اسماعیل زرعی----پرنده ها هم مي گريند

بله ØŒ Ø§ØªÙØ§Ù‚اً من هم اول همين Ùكر را كردم سرهنگ ØŒ Ú¯ÙØªÙ… خودش نيست Ø› ØØªÙ…اً دخترش است كه با او مو نمي زند Ø› درست با همان سن Ùˆ با همان ØØ±ÙƒØ§Øª .
تعجب هم كردم كه Ú†Ù‡ طور همه چيزش شبيه مادرش است؛ از تن وبدن Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ تا Ø±ÙØªØ§Ø± Ùˆ ØØªÙŠ Ø·Ø±Ø² نگاه. اگر بداني چطور نگاه ام مي كند! هزار سرزنش ØŒ هزار توبيخ Ùˆ تØÙ‚ير Ùˆ تمسخر Ùˆ توهين توي چشم هايش است ØŒ آنقدر كه عرق شرم Ùˆ پشيماني روي پيشاني چين Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ ام مي نشاند . ولي خوب كه دقت كردم ØŒ ديدم نه ØŒ خودش است Ø› خود٠خودش Ø› بي آنكه ذره اي تغيير كرده باشد Ø› هنوز بيست Ùˆ دو سه ساله Ø› با همان شادابي Ùˆ زيبايي Ø› آن هم بعد از اين همه سال . اين عجيب نيست كه در دوران جواني يك ماجراي پيش پا Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ ÛŒ عشقي، عشقي كه نه ØŒ هوسي را از سر گذرانده باشي Ùˆ پاك ÙØ±Ø§Ù…وش اش هم كرده باشي Ùˆ سي Ùˆ چند سال بعد، بعد از يك عمر دوري Ùˆ در به دري Ùˆ غربت، همين كه به شهر خودت برگشتي Ùˆ خانه اي خريدي Ùˆ چون دچار تنگي Ù†ÙØ³ Ùˆ كم سويي چشم هستي براي Ø§Ø³ØªÙØ§Ø¯Ù‡ از نور Ùˆ هواي بيشتر ØŒ ديوار اتاق خواب ات را Ø´ÙƒØ§ÙØªÙŠ Ùˆ پنجره اي تعبيه كردي ØŒ يكهو ببيني پشت٠آن پنجره همان آدم ها Ùˆ همان ماجراي ÙØ±Ø§Ù…وش شده هنوز به همان شكل وهمان سياق هستند Ùˆ هر روز تكرار مي شوند؟...
تعري٠مي كنم براي ØªØ§Ù†ØŒØØ§Ù„ا ليوان تان را خالي بكنيد.براي همين هم شما را دعوت كردم تا با هم، مخÙيانه ته وتوي قضيه را در بياوريم.خب،دوستي با رئيس شهرباني شهر مزايايي هم دارد ديگر؛ مگر نه؟هاهاها... نخير نمي خواستم جلو خانم ام جريان را بگويم . صبر كردم تا برود Ù…Ø³Ø§ÙØ±Øª پيش دخترم Ùˆ خانه خالي بشود.وسيله هم آماده كرده ام . نوش . عرض كنم خدمت تان هر روز تا پيش از غروب Ø¢ÙØªØ§Ø¨ØŒÙŠØ¹Ù†ÙŠ ØªØ§ قبل از اين كه ØØ§Ø¬ عزيز كليد را توي Ù‚ÙÙ„ بچرخاند Ùˆ در ٠سنگين٠چوبي زهوار در Ø±ÙØªÙ‡ را جير Ùˆ جار كنان باز بكند Ùˆ بيايد تو،خانه سرشار از زندگي است.از سر ØµØ¨Ø ØªØ§ آن وقت Ø®ÙØª Ø®ÙØªÙ دمپايي ها را مي شنوي ØŒ صداي Ø±ÙØª Ùˆ آمد هاي Ø¸Ø±ÙŠÙØ§Ù†Ù‡ Ø› جا به جا شدن اشياء، به هم خوردن كاسه Ùˆ قابلمه، ظر٠و ظرو٠، آب پاشي ØŒ Ø±ÙˆÙØª Ùˆ روب، بريز Ùˆ بپاش ØŒ Ù¾ÙØ®Øª Ùˆ پز،آهنگ هاي شاد مختلÙÙŠ كه از گراماÙوني قديمي پخش مي Ø´ÙˆØ¯ØŒÙƒÙØ±ÙƒÙر خنده هاي ريز زنانه Ùˆ ØØªÙŠ Ø¨ÙˆÙŠ انواع غذا . اما همين كه پا مي گذارد داخل ØŒ يكهو همه جا سوت Ùˆ كور مي شود Ø› انگار اصلاً كسي اينجا نبوده Ø› انگار مدت هاست روي خانه خاك٠مرده پاشيده اند Ø› سرد Ùˆ ساكت Ùˆ خاموش Ø› نه بويي ØŒ نه صدايي ØŒ هيچ .آن وقت ØØ§Ø¬ عزيز دقايقي توي ØÙŠØ§Ø· مي ايستد Ø› با آن قد٠بلند٠باريك Ùˆ خميده ØŒ با كت Ùˆ شلوار طوسي رنگ٠هميشه تميز ٠شق Ùˆ ندو ØŒ با كلاه شاپوي نازك٠خاكستري Ùˆ عصاي زرد٠چوبي جلا خورده اش . ساكت Ùˆ غمگين همه جا را از نظر مي گذراند ØŒ خيلي ÙƒÙند Ùˆ آرام . لا به لاي تنه ÛŒ قطور درخت هاي بلند٠چنار Ùˆ كاج Ùˆ بيد مجنون ØŒ ØÙˆØ¶ بزرگ٠خزه Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ ÛŒ سبز رنگ با آب ٠هميشه مواج اش؛ باغچه هاي Ù¾ÙØ± از Ú¯Ù„ هاي رنگارنگ ØŒ Ø³Ø·Ø ÙˆØ³ÙŠØ¹ ØÙŠØ§Ø· Ùˆ خيابان كشي هاي باريك٠بين درخت ها Ø› ايوان هاي خالي ØŒ زير زمين ها Ùˆ اتاق هاي خاموش ÙØ¯Ø± بسته را با نگاه اش مي كاود Ø› منتظرانه Ø› انگار او هم مي داند در غياب اش توي خانه Ú†Ù‡ خبر بوده است Ùˆ ØØ§Ù„ا مي گردد تا نشانه اي از آن شور Ùˆ سر زندگي را بيابد كه نمي يابد . پس خسته Ùˆ مايوس از پله هاي سنگي ايوان٠٠آجر ÙØ±Ø´Ù ٠آن طرÙÙŠ بالا مي رود . Ù‚ÙÙ„ در را باز مي كند . زنجير Ú†ÙØª را از ØÙ„قه جدا مي كند Ùˆ مي رود تو . لباس خانه مي پوشد؛ پيژامه Ùˆ پيراهن بلند٠گشاد٠آبي . اول اتاق را جارو Ùˆ گرد گيري مي كند . بعد نوبت مي رسد به Ø±ÙˆÙØª Ùˆ روب Ù ØÙŠØ§Ø· Ùˆ ايوان ها Ùˆ شستن لباس Ùˆ ملاÙÙ‡ Ùˆ پرده Ùˆ هر Ú†Ù‡ كه به Ù†Ø¸Ø§ÙØª نياز دارد ØŒ در كنار ØÙˆØ¶ Ø› آن هم با Ú†Ù‡ دقت Ùˆ سليقه اي Ø› درست مثل تازه عروسي كه خانه را براي آمدن مردش مهيا مي كند .
