گیل آوایی----اوخوان....*
اوخوان....*
انبوهی از مه غلیظ Ùˆ ÙØ´Ø±Ø¯Ù‡ مقابل دیدگان من جان Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ است. ÙØ§ØµÙ„Ù‡ ای را نمی بینم. زیر پای خویش را هم دیدن دشوار است. سنگینی عجیبی در تمامی جان خویش Ø§ØØ³Ø§Ø³ Ù…ÛŒ کنم. ÙØ´Ø±Ø¯Ú¯ÛŒ مهی مقابل دیدگانم چنان است Ú©Ù‡ گویی همه دنیا مه Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ است.
هیچ چیز به نظر نمی آید. هیچ چیز بغرنج تر از انبوه مه ÙØ±Ùˆ برده دنیای دور Ùˆ برم نیست. هرچیزی در این مه غلیظ Ù†Ù‡ÙØªÙ‡ است. دنبالش را Ù…ÛŒ گیرم. شبØÛŒ Ùˆ شبهه ای. تا بخواهم بخود آیم در انبوه مه ÙØ±Ùˆ Ù…ÛŒ روم. صدایی از من بر نمی آید. سکوت نابخوداگاهی را Ú¯Ø±ÙØªØ§Ø± آمده ام. در انبوه مه پیش Ù…ÛŒ روم. پیش پای خویش جز مه Ùˆ انبوهی ÙØ´Ø±Ø¯Ù‡ ÛŒ آن، چیزی به چشم نمی آید. خنکای مه ÙØ±Ùˆ برده همه را، در تمامی جانم ریشه Ù…ÛŒ دواند.
گیج شده ام. به هیچ چیز نمی اندیشم. مغزم گویی جز به انبوهی مه و کنجکاوی جستن و کنکاش، کاری از آن ساخته نیست. مغزی پاک شده و تهی از هر معضل و معما و مقوله ای. از میان انبوه مه می گذرم.
خنکای مه به دلپذیری غریبی بر تمامی جانم Ù…ÛŒ نشیند، گویی از درازای غاری، تونلی، گذرگاهی تاریک با همه Ø§ÙØªØ§Ù†ÛŒ Ùˆ خیزانی بودن Ø±ÙØªÙ†ØŒ بدر آمده ام Ùˆ در میان انبوهی از مه، خنکای مخملین آن را با همه جان خویش ØØ³ Ù…ÛŒ کنم. چیزی جز انبوهی مه Ùˆ شکلهای Ø´Ø¨Ø ÙˆØ§Ø± آن در مقابل من نیست. در انبوهی مه Ú¯Ù… Ù…ÛŒ شوم. بی راه Ùˆ بی جا Ùˆ بی چشم انداز ØØªÛŒ تا مرز یک قدمی از خود Ùˆ با خود. منم Ùˆ مه Ùˆ انبوهی بی پایانی Ú©Ù‡ مقابلم انباشته است.
نم غربی بر تمامی جانم Ù…ÛŒ نشیند. آرامشم Ù…ÛŒ دهد. Ú©ÙˆÙØªÚ¯ÛŒ طاقت ÙØ±Ø³Ø§ÛŒÛŒ را گویی داشته ام Ú©Ù‡ در انبوهی Ùˆ خنکای بی مانند مه کوه وار مخملین Ú¯Ù… Ù…ÛŒ شود. سبکی دلشنینی در خود Ø§ØØ³Ø§Ø³ Ù…ÛŒ کنم. پیش Ù…ÛŒ روم.
نا خودآگاه گام بر Ù…ÛŒ دارم بی هیچ واهمه Ùˆ هراسی. Ù…ÛŒ روم. هر گامی Ú©Ù‡ به پیش Ù…ÛŒ نهم، استوار تر Ùˆ مصمم تر Ùˆ مغرور، کوهی مانندم Ú©Ù‡ انبوهی مه را Ù…ÛŒ Ø´Ú©Ø§ÙØ¯. گاه چنان است Ú©Ù‡ سینه Ù…ÛŒ گشایم چونان دره ای عمیق Ùˆ بی پابان Ú©Ù‡ انبوهی مه Ù…ÛŒ Ø´Ú©Ø§ÙØ¯Ø´ Ùˆ در آن ÙØ±Ùˆ Ù…ÛŒ رود یا Ú©Ù‡ آغوشی مانند دره جانم انبوهی مه را در خود Ù…ÛŒ آراماند.
