هژبر ----- بودن یا نبودن -
- بودن یا نبودن - Ùکر Ùˆ خیال این اتاق دست از سرش برنمی داشت. شایدهم Ùکر Ùˆ خیال او دست ازسر این اتاق بر نمی داشت. برایش مهم نبود Ú©Ù‡ کجاست Ùˆ با Ú©ÛŒ. بلکه مهم این بود Ú©Ù‡ ÙØ±ØµØªÛŒ گیر بیاورد Ùˆ به آن اتاق Ùکرکند. ØØªØ§ شبها وقت
خواب Ù„ØØ§Ù را روی سرش Ù…ÛŒ کشید تا صدای Ù†ÙØ³ های شوهرش مزاØÙ… خیالپردازی اش نشود. توی آن تاریکی Ø²ÛŒØ±Ù„ØØ§Ù پرده ÛŒ روشن پنجره اتاق را بخاطرمی آوردکه با نسیم خنک بادی Ú©Ù‡ از توی ØÛŒØ§Ø· Ù…ÛŒ وزید بآرامی Ù…ÛŒ جنبید Ùˆ نورخورشیدرا Ø¨ÙˆØ¶ÙˆØ Ø§Ø²Ø®ÙˆØ¯ عبورمی داد Ùˆ روی موکت گلداری Ú©Ù‡ ک٠اتاق بود Ù…ÛŒ انداخت.
بعد به اتاق Ù…ÛŒ Ø±ÙØª Ùˆ ابتدا درآستانه ÛŒ درمی ایستاد، دستانش را به چارچوبه درتکیه Ù…ÛŒ داد Ùˆ ازآنجا گوشه به گوشه ÛŒ اتاق را نگاه Ù…ÛŒ کرد. با تبسمی وارد Ù…ÛŒ شد Ùˆ چند بارجای تخت Ùˆ کمد را عوض Ù…ÛŒ کرد Ùˆ باز پشیمان Ù…ÛŒ شد Ùˆ همه را سرجای اولش Ù…ÛŒ برد. بعد به سراغ کمد Ù…ÛŒ Ø±ÙØªØŒ درش را Ú©Ù‡ باز Ù…ÛŒ کرد بوی پودر بچه ازکمد به بیرون Ùوران Ù…ÛŒ کرد Ùˆ او با اشتیاق Ù†ÙØ³ عمیقی Ù…ÛŒ کشید. بعد بآرامی به لباسهایی توی Ù‚ÙØ³Ù‡ ها Ú©Ù‡ با دقت Ùˆ سلیقه روی هم چیده شده بودند دست Ù…ÛŒ کشید. Ùˆ گاه یکی را برمی داشت به گونه اش Ù…ÛŒ چسباند Ùˆ چشمهایش را Ù…ÛŒ بست Ùˆ توی خیالش آنرا تن بچه Ù…ÛŒ کرد Ùˆ به تماشایش Ù…ÛŒ نشست.
ØØ§Ù„اداشت پیراهن سÙید ÛŒ راتن بچه Ù…ÛŒ کرد. دست پازدنهای بچه را زیر دستانش ØØ³ Ù…ÛŒ کرد. تلÙÙ† زنگ زد. از خیال درآمد شیر آب را بست Ùˆ بشقاب را توی کاسه Ù¾Ø±Ø§Ø²Ú©Ù Ø¸Ø±ÙØ´ÙˆØ¯ÛŒ رها کرد Ùˆ به طر٠تلÙÙ† Ø±ÙØª Ùˆ با دستان خیس گوشی را براداشت.
بله؟ Ø¨ÙØ±Ù…این.
سلام خانم شولتز ØŒ دکتر Ø±ÙØ²Ø§Ù„ین هستم.
سلام خانم دکتر.
شما ØØ§Ù„تون خوبه؟
بله خانم، ازاین بهتر نمی شه.
می دونیدخانم شولتزمی خواستم یه قراربزارم که اگه بتونیدسری به بیمارستان بیايید.
چطورخانم دکتر؟ مسئله ای چیزی شده؟
Ù…ØªØ£Ø³ÙØ§Ù†Ù‡ بله خانم شولتز، درØÙ‚یقت مسئله مهمی پیش اومده Ú©Ù‡ باید هرچه زودتر با هاتون درمیون بذارم.
چه مسئله ای؟در چه موردیه؟
تلÙÙ†ÛŒ نمی شه بگم، باید بیاید اینجا.
کی؟... امروز..؟
بله، اگه بتونید عالیه.
خیلی خوب به Ù…ØØ¶ اینکه شوهرم اومد خونه دراولین ÙØ±ØµØª میایم.
سعی کنید تا قبل ازساعت پنج بیاید.
خیلی خوب خانم دکتر.
گوشی را بآرامی روی تلÙÙ† گذاشت Ùˆ دست اش را روی شکمش Ú¯Ø±ÙØª Ùˆ با نگرانی بÙکر Ø±ÙØª. دیری نگذشت Ú©Ù‡ هَری به خانه آمد. با دیدن قیاÙÙ‡ جولی Ú©Ù‡ لباسهایش را پوشیده بود. پرسید:
- جایی می خوای بری جولی؟
بی آنکه به هَری نگاه کند Ú¯ÙØª:
- باید بریم بیمارستان. دکتر Ø±ÙØ²Ø§Ù„ین زنگ زد. بایدتا قبل ازساعت پنج اونجا باشیم. وقت زیادی نداریم.
هَری به ساعتش نگاهی کرد با نگرانی پرسید:
آخه چرا؟ Ù†Ú¯ÙØª برا چی؟
Ú†Ù‡ Ù…ÛŒ دونم ØØ§Ù„ا Ù…ÛŒ ریم Ù…ÛŒ Ùهمیم دیگه.
جولی لباسهایش را با عجله پوشید Ùˆ Ø¨Ø§ØªÙØ§Ù‚ هَری از خانه خارج شدند.
وقتی Ú©Ù‡ به بیمارستان رسیدند، دکتر تازه از اتاق عمل بیرون آمده بود. Ùˆ داشت دکمه ÛŒ یونیÙورم اش را Ù…ÛŒ بست. بادیدن آنهابادست اشاره دادتابدنبالش به اتاق مجاوربروند.
بدنبال دکتروارد اتاقی شدند. Ø¯Ú©ØªØ±Ø¯Ø±ØØ§Ù„یکه Ù…ÛŒ Ø±ÙØª تا پشت میزش بنشیند با دست به آنها اشاره داد تا روی دو صندلی مقابل میز بنشینند.
Ø¯Ú©ØªØ±Ø¨Ø§ØØ§Ù„ت خستگی ای Ú©Ù‡ درچهره اش نشسته بود، دستی به چشمهایش کشید Ùˆ پرونده ای راکه روی میز بود برداشت Ùˆ با Ú©Ù…ÛŒ لرزش درصدایش Ú¯ÙØª:
- مسئله ای روکه Ù…ÛŒ خوام بگم ممکنه ابتدا شنیدنش یه مقدری تکان دهنده باشه، اما ازَتون خواهش Ù…ÛŒ کنم Ú©Ù‡ آرامش خودتون رو ØÙظ کنید Ùˆ اجازه بدین Ú©Ù‡ من ØØ±Ùامو تموم کنم.
هَری Ùˆ جولی باتعجب Ùˆ اضطراب به هم نگاه کردند. جولی دستش را روی شکمش برد Ùˆ Ú¯ÙØª:
لطÙÙ† بگین Ú†ÛŒ شده خانم دکتر.
قصدم همینه خانم شولتز. اجازه بدین که اینطوربگم. بیمارستان مرتکب اشتباهی شده که عواقب آن به شما بر می گردد.
جولی Ø§ØØ³Ø§Ø³ کردکه هیچ وقت قلب اش به این شدت نزده. سرا پا گوش شد Ùˆ Ù†ÙØ³ اش رابندبرد Ùˆ منتظرماندتا Ø¯Ú©ØªØ±ØØ±ÙØ´ راتمام کند. انگارگوش هایش سنگین شده بود Ùˆ صدای دکتر را Ø¨ÙˆØ¶ÙˆØ Ù…ÛŒ شنید. پرسید:
چه اشتباهی خانم دکتر؟
دکتر به صندلی اش تکیه داد Ùˆ Ú¯ÙØª:
بیمارستان در عمل لقاء شما مرتکب اشتباه شده.
هَری پرسید:
این یعنی چی؟ چی اشتباه شده؟
جولی Ú¯ÙØª:
ما Ú©Ù‡ همین پریروز برای کنترل اینجا بودیم Ùˆ Ú¯ÙØªÛŒØ¯Ú©Ù‡ همه چیز مرتب Ùˆ عالیه.
دکتر Ú©Ù‡ داشت خودکارش را میان انگشتانش Ù…ÛŒ چرخاند Ú¯ÙØª:
بله کاملن درسته. بچه و شما هردودر وضعیت عالی هستید و خدا رو شکر که هیچ مشکل آنچنانی نیست.
جولی خودش را جمع کرد و پرسید:
پس دیگه چی می گین خانم؟ چه اشتباهی شده؟
چطوری بگم خانم شولتز، شما از شوهرتون ØØ§Ù…له نیستین.
هَری با عصبانیت پرسید:
Ú†ÛŒ Ù…ÛŒ گین خانم؟! پس ازکی ØØ§Ù…له است؟
اسپرم شما با کس دیگری عوض شده.
هری از جایش بلند شد و پرسید:
- لطÙÙ† ÙˆØ§Ø¶Ø ØªØ± بگین خانم ØŒ من متوجه نمی شم.
در عمل لقاء جولی از اسپرم شما Ø§Ø³ØªÙØ§Ø¯Ù‡ نشده.
یعنی چی. این شوخی ها چیه خانم دکتر؟ پس اسپرم من چی شده؟
مشکل همینه Ú©Ù‡ Ù…ØªØ§Ø³ÙØ§Ù†Ù‡ اسپرم شماهم برای شخص دیگری Ø§Ø³ØªÙØ§Ø¯Ù‡ شده.
جولی Ø§ØØ³Ø§Ø³ کردکه ØØ§Ù„Ø´ خوب نیست. بغض سنگینی توی گلویش نشست Ùˆ به گریه Ø§ÙØªØ§Ø¯ Ùˆ در ØØ§Ù„ÛŒ Ú©Ù‡ دستمالی را از توی کی٠اش در میاورد با صدای Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ ای Ú¯ÙØª:
یعنی، یعنی این بچه توی شکمم ....؟
بله Ù…ØªØ£Ø³ÙØ§Ù†Ù‡ همینطوره.
هَری با مشت روی میز دکتر کوبید Ùˆ Ú¯ÙØª:
این غیر ممکنه خانم.
دکتر با خونسردی Ú¯ÙØª:
بیمارستان تمام مسؤلیت این اشتباه را بعهده می گیره.
هَری Ú©Ù‡ همچنان عصبانی بود، با Ù„ØÙ† تندی Ú¯ÙØª:
چه مسؤلیتی خانم ؟ بیمارستان اگه مسؤلیت سرش می شد که اینطور نمی شد.
دکتر با خونسری Ú¯ÙØª:
من عصبانیت شما را درک Ù…ÛŒ کنم . اما بهتره Ú©Ù‡ به راه ØÙ„ های ممکن Ùکرکنیم.
کدوم راه ØÙ„ خانم؟
اگه آرامش تون رو ØÙظ کنید Ù…ÛŒ شه راجه بهشون ØØ±Ù زد.
جولی Ø¯Ø±ØØ§Ù„ÛŒ Ú©Ù‡ با دستمال اشکهایش را پاک Ù…ÛŒ کرد پرسید:
Ú†Ù‡ راه ØÙ„ هایی؟
می دونید خانم، خوشبختانه هنوز اونقدردیر نشده که کاری نشه کرد.
جولی دوباره به گریه Ø§ÙØªØ§Ø¯ Ùˆ در میان گریه هایش Ú¯ÙØª:
الان دیگه چکار می تونیم بکنیم؟
یابچه را نگه دارین و یا اینکه سقط اش کنیم و از نوشروع کنیم، با هزینه بیمارستان ..
هَری برخاست Ùˆ مقابل میز دکتر ایستاد Ùˆ با عصبانیت Ú¯ÙØª:
به همین سادگی؟ دستانش را روی میز دکتر تکیه کرد و ادامه داد:
Ú†ÛŒ Ú†ÛŒ رو Ù†Ú¯Ù‡ اش دارین خانم؟ من این همه زØÙ…ت Ùˆ بیا Ùˆ برو Ùˆ هزینه نکردم Ú©Ù‡ بچه ÛŒ دیگران رو بزرگ کنم.
جولی چشمهایش را پاک کرد Ùˆ Ú¯ÙØª:
- اجازه بده ببینم دکتر چی می گه هَری. اینقدر شلوغش نکن.
دکتر ادامه داد:
بهر ØØ§Ù„ کاریه Ú©Ù‡ شده. Ùˆ بهتره تا دیر نشده. Ø§ØØ³Ø§Ø³Ø§Øª روکنار بذارین Ùˆ تصمیم عاقلانه ای بگیرید.
و ادامه داد:
متأسÙÙ… Ú©Ù‡ این وضعیت پیش اومده. در همه امور اشتباه Ù…ÛŒ شه، در طبابت هم Ùˆ ما پزشکان هم مثتثنا نیستیم.
هَری Ú¯ÙØª:
- به این Ù…ÛŒ گین اشتباه! خانم این جنایته، آدم Ú©ÙØ´ÛŒÙ‡. قتله.
جولی بی توجه به هَری پرسید:
چقدر ÙØ±ØµØª هست خانم دکتر؟
کمتر از Ø¯ÙˆÙ‡ÙØªÙ‡. Ùˆ ادامه داد: ضمنن اینم بگم Ú©Ù‡ اگه اØÛŒØ§Ù†Ù† تصمیم تون براین شد Ú©Ù‡ بچه رو Ù†Ú¯Ù‡ دارین، رضایت آقای اسمیت ضروریه.
هَری دوباره جلو آمد و پرسید:
آقای اسمیت دیگه کیه؟
دکتر Ú¯ÙØª:
پدر ژنتیکی بچه.
هری دستش را با عصبانیت بالا آورد Ùˆ Ú¯ÙØª:
- نه خانم معلومه که نگه اش نمی داریم. و ادامه داد: منم اجازه نمی دم که بچه ام توی شکم زن غریبه ای باشه.