كارش كه تمام مي شود، دست Ùˆ صورت اش را مي شويد . بساط اش را مي آورد گوشه ÛŒ ايوان پهن مي كند –البته به استثناي ÙØµÙ„ هاي بارش Ùˆ سرما- يك قاليچه ÛŒ كوچك ،سيني Ùˆ منقل Ùˆ قوري Ùˆ استكان Ùˆ كاسه اي ماست Ùˆ ميوه ÙØµÙ„. آتشي روشن مي كند Ùˆ چايي دم مي كند . همين كه همه چيز رو به راه شد، ته استكاني Ùˆ پشت٠سرش قاشقي ماست ØŒ يا قاچي هندوانه، يا هبه اي انگور Ùˆ يا دانه اي انار Ùˆ دود كردن سيگار Ùˆ Ù¾ÙÙƒ زدن هاي ØØ±ÙŠØµØ§Ù†Ù‡ Ø› در ØØ§Ù„ÙŠ كه چشم به ØÙŠØ§Ø· دارد كه كم كم زير سياهي شب ÙØ±Ùˆ مي رود Ùˆ بوي معطر Ùˆ صداي جليزه ÛŒ سوختن٠٠تدريجي ÙØ¶Ø§ را Ù¾ÙØ± كرده است Ùˆ هر از گاه از سر انبرك جرقه هاي سرخ ٠ريز Ùˆ درشت٠آتش به هوا مي جهد .
هوا كه كاملاً تاريك شد ØŒ بلند مي شود ØŒ پا كشان ØŒ Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ Ùˆ پريشان به اتاقي كه انتهاي ايوان اين طرÙÙŠ است مي آيد Ø› همان اتاقي كه دوران متاهلي تويش زندگي مي كردند.تا پيش از اين كه Ú†ÙØªÙ در را بيندازد Ùˆ جير Ùˆ جار در بلند شود ØŒ خانه غرق در سكوت Ùˆ سياهي Ùˆ آرامش است اما همين كه داخل مي شود ØŒ يك مرتبه صداي صÙير شلاق Ùˆ ضربات مشت Ùˆ لگد Ùˆ سيلي Ùˆ خشم Ùˆ خروش هاي مردانه Ùˆ جيغ Ùˆ داد Ùˆ التماس Ùˆ گريه Ùˆ زاري Ùˆ ياري طلبيدن هاي زنانه ØŒ غوغا بر پا مي كند.یکهو خانه Ù¾ÙØ± Ù…ÛŒ شود از صدا Ø› آنهم Ú†Ù‡ صداهایی.
يك دقيقه، يك ربع ØŒ يك ساعت يا بيشتر – نمي دانم چون سر Ùˆ صداها با وجود تكراري بودن اش آنقدر غاÙلگير كننده Ùˆ Ø³ØØ± آميز است كه انسان گذشت٠زمان را ØØ³ نمي كند – اين وضع ادامه دارد . بعد، كبريتي جرقه مي زند Ùˆ شعله اي روي ÙØªÙŠÙ„Ù‡ اي مي نشيند Ùˆ ØØ¨Ø§Ø¨ ٠چراغ كه گذاشته شد ØŒ نور ٠زرد٠كم سو ÛŒ دلگيري از پشت٠شيشه هاي كوچك٠مربع شكل به بيرون مي تابد Ùˆ تا روي تكه اي از ØÙŠØ§Ø·Ù خاك ÙØ±Ø´ قد مي كشد. آن وقت ØŒ Ù„ØØ¸Ù‡ اي سكوت مي شود Ùˆ به دنبال اش هق هق غريبانه ÛŒ پيرمرد به گوش مي رسد ؛هق هقي جگر سوز ØŒ جان خراش Ø› آنقدر مظلومانه كه انگار كسي كه كتك خورده ØŒ اوست Ùˆ يا اين كه همه ÛŒ عزيزان ØŒ همه ÛŒ كسان اش به يكباره كوچ كرده اند Ùˆ او را تنها گذاشته اند Ø› تنهاي تنها ØŒ در خانه ÛŒ خلوت Ùˆ خالي اي اما Ù¾ÙØ± از خاطره .
معمولاً يك دل سير گريه مي كند Ùˆ بعد از آن ØŒ شكسته تر ØŒ خميده تر Ùˆ غمگين تر از قبل بيرون مي آيد Ùˆ سر بساط اش بر مي گردد . درست در اين Ù„ØØ¸Ù‡ است كه از توي همين اتاقي كه چراغ اش روشن شده است ØŒ زنجموره ÛŒ زن مثل بخار ملايمي كه از سينه ÛŒ خيس Ø²Ù…ÙŠÙ†Ù Ù Ø¢ÙØªØ§Ø¨ خورده اي پا شود ØŒ نرم نرم بلند مي شود Ø› اول دور ØŒ ضعي٠و Ø®ÙÙ‡ ØŒ ولي به تدريج اوج مي گيرد Ùˆ آشكار Ùˆ آشكار تر مي شود Ø› طوري كه بعد از دقايقي همه ÛŒ ÙØ¶Ø§ÙŠ Ø®Ø§Ù†Ù‡ را Ù¾ÙØ± مي كند Ø› كشيده ØŒ يكنواخت Ùˆ مداوم . زنجموره اي كه تا سپيده ÛŒ ØµØ¨Ø Ø§Ø¯Ø§Ù…Ù‡ دارد . Ùˆ پير مرد در ØØ§Ù„ÙŠ كه همه ÛŒ هوش Ùˆ ØÙˆØ§Ø³ اش به اين صداست ØŒ دوباره مشغوليات اش را از سر مي گيرد Ø› كشيدن ٠ترياك ØŒ نوشيدن چاي ØŒ دود كردن سيگار ØŒ بالا آوردن ته ٠بطري ØŒ تكيه دادن به بالش Ùˆ زل زدن به اشباØÙ ٠درخت ها ØŒ به تاريك Ùˆ روشن Ù ØÙŠØ§Ø· Ùˆ به سايه هاي سياه٠اطرا٠؛ آنهم بي آن كه لب از لب باز كند جز آهي كه هر از گاه همراه با دود از سينه اش بيرون مي آيد Ø› تا آخر ٠شب كه بساط را جمع مي كند Ùˆ مي رود تو . روي تختي كه پشت٠پنجره ÛŒ بزرگ٠چوبي اتاق اش است دراز مي كشد Ùˆ از دل تاريكي آنجا زل مي زند بيرون Ø› آنقدر كه پلك هايش روي هم مي Ø§ÙØªØ¯ ØŒ تا ØµØ¨Ø . همين .
چشم ØŒ چشم مي رويم . يك كم ديگر بريزم براي تان ... ميل نداريد ØŸ... خواهش مي كنم ØŒ Ø¨ÙØ±Ù…اييد از اين طر٠. ببينيد اين اتاق خواب ٠من است ØŒ يك اتاق ساده Ùˆ Ø±Ø§ØØª با يك تخت٠قرص Ùˆ Ù…ØÙƒÙ… Ùˆ يك تخته ÙØ±Ø´ Ùˆ چراغ خواب Ùˆ Ù‚ÙØ³Ù‡ اي پر از بطري Ùˆ مجسمه Ùˆ يك ساعت ديواري Ùˆ آن پوستر بزرگي كه به ديوار است . زيباست ØŒ نه ØŸ يك زن جوان ÙØ±Ø§Ù†Ø³ÙˆÙŠ ÙƒÙ‡ تازه از استخر بيرون آمده است . مي بيني سرهنگ ØŒ رنگ Ùˆ لعاب Ùˆ تجمل چنداني ندارد اين اتاق ØŒ نظامي وار ØŒ ساده Ùˆ ØµØ±ÙŠØ . اين جوري Ø±Ø§ØØª تر هستم .تخت را هم عمداً گذاشته ام كنار پنجره تا از روي آن همه جا را ببينم Ø› من كه خواب ٠درست ØØ³Ø§Ø¨ÙŠ Ù†Ø¯Ø§Ø±Ù… . شب ها چراغ روشن نمي كنم تا نداند زاغ سياه اش را چوب مي زنم . بله... عرض كردم كه قبلا اين پنجره نبود ØŒ يعني خانه هم اين ريختي نبود . آن زمان خانه ÛŒ كاهگلي يك طبقه اي بود يادم نيست مال كي . مالك٠قبل از من آن را خريده ØŒ خراب اش كرده Ùˆ به جايش اين ساختمان دو طبقه ÛŒ نو ساز را ساخته بود اما سليقه نداشته بود يك پنجره هم اين طر٠بيندازد تا اين اتاق نور Ùˆ هواي بيشتر داشته باشد. موقع ÙØ±ÙˆØ´ مي Ú¯ÙØª : نخواستم با ØØ§Ø¬ عزيز برای اين كه پنجره ام رو به خانه اش باز مي شود يكي به دو كنم !