تردیدی غریب سوسو Ù…ÛŒ زند. بیمی آرام ارام در دلم جان Ù…ÛŒ گیرد. پرسشی ویرانه وار بر تمامی Ùکر Ùˆ روØÙ… آوار Ù…ÛŒ شود. در انبوهی Ø´Ø¨Ø ÙˆØ§Ø± مهی Ú©Ù‡ در آن ÙØ±Ùˆ Ø±ÙØªÙ‡ ام، چیست!ØŸ کیست!ØŸ از کجاست!ØŸ کجای سرزمین آشنای ناآشنا ایستاده ام!ØŸ او Ù…ÛŒ کشاندم یا Ú©Ù‡ من Ù…ÛŒ شکاÙمش Ùˆ راه Ù…ÛŒ گشایم!ØŸ در Ù¾ÛŒ Ú†Ù‡ روانم!ØŸ از Ù¾ÛŒ Ú†Ù‡ این همه کنکاش در من ریشه دوانده است!ØŸ کنجکاوی کودکانه ایست یا Ú©Ù‡ کوه واری امیدی در انبوهی مه بی پایانی Ú©Ù‡ با خنکای بی مانندش Ù…ÛŒ باراند مرا Ùˆ آراماند!
نه آسمانی پیداست Ùˆ نه زمینی! بی اختیار Ùˆ ناخودآگاه Ùˆ خواسته گام برمی دارم. خیالگونه گویی بر مخمل ابری انبوه در آسمانی تا بی نهایت خیال گام بر Ù…ÛŒ دارم. گریزی Ùˆ شتابی نیست. خرامان Ùˆ نازانه در انبوهی Ø´Ø¨Ø ÙˆØ§Ø± پیش Ù…ÛŒ روم Ùˆ پرسان Ùˆ جویان Ùˆ روان، بی هیچ شتابی بر جایی Ùˆ راهی Ùˆ راه واره ای گام Ù…ÛŒ نهم. بیمم نیست از بیراهه Ø±ÙØªÙ† Ùˆ Ú¯Ù… شدن در انبوهی Ú©Ù‡ نهایت آن نیست Ùˆ زمین Ùˆ آسمانش هم. بر زمینم Ùˆ نیستم بر زمین. در آسمان گشوده آغوشی Ù…ÛŒ غلطم Ùˆ Ù…ÛŒ روم Ùˆ نمی روم.
سبک بسان پرکی در راه Ùˆ مغرور چون کوهی استوار قد Ø¨Ø±Ø§ÙØ±Ø§Ø´ØªÙ‡ در ابنوهی بی پایان مهی Ú©Ù‡ در آغوش دارد یا Ú©Ù‡ در آغوش انبوهی مه ÙØ±Ùˆ Ø±ÙØªÙ‡ است، نه برگی Ùˆ نه درختی، کوهی جنگل باخته Ùˆ عریان در Ø§ØØ³Ø§Ø³ÛŒ هر Ú†Ù‡ باداباد، مانندم.
Ø§ØØ³Ø§Ø³ غریبی است. تاکنون نبوده چنین Ú©Ù‡ بخواهم باشم یا Ú©Ù‡ شده باشم. در بی وزنی Ù…ØØ¶ØŒ سنگینی غرور همه جهان در من Ù†Ù‡ÙØªÙ‡ است. سبکبالی پرنده ای، پری، پروازی Ø§ØØ³Ø§Ø³ Ù…ÛŒ کنم اما مست غروری برآمده از استواری کوه واری یا Ú©Ù‡ بودن در آغوش انبوهی Ú©Ù‡ همه دنیای دور Ùˆ برم را در نوردیده است. ÙØ±ÙˆØ¯ÛŒ نیست Ùˆ ÙØ±Ø§Ø²ÛŒ هم.
سکوت این همه در من یا Ú©Ù‡ همه ÛŒ من در آن، در تمامی انبوهی مه یا Ú©Ù‡ بلندای بی پایان کوهی Ú¯Ù… شده در مه انبوه، واخوان Ù…ÛŒ شود، ÙØ±ÛŒØ§Ø¯ÛŒ مانند Ú©Ù‡ در تمامی جانم تکرار Ù…ÛŒ شود. صدایی نیست اما غوغایی برپاست در گستره ای Ú©Ù‡ ÙØ±Ùˆ Ø±ÙØªÙ‡ ام. Ù…ÛŒ بینم Ùˆ نمی بینم. ÙØ±ÛŒØ§Ø¯Ù… Ùˆ صدایی نیست از من. اینهمه واخوان از کجاست سکوتی Ú©Ù‡ نه بیمی Ù…ÛŒ زاید Ùˆ نه هراسی در من. Ú†Ù‡ Ù…ÛŒ کنم در انبوهی مهی Ú©Ù‡ دنیای مرا در خود ÙØ±Ùˆ برده است! گریز Ùˆ گزیری نیست گویی.