جولی که از این مکالمه انگار گیج و منگ شده بود، سرش را بر داشت و پرسید:
به اونها هم خبر دادین؟
دکتر سرش را بعلامت آری تکان داد. و جولی دوباره پرسید:
خوب ØŸ اونا Ú†ÛŒ Ú¯ÙØªÙ†Ø¯ØŸ
هَری Ú©Ù‡ انگار از این ØØ±Ù جولی خوشش نیامده بود. نگاه اعتراض آمیزی به اوکرد Ùˆ Ú¯ÙØª:
- نظر اونا چه اهمیتی داره جولی؟ نه من بچه اونا رو نگه ...
جولی ØØ±Ù هَری را قطع کرد Ùˆ دوباره از دکتر پرسید. Ùˆ Ø¯Ú©ØªØ±Ú¯ÙØª:
خانم Ùˆ آقای اسمیت هنوز نظر قطعی شون رو به ما اعلام نکردن. ÙØ¹Ù„Ù† دارن روی موضوع Ùکر Ù…ÛŒ کنند. اما قول دادند Ú©Ù‡ تا آخر Ù‡ÙØªÙ‡ خبر میدن.
جولی پرسید:
این آقا و خانم اسمت جوانند؟
دکتر سری تکان داد ÙˆÚ¯ÙØª:
بله یک زوج سیاه پوست جوان. تقریبن هم سن و سال شما.
هَری با خشم پرسید:
یعنی یه بچه سیاه توی شکم جولیه؟
جولی از این برخورد هَری Ù†Ø§Ø±Ø§ØØª شد Ùˆ با Ù„ØÙ† تندی رو به او کرد Ùˆ Ú¯ÙØª:
چی می گی هَری. خودتو کنترل کن. پرت و پلا می گی.
هَری چیزی Ù†Ú¯ÙØª Ùˆ با عصبانیت از اتاق خارج شد Ùˆ دررا Ù…ØÚ©Ù… پشت سرش بهم کوبید. Ù„ØØ¸Ø§ØªÛŒ بین دکتر Ùˆ جولی ØØ±ÙÛŒ ردو بدل نشد. جولی Ø§Ø²ØØ±Ú©ØªÙ‡Ø§ÛŒ هَری خجالت Ù…ÛŒ کشید. از دکتر به خاطر Ø±ÙØªØ§Ø±Ù†Ø§Ù¾Ø³Ù†Ø¯ شوهرش عذرخواهی کرد Ùˆ Ú¯ÙØª:
- خیلی خوب خانم دکتر. اینطور Ú©Ù‡ معلومه ما راه دیگه ای نداریم. پس اجازه بدین Ú©Ù‡ ماهم روی مسئله Ùکر کنیم. سعی Ù…ÛŒ کنیم Ú©Ù‡ ماهم تا ÙØ±ØµØª هست نظر قطعی مونو اعلام کنیم. ØÙ‚یقت اش من الان توی شوک هستم. انگار دارم خواب Ù…ÛŒ بینیم.
دستمال دیگری را از توی کی٠درآورد و گونه هایش را پاک کرد و ادامه داد:
- من ÙØ¹Ù„Ù† ØØ§Ù„Ù… زیادخوب نیست. نیاز به آرامش دارم. باید صبرکنم تا عصبانیت هَری هم بگذره Ùˆ..
دکتر توی ØØ±ÙØ´ پرید Ùˆ Ú¯ÙØª:
درک Ù…ÛŒ کنم. Ùˆ عصبانیت هَری هم قابل درکه. Ùˆ مابه اینگونه Ø±ÙØªØ§Ø±Ù‡Ø§ÛŒ تند ارباب رجوع عادت داریم.
جولی Ú©Ù‡ داشت برمی خواست Ú¯ÙØª:
نمی دونم خانم دکتر شایداگه ازشوک دربیام، از هَری بیشترعصبانی بشم. و ادامه داد:
- امامن اول می خوام که نظرخانم و آقای اسمیت روبدونم. درتصمیم گیریم مؤثره.
خانم دکتر Ú©Ù‡ داشت بدرقه اش Ù…ÛŒ کرد Ú¯ÙØª:
ØØªÙ…ن، به Ù…ÙŽØØ¶ Ø¯Ø±ÛŒØ§ÙØªØŒ بهتون خبرمی دم. اما ÙØ±Ø§Ù…وش نکنیدکه نظر شما هم برای اونا Ù…Ùهمه.
جولی سری تکان داد و با راهنمایی دکتر از اتاق خارج شد.
توی راهرو بیمارستان زنی را که کلی شینگ و سرم بهش وصل بود با تخت چرخداراز اتاق عمل بیرون می آوردند. جولی با دیدن زن که او را نگاه می کرد تبسمی کرد و بآرامی ازکنارشان گذشت.
بیرون Ú©Ù‡ آمد، هَری را دیدکه کنارماشین داردسیگارمی کشد. با دیدن جولی سیکارش را با عصبانیت روی زمین انداخت Ùˆ سوار ماشین شد. جولی هم بی آنکه چیزی بگوید سوار شد . Ù„ØØ¸Ø§ØªÛŒ گذشت Ùˆ جولی Ùقط گریه Ù…ÛŒ کرد. Ùˆ هری با خشمی Ú©Ù‡ درچهره اش نشسته بود Ù…ÛŒ راند. جولی دلش Ù…ÛŒ خواست تاگریه امانش دهد Ùˆ با هَری ØµØØ¨Øª کند. دنبال کلماتی مناسب Ù…ÛŒ گشت تا Ø¨ØØ« را آغاز کند. اما مانده بود Ú©Ù‡ با Ú†Ù‡ جمله ای شروع کند. آدم وقتی نظر قطعی ای ندارد. Ùˆ مجبور است Ú©Ù‡ نظرش را بدهد. کلمات را Ú©Ù… Ù…ÛŒ آورد. جولی خودش هنوز نیاز به وقت کاÙÛŒ داشت تا از شوک در بیاید Ùˆ منطقی روی موضوع Ùکر کند، همه جوانب خوب Ùˆ بد موضوع را بسنجد تا به نتیجه Ùˆ نظر مشخصی برسد
اما بدون Ú©Ù…Ú© هَری Ù…Ú¯Ù‡ Ù…ÛŒ شد. مسئله به هردوی آنها مربوط Ù…ÛŒ شد. باید با هم Ùکر Ù…ÛŒ کردند. پس باید با هَری ØØ±Ù Ù…ÛŒ زد.
به هَری نگاه کرد Ú©Ù‡ با اخمهای درهم، همچنان Ù…ÛŒ راند. تبسمی مصنوعی بر لب نشاند Ùˆ دستش را روی زانوی هَری گذاشت Ùˆ Ú¯ÙØª:
در چنین شرایط من توقع بیشتری از تو دارم هَری.
هَری چیزی Ù†Ú¯ÙØª Ùˆ جولی ادامه داد:
همیشه بااین عصبانیتها Ùˆ برخوردهای تند Ùˆ اغراق آمیزت منودرشرایط Ø¨ØØ±Ø§Ù†ÛŒ Ú©Ù‡ واقعن بهت نیازدارم، تنهام Ù…ÛŒ ذاری. دراین شرایط، Ø§ØØ³Ø§Ø³ تنهایی Ùˆ ÙˆØØ´Øª Ù…ÛŒ کنم، Ù…ÛŒ ترسم. نمی تونم تنهایی تصمیم بگیرم. نمی دونم چکار باید بکنم.
هَری همچنان سکوت کرده بود Ùˆ Ø§Ù†Ú¯Ø§Ø±ØØ±Ùهای جولی را نمی شنید. اما جولی با این Ø±ÙØªØ§Ø± هَری بیگانه نبود. Ùˆ ادامه داد:
با این Ø±ÙØªØ§Ø± Ùˆ واکنش های خشن ات همیشه راه هرهمکاری Ùˆ هم Ùکری رو به من Ù…ÛŒ بندی. Ùˆ این موردیه Ú©Ù‡ همواره منوآزارمیده هری.
هَری علاقه ای به ØØ±Ù زدن نشان نداد. ازچیزی بیشتراز Ø§ØªÙØ§Ù‚ÛŒ Ú©Ù‡ Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ بود عصبانی بود. توی ذهنش دنبال دلیلی بود Ú©Ù‡ چرا جولی از سقط جنین خوشش نیامده بود. چرا راهش را از او جدا کرده بود. یعنی برای او ÙØ±Ù‚ÛŒ نمی کنه Ú©Ù‡ بچه اوتوی شکمش باشه یامرد دیگه ای؟ اما نمی خواست Ú©Ù‡ مستقیم Ùˆ با این ØµØ±Ø§ØØª با جولی در میان بگذارد. هنوز باور این امر برایش مشکل بود.
جولی بار دیگر ØØ±Ùهایش را تکرار کرد. واکنشی از هَری ندید. به شانه اش زد Ùˆ Ú¯ÙØª:
های آقا! کجای؟ صدای منو Ù…ÛŒ شنوی؟ دارم با تو ØØ±Ù Ù…ÛŒ زنم.
هَری سرش را بسوی او چرخاند. جولی ادامه داد:
جوری Ø±ÙØªØ§Ø± Ù…ÛŒ Ú©Ù†ÛŒ Ú©Ù‡ انگار باهام قهری، انگار تقصیر منه Ú©Ù‡ اینطور شده.
هَری سری تکان داد و جولی ادامه داد:
Ú†Ø±Ø§ØØ±Ù نمی زنی. این تنها تو نیستی Ú©Ù‡ Ù†Ø§Ø±Ø§ØØªÛŒ. بیشترین ضربه رو من خوردم هَری. چرا سکوت کردی؟ ما وقت زیادی نداریم .
هَری ناخودآگاه Ú¯ÙØª:
هرکاری که می خوای بکن.
جولی ØØ±Ù اش را به شوخی Ú¯Ø±ÙØª Ùˆ Ú¯ÙØª:
خودتو لوث نکن هَری. موقع شوخی کردن نیست.
هَری بی آنکه به او نگاه کند Ú¯ÙØª:
نه جدی می گم، منم با بچه ام هرکاری خواستم می کنم.
جولی اخمهایش را در هم کشید و با تعجب و کمی عصبانیت پرسید:
منظورت چیه هَری؟ مگه ماچندتا بچه داریم که بچه ام و بچه ات می کنی؟
- منظورم اونیه که توی شکمته. خوب اون بچه من نیست که. بچه من توی شکم زنیه که توی عمرم ندیدمش.
اینطوری به مسئله نگاه نکن هَری که به جایی نمی رسیم.
میدان پهنی را دور زد Ùˆ Ú¯ÙØª:
Ù…ÛŒ Ú¯ÛŒ من چکارکنم جولی؟. من Ùقط Ù…ÛŒ تونم نص٠مسئله رو ØÙ„ کنم. Ùˆ جوابش روشنه Ùˆ نیازی به Ùکرکردن هم نداره. ØØ§Ù„ا اگه تومی خوای بچه ÛŒ دیگران رو Ù†Ú¯Ù‡ داری با خودته.
جولی سری تکان داد Ùˆ Ú¯ÙØª:
Ù…Ú¯Ù‡ من چیزی Ú¯ÙØªÙ… Ú©Ù‡ تو این ØØ±Ùومیزنی. من Ú©ÛŒ Ú¯ÙØªÙ… Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ خوام بچه رو Ù†Ú¯Ù‡ دارم؟ من برا تصمیم Ú¯Ø±ÙØªÙ† به Ú©Ù…Ú© تو نیاز دارم. ما باید باهم همه جوانب رودرنظر بگیریم Ùˆ یک تصمیم منطقی بگیریم. زندگی هردوی ماست.
پس دیگه تصمیم نداره. روشنه. سقط اش Ù…ÛŒ کنیم. این دیگه Ùکرکردن نداره.
هَری، این مسئله مرگ و زندگیه. شوخی که نیست.
کدوم زندگی. اونا Ú©Ù‡ هنوز یه کرم چندگرمی بیشتر Ú©Ù‡ نیستن. جوری Ù…ÛŒ Ú¯ÛŒ Ú©Ù‡ انگار Ù…ÛŒ خوایم جوون هیجده ساله رو بکشیم. تازه، این گناه ما نیست Ú©Ù‡. گناهش به گردن بیمارستان Ùˆ دکتره، نه ما. ما باید به خودمون Ùکر کنیم جولی.
جولی از تعجب سرش را چند بار تکان داد Ùˆ با ناباوری به هری نگاه کرد Ùˆ Ú¯ÙØª:
واقعن تو اینطور Ùکر Ù…ÛŒ کنی؟
هَری Ú¯ÙØª بله. راه منطقی Ø´ هم همینه.
متاسÙÙ… برات هَری. شایدم باید برا خودم باید متأس٠باشم. Ùˆ ادامه داد:
ازاولش من با این شیوه بجه دار شدن مواÙÙ‚ نبودم. Ú†Ù‚Ø¯Ø±Ú¯ÙØªÙ… بیا از این همه بچه ÛŒ بی سرپرست توی دنیا یکی رو بیاریم. اما ØªÙˆÚ¯ÙØªÛŒ Ú©Ù‡ من بچه خودم رو Ù…ÛŒ خوام . ÙØ±Ø§Ù…وش Ù†Ú©Ù† Ú©Ù‡ این تصمیم تو بود هَری.
هری توی ØØ±ÙØ´ پرید ÙˆÚ¯ÙØª:
Ù…ÛŒ دونم. لازم نیست Ú©Ù‡ مرتب به رخم بکشی. اما توهم با این روش مواÙقت کردی.
جولی آهی Ú©Ø´ÛŒ Ùˆ Ú¯ÙØª:
ما این Ø¨ØØ«Ù‡Ø§Ú†ÛŒØ²ÛŒ روØÙ„ نمی کنیم. ØØ§Ù„ا دیگه اینطور شده، باید Ùکری بکنیم؟.
- من نظرم رو Ú¯ÙØªÙ… جولی. سقط هردوتاش، وسلام.
یعنی چی؟ پاک کردن صورت مسئله Ú©Ù‡ راه ØÙ„ نیست هَری.
من راه دیگه ای بلد نیستم جولی . اگه راه دیگه ای داری خوب بگو٠می شنوم.