اما من اهل اين Ù…Ù„Ø§ØØ¸Ù‡ كاري ها نيستم . تيمسار Ú†ÙŠ هستم ØŸ اگر اعتراض مي كرد ØŒ مي دادم ØØ³Ø§Ø¨ اش را برسند . هر چند هنوز كه هنوز است هيچ ØØ±ÙÙŠ نزده پيرمرد . اصلاً طوري آرام Ùˆ ساكت Ùˆ سر به زير مي آيد Ùˆ مي رود كه انگار Ùقط يك سايه است . مي بينيدش ØŸ به موقع رسيديم . مي خواهد برود بيرون . خوب نگاه اش كن ØŒ Ù‡ÙØªØ§Ø¯ سال هم ندارد اما صد ساله به نظر مي رسد Ø› پير ØŒ خميده ØŒ تكيده ØŒ با موهايي يك دست سÙيد Ùˆ لباسي كه سال به سال عوض نمي شود اگر Ú†Ù‡ هميشه تميز Ùˆ مرتب Ùˆ اتو کشیده است .... بله تجارتخانه دارد Ø› تاجر ابزار آلات٠تلÙÙ† Ùˆ برق است . آن وقت ها كه جوان بود يك دكان كوچكي گوشه ÛŒ بازار داشت كه تويش سيم برق Ùˆ تلÙÙ† مي ÙØ±ÙˆØ®Øª Ø› همان زمان كه تلÙÙ† ها هندلي بودند . شما يادتان هست ØŸ
البته اينقدر درب Ùˆ داغان نشده بود Ø› جوان بود ØŒ تركه Ùˆ بلند ØŒ قشنگ ØŒ بيست Ùˆ چهار پنج ساله . مثل من سياه Ùˆ زمخت نبود Ø› اگر Ú†Ù‡ من هم آن وقت ها اينقدر قوي هيكل Ùˆ به ظاهر خشن ØŒ نبودم،هاهاها...ØŸ نه آنچناني ØŒ Ùقط يك آشنايي در ØØ¯Ù سلام Ùˆ عليك Ùˆ خوش وبش آبكي ØŒ خب بچه ÛŒ يك Ù…ØÙ„ بوديم Ùˆ هم ديگر را مي شناختيم Ø› تازه Ø› چهار پنج سال هم از من بزرگتر بود . بله ØŸ... ØØ§Ù„ا عرض مي كنم خدمت تان Ø› نيازي هم به دقت Ùˆ ياد آوري نيست. يعني آنقدر تكرار شده است كه همه ÛŒ برنامه هاي او Ùˆ خانه اش را Ùوت٠آب ام . نزديك به يك سال است كه مراقب اش هستم Ø› شوخي كه نيست . هر روز زمستان Ùˆ تابستان سر ساعت معين از خانه مي رود بيرون Ùˆ سر ساعت معين بر مي گردد . الان برنامه را Ø´Ø±Ø Ù…ÙŠ دهم خدمت تان : ØµØ¨ØØ§Ù†Ù‡ را خورده . اتاق اش را جمع Ùˆ جور كرده. لباس پوشيده Ùˆ آماده ÛŒ Ø±ÙØªÙ† است . اجازه بده برود لامپاي اين يكي اتاق را Ùوت بكند Ùˆ در را هم Ù‚ÙÙ„ بكند .... ØØ§Ù„ا Ù„ØØ¸Ù‡ اي توي ايوان مي ايستد Ùˆ به زنجموره ÛŒ زن كه با روشن شدن هوا ÙØ±Ùˆ كش كرده Ùˆ تبديل به زمزمه ÛŒ بسيار مبهمي شده است گوش مي دهد . بعد ،از پله ها پايين مي رود . كنار ØÙˆØ¶ كه مي رسد ØŒ دقايقي به چتر Ùواره Ùˆ بازي ماهي هاي سرخ Ùˆ سياه٠ريز Ùˆ درشت Ùˆ لب پر زدن هاي آب ٠سبز رنگ زل مي زند Ùˆ منتظر Ùˆ دردمند به جويبار كوچك٠جاري در پا شويه كه Ø®ÙØ±Ùخر كنان درون راه آب مي ريزد ØŒ نگاه مي كند . انگار مي خواهد خاطره ÛŒ شيرين دوران متاهلي اش را زنده كند Ø› زماني كه همسر جوان Ùˆ نازنين اش همانجا كنار ØªØ´ØªÙ Ù¾ÙØ± از ك٠مي نشسته Ùˆ با دست هاي كوچك٠سپيدش رخت هايشان را Ú†Ù†Ú¯ مي زده است . بعد به طرÙ٠باغچه ÛŒ بزرگي كه آن سمت٠ØÙŠØ§Ø· است مي رود . آنجا زير آن درخت٠بلند٠بيد مجنون روي دو پا مي نشيند Ùˆ آن همه Ú¯ÙÙ„ هاي زرد Ùˆ سÙيد Ùˆ سرخ Ùˆ صورتي درشت Ùˆ Ù¾ÙØ± پَر را مي بويد Ùˆ نوازش مي كند . مي بينيد Ú†Ù‡ عاشقانه سر Ùˆ صورت اش را به آنها مي سايد ØŸ كار هر روزش همين است . از نيم ساعت هم بيشتر با آنها معاشقه مي كند Ø› گاهي آنقدر طول اش مي دهد كه خيال مي كنم تا ابد قصد٠دل كندن از خانه را ندارد . آن وقت با چشم هايي خيس از اشك ØŒ با آهي كه توي سينه اش متراكم شده پا مي شود . توي دستمال اش Ùين مي كند . عصا زنان ØŒ كند Ùˆ آرام از آن يكي خيابان مي رود . از زير شاخه هاي در هم تنيده ÙŠ درخت ها ØŒ از كنار باغچه هاي Ù¾ÙØ± Ú¯ÙÙ„ ØŒ از ØØ§Ø´ÙŠÙ‡ ÛŒ زمين هاي چمن كاري شده مي گذرد Ùˆ به در ØÙŠØ§Ø· كه مي رسد ØŒ بر مي گردد، وداع مانند به آنچه جا گذاشته است ØŒ نگاه مي كند . بعد در را پشت سرش مي بندد Ùˆ مي رود .Ú©Ù…ÛŒ صبر داشته باشید .هاااا ،آ ØŒ Ù…Ù„Ø§ØØ¸Ù‡ Ù…ÛŒ ÙØ±Ù…ایید Ú©Ù‡ Ø±ÙØª .
