پايان دوران Ùرا رسيده!ØŸ چشمانم را باريك مي‌كنم اما در خورشيد شمشيري نمي‌بينم، دارد آب مي‌شود Ùˆ در خاك Ùرو مي‌ريزد. از لشكر«آرماگÙدون» هم خبري نيست. در شهر صداهايي پيچيده، دقت مي‌كنم. خدايا، صداي اذان، اين صداي اذان نيست، Ùغانو واويلا‌ي مردم است كه در آسمان«اÙتاده». گناه معلم، مدير، درشكه هاي باربر Ùˆ اتول‌هاي مساÙربري، گناه بازاريان كم Ùروش، اين گناه مردم است؟ نمي‌دانم. شايد، مكاÙات گناه٠گناهكاران است! اين مال ديروز بود.
در خيابان هستم. از سر كارم بر مي‌گردم. امروز بخشنامه كرده‌اند كه تعديل نيروست. در اين بخشنامه آمده است، اگر كارمندي تا پايان وقت اداري روز سي Ùˆ يكم همين ماه، داوطلبانه براي بازخريدي‌اش اقدام كند، يك ماه اضاÙÙ‡ بر سوابقش به او تعلق مي‌گيرد، در غير اين‌صورت Ùقط با يك ماه Øقوق در سال بازخريد مي شود! باز هم دلهره‌. يك سال پس اندازم را مي‌توانم در مدت دو ماه بخورم. بعد بايد Ú†Ù‡ كار كنم؟ رØمان! ماه ديگر بايد برود دبيرستان Ùˆ ثبت نام كند. باز هم خدا را شكر كه لااقل دست پسرم توي جيب خودش است. مي‌توانم دوباره كار پيدا كنم؟ اصلاٌ ØŒ در اين سن Ùˆ سال برايم كاري پيدا مي‌شود؟ اگر قرعه به نام من اÙتاد Ùˆ از اداره تعديل شدم با موتور رØمان كار مي‌كنم؟! پسرم هنوز جوان است، مي‌تواند برود Ùˆ در مغازه‌اي شاگردي كند. شايد من بتوانم پس اندازم را Ù†Ú¯Ù‡ دارم تا بعد از مرگم، او به ارث ببرد Ùˆ امورات زندگي‌اش بهتر از من بگذرد.
لب‌هايم خشك شده‌، چشمانم روي پارچ‌هاي رنگارنگ آبميوه Ùروشي‌هاي ايستگاه مريخ، سÙر مي‌خورد. از كجا معلوم مرا باز خريد كنند؟ شايد اين هم يكي از عوارض نشنيدن اذان است! بعله، Øتمان همين‌طور است. Ùكرهاي منÙÙŠ به من هجوم آورده‌اند. مگر مي‌شود در پايان اين قرني كه بشريت به آن اÙتخار مي‌كند، كسي بيكار باشد؟ مدرسه ها Ùˆ دانشگاه ها كه رايگان است! مدارس غير انتÙاعي كه اصلاٌ وجود ندارد! پس اين Ú†Ù‡ Ùكر Ùˆ خيال‌هاي باطلي‌ست كه بر من هجوم مي‌آورند!ØŸ خدا لعنت كند كسي را كه Øكم تعطيلي مساجد را امضاء كرد.
چند ترمز شديد و سپس، گوروووپ ... شَتَرَ قققق... پوووووق... اسب، شيهه٠مي‌كشد.
پير مرد مي‌گويد: هرررر...Ù‡ÙØ´ Ø´ Ø´ Ø´ÙŽ...