- عصبانیت روکنار بذار Ùˆ منطقی روش Ùکرکن. ما Ù…ÛŒ خواستیم Ú©Ù‡ به کسی جون بدیم، زندگی بدیم، Ù…ØØ¨Øª بدیم ... ØØ§Ù„ا تو Ù…ÛŒ خوای جون Ùˆ زندگی Ø¯ÙˆÙ†ÙØ± رو Ú©Ù‡ زنده اند بگیری؟
Ú¯ÙØªÙ… جولی گناهش به گردن ما نیست. به گردن کسی Ú©Ù‡ اونارو بوجود آورده.
بله Ú¯ÙØªÙ†Ø´ ساده است. بقول... سگ من نبود.. . اما این مایم هَری Ú©Ù‡ تصمیم Ù…ÛŒ گیریم Ú©Ù‡ اونارو بکشن.
تو به درآوردن یه کرم از توشکمت می گی ...
Ù…ÛŒ دونی هَری بعضی وقتا Ø§ØØ³Ø§Ø³ Ù…ÛŒ کنم Ú©Ù‡ ماچقدر با هم ÙØ±Ù‚ داریم. Ùˆ تعجب Ù…ÛŒ کنم Ú©Ù‡ با این همه ØªÙØ§ÙˆØª هنوز با هم داریم زندگی Ù…ÛŒ کنیم.
هَری با عصبانیت ترمز دستی را کشید Ùˆ Ú¯ÙØª:
-تو Ù…ÛŒ Ú¯ÛŒ یاباید من با همه ÛŒ ØØ±Ùای تومواÙÙ‚ باشم ÛŒØ§ØªÙØ§ÙˆØª عقیده داریم؟ خوب معلومه Ú©Ù‡ دوآدم Ù…ØªÙØ§ÙˆØª دو عقیده Ù…ØªÙØ§ÙˆØª دارند، دلیلی نداره Ú©Ù‡ من درهمه ÛŒ مواردباتوهم عقیده باشم. چراتوخودتوباعقاید من هماهنگ نمی کنی؟. همیشه من باید عقاید تورو بپذیرم؟.
Ùˆ با تندی از ماشین پیاده شد. بدنبال او جولی هم پیاده شد Ùˆ در ØØ§Ù„ÛŒ Ú©Ù‡ توی کی٠اش دنبال کلید Ù…ÛŒ گشت Ú¯ÙØª:
نه من اینو نمی Ú¯Ù… هَری. اما ما Ù…ÛŒ تونیم در مواردی Ú©Ù‡ اختلا٠عقیده داریم با Ø¨ØØ« منطقی به تواÙÙ‚ÛŒ نسبی برسیم.
- بذار بهت بگم جولی، نظر من عوض نمی شه. سقط و تمام. و با عصبانیت داخل خانه شد.
جولی هم پشت سرش وارد شد Ùˆ Ú¯ÙØª:
همیشه اینطور بودی. تامی خوام باهات جدی ØØ±Ù بزنم، اینطور واکنش نشون Ù…ÛŒ دی Ú©Ù‡ راه هر Ø¨ØØ« منطقی رو Ù…ÛŒ بندی.
کی٠اش را روی میز توی هال گذاشت Ùˆ در ØØ§Ù„ÛŒ Ú©Ù‡ کاپشن اش را درمی آورد Ú¯ÙØª:
- اینطور نباش هَری. Ø¨Ù‡Ø±ØØ§Ù„ ما زن وشوهریم. همدیگر رادوست داریم. Ùˆ زندگی مشترک داریم. پس بیا Ùˆ این یک Ø¯ÙØ¹Ù‡ قدری آرام Ùˆ منطقی Ùˆ جدی باش.
هَری که داشت در یک بطری آبجو را باز می کرد پرسید:
از من چی می خوای جولی؟
از تو Ù…ÛŒ خوام Ú©Ù‡ مسؤلانه Ùکرکنی.
یعنی اینکه نظرم رو بگم؟خیلی خوب Ù…Ú¯Ù‡ من چند Ø¯ÙØ¹Ù‡ بایدتکرار کنم.
نه هَری الان نمی خواد بگی. ÙØ¹Ù„Ù† چندروزی ÙØ±ØµØª هست. ازت Ù…ÛŒ خوام Ú©Ù‡ روی موضوع Ùکرکنی. شاید نظرت عوض شد Ùˆ راه ØÙ„ بهتری به ذهنت رسید.
بنظر من همونطورکه بارها Ú¯ÙØªÙ…. تکلی٠ما روشنه...
Ú¯ÙØªÙ… الان نمی خواد Ù‡ÛŒ تکرارش Ú©Ù†ÛŒ. اینو Ù…ÛŒ دونم.
هَری بطری آبجو را از دهانش Ú¯Ø±ÙØª Ùˆ روی میز گذاشت Ùˆ Ú¯ÙØª:
مث اینکه تو تصمیمتو Ú¯Ø±ÙØªÛŒ Ùˆ Ùقط بله ÛŒ منو Ù…ÛŒ خوای، نه؟
جولی Ø¯Ø±ØØ§Ù„ÛŒ Ú©Ù‡ داشت به اتاقش Ù…ÛŒ Ø±ÙØª Ú¯ÙØª:
نه هَری من هنوز هیچ تصمیمی Ù†Ú¯Ø±ÙØªÙ…. برا همینه Ú©Ù‡ دارم با تو سر Ùˆ کله Ù…ÛŒ زنم.
به اتاق Ø±ÙØª Ùˆ در را Ù…ØÚ©Ù… پشت سرش بست. هَری آخرین جرعه آبجو را سرکشید. Ùˆ بدنبالش به اتاق خواب Ø±ÙØª. جولی روی تخت دراز کشیده بود. جلو Ø±ÙØª Ùˆ لبه تخت نشست. دستش را روی زانوی جولی گذاشت. جولی دستش را Ú¯Ø±ÙØª Ùˆ به عقب هل داد. هری تبسمی کرد Ùˆ به Ø·Ø±ÙØ´ خم شد Ùˆ Ú¯ÙØª:
قهری؟
جولی چیزی Ù†Ú¯ÙØª. هَری ادامه داد:
آیا این گناهه Ú©Ù‡ من بچه خودم رو Ù…ÛŒ خوام؟ دست خودم نیست، در ØØ§Ù„ÛŒ Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ تونم بچه خوم، از خون خودم را داشته باشم چرا بچه دیگران رو بزرگ کنم.
جولی بی آنکه به اونگاه کنددر ØØ§Ù„یکه بازویش را روی چشمهایش گذاشته بود زیر لب Ú¯ÙØª:
خودم، خودم،
هری به شوخی زد Ùˆ Ú¯ÙØª:
پس بگم آقای اسمیت ؟.
جولی دست اش را از روی چشم اش برداشت Ùˆ Ú¯ÙØª:
جوری می گی انگار با این آقا خوابیدم. بهت خیانت کردم!
هری دوباره دستش را روی پای جولی گذاشت Ùˆ با تبسمی Ú¯ÙØª:
Ù…Ú¯Ù‡ نمی خواستی Ú©Ù‡ راجه بهش ØØ±Ù بزنیم؟ خوب پاشو بشین من الان آمادگیشو دارم. ÙØ±Ø¯Ø§ شاید نظرم عوض بشه.
جولی سرش را از روی بالش برداشت Ùˆ نشست. Ùˆ Ú¯ÙØª:
Ø¨ÙØ±Ù…ا. من گوشم با توعه.
هری Ú¯ÙØª:
- تا ØØ§Ù„ا تو از من پرسیدی. ØØ§Ù„ا من از تو Ù…ÛŒ پرسم. تو نظرت چیه. دل تو Ú†ÛŒ Ù…ÛŒ خواد؟
من هنوز نمیتونم تصمیم بگیرم هَری. Ù…ÛŒ خوام این چند روزه رو روش ØØ³Ø§Ø¨ÛŒ Ùکرکنم.
خوب یه چیزی بگو، Ø¨Ù‡Ø±ØØ§Ù„ دلت یه چیزی Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡ دیگه. Ù…Ø·Ø±ØØ´ Ú©Ù† تا روش Ø¨ØØ« کنیم.
نمی دونم هَری. هرچه Ùکرمی کنم. نمی تونم قبول کنم Ú©Ù‡ سقطش کنیم. دلم رضا نمی ده Ú©Ù‡ یه انسان روبکشیم.
هًَری دستش را از روی پای جولی برداشت Ùˆ Ú¯ÙØª:
تو ØÙ‚ داری خانم. اگه بچه من Ùˆ از خون من نیست، بچه تو Ùˆ از خون تو Ú©Ù‡ هست. ØÙ‚ داری. برا تو Ú†Ù‡ ÙØ±Ù‚ÛŒ Ù…ÛŒ کنه Ú©Ù‡ پدرش من باشم یا ...
جولی توی ØØ±ÙØ´ پرید Ùˆ Ú¯ÙØª:
باز Ø¨ØØ« Ø±ÙˆÙ…Ù†ØØ±Ù Ù†Ú©Ù† هَری. پدر بچه کسیه Ú©Ù‡ اونو بزرگ Ù…ÛŒ کنه. به Ø§ÙˆÙ…ØØ¨Øª Ù…ÛŒ کنه. Ùˆ اون Ù…ÛŒ تونه توباشی یا هرکس دیگه ای. پس اگه قبول Ú©Ù†ÛŒ بچه تو Ù…ÛŒ شه.
هَری با Ú©Ù…ÛŒ تندی Ú¯ÙØª:
دیدی Ú¯ÙØªÙ… Ú©Ù‡ تو تصمیمتو Ú¯Ø±ÙØªÛŒ Ùˆ Ùقط منتظر بله ÛŒ منی؟
جولی زانواش را بغل کرد Ùˆ Ú¯ÙØª:
واقعن من دیگه نمی دونم Ú©Ù‡ چطور باید با ØªÙˆØØ±Ù زد. بعد از این همه سال باید هنوزمواظب ØØ±Ù زدنم باشم. همیشه ØØ±Ùای منو با دید خودت برداشت Ù…ÛŒ Ú©Ù†ÛŒ.
مگه غیراز اینه؟.
هَری، من این رو هم به عنوان یک راه Ù…Ø·Ø±Ø Ù…ÛŒ کنم. من هنوزخودم هیچ تصمیمی Ù†Ú¯Ø±ÙØªÙ…. بایدچندبار بگم.چراهمش دنبال بهانه ای ØªØ§ØØ±Ù خودتو به Ú©ÙØ±Ø³ÛŒ بنشونی. من Ùقط راجه به این بچه توی Ø´Ú©Ù… خودم Ú©Ù‡ نمی Ú¯Ù…. نگران اون یکی هم هستم.
پس بذار بهت بگم جولی، من اصلن ØØªØ§ نمی خوام اینو بشنم اش. اگه Ù…ÛŒ خواهی Ú©Ù‡ نتیجه ای بگیریم. دیگه بقول خودت این راه رو Ù…Ø·Ø±Ø Ù†Ú©Ù†. اگه راه دیگه ای بجز سقط داری بگو Ù…ÛŒ شنوم.
دلیل ات برا این ØØ³Ø§Ø³ÛŒØª چیه هَری؟ چرا نمی خوای روی این راه هم Ùکر کنی؟.
هری بعنوان اعتراض چیزی Ù†Ú¯ÙØª. جولی ادامه داد:
بچه، بچه است. Ú†Ù‡ از خون خودت باشه Ú†Ù‡ نه. مهم لذتیه Ú©Ù‡ آدم ازبزرگ کردنش میبره. ازخوشبخت کردنش. ازشیطنت هاش، ازبابا Ú¯ÙØªÙ†Ø§Ø´ØŒ از...این خودخواهیه آدمه Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ خواد ØØªÙ…Ù† از خون خودش باشه. واقعن هَری این خودخواهیه...
هَری باعصبانیت Ú¯ÙØª:
پس پنچ میلیارد انسان توی دنیا همه خودخواهند؟
نه من اینو نمیگم. اما ÙØ±Ø§Ù…وش Ù†Ú©Ù† Ú©Ù‡ خیلی ها بچه های بی سرپرست رومی آرند Ùˆ مثل بچه ÛŒ خودشون بزرگ Ù…ÛŒ کنند Ùˆ به اونا خوشبختی میدند. اصلن هم Ùکر نمی کنند Ú©Ù‡ بچه خودشون نیست.
اما من اینطور نیستم. دست خودم نیست خانم. من اینطوری درست نشدم. یا بچه خودم، یا هیچ کس. تمام.
هَری ازت خواهش می کنم. بیا و کمی منطقی باش.
منطق می گه سقط و وسلام.
Ù…ÛŒ دونی هری تا این Ù„ØØ¸Ù‡ من هیچ تصمیمی نداشتم. Ù…ÛŒ خواستم تا با هم روی همه جوانب اش Ùکرکنیم. اما با Ø±ÙØªØ§Ø± غیر منطقی ای Ú©Ù‡ تو داری، تشویم Ù…ÛŒ Ú©Ù†ÛŒ Ú©Ù‡ واقعن بچه رونگه دارم.
هَری با عصبانیت از اتاق خارج شد Ùˆ در ØØ§Ù„ Ø±ÙØªÙ† Ú¯ÙØª:
نگه دار. اما دیگه من پام توی این خونه نمی خوره.
بعد از Ø±ÙØªÙ† هری. جولی توی خودش Ø±ÙØª Ùˆ دلشوره ÛŒ سختی Ú¯Ø±ÙØª. Ø§ØØ³Ø§Ø³ کرد Ú©Ù‡ قدری تند برخورد کرده. نباید با این ØµØ±Ø§ØØª با او ØµØØ¨Øª Ù…ÛŒ کرد.
چند روز بی هیچ کلامی در مورد موضوع گذشت. نه جولی دیگر چیزی Ù…ÛŒ Ú¯ÙØª Ùˆ نه هری. توی هرکدام با خودشان مشغول بودند. ØØ§Ù„اجولی نه تنها به بچه Ù…ÛŒ بایست Ùکر کند، بلکه ادامه زندگی با هَری هم برایش سؤال شده بود. در وضعیت عادی هَری مرد مناسب Ùˆ دوست داشتنی بود. اما درشرایط Ø¨ØØ±Ø§Ù†ÛŒ کسی نبود Ú©Ù‡ به او تکیه کرد. آدم دیگری Ù…ÛŒ شد. Ùˆ خودخواهی اش همواره او را آزار داده بود.
