در گرمابه محله ی ما
null

به قلم مشتمالچی
شاهان ایران در دادگاه کوروش
آقا تا چشم کار می کرد شاهان و سلاطين و حکام ايرانی با لباس های گوناگون وعجیب با سبيل و ريش های کوتاه و بلند در دشت پاسارگاد در هم


می لوليدند و مخلص هم در فکر آن بود که اگر هرآینه هر يک از شاهان اگر مشتری مشتمال من شوند کلی کاسب خواهم شد و صله خواهم گرفت که ناگهان درب بزرگ قصرشاهی معروف به دروازه ملل باز شد و شيپورچيان شيپور آماده باش زدند و همه ی شاهان برای ديدن کورش بزرگ مسابقه گذاشتند و من هم يواشکی بطوری که کسی نتواند پی ببرد ترسان و لرزان درون کاخ خزيدم و در گوشه ای به نظاره نشستم .

کوروش بر بالای کرسی شاهی نشسته بود و درکنار او پيرمرد ريش سفيدی که بعد فهميدم بزرگمهر وزير دانشمند ايران باستان است قرار گرفته بود که با دست هايش همه را وادار به سکوت کرد.

کوروش لب به سخن گشود:
ما امروز شما وارثان شاهی ايران را گردهم آورده ايم و می خواهيم بپرسيم که
2500سال پيش بزرگترين امپراتوری جهان را تاسيس کرديم . می
خواهيم بدانيم که چه شد اين امپراتوری واژگون شد و علتش چه بود.
در اين امر مهم بزرگمهر و عده ی ديگری از انديشمندان ايرانی ما را ياری
خواهند داد.
ای اشک ! بگو تو که با شجاعت يونانيان را از ايران بيرون کردی چه شد سلسله ی
تو تاب نياورد؟
اشک : پس از 200 سال تسلط سلوکيه من امپراتوری تو را احيا کردم اما
افسوس که بدست هموطنان متعصب زرتشتی واژگون گرديد. آن ها چنان غرض و تعصب ورزیدند وهمه ی آثار سلسله ی ما را نابود کردند که تا چند سال پیش بسیاری نمی دانستند که چنین سلسله ای در ایران موجود بوده است.

کوروش : چه کسی پاسخ می دهد؟
اردشير بابکان : ما ناچار بوديم ، اشکانيان به سبک يونانيان و غربی ها لباس می پوشيدند ،مجلس مشورتی مهستان برگزار کرده بودند و اين رسم غربی برای ما غير قابل قبول بود و موبدان با مشورت مخالفت می کردند.

- خوب برای ايران چکار کرديد؟
ما به راه موبد موبدان رفتيم
شما غلط کرديد، بيهوده نبود که تازيان دودمان شما را درهم پيچيدند
قباد : قربان من به نوبه خود چند بار کوشش کردم که قدرت موبدان يعنی همين
ملايان امروز را کم کنم اما با دريغ نشد. یکه تازی ملایان و حرص و طمع آنها موجب شد که اولین جنبش کمونیستی در ایران با نام مزدکیان شکل بگیرد، پسر خود من انوشيروان ، مزدکيان راکشت ، مانويان را تارو مار کرد تا دل ملايان را بدست آورد ؛ تازه او خوب بوداين خسرو پرويز که ديگر گندش را در آورد و حتا فرياد سردار خيرخواهی چونبهرام چوبينه راهم نشنيد و هر غلطی خواست کرد و ساليان دراز جنگ مذهبی بارومی ها را بر سر صليب عيسا راه انداخت. ( هنوز معلوم نیست که خسروپرویز با صلیب عیسا می خواست چکار کند و این یکی از مبهمات تاریخ است که روشن نشده است !؟) آزرميدخت پدر رستم فرخ زاد راکور کرد به اين بهانه که يک بار به خواستگار­­ی او آمده بود!!( شاید خوشگل نبوده ولی خوب این که دلیل نمی شود آدم بدگل را کور کنند) بعد وقتی تازيان حمله کردند پسر همین شخص رستم فرخ زاد را به سپهسالاری ارتش ایران انتخاب کرد چون کس ديگری را نداشت ؛ از شما می پرسم آيا چنين سرداری واقعا انگيزه ای برای جنگ می داشت؟ بيهوده نيست که فردوسی شاعر که 400 سال پس از حمله فردوسی
سربرآورد چنين سرود :

