هژبر ----- بودن یا نبودن -
- بودن یا نبودن - Ùکر Ùˆ خیال این اتاق دست از سرش برنمی داشت. شایدهم Ùکر Ùˆ خیال او دست ازسر این اتاق بر نمی داشت. برایش مهم نبود Ú©Ù‡ کجاست Ùˆ با Ú©ÛŒ. بلکه مهم این بود Ú©Ù‡ Ùرصتی گیر بیاورد Ùˆ به آن اتاق Ùکرکند. Øتا شبها وقت
خواب Ù„Øا٠را روی سرش Ù…ÛŒ کشید تا صدای Ù†Ùس های شوهرش مزاØÙ… خیالپردازی اش نشود. توی آن تاریکی زیرلØا٠پرده ÛŒ روشن پنجره اتاق را بخاطرمی آوردکه با نسیم خنک بادی Ú©Ù‡ از توی Øیاط Ù…ÛŒ وزید بآرامی Ù…ÛŒ جنبید Ùˆ نورخورشیدرا Ø¨ÙˆØ¶ÙˆØ Ø§Ø²Ø®ÙˆØ¯ عبورمی داد Ùˆ روی موکت گلداری Ú©Ù‡ ک٠اتاق بود Ù…ÛŒ انداخت.
بعد به اتاق Ù…ÛŒ رÙت Ùˆ ابتدا درآستانه ÛŒ درمی ایستاد، دستانش را به چارچوبه درتکیه Ù…ÛŒ داد Ùˆ ازآنجا گوشه به گوشه ÛŒ اتاق را نگاه Ù…ÛŒ کرد. با تبسمی وارد Ù…ÛŒ شد Ùˆ چند بارجای تخت Ùˆ کمد را عوض Ù…ÛŒ کرد Ùˆ باز پشیمان Ù…ÛŒ شد Ùˆ همه را سرجای اولش Ù…ÛŒ برد. بعد به سراغ کمد Ù…ÛŒ رÙت، درش را Ú©Ù‡ باز Ù…ÛŒ کرد بوی پودر بچه ازکمد به بیرون Ùوران Ù…ÛŒ کرد Ùˆ او با اشتیاق Ù†Ùس عمیقی Ù…ÛŒ کشید. بعد بآرامی به لباسهایی توی Ù‚Ùسه ها Ú©Ù‡ با دقت Ùˆ سلیقه روی هم چیده شده بودند دست Ù…ÛŒ کشید. Ùˆ گاه یکی را برمی داشت به گونه اش Ù…ÛŒ چسباند Ùˆ چشمهایش را Ù…ÛŒ بست Ùˆ توی خیالش آنرا تن بچه Ù…ÛŒ کرد Ùˆ به تماشایش Ù…ÛŒ نشست.
Øالاداشت پیراهن سÙید ÛŒ راتن بچه Ù…ÛŒ کرد. دست پازدنهای بچه را زیر دستانش Øس Ù…ÛŒ کرد. تلÙÙ† زنگ زد. از خیال درآمد شیر آب را بست Ùˆ بشقاب را توی کاسه پرازک٠ظرÙشودی رها کرد Ùˆ به طر٠تلÙÙ† رÙت Ùˆ با دستان خیس گوشی را براداشت.
بله؟ بÙرماین.
سلام خانم شولتز ØŒ دکتر رÙزالین هستم.
سلام خانم دکتر.
شما Øالتون خوبه؟
بله خانم، ازاین بهتر نمی شه.
می دونیدخانم شولتزمی خواستم یه قراربزارم که اگه بتونیدسری به بیمارستان بیايید.
چطورخانم دکتر؟ مسئله ای چیزی شده؟
متأسÙانه بله خانم شولتز، درØقیقت مسئله مهمی پیش اومده Ú©Ù‡ باید هرچه زودتر با هاتون درمیون بذارم.
چه مسئله ای؟در چه موردیه؟
تلÙÙ†ÛŒ نمی شه بگم، باید بیاید اینجا.
کی؟... امروز..؟
بله، اگه بتونید عالیه.
خیلی خوب به Ù…Øض اینکه شوهرم اومد خونه دراولین Ùرصت میایم.
سعی کنید تا قبل ازساعت پنج بیاید.
خیلی خوب خانم دکتر.
گوشی را بآرامی روی تلÙÙ† گذاشت Ùˆ دست اش را روی شکمش گرÙت Ùˆ با نگرانی بÙکر رÙت. دیری نگذشت Ú©Ù‡ هَری به خانه آمد. با دیدن قیاÙÙ‡ جولی Ú©Ù‡ لباسهایش را پوشیده بود. پرسید:
- جایی می خوای بری جولی؟
بی آنکه به هَری نگاه کند Ú¯Ùت:
- باید بریم بیمارستان. دکتر رÙزالین زنگ زد. بایدتا قبل ازساعت پنج اونجا باشیم. وقت زیادی نداریم.
هَری به ساعتش نگاهی کرد با نگرانی پرسید:
آخه چرا؟ Ù†Ú¯Ùت برا چی؟
Ú†Ù‡ Ù…ÛŒ دونم Øالا Ù…ÛŒ ریم Ù…ÛŒ Ùهمیم دیگه.
جولی لباسهایش را با عجله پوشید Ùˆ باتÙاق هَری از خانه خارج شدند.
وقتی Ú©Ù‡ به بیمارستان رسیدند، دکتر تازه از اتاق عمل بیرون آمده بود. Ùˆ داشت دکمه ÛŒ یونیÙورم اش را Ù…ÛŒ بست. بادیدن آنهابادست اشاره دادتابدنبالش به اتاق مجاوربروند.
بدنبال دکتروارد اتاقی شدند. دکتردرØالیکه Ù…ÛŒ رÙت تا پشت میزش بنشیند با دست به آنها اشاره داد تا روی دو صندلی مقابل میز بنشینند.
دکترباØالت خستگی ای Ú©Ù‡ درچهره اش نشسته بود، دستی به چشمهایش کشید Ùˆ پرونده ای راکه روی میز بود برداشت Ùˆ با Ú©Ù…ÛŒ لرزش درصدایش Ú¯Ùت:
- مسئله ای روکه Ù…ÛŒ خوام بگم ممکنه ابتدا شنیدنش یه مقدری تکان دهنده باشه، اما ازَتون خواهش Ù…ÛŒ کنم Ú©Ù‡ آرامش خودتون رو ØÙظ کنید Ùˆ اجازه بدین Ú©Ù‡ من ØرÙامو تموم کنم.
هَری Ùˆ جولی باتعجب Ùˆ اضطراب به هم نگاه کردند. جولی دستش را روی شکمش برد Ùˆ Ú¯Ùت:
لطÙÙ† بگین Ú†ÛŒ شده خانم دکتر.
قصدم همینه خانم شولتز. اجازه بدین که اینطوربگم. بیمارستان مرتکب اشتباهی شده که عواقب آن به شما بر می گردد.
جولی اØساس کردکه هیچ وقت قلب اش به این شدت نزده. سرا پا گوش شد Ùˆ Ù†Ùس اش رابندبرد Ùˆ منتظرماندتا دکترØرÙØ´ راتمام کند. انگارگوش هایش سنگین شده بود Ùˆ صدای دکتر را Ø¨ÙˆØ¶ÙˆØ Ù…ÛŒ شنید. پرسید:
چه اشتباهی خانم دکتر؟
دکتر به صندلی اش تکیه داد Ùˆ Ú¯Ùت:
بیمارستان در عمل لقاء شما مرتکب اشتباه شده.
هَری پرسید:
این یعنی چی؟ چی اشتباه شده؟
جولی Ú¯Ùت:
ما Ú©Ù‡ همین پریروز برای کنترل اینجا بودیم Ùˆ Ú¯Ùتیدکه همه چیز مرتب Ùˆ عالیه.
دکتر Ú©Ù‡ داشت خودکارش را میان انگشتانش Ù…ÛŒ چرخاند Ú¯Ùت:
بله کاملن درسته. بچه و شما هردودر وضعیت عالی هستید و خدا رو شکر که هیچ مشکل آنچنانی نیست.
جولی خودش را جمع کرد و پرسید:
پس دیگه چی می گین خانم؟ چه اشتباهی شده؟
چطوری بگم خانم شولتز، شما از شوهرتون Øامله نیستین.
هَری با عصبانیت پرسید:
Ú†ÛŒ Ù…ÛŒ گین خانم؟! پس ازکی Øامله است؟
اسپرم شما با کس دیگری عوض شده.
هری از جایش بلند شد و پرسید:
- لطÙÙ† ÙˆØ§Ø¶Ø ØªØ± بگین خانم ØŒ من متوجه نمی شم.
در عمل لقاء جولی از اسپرم شما استÙاده نشده.
یعنی چی. این شوخی ها چیه خانم دکتر؟ پس اسپرم من چی شده؟
مشکل همینه Ú©Ù‡ متاسÙانه اسپرم شماهم برای شخص دیگری استÙاده شده.
جولی اØساس کردکه Øالش خوب نیست. بغض سنگینی توی گلویش نشست Ùˆ به گریه اÙتاد Ùˆ در Øالی Ú©Ù‡ دستمالی را از توی کی٠اش در میاورد با صدای گرÙته ای Ú¯Ùت:
یعنی، یعنی این بچه توی شکمم ....؟
بله متأسÙانه همینطوره.
هَری با مشت روی میز دکتر کوبید Ùˆ Ú¯Ùت:
این غیر ممکنه خانم.
دکتر با خونسردی Ú¯Ùت:
بیمارستان تمام مسؤلیت این اشتباه را بعهده می گیره.
هَری Ú©Ù‡ همچنان عصبانی بود، با Ù„ØÙ† تندی Ú¯Ùت:
چه مسؤلیتی خانم ؟ بیمارستان اگه مسؤلیت سرش می شد که اینطور نمی شد.
دکتر با خونسری Ú¯Ùت:
من عصبانیت شما را درک Ù…ÛŒ کنم . اما بهتره Ú©Ù‡ به راه ØÙ„ های ممکن Ùکرکنیم.
کدوم راه ØÙ„ خانم؟
اگه آرامش تون رو ØÙظ کنید Ù…ÛŒ شه راجه بهشون Øر٠زد.
جولی درØالی Ú©Ù‡ با دستمال اشکهایش را پاک Ù…ÛŒ کرد پرسید:
Ú†Ù‡ راه ØÙ„ هایی؟
می دونید خانم، خوشبختانه هنوز اونقدردیر نشده که کاری نشه کرد.
جولی دوباره به گریه اÙتاد Ùˆ در میان گریه هایش Ú¯Ùت:
الان دیگه چکار می تونیم بکنیم؟
یابچه را نگه دارین و یا اینکه سقط اش کنیم و از نوشروع کنیم، با هزینه بیمارستان ..
هَری برخاست Ùˆ مقابل میز دکتر ایستاد Ùˆ با عصبانیت Ú¯Ùت:
به همین سادگی؟ دستانش را روی میز دکتر تکیه کرد و ادامه داد:
Ú†ÛŒ Ú†ÛŒ رو Ù†Ú¯Ù‡ اش دارین خانم؟ من این همه زØمت Ùˆ بیا Ùˆ برو Ùˆ هزینه نکردم Ú©Ù‡ بچه ÛŒ دیگران رو بزرگ کنم.
جولی چشمهایش را پاک کرد Ùˆ Ú¯Ùت:
- اجازه بده ببینم دکتر چی می گه هَری. اینقدر شلوغش نکن.
دکتر ادامه داد:
بهر Øال کاریه Ú©Ù‡ شده. Ùˆ بهتره تا دیر نشده. اØساسات روکنار بذارین Ùˆ تصمیم عاقلانه ای بگیرید.
و ادامه داد:
متأسÙÙ… Ú©Ù‡ این وضعیت پیش اومده. در همه امور اشتباه Ù…ÛŒ شه، در طبابت هم Ùˆ ما پزشکان هم مثتثنا نیستیم.
هَری Ú¯Ùت:
- به این Ù…ÛŒ گین اشتباه! خانم این جنایته، آدم Ú©Ùشیه. قتله.
جولی بی توجه به هَری پرسید:
چقدر Ùرصت هست خانم دکتر؟
کمتر از دوهÙته. Ùˆ ادامه داد: ضمنن اینم بگم Ú©Ù‡ اگه اØیانن تصمیم تون براین شد Ú©Ù‡ بچه رو Ù†Ú¯Ù‡ دارین، رضایت آقای اسمیت ضروریه.
هَری دوباره جلو آمد و پرسید:
آقای اسمیت دیگه کیه؟
دکتر Ú¯Ùت:
پدر ژنتیکی بچه.
هری دستش را با عصبانیت بالا آورد Ùˆ Ú¯Ùت:
- نه خانم معلومه که نگه اش نمی داریم. و ادامه داد: منم اجازه نمی دم که بچه ام توی شکم زن غریبه ای باشه.