ØØ§Ù„ا نشسته بود تا همه چیز را طبق عادت همیشگی اش روی کاغذ بیاورد. Ùˆ مثل مسئله ÛŒ ریاضی ØÙŽÙ„Ø´ کند. بعد از آنکه تمام اÙکارش را روی کاغذ Ù…ÛŒ نوشت. جلوی هر مورد علامت٠منÙÛŒ Ùˆ یا مثبت Ù…ÛŒ گذاشت. گاه بجای علامت نمره Ù…ÛŒ داد. Ùˆ در آخر جمع Ùˆ ØªÙØ±ÛŒÙ‚Ø´ میزد Ùˆ معدلش پایه تصمیم اش Ù…ÛŒ شد. اما همیشه این جمع Ùˆ ØªÙØ±ÛŒÙ‚ ها درست از آب در نمی آمد. اغلب درآخر به این نتیجه Ù…ÛŒ رسید Ú©Ù‡ همان Ø§ØØ³Ø§Ø³ اولی Ú©Ù‡ بهش دست داده بود Ø¯ÙØ±Ø³Øª ترین راه بوده. این Ø¯ÙØ¹Ù‡ با بی ØÙˆØµÙ„Ú¯ÛŒ Ù…ÛŒ نوشت. انگار قلم خلا٠میل اش Ù…ÛŒ نوشت.
صدای کلیدی Ú©Ù‡ در در چرخید اÙکارش را بهم ریخت. سرش را برداشت. هَری وارد شد Ùˆ بی آنکه مثل همیشه سلام کند. کی٠اش را روی میز توی هال گذاشت Ùˆ بر ØØ³Ø¨ عادت به آشپزخانه Ø±ÙØª Ùˆ قوطی آبجویی را باز کرد Ùˆ بالا کشید. بعد از آنکه شامشان را خوردند. موقه صر٠قهوه جولی ÙØ±ØµØª را مناسب دید تا باهری ØµØØ¨Øª کند.Ø§ØØ³Ø§Ø³ کرد به اندازه کاÙÛŒ اورا به ØØ§Ù„ خودش گذاشته تا در مورد موضوع Ùکر کند. تصور Ù…ÛŒ کرد Ú©Ù‡ ØØªÙ…Ù† هَری عصبانیت اش خوابیده Ùˆ ØØ±Ù تازه ای برای Ú¯ÙØªÙ† دارد. دوÙنجان قهوه آورد Ùˆ مقابل هَری Ú©Ù‡ توی مبل چرمی شان لم داده بود Ùˆ تلویزیون نگاه Ù…ÛŒ کرد نشست Ùˆ با Ù„ØÙ† دوستانه ای پرسید:
ببینم توی این چند روز ÙØ±ØµØª کردی به موضوع Ùکر کنی؟
هَری در ØØ§Ù„ÛŒ Ú©Ù‡ با کنترل کانال تلویزیون را عوض Ù…ÛŒ کرد. بی آنکه به جولی نگاه کند. Ú¯ÙØª:
Ùکر کردن نداره.
همین یک کلام کاÙÛŒ بودتاجولی مطمئن شودکه هَری هنوز روی ØØ±ÙØ´ ایستاده. بر آن شد تا موضوع را جور دیگری پیش بکشد. پرسید:
ببینم هَری، تو اصلن Ùکر کردی Ú©Ù‡ چرا بچه Ù…ÛŒ خوای؟ واقعن دلم Ù…ÛŒ خواد بدونم.
هری Ú©Ù‡ تظاهر Ù…ÛŒ کرد Ú©Ù‡ دارد به تلویزیون نگاه Ù…ÛŒ کند Ú¯ÙØª:
خوب معلومه، مردم برا چی بچه درست می کنن.
جولی خودش را Ú©Ù…ÛŒ جلو کشید Ùˆ Ú¯ÙØª:
مگه هر کاری که مردم بکنن تو هم باید بکنی؟ دلیل ات برا بچه درست کردن اینه؟
برا بچه درست کردن دلیل نمی خواد خانم.
یعنی اینقدرموضوع پیش پا Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ ایه Ú©Ù‡ نیازی به ...ØŸ!
من اینو نمی Ú¯Ù… جولی، ØØ±Ùای منووارونه Ù†Ú©Ù†. منظورم اینه Ú©Ù‡ دلیل اونقدر روشنه Ú©Ù‡ لازم نیست Ú©Ù‡ بهش Ùکر Ú©Ù†ÛŒ. بچه، بچه است دیگه.
خوب همون دلیل روشنو بگو من واقعن می خوام بدونم.
هَری کنترل تلویزیون را روی مبل پرت کرد Ùˆ با Ù„ØÙ† تندی Ú¯ÙØª:
Ù…ÛŒ خوای چیو ثابت Ú©Ù†ÛŒ جولی؟ خوب ØØ§Ù„ا به هر دلیلی، منم دلم Ù…ÛŒ خواست بچه داشته باشیم، مثل همه ÛŒ مردم دنیا.
مگه ما بدون بچه خوشبخت نبودیم؟
ریطی نداره جولی، Ø§ØØ³Ø§Ø³ Ù…ÛŒ کردم چیزی Ú©Ù… داریم. Ùکر کردم یه بچه گرمی بیشتری به زندگی مون میده.
سؤال من اینه که آیا تو بچه می خواستی یا تکرار خودت؟
آخه وقتی که آدم می تونه بچه خودشو درست کنه چرا که نه.
از کجا مطمن بودی Ú©Ù‡ ØØªÙ…Ù† پسر Ùˆ عین خودت Ù…ÛŒ شه؟ ممکن بود Ú©Ù‡ دختر بشه Ùˆ صددرصد به من ببره.
میدونی جولی؟ازت خواهش Ù…ÛŒ کنم اصل مطلبوبگو Ùˆ این بازیو تمومش کن، من دیگه ØÙˆØµÙ„Ù‡ ندارم.
Ù…ÛŒ دونی هری؟ واقعن من نمی دونم Ú©Ù‡ چرااغلب آدمااینقدرخود خواهند. Ú©Ù‡ Ùقط Ù…ÛŒ خوان بچه از خون Ùˆ پوست Ùˆ استخوان خودشون باشه.
خوب کجای این اشکال داره؟
اشکالی نداره. اما من معتقدم Ú©Ù‡ این داشتن این دید به بچه، به این معناست Ú©Ù‡ اینجور آدما درØÙ‚یقت بچه نمی خوان، بلکه تکرار خودشونو Ù…ÛŒ خوان.
خوب این نظر توست جولی. مردم همون کاری رو Ù…ÛŒ کنن Ú©Ù‡ دلشون Ù…ÛŒ گه، این ØÙ‚ طبیعی شونه.
بله، اما در شرایطی مثل ما، ما Ù…ÛŒ تونیم انتخاب کنیم. Ù…ÛŒ دونی توی دنیا چقدر بچه بی سرپرست وجود داره؟ همین مردم Ú©Ù‡ شما Ù…ÛŒ گین اینقدر زیادی انداختن Ùˆ به امان خدا رها کردن Ú©Ù‡ ØØ³Ø§Ø¨ نداره آیا Ù…ÛŒ دونی Ú©Ù‡ همین بچه های معصوم در Ú†Ù‡ وضعیتی دارن زندگی Ù…ÛŒ کنن؟
جوری داری می گی انگار من اونارو انداختم!
نه موضوع این نیست هَری. اما ما Ù…ÛŒ تونستیم Ú©Ù‡ ØØ¯Ø§Ù‚Ù„ یکی ازاونا رو بیاریم Ùˆ خوشبخت اش کنیم. اما تو قبول نکردی.
هری دیگه از کوره در Ø±ÙØª Ùˆ از جایش برخاست Ùˆ با تندی Ú¯ÙØª:
بس دیگه جولی. بارها اینو Ú¯ÙØªÛŒ. تمومش Ú©Ù† دیگه. من دیگه از این Ø¨ØØ« بی نتیجه خسته شدم. Ú†Ù‡ غلطی کردم.
ØØ§Ù„ا Ù…ÛŒ Ú¯ÛŒ غلط. این تصمیم تو بود هَری Ú©Ù‡ تن به این روش بدیم. Ùˆ ØØ§Ù„امنو بی اونکه بخوام در شرلیطی قرار Ù…ÛŒ دی Ú©Ù‡ قاتل بشم Ùˆ این بچه بی گناه توی شکمم رو بکشم. مسئله اینه هَری.
اما تو هم قبول کردی جولی Ùˆ باپیشنهاد من مواÙقت کردی.
بله، بخاطر تو. Ùˆ ØØ§Ù„Ø§ØªÙˆØØ§Ø¶Ø±Ù†ÛŒØ³ØªÛŒ Ú©Ù‡ به خاطرمن، بخاطر زندگیمون، یک دندگیتو کنار بذاری.
کدوم یک دندگی جولی؟ میدونی چیه. من اصلن بچه نمی خوام. اشتباه کردم.
اما هَری، اشتباه را با اشتباه درست نمی کنن.
درستش چیه؟ اینکه بچه سیاهی رونگه داریم. ØµØ¨Ø ØªØ§Ø´Ø¨ جون ÙØ¨Ú©Ù†Ù… Ùˆ بیارم بچه دیگرانو بزرگ کنم؟ اینه راه درستش؟
کنار پنجره Ø±ÙØª Ùˆ پنجره را باز کرد Ùˆ سیگارش را روشن کرد Ùˆ Ú¯ÙØª:
تازه، جواب در Ùˆ همسایه رو Ú†ÛŒ بدم؟ نمی Ú¯Ù† این بچه از کجا اومد؟ برا چند Ù†ÙØ±Ù…ÛŒ تونیم ØªÙˆØ¶ÛŒØ Ø¨Ø¯ÛŒÙ…. Ù…ÛŒ دونی Ú†Ù‡ Ùکری Ù…ÛŒ کنن؟تاآخر عمرمون باید برا مردم ØªÙˆØ¶ÛŒØ Ø¨Ø¯ÛŒÙ… Ú©Ù‡ Ùکر بدی نکنن... نه جولی به هیچ قیمتی....
جولی میان ØØ±ÙØ´ پرید Ùˆ Ú¯ÙØª:
نه هَری، اینطوری به قضیه نگاه Ù†Ú©Ù†. اولن Ú©Ù‡ به کسی ربطی نداره. دومن هرکسی Ú©Ù‡ بقول تو توی خیابون مارو ببینه Ù…ÛŒ Ùهمه Ú©Ù‡ ØØªÙ…Ù† به ÙØ±Ø²Ù†Ø¯ÛŒ قبولش کردیم.لازم هم نیست Ú©Ù‡ برا کسی ØªÙˆØ¶ÛŒØ Ø¨Ø¯ÛŒÙ….
میدونی جولی؟ از اولش Ù…ÛŒ دونستم Ú©Ù‡ بهرقیمتی بچه رو Ù…ÛŒ خوای Ù†Ú¯Ù‡ داری. اینهمه Ùکرکنیم، Ùکرکنیم، همه اش Ùیلم بود. تامنو با خودت مواÙÙ‚ Ú©Ù†ÛŒ.
تلÙÙ† زنگ زد Ùˆ جولی به سراغ تلÙÙ† Ø±ÙØª. با عصبانیتی Ú©Ù‡ در صدایش بود Ú¯ÙØª:
Ø¨Ù„Ù‡ØŸØ¨ÙØ±Ù…ایین؟
سلام خانم دکتر.
نخیر، ØÙ‚یقت اش هنوز تصمیم قطعی Ù†Ú¯Ø±ÙØªÛŒÙ….
بله Ù…ÛŒ دونم. تا ÙØ±Ø¯Ø§ ØØªÙ…Ù† نظر قطعی مونو Ù…ÛŒ دیم.
چی؟ واقعن؟خوب اونا Ú†ÛŒ Ú¯ÙØªÙ†ØŸ
ÙØ¬Ø¯ÙŽÙ† Ù…ÛŒ خوان Ù†Ú¯Ù‡ اش دارن؟
به هری نگاه کرد Ùˆ Ú¯ÙØª:
نه، Ùکر نمی کنم قبول کنه.
Ù…ÛŒ خواین با خودش ØµØØ¨Øª کنید؟.
هَری جلو Ø±ÙØª Ùˆ گوشی را از جولی Ú¯Ø±ÙØª .
سلام خانم.
نخیر. من رضایت نمی دم.
من ØØ±ÙÛŒ با اونا ندارم. اما من نمی خوام باهاشون ØµØØ¨Øª کنم. این مشکل روشما درست کردین وخودتون هم تموش کنید.
Ù†ØÛŒØ± باید سقط بشه.
کدوم بچه؟ این یکی؟ اینطور Ú©Ù‡ معلومه بنده ØÙ‚ نظرندارم. خانم خودش Ù…ÛŒ دونه. Ø¨ÙØ±Ù…این با خودشون ØµØØ¨Øª کنید.
گوشی را بسوی جولی پرت کرد. جولی گوشی را برداشت Ùˆ سلام دوباره ای کرد Ùˆ به دکتر قول داد تا ÙØ±Ø¯Ø§ رأس ساعت چهار بیمارستان باشند.
گوشی را Ú©Ù‡ گذاشت. با عصبانیت از هَری خواست تا بنشیند Ùˆ برای آخرین بار با او ØØ±Ù بزند. روی کاناپه نشست Ùˆ Ú¯ÙØª:
ببین هری، این آخرین ØµØØ¨Øª منه باتو. هرچی Ú©Ù‡ بگی روش تصمیم Ù…ÛŒ گیرم. هَری در ØØ§Ù„ÛŒ Ú©Ù‡ مقابلش ایستاده بود Ú¯ÙØª:
پس بذارمنم روشن و برای آخرین باربگم که هردوشون رو سقط کنیم.
جولی Ú©Ù‡ مقداری رنگش پریده بود Ú¯ÙØª:
اینو قبلن هم Ú¯ÙØªÛŒ. ØØ±Ù تازه ای نداری؟
هری سری بعنوان نه تکان داد. و جولی پرسید:
واقعن نظرت همینه؟
بله
پس اگه من بخوام بچه رو نگه دارم چی؟
اون وقت من باید ازاین خونه برم.
جولی Ø§ØØ³Ø§Ø³ کرد Ú©Ù‡ باید Ø¨ØØ« را همینجا Ù†Ú¯Ù‡ دارد تا قدری Ùکرکند Ùˆ سنجیده جوابش را بدهد. سکوت کرد Ùˆ به پنجره خیره ماند. دوتا گنجشک لبه ÛŒ پنجره نشسته بودند. دقایقی همچنانکه خیره به پنجره ماند. دید Ú©Ù‡ یکی از گنجشکها پَر زد Ùˆ Ø±ÙØª.