يك ماشين، با درشكه‌ي مساÙركش برخورد كرده است. اسب پيري، وسط خيابان نشسته Ùˆ صاØبش، راننده‌ي ماشين را Ù†Ùرين مي‌كند. آقاي راننده توي ماشين نشسته Ùˆ لبخند مي زند، با خونسردي Ùقط كارت بيمه‌اش را به پير مرد اشاره مي‌كند. درشكه‌چي كمي آرام مي‌شود. كارت را مي‌گيرد Ùˆ با چوب دستي زير شكم اسب مي‌زند. اسب، جستي مي زند Ùˆ دو باره سر Ùˆ پا مي‌ايستد. Øيوان‌ هم Øيوان قديم! اگر خيابان‌ها را خط كشي مي‌كردند اين اتÙاقات نمي‌اÙتاد. درشكه‌ها مي‌توانستند در Ù…ØÙ„ مخصوص به خودشان Øركت كنند. مثل مترو. سابق از اين، Ùقط براي ترن، ريل وجود داشت ولي Øالا ريل‌هاي هوايي Ùˆ زير زميني مخصوص موتور سيكلت‌ها هم ساخته‌اند. باز خدا را شكر كه درشكه‌ هوايي، بر روي اسب سقوط نكرد! گوشه گوشه‌ي اين شهر لكهنتي پر از تخيل طاعون زده است! از دو روز گذشته تا Øالا، شهر شروع كرده به كثي٠شدن. آسÙالت خيابان‌ها مثل بÙز گري شده كه از تشنگي لَه‌لَه مي زند. قيمت Ù…ØµØ§Ù„Ø Ø³Ø§Ø®Øª Ùˆ ساز سير سعودي دارد. بيشتر مردم، مستاجر اقليتي از آدم‌ها هستند. شايد خدا را Ùراموش كرده‌اند Ùˆ روده‌ي راست‌شان را از شكمشان بيرون كشيده، انداخته‌اند جلو شيطان. ØªØ±Ø¬ÙŠØ Ø¯Ø§Ø¯Ù‡â€ŒØ§Ù†Ø¯ Ùرزندانشان را به جاي درس خواندن به بازار كار روانه كنند. بعضي‌ها هم بچه‌هاي خود را به قيمت ارزان مي Ùروشند. اعتياد به مواد مخدر سرسام آور است Ùˆ كنترل آن از دست مسئولين خارج شده است. به جز اين هم نمي‌شود انتظار داشت چون نماز كه نباشد، جوان ها به ترياك پناه مي‌برند. مردم از Ùرط ناچاري، انتظار مي‌كشند تا يك Ù†Ùر بيايد Ùˆ دستشان را بگيرد Ùˆ مثل يوس٠از چاه خود بيرونشان بكشد. اين‌ها همه از وقتي شروع شده كه مسجدها را خراب كرده‌اند. خدايا، نماز بدون اذان Ú†Ù‡ معني مي‌دهد؟ وزارت امنيت ملي مقصر است كه اعلام كرده، اذان Ú¯Ùتن ممنوع بشود. مردم اذان Ùˆ نماز مي‌خواهند. ترك عادت موجب مرض است، خب. مگر امكان دارد در قرن الكترونيك Ùˆ اطلاعات، يك مرد به خاطر كم آوردن رزق Ùˆ روزي، خانواده‌اش را قتل عام كند!ØŸ در قرن اطلاعات، بايد نيازهاي ابتدايي بشر به اتمام رسيده باشد. شايد هم من اشتباه مي‌كنم. شايد خوردن سه وعده غذا Ùˆ ثبت نام در مدرسه Ùˆ داشتن سقÙÙŠ كه بتوان به وقت باران Ùˆ تگرگ زير آن پناه برد وكمي هم استراØت كرد، جزو معضلاتي‌ست كه تا آخرالزمان ادامه دارد. اما، با منطق جور در نمي‌آيد چون ابتدا بايستي بشر اين نيازهاي پيش Ùˆ پا اÙتاده را پشت سر گذاشته باشد بعد به Ùكر بياÙتد تا كامپيوتر بسازد Ùˆ در Ùضا راه پيمايي بكند. يادش به خير آقاي رؤيايي، استاد جامعه شناسي مان مي‌گÙت، بايد خدا را شكر كنيم كه در اين دوران زندگي مي‌كنيم چون انسان، براي ساختن اين دهكده در طول تاريخ، قربانيان زيادي نثار كرده است! اطلاعات، بايستي به نسبت نيازهايي متÙاوت Ùˆ مدرن، به روز شود، نيازهايي مثل عبور از آسمان. براي رÙتن به آسمان نيرويي يزرگ Ùˆ كامل لازم است. اين را پيامبران گذشته هم Ú¯Ùته بودند. اين نيرو به دست نمي‌آيد مگر اين‌كه، لااقل اول شكمت سير باشد Ùˆ دغدغه‌ي كرايه خانه Ùˆ بيكاري Ùˆ يا اسباب‌كشي نداشته باشي. ما كه خوب زندگي مي‌كرديم! در دهكده‌ي من همه چيز سر جايش بود. نه Ùقري، نه مستاجري، نه بيسوادي، نه بيكاري، نه ترسي. همه‌ي مردم خوب Ùˆ خوش زندگي مي‌كردند. دستمان توي جيب همديگر بود Ùˆ هميشه Øواسمان را جمع مي‌كرديم تا خداي نكرده در موقع خوردن يك نهار Ùˆ شام لذيذ، بوي آن بچه هاي گرسنه‌ي چهل همسايه‌ي آن طرÙتر را نيازارد.