جولی که از این مکالمه انگار گیج و منگ شده بود، سرش را بر داشت و پرسید:
به اونها هم خبر دادین؟
دکتر سرش را بعلامت آری تکان داد. و جولی دوباره پرسید:
خوب ØŸ اونا Ú†ÛŒ Ú¯Ùتند؟
هَری Ú©Ù‡ انگار از این Øر٠جولی خوشش نیامده بود. نگاه اعتراض آمیزی به اوکرد Ùˆ Ú¯Ùت:
- نظر اونا چه اهمیتی داره جولی؟ نه من بچه اونا رو نگه ...
جولی Øر٠هَری را قطع کرد Ùˆ دوباره از دکتر پرسید. Ùˆ دکترگÙت:
خانم Ùˆ آقای اسمیت هنوز نظر قطعی شون رو به ما اعلام نکردن. Ùعلن دارن روی موضوع Ùکر Ù…ÛŒ کنند. اما قول دادند Ú©Ù‡ تا آخر Ù‡Ùته خبر میدن.
جولی پرسید:
این آقا و خانم اسمت جوانند؟
دکتر سری تکان داد ÙˆÚ¯Ùت:
بله یک زوج سیاه پوست جوان. تقریبن هم سن و سال شما.
هَری با خشم پرسید:
یعنی یه بچه سیاه توی شکم جولیه؟
جولی از این برخورد هَری ناراØت شد Ùˆ با Ù„ØÙ† تندی رو به او کرد Ùˆ Ú¯Ùت:
چی می گی هَری. خودتو کنترل کن. پرت و پلا می گی.
هَری چیزی Ù†Ú¯Ùت Ùˆ با عصبانیت از اتاق خارج شد Ùˆ دررا Ù…ØÚ©Ù… پشت سرش بهم کوبید. Ù„Øظاتی بین دکتر Ùˆ جولی ØرÙÛŒ ردو بدل نشد. جولی ازØرکتهای هَری خجالت Ù…ÛŒ کشید. از دکتر به خاطر رÙتارناپسند شوهرش عذرخواهی کرد Ùˆ Ú¯Ùت:
- خیلی خوب خانم دکتر. اینطور Ú©Ù‡ معلومه ما راه دیگه ای نداریم. پس اجازه بدین Ú©Ù‡ ماهم روی مسئله Ùکر کنیم. سعی Ù…ÛŒ کنیم Ú©Ù‡ ماهم تا Ùرصت هست نظر قطعی مونو اعلام کنیم. Øقیقت اش من الان توی شوک هستم. انگار دارم خواب Ù…ÛŒ بینیم.
دستمال دیگری را از توی کی٠درآورد و گونه هایش را پاک کرد و ادامه داد:
- من Ùعلن Øالم زیادخوب نیست. نیاز به آرامش دارم. باید صبرکنم تا عصبانیت هَری هم بگذره Ùˆ..
دکتر توی ØرÙØ´ پرید Ùˆ Ú¯Ùت:
درک Ù…ÛŒ کنم. Ùˆ عصبانیت هَری هم قابل درکه. Ùˆ مابه اینگونه رÙتارهای تند ارباب رجوع عادت داریم.
جولی Ú©Ù‡ داشت برمی خواست Ú¯Ùت:
نمی دونم خانم دکتر شایداگه ازشوک دربیام، از هَری بیشترعصبانی بشم. و ادامه داد:
- امامن اول می خوام که نظرخانم و آقای اسمیت روبدونم. درتصمیم گیریم مؤثره.
خانم دکتر Ú©Ù‡ داشت بدرقه اش Ù…ÛŒ کرد Ú¯Ùت:
Øتمن، به Ù…ÙŽØض دریاÙت، بهتون خبرمی دم. اما Ùراموش نکنیدکه نظر شما هم برای اونا Ù…Ùهمه.
جولی سری تکان داد و با راهنمایی دکتر از اتاق خارج شد.
توی راهرو بیمارستان زنی را که کلی شینگ و سرم بهش وصل بود با تخت چرخداراز اتاق عمل بیرون می آوردند. جولی با دیدن زن که او را نگاه می کرد تبسمی کرد و بآرامی ازکنارشان گذشت.
بیرون Ú©Ù‡ آمد، هَری را دیدکه کنارماشین داردسیگارمی کشد. با دیدن جولی سیکارش را با عصبانیت روی زمین انداخت Ùˆ سوار ماشین شد. جولی هم بی آنکه چیزی بگوید سوار شد . Ù„Øظاتی گذشت Ùˆ جولی Ùقط گریه Ù…ÛŒ کرد. Ùˆ هری با خشمی Ú©Ù‡ درچهره اش نشسته بود Ù…ÛŒ راند. جولی دلش Ù…ÛŒ خواست تاگریه امانش دهد Ùˆ با هَری صØبت کند. دنبال کلماتی مناسب Ù…ÛŒ گشت تا بØØ« را آغاز کند. اما مانده بود Ú©Ù‡ با Ú†Ù‡ جمله ای شروع کند. آدم وقتی نظر قطعی ای ندارد. Ùˆ مجبور است Ú©Ù‡ نظرش را بدهد. کلمات را Ú©Ù… Ù…ÛŒ آورد. جولی خودش هنوز نیاز به وقت کاÙÛŒ داشت تا از شوک در بیاید Ùˆ منطقی روی موضوع Ùکر کند، همه جوانب خوب Ùˆ بد موضوع را بسنجد تا به نتیجه Ùˆ نظر مشخصی برسد
اما بدون Ú©Ù…Ú© هَری Ù…Ú¯Ù‡ Ù…ÛŒ شد. مسئله به هردوی آنها مربوط Ù…ÛŒ شد. باید با هم Ùکر Ù…ÛŒ کردند. پس باید با هَری Øر٠می زد.
به هَری نگاه کرد Ú©Ù‡ با اخمهای درهم، همچنان Ù…ÛŒ راند. تبسمی مصنوعی بر لب نشاند Ùˆ دستش را روی زانوی هَری گذاشت Ùˆ Ú¯Ùت:
در چنین شرایط من توقع بیشتری از تو دارم هَری.
هَری چیزی Ù†Ú¯Ùت Ùˆ جولی ادامه داد:
همیشه بااین عصبانیتها Ùˆ برخوردهای تند Ùˆ اغراق آمیزت منودرشرایط بØرانی Ú©Ù‡ واقعن بهت نیازدارم، تنهام Ù…ÛŒ ذاری. دراین شرایط، اØساس تنهایی Ùˆ ÙˆØشت Ù…ÛŒ کنم، Ù…ÛŒ ترسم. نمی تونم تنهایی تصمیم بگیرم. نمی دونم چکار باید بکنم.
هَری همچنان سکوت کرده بود Ùˆ انگارØرÙهای جولی را نمی شنید. اما جولی با این رÙتار هَری بیگانه نبود. Ùˆ ادامه داد:
با این رÙتار Ùˆ واکنش های خشن ات همیشه راه هرهمکاری Ùˆ هم Ùکری رو به من Ù…ÛŒ بندی. Ùˆ این موردیه Ú©Ù‡ همواره منوآزارمیده هری.
هَری علاقه ای به Øر٠زدن نشان نداد. ازچیزی بیشتراز اتÙاقی Ú©Ù‡ اÙتاده بود عصبانی بود. توی ذهنش دنبال دلیلی بود Ú©Ù‡ چرا جولی از سقط جنین خوشش نیامده بود. چرا راهش را از او جدا کرده بود. یعنی برای او Ùرقی نمی کنه Ú©Ù‡ بچه اوتوی شکمش باشه یامرد دیگه ای؟ اما نمی خواست Ú©Ù‡ مستقیم Ùˆ با این صراØت با جولی در میان بگذارد. هنوز باور این امر برایش مشکل بود.
جولی بار دیگر ØرÙهایش را تکرار کرد. واکنشی از هَری ندید. به شانه اش زد Ùˆ Ú¯Ùت:
های آقا! کجای؟ صدای منو Ù…ÛŒ شنوی؟ دارم با تو Øر٠می زنم.
هَری سرش را بسوی او چرخاند. جولی ادامه داد:
جوری رÙتار Ù…ÛŒ Ú©Ù†ÛŒ Ú©Ù‡ انگار باهام قهری، انگار تقصیر منه Ú©Ù‡ اینطور شده.
هَری سری تکان داد و جولی ادامه داد:
چراØر٠نمی زنی. این تنها تو نیستی Ú©Ù‡ ناراØتی. بیشترین ضربه رو من خوردم هَری. چرا سکوت کردی؟ ما وقت زیادی نداریم .
هَری ناخودآگاه Ú¯Ùت:
هرکاری که می خوای بکن.
جولی Øر٠اش را به شوخی گرÙت Ùˆ Ú¯Ùت:
خودتو لوث نکن هَری. موقع شوخی کردن نیست.
هَری بی آنکه به او نگاه کند Ú¯Ùت:
نه جدی می گم، منم با بچه ام هرکاری خواستم می کنم.
جولی اخمهایش را در هم کشید و با تعجب و کمی عصبانیت پرسید:
منظورت چیه هَری؟ مگه ماچندتا بچه داریم که بچه ام و بچه ات می کنی؟
- منظورم اونیه که توی شکمته. خوب اون بچه من نیست که. بچه من توی شکم زنیه که توی عمرم ندیدمش.
اینطوری به مسئله نگاه نکن هَری که به جایی نمی رسیم.
میدان پهنی را دور زد Ùˆ Ú¯Ùت:
Ù…ÛŒ Ú¯ÛŒ من چکارکنم جولی؟. من Ùقط Ù…ÛŒ تونم نص٠مسئله رو ØÙ„ کنم. Ùˆ جوابش روشنه Ùˆ نیازی به Ùکرکردن هم نداره. Øالا اگه تومی خوای بچه ÛŒ دیگران رو Ù†Ú¯Ù‡ داری با خودته.
جولی سری تکان داد Ùˆ Ú¯Ùت:
Ù…Ú¯Ù‡ من چیزی Ú¯Ùتم Ú©Ù‡ تو این ØرÙومیزنی. من Ú©ÛŒ Ú¯Ùتم Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ خوام بچه رو Ù†Ú¯Ù‡ دارم؟ من برا تصمیم گرÙتن به Ú©Ù…Ú© تو نیاز دارم. ما باید باهم همه جوانب رودرنظر بگیریم Ùˆ یک تصمیم منطقی بگیریم. زندگی هردوی ماست.
پس دیگه تصمیم نداره. روشنه. سقط اش Ù…ÛŒ کنیم. این دیگه Ùکرکردن نداره.
هَری، این مسئله مرگ و زندگیه. شوخی که نیست.
کدوم زندگی. اونا Ú©Ù‡ هنوز یه کرم چندگرمی بیشتر Ú©Ù‡ نیستن. جوری Ù…ÛŒ Ú¯ÛŒ Ú©Ù‡ انگار Ù…ÛŒ خوایم جوون هیجده ساله رو بکشیم. تازه، این گناه ما نیست Ú©Ù‡. گناهش به گردن بیمارستان Ùˆ دکتره، نه ما. ما باید به خودمون Ùکر کنیم جولی.
جولی از تعجب سرش را چند بار تکان داد Ùˆ با ناباوری به هری نگاه کرد Ùˆ Ú¯Ùت:
واقعن تو اینطور Ùکر Ù…ÛŒ کنی؟
هَری Ú¯Ùت بله. راه منطقی Ø´ هم همینه.
متاسÙÙ… برات هَری. شایدم باید برا خودم باید متأس٠باشم. Ùˆ ادامه داد:
ازاولش من با این شیوه بجه دار شدن مواÙÙ‚ نبودم. چقدرگÙتم بیا از این همه بچه ÛŒ بی سرپرست توی دنیا یکی رو بیاریم. اما توگÙتی Ú©Ù‡ من بچه خودم رو Ù…ÛŒ خوام . Ùراموش Ù†Ú©Ù† Ú©Ù‡ این تصمیم تو بود هَری.
هری توی ØرÙØ´ پرید ÙˆÚ¯Ùت:
Ù…ÛŒ دونم. لازم نیست Ú©Ù‡ مرتب به رخم بکشی. اما توهم با این روش مواÙقت کردی.
جولی آهی Ú©Ø´ÛŒ Ùˆ Ú¯Ùت:
ما این بØثهاچیزی روØÙ„ نمی کنیم. Øالا دیگه اینطور شده، باید Ùکری بکنیم؟.
- من نظرم رو Ú¯Ùتم جولی. سقط هردوتاش، وسلام.
یعنی چی؟ پاک کردن صورت مسئله Ú©Ù‡ راه ØÙ„ نیست هَری.
من راه دیگه ای بلد نیستم جولی . اگه راه دیگه ای داری خوب بگو٠می شنوم.