پدر کشتی و تخم کين کاشتی – پدر کشته را کی بود آشتی ؟

بزرگمهر خطاب به کوروش: قربان در حقيقت امپراتوری شما با شکست ساسانيان
درهم پيچيد و به پایان رسید 1400 سال دست نشاندگان خلفای اسلامی و سلاطين و مغولان برايران حکومت کردند اما چون کوروش و برخی ديگر از شاهان نام نيکی از خود به يادگار گذاشته بودند این سلاطین گرچه از مغول و ترک و ترکمن بودند نسب خود را قلابی به شما می رساندند.
محمدرضا پهلوی : قربان من اعتراض دارم ، من ايرانی هستم و پدر من شاهی
را تجديد کرد و من ادامه دهنده ی او بودم.
کوروش رو به بزرگمهر
- اين شخص کيست؟
محمد رضا منتظر پاسخ بزرگمهر نشد و گفت:
قربان من شاهنشاه محمدرضا آريا مهر بزرگ ارتشتاران هستم و می خواستم
ايران را به دروازه ی تمدن رسانده بودم که ناگهان دروازه ها را بستند.
کوروش از بزرگمهر می پرسد:
- اين مرد همان است که گفت کوروش اسوده بخواب که مابيداريم ؟
- بله قربان
- آن تبرزين مرا بياوريد تا سر او را بشکافم تو نه تنها نام شاهی را بدنام
کردی و سيرک مسخره ای بنام جشن های 2500 ساله راه انداختی مرا هم
بدنام کردی!
( محمد رضا که در شجاعت و صلابت نظیر ندارد کم مانده است پس بیفتد که غلام خانه زاد علم دوان خود را می رساند و او را از پشت می گیرد و می گوید اعلیحضرتا به من تکیه بفرمایید.)
بزرگمهر: خير قربان از سر تقصيرات ايشان بگذريد.
کوروش : خوب پس چه مرگت شد که بساط سلطنت تو برچيده شد؟
محمدرضا: قربان ندانسته به تقويت ملايان پرداختم و همه گروه های ديگر را
سرکوب و منکوب کردم.
کوروش : تو که از تاريخ هيچ نياموختی نمی توانی ادامه دهنده ی راه من باشی ،
از همه بدتر مگر لشکريان ازخارج به تو حمله کرده بود که پا به فرار گذاشتی؟
بزرگمهر : آری قربان اتکای اينان به بيگانگان است و اکنون هم دنبال شخصی با نام جلبی یا حلبی همتراز چلبی در ايران می گردند چون حتا با تجزیه طلبان هم دست همکاری داده اند.
کوروش : به هر حال نمی دانم حال تکليف چيست؟ آيا سلطنت را پايان يافته
بدانيم و آسوده بخوابيم ؟
محمد رضا : خير قربان ، سلطنت طلبان جان برکف در ايران فعاليت می کنند.
کوروش رو به بزرگمهر : اين مرد چه می گويد؟
- قربان بهتر است سلطنت را بر باد رفته بدانيد ، اين مرد دچار زيادی صفرا شده
و هذيان می گويد . کسانی که بر اريکه ی قدرت نشسته اند گرچه عمامه بر سر
دارند وتاج برسرندارند اما در حقيقت سلطنت می کنند و البته در اين ميان عده ای
شياد بنام سلطنت طلب مشغول کلاه برداری هستند از آن جمله شخصی بنام
فولادوند که قرار بود در سال نو امسال به ايران برود و تاج بر سر نمی دانم چه
کسی بگذارد( چون رضا پهلوی فرزند ارشد وی را قبول ندارد ، و اورا به نام
خانوادگی مادرش يعنی ديبا مورد خطاب قرار می دهد) اکنون فراری شده و
خبری از او نيست . اودوبلور فيلم های فارسی بود و فکر می کرد هرچه صدايش
را کلفت تر کند دشمنانش می ترسند و جا خالی می کنند. شخص ديگری بنام «هخا»
که نام جد بزرگوار شما را برخود گذاشته بود قرار بود يکی دو سال پيش به ايران
برود و چند سالی هم در راديو و تلويزيون به شعبده بازی مشغول بود که او هم
مفقودالاثرومجهول المکان شد. هنوز هم عده ای در خارج از ايران با نام های
ساختگی همچون برديا ، کيومرس و ... سخنانی عليه ملايان می گويند ولی هم
زمان به داخل ايران می روند و معاملات تجاری خود را با همين ملايان ادامه می
دهند . تنها هنری که اين جماعت دارند اين است که بگویند شاه کمتر از خمینی آدم کشت و در پی آن نیستند که چيزی از تاريخ بياموزند وسطح فکر خود را ارتقا بدهند بلکه می خواهند همه را به اندازه خود کوتوله کنند.
کوروش: حالا به هر حال يعنی هيچ اميدی نيست تا ايرانيان از دست اين ملايان و
بازماندگان تازيان رهايی يابند؟
بزرگمهر : قربان تومار شاهی در دنيا درهم پيچيده؛ قانون گرايی مرسوم گشته و
همه شما را به عنوان يکی از اولين قانونگزاران حقوق بشر بشمار می آورند.
شاهان در همه ی دنيا به چپاول مشغول بوده اند برای همين هم کنار گذاشته شده
اند و خرد گرايی و خردمندی حاکم شده است تا مردم با خرد خود راه خويش را
بيابند. بازماندگان محمد رضا حتا از بسياری افريقاييان و تازيان نيز عقب مانده
اند چنانکه که در ديار مراکش پادشاه مراکش از قربانيان حکومت پدرش و
زندانيان پوزش خواست اما اين گروه با وجود ظلم و ستمی که به محمد مصدق
وزير خردمند خود آن فرزند راستين ملت ايران روا داشتند کماکان می گويند مرغ
يکپا دارد و مدعی اند حق با محمد رضا بود که با کمک سيا و انتليجنت سرويس،
حکومت اين وزير را واژگون کردند و ياران او را تيرباران کردند و يا به زندان
انداختند .
دین و پادشاهی در طی تاریخ با هم در آمیخته اند چنان که اردشیر بابکان در شاهنامه می گوید:
دو دیباست یک در دگر بافته
برآورده پیش خرد تافته
نه از پادشاه بی نیازست دین
نه دین را بود شاه را آفرین
چنین پاسبانان یکدیگرند
تو گویی که در زیر یک چادرند
نه آن زین نه این زآن بود بی نیاز
دو انباز دیدیمشان نیک ساز