هژبر
پائیز ۲۰۰۷ - دن هاگ
خواب Ù„ØØ§Ù را روی سرش Ù…ÛŒ کشید تا صدای Ù†ÙØ³ های شوهرش مزاØÙ… خیالپردازی اش نشود. توی آن تاریکی Ø²ÛŒØ±Ù„ØØ§Ù پرده ÛŒ روشن پنجره اتاق را بخاطرمی آوردکه با نسیم خنک بادی Ú©Ù‡ از توی ØÛŒØ§Ø· Ù…ÛŒ وزید بآرامی Ù…ÛŒ جنبید Ùˆ نورخورشیدرا Ø¨ÙˆØ¶ÙˆØ Ø§Ø²Ø®ÙˆØ¯ عبورمی داد Ùˆ روی موکت گلداری Ú©Ù‡ ک٠اتاق بود Ù…ÛŒ انداخت.
بعد به اتاق Ù…ÛŒ Ø±ÙØª Ùˆ ابتدا درآستانه ÛŒ درمی ایستاد، دستانش را به چارچوبه درتکیه Ù…ÛŒ داد Ùˆ ازآنجا گوشه به گوشه ÛŒ اتاق را نگاه Ù…ÛŒ کرد. با تبسمی وارد Ù…ÛŒ شد Ùˆ چند بارجای تخت Ùˆ کمد را عوض Ù…ÛŒ کرد Ùˆ باز پشیمان Ù…ÛŒ شد Ùˆ همه را سرجای اولش Ù…ÛŒ برد. بعد به سراغ کمد Ù…ÛŒ Ø±ÙØªØŒ درش را Ú©Ù‡ باز Ù…ÛŒ کرد بوی پودر بچه ازکمد به بیرون Ùوران Ù…ÛŒ کرد Ùˆ او با اشتیاق Ù†ÙØ³ عمیقی Ù…ÛŒ کشید. بعد بآرامی به لباسهایی توی Ù‚ÙØ³Ù‡ ها Ú©Ù‡ با دقت Ùˆ سلیقه روی هم چیده شده بودند دست Ù…ÛŒ کشید. Ùˆ گاه یکی را برمی داشت به گونه اش Ù…ÛŒ چسباند Ùˆ چشمهایش را Ù…ÛŒ بست Ùˆ توی خیالش آنرا تن بچه Ù…ÛŒ کرد Ùˆ به تماشایش Ù…ÛŒ نشست.
ØØ§Ù„اداشت پیراهن سÙید ÛŒ راتن بچه Ù…ÛŒ کرد. دست پازدنهای بچه را زیر دستانش ØØ³ Ù…ÛŒ کرد. تلÙÙ† زنگ زد. از خیال درآمد شیر آب را بست Ùˆ بشقاب را توی کاسه Ù¾Ø±Ø§Ø²Ú©Ù Ø¸Ø±ÙØ´ÙˆØ¯ÛŒ رها کرد Ùˆ به طر٠تلÙÙ† Ø±ÙØª Ùˆ با دستان خیس گوشی را براداشت.
بله؟ Ø¨ÙØ±Ù…این.
سلام خانم شولتز ØŒ دکتر Ø±ÙØ²Ø§Ù„ین هستم.
سلام خانم دکتر.
شما ØØ§Ù„تون خوبه؟
بله خانم، ازاین بهتر نمی شه.
می دونیدخانم شولتزمی خواستم یه قراربزارم که اگه بتونیدسری به بیمارستان بیايید.
چطورخانم دکتر؟ مسئله ای چیزی شده؟
Ù…ØªØ£Ø³ÙØ§Ù†Ù‡ بله خانم شولتز، درØÙ‚یقت مسئله مهمی پیش اومده Ú©Ù‡ باید هرچه زودتر با هاتون درمیون بذارم.
چه مسئله ای؟در چه موردیه؟
تلÙÙ†ÛŒ نمی شه بگم، باید بیاید اینجا.
کی؟... امروز..؟
بله، اگه بتونید عالیه.
خیلی خوب به Ù…ØØ¶ اینکه شوهرم اومد خونه دراولین ÙØ±ØµØª میایم.
سعی کنید تا قبل ازساعت پنج بیاید.
خیلی خوب خانم دکتر.
گوشی را بآرامی روی تلÙÙ† گذاشت Ùˆ دست اش را روی شکمش Ú¯Ø±ÙØª Ùˆ با نگرانی بÙکر Ø±ÙØª. دیری نگذشت Ú©Ù‡ هَری به خانه آمد. با دیدن قیاÙÙ‡ جولی Ú©Ù‡ لباسهایش را پوشیده بود. پرسید:
- جایی می خوای بری جولی؟
بی آنکه به هَری نگاه کند Ú¯ÙØª:
- باید بریم بیمارستان. دکتر Ø±ÙØ²Ø§Ù„ین زنگ زد. بایدتا قبل ازساعت پنج اونجا باشیم. وقت زیادی نداریم.
هَری به ساعتش نگاهی کرد با نگرانی پرسید:
آخه چرا؟ Ù†Ú¯ÙØª برا چی؟
Ú†Ù‡ Ù…ÛŒ دونم ØØ§Ù„ا Ù…ÛŒ ریم Ù…ÛŒ Ùهمیم دیگه.
جولی لباسهایش را با عجله پوشید Ùˆ Ø¨Ø§ØªÙØ§Ù‚ هَری از خانه خارج شدند.
وقتی Ú©Ù‡ به بیمارستان رسیدند، دکتر تازه از اتاق عمل بیرون آمده بود. Ùˆ داشت دکمه ÛŒ یونیÙورم اش را Ù…ÛŒ بست. بادیدن آنهابادست اشاره دادتابدنبالش به اتاق مجاوربروند.
بدنبال دکتروارد اتاقی شدند. Ø¯Ú©ØªØ±Ø¯Ø±ØØ§Ù„یکه Ù…ÛŒ Ø±ÙØª تا پشت میزش بنشیند با دست به آنها اشاره داد تا روی دو صندلی مقابل میز بنشینند.
Ø¯Ú©ØªØ±Ø¨Ø§ØØ§Ù„ت خستگی ای Ú©Ù‡ درچهره اش نشسته بود، دستی به چشمهایش کشید Ùˆ پرونده ای راکه روی میز بود برداشت Ùˆ با Ú©Ù…ÛŒ لرزش درصدایش Ú¯ÙØª:
- مسئله ای روکه Ù…ÛŒ خوام بگم ممکنه ابتدا شنیدنش یه مقدری تکان دهنده باشه، اما ازَتون خواهش Ù…ÛŒ کنم Ú©Ù‡ آرامش خودتون رو ØÙظ کنید Ùˆ اجازه بدین Ú©Ù‡ من ØØ±Ùامو تموم کنم.
هَری Ùˆ جولی باتعجب Ùˆ اضطراب به هم نگاه کردند. جولی دستش را روی شکمش برد Ùˆ Ú¯ÙØª:
لطÙÙ† بگین Ú†ÛŒ شده خانم دکتر.
قصدم همینه خانم شولتز. اجازه بدین که اینطوربگم. بیمارستان مرتکب اشتباهی شده که عواقب آن به شما بر می گردد.
جولی Ø§ØØ³Ø§Ø³ کردکه هیچ وقت قلب اش به این شدت نزده. سرا پا گوش شد Ùˆ Ù†ÙØ³ اش رابندبرد Ùˆ منتظرماندتا Ø¯Ú©ØªØ±ØØ±ÙØ´ راتمام کند. انگارگوش هایش سنگین شده بود Ùˆ صدای دکتر را Ø¨ÙˆØ¶ÙˆØ Ù…ÛŒ شنید. پرسید:
چه اشتباهی خانم دکتر؟
دکتر به صندلی اش تکیه داد Ùˆ Ú¯ÙØª:
بیمارستان در عمل لقاء شما مرتکب اشتباه شده.
هَری پرسید:
این یعنی چی؟ چی اشتباه شده؟
جولی Ú¯ÙØª:
ما Ú©Ù‡ همین پریروز برای کنترل اینجا بودیم Ùˆ Ú¯ÙØªÛŒØ¯Ú©Ù‡ همه چیز مرتب Ùˆ عالیه.
دکتر Ú©Ù‡ داشت خودکارش را میان انگشتانش Ù…ÛŒ چرخاند Ú¯ÙØª:
بله کاملن درسته. بچه و شما هردودر وضعیت عالی هستید و خدا رو شکر که هیچ مشکل آنچنانی نیست.
جولی خودش را جمع کرد و پرسید:
پس دیگه چی می گین خانم؟ چه اشتباهی شده؟
چطوری بگم خانم شولتز، شما از شوهرتون ØØ§Ù…له نیستین.
هَری با عصبانیت پرسید:
Ú†ÛŒ Ù…ÛŒ گین خانم؟! پس ازکی ØØ§Ù…له است؟
اسپرم شما با کس دیگری عوض شده.
هری از جایش بلند شد و پرسید:
- لطÙÙ† ÙˆØ§Ø¶Ø ØªØ± بگین خانم ØŒ من متوجه نمی شم.
در عمل لقاء جولی از اسپرم شما Ø§Ø³ØªÙØ§Ø¯Ù‡ نشده.
یعنی چی. این شوخی ها چیه خانم دکتر؟ پس اسپرم من چی شده؟
مشکل همینه Ú©Ù‡ Ù…ØªØ§Ø³ÙØ§Ù†Ù‡ اسپرم شماهم برای شخص دیگری Ø§Ø³ØªÙØ§Ø¯Ù‡ شده.
جولی Ø§ØØ³Ø§Ø³ کردکه ØØ§Ù„Ø´ خوب نیست. بغض سنگینی توی گلویش نشست Ùˆ به گریه Ø§ÙØªØ§Ø¯ Ùˆ در ØØ§Ù„ÛŒ Ú©Ù‡ دستمالی را از توی کی٠اش در میاورد با صدای Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ ای Ú¯ÙØª:
یعنی، یعنی این بچه توی شکمم ....؟
بله Ù…ØªØ£Ø³ÙØ§Ù†Ù‡ همینطوره.
هَری با مشت روی میز دکتر کوبید Ùˆ Ú¯ÙØª:
این غیر ممکنه خانم.
دکتر با خونسردی Ú¯ÙØª:
بیمارستان تمام مسؤلیت این اشتباه را بعهده می گیره.
هَری Ú©Ù‡ همچنان عصبانی بود، با Ù„ØÙ† تندی Ú¯ÙØª:
چه مسؤلیتی خانم ؟ بیمارستان اگه مسؤلیت سرش می شد که اینطور نمی شد.
دکتر با خونسری Ú¯ÙØª:
من عصبانیت شما را درک Ù…ÛŒ کنم . اما بهتره Ú©Ù‡ به راه ØÙ„ های ممکن Ùکرکنیم.
کدوم راه ØÙ„ خانم؟
اگه آرامش تون رو ØÙظ کنید Ù…ÛŒ شه راجه بهشون ØØ±Ù زد.
جولی Ø¯Ø±ØØ§Ù„ÛŒ Ú©Ù‡ با دستمال اشکهایش را پاک Ù…ÛŒ کرد پرسید:
Ú†Ù‡ راه ØÙ„ هایی؟
می دونید خانم، خوشبختانه هنوز اونقدردیر نشده که کاری نشه کرد.
جولی دوباره به گریه Ø§ÙØªØ§Ø¯ Ùˆ در میان گریه هایش Ú¯ÙØª:
الان دیگه چکار می تونیم بکنیم؟
یابچه را نگه دارین و یا اینکه سقط اش کنیم و از نوشروع کنیم، با هزینه بیمارستان ..
هَری برخاست Ùˆ مقابل میز دکتر ایستاد Ùˆ با عصبانیت Ú¯ÙØª:
به همین سادگی؟ دستانش را روی میز دکتر تکیه کرد و ادامه داد:
Ú†ÛŒ Ú†ÛŒ رو Ù†Ú¯Ù‡ اش دارین خانم؟ من این همه زØÙ…ت Ùˆ بیا Ùˆ برو Ùˆ هزینه نکردم Ú©Ù‡ بچه ÛŒ دیگران رو بزرگ کنم.
جولی چشمهایش را پاک کرد Ùˆ Ú¯ÙØª:
- اجازه بده ببینم دکتر چی می گه هَری. اینقدر شلوغش نکن.
دکتر ادامه داد:
بهر ØØ§Ù„ کاریه Ú©Ù‡ شده. Ùˆ بهتره تا دیر نشده. Ø§ØØ³Ø§Ø³Ø§Øª روکنار بذارین Ùˆ تصمیم عاقلانه ای بگیرید.
و ادامه داد:
متأسÙÙ… Ú©Ù‡ این وضعیت پیش اومده. در همه امور اشتباه Ù…ÛŒ شه، در طبابت هم Ùˆ ما پزشکان هم مثتثنا نیستیم.
هَری Ú¯ÙØª:
- به این Ù…ÛŒ گین اشتباه! خانم این جنایته، آدم Ú©ÙØ´ÛŒÙ‡. قتله.
جولی بی توجه به هَری پرسید:
چقدر ÙØ±ØµØª هست خانم دکتر؟
کمتر از Ø¯ÙˆÙ‡ÙØªÙ‡. Ùˆ ادامه داد: ضمنن اینم بگم Ú©Ù‡ اگه اØÛŒØ§Ù†Ù† تصمیم تون براین شد Ú©Ù‡ بچه رو Ù†Ú¯Ù‡ دارین، رضایت آقای اسمیت ضروریه.
هَری دوباره جلو آمد و پرسید:
آقای اسمیت دیگه کیه؟
دکتر Ú¯ÙØª:
پدر ژنتیکی بچه.
هری دستش را با عصبانیت بالا آورد Ùˆ Ú¯ÙØª:
- نه خانم معلومه که نگه اش نمی داریم. و ادامه داد: منم اجازه نمی دم که بچه ام توی شکم زن غریبه ای باشه.