ØØ§Ù„ا تا چند دقيقه همه جاي اين خانه ÛŒ دراندشت در سكوت غرق مي شود Ø› از آن اتاق هاي بزرگ٠دو دري Ùˆ سه دري Ùˆ زير زمين ها Ùˆ زاغه Ùˆ سرداب Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ تا ايوان هاي متعدد Ùˆ ستون ها Ùˆ سر ستون هاي سنگي Ùˆ كنگره هاي آجري لبه ÛŒ بام Ø› صدايي نيست جز همان زنجموره ÛŒ كم Ù…ØØ³ÙˆØ³ به اضاÙÙ‡ ÛŒ ٠آواز قمري ها Ùˆ جيك جيك٠گنجشك ها Ùˆ پروازهاي كوتاهي از اين شاخه به آن شاخه Ø› ولي اين سكوت Ùˆ آرامش چندان به درازا نمي كشد . ناگهان در٠اتاقي كه زير همين پنجره است ØŒ باز مي شود Ùˆ همراه با ترانه ÛŒ دل نشين ٠قديمي اي كه از گراماÙون پخش مي شود ØŒ گوهر تاج بيرون مي آيد Ø› درست مثل همان روزگار ٠ساليان دور ØŒ در همان سن ØŒ بيست Ùˆ دو- سه ساله Ùˆ به همان شادابي Ùˆ زيبايي : موهايي خرمايي، ميانه قامت ØŒ با تن Ùˆ بدني Ù¾ÙØ± ØŒ پوستي آميخته از دو رنگ٠سپيد Ùˆ صورتي Ø› Ùˆ صورتي بيضي شكل ØŒ پيشاني صاÙ٠بلند ØŒ چشم هاي سبز ØŒ ابرو هاي نازك٠كشيده ØŒ لب هاي گوشتالود٠سرخ Ùˆ دماغ ظريÙ٠نوك برگشته Ø› چست Ùˆ چالاك ØŒ سرشار از نيروي جواني . پريموس را مي آورد گوشه ÛŒ ايوان ØŒ اول تلنبه مي زند Ùˆ بعد آن را روشن مي كند . صداي Ú¯ÙØ±Ú¯Ùر آتش كه بلند شد ØŒ سطل را بر مي دارد مي برد لب Ù ØÙˆØ¶ . پيراهن بلند٠سبز رنگي به تن دارد با Ú¯Ùلنقش هاي درشت٠سرخ Ùˆ سورمه اي Ùˆ آبي Ø› Ùˆ جليقه ÛŒ زر دوزي شده اي از مخمل سرخ Ùˆ پاچيني از چيت٠گÙلدار . پايين پاي پيژامه اش را مثل ما نظامي ها «گتر» كرده است . با هر قدم سينه Ùˆ سرين بزرگ اش موج مي زند . سطل Ù Ù¾ÙØ± آب Ùˆ تشت را مي آورد توي ايوان . كاسه Ùˆ لي٠و صابون آماده است . آب كه گرم شد ØŒ شروع مي كند به شستن آن بدن Ù Ú¯ÙÙ„ Ø› در ØØ§Ù„ÙŠ كه لباس هاي خوش نقش Ùˆ نگار ٠پر زرق Ùˆ برق اش به ÙØ§ØµÙ„Ù‡ ÛŒ يك قدمي اش ØŒ روي سوزني ترمه كومه شده است . با Ú†Ù‡ ØÙˆØµÙ„Ù‡ Ùˆ لذتي آب تني مي كند ØŒ خدا مي داند . بعد ØŒ از همين بالا ØªØ´ØªÙ Ù¾ÙØ± از ك٠را سرازير مي كند رو به ØÙŠØ§Ø· . خودش را خشك مي كند ØŒ با ØÙˆÙ„Ù‡ ÛŒ بزرگ٠نارنجي رنگي كه شبنم هاي گرم را از روي بدن تازه Ùˆ بخار آلودش مي چيند . لباس مي پوشد Ùˆ مي رود كنار ØÙˆØ¶ . روي لبه ÛŒ آن ،زير نور Ø¢ÙØªØ§Ø¨ ٠صبØÚ¯Ø§Ù‡ÙŠ Ù…ÙŠ نشيند Ùˆ شانه به موهاي بلندش مي كشد Ø› در ØØ§Ù„ÙŠ كه ÙØ¶Ø§ÙŠ Ø®Ø§Ù†Ù‡ آكنده از عطر Ú¯ÙÙ„ Ùˆ صابون Ùˆ زنانه Ú¯ÙŠ است .
بعد ØŒ نوبت به Ø±ÙˆÙØª Ùˆ روب مي رسد Ø› بي آن كه نيازي باشد . Ø¯Ø±ØØ§Ù„ÛŒ كه روسري خاكستري رنگي با Ú¯Ù„ هاي بزرگ٠سپيد Ùˆ دودي به سر بسته است همه جا را جارو مي كند ØŒ آب مي پاشد. تا وقتي كه غلغل توي سطل ØŒ خبر ٠گرم شدن ٠دوباره ÛŒ آب را مي دهد براي شستن پرده ها ØŒ ملاÙÙ‡ ها Ùˆ رخت Ùˆ لباس ها در كنار ØÙˆØ¶ Ùˆ پهن كردن شان روي طناب هايي كه بين تنه ÛŒ درخت ها كشيده شده است Ø› در ØØ§Ù„ÙŠ كه ÙØ§ صله به ÙØ§ØµÙ„Ù‡ دست هاي خيس اش را با گوشه ÛŒ دامن خشك مي كند ØŒ مي رود يا ØµÙØÙ‡ ÛŒ روي گراماÙون را بر مي گرداند Ùˆ يا ØµÙØÙ‡ ديگري مي گذارد .
بعد كه Ú¯ÙØ±Ú¯Ùر پريموس خاموش شد Ùˆ تشت Ùˆ سطل Ùˆ صابون Ùˆ چوبك بي كار ماند ØŒ سر ØØ§Ù„ Ùˆ سعادتمند به مطبخ مي رود تا كاسه Ùˆ بشقاب Ùˆ كارد Ùˆ ساطور Ùˆ قابلمه را به جان هم بيندازد Ùˆ ساعتي پس از آن ØŒ بوي انواع غذاهاي سنتي شامه را نوازش مي دهد Ø› آنهم با Ø±ÙØª وآمد هاي مكرر به ØÙŠØ§Ø· ØŒ ÙƒÙØ±ÙƒÙر ٠دمپايي ØŒ سينه Ùˆ سرين تكان دادن Ùˆ بشكن زدن هاي سر خوشانه همراه با ريتم موسيقي منتشر شده در خانه Ùˆ دقيق شدن Ùˆ تكرار كردن ٠ترانه Ùˆ خنده هاي ريز Ùˆ نخودي٠گاه گاهي به جر Ùˆ Ø¨ØØ« هاي كودكانه ÛŒ زن Ùˆ مرد٠خواننده Ø› تا ظهر كه Ø³ÙØ±Ù‡ را توي اتاق پهن مي كند ØŒ تنها مي نشيند ناهار مي خورد .
Ú†ÙØ±ØªÙ بعد از ناهار ØŒ زير چادر نماز ٠نازك٠سÙيدي است كه Ú¯Ù„ هاي ريز نخودي رنگي دارد Ø› تا يكي دو ساعت بعد كه بيدار مي شود Ùˆ مي آيد گوشه ÛŒ ايوان مي نشيند تا هم ناخن دست Ùˆ پايش را بگيرد Ùˆ هم تكه هاي كوچكي از قاچ هاي بزرگ٠هندوانه ÛŒ سرخي كه توي كاسه ÛŒ بلور است ØŒ جدا كند Ùˆ با نوك چنگال به دهان بگذارد Ùˆ هم تن كرخت اش آخرين رمق گرماي لذتبخش به جا مانده از Ø¢ÙØªØ§Ø¨ را بچشد Ø› تا عصر Ø› پيش از پيدا شدن سر Ùˆ كله ÛŒ ØØ§Ø¬ عزيز ØŒ كه بلند مي شود ØŒ سريع رخت ها را از روي طناب جمع مي كند ØŒ ظر٠و ظرو٠را برمي دارد . هر چيز را به جاي قبلي خودش باز مي گرداند. به اتاق اش مي رود . در را مي بندد Ùˆ گراماÙون را خاموش مي كند .
به Ù…ØØ¶ خاموش شدن آهنگ Ùˆ ترانه ØŒ ضجه هاي او كه تا ØØ§Ù„ا زير هياهوي شادمانه پنهان مانده بود ØŒ دوباره به همان كم Ù…ØØ³ÙˆØ³ÙŠ Ø¨Ù‡ گوش مي رسد Ùˆ آنقدر ادامه مي يابد تا در ØÙŠØ§Ø· باز شود Ùˆ ØØ§Ø¬ عزيز قدم به داخل بگذارد . آن وقت است كه خانه به يكباره در سكوت٠مرگباري ÙØ±Ùˆ مي رود ØŒ طوري كه انگار آب از آب تكان نخورده است Ø› هر Ú†Ù‡ كه بوده به همان ØØ§Ù„ت پيش از Ø±ÙØªÙ† باقي ست.... اما آنچه از همه عجيب تر است ØŒ ØØ§Ù„ت ها Ùˆ نگاه هاي Ú¯Ù‡ گاهي گوهر تاج است در طول روز كه دو سه بار تكرار مي شود . در ØÙŠÙ† هر كاري كه هست ØŒ در هر كجاي خانه كه هست ناگهان به ÙØ§ØµÙ„Ù‡ ÛŒ يك پلك به هم زدن كار Ùˆ مكان را رها مي كند Ùˆ مي پرد روي آخرين پله ÛŒ ايوان مي نشيند Ùˆ رنجيده ØŒ Ø§ÙØ³Ø±Ø¯Ù‡ Ùˆ خشمگين نگاه ام مي كند Ø› با دست هايي كه دور زانو ØÙ„قه شده است Ø› موهاي Ø¢Ø´ÙØªÙ‡ ÛŒ سر؛ Ùˆ صورتي كه ديگر شاداب نيست ØŒ لكه لكه سرخ Ùˆ كبود است ØŒ جاي ضربه هاي مشت Ùˆ سيلي Ø› Ùˆ چشم هايي سرشار از Ù†ÙØ±ÙŠÙ† ØŒ سرزنش Ùˆ شماتت كه تا مغز استخوان ام را مي سوزاند . اگر Ú†Ù‡ از اينجا كه هستم در واقع پشت اش به من است اما طوري آشكارا قرص صورت اش را مي بينم كه انگار روبه رويم نشسته است Ø› درست به ØØ§Ù„ت٠همان روز آخري . تو كه نمي داني چطور دست Ùˆ پايم را Ú¯Ù… مي كنم ØŒ چقدر زجر مي كشم Ø› طوري كه مجبور مي شوم براي Ù„ØØ¸Ù‡ اي ØŒ Ùقط براي يك Ù„ØØ¸Ù‡ ÛŒ كوتاه چشم از او بردارم Ùˆ سرم را بدزدم . همين ØØ±ÙƒØªÙ كوتاه بس است تا دوباره نگاه كه مي كنم ØŒ ببينم به جاي اول اش برگشته است Ùˆ مشغول همان كاريست كه بود Ø› به شكلي كه انگار اصلا مني نبوده ام Ùˆ نيستم .