مرضيه Ú¯Ùت: اشتباه مي‌كني، بايد مطمئن باشيم تا چهل همسايه آن طرÙتر سير باشند Ùˆ الا، خوردن Ùˆ خوابيدن برايمان كراهت دارد. خدا قهرش مي‌گيرد!
اين ديگر بدتر است. يا بهتر است؟!
به مرضيه Ú¯Ùتم:« رØمان كجاست؟»
Ú¯Ùت: «زبان بسته هنوز از سركار نيامده.»
با خودم مي‌گويم: «چه پسري؟!»
مرضيه Ú¯Ùت:« مي‌خواهد پول جمع كند تا در يكي از دانشگاه هاي مريخ ثبت نام كند.»
« Øالا چرا مريخ؟»
« اعتبارش بيشتر است.»
Ú†Ù‡ Ùرقي مي‌كند؟ انسان، مدت‌هاست كه بربريت را پشت سر گذاشته، اگر در خورشيد هم درس بخواند باز هم بايد خدمتش براي بشريت باشد. مهم اين است كه يادمان باشد از گذشته مان جدا نشويم. نمي‌داني امروز در خيابان‌هاي دهكده Ú†Ù‡ خبر بود! از وقتي كليسا ها Ùˆ كنيسه‌ها، به خصوص، مسجدها را تعطيل كرده‌اند، انگار كه مردم ديوانه شده‌اند. همه، گيج مي‌زنند. نمي‌دانم سياستمدارن در كدام سياره درس مي‌خوانند!
مرضيه Ú¯Ùت:« رØمان مي‌گويد، در هيچ سياره‌اي سياست درس نمي‌دهند!»
آبي به دست و صورتم مي‌زنم. چشمانم باز مي‌شود.مي‌گويم: «چه خبر؟»
مرضيه Ú¯Ùت:« اول صبØÙŠØŒ مي‌خواي Ú†Ù‡ خبري باشه؟»
Ú¯Ùتم:« از اذان Ú†Ù‡ خبر؟» Ú¯Ùت:« منظورت چيه؟»
Ú¯Ùتم:«امروز اذان Ú¯Ùتند؟»
خنديد Ùˆ Ú¯Ùت:«مگه قرار بود نگن؟»
Ú¯Ùتم:«خودت Ú¯Ùتي چند روزه كه مساجد را تعطيل كردن.»
Ú¯Ùت:«خواب ديدي؟خير باشه! هي بهت مي‌گم اينقدر با شكم پر نخواب.»
Ú¯Ùتم:«چي داري مي‌گي؟»
Ú¯Ùت:«اداره‌ات دير مي‌شه.»
وقتي از خانه بيرون مي‌رÙتم مرضيه Ú¯Ùت:«بعد از اذان صبØØŒ با قرآن استخاره زدم. اسم پسرمون را مي زاريم، رØمان!»
Ú¯Ùتم:«ديشب خوابشو ديدم!»
همسرم خنديد Ùˆ Ú¯Ùت:«اينقدر دروغ Ù†Ú¯Ùˆ! خير پيش...»
شهريور 86
دوست داشتني در قلبم شروع مي‌كند به زوق زوق كردن. بعد آن دروغي كه آماده كرده ام Ùˆ نقشه‌اش را از قبل كشيده‌‌ام را به زبان مي‌آورم. اين مستلزم آن است كه به او بباورانم خيلي با هوش است. پس از این کار، مثل انداختن يك قلاب طلايي براي گرÙتن يك ماهي كوچكي كه به هوش خودش خيلي اعتماد كرده، منتظر عكس‌العملش مي‌مانم. نمي دانيد Ú†Ù‡ لذتي دارد وقتي اØساس مي‌كنم مثل يك شكار در مانده مي توانم با او بازي كنم! اگر هم متوجه بشود، هيچ اشكالي ندارد چون Ùقط با يك خنده‌ ÙŠ Ù…Øكم به او مي‌گويم، شوخي‌كرده‌ام، همين!