- عصبانیت روکنار بذار Ùˆ منطقی روش Ùکرکن. ما Ù…ÛŒ خواستیم Ú©Ù‡ به کسی جون بدیم، زندگی بدیم، Ù…Øبت بدیم ... Øالا تو Ù…ÛŒ خوای جون Ùˆ زندگی دونÙر رو Ú©Ù‡ زنده اند بگیری؟
Ú¯Ùتم جولی گناهش به گردن ما نیست. به گردن کسی Ú©Ù‡ اونارو بوجود آورده.
بله Ú¯Ùتنش ساده است. بقول... سگ من نبود.. . اما این مایم هَری Ú©Ù‡ تصمیم Ù…ÛŒ گیریم Ú©Ù‡ اونارو بکشن.
تو به درآوردن یه کرم از توشکمت می گی ...
Ù…ÛŒ دونی هَری بعضی وقتا اØساس Ù…ÛŒ کنم Ú©Ù‡ ماچقدر با هم Ùرق داریم. Ùˆ تعجب Ù…ÛŒ کنم Ú©Ù‡ با این همه تÙاوت هنوز با هم داریم زندگی Ù…ÛŒ کنیم.
هَری با عصبانیت ترمز دستی را کشید Ùˆ Ú¯Ùت:
-تو Ù…ÛŒ Ú¯ÛŒ یاباید من با همه ÛŒ ØرÙای تومواÙÙ‚ باشم یاتÙاوت عقیده داریم؟ خوب معلومه Ú©Ù‡ دوآدم متÙاوت دو عقیده متÙاوت دارند، دلیلی نداره Ú©Ù‡ من درهمه ÛŒ مواردباتوهم عقیده باشم. چراتوخودتوباعقاید من هماهنگ نمی کنی؟. همیشه من باید عقاید تورو بپذیرم؟.
Ùˆ با تندی از ماشین پیاده شد. بدنبال او جولی هم پیاده شد Ùˆ در Øالی Ú©Ù‡ توی کی٠اش دنبال کلید Ù…ÛŒ گشت Ú¯Ùت:
نه من اینو نمی Ú¯Ù… هَری. اما ما Ù…ÛŒ تونیم در مواردی Ú©Ù‡ اختلا٠عقیده داریم با بØØ« منطقی به تواÙÙ‚ÛŒ نسبی برسیم.
- بذار بهت بگم جولی، نظر من عوض نمی شه. سقط و تمام. و با عصبانیت داخل خانه شد.
جولی هم پشت سرش وارد شد Ùˆ Ú¯Ùت:
همیشه اینطور بودی. تامی خوام باهات جدی Øر٠بزنم، اینطور واکنش نشون Ù…ÛŒ دی Ú©Ù‡ راه هر بØØ« منطقی رو Ù…ÛŒ بندی.
کی٠اش را روی میز توی هال گذاشت Ùˆ در Øالی Ú©Ù‡ کاپشن اش را درمی آورد Ú¯Ùت:
- اینطور نباش هَری. بهرØال ما زن وشوهریم. همدیگر رادوست داریم. Ùˆ زندگی مشترک داریم. پس بیا Ùˆ این یک دÙعه قدری آرام Ùˆ منطقی Ùˆ جدی باش.
هَری که داشت در یک بطری آبجو را باز می کرد پرسید:
از من چی می خوای جولی؟
از تو Ù…ÛŒ خوام Ú©Ù‡ مسؤلانه Ùکرکنی.
یعنی اینکه نظرم رو بگم؟خیلی خوب Ù…Ú¯Ù‡ من چند دÙعه بایدتکرار کنم.
نه هَری الان نمی خواد بگی. Ùعلن چندروزی Ùرصت هست. ازت Ù…ÛŒ خوام Ú©Ù‡ روی موضوع Ùکرکنی. شاید نظرت عوض شد Ùˆ راه ØÙ„ بهتری به ذهنت رسید.
بنظر من همونطورکه بارها Ú¯Ùتم. تکلی٠ما روشنه...
Ú¯Ùتم الان نمی خواد Ù‡ÛŒ تکرارش Ú©Ù†ÛŒ. اینو Ù…ÛŒ دونم.
هَری بطری آبجو را از دهانش گرÙت Ùˆ روی میز گذاشت Ùˆ Ú¯Ùت:
مث اینکه تو تصمیمتو گرÙتی Ùˆ Ùقط بله ÛŒ منو Ù…ÛŒ خوای، نه؟
جولی درØالی Ú©Ù‡ داشت به اتاقش Ù…ÛŒ رÙت Ú¯Ùت:
نه هَری من هنوز هیچ تصمیمی نگرÙتم. برا همینه Ú©Ù‡ دارم با تو سر Ùˆ کله Ù…ÛŒ زنم.
به اتاق رÙت Ùˆ در را Ù…ØÚ©Ù… پشت سرش بست. هَری آخرین جرعه آبجو را سرکشید. Ùˆ بدنبالش به اتاق خواب رÙت. جولی روی تخت دراز کشیده بود. جلو رÙت Ùˆ لبه تخت نشست. دستش را روی زانوی جولی گذاشت. جولی دستش را گرÙت Ùˆ به عقب هل داد. هری تبسمی کرد Ùˆ به طرÙØ´ خم شد Ùˆ Ú¯Ùت:
قهری؟
جولی چیزی Ù†Ú¯Ùت. هَری ادامه داد:
آیا این گناهه Ú©Ù‡ من بچه خودم رو Ù…ÛŒ خوام؟ دست خودم نیست، در Øالی Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ تونم بچه خوم، از خون خودم را داشته باشم چرا بچه دیگران رو بزرگ کنم.
جولی بی آنکه به اونگاه کنددر Øالیکه بازویش را روی چشمهایش گذاشته بود زیر لب Ú¯Ùت:
خودم، خودم،
هری به شوخی زد Ùˆ Ú¯Ùت:
پس بگم آقای اسمیت ؟.
جولی دست اش را از روی چشم اش برداشت Ùˆ Ú¯Ùت:
جوری می گی انگار با این آقا خوابیدم. بهت خیانت کردم!
هری دوباره دستش را روی پای جولی گذاشت Ùˆ با تبسمی Ú¯Ùت:
Ù…Ú¯Ù‡ نمی خواستی Ú©Ù‡ راجه بهش Øر٠بزنیم؟ خوب پاشو بشین من الان آمادگیشو دارم. Ùردا شاید نظرم عوض بشه.
جولی سرش را از روی بالش برداشت Ùˆ نشست. Ùˆ Ú¯Ùت:
بÙرما. من گوشم با توعه.
هری Ú¯Ùت:
- تا Øالا تو از من پرسیدی. Øالا من از تو Ù…ÛŒ پرسم. تو نظرت چیه. دل تو Ú†ÛŒ Ù…ÛŒ خواد؟
من هنوز نمیتونم تصمیم بگیرم هَری. Ù…ÛŒ خوام این چند روزه رو روش Øسابی Ùکرکنم.
خوب یه چیزی بگو، بهرØال دلت یه چیزی Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡ دیگه. مطرØØ´ Ú©Ù† تا روش بØØ« کنیم.
نمی دونم هَری. هرچه Ùکرمی کنم. نمی تونم قبول کنم Ú©Ù‡ سقطش کنیم. دلم رضا نمی ده Ú©Ù‡ یه انسان روبکشیم.
هًَری دستش را از روی پای جولی برداشت Ùˆ Ú¯Ùت:
تو ØÙ‚ داری خانم. اگه بچه من Ùˆ از خون من نیست، بچه تو Ùˆ از خون تو Ú©Ù‡ هست. ØÙ‚ داری. برا تو Ú†Ù‡ Ùرقی Ù…ÛŒ کنه Ú©Ù‡ پدرش من باشم یا ...
جولی توی ØرÙØ´ پرید Ùˆ Ú¯Ùت:
باز بØØ« رومنØر٠نکن هَری. پدر بچه کسیه Ú©Ù‡ اونو بزرگ Ù…ÛŒ کنه. به اومØبت Ù…ÛŒ کنه. Ùˆ اون Ù…ÛŒ تونه توباشی یا هرکس دیگه ای. پس اگه قبول Ú©Ù†ÛŒ بچه تو Ù…ÛŒ شه.
هَری با Ú©Ù…ÛŒ تندی Ú¯Ùت:
دیدی Ú¯Ùتم Ú©Ù‡ تو تصمیمتو گرÙتی Ùˆ Ùقط منتظر بله ÛŒ منی؟
جولی زانواش را بغل کرد Ùˆ Ú¯Ùت:
واقعن من دیگه نمی دونم Ú©Ù‡ چطور باید با توØر٠زد. بعد از این همه سال باید هنوزمواظب Øر٠زدنم باشم. همیشه ØرÙای منو با دید خودت برداشت Ù…ÛŒ Ú©Ù†ÛŒ.
مگه غیراز اینه؟.
هَری، من این رو هم به عنوان یک راه Ù…Ø·Ø±Ø Ù…ÛŒ کنم. من هنوزخودم هیچ تصمیمی نگرÙتم. بایدچندبار بگم.چراهمش دنبال بهانه ای تاØر٠خودتو به Ú©Ùرسی بنشونی. من Ùقط راجه به این بچه توی Ø´Ú©Ù… خودم Ú©Ù‡ نمی Ú¯Ù…. نگران اون یکی هم هستم.
پس بذار بهت بگم جولی، من اصلن Øتا نمی خوام اینو بشنم اش. اگه Ù…ÛŒ خواهی Ú©Ù‡ نتیجه ای بگیریم. دیگه بقول خودت این راه رو Ù…Ø·Ø±Ø Ù†Ú©Ù†. اگه راه دیگه ای بجز سقط داری بگو Ù…ÛŒ شنوم.
دلیل ات برا این Øساسیت چیه هَری؟ چرا نمی خوای روی این راه هم Ùکر کنی؟.
هری بعنوان اعتراض چیزی Ù†Ú¯Ùت. جولی ادامه داد:
بچه، بچه است. Ú†Ù‡ از خون خودت باشه Ú†Ù‡ نه. مهم لذتیه Ú©Ù‡ آدم ازبزرگ کردنش میبره. ازخوشبخت کردنش. ازشیطنت هاش، ازبابا Ú¯Ùتناش، از...این خودخواهیه آدمه Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ خواد Øتمن از خون خودش باشه. واقعن هَری این خودخواهیه...
هَری باعصبانیت Ú¯Ùت:
پس پنچ میلیارد انسان توی دنیا همه خودخواهند؟
نه من اینو نمیگم. اما Ùراموش Ù†Ú©Ù† Ú©Ù‡ خیلی ها بچه های بی سرپرست رومی آرند Ùˆ مثل بچه ÛŒ خودشون بزرگ Ù…ÛŒ کنند Ùˆ به اونا خوشبختی میدند. اصلن هم Ùکر نمی کنند Ú©Ù‡ بچه خودشون نیست.
اما من اینطور نیستم. دست خودم نیست خانم. من اینطوری درست نشدم. یا بچه خودم، یا هیچ کس. تمام.
هَری ازت خواهش می کنم. بیا و کمی منطقی باش.
منطق می گه سقط و وسلام.
Ù…ÛŒ دونی هری تا این Ù„Øظه من هیچ تصمیمی نداشتم. Ù…ÛŒ خواستم تا با هم روی همه جوانب اش Ùکرکنیم. اما با رÙتار غیر منطقی ای Ú©Ù‡ تو داری، تشویم Ù…ÛŒ Ú©Ù†ÛŒ Ú©Ù‡ واقعن بچه رونگه دارم.
هَری با عصبانیت از اتاق خارج شد Ùˆ در Øال رÙتن Ú¯Ùت:
نگه دار. اما دیگه من پام توی این خونه نمی خوره.
بعد از رÙتن هری. جولی توی خودش رÙت Ùˆ دلشوره ÛŒ سختی گرÙت. اØساس کرد Ú©Ù‡ قدری تند برخورد کرده. نباید با این صراØت با او صØبت Ù…ÛŒ کرد.
چند روز بی هیچ کلامی در مورد موضوع گذشت. نه جولی دیگر چیزی Ù…ÛŒ Ú¯Ùت Ùˆ نه هری. توی هرکدام با خودشان مشغول بودند. Øالاجولی نه تنها به بچه Ù…ÛŒ بایست Ùکر کند، بلکه ادامه زندگی با هَری هم برایش سؤال شده بود. در وضعیت عادی هَری مرد مناسب Ùˆ دوست داشتنی بود. اما درشرایط بØرانی کسی نبود Ú©Ù‡ به او تکیه کرد. آدم دیگری Ù…ÛŒ شد. Ùˆ خودخواهی اش همواره او را آزار داده بود.
