اسماعیل زرعی----پرنده ها هم مي گريند
پرنده ها هم مي گريند
بله ØŒ اتÙاقاً من هم اول همين Ùكر را كردم سرهنگ ØŒ Ú¯Ùتم خودش نيست Ø› Øتماً دخترش است كه با او مو نمي زند Ø› درست با همان سن Ùˆ با همان Øركات .
تعجب هم كردم كه Ú†Ù‡ طور همه چيزش شبيه مادرش است؛ از تن وبدن گرÙته تا رÙتار Ùˆ Øتي طرز نگاه. اگر بداني چطور نگاه ام مي كند! هزار سرزنش ØŒ هزار توبيخ Ùˆ تØقير Ùˆ تمسخر Ùˆ توهين توي چشم هايش است ØŒ آنقدر كه عرق شرم Ùˆ پشيماني روي پيشاني چين اÙتاده ام مي نشاند . ولي خوب كه دقت كردم ØŒ ديدم نه ØŒ خودش است Ø› خود٠خودش Ø› بي آنكه ذره اي تغيير كرده باشد Ø› هنوز بيست Ùˆ دو سه ساله Ø› با همان شادابي Ùˆ زيبايي Ø› آن هم بعد از اين همه سال . اين عجيب نيست كه در دوران جواني يك ماجراي پيش پا اÙتاده ÛŒ عشقي، عشقي كه نه ØŒ هوسي را از سر گذرانده باشي Ùˆ پاك Ùراموش اش هم كرده باشي Ùˆ سي Ùˆ چند سال بعد، بعد از يك عمر دوري Ùˆ در به دري Ùˆ غربت، همين كه به شهر خودت برگشتي Ùˆ خانه اي خريدي Ùˆ چون دچار تنگي Ù†Ùس Ùˆ كم سويي چشم هستي براي استÙاده از نور Ùˆ هواي بيشتر ØŒ ديوار اتاق خواب ات را شكاÙتي Ùˆ پنجره اي تعبيه كردي ØŒ يكهو ببيني پشت٠آن پنجره همان آدم ها Ùˆ همان ماجراي Ùراموش شده هنوز به همان شكل وهمان سياق هستند Ùˆ هر روز تكرار مي شوند؟...
تعري٠مي كنم براي تان،Øالا ليوان تان را خالي بكنيد.براي همين هم شما را دعوت كردم تا با هم، مخÙيانه ته وتوي قضيه را در بياوريم.خب،دوستي با رئيس شهرباني شهر مزايايي هم دارد ديگر؛ مگر نه؟هاهاها... نخير نمي خواستم جلو خانم ام جريان را بگويم . صبر كردم تا برود مساÙرت پيش دخترم Ùˆ خانه خالي بشود.وسيله هم آماده كرده ام . نوش . عرض كنم خدمت تان هر روز تا پيش از غروب Ø¢Ùتاب،يعني تا قبل از اين كه Øاج عزيز كليد را توي Ù‚ÙÙ„ بچرخاند Ùˆ در ٠سنگين٠چوبي زهوار در رÙته را جير Ùˆ جار كنان باز بكند Ùˆ بيايد تو،خانه سرشار از زندگي است.از سر ØµØ¨Ø ØªØ§ آن وقت Ø®Ùت Ø®Ùت٠دمپايي ها را مي شنوي ØŒ صداي رÙت Ùˆ آمد هاي ظريÙانه Ø› جا به جا شدن اشياء، به هم خوردن كاسه Ùˆ قابلمه، ظر٠و ظرو٠، آب پاشي ØŒ روÙت Ùˆ روب، بريز Ùˆ بپاش ØŒ Ù¾Ùخت Ùˆ پز،آهنگ هاي شاد مختلÙÙŠ كه از گراماÙوني قديمي پخش مي شود،كÙركÙر خنده هاي ريز زنانه Ùˆ Øتي بوي انواع غذا . اما همين كه پا مي گذارد داخل ØŒ يكهو همه جا سوت Ùˆ كور مي شود Ø› انگار اصلاً كسي اينجا نبوده Ø› انگار مدت هاست روي خانه خاك٠مرده پاشيده اند Ø› سرد Ùˆ ساكت Ùˆ خاموش Ø› نه بويي ØŒ نه صدايي ØŒ هيچ .آن وقت Øاج عزيز دقايقي توي Øياط مي ايستد Ø› با آن قد٠بلند٠باريك Ùˆ خميده ØŒ با كت Ùˆ شلوار طوسي رنگ٠هميشه تميز ٠شق Ùˆ ندو ØŒ با كلاه شاپوي نازك٠خاكستري Ùˆ عصاي زرد٠چوبي جلا خورده اش . ساكت Ùˆ غمگين همه جا را از نظر مي گذراند ØŒ خيلي ÙƒÙند Ùˆ آرام . لا به لاي تنه ÛŒ قطور درخت هاي بلند٠چنار Ùˆ كاج Ùˆ بيد مجنون ØŒ Øوض بزرگ٠خزه گرÙته ÛŒ سبز رنگ با آب ٠هميشه مواج اش؛ باغچه هاي Ù¾Ùر از Ú¯Ù„ هاي رنگارنگ ØŒ Ø³Ø·Ø ÙˆØ³ÙŠØ¹ Øياط Ùˆ خيابان كشي هاي باريك٠بين درخت ها Ø› ايوان هاي خالي ØŒ زير زمين ها Ùˆ اتاق هاي خاموش Ùدر بسته را با نگاه اش مي كاود Ø› منتظرانه Ø› انگار او هم مي داند در غياب اش توي خانه Ú†Ù‡ خبر بوده است Ùˆ Øالا مي گردد تا نشانه اي از آن شور Ùˆ سر زندگي را بيابد كه نمي يابد . پس خسته Ùˆ مايوس از پله هاي سنگي ايوان٠٠آجر Ùرش٠٠آن طرÙÙŠ بالا مي رود . Ù‚ÙÙ„ در را باز مي كند . زنجير Ú†Ùت را از Øلقه جدا مي كند Ùˆ مي رود تو . لباس خانه مي پوشد؛ پيژامه Ùˆ پيراهن بلند٠گشاد٠آبي . اول اتاق را جارو Ùˆ گرد گيري مي كند . بعد نوبت مي رسد به روÙت Ùˆ روب Ù Øياط Ùˆ ايوان ها Ùˆ شستن لباس Ùˆ ملاÙÙ‡ Ùˆ پرده Ùˆ هر Ú†Ù‡ كه به نظاÙت نياز دارد ØŒ در كنار Øوض Ø› آن هم با Ú†Ù‡ دقت Ùˆ سليقه اي Ø› درست مثل تازه عروسي كه خانه را براي آمدن مردش مهيا مي كند .
كارش كه تمام مي شود، دست Ùˆ صورت اش را مي شويد . بساط اش را مي آورد گوشه ÛŒ ايوان پهن مي كند –البته به استثناي Ùصل هاي بارش Ùˆ سرما- يك قاليچه ÛŒ كوچك ،سيني Ùˆ منقل Ùˆ قوري Ùˆ استكان Ùˆ كاسه اي ماست Ùˆ ميوه Ùصل. آتشي روشن مي كند Ùˆ چايي دم مي كند . همين كه همه چيز رو به راه شد، ته استكاني Ùˆ پشت٠سرش قاشقي ماست ØŒ يا قاچي هندوانه، يا هبه اي انگور Ùˆ يا دانه اي انار Ùˆ دود كردن سيگار Ùˆ Ù¾ÙÙƒ زدن هاي Øريصانه Ø› در Øالي كه چشم به Øياط دارد كه كم كم زير سياهي شب Ùرو مي رود Ùˆ بوي معطر Ùˆ صداي جليزه ÛŒ سوختن٠٠تدريجي Ùضا را Ù¾Ùر كرده است Ùˆ هر از گاه از سر انبرك جرقه هاي سرخ ٠ريز Ùˆ درشت٠آتش به هوا مي جهد .
هوا كه كاملاً تاريك شد ØŒ بلند مي شود ØŒ پا كشان ØŒ گرÙته Ùˆ پريشان به اتاقي كه انتهاي ايوان اين طرÙÙŠ است مي آيد Ø› همان اتاقي كه دوران متاهلي تويش زندگي مي كردند.تا پيش از اين كه Ú†Ùت٠در را بيندازد Ùˆ جير Ùˆ جار در بلند شود ØŒ خانه غرق در سكوت Ùˆ سياهي Ùˆ آرامش است اما همين كه داخل مي شود ØŒ يك مرتبه صداي صÙير شلاق Ùˆ ضربات مشت Ùˆ لگد Ùˆ سيلي Ùˆ خشم Ùˆ خروش هاي مردانه Ùˆ جيغ Ùˆ داد Ùˆ التماس Ùˆ گريه Ùˆ زاري Ùˆ ياري طلبيدن هاي زنانه ØŒ غوغا بر پا مي كند.یکهو خانه Ù¾Ùر Ù…ÛŒ شود از صدا Ø› آنهم Ú†Ù‡ صداهایی.
يك دقيقه، يك ربع ØŒ يك ساعت يا بيشتر – نمي دانم چون سر Ùˆ صداها با وجود تكراري بودن اش آنقدر غاÙلگير كننده Ùˆ سØر آميز است كه انسان گذشت٠زمان را Øس نمي كند – اين وضع ادامه دارد . بعد، كبريتي جرقه مي زند Ùˆ شعله اي روي Ùتيله اي مي نشيند Ùˆ Øباب ٠چراغ كه گذاشته شد ØŒ نور ٠زرد٠كم سو ÛŒ دلگيري از پشت٠شيشه هاي كوچك٠مربع شكل به بيرون مي تابد Ùˆ تا روي تكه اي از Øياط٠خاك Ùرش قد مي كشد. آن وقت ØŒ Ù„Øظه اي سكوت مي شود Ùˆ به دنبال اش هق هق غريبانه ÛŒ پيرمرد به گوش مي رسد ؛هق هقي جگر سوز ØŒ جان خراش Ø› آنقدر مظلومانه كه انگار كسي كه كتك خورده ØŒ اوست Ùˆ يا اين كه همه ÛŒ عزيزان ØŒ همه ÛŒ كسان اش به يكباره كوچ كرده اند Ùˆ او را تنها گذاشته اند Ø› تنهاي تنها ØŒ در خانه ÛŒ خلوت Ùˆ خالي اي اما Ù¾Ùر از خاطره .
معمولاً يك دل سير گريه مي كند Ùˆ بعد از آن ØŒ شكسته تر ØŒ خميده تر Ùˆ غمگين تر از قبل بيرون مي آيد Ùˆ سر بساط اش بر مي گردد . درست در اين Ù„Øظه است كه از توي همين اتاقي كه چراغ اش روشن شده است ØŒ زنجموره ÛŒ زن مثل بخار ملايمي كه از سينه ÛŒ خيس زمين٠٠آÙتاب خورده اي پا شود ØŒ نرم نرم بلند مي شود Ø› اول دور ØŒ ضعي٠و Ø®ÙÙ‡ ØŒ ولي به تدريج اوج مي گيرد Ùˆ آشكار Ùˆ آشكار تر مي شود Ø› طوري كه بعد از دقايقي همه ÛŒ Ùضاي خانه را Ù¾Ùر مي كند Ø› كشيده ØŒ يكنواخت Ùˆ مداوم . زنجموره اي كه تا سپيده ÛŒ ØµØ¨Ø Ø§Ø¯Ø§Ù…Ù‡ دارد . Ùˆ پير مرد در Øالي كه همه ÛŒ هوش Ùˆ Øواس اش به اين صداست ØŒ دوباره مشغوليات اش را از سر مي گيرد Ø› كشيدن ٠ترياك ØŒ نوشيدن چاي ØŒ دود كردن سيگار ØŒ بالا آوردن ته ٠بطري ØŒ تكيه دادن به بالش Ùˆ زل زدن به اشباØ٠٠درخت ها ØŒ به تاريك Ùˆ روشن Ù Øياط Ùˆ به سايه هاي سياه٠اطرا٠؛ آنهم بي آن كه لب از لب باز كند جز آهي كه هر از گاه همراه با دود از سينه اش بيرون مي آيد Ø› تا آخر ٠شب كه بساط را جمع مي كند Ùˆ مي رود تو . روي تختي كه پشت٠پنجره ÛŒ بزرگ٠چوبي اتاق اش است دراز مي كشد Ùˆ از دل تاريكي آنجا زل مي زند بيرون Ø› آنقدر كه پلك هايش روي هم مي اÙتد ØŒ تا ØµØ¨Ø . همين .
چشم ØŒ چشم مي رويم . يك كم ديگر بريزم براي تان ... ميل نداريد ØŸ... خواهش مي كنم ØŒ بÙرماييد از اين طر٠. ببينيد اين اتاق خواب ٠من است ØŒ يك اتاق ساده Ùˆ راØت با يك تخت٠قرص Ùˆ Ù…Øكم Ùˆ يك تخته Ùرش Ùˆ چراغ خواب Ùˆ Ù‚Ùسه اي پر از بطري Ùˆ مجسمه Ùˆ يك ساعت ديواري Ùˆ آن پوستر بزرگي كه به ديوار است . زيباست ØŒ نه ØŸ يك زن جوان Ùرانسوي كه تازه از استخر بيرون آمده است . مي بيني سرهنگ ØŒ رنگ Ùˆ لعاب Ùˆ تجمل چنداني ندارد اين اتاق ØŒ نظامي وار ØŒ ساده Ùˆ ØµØ±ÙŠØ . اين جوري راØت تر هستم .تخت را هم عمداً گذاشته ام كنار پنجره تا از روي آن همه جا را ببينم Ø› من كه خواب ٠درست Øسابي ندارم . شب ها چراغ روشن نمي كنم تا نداند زاغ سياه اش را چوب مي زنم . بله... عرض كردم كه قبلا اين پنجره نبود ØŒ يعني خانه هم اين ريختي نبود . آن زمان خانه ÛŒ كاهگلي يك طبقه اي بود يادم نيست مال كي . مالك٠قبل از من آن را خريده ØŒ خراب اش كرده Ùˆ به جايش اين ساختمان دو طبقه ÛŒ نو ساز را ساخته بود اما سليقه نداشته بود يك پنجره هم اين طر٠بيندازد تا اين اتاق نور Ùˆ هواي بيشتر داشته باشد. موقع Ùروش مي Ú¯Ùت : نخواستم با Øاج عزيز برای اين كه پنجره ام رو به خانه اش باز مي شود يكي به دو كنم !