از كودكي‌ام تا Øالا كه مرد ميان سالي شده‌ام، پدرم به من مي‌گويد، هنوز كه هنوز است نتوانسته‌ام تو را بشناسم! Øتا وقتي براي خواستگاري همسرم رÙته بوديم، اين مطلب را البته به شوخي، جلو خانواده‌ي او به زبان آورد! Ø·Ùلك، مرضيه Ùكر مي‌كند از بالا Ùˆ پايين من خبر دارد. مي‌گذارم دلش خوش باشد. تصور مي‌‌كند، در دانشگاه تØصيل مي‌كنم. Ú†Ù‡ ايرادي دارد؟ همين كه راضي Ùˆ خوشØال مي بينمش، برايم كاÙي‌ست. من هميشه آن چيزي را به زبان مي‌آورم كه جزو آرزوهايم به Øساب مي‌آيند اما نتوانسته‌ام به آنها دست يابم. كيست كه از تØصيلات عاليه خوشش نيايد؟ به او Ú¯Ùته‌ام، در بانك مسكن Øساب پس انداز باز كرده‌ام Ùˆ تصميم دارم براي او يك خانه دست پا كنم. مي‌دانم كه با Øقوق كارمندي تا آخرالزمان هم نمي‌شود صاØب خانه شد ولي خب، اعتقاد دارم، هميشه زن‌ها بايد به مردهاي خود متكي باشند Ùˆ اين كار هم بستگي به اعتماد آن‌ها دارد. چرا بايد نا اميدش كنم وقتي با يك دروغ مي‌توانم او را در خانه‌ شاد Ùˆ سرزنده Ù†Ú¯Ù‡ دارم؟ Ú†Ù‡ اشكالي دارد پدرم را از شرمندگي٠اين كه نمي‌تواند به من كمك مالي كند، برهانم؟ به نظر من دروغگويي، خيلي هم بد نيست. تمام بختك‌هايي كه به اسم Ùرهنگ Ùˆ تمدن بشري، اطرا٠ما ساخته Ùˆ نوشته شده‌اند، ØرÙ‌هاي مرا تصديق مي‌كند چون به ذات آدم‌هايي شهادت مي‌دهند كه با خود Ùكر مي‌كردند، با درستي Ùˆ پاك‌دامني زندگي را سر مي‌كنند. به عنوان نمونه،كدام يك از اعمال ما مثل نصيØت‌هايي‌ست كه شيخ اجل، جناب آقاي سعدي، در گلستانش به مردم گوشزد كرده است؟ كجاي تهران شبيه ميدان نقش جهان اصÙهان مي‌ماند؟ اصلاٌ، اگر اين موجود دو پا درست زندگي مي‌كرد اكنون ما نمي‌توانستيم ادبيات Ùˆ معماري به اين زيبايي داشته باشيم. بزرگترين رمان‌ها، همين‌طور آثار ادبي Ùˆ Ùرهنگي جهان در Ùضاي اختناق Ùˆ ديكتاتوري نوشته Ùˆ خلق شده‌اند.اگر آدمي بر صداقت Ùˆ راستي تكيه كند، كم مي‌آورد چون، روشنايي Ùقط از آن خداست. طبيعت، چشمان اصلي آدمي را كور كرده Ùˆ به جاي آن Ùقط دو چشم دست Ùˆ پا شكسته به او داده است. پس اعتماد به هر نصيØت شش دانگي، خود دروغ بزرگي‌ست كه جزو آرزوهاي آدمي بوده ولي هيچ‌وقت نتوانسته به آن عمل كند. درنتيجه، آنرا درون قالب زبان Ùˆ معماري ناب زنداني‌كرده تا جلو چشمانش باشد Ùˆ براي اين‌كه وجدان درد نگيرد، به Ùرزندنش ديكته كرده اما هميشه سر بزنگاه دوباره همان‌را به دروغي متÙاوت تبديل Ùˆ او را به زندگي«عاقلانه» راهنمايي كرده است!