Øالا نشسته بود تا همه چیز را طبق عادت همیشگی اش روی کاغذ بیاورد. Ùˆ مثل مسئله ÛŒ ریاضی Øَلش کند. بعد از آنکه تمام اÙکارش را روی کاغذ Ù…ÛŒ نوشت. جلوی هر مورد علامت٠منÙÛŒ Ùˆ یا مثبت Ù…ÛŒ گذاشت. گاه بجای علامت نمره Ù…ÛŒ داد. Ùˆ در آخر جمع Ùˆ تÙریقش میزد Ùˆ معدلش پایه تصمیم اش Ù…ÛŒ شد. اما همیشه این جمع Ùˆ تÙریق ها درست از آب در نمی آمد. اغلب درآخر به این نتیجه Ù…ÛŒ رسید Ú©Ù‡ همان اØساس اولی Ú©Ù‡ بهش دست داده بود دÙرست ترین راه بوده. این دÙعه با بی Øوصلگی Ù…ÛŒ نوشت. انگار قلم خلا٠میل اش Ù…ÛŒ نوشت.
صدای کلیدی Ú©Ù‡ در در چرخید اÙکارش را بهم ریخت. سرش را برداشت. هَری وارد شد Ùˆ بی آنکه مثل همیشه سلام کند. کی٠اش را روی میز توی هال گذاشت Ùˆ بر Øسب عادت به آشپزخانه رÙت Ùˆ قوطی آبجویی را باز کرد Ùˆ بالا کشید. بعد از آنکه شامشان را خوردند. موقه صر٠قهوه جولی Ùرصت را مناسب دید تا باهری صØبت کند.اØساس کرد به اندازه کاÙÛŒ اورا به Øال خودش گذاشته تا در مورد موضوع Ùکر کند. تصور Ù…ÛŒ کرد Ú©Ù‡ Øتمن هَری عصبانیت اش خوابیده Ùˆ Øر٠تازه ای برای Ú¯Ùتن دارد. دوÙنجان قهوه آورد Ùˆ مقابل هَری Ú©Ù‡ توی مبل چرمی شان لم داده بود Ùˆ تلویزیون نگاه Ù…ÛŒ کرد نشست Ùˆ با Ù„ØÙ† دوستانه ای پرسید:
ببینم توی این چند روز Ùرصت کردی به موضوع Ùکر کنی؟
هَری در Øالی Ú©Ù‡ با کنترل کانال تلویزیون را عوض Ù…ÛŒ کرد. بی آنکه به جولی نگاه کند. Ú¯Ùت:
Ùکر کردن نداره.
همین یک کلام کاÙÛŒ بودتاجولی مطمئن شودکه هَری هنوز روی ØرÙØ´ ایستاده. بر آن شد تا موضوع را جور دیگری پیش بکشد. پرسید:
ببینم هَری، تو اصلن Ùکر کردی Ú©Ù‡ چرا بچه Ù…ÛŒ خوای؟ واقعن دلم Ù…ÛŒ خواد بدونم.
هری Ú©Ù‡ تظاهر Ù…ÛŒ کرد Ú©Ù‡ دارد به تلویزیون نگاه Ù…ÛŒ کند Ú¯Ùت:
خوب معلومه، مردم برا چی بچه درست می کنن.
جولی خودش را Ú©Ù…ÛŒ جلو کشید Ùˆ Ú¯Ùت:
مگه هر کاری که مردم بکنن تو هم باید بکنی؟ دلیل ات برا بچه درست کردن اینه؟
برا بچه درست کردن دلیل نمی خواد خانم.
یعنی اینقدرموضوع پیش پا اÙتاده ایه Ú©Ù‡ نیازی به ...ØŸ!
من اینو نمی Ú¯Ù… جولی، ØرÙای منووارونه Ù†Ú©Ù†. منظورم اینه Ú©Ù‡ دلیل اونقدر روشنه Ú©Ù‡ لازم نیست Ú©Ù‡ بهش Ùکر Ú©Ù†ÛŒ. بچه، بچه است دیگه.
خوب همون دلیل روشنو بگو من واقعن می خوام بدونم.
هَری کنترل تلویزیون را روی مبل پرت کرد Ùˆ با Ù„ØÙ† تندی Ú¯Ùت:
Ù…ÛŒ خوای چیو ثابت Ú©Ù†ÛŒ جولی؟ خوب Øالا به هر دلیلی، منم دلم Ù…ÛŒ خواست بچه داشته باشیم، مثل همه ÛŒ مردم دنیا.
مگه ما بدون بچه خوشبخت نبودیم؟
ریطی نداره جولی، اØساس Ù…ÛŒ کردم چیزی Ú©Ù… داریم. Ùکر کردم یه بچه گرمی بیشتری به زندگی مون میده.
سؤال من اینه که آیا تو بچه می خواستی یا تکرار خودت؟
آخه وقتی که آدم می تونه بچه خودشو درست کنه چرا که نه.
از کجا مطمن بودی Ú©Ù‡ Øتمن پسر Ùˆ عین خودت Ù…ÛŒ شه؟ ممکن بود Ú©Ù‡ دختر بشه Ùˆ صددرصد به من ببره.
میدونی جولی؟ازت خواهش Ù…ÛŒ کنم اصل مطلبوبگو Ùˆ این بازیو تمومش کن، من دیگه Øوصله ندارم.
Ù…ÛŒ دونی هری؟ واقعن من نمی دونم Ú©Ù‡ چرااغلب آدمااینقدرخود خواهند. Ú©Ù‡ Ùقط Ù…ÛŒ خوان بچه از خون Ùˆ پوست Ùˆ استخوان خودشون باشه.
خوب کجای این اشکال داره؟
اشکالی نداره. اما من معتقدم Ú©Ù‡ این داشتن این دید به بچه، به این معناست Ú©Ù‡ اینجور آدما درØقیقت بچه نمی خوان، بلکه تکرار خودشونو Ù…ÛŒ خوان.
خوب این نظر توست جولی. مردم همون کاری رو Ù…ÛŒ کنن Ú©Ù‡ دلشون Ù…ÛŒ گه، این ØÙ‚ طبیعی شونه.
بله، اما در شرایطی مثل ما، ما Ù…ÛŒ تونیم انتخاب کنیم. Ù…ÛŒ دونی توی دنیا چقدر بچه بی سرپرست وجود داره؟ همین مردم Ú©Ù‡ شما Ù…ÛŒ گین اینقدر زیادی انداختن Ùˆ به امان خدا رها کردن Ú©Ù‡ Øساب نداره آیا Ù…ÛŒ دونی Ú©Ù‡ همین بچه های معصوم در Ú†Ù‡ وضعیتی دارن زندگی Ù…ÛŒ کنن؟
جوری داری می گی انگار من اونارو انداختم!
نه موضوع این نیست هَری. اما ما Ù…ÛŒ تونستیم Ú©Ù‡ Øداقل یکی ازاونا رو بیاریم Ùˆ خوشبخت اش کنیم. اما تو قبول نکردی.
هری دیگه از کوره در رÙت Ùˆ از جایش برخاست Ùˆ با تندی Ú¯Ùت:
بس دیگه جولی. بارها اینو Ú¯Ùتی. تمومش Ú©Ù† دیگه. من دیگه از این بØØ« بی نتیجه خسته شدم. Ú†Ù‡ غلطی کردم.
Øالا Ù…ÛŒ Ú¯ÛŒ غلط. این تصمیم تو بود هَری Ú©Ù‡ تن به این روش بدیم. Ùˆ Øالامنو بی اونکه بخوام در شرلیطی قرار Ù…ÛŒ دی Ú©Ù‡ قاتل بشم Ùˆ این بچه بی گناه توی شکمم رو بکشم. مسئله اینه هَری.
اما تو هم قبول کردی جولی Ùˆ باپیشنهاد من مواÙقت کردی.
بله، بخاطر تو. Ùˆ ØالاتوØاضرنیستی Ú©Ù‡ به خاطرمن، بخاطر زندگیمون، یک دندگیتو کنار بذاری.
کدوم یک دندگی جولی؟ میدونی چیه. من اصلن بچه نمی خوام. اشتباه کردم.
اما هَری، اشتباه را با اشتباه درست نمی کنن.
درستش چیه؟ اینکه بچه سیاهی رونگه داریم. ØµØ¨Ø ØªØ§Ø´Ø¨ جون Ùبکنم Ùˆ بیارم بچه دیگرانو بزرگ کنم؟ اینه راه درستش؟
کنار پنجره رÙت Ùˆ پنجره را باز کرد Ùˆ سیگارش را روشن کرد Ùˆ Ú¯Ùت:
تازه، جواب در Ùˆ همسایه رو Ú†ÛŒ بدم؟ نمی Ú¯Ù† این بچه از کجا اومد؟ برا چند Ù†Ùرمی تونیم ØªÙˆØ¶ÛŒØ Ø¨Ø¯ÛŒÙ…. Ù…ÛŒ دونی Ú†Ù‡ Ùکری Ù…ÛŒ کنن؟تاآخر عمرمون باید برا مردم ØªÙˆØ¶ÛŒØ Ø¨Ø¯ÛŒÙ… Ú©Ù‡ Ùکر بدی نکنن... نه جولی به هیچ قیمتی....
جولی میان ØرÙØ´ پرید Ùˆ Ú¯Ùت:
نه هَری، اینطوری به قضیه نگاه Ù†Ú©Ù†. اولن Ú©Ù‡ به کسی ربطی نداره. دومن هرکسی Ú©Ù‡ بقول تو توی خیابون مارو ببینه Ù…ÛŒ Ùهمه Ú©Ù‡ Øتمن به Ùرزندی قبولش کردیم.لازم هم نیست Ú©Ù‡ برا کسی ØªÙˆØ¶ÛŒØ Ø¨Ø¯ÛŒÙ….
میدونی جولی؟ از اولش Ù…ÛŒ دونستم Ú©Ù‡ بهرقیمتی بچه رو Ù…ÛŒ خوای Ù†Ú¯Ù‡ داری. اینهمه Ùکرکنیم، Ùکرکنیم، همه اش Ùیلم بود. تامنو با خودت مواÙÙ‚ Ú©Ù†ÛŒ.
تلÙÙ† زنگ زد Ùˆ جولی به سراغ تلÙÙ† رÙت. با عصبانیتی Ú©Ù‡ در صدایش بود Ú¯Ùت:
بله؟بÙرمایین؟
سلام خانم دکتر.
نخیر، Øقیقت اش هنوز تصمیم قطعی نگرÙتیم.
بله Ù…ÛŒ دونم. تا Ùردا Øتمن نظر قطعی مونو Ù…ÛŒ دیم.
چی؟ واقعن؟خوب اونا Ú†ÛŒ Ú¯Ùتن؟
Ùجدَن Ù…ÛŒ خوان Ù†Ú¯Ù‡ اش دارن؟
به هری نگاه کرد Ùˆ Ú¯Ùت:
نه، Ùکر نمی کنم قبول کنه.
Ù…ÛŒ خواین با خودش صØبت کنید؟.
هَری جلو رÙت Ùˆ گوشی را از جولی گرÙت .
سلام خانم.
نخیر. من رضایت نمی دم.
من ØرÙÛŒ با اونا ندارم. اما من نمی خوام باهاشون صØبت کنم. این مشکل روشما درست کردین وخودتون هم تموش کنید.
Ù†Øیر باید سقط بشه.
کدوم بچه؟ این یکی؟ اینطور Ú©Ù‡ معلومه بنده ØÙ‚ نظرندارم. خانم خودش Ù…ÛŒ دونه. بÙرماین با خودشون صØبت کنید.
گوشی را بسوی جولی پرت کرد. جولی گوشی را برداشت Ùˆ سلام دوباره ای کرد Ùˆ به دکتر قول داد تا Ùردا رأس ساعت چهار بیمارستان باشند.
گوشی را Ú©Ù‡ گذاشت. با عصبانیت از هَری خواست تا بنشیند Ùˆ برای آخرین بار با او Øر٠بزند. روی کاناپه نشست Ùˆ Ú¯Ùت:
ببین هری، این آخرین صØبت منه باتو. هرچی Ú©Ù‡ بگی روش تصمیم Ù…ÛŒ گیرم. هَری در Øالی Ú©Ù‡ مقابلش ایستاده بود Ú¯Ùت:
پس بذارمنم روشن و برای آخرین باربگم که هردوشون رو سقط کنیم.
جولی Ú©Ù‡ مقداری رنگش پریده بود Ú¯Ùت:
اینو قبلن هم Ú¯Ùتی. Øر٠تازه ای نداری؟
هری سری بعنوان نه تکان داد. و جولی پرسید:
واقعن نظرت همینه؟
بله
پس اگه من بخوام بچه رو نگه دارم چی؟
اون وقت من باید ازاین خونه برم.
جولی اØساس کرد Ú©Ù‡ باید بØØ« را همینجا Ù†Ú¯Ù‡ دارد تا قدری Ùکرکند Ùˆ سنجیده جوابش را بدهد. سکوت کرد Ùˆ به پنجره خیره ماند. دوتا گنجشک لبه ÛŒ پنجره نشسته بودند. دقایقی همچنانکه خیره به پنجره ماند. دید Ú©Ù‡ یکی از گنجشکها پَر زد Ùˆ رÙت.