اما من اهل اين ملاØظه كاري ها نيستم . تيمسار Ú†ÙŠ هستم ØŸ اگر اعتراض مي كرد ØŒ مي دادم Øساب اش را برسند . هر چند هنوز كه هنوز است هيچ ØرÙÙŠ نزده پيرمرد . اصلاً طوري آرام Ùˆ ساكت Ùˆ سر به زير مي آيد Ùˆ مي رود كه انگار Ùقط يك سايه است . مي بينيدش ØŸ به موقع رسيديم . مي خواهد برود بيرون . خوب نگاه اش كن ØŒ Ù‡Ùتاد سال هم ندارد اما صد ساله به نظر مي رسد Ø› پير ØŒ خميده ØŒ تكيده ØŒ با موهايي يك دست سÙيد Ùˆ لباسي كه سال به سال عوض نمي شود اگر Ú†Ù‡ هميشه تميز Ùˆ مرتب Ùˆ اتو کشیده است .... بله تجارتخانه دارد Ø› تاجر ابزار آلات٠تلÙÙ† Ùˆ برق است . آن وقت ها كه جوان بود يك دكان كوچكي گوشه ÛŒ بازار داشت كه تويش سيم برق Ùˆ تلÙÙ† مي Ùروخت Ø› همان زمان كه تلÙÙ† ها هندلي بودند . شما يادتان هست ØŸ
البته اينقدر درب Ùˆ داغان نشده بود Ø› جوان بود ØŒ تركه Ùˆ بلند ØŒ قشنگ ØŒ بيست Ùˆ چهار پنج ساله . مثل من سياه Ùˆ زمخت نبود Ø› اگر Ú†Ù‡ من هم آن وقت ها اينقدر قوي هيكل Ùˆ به ظاهر خشن ØŒ نبودم،هاهاها...ØŸ نه آنچناني ØŒ Ùقط يك آشنايي در Øد٠سلام Ùˆ عليك Ùˆ خوش وبش آبكي ØŒ خب بچه ÛŒ يك Ù…ØÙ„ بوديم Ùˆ هم ديگر را مي شناختيم Ø› تازه Ø› چهار پنج سال هم از من بزرگتر بود . بله ØŸ... Øالا عرض مي كنم خدمت تان Ø› نيازي هم به دقت Ùˆ ياد آوري نيست. يعني آنقدر تكرار شده است كه همه ÛŒ برنامه هاي او Ùˆ خانه اش را Ùوت٠آب ام . نزديك به يك سال است كه مراقب اش هستم Ø› شوخي كه نيست . هر روز زمستان Ùˆ تابستان سر ساعت معين از خانه مي رود بيرون Ùˆ سر ساعت معين بر مي گردد . الان برنامه را Ø´Ø±Ø Ù…ÙŠ دهم خدمت تان : صبØانه را خورده . اتاق اش را جمع Ùˆ جور كرده. لباس پوشيده Ùˆ آماده ÛŒ رÙتن است . اجازه بده برود لامپاي اين يكي اتاق را Ùوت بكند Ùˆ در را هم Ù‚ÙÙ„ بكند .... Øالا Ù„Øظه اي توي ايوان مي ايستد Ùˆ به زنجموره ÛŒ زن كه با روشن شدن هوا Ùرو كش كرده Ùˆ تبديل به زمزمه ÛŒ بسيار مبهمي شده است گوش مي دهد . بعد ،از پله ها پايين مي رود . كنار Øوض كه مي رسد ØŒ دقايقي به چتر Ùواره Ùˆ بازي ماهي هاي سرخ Ùˆ سياه٠ريز Ùˆ درشت Ùˆ لب پر زدن هاي آب ٠سبز رنگ زل مي زند Ùˆ منتظر Ùˆ دردمند به جويبار كوچك٠جاري در پا شويه كه Ø®ÙرÙخر كنان درون راه آب مي ريزد ØŒ نگاه مي كند . انگار مي خواهد خاطره ÛŒ شيرين دوران متاهلي اش را زنده كند Ø› زماني كه همسر جوان Ùˆ نازنين اش همانجا كنار تشت٠پÙر از ك٠مي نشسته Ùˆ با دست هاي كوچك٠سپيدش رخت هايشان را Ú†Ù†Ú¯ مي زده است . بعد به طرÙ٠باغچه ÛŒ بزرگي كه آن سمت٠Øياط است مي رود . آنجا زير آن درخت٠بلند٠بيد مجنون روي دو پا مي نشيند Ùˆ آن همه Ú¯ÙÙ„ هاي زرد Ùˆ سÙيد Ùˆ سرخ Ùˆ صورتي درشت Ùˆ Ù¾Ùر پَر را مي بويد Ùˆ نوازش مي كند . مي بينيد Ú†Ù‡ عاشقانه سر Ùˆ صورت اش را به آنها مي سايد ØŸ كار هر روزش همين است . از نيم ساعت هم بيشتر با آنها معاشقه مي كند Ø› گاهي آنقدر طول اش مي دهد كه خيال مي كنم تا ابد قصد٠دل كندن از خانه را ندارد . آن وقت با چشم هايي خيس از اشك ØŒ با آهي كه توي سينه اش متراكم شده پا مي شود . توي دستمال اش Ùين مي كند . عصا زنان ØŒ كند Ùˆ آرام از آن يكي خيابان مي رود . از زير شاخه هاي در هم تنيده ÙŠ درخت ها ØŒ از كنار باغچه هاي Ù¾Ùر Ú¯ÙÙ„ ØŒ از Øاشيه ÛŒ زمين هاي چمن كاري شده مي گذرد Ùˆ به در Øياط كه مي رسد ØŒ بر مي گردد، وداع مانند به آنچه جا گذاشته است ØŒ نگاه مي كند . بعد در را پشت سرش مي بندد Ùˆ مي رود .Ú©Ù…ÛŒ صبر داشته باشید .هاااا ،آ ØŒ ملاØظه Ù…ÛŒ Ùرمایید Ú©Ù‡ رÙت .
Øالا تا چند دقيقه همه جاي اين خانه ÛŒ دراندشت در سكوت غرق مي شود Ø› از آن اتاق هاي بزرگ٠دو دري Ùˆ سه دري Ùˆ زير زمين ها Ùˆ زاغه Ùˆ سرداب گرÙته تا ايوان هاي متعدد Ùˆ ستون ها Ùˆ سر ستون هاي سنگي Ùˆ كنگره هاي آجري لبه ÛŒ بام Ø› صدايي نيست جز همان زنجموره ÛŒ كم Ù…Øسوس به اضاÙÙ‡ ÛŒ ٠آواز قمري ها Ùˆ جيك جيك٠گنجشك ها Ùˆ پروازهاي كوتاهي از اين شاخه به آن شاخه Ø› ولي اين سكوت Ùˆ آرامش چندان به درازا نمي كشد . ناگهان در٠اتاقي كه زير همين پنجره است ØŒ باز مي شود Ùˆ همراه با ترانه ÛŒ دل نشين ٠قديمي اي كه از گراماÙون پخش مي شود ØŒ گوهر تاج بيرون مي آيد Ø› درست مثل همان روزگار ٠ساليان دور ØŒ در همان سن ØŒ بيست Ùˆ دو- سه ساله Ùˆ به همان شادابي Ùˆ زيبايي : موهايي خرمايي، ميانه قامت ØŒ با تن Ùˆ بدني Ù¾Ùر ØŒ پوستي آميخته از دو رنگ٠سپيد Ùˆ صورتي Ø› Ùˆ صورتي بيضي شكل ØŒ پيشاني صاÙ٠بلند ØŒ چشم هاي سبز ØŒ ابرو هاي نازك٠كشيده ØŒ لب هاي گوشتالود٠سرخ Ùˆ دماغ ظريÙ٠نوك برگشته Ø› چست Ùˆ چالاك ØŒ سرشار از نيروي جواني . پريموس را مي آورد گوشه ÛŒ ايوان ØŒ اول تلنبه مي زند Ùˆ بعد آن را روشن مي كند . صداي Ú¯ÙرگÙر آتش كه بلند شد ØŒ سطل را بر مي دارد مي برد لب Ù Øوض . پيراهن بلند٠سبز رنگي به تن دارد با Ú¯Ùلنقش هاي درشت٠سرخ Ùˆ سورمه اي Ùˆ آبي Ø› Ùˆ جليقه ÛŒ زر دوزي شده اي از مخمل سرخ Ùˆ پاچيني از چيت٠گÙلدار . پايين پاي پيژامه اش را مثل ما نظامي ها «گتر» كرده است . با هر قدم سينه Ùˆ سرين بزرگ اش موج مي زند . سطل Ù Ù¾Ùر آب Ùˆ تشت را مي آورد توي ايوان . كاسه Ùˆ لي٠و صابون آماده است . آب كه گرم شد ØŒ شروع مي كند به شستن آن بدن Ù Ú¯ÙÙ„ Ø› در Øالي كه لباس هاي خوش نقش Ùˆ نگار ٠پر زرق Ùˆ برق اش به Ùاصله ÛŒ يك قدمي اش ØŒ روي سوزني ترمه كومه شده است . با Ú†Ù‡ Øوصله Ùˆ لذتي آب تني مي كند ØŒ خدا مي داند . بعد ØŒ از همين بالا تشت٠پÙر از ك٠را سرازير مي كند رو به Øياط . خودش را خشك مي كند ØŒ با Øوله ÛŒ بزرگ٠نارنجي رنگي كه شبنم هاي گرم را از روي بدن تازه Ùˆ بخار آلودش مي چيند . لباس مي پوشد Ùˆ مي رود كنار Øوض . روي لبه ÛŒ آن ،زير نور Ø¢Ùتاب ٠صبØگاهي مي نشيند Ùˆ شانه به موهاي بلندش مي كشد Ø› در Øالي كه Ùضاي خانه آكنده از عطر Ú¯ÙÙ„ Ùˆ صابون Ùˆ زنانه Ú¯ÙŠ است .
بعد ØŒ نوبت به روÙت Ùˆ روب مي رسد Ø› بي آن كه نيازي باشد . درØالی كه روسري خاكستري رنگي با Ú¯Ù„ هاي بزرگ٠سپيد Ùˆ دودي به سر بسته است همه جا را جارو مي كند ØŒ آب مي پاشد. تا وقتي كه غلغل توي سطل ØŒ خبر ٠گرم شدن ٠دوباره ÛŒ آب را مي دهد براي شستن پرده ها ØŒ ملاÙÙ‡ ها Ùˆ رخت Ùˆ لباس ها در كنار Øوض Ùˆ پهن كردن شان روي طناب هايي كه بين تنه ÛŒ درخت ها كشيده شده است Ø› در Øالي كه Ùا صله به Ùاصله دست هاي خيس اش را با گوشه ÛŒ دامن خشك مي كند ØŒ مي رود يا صÙØÙ‡ ÛŒ روي گراماÙون را بر مي گرداند Ùˆ يا صÙØÙ‡ ديگري مي گذارد .
بعد كه Ú¯ÙرگÙر پريموس خاموش شد Ùˆ تشت Ùˆ سطل Ùˆ صابون Ùˆ چوبك بي كار ماند ØŒ سر Øال Ùˆ سعادتمند به مطبخ مي رود تا كاسه Ùˆ بشقاب Ùˆ كارد Ùˆ ساطور Ùˆ قابلمه را به جان هم بيندازد Ùˆ ساعتي پس از آن ØŒ بوي انواع غذاهاي سنتي شامه را نوازش مي دهد Ø› آنهم با رÙت وآمد هاي مكرر به Øياط ØŒ ÙƒÙركÙر ٠دمپايي ØŒ سينه Ùˆ سرين تكان دادن Ùˆ بشكن زدن هاي سر خوشانه همراه با ريتم موسيقي منتشر شده در خانه Ùˆ دقيق شدن Ùˆ تكرار كردن ٠ترانه Ùˆ خنده هاي ريز Ùˆ نخودي٠گاه گاهي به جر Ùˆ بØØ« هاي كودكانه ÛŒ زن Ùˆ مرد٠خواننده Ø› تا ظهر كه سÙره را توي اتاق پهن مي كند ØŒ تنها مي نشيند ناهار مي خورد .
Ú†Ùرت٠بعد از ناهار ØŒ زير چادر نماز ٠نازك٠سÙيدي است كه Ú¯Ù„ هاي ريز نخودي رنگي دارد Ø› تا يكي دو ساعت بعد كه بيدار مي شود Ùˆ مي آيد گوشه ÛŒ ايوان مي نشيند تا هم ناخن دست Ùˆ پايش را بگيرد Ùˆ هم تكه هاي كوچكي از قاچ هاي بزرگ٠هندوانه ÛŒ سرخي كه توي كاسه ÛŒ بلور است ØŒ جدا كند Ùˆ با نوك چنگال به دهان بگذارد Ùˆ هم تن كرخت اش آخرين رمق گرماي لذتبخش به جا مانده از Ø¢Ùتاب را بچشد Ø› تا عصر Ø› پيش از پيدا شدن سر Ùˆ كله ÛŒ Øاج عزيز ØŒ كه بلند مي شود ØŒ سريع رخت ها را از روي طناب جمع مي كند ØŒ ظر٠و ظرو٠را برمي دارد . هر چيز را به جاي قبلي خودش باز مي گرداند. به اتاق اش مي رود . در را مي بندد Ùˆ گراماÙون را خاموش مي كند .
به Ù…Øض خاموش شدن آهنگ Ùˆ ترانه ØŒ ضجه هاي او كه تا Øالا زير هياهوي شادمانه پنهان مانده بود ØŒ دوباره به همان كم Ù…Øسوسي به گوش مي رسد Ùˆ آنقدر ادامه مي يابد تا در Øياط باز شود Ùˆ Øاج عزيز قدم به داخل بگذارد . آن وقت است كه خانه به يكباره در سكوت٠مرگباري Ùرو مي رود ØŒ طوري كه انگار آب از آب تكان نخورده است Ø› هر Ú†Ù‡ كه بوده به همان Øالت پيش از رÙتن باقي ست.... اما آنچه از همه عجيب تر است ØŒ Øالت ها Ùˆ نگاه هاي Ú¯Ù‡ گاهي گوهر تاج است در طول روز كه دو سه بار تكرار مي شود . در Øين هر كاري كه هست ØŒ در هر كجاي خانه كه هست ناگهان به Ùاصله ÛŒ يك پلك به هم زدن كار Ùˆ مكان را رها مي كند Ùˆ مي پرد روي آخرين پله ÛŒ ايوان مي نشيند Ùˆ رنجيده ØŒ اÙسرده Ùˆ خشمگين نگاه ام مي كند Ø› با دست هايي كه دور زانو Øلقه شده است Ø› موهاي آشÙته ÛŒ سر؛ Ùˆ صورتي كه ديگر شاداب نيست ØŒ لكه لكه سرخ Ùˆ كبود است ØŒ جاي ضربه هاي مشت Ùˆ سيلي Ø› Ùˆ چشم هايي سرشار از Ù†Ùرين ØŒ سرزنش Ùˆ شماتت كه تا مغز استخوان ام را مي سوزاند . اگر Ú†Ù‡ از اينجا كه هستم در واقع پشت اش به من است اما طوري آشكارا قرص صورت اش را مي بينم كه انگار روبه رويم نشسته است Ø› درست به Øالت٠همان روز آخري . تو كه نمي داني چطور دست Ùˆ پايم را Ú¯Ù… مي كنم ØŒ چقدر زجر مي كشم Ø› طوري كه مجبور مي شوم براي Ù„Øظه اي ØŒ Ùقط براي يك Ù„Øظه ÛŒ كوتاه چشم از او بردارم Ùˆ سرم را بدزدم . همين Øركت٠كوتاه بس است تا دوباره نگاه كه مي كنم ØŒ ببينم به جاي اول اش برگشته است Ùˆ مشغول همان كاريست كه بود Ø› به شكلي كه انگار اصلا مني نبوده ام Ùˆ نيستم .