نمي‌دانم كي Ùˆ از كجا به زندگي‌ام عاقلانه Ùكر كردم ولي مي‌دانم آدم‌هاي پيرامونم باعث شده‌اند تا به اين موضوع پي ببرم كه هيچ وقت نبايد تمام اسرارم را به ديگران بگويم. مثلاٌ، هيچكس نمي داند سن ام چقدر است، یا این Ú©Ù‡ کارم چیست Ùˆ چقدر درآمد دارم! به هركس يك عدد مي‌گويم چون زبان را خدا به خاطر اين از عضله‌ي قوي ساخته وپرداخته است كه بتوانيم در وقت خطر، آن را به هر طر٠كه خواستيم بچرخانيم! يك جايي خواندم، نويسنده‌ي كاركشته كسي است كه بتواند خوب دروغ بگويد، طوري كه ديگران باورش كنند. Øتا شهرزاد قصه‌گو هم به خاطر اين كه سرش را به باد ندهد، دروغ هايي سر Ùˆ هم كرد Ùˆ Ú¯Ùت كه«شاه زمان»، خوشش بيايد. هر چند كه، شاه، اين را خوب مي‌دانست ولي دوست داشت قصه هاي شهرزاد را باور كند چون باعث مي‌شد از كابوس‌هاي زندگي گذشته‌اش كمتر عذاب بكشد Ùˆ آرام آرام به ديگران اعتماد كند. اعتمادي كه زاييده‌ي قصه‌ها بود! شايد اين هم يك دروغ ديگري‌ست كه به خودم مي‌گويم اما Ùكر مي‌كنم بتوانم از مصيبتي كه ننه Øوا بر سر پدر جدمان يعني Øضرت آدم آورد Ùˆ باعث شد تا از بهشت تبعيد گردد، خلاص ‌بشوم! باعث ‌مي‌شود Ùكر كنم، هنوز داخل بهشت به سر مي‌برم. شايد به همين خاطر است كه مي‌كنم يك اتÙاقي اÙتاده اما Ú†Ù‡ اتÙاقي، نمي‌توانم بÙهمم!
انگار چيزي گم كرده‌ام. نكند دلهره‌ي آينده است؟ نمي‌توانم براي خودم و خدا نقش بازي كنم. در تَه تَهاي درونم، چيزي آن‌جا منتظر است تا سهميه‌اش را از دنياي بيرون بگيرد.
Ú†Ù‡ كاري را انجام نداده‌ام؟ صبØانه، نهار Ùˆ شام را خورده‌، نماز Ùˆ روزه‌ را هم كه مي‌گيرم. نكند خسته هستم! اما خستگي را اØساس نمي‌كنم. مرضيه با خودش Øر٠مي زند! بيشتر اوقات آشپزي كه مي‌كند اÙكارش را هم به زبان مي‌آورد. مي‌گويد:
«اگه ديگه صداي اذاني نياد Ùˆ هيچ موذني اجازه نداشته باشه توي مسجد اذان بگه، Ú†Ù‡ اتÙاقي مي‌اÙته؟»
آهسته مي‌روم و بين چارچوب آشپزخانه مي‌ايستم. مي‌گويم:
«رØمان، كي رÙت؟»
نگاهم مي‌كند:«وقت خاك ÙƒÙشان.»
« چرا اينقدر زود!؟»
« ØµØ¨Ø Ø²ÙˆØ¯ مساÙر بيشتري گيرش مياد.»
Ú¯Ùتم:« آهان، كارمندان صÙر كيلومتر!»
با تعجب Ú¯Ùت: «Øميد، تو اين يكي دو روز گذشته صداي اذان را شنيدي؟»
نشنيده‌ام. شايد هم Øواسم نبوده. ولي او هميشه قبل از اذان بيدار مي‌شود Ùˆ مرا بيدار مي‌كند. اعتقاد دارد: «بايد صداي اذان را بشنوي بعد نماز بخوني. صداي اذان يك نشانه است. دليل اينكه خدا هنوز زنده است!»
اذان ØµØ¨Ø Ø±Ø§ Ù†Ú¯Ùته بودند. در خواب، ماندم. امروز Ø¢Ùتاب نيست. شايد هوا شرجي‌ست. هوا كه شرجي باشدآÙتاب هم كم جان مي‌شود. از خانه كه بيرون مي‌روم، خاك آسمان را گرÙته است. ظهر هم صداي اذان را نمي‌شنوم، كم كم دارد دلم مي‌گيرد! Ú†Ù‡ شده؟ گوش هايم به شنيدن آهنگ گلدسته ها عادت كرده است. يعني امكان دارد خداوند بنده‌هايش را به شنيدن اذان معتاد كرده باشد، آن هم اعتيادي كه خود از آن بي‌خبريم؟ بانگ سه باره‌ي موذن در ناخودآگاه روØÙ… ØÙƒ شده است. چشمه‌اي از هارموني Ùˆ تناسب در جان ناسوتي‌ام مرا تا لاهوت مي‌برد Ùˆ با صداي هر بانگ، مي‌توانم از دريچه‌ي قلبم تا آخرين شهادت موذن، به تماشاي جبروت بيانديشم. بيانديشم؟ جبروت را Ùقط مي‌توان با انديشه ديد.