هژبر
پائیز ۲۰۰۷ - دن هاگ
خواب Ù„Øا٠را روی سرش Ù…ÛŒ کشید تا صدای Ù†Ùس های شوهرش مزاØÙ… خیالپردازی اش نشود. توی آن تاریکی زیرلØا٠پرده ÛŒ روشن پنجره اتاق را بخاطرمی آوردکه با نسیم خنک بادی Ú©Ù‡ از توی Øیاط Ù…ÛŒ وزید بآرامی Ù…ÛŒ جنبید Ùˆ نورخورشیدرا Ø¨ÙˆØ¶ÙˆØ Ø§Ø²Ø®ÙˆØ¯ عبورمی داد Ùˆ روی موکت گلداری Ú©Ù‡ ک٠اتاق بود Ù…ÛŒ انداخت.
بعد به اتاق Ù…ÛŒ رÙت Ùˆ ابتدا درآستانه ÛŒ درمی ایستاد، دستانش را به چارچوبه درتکیه Ù…ÛŒ داد Ùˆ ازآنجا گوشه به گوشه ÛŒ اتاق را نگاه Ù…ÛŒ کرد. با تبسمی وارد Ù…ÛŒ شد Ùˆ چند بارجای تخت Ùˆ کمد را عوض Ù…ÛŒ کرد Ùˆ باز پشیمان Ù…ÛŒ شد Ùˆ همه را سرجای اولش Ù…ÛŒ برد. بعد به سراغ کمد Ù…ÛŒ رÙت، درش را Ú©Ù‡ باز Ù…ÛŒ کرد بوی پودر بچه ازکمد به بیرون Ùوران Ù…ÛŒ کرد Ùˆ او با اشتیاق Ù†Ùس عمیقی Ù…ÛŒ کشید. بعد بآرامی به لباسهایی توی Ù‚Ùسه ها Ú©Ù‡ با دقت Ùˆ سلیقه روی هم چیده شده بودند دست Ù…ÛŒ کشید. Ùˆ گاه یکی را برمی داشت به گونه اش Ù…ÛŒ چسباند Ùˆ چشمهایش را Ù…ÛŒ بست Ùˆ توی خیالش آنرا تن بچه Ù…ÛŒ کرد Ùˆ به تماشایش Ù…ÛŒ نشست.
Øالاداشت پیراهن سÙید ÛŒ راتن بچه Ù…ÛŒ کرد. دست پازدنهای بچه را زیر دستانش Øس Ù…ÛŒ کرد. تلÙÙ† زنگ زد. از خیال درآمد شیر آب را بست Ùˆ بشقاب را توی کاسه پرازک٠ظرÙشودی رها کرد Ùˆ به طر٠تلÙÙ† رÙت Ùˆ با دستان خیس گوشی را براداشت.
بله؟ بÙرماین.
سلام خانم شولتز ØŒ دکتر رÙزالین هستم.
سلام خانم دکتر.
شما Øالتون خوبه؟
بله خانم، ازاین بهتر نمی شه.
می دونیدخانم شولتزمی خواستم یه قراربزارم که اگه بتونیدسری به بیمارستان بیايید.
چطورخانم دکتر؟ مسئله ای چیزی شده؟
متأسÙانه بله خانم شولتز، درØقیقت مسئله مهمی پیش اومده Ú©Ù‡ باید هرچه زودتر با هاتون درمیون بذارم.
چه مسئله ای؟در چه موردیه؟
تلÙÙ†ÛŒ نمی شه بگم، باید بیاید اینجا.
کی؟... امروز..؟
بله، اگه بتونید عالیه.
خیلی خوب به Ù…Øض اینکه شوهرم اومد خونه دراولین Ùرصت میایم.
سعی کنید تا قبل ازساعت پنج بیاید.
خیلی خوب خانم دکتر.
گوشی را بآرامی روی تلÙÙ† گذاشت Ùˆ دست اش را روی شکمش گرÙت Ùˆ با نگرانی بÙکر رÙت. دیری نگذشت Ú©Ù‡ هَری به خانه آمد. با دیدن قیاÙÙ‡ جولی Ú©Ù‡ لباسهایش را پوشیده بود. پرسید:
- جایی می خوای بری جولی؟
بی آنکه به هَری نگاه کند Ú¯Ùت:
- باید بریم بیمارستان. دکتر رÙزالین زنگ زد. بایدتا قبل ازساعت پنج اونجا باشیم. وقت زیادی نداریم.
هَری به ساعتش نگاهی کرد با نگرانی پرسید:
آخه چرا؟ Ù†Ú¯Ùت برا چی؟
Ú†Ù‡ Ù…ÛŒ دونم Øالا Ù…ÛŒ ریم Ù…ÛŒ Ùهمیم دیگه.
جولی لباسهایش را با عجله پوشید Ùˆ باتÙاق هَری از خانه خارج شدند.
وقتی Ú©Ù‡ به بیمارستان رسیدند، دکتر تازه از اتاق عمل بیرون آمده بود. Ùˆ داشت دکمه ÛŒ یونیÙورم اش را Ù…ÛŒ بست. بادیدن آنهابادست اشاره دادتابدنبالش به اتاق مجاوربروند.
بدنبال دکتروارد اتاقی شدند. دکتردرØالیکه Ù…ÛŒ رÙت تا پشت میزش بنشیند با دست به آنها اشاره داد تا روی دو صندلی مقابل میز بنشینند.
دکترباØالت خستگی ای Ú©Ù‡ درچهره اش نشسته بود، دستی به چشمهایش کشید Ùˆ پرونده ای راکه روی میز بود برداشت Ùˆ با Ú©Ù…ÛŒ لرزش درصدایش Ú¯Ùت:
- مسئله ای روکه Ù…ÛŒ خوام بگم ممکنه ابتدا شنیدنش یه مقدری تکان دهنده باشه، اما ازَتون خواهش Ù…ÛŒ کنم Ú©Ù‡ آرامش خودتون رو ØÙظ کنید Ùˆ اجازه بدین Ú©Ù‡ من ØرÙامو تموم کنم.
هَری Ùˆ جولی باتعجب Ùˆ اضطراب به هم نگاه کردند. جولی دستش را روی شکمش برد Ùˆ Ú¯Ùت:
لطÙÙ† بگین Ú†ÛŒ شده خانم دکتر.
قصدم همینه خانم شولتز. اجازه بدین که اینطوربگم. بیمارستان مرتکب اشتباهی شده که عواقب آن به شما بر می گردد.
جولی اØساس کردکه هیچ وقت قلب اش به این شدت نزده. سرا پا گوش شد Ùˆ Ù†Ùس اش رابندبرد Ùˆ منتظرماندتا دکترØرÙØ´ راتمام کند. انگارگوش هایش سنگین شده بود Ùˆ صدای دکتر را Ø¨ÙˆØ¶ÙˆØ Ù…ÛŒ شنید. پرسید:
چه اشتباهی خانم دکتر؟
دکتر به صندلی اش تکیه داد Ùˆ Ú¯Ùت:
بیمارستان در عمل لقاء شما مرتکب اشتباه شده.
هَری پرسید:
این یعنی چی؟ چی اشتباه شده؟
جولی Ú¯Ùت:
ما Ú©Ù‡ همین پریروز برای کنترل اینجا بودیم Ùˆ Ú¯Ùتیدکه همه چیز مرتب Ùˆ عالیه.
دکتر Ú©Ù‡ داشت خودکارش را میان انگشتانش Ù…ÛŒ چرخاند Ú¯Ùت:
بله کاملن درسته. بچه و شما هردودر وضعیت عالی هستید و خدا رو شکر که هیچ مشکل آنچنانی نیست.
جولی خودش را جمع کرد و پرسید:
پس دیگه چی می گین خانم؟ چه اشتباهی شده؟
چطوری بگم خانم شولتز، شما از شوهرتون Øامله نیستین.
هَری با عصبانیت پرسید:
Ú†ÛŒ Ù…ÛŒ گین خانم؟! پس ازکی Øامله است؟
اسپرم شما با کس دیگری عوض شده.
هری از جایش بلند شد و پرسید:
- لطÙÙ† ÙˆØ§Ø¶Ø ØªØ± بگین خانم ØŒ من متوجه نمی شم.
در عمل لقاء جولی از اسپرم شما استÙاده نشده.
یعنی چی. این شوخی ها چیه خانم دکتر؟ پس اسپرم من چی شده؟
مشکل همینه Ú©Ù‡ متاسÙانه اسپرم شماهم برای شخص دیگری استÙاده شده.
جولی اØساس کردکه Øالش خوب نیست. بغض سنگینی توی گلویش نشست Ùˆ به گریه اÙتاد Ùˆ در Øالی Ú©Ù‡ دستمالی را از توی کی٠اش در میاورد با صدای گرÙته ای Ú¯Ùت:
یعنی، یعنی این بچه توی شکمم ....؟
بله متأسÙانه همینطوره.
هَری با مشت روی میز دکتر کوبید Ùˆ Ú¯Ùت:
این غیر ممکنه خانم.
دکتر با خونسردی Ú¯Ùت:
بیمارستان تمام مسؤلیت این اشتباه را بعهده می گیره.
هَری Ú©Ù‡ همچنان عصبانی بود، با Ù„ØÙ† تندی Ú¯Ùت:
چه مسؤلیتی خانم ؟ بیمارستان اگه مسؤلیت سرش می شد که اینطور نمی شد.
دکتر با خونسری Ú¯Ùت:
من عصبانیت شما را درک Ù…ÛŒ کنم . اما بهتره Ú©Ù‡ به راه ØÙ„ های ممکن Ùکرکنیم.
کدوم راه ØÙ„ خانم؟
اگه آرامش تون رو ØÙظ کنید Ù…ÛŒ شه راجه بهشون Øر٠زد.
جولی درØالی Ú©Ù‡ با دستمال اشکهایش را پاک Ù…ÛŒ کرد پرسید:
Ú†Ù‡ راه ØÙ„ هایی؟
می دونید خانم، خوشبختانه هنوز اونقدردیر نشده که کاری نشه کرد.
جولی دوباره به گریه اÙتاد Ùˆ در میان گریه هایش Ú¯Ùت:
الان دیگه چکار می تونیم بکنیم؟
یابچه را نگه دارین و یا اینکه سقط اش کنیم و از نوشروع کنیم، با هزینه بیمارستان ..
هَری برخاست Ùˆ مقابل میز دکتر ایستاد Ùˆ با عصبانیت Ú¯Ùت:
به همین سادگی؟ دستانش را روی میز دکتر تکیه کرد و ادامه داد:
Ú†ÛŒ Ú†ÛŒ رو Ù†Ú¯Ù‡ اش دارین خانم؟ من این همه زØمت Ùˆ بیا Ùˆ برو Ùˆ هزینه نکردم Ú©Ù‡ بچه ÛŒ دیگران رو بزرگ کنم.
جولی چشمهایش را پاک کرد Ùˆ Ú¯Ùت:
- اجازه بده ببینم دکتر چی می گه هَری. اینقدر شلوغش نکن.
دکتر ادامه داد:
بهر Øال کاریه Ú©Ù‡ شده. Ùˆ بهتره تا دیر نشده. اØساسات روکنار بذارین Ùˆ تصمیم عاقلانه ای بگیرید.
و ادامه داد:
متأسÙÙ… Ú©Ù‡ این وضعیت پیش اومده. در همه امور اشتباه Ù…ÛŒ شه، در طبابت هم Ùˆ ما پزشکان هم مثتثنا نیستیم.
هَری Ú¯Ùت:
- به این Ù…ÛŒ گین اشتباه! خانم این جنایته، آدم Ú©Ùشیه. قتله.
جولی بی توجه به هَری پرسید:
چقدر Ùرصت هست خانم دکتر؟
کمتر از دوهÙته. Ùˆ ادامه داد: ضمنن اینم بگم Ú©Ù‡ اگه اØیانن تصمیم تون براین شد Ú©Ù‡ بچه رو Ù†Ú¯Ù‡ دارین، رضایت آقای اسمیت ضروریه.
هَری دوباره جلو آمد و پرسید:
آقای اسمیت دیگه کیه؟
دکتر Ú¯Ùت:
پدر ژنتیکی بچه.
هری دستش را با عصبانیت بالا آورد Ùˆ Ú¯Ùت:
- نه خانم معلومه که نگه اش نمی داریم. و ادامه داد: منم اجازه نمی دم که بچه ام توی شکم زن غریبه ای باشه.