همين قطع شدن هاي مكرر برنامه ÛŒ روزانه Ùˆ نا به جا بودن اين Øالت ها Ùˆ نگاه هاست كه Ø´Ú¯Ùت زده ام مي كند Ø› آخرآنچه هرروزانجام مي دهد،كارهاي عادي اي است كه همان روزها انجام مي داد اما اين Øالت واين نگاه Ùقط Ùˆ Ùقط متعلق به روز آخر بود Ø› Øالا چطور بريده بريده توي برنامه ÛŒ هميشگي اش جا گرÙته است ØŒ نمي دانم .... نه Ø› ØرÙ٠سي وچهار– پنج سال پيش است . چيز چندان مهمي نبود كه يادم بماند . خيلي خلاصه عرض مي كنم : يك روز جواني كه من باشم Ùˆ تازه در دانشكده ÛŒ اÙسري استخدام شده Ùˆ به مرخصي پيش از آغاز دوره آمده است ØŒ همان روز اول با سر ٠تراشيده Ùˆ لباس Ù¾Ùر زرق Ùˆ برق آبي به پشت بام مي آيد تا بعد از چند Ù‡Ùته دوري ØŒ شهرش را از آن بالا ببيند . بر Øسب اتÙاق به خانه ÛŒ همسايه سر مي كشد – البته آن زمان من آنجا ايستاده بودم ØŒ روي آن پشت٠بام ٠روبه رويي كه خانه ÛŒ پدرم Ù…Øسوب مي شد . از آنجا ايوان ٠اين زير به خوبي ديده مي شد – Ùˆ زن جوان بيست Ùˆ دو- سه ساله اي را مي بيند كه مشغول آب تني است . آنقدر مي ايستد تا كار او تمام بشود ØŒ لباس بپوشد Ùˆ برود پايين ØŒ روي لبه Øوض ØŒ زير Ø¢Ùتاب بنشيند Ùˆ موهاي خيس اش را شانه بكند Ùˆ بعد سر خوش وطناز شست Ùˆ شو Ùˆ روÙت Ùˆ روب Ùˆ رÙت وآمد را از سر بگيرد Ùˆ در Øين سر كشي به مطبخ Ùˆ Øياط، غاÙÙ„ از نگاه٠نامØرم Ù‚Ùر بدهد Ùˆ بشكن بزند Ùˆ همراه با ريتم پخش شده از گراماÙون نرم نرمك تن Ùˆ بدني تكان بدهد Ùˆ جوان كه سر شار از لذت٠تماشا شده است ØŒ عادت بكند به چشم چراني هاي هر روزه تا يك Ù‡Ùته تمام . بعد كه بي طاقت مي شود ØŒ روز هشتم يا نهم سنگ ريزه اي را از آن بالا پرت مي كند پايين . زن ناگهان Øضورش را مي بيند Ùˆ خجل مي شود Ùˆ ÙˆØشت مي كند Ùˆ از آن به بعد برنامه ÛŒ رقص Ùˆ آواز Ùˆ آب تني قطع مي شود Ùˆ هر بار كه توي Øياط مي آيد ØŒ زير چشمي ØŒ اخم آلود مراقب ٠پشت بام است Ùˆ هميشه او را مي بيند كه مثل گربه ÛŒ به كمين نشسته اي ØŒ ØµØ¨Ø ØªØ§ غروب در كمين اوست Ø› پس سعي مي كند كمتر از اتاق بيرون بيايد .هر بار هم كه ناچار به بيرون آمدن است ØŒ تند Ùˆ تيز كارهايش را انجام مي دهد Ùˆ سريع به مأمن اش بر مي گردد . ديگرنه از هندوانه خوردن ها خبري است Ùˆ نه از ناخن گرÙتن ها Ùˆ شور Ùˆ شادي هاي لاقيدانه .
جوان كه مرخصي اش رو به پايان است ØŒ براي اين كه ناكام نماند ØŒ دست به Ùعاليت٠بيشتري مي زند . به اين صورت كه اول ØŒ يكي دو بار از روي پشت بام مي كوشد زن را توي Øياط نگهدارد Ùˆ هم كلام اش بشود Ø› دل اش را به دست بياورد كه بي Øاصل است . پس چند بار در كوچه سر راه او سبز مي شود Ùˆ ابراز عشق مي كند كه هر مرتبه زن جوان سركش Ùˆ رام نشدني به توپ Ùˆ تشرش مي گيرد Ùˆ ÙØØ´ اش مي دهد Ùˆ توي خانه مي رود . اما جوان از رو نمي رود . مدام گستاختر مي شود Ø› طوري كه هميشه يا پشت٠در Øياط در كمين است Ùˆ يا روي لبه ÛŒ بام نشسته ØŒ پاهايش را توي همين Øياط آويزان كرده است Ø› بي آن كه از جايش جنب بخورد تا غروب .
زن كه درمانده Ùˆ عاجز شده است كاملاً خودش را در اتاق Øبس مي كند Ùˆ از همانجا هراسان Ùˆ نگران گوش مي دهد به متلك ها Ùˆ قربان صدقه رÙتن هاي اين عاشق بي پروا Ùˆ صداي سنگ ريزه هايي كه هر از گاه به شيشه ÛŒ پنجره ÛŒ درهاي بسته مي خورد . دو روز مانده به پايان مرخصي ØŒ جوان از روي بام با صداي بلند براي زن خط Ùˆ نشان مي كشد Ùˆ تهديدش مي كند اگر به خواسته اش تن ندهد Ú†Ù‡ مي كند Ùˆ Ú†Ù‡ مي كند كه اين ترÙند هم نتيجه اي ندارد .
غروب ٠همان روز Øاج عزيز كه آن زمان هنوز جوان بيست Ùˆ پنج- شش ساله اي بود هنگام مراجعت به خانه ØŒ يكي از هم Ù…Øلي هايش را مي بيند Ùˆ سلامي Ùˆ خوش Ùˆ بشي نه چندان صميمانه . جوان، پس از مقدمه چيني هاي لازم عاقبت لب مي تراكند كه : راست اش همسايه هستيم . يك عمر است هم ديگر را مي شناسيم . ناموس مان يكي است . هيچ خوش ندارم ببينم اسم زن شما ورد٠زبان هر بي سر Ùˆ پایی است !
Øاج عزيز كه رگ٠غيرت اش جنبيده Ùˆ خونش جوش آمده است ØŒ خواستار ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ø¨ÙŠØ´ØªØ±ÙŠ مي شود . جوان من من كنان مي گويد شنيده است گوهر تاج خانم با يكي از همين جوجه Ùكلي هاي Ù…ØÙ„ كه تو جيبي اش را از مادرش مي گيرد سر Ùˆ سري دارد Ø› Ùˆ جوجه Ùكلي هم كه آدم دهن لق ٠بي چشم Ùˆ رويي است ØŒ جزئيات معاشقه هايش را پيش اين Ùˆ آن تعري٠كرده Ø› آنقدر ورد٠زبان ها شده كه به گوش او هم رسيده است Ùˆ Øتي Ú¯Ùته است گوهر تاج خانم Ú†Ù‡ رنگ Ùˆ Ú†Ù‡ نوع لباس هاي زيري مي پوشد Ùˆ Ú†Ù‡ خط Ùˆ خال Ùˆ نشانه هايي روي جاهاي نا ديدني اش دارد . Ùˆ همين طور كه مشغول ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ø¯Ø§Ø¯Ù† درباره ÛŒ رنگ Ùˆ نوع لباس ها Ùˆ ØªØ´Ø±ÙŠØ Ø®Ø· Ùˆ خال هاست ØŒ سيلي Ù…Øكمي برق از چشم هایش مي پراند Ùˆ ضربه ÛŒ مشتي دهان اش را مي دوزد Ùˆ گيج Ùˆ دردمند ØŒ Øاج عزيز را مي بيند كه مثل پلنگ٠زخمي به خودش مي پيچد Ùˆ مي غرد Ùˆ مي رود .
آن شب در خانه ÛŒ همسايه غوغايي بوده است بي نظير . صداي داد Ùˆ Ùرياد ØŒ ÙØØ´ Ùˆ تهديد ØŒ مشت Ùˆ لگد Ùˆ خشم Ùˆ خروش هاي مردانه Ùˆ جيغ Ùˆ زاري Ùˆ التماس هاي زنانه كه ساعت ها طول مي كشد تا نيمه های شب ØŒ كه از آن پس Ùقط سكوت است Ùˆ سياهي Ùˆ زنجموره هاي زن كه دل هر شنونده را كباب مي كند .
روز بعد ØŒ پس از رÙتن Øاج عزيز ØŒ گوهر تاج با مو هاي Ø´Ùته Ùˆ سرو كله ÛŒ به هم ريخته وزير چشم هاي كبود از اتاق بيرون مي آيد . دست به زانو روي آخرين پله ÛŒ ايوان مي نشيند Ùˆ چشم مي دوزد به چشم هاي جوان كه روي پشت بام است Ø› آن هم با Ú†Ù‡ چشم هايي ØŒ شرر بار ØŒ گستاخ ØŒ سرزنش گر ØŒ سر شار از Ù†Ùرت Ùˆ انتقام ØŒ آنقدر كه تا مغز استخوان را مي سوزاند . جوان بعد از اين همه مدت اØساس عجز مي كند . سرش را پايين مي اندازد Ùˆ مي رود . Ùردايش به دانشكده بر مي گردد تا ترم بعد كه به مرخصي مي آيد Ùˆ سراغ زن را مي گيرد . نشاني نمي يابد . پرس Ùˆ جو مي كند . مي شنود با جوانك٠Ùكل كراواتي عياشي Ùرار كرده است – باور كن آن جوانک Ùقط ساخته Ùˆ پرداخته ÛŒ ذهن من بود ØŒ Øالا چطور جسميت ياÙت Ùˆ جان گرÙت Ùˆ زن را ربود ØŒ نمي دانم - جوان مرخصي اش را با ياد٠ترم گذشته مي گذارند Ùˆ دوباره به مركز بر مي گردد. Øاج عزیز هم دیگر ازدواج نمی کند Ø› یکه Ùˆ تنها Ù…ÛŒ ماند . كم كم ماجرا Ùراموش مي شود . جوان ،بعد از پايان دوره در همانجا، یعنی مرکز ماندگار مي شود . زن مي گيرد Ùˆ ترÙيع Ùˆ صاØب اولاد . تا دختر ها Ùˆ پسر ها بزرگ مي شوند ØŒ دنبال زندگي خودشان مي روند Ùˆ او كه بعد از سي Ùˆ اندي سال خدمت٠صادقانه ØŒ Øالا تيمسار بازنشسته اي است ØŒ به شهر خودش برمي گردد تا با همسر پيرش زندگي آرام ٠بي سر Ùˆ صدايي داشته باشد Ø› اما به Ù…Øض اين كه خانه اي مي خرد Ùˆ براي استÙاده از نور Ùˆ هواي بيشتر ØŒ ديوار اتاق خواب اش را مي شكاÙد Ùˆ پنجره اي مي گشايد ØŒ ناگهان همه آن خاطرات٠Ùراموش شده ÛŒ سال هاي بسيار دور گذشته ØŒ جان مي گيرند Ùˆ جسمیت مي يابند Ùˆ هر روز جلوي چشم اش رژه مي روند.
.... چرا اين طور نگاه ام مي كنيد سرهنگ ØŒ خيال مي كنيد خل شده ام ØŸ...خب بله ØŒ من هم مي بينم كه رÙت Ùˆ آمدي نيست Ø› اما صداي زنجموره كه هست . گوش بده ....Øتماً مشكل شنوايي داريد .او هم مطمئناً Øضور شما را Øس كرده است كه بيرون نمي آيد . چرا مي خنديد؟ اصلا شما شهر باني Ú†ÙŠ ها به همه كس Ùˆ همه چيز با شك Ùˆ ترديد نگاه مي كنيد . يقين داشته باشيد . تا يقين نباشد كه چيزي عايدانسان نمي شود .... از كجا مي دانيد نرÙته ام ØŸ اتÙاقاً تا Øالا صد بار ØŒ صد Ùˆ پنجاه بار رÙته ام Ùˆ در زده ام . هيچ كس باز نمي كند . از توي كوچه كه گوش مي دهي انگار كسي خانه نيست Ø› هيچ صدايي به گوش نمي رسد .... نخير از اين جا هم جواب نمي دهد . شايد بيشتر از هزار دÙعه سرم را از پنجره بيرون برده ام Ùˆ تا كمر خم شده ام، صدايش كرده ام . Ù…ØÙ„ سگ نمي گذارد .انگار اصلاً صدايم را نمي شنود يا وجودم را Øس نمي كند ØŒ Ùقط به كارهاي خودش مي پردازد.... نه، آن نگاه هاي ناگهاني يك جور ديگر است . Ú¯Ùتم كه، تØمل ديدن آن Øالت را ندارم . مي خواهم عادي Ùˆ از نزديك نگاه ام بكند . به پرسش هايم پاسخ بدهد Ø› همين Ùˆ بس ....وقتي كه رو به رو شديم خودتان مي Ùهميد Ú†Ù‡ پرسش هايي . Øالا همراه ام مي آييد يا نه ØŸ...