بر روي پشت بام مي‌روم تا با ديدن غروب به «Ùجر» اطمينان كنم.آسمان، سبز است Ùˆ در اÙÙ‚ØŒ چند لايه‌ي مه،‌ به رنگ زيتون روي هم مي‌لولند.غريب است!
خورشيد در خاك نشسته ولي هنوز اذان Ù†Ú¯Ùته اند.گوش‌هايم را تيز مي‌كنم. نه، نيست. گلدسته‌ها Ù†ÙŽÙ… پس نمي‌دهند. انگار، من مرده‌ام!
اين خون سبز مال كيست؟ با خود Ùكر مي‌كنم، شايد پايان دوران Ùرا رسيده!ØŸ چشمانم را باريك مي‌كنم اما در خورشيد شمشيري نمي‌بينم، دارد آب مي‌شود Ùˆ در خاك Ùرو مي‌ريزد. از لشكر«آرماگÙدون» هم خبري نيست. در شهر صداهايي پيچيده، دقت مي‌كنم. خدايا، صداي اذان، اين صداي اذان نيست، Ùغانو واويلا‌ي مردم است كه در آسمان«اÙتاده». گناه معلم، مدير، درشكه هاي باربر Ùˆ اتول‌هاي مساÙربري، گناه بازاريان كم Ùروش، اين گناه مردم است؟ نمي‌دانم. شايد، مكاÙات گناه٠گناهكاران است! اين مال ديروز بود.
در خيابان هستم. از سر كارم بر مي‌گردم. امروز بخشنامه كرده‌اند كه تعديل نيروست. در اين بخشنامه آمده است، اگر كارمندي تا پايان وقت اداري روز سي Ùˆ يكم همين ماه، داوطلبانه براي بازخريدي‌اش اقدام كند، يك ماه اضاÙÙ‡ بر سوابقش به او تعلق مي‌گيرد، در غير اين‌صورت Ùقط با يك ماه Øقوق در سال بازخريد مي شود! باز هم دلهره‌. يك سال پس اندازم را مي‌توانم در مدت دو ماه بخورم. بعد بايد Ú†Ù‡ كار كنم؟ رØمان! ماه ديگر بايد برود دبيرستان Ùˆ ثبت نام كند. باز هم خدا را شكر كه لااقل دست پسرم توي جيب خودش است. مي‌توانم دوباره كار پيدا كنم؟ اصلاٌ ØŒ در اين سن Ùˆ سال برايم كاري پيدا مي‌شود؟ اگر قرعه به نام من اÙتاد Ùˆ از اداره تعديل شدم با موتور رØمان كار مي‌كنم؟! پسرم هنوز جوان است، مي‌تواند برود Ùˆ در مغازه‌اي شاگردي كند. شايد من بتوانم پس اندازم را Ù†Ú¯Ù‡ دارم تا بعد از مرگم، او به ارث ببرد Ùˆ امورات زندگي‌اش بهتر از من بگذرد.
لب‌هايم خشك شده‌، چشمانم روي پارچ‌هاي رنگارنگ آبميوه Ùروشي‌هاي ايستگاه مريخ، سÙر مي‌خورد. از كجا معلوم مرا باز خريد كنند؟ شايد اين هم يكي از عوارض نشنيدن اذان است! بعله، Øتمان همين‌طور است. Ùكرهاي منÙÙŠ به من هجوم آورده‌اند. مگر مي‌شود در پايان اين قرني كه بشريت به آن اÙتخار مي‌كند، كسي بيكار باشد؟ مدرسه ها Ùˆ دانشگاه ها كه رايگان است! مدارس غير انتÙاعي كه اصلاٌ وجود ندارد! پس اين Ú†Ù‡ Ùكر Ùˆ خيال‌هاي باطلي‌ست كه بر من هجوم مي‌آورند!ØŸ خدا لعنت كند كسي را كه Øكم تعطيلي مساجد را امضاء كرد.
چند ترمز شديد و سپس، گوروووپ ... شَتَرَ قققق... پوووووق... اسب، شيهه٠مي‌كشد.