جولی که از این مکالمه انگار گیج و منگ شده بود، سرش را بر داشت و پرسید:
به اونها هم خبر دادین؟
دکتر سرش را بعلامت آری تکان داد. و جولی دوباره پرسید:
خوب ØŸ اونا Ú†ÛŒ Ú¯Ùتند؟
هَری Ú©Ù‡ انگار از این Øر٠جولی خوشش نیامده بود. نگاه اعتراض آمیزی به اوکرد Ùˆ Ú¯Ùت:
- نظر اونا چه اهمیتی داره جولی؟ نه من بچه اونا رو نگه ...
جولی Øر٠هَری را قطع کرد Ùˆ دوباره از دکتر پرسید. Ùˆ دکترگÙت:
خانم Ùˆ آقای اسمیت هنوز نظر قطعی شون رو به ما اعلام نکردن. Ùعلن دارن روی موضوع Ùکر Ù…ÛŒ کنند. اما قول دادند Ú©Ù‡ تا آخر Ù‡Ùته خبر میدن.
جولی پرسید:
این آقا و خانم اسمت جوانند؟
دکتر سری تکان داد ÙˆÚ¯Ùت:
بله یک زوج سیاه پوست جوان. تقریبن هم سن و سال شما.
هَری با خشم پرسید:
یعنی یه بچه سیاه توی شکم جولیه؟
جولی از این برخورد هَری ناراØت شد Ùˆ با Ù„ØÙ† تندی رو به او کرد Ùˆ Ú¯Ùت:
چی می گی هَری. خودتو کنترل کن. پرت و پلا می گی.
هَری چیزی Ù†Ú¯Ùت Ùˆ با عصبانیت از اتاق خارج شد Ùˆ دررا Ù…ØÚ©Ù… پشت سرش بهم کوبید. Ù„Øظاتی بین دکتر Ùˆ جولی ØرÙÛŒ ردو بدل نشد. جولی ازØرکتهای هَری خجالت Ù…ÛŒ کشید. از دکتر به خاطر رÙتارناپسند شوهرش عذرخواهی کرد Ùˆ Ú¯Ùت:
- خیلی خوب خانم دکتر. اینطور Ú©Ù‡ معلومه ما راه دیگه ای نداریم. پس اجازه بدین Ú©Ù‡ ماهم روی مسئله Ùکر کنیم. سعی Ù…ÛŒ کنیم Ú©Ù‡ ماهم تا Ùرصت هست نظر قطعی مونو اعلام کنیم. Øقیقت اش من الان توی شوک هستم. انگار دارم خواب Ù…ÛŒ بینیم.
دستمال دیگری را از توی کی٠درآورد و گونه هایش را پاک کرد و ادامه داد:
- من Ùعلن Øالم زیادخوب نیست. نیاز به آرامش دارم. باید صبرکنم تا عصبانیت هَری هم بگذره Ùˆ..
دکتر توی ØرÙØ´ پرید Ùˆ Ú¯Ùت:
درک Ù…ÛŒ کنم. Ùˆ عصبانیت هَری هم قابل درکه. Ùˆ مابه اینگونه رÙتارهای تند ارباب رجوع عادت داریم.
جولی Ú©Ù‡ داشت برمی خواست Ú¯Ùت:
نمی دونم خانم دکتر شایداگه ازشوک دربیام، از هَری بیشترعصبانی بشم. و ادامه داد:
- امامن اول می خوام که نظرخانم و آقای اسمیت روبدونم. درتصمیم گیریم مؤثره.
خانم دکتر Ú©Ù‡ داشت بدرقه اش Ù…ÛŒ کرد Ú¯Ùت:
Øتمن، به Ù…ÙŽØض دریاÙت، بهتون خبرمی دم. اما Ùراموش نکنیدکه نظر شما هم برای اونا Ù…Ùهمه.
جولی سری تکان داد و با راهنمایی دکتر از اتاق خارج شد.
توی راهرو بیمارستان زنی را که کلی شینگ و سرم بهش وصل بود با تخت چرخداراز اتاق عمل بیرون می آوردند. جولی با دیدن زن که او را نگاه می کرد تبسمی کرد و بآرامی ازکنارشان گذشت.
بیرون Ú©Ù‡ آمد، هَری را دیدکه کنارماشین داردسیگارمی کشد. با دیدن جولی سیکارش را با عصبانیت روی زمین انداخت Ùˆ سوار ماشین شد. جولی هم بی آنکه چیزی بگوید سوار شد . Ù„Øظاتی گذشت Ùˆ جولی Ùقط گریه Ù…ÛŒ کرد. Ùˆ هری با خشمی Ú©Ù‡ درچهره اش نشسته بود Ù…ÛŒ راند. جولی دلش Ù…ÛŒ خواست تاگریه امانش دهد Ùˆ با هَری صØبت کند. دنبال کلماتی مناسب Ù…ÛŒ گشت تا بØØ« را آغاز کند. اما مانده بود Ú©Ù‡ با Ú†Ù‡ جمله ای شروع کند. آدم وقتی نظر قطعی ای ندارد. Ùˆ مجبور است Ú©Ù‡ نظرش را بدهد. کلمات را Ú©Ù… Ù…ÛŒ آورد. جولی خودش هنوز نیاز به وقت کاÙÛŒ داشت تا از شوک در بیاید Ùˆ منطقی روی موضوع Ùکر کند، همه جوانب خوب Ùˆ بد موضوع را بسنجد تا به نتیجه Ùˆ نظر مشخصی برسد
اما بدون Ú©Ù…Ú© هَری Ù…Ú¯Ù‡ Ù…ÛŒ شد. مسئله به هردوی آنها مربوط Ù…ÛŒ شد. باید با هم Ùکر Ù…ÛŒ کردند. پس باید با هَری Øر٠می زد.
به هَری نگاه کرد Ú©Ù‡ با اخمهای درهم، همچنان Ù…ÛŒ راند. تبسمی مصنوعی بر لب نشاند Ùˆ دستش را روی زانوی هَری گذاشت Ùˆ Ú¯Ùت:
در چنین شرایط من توقع بیشتری از تو دارم هَری.
هَری چیزی Ù†Ú¯Ùت Ùˆ جولی ادامه داد:
همیشه بااین عصبانیتها Ùˆ برخوردهای تند Ùˆ اغراق آمیزت منودرشرایط بØرانی Ú©Ù‡ واقعن بهت نیازدارم، تنهام Ù…ÛŒ ذاری. دراین شرایط، اØساس تنهایی Ùˆ ÙˆØشت Ù…ÛŒ کنم، Ù…ÛŒ ترسم. نمی تونم تنهایی تصمیم بگیرم. نمی دونم چکار باید بکنم.
هَری همچنان سکوت کرده بود Ùˆ انگارØرÙهای جولی را نمی شنید. اما جولی با این رÙتار هَری بیگانه نبود. Ùˆ ادامه داد:
با این رÙتار Ùˆ واکنش های خشن ات همیشه راه هرهمکاری Ùˆ هم Ùکری رو به من Ù…ÛŒ بندی. Ùˆ این موردیه Ú©Ù‡ همواره منوآزارمیده هری.
هَری علاقه ای به Øر٠زدن نشان نداد. ازچیزی بیشتراز اتÙاقی Ú©Ù‡ اÙتاده بود عصبانی بود. توی ذهنش دنبال دلیلی بود Ú©Ù‡ چرا جولی از سقط جنین خوشش نیامده بود. چرا راهش را از او جدا کرده بود. یعنی برای او Ùرقی نمی کنه Ú©Ù‡ بچه اوتوی شکمش باشه یامرد دیگه ای؟ اما نمی خواست Ú©Ù‡ مستقیم Ùˆ با این صراØت با جولی در میان بگذارد. هنوز باور این امر برایش مشکل بود.
جولی بار دیگر ØرÙهایش را تکرار کرد. واکنشی از هَری ندید. به شانه اش زد Ùˆ Ú¯Ùت:
های آقا! کجای؟ صدای منو Ù…ÛŒ شنوی؟ دارم با تو Øر٠می زنم.
هَری سرش را بسوی او چرخاند. جولی ادامه داد:
جوری رÙتار Ù…ÛŒ Ú©Ù†ÛŒ Ú©Ù‡ انگار باهام قهری، انگار تقصیر منه Ú©Ù‡ اینطور شده.
هَری سری تکان داد و جولی ادامه داد:
چراØر٠نمی زنی. این تنها تو نیستی Ú©Ù‡ ناراØتی. بیشترین ضربه رو من خوردم هَری. چرا سکوت کردی؟ ما وقت زیادی نداریم .
هَری ناخودآگاه Ú¯Ùت:
هرکاری که می خوای بکن.
جولی Øر٠اش را به شوخی گرÙت Ùˆ Ú¯Ùت:
خودتو لوث نکن هَری. موقع شوخی کردن نیست.
هَری بی آنکه به او نگاه کند Ú¯Ùت:
نه جدی می گم، منم با بچه ام هرکاری خواستم می کنم.
جولی اخمهایش را در هم کشید و با تعجب و کمی عصبانیت پرسید:
منظورت چیه هَری؟ مگه ماچندتا بچه داریم که بچه ام و بچه ات می کنی؟
- منظورم اونیه که توی شکمته. خوب اون بچه من نیست که. بچه من توی شکم زنیه که توی عمرم ندیدمش.
اینطوری به مسئله نگاه نکن هَری که به جایی نمی رسیم.
میدان پهنی را دور زد Ùˆ Ú¯Ùت:
Ù…ÛŒ Ú¯ÛŒ من چکارکنم جولی؟. من Ùقط Ù…ÛŒ تونم نص٠مسئله رو ØÙ„ کنم. Ùˆ جوابش روشنه Ùˆ نیازی به Ùکرکردن هم نداره. Øالا اگه تومی خوای بچه ÛŒ دیگران رو Ù†Ú¯Ù‡ داری با خودته.
جولی سری تکان داد Ùˆ Ú¯Ùت:
Ù…Ú¯Ù‡ من چیزی Ú¯Ùتم Ú©Ù‡ تو این ØرÙومیزنی. من Ú©ÛŒ Ú¯Ùتم Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ خوام بچه رو Ù†Ú¯Ù‡ دارم؟ من برا تصمیم گرÙتن به Ú©Ù…Ú© تو نیاز دارم. ما باید باهم همه جوانب رودرنظر بگیریم Ùˆ یک تصمیم منطقی بگیریم. زندگی هردوی ماست.
پس دیگه تصمیم نداره. روشنه. سقط اش Ù…ÛŒ کنیم. این دیگه Ùکرکردن نداره.
هَری، این مسئله مرگ و زندگیه. شوخی که نیست.
کدوم زندگی. اونا Ú©Ù‡ هنوز یه کرم چندگرمی بیشتر Ú©Ù‡ نیستن. جوری Ù…ÛŒ Ú¯ÛŒ Ú©Ù‡ انگار Ù…ÛŒ خوایم جوون هیجده ساله رو بکشیم. تازه، این گناه ما نیست Ú©Ù‡. گناهش به گردن بیمارستان Ùˆ دکتره، نه ما. ما باید به خودمون Ùکر کنیم جولی.
جولی از تعجب سرش را چند بار تکان داد Ùˆ با ناباوری به هری نگاه کرد Ùˆ Ú¯Ùت:
واقعن تو اینطور Ùکر Ù…ÛŒ کنی؟
هَری Ú¯Ùت بله. راه منطقی Ø´ هم همینه.
متاسÙÙ… برات هَری. شایدم باید برا خودم باید متأس٠باشم. Ùˆ ادامه داد:
ازاولش من با این شیوه بجه دار شدن مواÙÙ‚ نبودم. چقدرگÙتم بیا از این همه بچه ÛŒ بی سرپرست توی دنیا یکی رو بیاریم. اما توگÙتی Ú©Ù‡ من بچه خودم رو Ù…ÛŒ خوام . Ùراموش Ù†Ú©Ù† Ú©Ù‡ این تصمیم تو بود هَری.
هری توی ØرÙØ´ پرید ÙˆÚ¯Ùت:
Ù…ÛŒ دونم. لازم نیست Ú©Ù‡ مرتب به رخم بکشی. اما توهم با این روش مواÙقت کردی.
جولی آهی Ú©Ø´ÛŒ Ùˆ Ú¯Ùت:
ما این بØثهاچیزی روØÙ„ نمی کنیم. Øالا دیگه اینطور شده، باید Ùکری بکنیم؟.
- من نظرم رو Ú¯Ùتم جولی. سقط هردوتاش، وسلام.
یعنی چی؟ پاک کردن صورت مسئله Ú©Ù‡ راه ØÙ„ نیست هَری.
من راه دیگه ای بلد نیستم جولی . اگه راه دیگه ای داری خوب بگو٠می شنوم.
- عصبانیت روکنار بذار Ùˆ منطقی روش Ùکرکن. ما Ù…ÛŒ خواستیم Ú©Ù‡ به کسی جون بدیم، زندگی بدیم، Ù…Øبت بدیم ... Øالا تو Ù…ÛŒ خوای جون Ùˆ زندگی دونÙر رو Ú©Ù‡ زنده اند بگیری؟
Ú¯Ùتم جولی گناهش به گردن ما نیست. به گردن کسی Ú©Ù‡ اونارو بوجود آورده.