جولی که از این مکالمه انگار گیج و منگ شده بود، سرش را بر داشت و پرسید:
به اونها هم خبر دادین؟
دکتر سرش را بعلامت آری تکان داد. و جولی دوباره پرسید:
خوب ØŸ اونا Ú†ÛŒ Ú¯ÙØªÙ†Ø¯ØŸ
هَری Ú©Ù‡ انگار از این ØØ±Ù جولی خوشش نیامده بود. نگاه اعتراض آمیزی به اوکرد Ùˆ Ú¯ÙØª:
- نظر اونا چه اهمیتی داره جولی؟ نه من بچه اونا رو نگه ...
جولی ØØ±Ù هَری را قطع کرد Ùˆ دوباره از دکتر پرسید. Ùˆ Ø¯Ú©ØªØ±Ú¯ÙØª:
خانم Ùˆ آقای اسمیت هنوز نظر قطعی شون رو به ما اعلام نکردن. ÙØ¹Ù„Ù† دارن روی موضوع Ùکر Ù…ÛŒ کنند. اما قول دادند Ú©Ù‡ تا آخر Ù‡ÙØªÙ‡ خبر میدن.
جولی پرسید:
این آقا و خانم اسمت جوانند؟
دکتر سری تکان داد ÙˆÚ¯ÙØª:
بله یک زوج سیاه پوست جوان. تقریبن هم سن و سال شما.
هَری با خشم پرسید:
یعنی یه بچه سیاه توی شکم جولیه؟
جولی از این برخورد هَری Ù†Ø§Ø±Ø§ØØª شد Ùˆ با Ù„ØÙ† تندی رو به او کرد Ùˆ Ú¯ÙØª:
چی می گی هَری. خودتو کنترل کن. پرت و پلا می گی.
هَری چیزی Ù†Ú¯ÙØª Ùˆ با عصبانیت از اتاق خارج شد Ùˆ دررا Ù…ØÚ©Ù… پشت سرش بهم کوبید. Ù„ØØ¸Ø§ØªÛŒ بین دکتر Ùˆ جولی ØØ±ÙÛŒ ردو بدل نشد. جولی Ø§Ø²ØØ±Ú©ØªÙ‡Ø§ÛŒ هَری خجالت Ù…ÛŒ کشید. از دکتر به خاطر Ø±ÙØªØ§Ø±Ù†Ø§Ù¾Ø³Ù†Ø¯ شوهرش عذرخواهی کرد Ùˆ Ú¯ÙØª:
- خیلی خوب خانم دکتر. اینطور Ú©Ù‡ معلومه ما راه دیگه ای نداریم. پس اجازه بدین Ú©Ù‡ ماهم روی مسئله Ùکر کنیم. سعی Ù…ÛŒ کنیم Ú©Ù‡ ماهم تا ÙØ±ØµØª هست نظر قطعی مونو اعلام کنیم. ØÙ‚یقت اش من الان توی شوک هستم. انگار دارم خواب Ù…ÛŒ بینیم.
دستمال دیگری را از توی کی٠درآورد و گونه هایش را پاک کرد و ادامه داد:
- من ÙØ¹Ù„Ù† ØØ§Ù„Ù… زیادخوب نیست. نیاز به آرامش دارم. باید صبرکنم تا عصبانیت هَری هم بگذره Ùˆ..
دکتر توی ØØ±ÙØ´ پرید Ùˆ Ú¯ÙØª:
درک Ù…ÛŒ کنم. Ùˆ عصبانیت هَری هم قابل درکه. Ùˆ مابه اینگونه Ø±ÙØªØ§Ø±Ù‡Ø§ÛŒ تند ارباب رجوع عادت داریم.
جولی Ú©Ù‡ داشت برمی خواست Ú¯ÙØª:
نمی دونم خانم دکتر شایداگه ازشوک دربیام، از هَری بیشترعصبانی بشم. و ادامه داد:
- امامن اول می خوام که نظرخانم و آقای اسمیت روبدونم. درتصمیم گیریم مؤثره.
خانم دکتر Ú©Ù‡ داشت بدرقه اش Ù…ÛŒ کرد Ú¯ÙØª:
ØØªÙ…ن، به Ù…ÙŽØØ¶ Ø¯Ø±ÛŒØ§ÙØªØŒ بهتون خبرمی دم. اما ÙØ±Ø§Ù…وش نکنیدکه نظر شما هم برای اونا Ù…Ùهمه.
جولی سری تکان داد و با راهنمایی دکتر از اتاق خارج شد.
توی راهرو بیمارستان زنی را که کلی شینگ و سرم بهش وصل بود با تخت چرخداراز اتاق عمل بیرون می آوردند. جولی با دیدن زن که او را نگاه می کرد تبسمی کرد و بآرامی ازکنارشان گذشت.
بیرون Ú©Ù‡ آمد، هَری را دیدکه کنارماشین داردسیگارمی کشد. با دیدن جولی سیکارش را با عصبانیت روی زمین انداخت Ùˆ سوار ماشین شد. جولی هم بی آنکه چیزی بگوید سوار شد . Ù„ØØ¸Ø§ØªÛŒ گذشت Ùˆ جولی Ùقط گریه Ù…ÛŒ کرد. Ùˆ هری با خشمی Ú©Ù‡ درچهره اش نشسته بود Ù…ÛŒ راند. جولی دلش Ù…ÛŒ خواست تاگریه امانش دهد Ùˆ با هَری ØµØØ¨Øª کند. دنبال کلماتی مناسب Ù…ÛŒ گشت تا Ø¨ØØ« را آغاز کند. اما مانده بود Ú©Ù‡ با Ú†Ù‡ جمله ای شروع کند. آدم وقتی نظر قطعی ای ندارد. Ùˆ مجبور است Ú©Ù‡ نظرش را بدهد. کلمات را Ú©Ù… Ù…ÛŒ آورد. جولی خودش هنوز نیاز به وقت کاÙÛŒ داشت تا از شوک در بیاید Ùˆ منطقی روی موضوع Ùکر کند، همه جوانب خوب Ùˆ بد موضوع را بسنجد تا به نتیجه Ùˆ نظر مشخصی برسد
اما بدون Ú©Ù…Ú© هَری Ù…Ú¯Ù‡ Ù…ÛŒ شد. مسئله به هردوی آنها مربوط Ù…ÛŒ شد. باید با هم Ùکر Ù…ÛŒ کردند. پس باید با هَری ØØ±Ù Ù…ÛŒ زد.
به هَری نگاه کرد Ú©Ù‡ با اخمهای درهم، همچنان Ù…ÛŒ راند. تبسمی مصنوعی بر لب نشاند Ùˆ دستش را روی زانوی هَری گذاشت Ùˆ Ú¯ÙØª:
در چنین شرایط من توقع بیشتری از تو دارم هَری.
هَری چیزی Ù†Ú¯ÙØª Ùˆ جولی ادامه داد:
همیشه بااین عصبانیتها Ùˆ برخوردهای تند Ùˆ اغراق آمیزت منودرشرایط Ø¨ØØ±Ø§Ù†ÛŒ Ú©Ù‡ واقعن بهت نیازدارم، تنهام Ù…ÛŒ ذاری. دراین شرایط، Ø§ØØ³Ø§Ø³ تنهایی Ùˆ ÙˆØØ´Øª Ù…ÛŒ کنم، Ù…ÛŒ ترسم. نمی تونم تنهایی تصمیم بگیرم. نمی دونم چکار باید بکنم.
هَری همچنان سکوت کرده بود Ùˆ Ø§Ù†Ú¯Ø§Ø±ØØ±Ùهای جولی را نمی شنید. اما جولی با این Ø±ÙØªØ§Ø± هَری بیگانه نبود. Ùˆ ادامه داد:
با این Ø±ÙØªØ§Ø± Ùˆ واکنش های خشن ات همیشه راه هرهمکاری Ùˆ هم Ùکری رو به من Ù…ÛŒ بندی. Ùˆ این موردیه Ú©Ù‡ همواره منوآزارمیده هری.
هَری علاقه ای به ØØ±Ù زدن نشان نداد. ازچیزی بیشتراز Ø§ØªÙØ§Ù‚ÛŒ Ú©Ù‡ Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ بود عصبانی بود. توی ذهنش دنبال دلیلی بود Ú©Ù‡ چرا جولی از سقط جنین خوشش نیامده بود. چرا راهش را از او جدا کرده بود. یعنی برای او ÙØ±Ù‚ÛŒ نمی کنه Ú©Ù‡ بچه اوتوی شکمش باشه یامرد دیگه ای؟ اما نمی خواست Ú©Ù‡ مستقیم Ùˆ با این ØµØ±Ø§ØØª با جولی در میان بگذارد. هنوز باور این امر برایش مشکل بود.
جولی بار دیگر ØØ±Ùهایش را تکرار کرد. واکنشی از هَری ندید. به شانه اش زد Ùˆ Ú¯ÙØª:
های آقا! کجای؟ صدای منو Ù…ÛŒ شنوی؟ دارم با تو ØØ±Ù Ù…ÛŒ زنم.
هَری سرش را بسوی او چرخاند. جولی ادامه داد:
جوری Ø±ÙØªØ§Ø± Ù…ÛŒ Ú©Ù†ÛŒ Ú©Ù‡ انگار باهام قهری، انگار تقصیر منه Ú©Ù‡ اینطور شده.
هَری سری تکان داد و جولی ادامه داد:
Ú†Ø±Ø§ØØ±Ù نمی زنی. این تنها تو نیستی Ú©Ù‡ Ù†Ø§Ø±Ø§ØØªÛŒ. بیشترین ضربه رو من خوردم هَری. چرا سکوت کردی؟ ما وقت زیادی نداریم .
هَری ناخودآگاه Ú¯ÙØª:
هرکاری که می خوای بکن.
جولی ØØ±Ù اش را به شوخی Ú¯Ø±ÙØª Ùˆ Ú¯ÙØª:
خودتو لوث نکن هَری. موقع شوخی کردن نیست.
هَری بی آنکه به او نگاه کند Ú¯ÙØª:
نه جدی می گم، منم با بچه ام هرکاری خواستم می کنم.
جولی اخمهایش را در هم کشید و با تعجب و کمی عصبانیت پرسید:
منظورت چیه هَری؟ مگه ماچندتا بچه داریم که بچه ام و بچه ات می کنی؟
- منظورم اونیه که توی شکمته. خوب اون بچه من نیست که. بچه من توی شکم زنیه که توی عمرم ندیدمش.
اینطوری به مسئله نگاه نکن هَری که به جایی نمی رسیم.
میدان پهنی را دور زد Ùˆ Ú¯ÙØª:
Ù…ÛŒ Ú¯ÛŒ من چکارکنم جولی؟. من Ùقط Ù…ÛŒ تونم نص٠مسئله رو ØÙ„ کنم. Ùˆ جوابش روشنه Ùˆ نیازی به Ùکرکردن هم نداره. ØØ§Ù„ا اگه تومی خوای بچه ÛŒ دیگران رو Ù†Ú¯Ù‡ داری با خودته.
جولی سری تکان داد Ùˆ Ú¯ÙØª:
Ù…Ú¯Ù‡ من چیزی Ú¯ÙØªÙ… Ú©Ù‡ تو این ØØ±Ùومیزنی. من Ú©ÛŒ Ú¯ÙØªÙ… Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ خوام بچه رو Ù†Ú¯Ù‡ دارم؟ من برا تصمیم Ú¯Ø±ÙØªÙ† به Ú©Ù…Ú© تو نیاز دارم. ما باید باهم همه جوانب رودرنظر بگیریم Ùˆ یک تصمیم منطقی بگیریم. زندگی هردوی ماست.
پس دیگه تصمیم نداره. روشنه. سقط اش Ù…ÛŒ کنیم. این دیگه Ùکرکردن نداره.
هَری، این مسئله مرگ و زندگیه. شوخی که نیست.
کدوم زندگی. اونا Ú©Ù‡ هنوز یه کرم چندگرمی بیشتر Ú©Ù‡ نیستن. جوری Ù…ÛŒ Ú¯ÛŒ Ú©Ù‡ انگار Ù…ÛŒ خوایم جوون هیجده ساله رو بکشیم. تازه، این گناه ما نیست Ú©Ù‡. گناهش به گردن بیمارستان Ùˆ دکتره، نه ما. ما باید به خودمون Ùکر کنیم جولی.
جولی از تعجب سرش را چند بار تکان داد Ùˆ با ناباوری به هری نگاه کرد Ùˆ Ú¯ÙØª:
واقعن تو اینطور Ùکر Ù…ÛŒ کنی؟
هَری Ú¯ÙØª بله. راه منطقی Ø´ هم همینه.
متاسÙÙ… برات هَری. شایدم باید برا خودم باید متأس٠باشم. Ùˆ ادامه داد:
ازاولش من با این شیوه بجه دار شدن مواÙÙ‚ نبودم. Ú†Ù‚Ø¯Ø±Ú¯ÙØªÙ… بیا از این همه بچه ÛŒ بی سرپرست توی دنیا یکی رو بیاریم. اما ØªÙˆÚ¯ÙØªÛŒ Ú©Ù‡ من بچه خودم رو Ù…ÛŒ خوام . ÙØ±Ø§Ù…وش Ù†Ú©Ù† Ú©Ù‡ این تصمیم تو بود هَری.
هری توی ØØ±ÙØ´ پرید ÙˆÚ¯ÙØª:
Ù…ÛŒ دونم. لازم نیست Ú©Ù‡ مرتب به رخم بکشی. اما توهم با این روش مواÙقت کردی.
جولی آهی Ú©Ø´ÛŒ Ùˆ Ú¯ÙØª:
ما این Ø¨ØØ«Ù‡Ø§Ú†ÛŒØ²ÛŒ روØÙ„ نمی کنیم. ØØ§Ù„ا دیگه اینطور شده، باید Ùکری بکنیم؟.
- من نظرم رو Ú¯ÙØªÙ… جولی. سقط هردوتاش، وسلام.
یعنی چی؟ پاک کردن صورت مسئله Ú©Ù‡ راه ØÙ„ نیست هَری.
من راه دیگه ای بلد نیستم جولی . اگه راه دیگه ای داری خوب بگو٠می شنوم.
- عصبانیت روکنار بذار Ùˆ منطقی روش Ùکرکن. ما Ù…ÛŒ خواستیم Ú©Ù‡ به کسی جون بدیم، زندگی بدیم، Ù…ØØ¨Øª بدیم ... ØØ§Ù„ا تو Ù…ÛŒ خوای جون Ùˆ زندگی Ø¯ÙˆÙ†ÙØ± رو Ú©Ù‡ زنده اند بگیری؟
Ú¯ÙØªÙ… جولی گناهش به گردن ما نیست. به گردن کسی Ú©Ù‡ اونارو بوجود آورده.