باشد .ايراد ندارد .همه چيز را به بازي Ùˆ مسخره بگيريد . وقتي كه پايين رسيديم ØŒ آن وقت صدق Øر٠هايم ثابت مي شود ØŒ Ùقط با من بياييد تا اگر بر Øسب اتÙاق Øاج عزيز آمد ØŒ خيال نكند دزد هستم Ø› هر چند سابقه ندارد تا قبل از غروب بر گشته باشد....هاهاها Ú†Ù‡ خيال كرده ايد Ø› كهنه سرباز يعني من . از قبل تدارك همه چيز را ديده ام . با اين پله ÛŒ طنابي پايين مي رويم . اميدوارم دست كم دوره ÛŒ رنجر را ديده باشيد.... را پل Ùˆ عبور از روي طناب Ùˆ Ù¾ÙÙ„ معلق را هم كه بلديد؟... خوب است . پس كمك كن تا سر اين طناب را به پايه هاي تخت ببنديم....Ù…Øكم... خوب شد.... نه ØŒ اجازه بدهيد من اول بروم ...آرام...آهان...Øالا شما هم بياييد . نترسيد ØŒ Ù…Øكم است ØŒ به اين آساني ها پاره نمي شود...آهسته... چرا اينقدر پيچ وتاب مي خوريد ØŸ بدن تان را خشك نگيريد . راØت باشيد .خيال بكنيد روي پله ÛŒ سنگي عريضي هستيد...بÙرما ØŒ تمام . اين هم پشت بام . انگار دوره هايي كه گذرانده ايد چندان جدي نبوده سرهنگ...هاهاها، به دل نگيريد ØŒ شوخي كردم...بياييد تنه ÛŒ اين درخت را بگيريد تا برويم پايين...اين هم Øياط دراندشت....اينجا هم هيچ صدايي نمي شنويد ØŸ ... Ùقط آواز قمري Ùˆ جيك جيك گنجشك ها ØŸ ... Ú†Ù‡ مي گوييد سرهنگ ØŒ مگر پرنده ها هم گريه مي كنند كه ضجه او را با صدای شان عوضي بگيرم ØŸ... نخير ØŒ گوش هاي من Øساس تراند . خب مقصر نيستيد Ø› آنقدر توي شهر Ùˆ خيابان هايش پرسه زده ايد Ùˆ سر وصدا Ùˆ بوق ماشين ها كه... اما اطراقگاه هاي ما اغلب دشت هاي پهناور ٠ساكت Ùˆ كوه هاي مرتÙع ٠خاموش بوده است ؛‌ بايد هم Øساستر باشد... نه ØŒ عرض كردم كه ØŒ شب ها سر Ùˆ صدا از داخل همين اتاق مي آيد ØŒ اما Øالا در سراسر Øياط پخش است Ø› آنهم زنجموره اي كم Ù…Øسوس... بشكنيم .... بشكنيم Ùˆ برويم تو . Ú†Ù‡ كسي مي داند كار ما بوده است ØŸ ... يك پيچ دادن جانانه به Ù‚ÙÙ„ بس است ... بÙرما ØŒ اين هم زنجير Ú†Ùت كه از ريشه آمد بيرون . زور ٠بازوي نظامي پير را مي بينيد سرهنگ ØŸ به جان اعليØضرت بايد دعا كرد...آهان اين همان روسري Ùˆ پيراهن Ùˆ پيژامه Ùˆ جليقه است كه برايت تعري٠كردم . همان جور تا وكومه شده روي سوزني ترمه ØŒ البته اين بار وسط اتاق . Ùرش ريز باÙت٠خوش نقش Ùˆ نگاري Ùˆ پرده هاي توري سپيد Ùˆ Ù¾Ùشدري هاي چلوار Ùˆ ر٠و تاقچه هايي مملو از كاسه بشقاب ٠بلور Ùˆ گلدان هاي نقره اي Ùˆ سيني Ùˆ زير دستي هاي نقره اي پايه دار Ùˆ قليان تنه ورشوي Ùˆ چراغ لامپاي Ùيروزه اي رنگ Ùˆ همان گراماÙون كه عرض كردم Ùˆ اين همه صÙØÙ‡ هاي چيده شده روي هم Ùˆ اين هم عكس خودش است توي قاب .
مي بينيد چقدر جوان Ùˆ زيباست Ø› چطور طناز Ùˆ دل نشين Ùˆ ملوس سرش را ÙƒÚ˜ گرÙته ØŒ موهاي بلندش را به يك طر٠ريخته Ùˆ در اين سكوت٠دلگير تا ابد لبخند مي زند به عكاس ØŸ Ú†Ù‡ لبخندي . Ú†Ù‡ برق سپيد٠دندان هاي ريز Ùˆ رديÙÙŠ ! اين تازه Ùقط يك عكس سياه Ùˆ سÙيد٠كهنه است Ø› اگر خودش را تر Ùˆ تازه ØŒ با آن رنگ٠پوست Ùˆ مو ببينيد ØŒ Ú†Ù‡ مي گوييد Ø› Øالا ØÙ‚ مي دهيد دلباخته اش شده باشم يا نه ØŸ چشم هاي جادويي اش را ببينيد . آدم از ديدن شان سير نمي شود ØŒ دو درياست Ø› دريايي كه دير دست Ùˆ پا بزني ØŒ تو را بلعيده است ... هاهاها ØŒ عشق پيري.... توي آن صندوقخانه هيچ نيست ØŸ ... Ùقط يك مشت خرت Ùˆ پرت Ùˆ بقچه ØŸ... اجازه بدهيد يك كم ديگر نگاه اش بكنم بعد مي رويم... باور بÙرماييد طلسم ام كرده است . دل ام مي خواهد سنگ بشوم Ùˆ همين جور رو به رويش بمانم براي هميشه... دست ام را نكشيد ØŒ مي آيم... اين اتاق Ùˆ ايوان كه شب Ùˆ روز در معرض ديدم است . گمان نمي كنم كسي تويش باشد.... خب ضرر ندارد ØŒ سري مي زنيم.... اين يكي Ú†Ùت را شما مي شكنيد يا من ØŸ
... بله ØŒ اين هم تخت Ùˆ پنجره Ùˆ Øوله Ùˆ لباس خانه ÛŒ پيرمرد Ùˆ قوري Ùˆ منقل Ùˆ بند Ùˆ بساط Ùˆ گنجه چوبي Ù¾Ùر از شيشه . چيزي ميل داريد براي تان بريزم ØŸ هاهاها... پستو Ùˆ صندوقخانه هم كه ندارد... چشم عجله مي كنم... بÙرماييد... اين اتاق كه خالي است ØŒ اسباب Ùˆ اثاثه اي ندارد. شما هم نگاهي به صندوقخانه اش بيندازيد.... براي Ú†Ù‡ اينقدر شتاب داريد ØŸ... اين يكي اتاق هم همين طور...كاش امروز را به خودتان مرخصي داده بوديد... بله ØŒ راست مي گوييد ØŒ خودم سÙارش كردم با لباس بياييد ØŒ Øساب ٠اØتمالات بود كه نكند لباس شخصي تن تان باشد Ùˆ غاÙلگير شويم . اين جوري اقلاً مي گوييم گزارشي ØŒ چيزي داده اند.... باشد ØŒ Ùرق نكند ØŒ ابهت اين لباس كه بيشتر است... Øتماً ميهمانخانه شان بوده ØŒ بزرگتر از همه ÛŒ اتاق هاست Ø› سه دري ØŒ Ø¢Ùتابگير ØŒ با Ùرش هاي بسيار Ùˆ مخده هاي مخمل سرخ Ùˆ آبي متعدد Ùˆ پرده هاي سنگين Ùˆ آن راديوي بزرگ٠قديمي Ùˆ دار Ùˆ تاقچه هايي مزين به قاليچه هاي كوچك٠ابريشمي Ùˆ ظروÙ٠نقره Ùˆ بلور Ùˆ شمايل بزرگي كه رويش تور سپيد كشيده اند Ùˆ عكس ((آقاخان)) ØŒ خان ٠مقتدر٠خيل٠عظيمي از ايل Ùˆ عشاير اين منطقه به همراه برادر كوچكترش ((سهراب خان)) پدر Ù Øاج عزيز. هر دو سوار بر اسب با دست هاي به كمر زده Ùˆ قطار Ùشنگ Ùˆ تÙÙ†Ú¯ هايي كه Øمايل شده است.... هنوز بوي خوش دوران گذشته رادر خودش Ù†Ú¯Ù‡ داشته است . گمان نكنم سال به سال درش باز بشود . اوووه Ú†Ù‡ كساني كه زماني با كيا Ùˆ بيا اينجا آمده اند Ùˆ خوش Ùˆ خندان به اين پشتي ها تكيه داده اند Ùˆ از Ú†Ù‡ چيزهايي كه Øر٠زده اند . Øالا كجا هستند ØŸ خاك شان هم نمانده . يعني در واقع وقتي بين خان Ùˆ برادرش تÙرقه اÙتاد– البته به Ú¯Ùته ÛŒ مرØوم پدرم - خير Ùˆ بركت Ùˆ رÙت Ùˆ آمدها هم همه از اين خانه پريد.... باشد ØŒ باشد برويم.... آن اتاق هم خالي است ØŸ... به زير زمين ها مي پردازيم . جدا نشويد Ø› با هم باشيم... Ú†Ù‡ خمره هاي بزرگي... اين تغار را ببينيد چقدر كپك زده است Ø› شايد Ù¾Ùر از ترشي بوده ØŒ يا مربا... توي آن يكي هيچ نيست ØŸ... بياييد ببينيد اينجا Ù…ØÙ„ نگهداري روغن Øيواني بوده ØŒ هنوز هست... Ú†Ù‡ تند Ùˆ تند به اين طر٠و آن طر٠سر مي كشيد !... كومه ÛŒ هيزم هاي موريانه خورده؟... باشد ØŒ برويم.
.... اين زير زمين چقدر تاريك است ØŒ چشم چشم را نمي بيند . كبريت داريد ØŸ... انباشته از زغال است . Ú†Ù‡ پوسيده اند. تا دست بهشان مي زني پودر مي شوند... Ø®ÙÙ‡ شدم ØŒ برويم... Ú†Ù‡ عرقي كرده ايد سرهنگ . هواي صبØگاهي تابستان به اين لطاÙت ... آها ØŒ نه... صبر كنيد . نرويد توي آن يكي . اينجا كه هستم صدا ÙˆØ§Ø¶Ø ØªØ± شنيده مي شود . مي شنويد ØŸ ... گوش بدهيد... ولي براي من آشكار است . بي خود وقت مان را توي اتاق Ùˆ پستو Ùˆ زير زمين ها تل٠مي كنيم Ø› صدا از زواياي Øياط مي آيد . Øتماً همين جاهاست . اجازه بدهيد چند قدم به هر طر٠بروم ØŒ ببينم در كدام سمت بيشتر مي شود...
كم شد... نه... كم شد... آهان ØŒ بعله، خودش است . بياييد از اين مسير برويم... كلاÙÙ‡ شده ايد ØŸ... نه به جان شما ØŒ دچار اوهام نشده ام . تعجب مي كنم چطور نمي شنويد... Øالا Ú†Ù‡ ØŒ Øالا به اين واضØÙŠ ؟نكند مي شنويد Ùˆ به شوخي انكار مي كنيد !... اووه ØŒ به اين بلندي ØŒ انگار بغل گوش ام ايستاده است Ùˆ مويه مي كند !!...ولي مسخره است ØŒ مگر مي شود لا به لاي Ú¯Ù„ ها پنهان شده باشد Ø› يك انسان ØŸ! اين همان باغچه اي است كه Ú¯Ùتم Øاج عزيز قبل از رÙتن ساعتي با Ú¯ÙÙ„ هايش معاشقه مي كند . مي بينيد چقدر درشت Ùˆ Ù¾Ùرپَر Ùˆ معطر هستند Ø› تا Øالا اينطور عطر خوشي به دماغ تان خورده ØŸ...
سرهنگ جداً ديگر دارم عصباني مي شوم... آخر شما كه همه اش مي خنديد... خب ØŒ باشد ØŒ لا به لاي Ú¯ÙÙ„ ها را بكاوم ØŒ Ú†Ù‡ اشكالي دارد مگر؟... باور بÙرماييد صدا از همين جاها مي آيد Ø› قسم مي خورم ... مهم نيست ØŒ بگذار له بشوند ØŒ منبع زنجموره را ياÙته ام. بيل، بيل، يك بيل يا كلنگي به من برسانيد Ø› خواهش مي كنم... عجله كنيد...عجله کنید. آهااا ممنونم... شما زØمت نكشيد Ø› خاك٠باغچه نرم است Ø› زود كنده مي شود . Ú†Ù‡ زياد شده است Ø› Ú†Ù‡ اوجي گرÙته است اين صدا . شما هم مي شنويد؟ انگار نه يك زن ØŒ كه هزار زن٠٠سياه پوش ØŒ غرق Ú¯ÙÙ„ دورم را گرÙته اند Ø› روي سرم ايستاده اند Ùˆ مويه مي كنند Ø› شيون . مگر من مرده ام... اين صداي برخورد بيل بود به سنگ ØŸ... آره ØŒ خودش است Ø› يك تخته سنگ٠بزرگ ØŒ صبر كنيد خاك هاي رويش را كنار بزنم.... Øالا بياييد كمك تا به يك طر٠هÙÙ„ اش بدهيم . آها ØŒ آها ØŒ زور، زور... يك كم ديگر... خوب شد . بله . دهانه ÛŒ چاه است . اما چرا يكهو زنجموره خاموش شد . هيچ صدايي نيست جز هن وهن Ù†Ùس هاي من Ùˆ شما ØŸ! اين ميله ÛŒ آهني بسيار قطور چيه كه Ù¾ÙÙ„ مانند روي دهانه گذاشته اند ! كابل ØŒ كابل نرم Ùˆ باريكي هم دورش بسته اند.آن سر سيم توي چاه است... اجازه بدهيد خودم مي كشم اش بالا... سنگين است ولي نه زياد ... كمك نمي خواهم ØŒ زØمت نكشيد... آرام ،آرام، Ú†Ù‡ هست آن پايين كه آن جور تاب مي خورد !... مراقب باشيد به ديواره اصابت نكند . بالا ØŒ با اØتياط ØŒ يك كم ديگر . اي واي ØŒ اي واي ØŒ اسكلت است Ø› اسكلت٠يك انسان كه از پا آويزان شده است Ùˆ تاب مي خورد... آخ، آخ ،خورد به ديوار، از هم پاشيد ØŒ Ùرو ريخت ØŒ صداي Ø®Ùشه ÛŒ Ø®ÙÙ‡ اي روي آب . بيا ØŒ Ùقط دو پاي به هم بسته ÛŒ بي گوشت Ùˆ پوست است كه بالا آمد Ø› دو تكه استخوان .