پير مرد مي‌گويد: هرررر...Ù‡ÙØ´ Ø´ Ø´ Ø´ÙŽ...
يك ماشين، با درشكه‌ي مساÙركش برخورد كرده است. اسب پيري، وسط خيابان نشسته Ùˆ صاØبش، راننده‌ي ماشين را Ù†Ùرين مي‌كند. آقاي راننده توي ماشين نشسته Ùˆ لبخند مي زند، با خونسردي Ùقط كارت بيمه‌اش را به پير مرد اشاره مي‌كند. درشكه‌چي كمي آرام مي‌شود. كارت را مي‌گيرد Ùˆ با چوب دستي زير شكم اسب مي‌زند. اسب، جستي مي زند Ùˆ دو باره سر Ùˆ پا مي‌ايستد. Øيوان‌ هم Øيوان قديم! اگر خيابان‌ها را خط كشي مي‌كردند اين اتÙاقات نمي‌اÙتاد. درشكه‌ها مي‌توانستند در Ù…ØÙ„ مخصوص به خودشان Øركت كنند. مثل مترو. سابق از اين، Ùقط براي ترن، ريل وجود داشت ولي Øالا ريل‌هاي هوايي Ùˆ زير زميني مخصوص موتور سيكلت‌ها هم ساخته‌اند. باز خدا را شكر كه درشكه‌ هوايي، بر روي اسب سقوط نكرد! گوشه گوشه‌ي اين شهر لكهنتي پر از تخيل طاعون زده است! از دو روز گذشته تا Øالا، شهر شروع كرده به كثي٠شدن. آسÙالت خيابان‌ها مثل بÙز گري شده كه از تشنگي لَه‌لَه مي زند. قيمت Ù…ØµØ§Ù„Ø Ø³Ø§Ø®Øª Ùˆ ساز سير سعودي دارد. بيشتر مردم، مستاجر اقليتي از آدم‌ها هستند. شايد خدا را Ùراموش كرده‌اند Ùˆ روده‌ي راست‌شان را از شكمشان بيرون كشيده، انداخته‌اند جلو شيطان. ØªØ±Ø¬ÙŠØ Ø¯Ø§Ø¯Ù‡â€ŒØ§Ù†Ø¯ Ùرزندانشان را به جاي درس خواندن به بازار كار روانه كنند. بعضي‌ها هم بچه‌هاي خود را به قيمت ارزان مي Ùروشند. اعتياد به مواد مخدر سرسام آور است Ùˆ كنترل آن از دست مسئولين خارج شده است. به جز اين هم نمي‌شود انتظار داشت چون نماز كه نباشد، جوان ها به ترياك پناه مي‌برند. مردم از Ùرط ناچاري، انتظار مي‌كشند تا يك Ù†Ùر بيايد Ùˆ دستشان را بگيرد Ùˆ مثل يوس٠از چاه خود بيرونشان بكشد. اين‌ها همه از وقتي شروع شده كه مسجدها را خراب كرده‌اند. خدايا، نماز بدون اذان Ú†Ù‡ معني مي‌دهد؟ وزارت امنيت ملي مقصر است كه اعلام كرده، اذان Ú¯Ùتن ممنوع بشود. مردم اذان Ùˆ نماز مي‌خواهند. ترك عادت موجب مرض است، خب. مگر امكان دارد در قرن الكترونيك Ùˆ اطلاعات، يك مرد به خاطر كم آوردن رزق Ùˆ روزي، خانواده‌اش را قتل عام كند!ØŸ در قرن اطلاعات، بايد نيازهاي ابتدايي بشر به اتمام رسيده باشد. شايد هم من اشتباه مي‌كنم. شايد خوردن سه وعده غذا Ùˆ ثبت نام در مدرسه Ùˆ داشتن سقÙÙŠ كه بتوان به وقت باران Ùˆ تگرگ زير آن پناه برد وكمي هم استراØت كرد، جزو معضلاتي‌ست كه تا آخرالزمان ادامه دارد. اما، با منطق جور در نمي‌آيد چون ابتدا بايستي بشر اين نيازهاي پيش Ùˆ پا اÙتاده را پشت سر گذاشته باشد بعد به Ùكر بياÙتد تا كامپيوتر بسازد Ùˆ در Ùضا راه پيمايي بكند. يادش به خير آقاي