بله Ú¯ÙØªÙ†Ø´ ساده است. بقول... سگ من نبود.. . اما این مایم هَری Ú©Ù‡ تصمیم Ù…ÛŒ گیریم Ú©Ù‡ اونارو بکشن.
تو به درآوردن یه کرم از توشکمت می گی ...
Ù…ÛŒ دونی هَری بعضی وقتا Ø§ØØ³Ø§Ø³ Ù…ÛŒ کنم Ú©Ù‡ ماچقدر با هم ÙØ±Ù‚ داریم. Ùˆ تعجب Ù…ÛŒ کنم Ú©Ù‡ با این همه ØªÙØ§ÙˆØª هنوز با هم داریم زندگی Ù…ÛŒ کنیم.
هَری با عصبانیت ترمز دستی را کشید Ùˆ Ú¯ÙØª:
-تو Ù…ÛŒ Ú¯ÛŒ یاباید من با همه ÛŒ ØØ±Ùای تومواÙÙ‚ باشم ÛŒØ§ØªÙØ§ÙˆØª عقیده داریم؟ خوب معلومه Ú©Ù‡ دوآدم Ù…ØªÙØ§ÙˆØª دو عقیده Ù…ØªÙØ§ÙˆØª دارند، دلیلی نداره Ú©Ù‡ من درهمه ÛŒ مواردباتوهم عقیده باشم. چراتوخودتوباعقاید من هماهنگ نمی کنی؟. همیشه من باید عقاید تورو بپذیرم؟.
Ùˆ با تندی از ماشین پیاده شد. بدنبال او جولی هم پیاده شد Ùˆ در ØØ§Ù„ÛŒ Ú©Ù‡ توی کی٠اش دنبال کلید Ù…ÛŒ گشت Ú¯ÙØª:
نه من اینو نمی Ú¯Ù… هَری. اما ما Ù…ÛŒ تونیم در مواردی Ú©Ù‡ اختلا٠عقیده داریم با Ø¨ØØ« منطقی به تواÙÙ‚ÛŒ نسبی برسیم.
- بذار بهت بگم جولی، نظر من عوض نمی شه. سقط و تمام. و با عصبانیت داخل خانه شد.
جولی هم پشت سرش وارد شد Ùˆ Ú¯ÙØª:
همیشه اینطور بودی. تامی خوام باهات جدی ØØ±Ù بزنم، اینطور واکنش نشون Ù…ÛŒ دی Ú©Ù‡ راه هر Ø¨ØØ« منطقی رو Ù…ÛŒ بندی.
کی٠اش را روی میز توی هال گذاشت Ùˆ در ØØ§Ù„ÛŒ Ú©Ù‡ کاپشن اش را درمی آورد Ú¯ÙØª:
- اینطور نباش هَری. Ø¨Ù‡Ø±ØØ§Ù„ ما زن وشوهریم. همدیگر رادوست داریم. Ùˆ زندگی مشترک داریم. پس بیا Ùˆ این یک Ø¯ÙØ¹Ù‡ قدری آرام Ùˆ منطقی Ùˆ جدی باش.
هَری که داشت در یک بطری آبجو را باز می کرد پرسید:
از من چی می خوای جولی؟
از تو Ù…ÛŒ خوام Ú©Ù‡ مسؤلانه Ùکرکنی.
یعنی اینکه نظرم رو بگم؟خیلی خوب Ù…Ú¯Ù‡ من چند Ø¯ÙØ¹Ù‡ بایدتکرار کنم.
نه هَری الان نمی خواد بگی. ÙØ¹Ù„Ù† چندروزی ÙØ±ØµØª هست. ازت Ù…ÛŒ خوام Ú©Ù‡ روی موضوع Ùکرکنی. شاید نظرت عوض شد Ùˆ راه ØÙ„ بهتری به ذهنت رسید.
بنظر من همونطورکه بارها Ú¯ÙØªÙ…. تکلی٠ما روشنه...
Ú¯ÙØªÙ… الان نمی خواد Ù‡ÛŒ تکرارش Ú©Ù†ÛŒ. اینو Ù…ÛŒ دونم.
هَری بطری آبجو را از دهانش Ú¯Ø±ÙØª Ùˆ روی میز گذاشت Ùˆ Ú¯ÙØª:
مث اینکه تو تصمیمتو Ú¯Ø±ÙØªÛŒ Ùˆ Ùقط بله ÛŒ منو Ù…ÛŒ خوای، نه؟
جولی Ø¯Ø±ØØ§Ù„ÛŒ Ú©Ù‡ داشت به اتاقش Ù…ÛŒ Ø±ÙØª Ú¯ÙØª:
نه هَری من هنوز هیچ تصمیمی Ù†Ú¯Ø±ÙØªÙ…. برا همینه Ú©Ù‡ دارم با تو سر Ùˆ کله Ù…ÛŒ زنم.
به اتاق Ø±ÙØª Ùˆ در را Ù…ØÚ©Ù… پشت سرش بست. هَری آخرین جرعه آبجو را سرکشید. Ùˆ بدنبالش به اتاق خواب Ø±ÙØª. جولی روی تخت دراز کشیده بود. جلو Ø±ÙØª Ùˆ لبه تخت نشست. دستش را روی زانوی جولی گذاشت. جولی دستش را Ú¯Ø±ÙØª Ùˆ به عقب هل داد. هری تبسمی کرد Ùˆ به Ø·Ø±ÙØ´ خم شد Ùˆ Ú¯ÙØª:
قهری؟
جولی چیزی Ù†Ú¯ÙØª. هَری ادامه داد:
آیا این گناهه Ú©Ù‡ من بچه خودم رو Ù…ÛŒ خوام؟ دست خودم نیست، در ØØ§Ù„ÛŒ Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ تونم بچه خوم، از خون خودم را داشته باشم چرا بچه دیگران رو بزرگ کنم.
جولی بی آنکه به اونگاه کنددر ØØ§Ù„یکه بازویش را روی چشمهایش گذاشته بود زیر لب Ú¯ÙØª:
خودم، خودم،
هری به شوخی زد Ùˆ Ú¯ÙØª:
پس بگم آقای اسمیت ؟.
جولی دست اش را از روی چشم اش برداشت Ùˆ Ú¯ÙØª:
جوری می گی انگار با این آقا خوابیدم. بهت خیانت کردم!
هری دوباره دستش را روی پای جولی گذاشت Ùˆ با تبسمی Ú¯ÙØª:
Ù…Ú¯Ù‡ نمی خواستی Ú©Ù‡ راجه بهش ØØ±Ù بزنیم؟ خوب پاشو بشین من الان آمادگیشو دارم. ÙØ±Ø¯Ø§ شاید نظرم عوض بشه.
جولی سرش را از روی بالش برداشت Ùˆ نشست. Ùˆ Ú¯ÙØª:
Ø¨ÙØ±Ù…ا. من گوشم با توعه.
هری Ú¯ÙØª:
- تا ØØ§Ù„ا تو از من پرسیدی. ØØ§Ù„ا من از تو Ù…ÛŒ پرسم. تو نظرت چیه. دل تو Ú†ÛŒ Ù…ÛŒ خواد؟
من هنوز نمیتونم تصمیم بگیرم هَری. Ù…ÛŒ خوام این چند روزه رو روش ØØ³Ø§Ø¨ÛŒ Ùکرکنم.
خوب یه چیزی بگو، Ø¨Ù‡Ø±ØØ§Ù„ دلت یه چیزی Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡ دیگه. Ù…Ø·Ø±ØØ´ Ú©Ù† تا روش Ø¨ØØ« کنیم.
نمی دونم هَری. هرچه Ùکرمی کنم. نمی تونم قبول کنم Ú©Ù‡ سقطش کنیم. دلم رضا نمی ده Ú©Ù‡ یه انسان روبکشیم.
هًَری دستش را از روی پای جولی برداشت Ùˆ Ú¯ÙØª:
تو ØÙ‚ داری خانم. اگه بچه من Ùˆ از خون من نیست، بچه تو Ùˆ از خون تو Ú©Ù‡ هست. ØÙ‚ داری. برا تو Ú†Ù‡ ÙØ±Ù‚ÛŒ Ù…ÛŒ کنه Ú©Ù‡ پدرش من باشم یا ...
جولی توی ØØ±ÙØ´ پرید Ùˆ Ú¯ÙØª:
باز Ø¨ØØ« Ø±ÙˆÙ…Ù†ØØ±Ù Ù†Ú©Ù† هَری. پدر بچه کسیه Ú©Ù‡ اونو بزرگ Ù…ÛŒ کنه. به Ø§ÙˆÙ…ØØ¨Øª Ù…ÛŒ کنه. Ùˆ اون Ù…ÛŒ تونه توباشی یا هرکس دیگه ای. پس اگه قبول Ú©Ù†ÛŒ بچه تو Ù…ÛŒ شه.
هَری با Ú©Ù…ÛŒ تندی Ú¯ÙØª:
دیدی Ú¯ÙØªÙ… Ú©Ù‡ تو تصمیمتو Ú¯Ø±ÙØªÛŒ Ùˆ Ùقط منتظر بله ÛŒ منی؟
جولی زانواش را بغل کرد Ùˆ Ú¯ÙØª:
واقعن من دیگه نمی دونم Ú©Ù‡ چطور باید با ØªÙˆØØ±Ù زد. بعد از این همه سال باید هنوزمواظب ØØ±Ù زدنم باشم. همیشه ØØ±Ùای منو با دید خودت برداشت Ù…ÛŒ Ú©Ù†ÛŒ.
مگه غیراز اینه؟.
هَری، من این رو هم به عنوان یک راه Ù…Ø·Ø±Ø Ù…ÛŒ کنم. من هنوزخودم هیچ تصمیمی Ù†Ú¯Ø±ÙØªÙ…. بایدچندبار بگم.چراهمش دنبال بهانه ای ØªØ§ØØ±Ù خودتو به Ú©ÙØ±Ø³ÛŒ بنشونی. من Ùقط راجه به این بچه توی Ø´Ú©Ù… خودم Ú©Ù‡ نمی Ú¯Ù…. نگران اون یکی هم هستم.
پس بذار بهت بگم جولی، من اصلن ØØªØ§ نمی خوام اینو بشنم اش. اگه Ù…ÛŒ خواهی Ú©Ù‡ نتیجه ای بگیریم. دیگه بقول خودت این راه رو Ù…Ø·Ø±Ø Ù†Ú©Ù†. اگه راه دیگه ای بجز سقط داری بگو Ù…ÛŒ شنوم.
دلیل ات برا این ØØ³Ø§Ø³ÛŒØª چیه هَری؟ چرا نمی خوای روی این راه هم Ùکر کنی؟.
هری بعنوان اعتراض چیزی Ù†Ú¯ÙØª. جولی ادامه داد:
بچه، بچه است. Ú†Ù‡ از خون خودت باشه Ú†Ù‡ نه. مهم لذتیه Ú©Ù‡ آدم ازبزرگ کردنش میبره. ازخوشبخت کردنش. ازشیطنت هاش، ازبابا Ú¯ÙØªÙ†Ø§Ø´ØŒ از...این خودخواهیه آدمه Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ خواد ØØªÙ…Ù† از خون خودش باشه. واقعن هَری این خودخواهیه...
هَری باعصبانیت Ú¯ÙØª:
پس پنچ میلیارد انسان توی دنیا همه خودخواهند؟
نه من اینو نمیگم. اما ÙØ±Ø§Ù…وش Ù†Ú©Ù† Ú©Ù‡ خیلی ها بچه های بی سرپرست رومی آرند Ùˆ مثل بچه ÛŒ خودشون بزرگ Ù…ÛŒ کنند Ùˆ به اونا خوشبختی میدند. اصلن هم Ùکر نمی کنند Ú©Ù‡ بچه خودشون نیست.
اما من اینطور نیستم. دست خودم نیست خانم. من اینطوری درست نشدم. یا بچه خودم، یا هیچ کس. تمام.
هَری ازت خواهش می کنم. بیا و کمی منطقی باش.
منطق می گه سقط و وسلام.
Ù…ÛŒ دونی هری تا این Ù„ØØ¸Ù‡ من هیچ تصمیمی نداشتم. Ù…ÛŒ خواستم تا با هم روی همه جوانب اش Ùکرکنیم. اما با Ø±ÙØªØ§Ø± غیر منطقی ای Ú©Ù‡ تو داری، تشویم Ù…ÛŒ Ú©Ù†ÛŒ Ú©Ù‡ واقعن بچه رونگه دارم.
هَری با عصبانیت از اتاق خارج شد Ùˆ در ØØ§Ù„ Ø±ÙØªÙ† Ú¯ÙØª:
نگه دار. اما دیگه من پام توی این خونه نمی خوره.
بعد از Ø±ÙØªÙ† هری. جولی توی خودش Ø±ÙØª Ùˆ دلشوره ÛŒ سختی Ú¯Ø±ÙØª. Ø§ØØ³Ø§Ø³ کرد Ú©Ù‡ قدری تند برخورد کرده. نباید با این ØµØ±Ø§ØØª با او ØµØØ¨Øª Ù…ÛŒ کرد.
چند روز بی هیچ کلامی در مورد موضوع گذشت. نه جولی دیگر چیزی Ù…ÛŒ Ú¯ÙØª Ùˆ نه هری. توی هرکدام با خودشان مشغول بودند. ØØ§Ù„اجولی نه تنها به بچه Ù…ÛŒ بایست Ùکر کند، بلکه ادامه زندگی با هَری هم برایش سؤال شده بود. در وضعیت عادی هَری مرد مناسب Ùˆ دوست داشتنی بود. اما درشرایط Ø¨ØØ±Ø§Ù†ÛŒ کسی نبود Ú©Ù‡ به او تکیه کرد. آدم دیگری Ù…ÛŒ شد. Ùˆ خودخواهی اش همواره او را آزار داده بود.