ولی از همه جالب تر نظر وی در باره ی مردم است که می فرماید:
مجوی از دل عامیان راستی
که از جستجو آیدت کاستی
وزیشان ترا گر بد آید خبر
تو مشنو زبدگوی و انده مخور
نه خسرو پرست و نه یزدان پرست
اگر پای گیری سر آید بدست

ملاحظه می فرمایید که این ها مردم را اصلا قبول نداشته اند و آنان را به راستی نه خداپرست و نه شاه پرست می دانستند درحالی که شاهی شما سیمرغی بود و از مردم جدا نبود همان بهتر که نام شما به نيکی به عنوان يکی از پايه گذاران حقوق بشر زنده وجاويد بماند و چنين کسانی نام شما را آلوده ننمايند. حتا اگر آرامگاه شما آب ببندند مطمئن باشید نام نیک شما هرگز آسیب نخواهد دید.
پس کوروش رو به حاضران کرد و گفت :
- من وارثی به عنوان شاه ندارم ، فرزندان راستين من پويندگان راه قانون و
احترام کنندگان به حقوق فردی و انسانيت هستند وبس !
پس از این بگذارید واقعا راحت و آسوده بخوابم .
در اين هنگام بود که احساس سردی و ارتعاش کردم و صدای عباس آقا را شنيدم
که می گفت : اقا جان بلند شو چرا هذيان می گويی و لفظ قلم حرف می زنی ؟
مثل اين که خواب می بینی؟
من که از خواب بيدار شده بودم ، شکر بجا آوردم و گفتم بلی ؛ ولی خودمانيم
عجب رويای صادقانه ای بود؟