همين قطع شدن هاي مكرر برنامه ÛŒ روزانه Ùˆ نا به جا بودن اين ØØ§Ù„ت ها Ùˆ نگاه هاست كه Ø´Ú¯ÙØª زده ام مي كند Ø› آخرآنچه هرروزانجام مي دهد،كارهاي عادي اي است كه همان روزها انجام مي داد اما اين ØØ§Ù„ت واين نگاه Ùقط Ùˆ Ùقط متعلق به روز آخر بود Ø› ØØ§Ù„ا چطور بريده بريده توي برنامه ÛŒ هميشگي اش جا Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ است ØŒ نمي دانم .... نه Ø› ØØ±Ù٠سي وچهار– پنج سال پيش است . چيز چندان مهمي نبود كه يادم بماند . خيلي خلاصه عرض مي كنم : يك روز جواني كه من باشم Ùˆ تازه در دانشكده ÛŒ Ø§ÙØ³Ø±ÙŠ Ø§Ø³ØªØ®Ø¯Ø§Ù… شده Ùˆ به مرخصي پيش از آغاز دوره آمده است ØŒ همان روز اول با سر ٠تراشيده Ùˆ لباس Ù¾ÙØ± زرق Ùˆ برق آبي به پشت بام مي آيد تا بعد از چند Ù‡ÙØªÙ‡ دوري ØŒ شهرش را از آن بالا ببيند . بر ØØ³Ø¨ Ø§ØªÙØ§Ù‚ به خانه ÛŒ همسايه سر مي كشد – البته آن زمان من آنجا ايستاده بودم ØŒ روي آن پشت٠بام ٠روبه رويي كه خانه ÛŒ پدرم Ù…ØØ³ÙˆØ¨ مي شد . از آنجا ايوان ٠اين زير به خوبي ديده مي شد – Ùˆ زن جوان بيست Ùˆ دو- سه ساله اي را مي بيند كه مشغول آب تني است . آنقدر مي ايستد تا كار او تمام بشود ØŒ لباس بپوشد Ùˆ برود پايين ØŒ روي لبه ØÙˆØ¶ ØŒ زير Ø¢ÙØªØ§Ø¨ بنشيند Ùˆ موهاي خيس اش را شانه بكند Ùˆ بعد سر خوش وطناز شست Ùˆ شو Ùˆ Ø±ÙˆÙØª Ùˆ روب Ùˆ Ø±ÙØª وآمد را از سر بگيرد Ùˆ در ØÙŠÙ† سر كشي به مطبخ Ùˆ ØÙŠØ§Ø·ØŒ غاÙÙ„ از Ù†Ú¯Ø§Ù‡Ù Ù†Ø§Ù…ØØ±Ù… Ù‚ÙØ± بدهد Ùˆ بشكن بزند Ùˆ همراه با ريتم پخش شده از گراماÙون نرم نرمك تن Ùˆ بدني تكان بدهد Ùˆ جوان كه سر شار از لذت٠تماشا شده است ØŒ عادت بكند به چشم چراني هاي هر روزه تا يك Ù‡ÙØªÙ‡ تمام . بعد كه بي طاقت مي شود ØŒ روز هشتم يا نهم سنگ ريزه اي را از آن بالا پرت مي كند پايين . زن ناگهان ØØ¶ÙˆØ±Ø´ را مي بيند Ùˆ خجل مي شود Ùˆ ÙˆØØ´Øª مي كند Ùˆ از آن به بعد برنامه ÛŒ رقص Ùˆ آواز Ùˆ آب تني قطع مي شود Ùˆ هر بار كه توي ØÙŠØ§Ø· مي آيد ØŒ زير چشمي ØŒ اخم آلود مراقب ٠پشت بام است Ùˆ هميشه او را مي بيند كه مثل گربه ÛŒ به كمين نشسته اي ØŒ ØµØ¨Ø ØªØ§ غروب در كمين اوست Ø› پس سعي مي كند كمتر از اتاق بيرون بيايد .هر بار هم كه ناچار به بيرون آمدن است ØŒ تند Ùˆ تيز كارهايش را انجام مي دهد Ùˆ سريع به مأمن اش بر مي گردد . ديگرنه از هندوانه خوردن ها خبري است Ùˆ نه از ناخن Ú¯Ø±ÙØªÙ† ها Ùˆ شور Ùˆ شادي هاي لاقيدانه .
جوان كه مرخصي اش رو به پايان است ØŒ براي اين كه ناكام نماند ØŒ دست به ÙØ¹Ø§Ù„يت٠بيشتري مي زند . به اين صورت كه اول ØŒ يكي دو بار از روي پشت بام مي كوشد زن را توي ØÙŠØ§Ø· نگهدارد Ùˆ هم كلام اش بشود Ø› دل اش را به دست بياورد كه بي ØØ§ØµÙ„ است . پس چند بار در كوچه سر راه او سبز مي شود Ùˆ ابراز عشق مي كند كه هر مرتبه زن جوان سركش Ùˆ رام نشدني به توپ Ùˆ تشرش مي گيرد Ùˆ ÙØØ´ اش مي دهد Ùˆ توي خانه مي رود . اما جوان از رو نمي رود . مدام گستاختر مي شود Ø› طوري كه هميشه يا پشت٠در ØÙŠØ§Ø· در كمين است Ùˆ يا روي لبه ÛŒ بام نشسته ØŒ پاهايش را توي همين ØÙŠØ§Ø· آويزان كرده است Ø› بي آن كه از جايش جنب بخورد تا غروب .
زن كه درمانده Ùˆ عاجز شده است كاملاً خودش را در اتاق ØØ¨Ø³ مي كند Ùˆ از همانجا هراسان Ùˆ نگران گوش مي دهد به متلك ها Ùˆ قربان صدقه Ø±ÙØªÙ† هاي اين عاشق بي پروا Ùˆ صداي سنگ ريزه هايي كه هر از گاه به شيشه ÛŒ پنجره ÛŒ درهاي بسته مي خورد . دو روز مانده به پايان مرخصي ØŒ جوان از روي بام با صداي بلند براي زن خط Ùˆ نشان مي كشد Ùˆ تهديدش مي كند اگر به خواسته اش تن ندهد Ú†Ù‡ مي كند Ùˆ Ú†Ù‡ مي كند كه اين ترÙند هم نتيجه اي ندارد .
غروب ٠همان روز ØØ§Ø¬ عزيز كه آن زمان هنوز جوان بيست Ùˆ پنج- شش ساله اي بود هنگام مراجعت به خانه ØŒ يكي از هم Ù…ØÙ„ÙŠ هايش را مي بيند Ùˆ سلامي Ùˆ خوش Ùˆ بشي نه چندان صميمانه . جوان، پس از مقدمه چيني هاي لازم عاقبت لب مي تراكند كه : راست اش همسايه هستيم . يك عمر است هم ديگر را مي شناسيم . ناموس مان يكي است . هيچ خوش ندارم ببينم اسم زن شما ورد٠زبان هر بي سر Ùˆ پایی است !