ØØ§Ù„ا نشسته بود تا همه چیز را طبق عادت همیشگی اش روی کاغذ بیاورد. Ùˆ مثل مسئله ÛŒ ریاضی ØÙŽÙ„Ø´ کند. بعد از آنکه تمام اÙکارش را روی کاغذ Ù…ÛŒ نوشت. جلوی هر مورد علامت٠منÙÛŒ Ùˆ یا مثبت Ù…ÛŒ گذاشت. گاه بجای علامت نمره Ù…ÛŒ داد. Ùˆ در آخر جمع Ùˆ ØªÙØ±ÛŒÙ‚Ø´ میزد Ùˆ معدلش پایه تصمیم اش Ù…ÛŒ شد. اما همیشه این جمع Ùˆ ØªÙØ±ÛŒÙ‚ ها درست از آب در نمی آمد. اغلب درآخر به این نتیجه Ù…ÛŒ رسید Ú©Ù‡ همان Ø§ØØ³Ø§Ø³ اولی Ú©Ù‡ بهش دست داده بود Ø¯ÙØ±Ø³Øª ترین راه بوده. این Ø¯ÙØ¹Ù‡ با بی ØÙˆØµÙ„Ú¯ÛŒ Ù…ÛŒ نوشت. انگار قلم خلا٠میل اش Ù…ÛŒ نوشت.
صدای کلیدی Ú©Ù‡ در در چرخید اÙکارش را بهم ریخت. سرش را برداشت. هَری وارد شد Ùˆ بی آنکه مثل همیشه سلام کند. کی٠اش را روی میز توی هال گذاشت Ùˆ بر ØØ³Ø¨ عادت به آشپزخانه Ø±ÙØª Ùˆ قوطی آبجویی را باز کرد Ùˆ بالا کشید. بعد از آنکه شامشان را خوردند. موقه صر٠قهوه جولی ÙØ±ØµØª را مناسب دید تا باهری ØµØØ¨Øª کند.Ø§ØØ³Ø§Ø³ کرد به اندازه کاÙÛŒ اورا به ØØ§Ù„ خودش گذاشته تا در مورد موضوع Ùکر کند. تصور Ù…ÛŒ کرد Ú©Ù‡ ØØªÙ…Ù† هَری عصبانیت اش خوابیده Ùˆ ØØ±Ù تازه ای برای Ú¯ÙØªÙ† دارد. دوÙنجان قهوه آورد Ùˆ مقابل هَری Ú©Ù‡ توی مبل چرمی شان لم داده بود Ùˆ تلویزیون نگاه Ù…ÛŒ کرد نشست Ùˆ با Ù„ØÙ† دوستانه ای پرسید:
ببینم توی این چند روز ÙØ±ØµØª کردی به موضوع Ùکر کنی؟
هَری در ØØ§Ù„ÛŒ Ú©Ù‡ با کنترل کانال تلویزیون را عوض Ù…ÛŒ کرد. بی آنکه به جولی نگاه کند. Ú¯ÙØª:
Ùکر کردن نداره.
همین یک کلام کاÙÛŒ بودتاجولی مطمئن شودکه هَری هنوز روی ØØ±ÙØ´ ایستاده. بر آن شد تا موضوع را جور دیگری پیش بکشد. پرسید:
ببینم هَری، تو اصلن Ùکر کردی Ú©Ù‡ چرا بچه Ù…ÛŒ خوای؟ واقعن دلم Ù…ÛŒ خواد بدونم.
هری Ú©Ù‡ تظاهر Ù…ÛŒ کرد Ú©Ù‡ دارد به تلویزیون نگاه Ù…ÛŒ کند Ú¯ÙØª:
خوب معلومه، مردم برا چی بچه درست می کنن.
جولی خودش را Ú©Ù…ÛŒ جلو کشید Ùˆ Ú¯ÙØª:
مگه هر کاری که مردم بکنن تو هم باید بکنی؟ دلیل ات برا بچه درست کردن اینه؟
برا بچه درست کردن دلیل نمی خواد خانم.
یعنی اینقدرموضوع پیش پا Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ ایه Ú©Ù‡ نیازی به ...ØŸ!
من اینو نمی Ú¯Ù… جولی، ØØ±Ùای منووارونه Ù†Ú©Ù†. منظورم اینه Ú©Ù‡ دلیل اونقدر روشنه Ú©Ù‡ لازم نیست Ú©Ù‡ بهش Ùکر Ú©Ù†ÛŒ. بچه، بچه است دیگه.
خوب همون دلیل روشنو بگو من واقعن می خوام بدونم.
هَری کنترل تلویزیون را روی مبل پرت کرد Ùˆ با Ù„ØÙ† تندی Ú¯ÙØª:
Ù…ÛŒ خوای چیو ثابت Ú©Ù†ÛŒ جولی؟ خوب ØØ§Ù„ا به هر دلیلی، منم دلم Ù…ÛŒ خواست بچه داشته باشیم، مثل همه ÛŒ مردم دنیا.
مگه ما بدون بچه خوشبخت نبودیم؟
ریطی نداره جولی، Ø§ØØ³Ø§Ø³ Ù…ÛŒ کردم چیزی Ú©Ù… داریم. Ùکر کردم یه بچه گرمی بیشتری به زندگی مون میده.
سؤال من اینه که آیا تو بچه می خواستی یا تکرار خودت؟
آخه وقتی که آدم می تونه بچه خودشو درست کنه چرا که نه.
از کجا مطمن بودی Ú©Ù‡ ØØªÙ…Ù† پسر Ùˆ عین خودت Ù…ÛŒ شه؟ ممکن بود Ú©Ù‡ دختر بشه Ùˆ صددرصد به من ببره.
میدونی جولی؟ازت خواهش Ù…ÛŒ کنم اصل مطلبوبگو Ùˆ این بازیو تمومش کن، من دیگه ØÙˆØµÙ„Ù‡ ندارم.
Ù…ÛŒ دونی هری؟ واقعن من نمی دونم Ú©Ù‡ چرااغلب آدمااینقدرخود خواهند. Ú©Ù‡ Ùقط Ù…ÛŒ خوان بچه از خون Ùˆ پوست Ùˆ استخوان خودشون باشه.
خوب کجای این اشکال داره؟
اشکالی نداره. اما من معتقدم Ú©Ù‡ این داشتن این دید به بچه، به این معناست Ú©Ù‡ اینجور آدما درØÙ‚یقت بچه نمی خوان، بلکه تکرار خودشونو Ù…ÛŒ خوان.
خوب این نظر توست جولی. مردم همون کاری رو Ù…ÛŒ کنن Ú©Ù‡ دلشون Ù…ÛŒ گه، این ØÙ‚ طبیعی شونه.
بله، اما در شرایطی مثل ما، ما Ù…ÛŒ تونیم انتخاب کنیم. Ù…ÛŒ دونی توی دنیا چقدر بچه بی سرپرست وجود داره؟ همین مردم Ú©Ù‡ شما Ù…ÛŒ گین اینقدر زیادی انداختن Ùˆ به امان خدا رها کردن Ú©Ù‡ ØØ³Ø§Ø¨ نداره آیا Ù…ÛŒ دونی Ú©Ù‡ همین بچه های معصوم در Ú†Ù‡ وضعیتی دارن زندگی Ù…ÛŒ کنن؟
جوری داری می گی انگار من اونارو انداختم!
نه موضوع این نیست هَری. اما ما Ù…ÛŒ تونستیم Ú©Ù‡ ØØ¯Ø§Ù‚Ù„ یکی ازاونا رو بیاریم Ùˆ خوشبخت اش کنیم. اما تو قبول نکردی.
هری دیگه از کوره در Ø±ÙØª Ùˆ از جایش برخاست Ùˆ با تندی Ú¯ÙØª:
بس دیگه جولی. بارها اینو Ú¯ÙØªÛŒ. تمومش Ú©Ù† دیگه. من دیگه از این Ø¨ØØ« بی نتیجه خسته شدم. Ú†Ù‡ غلطی کردم.
ØØ§Ù„ا Ù…ÛŒ Ú¯ÛŒ غلط. این تصمیم تو بود هَری Ú©Ù‡ تن به این روش بدیم. Ùˆ ØØ§Ù„امنو بی اونکه بخوام در شرلیطی قرار Ù…ÛŒ دی Ú©Ù‡ قاتل بشم Ùˆ این بچه بی گناه توی شکمم رو بکشم. مسئله اینه هَری.
اما تو هم قبول کردی جولی Ùˆ باپیشنهاد من مواÙقت کردی.
بله، بخاطر تو. Ùˆ ØØ§Ù„Ø§ØªÙˆØØ§Ø¶Ø±Ù†ÛŒØ³ØªÛŒ Ú©Ù‡ به خاطرمن، بخاطر زندگیمون، یک دندگیتو کنار بذاری.
کدوم یک دندگی جولی؟ میدونی چیه. من اصلن بچه نمی خوام. اشتباه کردم.
اما هَری، اشتباه را با اشتباه درست نمی کنن.
درستش چیه؟ اینکه بچه سیاهی رونگه داریم. ØµØ¨Ø ØªØ§Ø´Ø¨ جون ÙØ¨Ú©Ù†Ù… Ùˆ بیارم بچه دیگرانو بزرگ کنم؟ اینه راه درستش؟
کنار پنجره Ø±ÙØª Ùˆ پنجره را باز کرد Ùˆ سیگارش را روشن کرد Ùˆ Ú¯ÙØª:
تازه، جواب در Ùˆ همسایه رو Ú†ÛŒ بدم؟ نمی Ú¯Ù† این بچه از کجا اومد؟ برا چند Ù†ÙØ±Ù…ÛŒ تونیم ØªÙˆØ¶ÛŒØ Ø¨Ø¯ÛŒÙ…. Ù…ÛŒ دونی Ú†Ù‡ Ùکری Ù…ÛŒ کنن؟تاآخر عمرمون باید برا مردم ØªÙˆØ¶ÛŒØ Ø¨Ø¯ÛŒÙ… Ú©Ù‡ Ùکر بدی نکنن... نه جولی به هیچ قیمتی....
جولی میان ØØ±ÙØ´ پرید Ùˆ Ú¯ÙØª:
نه هَری، اینطوری به قضیه نگاه Ù†Ú©Ù†. اولن Ú©Ù‡ به کسی ربطی نداره. دومن هرکسی Ú©Ù‡ بقول تو توی خیابون مارو ببینه Ù…ÛŒ Ùهمه Ú©Ù‡ ØØªÙ…Ù† به ÙØ±Ø²Ù†Ø¯ÛŒ قبولش کردیم.لازم هم نیست Ú©Ù‡ برا کسی ØªÙˆØ¶ÛŒØ Ø¨Ø¯ÛŒÙ….
میدونی جولی؟ از اولش Ù…ÛŒ دونستم Ú©Ù‡ بهرقیمتی بچه رو Ù…ÛŒ خوای Ù†Ú¯Ù‡ داری. اینهمه Ùکرکنیم، Ùکرکنیم، همه اش Ùیلم بود. تامنو با خودت مواÙÙ‚ Ú©Ù†ÛŒ.
تلÙÙ† زنگ زد Ùˆ جولی به سراغ تلÙÙ† Ø±ÙØª. با عصبانیتی Ú©Ù‡ در صدایش بود Ú¯ÙØª:
Ø¨Ù„Ù‡ØŸØ¨ÙØ±Ù…ایین؟
سلام خانم دکتر.
نخیر، ØÙ‚یقت اش هنوز تصمیم قطعی Ù†Ú¯Ø±ÙØªÛŒÙ….
بله Ù…ÛŒ دونم. تا ÙØ±Ø¯Ø§ ØØªÙ…Ù† نظر قطعی مونو Ù…ÛŒ دیم.
چی؟ واقعن؟خوب اونا Ú†ÛŒ Ú¯ÙØªÙ†ØŸ
ÙØ¬Ø¯ÙŽÙ† Ù…ÛŒ خوان Ù†Ú¯Ù‡ اش دارن؟
به هری نگاه کرد Ùˆ Ú¯ÙØª:
نه، Ùکر نمی کنم قبول کنه.
Ù…ÛŒ خواین با خودش ØµØØ¨Øª کنید؟.
هَری جلو Ø±ÙØª Ùˆ گوشی را از جولی Ú¯Ø±ÙØª .
سلام خانم.
نخیر. من رضایت نمی دم.
من ØØ±ÙÛŒ با اونا ندارم. اما من نمی خوام باهاشون ØµØØ¨Øª کنم. این مشکل روشما درست کردین وخودتون هم تموش کنید.
Ù†ØÛŒØ± باید سقط بشه.
کدوم بچه؟ این یکی؟ اینطور Ú©Ù‡ معلومه بنده ØÙ‚ نظرندارم. خانم خودش Ù…ÛŒ دونه. Ø¨ÙØ±Ù…این با خودشون ØµØØ¨Øª کنید.
گوشی را بسوی جولی پرت کرد. جولی گوشی را برداشت Ùˆ سلام دوباره ای کرد Ùˆ به دکتر قول داد تا ÙØ±Ø¯Ø§ رأس ساعت چهار بیمارستان باشند.
گوشی را Ú©Ù‡ گذاشت. با عصبانیت از هَری خواست تا بنشیند Ùˆ برای آخرین بار با او ØØ±Ù بزند. روی کاناپه نشست Ùˆ Ú¯ÙØª:
ببین هری، این آخرین ØµØØ¨Øª منه باتو. هرچی Ú©Ù‡ بگی روش تصمیم Ù…ÛŒ گیرم. هَری در ØØ§Ù„ÛŒ Ú©Ù‡ مقابلش ایستاده بود Ú¯ÙØª:
پس بذارمنم روشن و برای آخرین باربگم که هردوشون رو سقط کنیم.
جولی Ú©Ù‡ مقداری رنگش پریده بود Ú¯ÙØª:
اینو قبلن هم Ú¯ÙØªÛŒ. ØØ±Ù تازه ای نداری؟
هری سری بعنوان نه تکان داد. و جولی پرسید:
واقعن نظرت همینه؟
بله
پس اگه من بخوام بچه رو نگه دارم چی؟
اون وقت من باید ازاین خونه برم.
جولی Ø§ØØ³Ø§Ø³ کرد Ú©Ù‡ باید Ø¨ØØ« را همینجا Ù†Ú¯Ù‡ دارد تا قدری Ùکرکند Ùˆ سنجیده جوابش را بدهد. سکوت کرد Ùˆ به پنجره خیره ماند. دوتا گنجشک لبه ÛŒ پنجره نشسته بودند. دقایقی همچنانکه خیره به پنجره ماند. دید Ú©Ù‡ یکی از گنجشکها پَر زد Ùˆ Ø±ÙØª.
هژبر
پائیز ۲۰۰۷ - دن هاگ