اسماعیل زرعی
28/5/1376- کرمانشاه
21/7/1376- کرمانشاه
بله ØŒ اتÙاقاً من هم اول همين Ùكر را كردم سرهنگ ØŒ Ú¯Ùتم خودش نيست Ø› Øتماً دخترش است كه با او مو نمي زند Ø› درست با همان سن Ùˆ با همان Øركات .
تعجب هم كردم كه Ú†Ù‡ طور همه چيزش شبيه مادرش است؛ از تن وبدن گرÙته تا رÙتار Ùˆ Øتي طرز نگاه. اگر بداني چطور نگاه ام مي كند! هزار سرزنش ØŒ هزار توبيخ Ùˆ تØقير Ùˆ تمسخر Ùˆ توهين توي چشم هايش است ØŒ آنقدر كه عرق شرم Ùˆ پشيماني روي پيشاني چين اÙتاده ام مي نشاند . ولي خوب كه دقت كردم ØŒ ديدم نه ØŒ خودش است Ø› خود٠خودش Ø› بي آنكه ذره اي تغيير كرده باشد Ø› هنوز بيست Ùˆ دو سه ساله Ø› با همان شادابي Ùˆ زيبايي Ø› آن هم بعد از اين همه سال . اين عجيب نيست كه در دوران جواني يك ماجراي پيش پا اÙتاده ÛŒ عشقي، عشقي كه نه ØŒ هوسي را از سر گذرانده باشي Ùˆ پاك Ùراموش اش هم كرده باشي Ùˆ سي Ùˆ چند سال بعد، بعد از يك عمر دوري Ùˆ در به دري Ùˆ غربت، همين كه به شهر خودت برگشتي Ùˆ خانه اي خريدي Ùˆ چون دچار تنگي Ù†Ùس Ùˆ كم سويي چشم هستي براي استÙاده از نور Ùˆ هواي بيشتر ØŒ ديوار اتاق خواب ات را شكاÙتي Ùˆ پنجره اي تعبيه كردي ØŒ يكهو ببيني پشت٠آن پنجره همان آدم ها Ùˆ همان ماجراي Ùراموش شده هنوز به همان شكل وهمان سياق هستند Ùˆ هر روز تكرار مي شوند؟...
تعري٠مي كنم براي تان،Øالا ليوان تان را خالي بكنيد.براي همين هم شما را دعوت كردم تا با هم، مخÙيانه ته وتوي قضيه را در بياوريم.خب،دوستي با رئيس شهرباني شهر مزايايي هم دارد ديگر؛ مگر نه؟هاهاها... نخير نمي خواستم جلو خانم ام جريان را بگويم . صبر كردم تا برود مساÙرت پيش دخترم Ùˆ خانه خالي بشود.وسيله هم آماده كرده ام . نوش . عرض كنم خدمت تان هر روز تا پيش از غروب Ø¢Ùتاب،يعني تا قبل از اين كه Øاج عزيز كليد را توي Ù‚ÙÙ„ بچرخاند Ùˆ در ٠سنگين٠چوبي زهوار در رÙته را جير Ùˆ جار كنان باز بكند Ùˆ بيايد تو،خانه سرشار از زندگي است.از سر ØµØ¨Ø ØªØ§ آن وقت Ø®Ùت Ø®Ùت٠دمپايي ها را مي شنوي ØŒ صداي رÙت Ùˆ آمد هاي ظريÙانه Ø› جا به جا شدن اشياء، به هم خوردن كاسه Ùˆ قابلمه، ظر٠و ظرو٠، آب پاشي ØŒ روÙت Ùˆ روب، بريز Ùˆ بپاش ØŒ Ù¾Ùخت Ùˆ پز،آهنگ هاي شاد مختلÙÙŠ كه از گراماÙوني قديمي پخش مي شود،كÙركÙر خنده هاي ريز زنانه Ùˆ Øتي بوي انواع غذا . اما همين كه پا مي گذارد داخل ØŒ يكهو همه جا سوت Ùˆ كور مي شود Ø› انگار اصلاً كسي اينجا نبوده Ø› انگار مدت هاست روي خانه خاك٠مرده پاشيده اند Ø› سرد Ùˆ ساكت Ùˆ خاموش Ø› نه بويي ØŒ نه صدايي ØŒ هيچ .آن وقت Øاج عزيز دقايقي توي Øياط مي ايستد Ø› با آن قد٠بلند٠باريك Ùˆ خميده ØŒ با كت Ùˆ شلوار طوسي رنگ٠هميشه تميز ٠شق Ùˆ ندو ØŒ با كلاه شاپوي نازك٠خاكستري Ùˆ عصاي زرد٠چوبي جلا خورده اش . ساكت Ùˆ غمگين همه جا را از نظر مي گذراند ØŒ خيلي ÙƒÙند Ùˆ آرام . لا به لاي تنه ÛŒ قطور درخت هاي بلند٠چنار Ùˆ كاج Ùˆ بيد مجنون ØŒ Øوض بزرگ٠خزه گرÙته ÛŒ سبز رنگ با آب ٠هميشه مواج اش؛ باغچه هاي Ù¾Ùر از Ú¯Ù„ هاي رنگارنگ ØŒ Ø³Ø·Ø ÙˆØ³ÙŠØ¹ Øياط Ùˆ خيابان كشي هاي باريك٠بين درخت ها Ø› ايوان هاي خالي ØŒ زير زمين ها Ùˆ اتاق هاي خاموش Ùدر بسته را با نگاه اش مي كاود Ø› منتظرانه Ø› انگار او هم مي داند در غياب اش توي خانه Ú†Ù‡ خبر بوده است Ùˆ Øالا مي گردد تا نشانه اي از آن شور Ùˆ سر زندگي را بيابد كه نمي يابد . پس خسته Ùˆ مايوس از پله هاي سنگي ايوان٠٠آجر Ùرش٠٠آن طرÙÙŠ بالا مي رود . Ù‚ÙÙ„ در را باز مي كند . زنجير Ú†Ùت را از Øلقه جدا مي كند Ùˆ مي رود تو . لباس خانه مي پوشد؛ پيژامه Ùˆ پيراهن بلند٠گشاد٠آبي . اول اتاق را جارو Ùˆ گرد گيري مي كند . بعد نوبت مي رسد به روÙت Ùˆ روب Ù Øياط Ùˆ ايوان ها Ùˆ شستن لباس Ùˆ ملاÙÙ‡ Ùˆ پرده Ùˆ هر Ú†Ù‡ كه به نظاÙت نياز دارد ØŒ در كنار Øوض Ø› آن هم با Ú†Ù‡ دقت Ùˆ سليقه اي Ø› درست مثل تازه عروسي كه خانه را براي آمدن مردش مهيا مي كند .
كارش كه تمام مي شود، دست Ùˆ صورت اش را مي شويد . بساط اش را مي آورد گوشه ÛŒ ايوان پهن مي كند –البته به استثناي Ùصل هاي بارش Ùˆ سرما- يك قاليچه ÛŒ كوچك ،سيني Ùˆ منقل Ùˆ قوري Ùˆ استكان Ùˆ كاسه اي ماست Ùˆ ميوه Ùصل. آتشي روشن مي كند Ùˆ چايي دم مي كند . همين كه همه چيز رو به راه شد، ته استكاني Ùˆ پشت٠سرش قاشقي ماست ØŒ يا قاچي هندوانه، يا هبه اي انگور Ùˆ يا دانه اي انار Ùˆ دود كردن سيگار Ùˆ Ù¾ÙÙƒ زدن هاي Øريصانه Ø› در Øالي كه چشم به Øياط دارد كه كم كم زير سياهي شب Ùرو مي رود Ùˆ بوي معطر Ùˆ صداي جليزه ÛŒ سوختن٠٠تدريجي Ùضا را Ù¾Ùر كرده است Ùˆ هر از گاه از سر انبرك جرقه هاي سرخ ٠ريز Ùˆ درشت٠آتش به هوا مي جهد .
هوا كه كاملاً تاريك شد ØŒ بلند مي شود ØŒ پا كشان ØŒ گرÙته Ùˆ پريشان به اتاقي كه انتهاي ايوان اين طرÙÙŠ است مي آيد Ø› همان اتاقي كه دوران متاهلي تويش زندگي مي كردند.تا پيش از اين كه Ú†Ùت٠در را بيندازد Ùˆ جير Ùˆ جار در بلند شود ØŒ خانه غرق در سكوت Ùˆ سياهي Ùˆ آرامش است اما همين كه داخل مي شود ØŒ يك مرتبه صداي صÙير شلاق Ùˆ ضربات مشت Ùˆ لگد Ùˆ سيلي Ùˆ خشم Ùˆ خروش هاي مردانه Ùˆ جيغ Ùˆ داد Ùˆ التماس Ùˆ گريه Ùˆ زاري Ùˆ ياري طلبيدن هاي زنانه ØŒ غوغا بر پا مي كند.یکهو خانه Ù¾Ùر Ù…ÛŒ شود از صدا Ø› آنهم Ú†Ù‡ صداهایی.
يك دقيقه، يك ربع ØŒ يك ساعت يا بيشتر – نمي دانم چون سر Ùˆ صداها با وجود تكراري بودن اش آنقدر غاÙلگير كننده Ùˆ سØر آميز است كه انسان گذشت٠زمان را Øس نمي كند – اين وضع ادامه دارد . بعد، كبريتي جرقه مي زند Ùˆ شعله اي روي Ùتيله اي مي نشيند Ùˆ Øباب ٠چراغ كه گذاشته شد ØŒ نور ٠زرد٠كم سو ÛŒ دلگيري از پشت٠شيشه هاي كوچك٠مربع شكل به بيرون مي تابد Ùˆ تا روي تكه اي از Øياط٠خاك Ùرش قد مي كشد. آن وقت ØŒ Ù„Øظه اي سكوت مي شود Ùˆ به دنبال اش هق هق غريبانه ÛŒ پيرمرد به گوش مي رسد ؛هق هقي جگر سوز ØŒ جان خراش Ø› آنقدر مظلومانه كه انگار كسي كه كتك خورده ØŒ اوست Ùˆ يا اين كه همه ÛŒ عزيزان ØŒ همه ÛŒ كسان اش به يكباره كوچ كرده اند Ùˆ او را تنها گذاشته اند Ø› تنهاي تنها ØŒ در خانه ÛŒ خلوت Ùˆ خالي اي اما Ù¾Ùر از خاطره .
معمولاً يك دل سير گريه مي كند Ùˆ بعد از آن ØŒ شكسته تر ØŒ خميده تر Ùˆ غمگين تر از قبل بيرون مي آيد Ùˆ سر بساط اش بر مي گردد . درست در اين Ù„Øظه است كه از توي همين اتاقي كه چراغ اش روشن شده است ØŒ زنجموره ÛŒ زن مثل بخار ملايمي كه از سينه ÛŒ خيس زمين٠٠آÙتاب خورده اي پا شود ØŒ نرم نرم بلند مي شود Ø› اول دور ØŒ ضعي٠و Ø®ÙÙ‡ ØŒ ولي به تدريج اوج مي گيرد Ùˆ آشكار Ùˆ آشكار تر مي شود Ø› طوري كه بعد از دقايقي همه ÛŒ Ùضاي خانه را Ù¾Ùر مي كند Ø› كشيده ØŒ يكنواخت Ùˆ مداوم . زنجموره اي كه تا سپيده ÛŒ ØµØ¨Ø Ø§Ø¯Ø§Ù…Ù‡ دارد . Ùˆ پير مرد در Øالي كه همه ÛŒ هوش Ùˆ Øواس اش به اين صداست ØŒ دوباره مشغوليات اش را از سر مي گيرد Ø› كشيدن ٠ترياك ØŒ نوشيدن چاي ØŒ دود كردن سيگار ØŒ بالا آوردن ته ٠بطري ØŒ تكيه دادن به بالش Ùˆ زل زدن به اشباØ٠٠درخت ها ØŒ به تاريك Ùˆ روشن Ù Øياط Ùˆ به سايه هاي سياه٠اطرا٠؛ آنهم بي آن كه لب از لب باز كند جز آهي كه هر از گاه همراه با دود از سينه اش بيرون مي آيد Ø› تا آخر ٠شب كه بساط را جمع مي كند Ùˆ مي رود تو . روي تختي كه پشت٠پنجره ÛŒ بزرگ٠چوبي اتاق اش است دراز مي كشد Ùˆ از دل تاريكي آنجا زل مي زند بيرون Ø› آنقدر كه پلك هايش روي هم مي اÙتد ØŒ تا ØµØ¨Ø . همين .
چشم ØŒ چشم مي رويم . يك كم ديگر بريزم براي تان ... ميل نداريد ØŸ... خواهش مي كنم ØŒ بÙرماييد از اين طر٠. ببينيد اين اتاق خواب ٠من است ØŒ يك اتاق ساده Ùˆ راØت با يك تخت٠قرص Ùˆ Ù…Øكم Ùˆ يك تخته Ùرش Ùˆ چراغ خواب Ùˆ Ù‚Ùسه اي پر از بطري Ùˆ مجسمه Ùˆ يك ساعت ديواري Ùˆ آن پوستر بزرگي كه به ديوار است . زيباست ØŒ نه ØŸ يك زن جوان Ùرانسوي كه تازه از استخر بيرون آمده است . مي بيني سرهنگ ØŒ رنگ Ùˆ لعاب Ùˆ تجمل چنداني ندارد اين اتاق ØŒ نظامي وار ØŒ ساده Ùˆ ØµØ±ÙŠØ . اين جوري راØت تر هستم .تخت را هم عمداً گذاشته ام كنار پنجره تا از روي آن همه جا را ببينم Ø› من كه خواب ٠درست Øسابي ندارم . شب ها چراغ روشن نمي كنم تا نداند زاغ سياه اش را چوب مي زنم . بله... عرض كردم كه قبلا اين پنجره نبود ØŒ يعني خانه هم اين ريختي نبود . آن زمان خانه ÛŒ كاهگلي يك طبقه اي بود يادم نيست مال كي . مالك٠قبل از من آن را خريده ØŒ خراب اش كرده Ùˆ به جايش اين ساختمان دو طبقه ÛŒ نو ساز را ساخته بود اما سليقه نداشته بود يك پنجره هم اين طر٠بيندازد تا اين اتاق نور Ùˆ هواي بيشتر داشته باشد. موقع Ùروش مي Ú¯Ùت : نخواستم با Øاج عزيز برای اين كه پنجره ام رو به خانه اش باز مي شود يكي به دو كنم !