ØØ§Ø¬ عزيز كه رگ٠غيرت اش جنبيده Ùˆ خونش جوش آمده است ØŒ خواستار ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ø¨ÙŠØ´ØªØ±ÙŠ مي شود . جوان من من كنان مي گويد شنيده است گوهر تاج خانم با يكي از همين جوجه Ùكلي هاي Ù…ØÙ„ كه تو جيبي اش را از مادرش مي گيرد سر Ùˆ سري دارد Ø› Ùˆ جوجه Ùكلي هم كه آدم دهن لق ٠بي چشم Ùˆ رويي است ØŒ جزئيات معاشقه هايش را پيش اين Ùˆ آن تعري٠كرده Ø› آنقدر ورد٠زبان ها شده كه به گوش او هم رسيده است Ùˆ ØØªÙŠ Ú¯ÙØªÙ‡ است گوهر تاج خانم Ú†Ù‡ رنگ Ùˆ Ú†Ù‡ نوع لباس هاي زيري مي پوشد Ùˆ Ú†Ù‡ خط Ùˆ خال Ùˆ نشانه هايي روي جاهاي نا ديدني اش دارد . Ùˆ همين طور كه مشغول ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ø¯Ø§Ø¯Ù† درباره ÛŒ رنگ Ùˆ نوع لباس ها Ùˆ ØªØ´Ø±ÙŠØ Ø®Ø· Ùˆ خال هاست ØŒ سيلي Ù…ØÙƒÙ…ÙŠ برق از چشم هایش مي پراند Ùˆ ضربه ÛŒ مشتي دهان اش را مي دوزد Ùˆ گيج Ùˆ دردمند ØŒ ØØ§Ø¬ عزيز را مي بيند كه مثل پلنگ٠زخمي به خودش مي پيچد Ùˆ مي غرد Ùˆ مي رود .
آن شب در خانه ÛŒ همسايه غوغايي بوده است بي نظير . صداي داد Ùˆ ÙØ±ÙŠØ§Ø¯ ØŒ ÙØØ´ Ùˆ تهديد ØŒ مشت Ùˆ لگد Ùˆ خشم Ùˆ خروش هاي مردانه Ùˆ جيغ Ùˆ زاري Ùˆ التماس هاي زنانه كه ساعت ها طول مي كشد تا نيمه های شب ØŒ كه از آن پس Ùقط سكوت است Ùˆ سياهي Ùˆ زنجموره هاي زن كه دل هر شنونده را كباب مي كند .
روز بعد ØŒ پس از Ø±ÙØªÙ† ØØ§Ø¬ عزيز ØŒ گوهر تاج با مو هاي Ø´ÙØªÙ‡ Ùˆ سرو كله ÛŒ به هم ريخته وزير چشم هاي كبود از اتاق بيرون مي آيد . دست به زانو روي آخرين پله ÛŒ ايوان مي نشيند Ùˆ چشم مي دوزد به چشم هاي جوان كه روي پشت بام است Ø› آن هم با Ú†Ù‡ چشم هايي ØŒ شرر بار ØŒ گستاخ ØŒ سرزنش گر ØŒ سر شار از Ù†ÙØ±Øª Ùˆ انتقام ØŒ آنقدر كه تا مغز استخوان را مي سوزاند . جوان بعد از اين همه مدت Ø§ØØ³Ø§Ø³ عجز مي كند . سرش را پايين مي اندازد Ùˆ مي رود . ÙØ±Ø¯Ø§ÙŠØ´ به دانشكده بر مي گردد تا ترم بعد كه به مرخصي مي آيد Ùˆ سراغ زن را مي گيرد . نشاني نمي يابد . پرس Ùˆ جو مي كند . مي شنود با جوانك٠Ùكل كراواتي عياشي ÙØ±Ø§Ø± كرده است – باور كن آن جوانک Ùقط ساخته Ùˆ پرداخته ÛŒ ذهن من بود ØŒ ØØ§Ù„ا چطور جسميت ÙŠØ§ÙØª Ùˆ جان Ú¯Ø±ÙØª Ùˆ زن را ربود ØŒ نمي دانم - جوان مرخصي اش را با ياد٠ترم گذشته مي گذارند Ùˆ دوباره به مركز بر مي گردد. ØØ§Ø¬ عزیز هم دیگر ازدواج نمی کند Ø› یکه Ùˆ تنها Ù…ÛŒ ماند . كم كم ماجرا ÙØ±Ø§Ù…وش مي شود . جوان ،بعد از پايان دوره در همانجا، یعنی مرکز ماندگار مي شود . زن مي گيرد Ùˆ ترÙيع Ùˆ ØµØ§ØØ¨ اولاد . تا دختر ها Ùˆ پسر ها بزرگ مي شوند ØŒ دنبال زندگي خودشان مي روند Ùˆ او كه بعد از سي Ùˆ اندي سال خدمت٠صادقانه ØŒ ØØ§Ù„ا تيمسار بازنشسته اي است ØŒ به شهر خودش برمي گردد تا با همسر پيرش زندگي آرام ٠بي سر Ùˆ صدايي داشته باشد Ø› اما به Ù…ØØ¶ اين كه خانه اي مي خرد Ùˆ براي Ø§Ø³ØªÙØ§Ø¯Ù‡ از نور Ùˆ هواي بيشتر ØŒ ديوار اتاق خواب اش را مي Ø´ÙƒØ§ÙØ¯ Ùˆ پنجره اي مي گشايد ØŒ ناگهان همه آن Ø®Ø§Ø·Ø±Ø§ØªÙ ÙØ±Ø§Ù…وش شده ÛŒ سال هاي بسيار دور گذشته ØŒ جان مي گيرند Ùˆ جسمیت مي يابند Ùˆ هر روز جلوي چشم اش رژه مي روند.
.... چرا اين طور نگاه ام مي كنيد سرهنگ ØŒ خيال مي كنيد خل شده ام ØŸ...خب بله ØŒ من هم مي بينم كه Ø±ÙØª Ùˆ آمدي نيست Ø› اما صداي زنجموره كه هست . گوش بده ....ØØªÙ…اً مشكل شنوايي داريد .او هم مطمئناً ØØ¶ÙˆØ± شما را ØØ³ كرده است كه بيرون نمي آيد . چرا مي خنديد؟ اصلا شما شهر باني Ú†ÙŠ ها به همه كس Ùˆ همه چيز با شك Ùˆ ترديد نگاه مي كنيد . يقين داشته باشيد . تا يقين نباشد كه چيزي عايدانسان نمي شود .... از كجا مي دانيد Ù†Ø±ÙØªÙ‡ ام ØŸ Ø§ØªÙØ§Ù‚اً تا ØØ§Ù„ا صد بار ØŒ صد Ùˆ پنجاه بار Ø±ÙØªÙ‡ ام Ùˆ در زده ام . هيچ كس باز نمي كند . از توي كوچه كه گوش مي دهي انگار كسي خانه نيست Ø› هيچ صدايي به گوش نمي رسد .... نخير از اين جا هم جواب نمي دهد . شايد بيشتر از هزار Ø¯ÙØ¹Ù‡ سرم را از پنجره بيرون برده ام Ùˆ تا كمر خم شده ام، صدايش كرده ام . Ù…ØÙ„ سگ نمي گذارد .انگار اصلاً صدايم را نمي شنود يا وجودم را ØØ³ نمي كند ØŒ Ùقط به كارهاي خودش مي پردازد.... نه، آن نگاه هاي ناگهاني يك جور ديگر است . Ú¯ÙØªÙ… كه، تØÙ…Ù„ ديدن آن ØØ§Ù„ت را ندارم . مي خواهم عادي Ùˆ از نزديك نگاه ام بكند . به پرسش هايم پاسخ بدهد Ø› همين Ùˆ بس ....وقتي كه رو به رو شديم خودتان مي Ùهميد Ú†Ù‡ پرسش هايي . ØØ§Ù„ا همراه ام مي آييد يا نه ØŸ...