بله Ú¯Ùتنش ساده است. بقول... سگ من نبود.. . اما این مایم هَری Ú©Ù‡ تصمیم Ù…ÛŒ گیریم Ú©Ù‡ اونارو بکشن.
تو به درآوردن یه کرم از توشکمت می گی ...
Ù…ÛŒ دونی هَری بعضی وقتا اØساس Ù…ÛŒ کنم Ú©Ù‡ ماچقدر با هم Ùرق داریم. Ùˆ تعجب Ù…ÛŒ کنم Ú©Ù‡ با این همه تÙاوت هنوز با هم داریم زندگی Ù…ÛŒ کنیم.
هَری با عصبانیت ترمز دستی را کشید Ùˆ Ú¯Ùت:
-تو Ù…ÛŒ Ú¯ÛŒ یاباید من با همه ÛŒ ØرÙای تومواÙÙ‚ باشم یاتÙاوت عقیده داریم؟ خوب معلومه Ú©Ù‡ دوآدم متÙاوت دو عقیده متÙاوت دارند، دلیلی نداره Ú©Ù‡ من درهمه ÛŒ مواردباتوهم عقیده باشم. چراتوخودتوباعقاید من هماهنگ نمی کنی؟. همیشه من باید عقاید تورو بپذیرم؟.
Ùˆ با تندی از ماشین پیاده شد. بدنبال او جولی هم پیاده شد Ùˆ در Øالی Ú©Ù‡ توی کی٠اش دنبال کلید Ù…ÛŒ گشت Ú¯Ùت:
نه من اینو نمی Ú¯Ù… هَری. اما ما Ù…ÛŒ تونیم در مواردی Ú©Ù‡ اختلا٠عقیده داریم با بØØ« منطقی به تواÙÙ‚ÛŒ نسبی برسیم.
- بذار بهت بگم جولی، نظر من عوض نمی شه. سقط و تمام. و با عصبانیت داخل خانه شد.
جولی هم پشت سرش وارد شد Ùˆ Ú¯Ùت:
همیشه اینطور بودی. تامی خوام باهات جدی Øر٠بزنم، اینطور واکنش نشون Ù…ÛŒ دی Ú©Ù‡ راه هر بØØ« منطقی رو Ù…ÛŒ بندی.
کی٠اش را روی میز توی هال گذاشت Ùˆ در Øالی Ú©Ù‡ کاپشن اش را درمی آورد Ú¯Ùت:
- اینطور نباش هَری. بهرØال ما زن وشوهریم. همدیگر رادوست داریم. Ùˆ زندگی مشترک داریم. پس بیا Ùˆ این یک دÙعه قدری آرام Ùˆ منطقی Ùˆ جدی باش.
هَری که داشت در یک بطری آبجو را باز می کرد پرسید:
از من چی می خوای جولی؟
از تو Ù…ÛŒ خوام Ú©Ù‡ مسؤلانه Ùکرکنی.
یعنی اینکه نظرم رو بگم؟خیلی خوب Ù…Ú¯Ù‡ من چند دÙعه بایدتکرار کنم.
نه هَری الان نمی خواد بگی. Ùعلن چندروزی Ùرصت هست. ازت Ù…ÛŒ خوام Ú©Ù‡ روی موضوع Ùکرکنی. شاید نظرت عوض شد Ùˆ راه ØÙ„ بهتری به ذهنت رسید.
بنظر من همونطورکه بارها Ú¯Ùتم. تکلی٠ما روشنه...
Ú¯Ùتم الان نمی خواد Ù‡ÛŒ تکرارش Ú©Ù†ÛŒ. اینو Ù…ÛŒ دونم.
هَری بطری آبجو را از دهانش گرÙت Ùˆ روی میز گذاشت Ùˆ Ú¯Ùت:
مث اینکه تو تصمیمتو گرÙتی Ùˆ Ùقط بله ÛŒ منو Ù…ÛŒ خوای، نه؟
جولی درØالی Ú©Ù‡ داشت به اتاقش Ù…ÛŒ رÙت Ú¯Ùت:
نه هَری من هنوز هیچ تصمیمی نگرÙتم. برا همینه Ú©Ù‡ دارم با تو سر Ùˆ کله Ù…ÛŒ زنم.
به اتاق رÙت Ùˆ در را Ù…ØÚ©Ù… پشت سرش بست. هَری آخرین جرعه آبجو را سرکشید. Ùˆ بدنبالش به اتاق خواب رÙت. جولی روی تخت دراز کشیده بود. جلو رÙت Ùˆ لبه تخت نشست. دستش را روی زانوی جولی گذاشت. جولی دستش را گرÙت Ùˆ به عقب هل داد. هری تبسمی کرد Ùˆ به طرÙØ´ خم شد Ùˆ Ú¯Ùت:
قهری؟
جولی چیزی Ù†Ú¯Ùت. هَری ادامه داد:
آیا این گناهه Ú©Ù‡ من بچه خودم رو Ù…ÛŒ خوام؟ دست خودم نیست، در Øالی Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ تونم بچه خوم، از خون خودم را داشته باشم چرا بچه دیگران رو بزرگ کنم.
جولی بی آنکه به اونگاه کنددر Øالیکه بازویش را روی چشمهایش گذاشته بود زیر لب Ú¯Ùت:
خودم، خودم،
هری به شوخی زد Ùˆ Ú¯Ùت:
پس بگم آقای اسمیت ؟.
جولی دست اش را از روی چشم اش برداشت Ùˆ Ú¯Ùت:
جوری می گی انگار با این آقا خوابیدم. بهت خیانت کردم!
هری دوباره دستش را روی پای جولی گذاشت Ùˆ با تبسمی Ú¯Ùت:
Ù…Ú¯Ù‡ نمی خواستی Ú©Ù‡ راجه بهش Øر٠بزنیم؟ خوب پاشو بشین من الان آمادگیشو دارم. Ùردا شاید نظرم عوض بشه.
جولی سرش را از روی بالش برداشت Ùˆ نشست. Ùˆ Ú¯Ùت:
بÙرما. من گوشم با توعه.
هری Ú¯Ùت:
- تا Øالا تو از من پرسیدی. Øالا من از تو Ù…ÛŒ پرسم. تو نظرت چیه. دل تو Ú†ÛŒ Ù…ÛŒ خواد؟
من هنوز نمیتونم تصمیم بگیرم هَری. Ù…ÛŒ خوام این چند روزه رو روش Øسابی Ùکرکنم.
خوب یه چیزی بگو، بهرØال دلت یه چیزی Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡ دیگه. مطرØØ´ Ú©Ù† تا روش بØØ« کنیم.
نمی دونم هَری. هرچه Ùکرمی کنم. نمی تونم قبول کنم Ú©Ù‡ سقطش کنیم. دلم رضا نمی ده Ú©Ù‡ یه انسان روبکشیم.
هًَری دستش را از روی پای جولی برداشت Ùˆ Ú¯Ùت:
تو ØÙ‚ داری خانم. اگه بچه من Ùˆ از خون من نیست، بچه تو Ùˆ از خون تو Ú©Ù‡ هست. ØÙ‚ داری. برا تو Ú†Ù‡ Ùرقی Ù…ÛŒ کنه Ú©Ù‡ پدرش من باشم یا ...
جولی توی ØرÙØ´ پرید Ùˆ Ú¯Ùت:
باز بØØ« رومنØر٠نکن هَری. پدر بچه کسیه Ú©Ù‡ اونو بزرگ Ù…ÛŒ کنه. به اومØبت Ù…ÛŒ کنه. Ùˆ اون Ù…ÛŒ تونه توباشی یا هرکس دیگه ای. پس اگه قبول Ú©Ù†ÛŒ بچه تو Ù…ÛŒ شه.
هَری با Ú©Ù…ÛŒ تندی Ú¯Ùت:
دیدی Ú¯Ùتم Ú©Ù‡ تو تصمیمتو گرÙتی Ùˆ Ùقط منتظر بله ÛŒ منی؟
جولی زانواش را بغل کرد Ùˆ Ú¯Ùت:
واقعن من دیگه نمی دونم Ú©Ù‡ چطور باید با توØر٠زد. بعد از این همه سال باید هنوزمواظب Øر٠زدنم باشم. همیشه ØرÙای منو با دید خودت برداشت Ù…ÛŒ Ú©Ù†ÛŒ.
مگه غیراز اینه؟.
هَری، من این رو هم به عنوان یک راه Ù…Ø·Ø±Ø Ù…ÛŒ کنم. من هنوزخودم هیچ تصمیمی نگرÙتم. بایدچندبار بگم.چراهمش دنبال بهانه ای تاØر٠خودتو به Ú©Ùرسی بنشونی. من Ùقط راجه به این بچه توی Ø´Ú©Ù… خودم Ú©Ù‡ نمی Ú¯Ù…. نگران اون یکی هم هستم.
پس بذار بهت بگم جولی، من اصلن Øتا نمی خوام اینو بشنم اش. اگه Ù…ÛŒ خواهی Ú©Ù‡ نتیجه ای بگیریم. دیگه بقول خودت این راه رو Ù…Ø·Ø±Ø Ù†Ú©Ù†. اگه راه دیگه ای بجز سقط داری بگو Ù…ÛŒ شنوم.
دلیل ات برا این Øساسیت چیه هَری؟ چرا نمی خوای روی این راه هم Ùکر کنی؟.
هری بعنوان اعتراض چیزی Ù†Ú¯Ùت. جولی ادامه داد:
بچه، بچه است. Ú†Ù‡ از خون خودت باشه Ú†Ù‡ نه. مهم لذتیه Ú©Ù‡ آدم ازبزرگ کردنش میبره. ازخوشبخت کردنش. ازشیطنت هاش، ازبابا Ú¯Ùتناش، از...این خودخواهیه آدمه Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ خواد Øتمن از خون خودش باشه. واقعن هَری این خودخواهیه...
هَری باعصبانیت Ú¯Ùت:
پس پنچ میلیارد انسان توی دنیا همه خودخواهند؟
نه من اینو نمیگم. اما Ùراموش Ù†Ú©Ù† Ú©Ù‡ خیلی ها بچه های بی سرپرست رومی آرند Ùˆ مثل بچه ÛŒ خودشون بزرگ Ù…ÛŒ کنند Ùˆ به اونا خوشبختی میدند. اصلن هم Ùکر نمی کنند Ú©Ù‡ بچه خودشون نیست.
اما من اینطور نیستم. دست خودم نیست خانم. من اینطوری درست نشدم. یا بچه خودم، یا هیچ کس. تمام.
هَری ازت خواهش می کنم. بیا و کمی منطقی باش.
منطق می گه سقط و وسلام.
Ù…ÛŒ دونی هری تا این Ù„Øظه من هیچ تصمیمی نداشتم. Ù…ÛŒ خواستم تا با هم روی همه جوانب اش Ùکرکنیم. اما با رÙتار غیر منطقی ای Ú©Ù‡ تو داری، تشویم Ù…ÛŒ Ú©Ù†ÛŒ Ú©Ù‡ واقعن بچه رونگه دارم.
هَری با عصبانیت از اتاق خارج شد Ùˆ در Øال رÙتن Ú¯Ùت:
نگه دار. اما دیگه من پام توی این خونه نمی خوره.
بعد از رÙتن هری. جولی توی خودش رÙت Ùˆ دلشوره ÛŒ سختی گرÙت. اØساس کرد Ú©Ù‡ قدری تند برخورد کرده. نباید با این صراØت با او صØبت Ù…ÛŒ کرد.
چند روز بی هیچ کلامی در مورد موضوع گذشت. نه جولی دیگر چیزی Ù…ÛŒ Ú¯Ùت Ùˆ نه هری. توی هرکدام با خودشان مشغول بودند. Øالاجولی نه تنها به بچه Ù…ÛŒ بایست Ùکر کند، بلکه ادامه زندگی با هَری هم برایش سؤال شده بود. در وضعیت عادی هَری مرد مناسب Ùˆ دوست داشتنی بود. اما درشرایط بØرانی کسی نبود Ú©Ù‡ به او تکیه کرد. آدم دیگری Ù…ÛŒ شد. Ùˆ خودخواهی اش همواره او را آزار داده بود.
