... بابام چون دیگه نمی تونست نون بده ازخونه مون رفت. دنبالش رفتم تا پیداش کنم. اما نمی دونستم کجا. توی کتابای فارسی دنبالش گشتم اما رد پای بابام زیر چرخ دُرشکه والدوله ها و حوض السلطنه ها گم شده بود و هیچ اثری ازش نبود. پس کجا رفته بود؟




مامانم گفت که برو از سروانتس بپرس. پیش سروانتس رفتم زیرسایه ی آسیابی ازکار افتاده داشت نقاشی ای که از بابام کشیده بود به پرده ی آسیابی آویزون می کرد. پرسیدم: بابام کجاست؟
گفت: که از اینجا رفته.
پرسیدم: کجا؟
گفت"به هیچستان.
........

مجموعه ای از هیفده قصه با ساختار ها و زبان متفاوت

انتشار : نشر دنا روتردام

چاپ: گردون برلین

برای سفرش اینجا را کلیک کنید