اما من اهل اين ملاØظه كاري ها نيستم . تيمسار Ú†ÙŠ هستم ØŸ اگر اعتراض مي كرد ØŒ مي دادم Øساب اش را برسند . هر چند هنوز كه هنوز است هيچ ØرÙÙŠ نزده پيرمرد . اصلاً طوري آرام Ùˆ ساكت Ùˆ سر به زير مي آيد Ùˆ مي رود كه انگار Ùقط يك سايه است . مي بينيدش ØŸ به موقع رسيديم . مي خواهد برود بيرون . خوب نگاه اش كن ØŒ Ù‡Ùتاد سال هم ندارد اما صد ساله به نظر مي رسد Ø› پير ØŒ خميده ØŒ تكيده ØŒ با موهايي يك دست سÙيد Ùˆ لباسي كه سال به سال عوض نمي شود اگر Ú†Ù‡ هميشه تميز Ùˆ مرتب Ùˆ اتو کشیده است .... بله تجارتخانه دارد Ø› تاجر ابزار آلات٠تلÙÙ† Ùˆ برق است . آن وقت ها كه جوان بود يك دكان كوچكي گوشه ÛŒ بازار داشت كه تويش سيم برق Ùˆ تلÙÙ† مي Ùروخت Ø› همان زمان كه تلÙÙ† ها هندلي بودند . شما يادتان هست ØŸ
البته اينقدر درب Ùˆ داغان نشده بود Ø› جوان بود ØŒ تركه Ùˆ بلند ØŒ قشنگ ØŒ بيست Ùˆ چهار پنج ساله . مثل من سياه Ùˆ زمخت نبود Ø› اگر Ú†Ù‡ من هم آن وقت ها اينقدر قوي هيكل Ùˆ به ظاهر خشن ØŒ نبودم،هاهاها...ØŸ نه آنچناني ØŒ Ùقط يك آشنايي در Øد٠سلام Ùˆ عليك Ùˆ خوش وبش آبكي ØŒ خب بچه ÛŒ يك Ù…ØÙ„ بوديم Ùˆ هم ديگر را مي شناختيم Ø› تازه Ø› چهار پنج سال هم از من بزرگتر بود . بله ØŸ... Øالا عرض مي كنم خدمت تان Ø› نيازي هم به دقت Ùˆ ياد آوري نيست. يعني آنقدر تكرار شده است كه همه ÛŒ برنامه هاي او Ùˆ خانه اش را Ùوت٠آب ام . نزديك به يك سال است كه مراقب اش هستم Ø› شوخي كه نيست . هر روز زمستان Ùˆ تابستان سر ساعت معين از خانه مي رود بيرون Ùˆ سر ساعت معين بر مي گردد . الان برنامه را Ø´Ø±Ø Ù…ÙŠ دهم خدمت تان : صبØانه را خورده . اتاق اش را جمع Ùˆ جور كرده. لباس پوشيده Ùˆ آماده ÛŒ رÙتن است . اجازه بده برود لامپاي اين يكي اتاق را Ùوت بكند Ùˆ در را هم Ù‚ÙÙ„ بكند .... Øالا Ù„Øظه اي توي ايوان مي ايستد Ùˆ به زنجموره ÛŒ زن كه با روشن شدن هوا Ùرو كش كرده Ùˆ تبديل به زمزمه ÛŒ بسيار مبهمي شده است گوش مي دهد . بعد ،از پله ها پايين مي رود . كنار Øوض كه مي رسد ØŒ دقايقي به چتر Ùواره Ùˆ بازي ماهي هاي سرخ Ùˆ سياه٠ريز Ùˆ درشت Ùˆ لب پر زدن هاي آب ٠سبز رنگ زل مي زند Ùˆ منتظر Ùˆ دردمند به جويبار كوچك٠جاري در پا شويه كه Ø®ÙرÙخر كنان درون راه آب مي ريزد ØŒ نگاه مي كند . انگار مي خواهد خاطره ÛŒ شيرين دوران متاهلي اش را زنده كند Ø› زماني كه همسر جوان Ùˆ نازنين اش همانجا كنار تشت٠پÙر از ك٠مي نشسته Ùˆ با دست هاي كوچك٠سپيدش رخت هايشان را Ú†Ù†Ú¯ مي زده است . بعد به طرÙ٠باغچه ÛŒ بزرگي كه آن سمت٠Øياط است مي رود . آنجا زير آن درخت٠بلند٠بيد مجنون روي دو پا مي نشيند Ùˆ آن همه Ú¯ÙÙ„ هاي زرد Ùˆ سÙيد Ùˆ سرخ Ùˆ صورتي درشت Ùˆ Ù¾Ùر پَر را مي بويد Ùˆ نوازش مي كند . مي بينيد Ú†Ù‡ عاشقانه سر Ùˆ صورت اش را به آنها مي سايد ØŸ كار هر روزش همين است . از نيم ساعت هم بيشتر با آنها معاشقه مي كند Ø› گاهي آنقدر طول اش مي دهد كه خيال مي كنم تا ابد قصد٠دل كندن از خانه را ندارد . آن وقت با چشم هايي خيس از اشك ØŒ با آهي كه توي سينه اش متراكم شده پا مي شود . توي دستمال اش Ùين مي كند . عصا زنان ØŒ كند Ùˆ آرام از آن يكي خيابان مي رود . از زير شاخه هاي در هم تنيده ÙŠ درخت ها ØŒ از كنار باغچه هاي Ù¾Ùر Ú¯ÙÙ„ ØŒ از Øاشيه ÛŒ زمين هاي چمن كاري شده مي گذرد Ùˆ به در Øياط كه مي رسد ØŒ بر مي گردد، وداع مانند به آنچه جا گذاشته است ØŒ نگاه مي كند . بعد در را پشت سرش مي بندد Ùˆ مي رود .Ú©Ù…ÛŒ صبر داشته باشید .هاااا ،آ ØŒ ملاØظه Ù…ÛŒ Ùرمایید Ú©Ù‡ رÙت .
Øالا تا چند دقيقه همه جاي اين خانه ÛŒ دراندشت در سكوت غرق مي شود Ø› از آن اتاق هاي بزرگ٠دو دري Ùˆ سه دري Ùˆ زير زمين ها Ùˆ زاغه Ùˆ سرداب گرÙته تا ايوان هاي متعدد Ùˆ ستون ها Ùˆ سر ستون هاي سنگي Ùˆ كنگره هاي آجري لبه ÛŒ بام Ø› صدايي نيست جز همان زنجموره ÛŒ كم Ù…Øسوس به اضاÙÙ‡ ÛŒ ٠آواز قمري ها Ùˆ جيك جيك٠گنجشك ها Ùˆ پروازهاي كوتاهي از اين شاخه به آن شاخه Ø› ولي اين سكوت Ùˆ آرامش چندان به درازا نمي كشد . ناگهان در٠اتاقي كه زير همين پنجره است ØŒ باز مي شود Ùˆ همراه با ترانه ÛŒ دل نشين ٠قديمي اي كه از گراماÙون پخش مي شود ØŒ گوهر تاج بيرون مي آيد Ø› درست مثل همان روزگار ٠ساليان دور ØŒ در همان سن ØŒ بيست Ùˆ دو- سه ساله Ùˆ به همان شادابي Ùˆ زيبايي : موهايي خرمايي، ميانه قامت ØŒ با تن Ùˆ بدني Ù¾Ùر ØŒ پوستي آميخته از دو رنگ٠سپيد Ùˆ صورتي Ø› Ùˆ صورتي بيضي شكل ØŒ پيشاني صاÙ٠بلند ØŒ چشم هاي سبز ØŒ ابرو هاي نازك٠كشيده ØŒ لب هاي گوشتالود٠سرخ Ùˆ دماغ ظريÙ٠نوك برگشته Ø› چست Ùˆ چالاك ØŒ سرشار از نيروي جواني . پريموس را مي آورد گوشه ÛŒ ايوان ØŒ اول تلنبه مي زند Ùˆ بعد آن را روشن مي كند . صداي Ú¯ÙرگÙر آتش كه بلند شد ØŒ سطل را بر مي دارد مي برد لب Ù Øوض . پيراهن بلند٠سبز رنگي به تن دارد با Ú¯Ùلنقش هاي درشت٠سرخ Ùˆ سورمه اي Ùˆ آبي Ø› Ùˆ جليقه ÛŒ زر دوزي شده اي از مخمل سرخ Ùˆ پاچيني از چيت٠گÙلدار . پايين پاي پيژامه اش را مثل ما نظامي ها «گتر» كرده است . با هر قدم سينه Ùˆ سرين بزرگ اش موج مي زند . سطل Ù Ù¾Ùر آب Ùˆ تشت را مي آورد توي ايوان . كاسه Ùˆ لي٠و صابون آماده است . آب كه گرم شد ØŒ شروع مي كند به شستن آن بدن Ù Ú¯ÙÙ„ Ø› در Øالي كه لباس هاي خوش نقش Ùˆ نگار ٠پر زرق Ùˆ برق اش به Ùاصله ÛŒ يك قدمي اش ØŒ روي سوزني ترمه كومه شده است . با Ú†Ù‡ Øوصله Ùˆ لذتي آب تني مي كند ØŒ خدا مي داند . بعد ØŒ از همين بالا تشت٠پÙر از ك٠را سرازير مي كند رو به Øياط . خودش را خشك مي كند ØŒ با Øوله ÛŒ بزرگ٠نارنجي رنگي كه شبنم هاي گرم را از روي بدن تازه Ùˆ بخار آلودش مي چيند . لباس مي پوشد Ùˆ مي رود كنار Øوض . روي لبه ÛŒ آن ،زير نور Ø¢Ùتاب ٠صبØگاهي مي نشيند Ùˆ شانه به موهاي بلندش مي كشد Ø› در Øالي كه Ùضاي خانه آكنده از عطر Ú¯ÙÙ„ Ùˆ صابون Ùˆ زنانه Ú¯ÙŠ است .
بعد ØŒ نوبت به روÙت Ùˆ روب مي رسد Ø› بي آن كه نيازي باشد . درØالی كه روسري خاكستري رنگي با Ú¯Ù„ هاي بزرگ٠سپيد Ùˆ دودي به سر بسته است همه جا را جارو مي كند ØŒ آب مي پاشد. تا وقتي كه غلغل توي سطل ØŒ خبر ٠گرم شدن ٠دوباره ÛŒ آب را مي دهد براي شستن پرده ها ØŒ ملاÙÙ‡ ها Ùˆ رخت Ùˆ لباس ها در كنار Øوض Ùˆ پهن كردن شان روي طناب هايي كه بين تنه ÛŒ درخت ها كشيده شده است Ø› در Øالي كه Ùا صله به Ùاصله دست هاي خيس اش را با گوشه ÛŒ دامن خشك مي كند ØŒ مي رود يا صÙØÙ‡ ÛŒ روي گراماÙون را بر مي گرداند Ùˆ يا صÙØÙ‡ ديگري مي گذارد .
بعد كه Ú¯ÙرگÙر پريموس خاموش شد Ùˆ تشت Ùˆ سطل Ùˆ صابون Ùˆ چوبك بي كار ماند ØŒ سر Øال Ùˆ سعادتمند به مطبخ مي رود تا كاسه Ùˆ بشقاب Ùˆ كارد Ùˆ ساطور Ùˆ قابلمه را به جان هم بيندازد Ùˆ ساعتي پس از آن ØŒ بوي انواع غذاهاي سنتي شامه را نوازش مي دهد Ø› آنهم با رÙت وآمد هاي مكرر به Øياط ØŒ ÙƒÙركÙر ٠دمپايي ØŒ سينه Ùˆ سرين تكان دادن Ùˆ بشكن زدن هاي سر خوشانه همراه با ريتم موسيقي منتشر شده در خانه Ùˆ دقيق شدن Ùˆ تكرار كردن ٠ترانه Ùˆ خنده هاي ريز Ùˆ نخودي٠گاه گاهي به جر Ùˆ بØØ« هاي كودكانه ÛŒ زن Ùˆ مرد٠خواننده Ø› تا ظهر كه سÙره را توي اتاق پهن مي كند ØŒ تنها مي نشيند ناهار مي خورد .
Ú†Ùرت٠بعد از ناهار ØŒ زير چادر نماز ٠نازك٠سÙيدي است كه Ú¯Ù„ هاي ريز نخودي رنگي دارد Ø› تا يكي دو ساعت بعد كه بيدار مي شود Ùˆ مي آيد گوشه ÛŒ ايوان مي نشيند تا هم ناخن دست Ùˆ پايش را بگيرد Ùˆ هم تكه هاي كوچكي از قاچ هاي بزرگ٠هندوانه ÛŒ سرخي كه توي كاسه ÛŒ بلور است ØŒ جدا كند Ùˆ با نوك چنگال به دهان بگذارد Ùˆ هم تن كرخت اش آخرين رمق گرماي لذتبخش به جا مانده از Ø¢Ùتاب را بچشد Ø› تا عصر Ø› پيش از پيدا شدن سر Ùˆ كله ÛŒ Øاج عزيز ØŒ كه بلند مي شود ØŒ سريع رخت ها را از روي طناب جمع مي كند ØŒ ظر٠و ظرو٠را برمي دارد . هر چيز را به جاي قبلي خودش باز مي گرداند. به اتاق اش مي رود . در را مي بندد Ùˆ گراماÙون را خاموش مي كند .
به Ù…Øض خاموش شدن آهنگ Ùˆ ترانه ØŒ ضجه هاي او كه تا Øالا زير هياهوي شادمانه پنهان مانده بود ØŒ دوباره به همان كم Ù…Øسوسي به گوش مي رسد Ùˆ آنقدر ادامه مي يابد تا در Øياط باز شود Ùˆ Øاج عزيز قدم به داخل بگذارد . آن وقت است كه خانه به يكباره در سكوت٠مرگباري Ùرو مي رود ØŒ طوري كه انگار آب از آب تكان نخورده است Ø› هر Ú†Ù‡ كه بوده به همان Øالت پيش از رÙتن باقي ست.... اما آنچه از همه عجيب تر است ØŒ Øالت ها Ùˆ نگاه هاي Ú¯Ù‡ گاهي گوهر تاج است در طول روز كه دو سه بار تكرار مي شود . در Øين هر كاري كه هست ØŒ در هر كجاي خانه كه هست ناگهان به Ùاصله ÛŒ يك پلك به هم زدن كار Ùˆ مكان را رها مي كند Ùˆ مي پرد روي آخرين پله ÛŒ ايوان مي نشيند Ùˆ رنجيده ØŒ اÙسرده Ùˆ خشمگين نگاه ام مي كند Ø› با دست هايي كه دور زانو Øلقه شده است Ø› موهاي آشÙته ÛŒ سر؛ Ùˆ صورتي كه ديگر شاداب نيست ØŒ لكه لكه سرخ Ùˆ كبود است ØŒ جاي ضربه هاي مشت Ùˆ سيلي Ø› Ùˆ چشم هايي سرشار از Ù†Ùرين ØŒ سرزنش Ùˆ شماتت كه تا مغز استخوان ام را مي سوزاند . اگر Ú†Ù‡ از اينجا كه هستم در واقع پشت اش به من است اما طوري آشكارا قرص صورت اش را مي بينم كه انگار روبه رويم نشسته است Ø› درست به Øالت٠همان روز آخري . تو كه نمي داني چطور دست Ùˆ پايم را Ú¯Ù… مي كنم ØŒ چقدر زجر مي كشم Ø› طوري كه مجبور مي شوم براي Ù„Øظه اي ØŒ Ùقط براي يك Ù„Øظه ÛŒ كوتاه چشم از او بردارم Ùˆ سرم را بدزدم . همين Øركت٠كوتاه بس است تا دوباره نگاه كه مي كنم ØŒ ببينم به جاي اول اش برگشته است Ùˆ مشغول همان كاريست كه بود Ø› به شكلي كه انگار اصلا مني نبوده ام Ùˆ نيستم .