Øالا نشسته بود تا همه چیز را طبق عادت همیشگی اش روی کاغذ بیاورد. Ùˆ مثل مسئله ÛŒ ریاضی Øَلش کند. بعد از آنکه تمام اÙکارش را روی کاغذ Ù…ÛŒ نوشت. جلوی هر مورد علامت٠منÙÛŒ Ùˆ یا مثبت Ù…ÛŒ گذاشت. گاه بجای علامت نمره Ù…ÛŒ داد. Ùˆ در آخر جمع Ùˆ تÙریقش میزد Ùˆ معدلش پایه تصمیم اش Ù…ÛŒ شد. اما همیشه این جمع Ùˆ تÙریق ها درست از آب در نمی آمد. اغلب درآخر به این نتیجه Ù…ÛŒ رسید Ú©Ù‡ همان اØساس اولی Ú©Ù‡ بهش دست داده بود دÙرست ترین راه بوده. این دÙعه با بی Øوصلگی Ù…ÛŒ نوشت. انگار قلم خلا٠میل اش Ù…ÛŒ نوشت.
صدای کلیدی Ú©Ù‡ در در چرخید اÙکارش را بهم ریخت. سرش را برداشت. هَری وارد شد Ùˆ بی آنکه مثل همیشه سلام کند. کی٠اش را روی میز توی هال گذاشت Ùˆ بر Øسب عادت به آشپزخانه رÙت Ùˆ قوطی آبجویی را باز کرد Ùˆ بالا کشید. بعد از آنکه شامشان را خوردند. موقه صر٠قهوه جولی Ùرصت را مناسب دید تا باهری صØبت کند.اØساس کرد به اندازه کاÙÛŒ اورا به Øال خودش گذاشته تا در مورد موضوع Ùکر کند. تصور Ù…ÛŒ کرد Ú©Ù‡ Øتمن هَری عصبانیت اش خوابیده Ùˆ Øر٠تازه ای برای Ú¯Ùتن دارد. دوÙنجان قهوه آورد Ùˆ مقابل هَری Ú©Ù‡ توی مبل چرمی شان لم داده بود Ùˆ تلویزیون نگاه Ù…ÛŒ کرد نشست Ùˆ با Ù„ØÙ† دوستانه ای پرسید:
ببینم توی این چند روز Ùرصت کردی به موضوع Ùکر کنی؟
هَری در Øالی Ú©Ù‡ با کنترل کانال تلویزیون را عوض Ù…ÛŒ کرد. بی آنکه به جولی نگاه کند. Ú¯Ùت:
Ùکر کردن نداره.
همین یک کلام کاÙÛŒ بودتاجولی مطمئن شودکه هَری هنوز روی ØرÙØ´ ایستاده. بر آن شد تا موضوع را جور دیگری پیش بکشد. پرسید:
ببینم هَری، تو اصلن Ùکر کردی Ú©Ù‡ چرا بچه Ù…ÛŒ خوای؟ واقعن دلم Ù…ÛŒ خواد بدونم.
هری Ú©Ù‡ تظاهر Ù…ÛŒ کرد Ú©Ù‡ دارد به تلویزیون نگاه Ù…ÛŒ کند Ú¯Ùت:
خوب معلومه، مردم برا چی بچه درست می کنن.
جولی خودش را Ú©Ù…ÛŒ جلو کشید Ùˆ Ú¯Ùت:
مگه هر کاری که مردم بکنن تو هم باید بکنی؟ دلیل ات برا بچه درست کردن اینه؟
برا بچه درست کردن دلیل نمی خواد خانم.
یعنی اینقدرموضوع پیش پا اÙتاده ایه Ú©Ù‡ نیازی به ...ØŸ!
من اینو نمی Ú¯Ù… جولی، ØرÙای منووارونه Ù†Ú©Ù†. منظورم اینه Ú©Ù‡ دلیل اونقدر روشنه Ú©Ù‡ لازم نیست Ú©Ù‡ بهش Ùکر Ú©Ù†ÛŒ. بچه، بچه است دیگه.
خوب همون دلیل روشنو بگو من واقعن می خوام بدونم.
هَری کنترل تلویزیون را روی مبل پرت کرد Ùˆ با Ù„ØÙ† تندی Ú¯Ùت:
Ù…ÛŒ خوای چیو ثابت Ú©Ù†ÛŒ جولی؟ خوب Øالا به هر دلیلی، منم دلم Ù…ÛŒ خواست بچه داشته باشیم، مثل همه ÛŒ مردم دنیا.
مگه ما بدون بچه خوشبخت نبودیم؟
ریطی نداره جولی، اØساس Ù…ÛŒ کردم چیزی Ú©Ù… داریم. Ùکر کردم یه بچه گرمی بیشتری به زندگی مون میده.
سؤال من اینه که آیا تو بچه می خواستی یا تکرار خودت؟
آخه وقتی که آدم می تونه بچه خودشو درست کنه چرا که نه.
از کجا مطمن بودی Ú©Ù‡ Øتمن پسر Ùˆ عین خودت Ù…ÛŒ شه؟ ممکن بود Ú©Ù‡ دختر بشه Ùˆ صددرصد به من ببره.
میدونی جولی؟ازت خواهش Ù…ÛŒ کنم اصل مطلبوبگو Ùˆ این بازیو تمومش کن، من دیگه Øوصله ندارم.
Ù…ÛŒ دونی هری؟ واقعن من نمی دونم Ú©Ù‡ چرااغلب آدمااینقدرخود خواهند. Ú©Ù‡ Ùقط Ù…ÛŒ خوان بچه از خون Ùˆ پوست Ùˆ استخوان خودشون باشه.
خوب کجای این اشکال داره؟
اشکالی نداره. اما من معتقدم Ú©Ù‡ این داشتن این دید به بچه، به این معناست Ú©Ù‡ اینجور آدما درØقیقت بچه نمی خوان، بلکه تکرار خودشونو Ù…ÛŒ خوان.
خوب این نظر توست جولی. مردم همون کاری رو Ù…ÛŒ کنن Ú©Ù‡ دلشون Ù…ÛŒ گه، این ØÙ‚ طبیعی شونه.
بله، اما در شرایطی مثل ما، ما Ù…ÛŒ تونیم انتخاب کنیم. Ù…ÛŒ دونی توی دنیا چقدر بچه بی سرپرست وجود داره؟ همین مردم Ú©Ù‡ شما Ù…ÛŒ گین اینقدر زیادی انداختن Ùˆ به امان خدا رها کردن Ú©Ù‡ Øساب نداره آیا Ù…ÛŒ دونی Ú©Ù‡ همین بچه های معصوم در Ú†Ù‡ وضعیتی دارن زندگی Ù…ÛŒ کنن؟
جوری داری می گی انگار من اونارو انداختم!
نه موضوع این نیست هَری. اما ما Ù…ÛŒ تونستیم Ú©Ù‡ Øداقل یکی ازاونا رو بیاریم Ùˆ خوشبخت اش کنیم. اما تو قبول نکردی.
هری دیگه از کوره در رÙت Ùˆ از جایش برخاست Ùˆ با تندی Ú¯Ùت:
بس دیگه جولی. بارها اینو Ú¯Ùتی. تمومش Ú©Ù† دیگه. من دیگه از این بØØ« بی نتیجه خسته شدم. Ú†Ù‡ غلطی کردم.
Øالا Ù…ÛŒ Ú¯ÛŒ غلط. این تصمیم تو بود هَری Ú©Ù‡ تن به این روش بدیم. Ùˆ Øالامنو بی اونکه بخوام در شرلیطی قرار Ù…ÛŒ دی Ú©Ù‡ قاتل بشم Ùˆ این بچه بی گناه توی شکمم رو بکشم. مسئله اینه هَری.
اما تو هم قبول کردی جولی Ùˆ باپیشنهاد من مواÙقت کردی.
بله، بخاطر تو. Ùˆ ØالاتوØاضرنیستی Ú©Ù‡ به خاطرمن، بخاطر زندگیمون، یک دندگیتو کنار بذاری.
کدوم یک دندگی جولی؟ میدونی چیه. من اصلن بچه نمی خوام. اشتباه کردم.
اما هَری، اشتباه را با اشتباه درست نمی کنن.
درستش چیه؟ اینکه بچه سیاهی رونگه داریم. ØµØ¨Ø ØªØ§Ø´Ø¨ جون Ùبکنم Ùˆ بیارم بچه دیگرانو بزرگ کنم؟ اینه راه درستش؟
کنار پنجره رÙت Ùˆ پنجره را باز کرد Ùˆ سیگارش را روشن کرد Ùˆ Ú¯Ùت:
تازه، جواب در Ùˆ همسایه رو Ú†ÛŒ بدم؟ نمی Ú¯Ù† این بچه از کجا اومد؟ برا چند Ù†Ùرمی تونیم ØªÙˆØ¶ÛŒØ Ø¨Ø¯ÛŒÙ…. Ù…ÛŒ دونی Ú†Ù‡ Ùکری Ù…ÛŒ کنن؟تاآخر عمرمون باید برا مردم ØªÙˆØ¶ÛŒØ Ø¨Ø¯ÛŒÙ… Ú©Ù‡ Ùکر بدی نکنن... نه جولی به هیچ قیمتی....
جولی میان ØرÙØ´ پرید Ùˆ Ú¯Ùت:
نه هَری، اینطوری به قضیه نگاه Ù†Ú©Ù†. اولن Ú©Ù‡ به کسی ربطی نداره. دومن هرکسی Ú©Ù‡ بقول تو توی خیابون مارو ببینه Ù…ÛŒ Ùهمه Ú©Ù‡ Øتمن به Ùرزندی قبولش کردیم.لازم هم نیست Ú©Ù‡ برا کسی ØªÙˆØ¶ÛŒØ Ø¨Ø¯ÛŒÙ….
میدونی جولی؟ از اولش Ù…ÛŒ دونستم Ú©Ù‡ بهرقیمتی بچه رو Ù…ÛŒ خوای Ù†Ú¯Ù‡ داری. اینهمه Ùکرکنیم، Ùکرکنیم، همه اش Ùیلم بود. تامنو با خودت مواÙÙ‚ Ú©Ù†ÛŒ.
تلÙÙ† زنگ زد Ùˆ جولی به سراغ تلÙÙ† رÙت. با عصبانیتی Ú©Ù‡ در صدایش بود Ú¯Ùت:
بله؟بÙرمایین؟
سلام خانم دکتر.
نخیر، Øقیقت اش هنوز تصمیم قطعی نگرÙتیم.
بله Ù…ÛŒ دونم. تا Ùردا Øتمن نظر قطعی مونو Ù…ÛŒ دیم.
چی؟ واقعن؟خوب اونا Ú†ÛŒ Ú¯Ùتن؟
Ùجدَن Ù…ÛŒ خوان Ù†Ú¯Ù‡ اش دارن؟
به هری نگاه کرد Ùˆ Ú¯Ùت:
نه، Ùکر نمی کنم قبول کنه.
Ù…ÛŒ خواین با خودش صØبت کنید؟.
هَری جلو رÙت Ùˆ گوشی را از جولی گرÙت .
سلام خانم.
نخیر. من رضایت نمی دم.
من ØرÙÛŒ با اونا ندارم. اما من نمی خوام باهاشون صØبت کنم. این مشکل روشما درست کردین وخودتون هم تموش کنید.
Ù†Øیر باید سقط بشه.
کدوم بچه؟ این یکی؟ اینطور Ú©Ù‡ معلومه بنده ØÙ‚ نظرندارم. خانم خودش Ù…ÛŒ دونه. بÙرماین با خودشون صØبت کنید.
گوشی را بسوی جولی پرت کرد. جولی گوشی را برداشت Ùˆ سلام دوباره ای کرد Ùˆ به دکتر قول داد تا Ùردا رأس ساعت چهار بیمارستان باشند.
گوشی را Ú©Ù‡ گذاشت. با عصبانیت از هَری خواست تا بنشیند Ùˆ برای آخرین بار با او Øر٠بزند. روی کاناپه نشست Ùˆ Ú¯Ùت:
ببین هری، این آخرین صØبت منه باتو. هرچی Ú©Ù‡ بگی روش تصمیم Ù…ÛŒ گیرم. هَری در Øالی Ú©Ù‡ مقابلش ایستاده بود Ú¯Ùت:
پس بذارمنم روشن و برای آخرین باربگم که هردوشون رو سقط کنیم.
جولی Ú©Ù‡ مقداری رنگش پریده بود Ú¯Ùت:
اینو قبلن هم Ú¯Ùتی. Øر٠تازه ای نداری؟
هری سری بعنوان نه تکان داد. و جولی پرسید:
واقعن نظرت همینه؟
بله
پس اگه من بخوام بچه رو نگه دارم چی؟
اون وقت من باید ازاین خونه برم.
جولی اØساس کرد Ú©Ù‡ باید بØØ« را همینجا Ù†Ú¯Ù‡ دارد تا قدری Ùکرکند Ùˆ سنجیده جوابش را بدهد. سکوت کرد Ùˆ به پنجره خیره ماند. دوتا گنجشک لبه ÛŒ پنجره نشسته بودند. دقایقی همچنانکه خیره به پنجره ماند. دید Ú©Ù‡ یکی از گنجشکها پَر زد Ùˆ رÙت.
هژبر
پائیز ۲۰۰۷ - دن هاگ