رؤيايي، استاد جامعه شناسي مان مي‌گÙت، بايد خدا را شكر كنيم كه در اين دوران زندگي مي‌كنيم چون انسان، براي ساختن اين دهكده در طول تاريخ، قربانيان زيادي نثار كرده است! اطلاعات، بايستي به نسبت نيازهايي متÙاوت Ùˆ مدرن، به روز شود، نيازهايي مثل عبور از آسمان. براي رÙتن به آسمان نيرويي يزرگ Ùˆ كامل لازم است. اين را پيامبران گذشته هم Ú¯Ùته بودند. اين نيرو به دست نمي‌آيد مگر اين‌كه، لااقل اول شكمت سير باشد Ùˆ دغدغه‌ي كرايه خانه Ùˆ بيكاري Ùˆ يا اسباب‌كشي نداشته باشي. ما كه خوب زندگي مي‌كرديم! در دهكده‌ي من همه چيز سر جايش بود. نه Ùقري، نه مستاجري، نه بيسوادي، نه بيكاري، نه ترسي. همه‌ي مردم خوب Ùˆ خوش زندگي مي‌كردند. دستمان توي جيب همديگر بود Ùˆ هميشه Øواسمان را جمع مي‌كرديم تا خداي نكرده در موقع خوردن يك نهار Ùˆ شام لذيذ، بوي آن بچه هاي گرسنه‌ي چهل همسايه‌ي آن طرÙتر را نيازارد.
مرضيه Ú¯Ùت: اشتباه مي‌كني، بايد مطمئن باشيم تا چهل همسايه آن طرÙتر سير باشند Ùˆ الا، خوردن Ùˆ خوابيدن برايمان كراهت دارد. خدا قهرش مي‌گيرد!
اين ديگر بدتر است. يا بهتر است؟!
به مرضيه Ú¯Ùتم:« رØمان كجاست؟»
Ú¯Ùت: «زبان بسته هنوز از سركار نيامده.»
با خودم مي‌گويم: «چه پسري؟!»
مرضيه Ú¯Ùت:« مي‌خواهد پول جمع كند تا در يكي از دانشگاه هاي مريخ ثبت نام كند.»
« Øالا چرا مريخ؟»
« اعتبارش بيشتر است.»
Ú†Ù‡ Ùرقي مي‌كند؟ انسان، مدت‌هاست كه بربريت را پشت سر گذاشته، اگر در خورشيد هم درس بخواند باز هم بايد خدمتش براي بشريت باشد. مهم اين است كه يادمان باشد از گذشته مان جدا نشويم. نمي‌داني امروز در خيابان‌هاي دهكده Ú†Ù‡ خبر بود! از وقتي كليسا ها Ùˆ كنيسه‌ها، به خصوص، مسجدها را تعطيل كرده‌اند، انگار كه مردم ديوانه شده‌اند. همه، گيج مي‌زنند. نمي‌دانم سياستمدارن در كدام سياره درس مي‌خوانند!
مرضيه Ú¯Ùت:« رØمان مي‌گويد، در هيچ سياره‌اي سياست درس نمي‌دهند!»
آبي به دست و صورتم مي‌زنم. چشمانم باز مي‌شود.مي‌گويم: «چه خبر؟»
مرضيه Ú¯Ùت:« اول صبØÙŠØŒ مي‌خواي Ú†Ù‡ خبري باشه؟»
Ú¯Ùتم:« از اذان Ú†Ù‡ خبر؟» Ú¯Ùت:« منظورت چيه؟»
Ú¯Ùتم:«امروز اذان Ú¯Ùتند؟»
خنديد Ùˆ Ú¯Ùت:«مگه قرار بود نگن؟»
Ú¯Ùتم:«خودت Ú¯Ùتي چند روزه كه مساجد را تعطيل كردن.»
Ú¯Ùت:«خواب ديدي؟خير باشه! هي بهت مي‌گم اينقدر با شكم پر نخواب.»
Ú¯Ùتم:«چي داري مي‌گي؟»
Ú¯Ùت:«اداره‌ات دير مي‌شه.»
وقتي از خانه بيرون مي‌رÙتم مرضيه Ú¯Ùت:«بعد از اذان صبØØŒ با قرآن استخاره زدم. اسم پسرمون را مي زاريم، رØمان!»
Ú¯Ùتم:«ديشب خوابشو ديدم!»
همسرم خنديد Ùˆ Ú¯Ùت:«اينقدر دروغ Ù†Ú¯Ùˆ! خير پيش...»
شهريور 86