همين قطع شدن هاي مكرر برنامه ÛŒ روزانه Ùˆ نا به جا بودن اين Øالت ها Ùˆ نگاه هاست كه Ø´Ú¯Ùت زده ام مي كند Ø› آخرآنچه هرروزانجام مي دهد،كارهاي عادي اي است كه همان روزها انجام مي داد اما اين Øالت واين نگاه Ùقط Ùˆ Ùقط متعلق به روز آخر بود Ø› Øالا چطور بريده بريده توي برنامه ÛŒ هميشگي اش جا گرÙته است ØŒ نمي دانم .... نه Ø› ØرÙ٠سي وچهار– پنج سال پيش است . چيز چندان مهمي نبود كه يادم بماند . خيلي خلاصه عرض مي كنم : يك روز جواني كه من باشم Ùˆ تازه در دانشكده ÛŒ اÙسري استخدام شده Ùˆ به مرخصي پيش از آغاز دوره آمده است ØŒ همان روز اول با سر ٠تراشيده Ùˆ لباس Ù¾Ùر زرق Ùˆ برق آبي به پشت بام مي آيد تا بعد از چند Ù‡Ùته دوري ØŒ شهرش را از آن بالا ببيند . بر Øسب اتÙاق به خانه ÛŒ همسايه سر مي كشد – البته آن زمان من آنجا ايستاده بودم ØŒ روي آن پشت٠بام ٠روبه رويي كه خانه ÛŒ پدرم Ù…Øسوب مي شد . از آنجا ايوان ٠اين زير به خوبي ديده مي شد – Ùˆ زن جوان بيست Ùˆ دو- سه ساله اي را مي بيند كه مشغول آب تني است . آنقدر مي ايستد تا كار او تمام بشود ØŒ لباس بپوشد Ùˆ برود پايين ØŒ روي لبه Øوض ØŒ زير Ø¢Ùتاب بنشيند Ùˆ موهاي خيس اش را شانه بكند Ùˆ بعد سر خوش وطناز شست Ùˆ شو Ùˆ روÙت Ùˆ روب Ùˆ رÙت وآمد را از سر بگيرد Ùˆ در Øين سر كشي به مطبخ Ùˆ Øياط، غاÙÙ„ از نگاه٠نامØرم Ù‚Ùر بدهد Ùˆ بشكن بزند Ùˆ همراه با ريتم پخش شده از گراماÙون نرم نرمك تن Ùˆ بدني تكان بدهد Ùˆ جوان كه سر شار از لذت٠تماشا شده است ØŒ عادت بكند به چشم چراني هاي هر روزه تا يك Ù‡Ùته تمام . بعد كه بي طاقت مي شود ØŒ روز هشتم يا نهم سنگ ريزه اي را از آن بالا پرت مي كند پايين . زن ناگهان Øضورش را مي بيند Ùˆ خجل مي شود Ùˆ ÙˆØشت مي كند Ùˆ از آن به بعد برنامه ÛŒ رقص Ùˆ آواز Ùˆ آب تني قطع مي شود Ùˆ هر بار كه توي Øياط مي آيد ØŒ زير چشمي ØŒ اخم آلود مراقب ٠پشت بام است Ùˆ هميشه او را مي بيند كه مثل گربه ÛŒ به كمين نشسته اي ØŒ ØµØ¨Ø ØªØ§ غروب در كمين اوست Ø› پس سعي مي كند كمتر از اتاق بيرون بيايد .هر بار هم كه ناچار به بيرون آمدن است ØŒ تند Ùˆ تيز كارهايش را انجام مي دهد Ùˆ سريع به مأمن اش بر مي گردد . ديگرنه از هندوانه خوردن ها خبري است Ùˆ نه از ناخن گرÙتن ها Ùˆ شور Ùˆ شادي هاي لاقيدانه .
جوان كه مرخصي اش رو به پايان است ØŒ براي اين كه ناكام نماند ØŒ دست به Ùعاليت٠بيشتري مي زند . به اين صورت كه اول ØŒ يكي دو بار از روي پشت بام مي كوشد زن را توي Øياط نگهدارد Ùˆ هم كلام اش بشود Ø› دل اش را به دست بياورد كه بي Øاصل است . پس چند بار در كوچه سر راه او سبز مي شود Ùˆ ابراز عشق مي كند كه هر مرتبه زن جوان سركش Ùˆ رام نشدني به توپ Ùˆ تشرش مي گيرد Ùˆ ÙØØ´ اش مي دهد Ùˆ توي خانه مي رود . اما جوان از رو نمي رود . مدام گستاختر مي شود Ø› طوري كه هميشه يا پشت٠در Øياط در كمين است Ùˆ يا روي لبه ÛŒ بام نشسته ØŒ پاهايش را توي همين Øياط آويزان كرده است Ø› بي آن كه از جايش جنب بخورد تا غروب .
زن كه درمانده Ùˆ عاجز شده است كاملاً خودش را در اتاق Øبس مي كند Ùˆ از همانجا هراسان Ùˆ نگران گوش مي دهد به متلك ها Ùˆ قربان صدقه رÙتن هاي اين عاشق بي پروا Ùˆ صداي سنگ ريزه هايي كه هر از گاه به شيشه ÛŒ پنجره ÛŒ درهاي بسته مي خورد . دو روز مانده به پايان مرخصي ØŒ جوان از روي بام با صداي بلند براي زن خط Ùˆ نشان مي كشد Ùˆ تهديدش مي كند اگر به خواسته اش تن ندهد Ú†Ù‡ مي كند Ùˆ Ú†Ù‡ مي كند كه اين ترÙند هم نتيجه اي ندارد .
غروب ٠همان روز Øاج عزيز كه آن زمان هنوز جوان بيست Ùˆ پنج- شش ساله اي بود هنگام مراجعت به خانه ØŒ يكي از هم Ù…Øلي هايش را مي بيند Ùˆ سلامي Ùˆ خوش Ùˆ بشي نه چندان صميمانه . جوان، پس از مقدمه چيني هاي لازم عاقبت لب مي تراكند كه : راست اش همسايه هستيم . يك عمر است هم ديگر را مي شناسيم . ناموس مان يكي است . هيچ خوش ندارم ببينم اسم زن شما ورد٠زبان هر بي سر Ùˆ پایی است !
Øاج عزيز كه رگ٠غيرت اش جنبيده Ùˆ خونش جوش آمده است ØŒ خواستار ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ø¨ÙŠØ´ØªØ±ÙŠ مي شود . جوان من من كنان مي گويد شنيده است گوهر تاج خانم با يكي از همين جوجه Ùكلي هاي Ù…ØÙ„ كه تو جيبي اش را از مادرش مي گيرد سر Ùˆ سري دارد Ø› Ùˆ جوجه Ùكلي هم كه آدم دهن لق ٠بي چشم Ùˆ رويي است ØŒ جزئيات معاشقه هايش را پيش اين Ùˆ آن تعري٠كرده Ø› آنقدر ورد٠زبان ها شده كه به گوش او هم رسيده است Ùˆ Øتي Ú¯Ùته است گوهر تاج خانم Ú†Ù‡ رنگ Ùˆ Ú†Ù‡ نوع لباس هاي زيري مي پوشد Ùˆ Ú†Ù‡ خط Ùˆ خال Ùˆ نشانه هايي روي جاهاي نا ديدني اش دارد . Ùˆ همين طور كه مشغول ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ø¯Ø§Ø¯Ù† درباره ÛŒ رنگ Ùˆ نوع لباس ها Ùˆ ØªØ´Ø±ÙŠØ Ø®Ø· Ùˆ خال هاست ØŒ سيلي Ù…Øكمي برق از چشم هایش مي پراند Ùˆ ضربه ÛŒ مشتي دهان اش را مي دوزد Ùˆ گيج Ùˆ دردمند ØŒ Øاج عزيز را مي بيند كه مثل پلنگ٠زخمي به خودش مي پيچد Ùˆ مي غرد Ùˆ مي رود .
آن شب در خانه ÛŒ همسايه غوغايي بوده است بي نظير . صداي داد Ùˆ Ùرياد ØŒ ÙØØ´ Ùˆ تهديد ØŒ مشت Ùˆ لگد Ùˆ خشم Ùˆ خروش هاي مردانه Ùˆ جيغ Ùˆ زاري Ùˆ التماس هاي زنانه كه ساعت ها طول مي كشد تا نيمه های شب ØŒ كه از آن پس Ùقط سكوت است Ùˆ سياهي Ùˆ زنجموره هاي زن كه دل هر شنونده را كباب مي كند .
روز بعد ØŒ پس از رÙتن Øاج عزيز ØŒ گوهر تاج با مو هاي Ø´Ùته Ùˆ سرو كله ÛŒ به هم ريخته وزير چشم هاي كبود از اتاق بيرون مي آيد . دست به زانو روي آخرين پله ÛŒ ايوان مي نشيند Ùˆ چشم مي دوزد به چشم هاي جوان كه روي پشت بام است Ø› آن هم با Ú†Ù‡ چشم هايي ØŒ شرر بار ØŒ گستاخ ØŒ سرزنش گر ØŒ سر شار از Ù†Ùرت Ùˆ انتقام ØŒ آنقدر كه تا مغز استخوان را مي سوزاند . جوان بعد از اين همه مدت اØساس عجز مي كند . سرش را پايين مي اندازد Ùˆ مي رود . Ùردايش به دانشكده بر مي گردد تا ترم بعد كه به مرخصي مي آيد Ùˆ سراغ زن را مي گيرد . نشاني نمي يابد . پرس Ùˆ جو مي كند . مي شنود با جوانك٠Ùكل كراواتي عياشي Ùرار كرده است – باور كن آن جوانک Ùقط ساخته Ùˆ پرداخته ÛŒ ذهن من بود ØŒ Øالا چطور جسميت ياÙت Ùˆ جان گرÙت Ùˆ زن را ربود ØŒ نمي دانم - جوان مرخصي اش را با ياد٠ترم گذشته مي گذارند Ùˆ دوباره به مركز بر مي گردد. Øاج عزیز هم دیگر ازدواج نمی کند Ø› یکه Ùˆ تنها Ù…ÛŒ ماند . كم كم ماجرا Ùراموش مي شود . جوان ،بعد از پايان دوره در همانجا، یعنی مرکز ماندگار مي شود . زن مي گيرد Ùˆ ترÙيع Ùˆ صاØب اولاد . تا دختر ها Ùˆ پسر ها بزرگ مي شوند ØŒ دنبال زندگي خودشان مي روند Ùˆ او كه بعد از سي Ùˆ اندي سال خدمت٠صادقانه ØŒ Øالا تيمسار بازنشسته اي است ØŒ به شهر خودش برمي گردد تا با همسر پيرش زندگي آرام ٠بي سر Ùˆ صدايي داشته باشد Ø› اما به Ù…Øض اين كه خانه اي مي خرد Ùˆ براي استÙاده از نور Ùˆ هواي بيشتر ØŒ ديوار اتاق خواب اش را مي شكاÙد Ùˆ پنجره اي مي گشايد ØŒ ناگهان همه آن خاطرات٠Ùراموش شده ÛŒ سال هاي بسيار دور گذشته ØŒ جان مي گيرند Ùˆ جسمیت مي يابند Ùˆ هر روز جلوي چشم اش رژه مي روند.
.... چرا اين طور نگاه ام مي كنيد سرهنگ ØŒ خيال مي كنيد خل شده ام ØŸ...خب بله ØŒ من هم مي بينم كه رÙت Ùˆ آمدي نيست Ø› اما صداي زنجموره كه هست . گوش بده ....Øتماً مشكل شنوايي داريد .او هم مطمئناً Øضور شما را Øس كرده است كه بيرون نمي آيد . چرا مي خنديد؟ اصلا شما شهر باني Ú†ÙŠ ها به همه كس Ùˆ همه چيز با شك Ùˆ ترديد نگاه مي كنيد . يقين داشته باشيد . تا يقين نباشد كه چيزي عايدانسان نمي شود .... از كجا مي دانيد نرÙته ام ØŸ اتÙاقاً تا Øالا صد بار ØŒ صد Ùˆ پنجاه بار رÙته ام Ùˆ در زده ام . هيچ كس باز نمي كند . از توي كوچه كه گوش مي دهي انگار كسي خانه نيست Ø› هيچ صدايي به گوش نمي رسد .... نخير از اين جا هم جواب نمي دهد . شايد بيشتر از هزار دÙعه سرم را از پنجره بيرون برده ام Ùˆ تا كمر خم شده ام، صدايش كرده ام . Ù…ØÙ„ سگ نمي گذارد .انگار اصلاً صدايم را نمي شنود يا وجودم را Øس نمي كند ØŒ Ùقط به كارهاي خودش مي پردازد.... نه، آن نگاه هاي ناگهاني يك جور ديگر است . Ú¯Ùتم كه، تØمل ديدن آن Øالت را ندارم . مي خواهم عادي Ùˆ از نزديك نگاه ام بكند . به پرسش هايم پاسخ بدهد Ø› همين Ùˆ بس ....وقتي كه رو به رو شديم خودتان مي Ùهميد Ú†Ù‡ پرسش هايي . Øالا همراه ام مي آييد يا نه ØŸ...