باشد .ايراد ندارد .همه چيز را به بازي Ùˆ مسخره بگيريد . وقتي كه پايين رسيديم ØŒ آن وقت صدق ØØ±Ù هايم ثابت مي شود ØŒ Ùقط با من بياييد تا اگر بر ØØ³Ø¨ Ø§ØªÙØ§Ù‚ ØØ§Ø¬ عزيز آمد ØŒ خيال نكند دزد هستم Ø› هر چند سابقه ندارد تا قبل از غروب بر گشته باشد....هاهاها Ú†Ù‡ خيال كرده ايد Ø› كهنه سرباز يعني من . از قبل تدارك همه چيز را ديده ام . با اين پله ÛŒ طنابي پايين مي رويم . اميدوارم دست كم دوره ÛŒ رنجر را ديده باشيد.... را پل Ùˆ عبور از روي طناب Ùˆ Ù¾ÙÙ„ معلق را هم كه بلديد؟... خوب است . پس كمك كن تا سر اين طناب را به پايه هاي تخت ببنديم....Ù…ØÙƒÙ…... خوب شد.... نه ØŒ اجازه بدهيد من اول بروم ...آرام...آهان...ØØ§Ù„ا شما هم بياييد . نترسيد ØŒ Ù…ØÙƒÙ… است ØŒ به اين آساني ها پاره نمي شود...آهسته... چرا اينقدر پيچ وتاب مي خوريد ØŸ بدن تان را خشك نگيريد . Ø±Ø§ØØª باشيد .خيال بكنيد روي پله ÛŒ سنگي عريضي هستيد...Ø¨ÙØ±Ù…ا ØŒ تمام . اين هم پشت بام . انگار دوره هايي كه گذرانده ايد چندان جدي نبوده سرهنگ...هاهاها، به دل نگيريد ØŒ شوخي كردم...بياييد تنه ÛŒ اين درخت را بگيريد تا برويم پايين...اين هم ØÙŠØ§Ø· دراندشت....اينجا هم هيچ صدايي نمي شنويد ØŸ ... Ùقط آواز قمري Ùˆ جيك جيك گنجشك ها ØŸ ... Ú†Ù‡ مي گوييد سرهنگ ØŒ مگر پرنده ها هم گريه مي كنند كه ضجه او را با صدای شان عوضي بگيرم ØŸ... نخير ØŒ گوش هاي من ØØ³Ø§Ø³ تراند . خب مقصر نيستيد Ø› آنقدر توي شهر Ùˆ خيابان هايش پرسه زده ايد Ùˆ سر وصدا Ùˆ بوق ماشين ها كه... اما اطراقگاه هاي ما اغلب دشت هاي پهناور ٠ساكت Ùˆ كوه هاي Ù…Ø±ØªÙØ¹ ٠خاموش بوده است ؛‌ بايد هم ØØ³Ø§Ø³ØªØ± باشد... نه ØŒ عرض كردم كه ØŒ شب ها سر Ùˆ صدا از داخل همين اتاق مي آيد ØŒ اما ØØ§Ù„ا در سراسر ØÙŠØ§Ø· پخش است Ø› آنهم زنجموره اي كم Ù…ØØ³ÙˆØ³... بشكنيم .... بشكنيم Ùˆ برويم تو . Ú†Ù‡ كسي مي داند كار ما بوده است ØŸ ... يك پيچ دادن جانانه به Ù‚ÙÙ„ بس است ... Ø¨ÙØ±Ù…ا ØŒ اين هم زنجير Ú†ÙØª كه از ريشه آمد بيرون . زور ٠بازوي نظامي پير را مي بينيد سرهنگ ØŸ به جان Ø§Ø¹Ù„ÙŠØØ¶Ø±Øª بايد دعا كرد...آهان اين همان روسري Ùˆ پيراهن Ùˆ پيژامه Ùˆ جليقه است كه برايت تعري٠كردم . همان جور تا وكومه شده روي سوزني ترمه ØŒ البته اين بار وسط اتاق . ÙØ±Ø´ ريز Ø¨Ø§ÙØªÙ خوش نقش Ùˆ نگاري Ùˆ پرده هاي توري سپيد Ùˆ Ù¾ÙØ´Ø¯Ø±ÙŠ Ù‡Ø§ÙŠ چلوار Ùˆ ر٠و تاقچه هايي مملو از كاسه بشقاب ٠بلور Ùˆ گلدان هاي نقره اي Ùˆ سيني Ùˆ زير دستي هاي نقره اي پايه دار Ùˆ قليان تنه ورشوي Ùˆ چراغ لامپاي Ùيروزه اي رنگ Ùˆ همان گراماÙون كه عرض كردم Ùˆ اين همه ØµÙØÙ‡ هاي چيده شده روي هم Ùˆ اين هم عكس خودش است توي قاب .
مي بينيد چقدر جوان Ùˆ زيباست Ø› چطور طناز Ùˆ دل نشين Ùˆ ملوس سرش را ÙƒÚ˜ Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ ØŒ موهاي بلندش را به يك طر٠ريخته Ùˆ در اين سكوت٠دلگير تا ابد لبخند مي زند به عكاس ØŸ Ú†Ù‡ لبخندي . Ú†Ù‡ برق سپيد٠دندان هاي ريز Ùˆ رديÙÙŠ ! اين تازه Ùقط يك عكس سياه Ùˆ سÙيد٠كهنه است Ø› اگر خودش را تر Ùˆ تازه ØŒ با آن رنگ٠پوست Ùˆ مو ببينيد ØŒ Ú†Ù‡ مي گوييد Ø› ØØ§Ù„ا ØÙ‚ مي دهيد دلباخته اش شده باشم يا نه ØŸ چشم هاي جادويي اش را ببينيد . آدم از ديدن شان سير نمي شود ØŒ دو درياست Ø› دريايي كه دير دست Ùˆ پا بزني ØŒ تو را بلعيده است ... هاهاها ØŒ عشق پيري.... توي آن صندوقخانه هيچ نيست ØŸ ... Ùقط يك مشت خرت Ùˆ پرت Ùˆ بقچه ØŸ... اجازه بدهيد يك كم ديگر نگاه اش بكنم بعد مي رويم... باور Ø¨ÙØ±Ù…اييد طلسم ام كرده است . دل ام مي خواهد سنگ بشوم Ùˆ همين جور رو به رويش بمانم براي هميشه... دست ام را نكشيد ØŒ مي آيم... اين اتاق Ùˆ ايوان كه شب Ùˆ روز در معرض ديدم است . گمان نمي كنم كسي تويش باشد.... خب ضرر ندارد ØŒ سري مي زنيم.... اين يكي Ú†ÙØª را شما مي شكنيد يا من ØŸ
... بله ØŒ اين هم تخت Ùˆ پنجره Ùˆ ØÙˆÙ„Ù‡ Ùˆ لباس خانه ÛŒ پيرمرد Ùˆ قوري Ùˆ منقل Ùˆ بند Ùˆ بساط Ùˆ گنجه چوبي Ù¾ÙØ± از شيشه . چيزي ميل داريد براي تان بريزم ØŸ هاهاها... پستو Ùˆ صندوقخانه هم كه ندارد... چشم عجله مي كنم... Ø¨ÙØ±Ù…اييد... اين اتاق كه خالي است ØŒ اسباب Ùˆ اثاثه اي ندارد. شما هم نگاهي به صندوقخانه اش بيندازيد.... براي Ú†Ù‡ اينقدر شتاب داريد ØŸ... اين يكي اتاق هم همين طور...