باشد .ايراد ندارد .همه چيز را به بازي Ùˆ مسخره بگيريد . وقتي كه پايين رسيديم ØŒ آن وقت صدق Øر٠هايم ثابت مي شود ØŒ Ùقط با من بياييد تا اگر بر Øسب اتÙاق Øاج عزيز آمد ØŒ خيال نكند دزد هستم Ø› هر چند سابقه ندارد تا قبل از غروب بر گشته باشد....هاهاها Ú†Ù‡ خيال كرده ايد Ø› كهنه سرباز يعني من . از قبل تدارك همه چيز را ديده ام . با اين پله ÛŒ طنابي پايين مي رويم . اميدوارم دست كم دوره ÛŒ رنجر را ديده باشيد.... را پل Ùˆ عبور از روي طناب Ùˆ Ù¾ÙÙ„ معلق را هم كه بلديد؟... خوب است . پس كمك كن تا سر اين طناب را به پايه هاي تخت ببنديم....Ù…Øكم... خوب شد.... نه ØŒ اجازه بدهيد من اول بروم ...آرام...آهان...Øالا شما هم بياييد . نترسيد ØŒ Ù…Øكم است ØŒ به اين آساني ها پاره نمي شود...آهسته... چرا اينقدر پيچ وتاب مي خوريد ØŸ بدن تان را خشك نگيريد . راØت باشيد .خيال بكنيد روي پله ÛŒ سنگي عريضي هستيد...بÙرما ØŒ تمام . اين هم پشت بام . انگار دوره هايي كه گذرانده ايد چندان جدي نبوده سرهنگ...هاهاها، به دل نگيريد ØŒ شوخي كردم...بياييد تنه ÛŒ اين درخت را بگيريد تا برويم پايين...اين هم Øياط دراندشت....اينجا هم هيچ صدايي نمي شنويد ØŸ ... Ùقط آواز قمري Ùˆ جيك جيك گنجشك ها ØŸ ... Ú†Ù‡ مي گوييد سرهنگ ØŒ مگر پرنده ها هم گريه مي كنند كه ضجه او را با صدای شان عوضي بگيرم ØŸ... نخير ØŒ گوش هاي من Øساس تراند . خب مقصر نيستيد Ø› آنقدر توي شهر Ùˆ خيابان هايش پرسه زده ايد Ùˆ سر وصدا Ùˆ بوق ماشين ها كه... اما اطراقگاه هاي ما اغلب دشت هاي پهناور ٠ساكت Ùˆ كوه هاي مرتÙع ٠خاموش بوده است ؛‌ بايد هم Øساستر باشد... نه ØŒ عرض كردم كه ØŒ شب ها سر Ùˆ صدا از داخل همين اتاق مي آيد ØŒ اما Øالا در سراسر Øياط پخش است Ø› آنهم زنجموره اي كم Ù…Øسوس... بشكنيم .... بشكنيم Ùˆ برويم تو . Ú†Ù‡ كسي مي داند كار ما بوده است ØŸ ... يك پيچ دادن جانانه به Ù‚ÙÙ„ بس است ... بÙرما ØŒ اين هم زنجير Ú†Ùت كه از ريشه آمد بيرون . زور ٠بازوي نظامي پير را مي بينيد سرهنگ ØŸ به جان اعليØضرت بايد دعا كرد...آهان اين همان روسري Ùˆ پيراهن Ùˆ پيژامه Ùˆ جليقه است كه برايت تعري٠كردم . همان جور تا وكومه شده روي سوزني ترمه ØŒ البته اين بار وسط اتاق . Ùرش ريز باÙت٠خوش نقش Ùˆ نگاري Ùˆ پرده هاي توري سپيد Ùˆ Ù¾Ùشدري هاي چلوار Ùˆ ر٠و تاقچه هايي مملو از كاسه بشقاب ٠بلور Ùˆ گلدان هاي نقره اي Ùˆ سيني Ùˆ زير دستي هاي نقره اي پايه دار Ùˆ قليان تنه ورشوي Ùˆ چراغ لامپاي Ùيروزه اي رنگ Ùˆ همان گراماÙون كه عرض كردم Ùˆ اين همه صÙØÙ‡ هاي چيده شده روي هم Ùˆ اين هم عكس خودش است توي قاب .
مي بينيد چقدر جوان Ùˆ زيباست Ø› چطور طناز Ùˆ دل نشين Ùˆ ملوس سرش را ÙƒÚ˜ گرÙته ØŒ موهاي بلندش را به يك طر٠ريخته Ùˆ در اين سكوت٠دلگير تا ابد لبخند مي زند به عكاس ØŸ Ú†Ù‡ لبخندي . Ú†Ù‡ برق سپيد٠دندان هاي ريز Ùˆ رديÙÙŠ ! اين تازه Ùقط يك عكس سياه Ùˆ سÙيد٠كهنه است Ø› اگر خودش را تر Ùˆ تازه ØŒ با آن رنگ٠پوست Ùˆ مو ببينيد ØŒ Ú†Ù‡ مي گوييد Ø› Øالا ØÙ‚ مي دهيد دلباخته اش شده باشم يا نه ØŸ چشم هاي جادويي اش را ببينيد . آدم از ديدن شان سير نمي شود ØŒ دو درياست Ø› دريايي كه دير دست Ùˆ پا بزني ØŒ تو را بلعيده است ... هاهاها ØŒ عشق پيري.... توي آن صندوقخانه هيچ نيست ØŸ ... Ùقط يك مشت خرت Ùˆ پرت Ùˆ بقچه ØŸ... اجازه بدهيد يك كم ديگر نگاه اش بكنم بعد مي رويم... باور بÙرماييد طلسم ام كرده است . دل ام مي خواهد سنگ بشوم Ùˆ همين جور رو به رويش بمانم براي هميشه... دست ام را نكشيد ØŒ مي آيم... اين اتاق Ùˆ ايوان كه شب Ùˆ روز در معرض ديدم است . گمان نمي كنم كسي تويش باشد.... خب ضرر ندارد ØŒ سري مي زنيم.... اين يكي Ú†Ùت را شما مي شكنيد يا من ØŸ
... بله ØŒ اين هم تخت Ùˆ پنجره Ùˆ Øوله Ùˆ لباس خانه ÛŒ پيرمرد Ùˆ قوري Ùˆ منقل Ùˆ بند Ùˆ بساط Ùˆ گنجه چوبي Ù¾Ùر از شيشه . چيزي ميل داريد براي تان بريزم ØŸ هاهاها... پستو Ùˆ صندوقخانه هم كه ندارد... چشم عجله مي كنم... بÙرماييد... اين اتاق كه خالي است ØŒ اسباب Ùˆ اثاثه اي ندارد. شما هم نگاهي به صندوقخانه اش بيندازيد.... براي Ú†Ù‡ اينقدر شتاب داريد ØŸ... اين يكي اتاق هم همين طور...كاش امروز را به خودتان مرخصي داده بوديد... بله ØŒ راست مي گوييد ØŒ خودم سÙارش كردم با لباس بياييد ØŒ Øساب ٠اØتمالات بود كه نكند لباس شخصي تن تان باشد Ùˆ غاÙلگير شويم . اين جوري اقلاً مي گوييم گزارشي ØŒ چيزي داده اند.... باشد ØŒ Ùرق نكند ØŒ ابهت اين لباس كه بيشتر است... Øتماً ميهمانخانه شان بوده ØŒ بزرگتر از همه ÛŒ اتاق هاست Ø› سه دري ØŒ Ø¢Ùتابگير ØŒ با Ùرش هاي بسيار Ùˆ مخده هاي مخمل سرخ Ùˆ آبي متعدد Ùˆ پرده هاي سنگين Ùˆ آن راديوي بزرگ٠قديمي Ùˆ دار Ùˆ تاقچه هايي مزين به قاليچه هاي كوچك٠ابريشمي Ùˆ ظروÙ٠نقره Ùˆ بلور Ùˆ شمايل بزرگي كه رويش تور سپيد كشيده اند Ùˆ عكس ((آقاخان)) ØŒ خان ٠مقتدر٠خيل٠عظيمي از ايل Ùˆ عشاير اين منطقه به همراه برادر كوچكترش ((سهراب خان)) پدر Ù Øاج عزيز. هر دو سوار بر اسب با دست هاي به كمر زده Ùˆ قطار Ùشنگ Ùˆ تÙÙ†Ú¯ هايي كه Øمايل شده است.... هنوز بوي خوش دوران گذشته رادر خودش Ù†Ú¯Ù‡ داشته است . گمان نكنم سال به سال درش باز بشود . اوووه Ú†Ù‡ كساني كه زماني با كيا Ùˆ بيا اينجا آمده اند Ùˆ خوش Ùˆ خندان به اين پشتي ها تكيه داده اند Ùˆ از Ú†Ù‡ چيزهايي كه Øر٠زده اند . Øالا كجا هستند ØŸ خاك شان هم نمانده . يعني در واقع وقتي بين خان Ùˆ برادرش تÙرقه اÙتاد– البته به Ú¯Ùته ÛŒ مرØوم پدرم - خير Ùˆ بركت Ùˆ رÙت Ùˆ آمدها هم همه از اين خانه پريد.... باشد ØŒ باشد برويم.... آن اتاق هم خالي است ØŸ... به زير زمين ها مي پردازيم . جدا نشويد Ø› با هم باشيم... Ú†Ù‡ خمره هاي بزرگي... اين تغار را ببينيد چقدر كپك زده است Ø› شايد Ù¾Ùر از ترشي بوده ØŒ يا مربا... توي آن يكي هيچ نيست ØŸ... بياييد ببينيد اينجا Ù…ØÙ„ نگهداري روغن Øيواني بوده ØŒ هنوز هست... Ú†Ù‡ تند Ùˆ تند به اين طر٠و آن طر٠سر مي كشيد !... كومه ÛŒ هيزم هاي موريانه خورده؟... باشد ØŒ برويم.
.... اين زير زمين چقدر تاريك است ØŒ چشم چشم را نمي بيند . كبريت داريد ØŸ... انباشته از زغال است . Ú†Ù‡ پوسيده اند. تا دست بهشان مي زني پودر مي شوند... Ø®ÙÙ‡ شدم ØŒ برويم... Ú†Ù‡ عرقي كرده ايد سرهنگ . هواي صبØگاهي تابستان به اين لطاÙت ... آها ØŒ نه... صبر كنيد . نرويد توي آن يكي . اينجا كه هستم صدا ÙˆØ§Ø¶Ø ØªØ± شنيده مي شود . مي شنويد ØŸ ... گوش بدهيد... ولي براي من آشكار است . بي خود وقت مان را توي اتاق Ùˆ پستو Ùˆ زير زمين ها تل٠مي كنيم Ø› صدا از زواياي Øياط مي آيد . Øتماً همين جاهاست . اجازه بدهيد چند قدم به هر طر٠بروم ØŒ ببينم در كدام سمت بيشتر مي شود...
كم شد... نه... كم شد... آهان ØŒ بعله، خودش است . بياييد از اين مسير برويم... كلاÙÙ‡ شده ايد ØŸ... نه به جان شما ØŒ دچار اوهام نشده ام . تعجب مي كنم چطور نمي شنويد... Øالا Ú†Ù‡ ØŒ Øالا به اين واضØÙŠ ؟نكند مي شنويد Ùˆ به شوخي انكار مي كنيد !... اووه ØŒ به اين بلندي ØŒ انگار بغل گوش ام ايستاده است Ùˆ مويه مي كند !!...ولي مسخره است ØŒ مگر مي شود لا به لاي Ú¯Ù„ ها پنهان شده باشد Ø› يك انسان ØŸ! اين همان باغچه اي است كه Ú¯Ùتم Øاج عزيز قبل از رÙتن ساعتي با Ú¯ÙÙ„ هايش معاشقه مي كند . مي بينيد چقدر درشت Ùˆ Ù¾Ùرپَر Ùˆ معطر هستند Ø› تا Øالا اينطور عطر خوشي به دماغ تان خورده ØŸ...
سرهنگ جداً ديگر دارم عصباني مي شوم... آخر شما كه همه اش مي خنديد... خب ØŒ باشد ØŒ لا به لاي Ú¯ÙÙ„ ها را بكاوم ØŒ Ú†Ù‡ اشكالي دارد مگر؟... باور بÙرماييد صدا از همين جاها مي آيد Ø› قسم مي خورم ... مهم نيست ØŒ بگذار له بشوند ØŒ منبع زنجموره را ياÙته ام. بيل، بيل، يك بيل يا كلنگي به من برسانيد Ø› خواهش مي كنم... عجله كنيد...عجله کنید. آهااا ممنونم... شما زØمت نكشيد Ø› خاك٠باغچه نرم است Ø› زود كنده مي شود . Ú†Ù‡ زياد شده است Ø› Ú†Ù‡ اوجي گرÙته است اين صدا . شما هم مي شنويد؟ انگار نه يك زن ØŒ كه هزار زن٠٠سياه پوش ØŒ غرق Ú¯ÙÙ„ دورم را گرÙته اند Ø› روي سرم ايستاده اند Ùˆ مويه مي كنند Ø› شيون . مگر من مرده ام... اين صداي برخورد بيل بود به سنگ ØŸ... آره ØŒ خودش است Ø› يك تخته سنگ٠بزرگ ØŒ صبر كنيد خاك هاي رويش را كنار بزنم.... Øالا بياييد كمك تا به يك طر٠هÙÙ„ اش بدهيم . آها ØŒ آها ØŒ زور، زور... يك كم ديگر... خوب شد . بله . دهانه ÛŒ چاه است . اما چرا يكهو زنجموره خاموش شد . هيچ صدايي نيست جز هن وهن Ù†Ùس هاي من Ùˆ شما ØŸ! اين ميله ÛŒ آهني بسيار قطور چيه كه Ù¾ÙÙ„ مانند روي دهانه گذاشته اند ! كابل ØŒ كابل نرم Ùˆ باريكي هم دورش بسته اند.آن سر سيم توي چاه است... اجازه بدهيد خودم مي كشم اش بالا... سنگين است ولي نه زياد ... كمك نمي خواهم ØŒ زØمت نكشيد... آرام ،آرام، Ú†Ù‡ هست آن پايين كه آن جور تاب مي خورد !... مراقب باشيد به ديواره اصابت نكند . بالا ØŒ با اØتياط ØŒ يك كم ديگر . اي واي ØŒ اي واي ØŒ اسكلت است Ø› اسكلت٠يك انسان كه از پا آويزان شده است Ùˆ تاب مي خورد... آخ، آخ ،خورد به ديوار، از هم پاشيد ØŒ Ùرو ريخت ØŒ صداي Ø®Ùشه ÛŒ Ø®ÙÙ‡ اي روي آب . بيا ØŒ Ùقط دو پاي به هم بسته ÛŒ بي گوشت Ùˆ پوست است كه بالا آمد Ø› دو تكه استخوان .
اسماعیل زرعی
28/5/1376- کرمانشاه
21/7/1376- کرمانشاه