كاش امروز را به خودتان مرخصي داده بوديد... بله ØŒ راست مي گوييد ØŒ خودم Ø³ÙØ§Ø±Ø´ كردم با لباس بياييد ØŒ ØØ³Ø§Ø¨ Ù Ø§ØØªÙ…الات بود كه نكند لباس شخصي تن تان باشد Ùˆ غاÙلگير شويم . اين جوري اقلاً مي گوييم گزارشي ØŒ چيزي داده اند.... باشد ØŒ ÙØ±Ù‚ نكند ØŒ ابهت اين لباس كه بيشتر است... ØØªÙ…اً ميهمانخانه شان بوده ØŒ بزرگتر از همه ÛŒ اتاق هاست Ø› سه دري ØŒ Ø¢ÙØªØ§Ø¨Ú¯ÙŠØ± ØŒ با ÙØ±Ø´ هاي بسيار Ùˆ مخده هاي مخمل سرخ Ùˆ آبي متعدد Ùˆ پرده هاي سنگين Ùˆ آن راديوي بزرگ٠قديمي Ùˆ دار Ùˆ تاقچه هايي مزين به قاليچه هاي كوچك٠ابريشمي Ùˆ ظروÙ٠نقره Ùˆ بلور Ùˆ شمايل بزرگي كه رويش تور سپيد كشيده اند Ùˆ عكس ((آقاخان)) ØŒ خان ٠مقتدر٠خيل٠عظيمي از ايل Ùˆ عشاير اين منطقه به همراه برادر كوچكترش ((سهراب خان)) پدر Ù ØØ§Ø¬ عزيز. هر دو سوار بر اسب با دست هاي به كمر زده Ùˆ قطار ÙØ´Ù†Ú¯ Ùˆ تÙÙ†Ú¯ هايي كه ØÙ…ايل شده است.... هنوز بوي خوش دوران گذشته رادر خودش Ù†Ú¯Ù‡ داشته است . گمان نكنم سال به سال درش باز بشود . اوووه Ú†Ù‡ كساني كه زماني با كيا Ùˆ بيا اينجا آمده اند Ùˆ خوش Ùˆ خندان به اين پشتي ها تكيه داده اند Ùˆ از Ú†Ù‡ چيزهايي كه ØØ±Ù زده اند . ØØ§Ù„ا كجا هستند ØŸ خاك شان هم نمانده . يعني در واقع وقتي بين خان Ùˆ برادرش ØªÙØ±Ù‚Ù‡ Ø§ÙØªØ§Ø¯â€“ البته به Ú¯ÙØªÙ‡ ÛŒ مرØÙˆÙ… پدرم - خير Ùˆ بركت Ùˆ Ø±ÙØª Ùˆ آمدها هم همه از اين خانه پريد.... باشد ØŒ باشد برويم.... آن اتاق هم خالي است ØŸ... به زير زمين ها مي پردازيم . جدا نشويد Ø› با هم باشيم... Ú†Ù‡ خمره هاي بزرگي... اين تغار را ببينيد چقدر كپك زده است Ø› شايد Ù¾ÙØ± از ترشي بوده ØŒ يا مربا... توي آن يكي هيچ نيست ØŸ... بياييد ببينيد اينجا Ù…ØÙ„ نگهداري روغن ØÙŠÙˆØ§Ù†ÙŠ Ø¨ÙˆØ¯Ù‡ ØŒ هنوز هست... Ú†Ù‡ تند Ùˆ تند به اين طر٠و آن طر٠سر مي كشيد !... كومه ÛŒ هيزم هاي موريانه خورده؟... باشد ØŒ برويم.
.... اين زير زمين چقدر تاريك است ØŒ چشم چشم را نمي بيند . كبريت داريد ØŸ... انباشته از زغال است . Ú†Ù‡ پوسيده اند. تا دست بهشان مي زني پودر مي شوند... Ø®ÙÙ‡ شدم ØŒ برويم... Ú†Ù‡ عرقي كرده ايد سرهنگ . هواي صبØÚ¯Ø§Ù‡ÙŠ ØªØ§Ø¨Ø³ØªØ§Ù† به اين Ù„Ø·Ø§ÙØª ... آها ØŒ نه... صبر كنيد . نرويد توي آن يكي . اينجا كه هستم صدا ÙˆØ§Ø¶Ø ØªØ± شنيده مي شود . مي شنويد ØŸ ... گوش بدهيد... ولي براي من آشكار است . بي خود وقت مان را توي اتاق Ùˆ پستو Ùˆ زير زمين ها تل٠مي كنيم Ø› صدا از زواياي ØÙŠØ§Ø· مي آيد . ØØªÙ…اً همين جاهاست . اجازه بدهيد چند قدم به هر طر٠بروم ØŒ ببينم در كدام سمت بيشتر مي شود...
كم شد... نه... كم شد... آهان ØŒ بعله، خودش است . بياييد از اين مسير برويم... كلاÙÙ‡ شده ايد ØŸ... نه به جان شما ØŒ دچار اوهام نشده ام . تعجب مي كنم چطور نمي شنويد... ØØ§Ù„ا Ú†Ù‡ ØŒ ØØ§Ù„ا به اين واضØÙŠ ØŸÙ†ÙƒÙ†Ø¯ مي شنويد Ùˆ به شوخي انكار مي كنيد !... اووه ØŒ به اين بلندي ØŒ انگار بغل گوش ام ايستاده است Ùˆ مويه مي كند !!...ولي مسخره است ØŒ مگر مي شود لا به لاي Ú¯Ù„ ها پنهان شده باشد Ø› يك انسان ØŸ! اين همان باغچه اي است كه Ú¯ÙØªÙ… ØØ§Ø¬ عزيز قبل از Ø±ÙØªÙ† ساعتي با Ú¯ÙÙ„ هايش معاشقه مي كند . مي بينيد چقدر درشت Ùˆ Ù¾ÙØ±Ù¾ÙŽØ± Ùˆ معطر هستند Ø› تا ØØ§Ù„ا اينطور عطر خوشي به دماغ تان خورده ØŸ...
سرهنگ جداً ديگر دارم عصباني مي شوم... آخر شما كه همه اش مي خنديد... خب ØŒ باشد ØŒ لا به لاي Ú¯ÙÙ„ ها را بكاوم ØŒ Ú†Ù‡ اشكالي دارد مگر؟... باور Ø¨ÙØ±Ù…اييد صدا از همين جاها مي آيد Ø› قسم مي خورم ... مهم نيست ØŒ بگذار له بشوند ØŒ منبع زنجموره را ÙŠØ§ÙØªÙ‡ ام. بيل، بيل، يك بيل يا كلنگي به من برسانيد Ø› خواهش مي كنم... عجله كنيد...عجله کنید. آهااا ممنونم... شما زØÙ…ت نكشيد Ø› خاك٠باغچه نرم است Ø› زود كنده مي شود . Ú†Ù‡ زياد شده است Ø› Ú†Ù‡ اوجي Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ است اين صدا . شما هم مي شنويد؟ انگار نه يك زن ØŒ كه هزار زن٠٠سياه پوش ØŒ غرق Ú¯ÙÙ„ دورم را Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ اند Ø› روي سرم ايستاده اند Ùˆ مويه مي كنند Ø› شيون . مگر من مرده ام... اين صداي برخورد بيل بود به سنگ ØŸ... آره ØŒ خودش است Ø› يك تخته سنگ٠بزرگ ØŒ صبر كنيد خاك هاي رويش را كنار بزنم.... ØØ§Ù„ا بياييد كمك تا به يك طر٠هÙÙ„ اش بدهيم . آها ØŒ آها ØŒ زور، زور... يك كم ديگر... خوب شد . بله . دهانه ÛŒ چاه است . اما چرا يكهو زنجموره خاموش شد . هيچ صدايي نيست جز هن وهن Ù†ÙØ³ هاي من Ùˆ شما ØŸ! اين ميله ÛŒ آهني بسيار قطور چيه كه Ù¾ÙÙ„ مانند روي دهانه گذاشته اند ! كابل ØŒ كابل نرم Ùˆ باريكي هم دورش بسته اند.آن سر سيم توي چاه است... اجازه بدهيد خودم مي كشم اش بالا... سنگين است ولي نه زياد ... كمك نمي خواهم ØŒ زØÙ…ت نكشيد... آرام ،آرام، Ú†Ù‡ هست آن پايين كه آن جور تاب مي خورد !... مراقب باشيد به ديواره اصابت نكند . بالا ØŒ با Ø§ØØªÙŠØ§Ø· ØŒ يك كم ديگر . اي واي ØŒ اي واي ØŒ اسكلت است Ø› اسكلت٠يك انسان كه از پا آويزان شده است Ùˆ تاب مي خورد... آخ، آخ ،خورد به ديوار، از هم پاشيد ØŒ ÙØ±Ùˆ ريخت ØŒ صداي Ø®ÙØ´Ù‡ ÛŒ Ø®ÙÙ‡ اي روي آب . بيا ØŒ Ùقط دو پاي به هم بسته ÛŒ بي گوشت Ùˆ پوست است كه بالا آمد Ø› دو تكه استخوان .
اسماعیل زرعی
28/5/1376- کرمانشاه
21/7/1376- کرمانشاه