سلانه سلانه گام بر Ù…ÛŒ دارم. چیزی در زیر پای من ØØ³ نمی کنم. اما Ù…ÛŒ روم به گونه ای Ú©Ù‡ به تماشای نظرگاهی رنگین کمان گسترده ایستاده ام. دست Ù…ÛŒ گشایم از هم، خنکای مه انبوه Ù…ÛŒ نوازدم. نوازش بی مانندی Ú©Ù‡ در تمامی جانم ریشه Ù…ÛŒ دواند. شادانه رنگانه رنگین کمان اینهمه زیبایی بی مانند! شادی بخش کدام دنیای ÙØ±Ø§Ù…وش شده ایست Ú©Ù‡ در برویم گشوده است!ØŸ
ØØ³ غریبی Ù…ÛŒ آزاردم. پرسشی وا نمی دهدم! وای اگر Ø·ÙˆÙØ§Ù†ÛŒ بر اید!ØŸ وای اگر بادی، گرد بادی وزیدن آغازد!ØŸ بر سر انبوه مه من Ú†Ù‡ خواهد آمد!ØŸ کجایش بیابم!ØŸ Ù‡Ù…Ø³ÙØ±Ø´ توانم بود در آغوش بی مانند انبوهی اش!ØŸ از ÙØ±Ø§Ø² Ùˆ ÙØ±ÙˆØ¯ کدام کوه Ùˆ دشت Ùˆ روز Ùˆ شبی سراغش گیرم!ØŸ نهیب باختن Ùˆ داشتن! نهیب همه یا هیچ! جدلی در من جان Ù…ÛŒ گیرد. انبوهی مه را چگونه در خود یا Ú©Ù‡ خود در انبوهی مه Ú©Ù‡ پایانی نباشد، باشم!
خشمی آرام ارام بسان خروش دریایی، امواج بی تاب خویش را بسوی ساØÙ„ قرارم Ù…ÛŒ دواند! دل تنگی خنکای نشسته بر تمامی جانم از هم اکنون بیم پایانش، Ù…ÛŒ ازاردم. با دلتنگی کنار آمدن!ØŸ نه! از من بر نمی آید. تا بوده دل تنگی بود مرا، دل تنگی از هر دوست داشتنی Ùˆ دل شدگی! وین گونه باز اگر Ú©Ù‡ دچارش شوم! بیم Ùˆ هراسی سایه انداز این همه انبوهی بی مثال Ùˆ کوه وارگی ÙØ±Ùˆ Ø±ÙØªÙ‡ در آغوش خنکای نشسته بر جانم! شده است.
مست انبوهی بی مانند Ùˆ سبکبالی هر Ú†Ù‡ باداباد، دستهای گشوده از هم Ùˆ یا انبوهی مه Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ مرا در خود، نوازشی دلپذیرتر Ù…ÛŒ آغازد. از کرانه ÛŒ ناپیدای هماره با انبوه مه، بلندایی استوار Ùˆ نشسته بر نم مه انبوه در نظرگاهم جان Ù…ÛŒ گیرد. تصویری از خود در گستره ستبر آن یا Ú©Ù‡ شبØÛŒ چون Ù…ÛŒ نماید از آن، در انبوهی ÙØ´Ø±Ø¯Ù‡ مه Ù…ÛŒ کشاندم.
در مه ÙØ±Ùˆ Ù…ÛŒ روم یا Ú©Ù‡ مه انبوه تمامی مرا در خود Ù…ÛŒ گیرد. مست خنکای نم سیلاب گونه اش به نهیبی، واخوانی، چشم Ù…ÛŒ گشایم.
همه جا تاریک است. آسمان ابری از پنجره اتاق خوابم، در سکوت شبانه اش مرا بخود Ù…ÛŒ آورد. از انبوهی مه Ùˆ خنکای بی مانندش، خیالی شیرین خواب مرا ØªÙØ³ÛŒØ± Ù…ÛŒ کند.
پایان
گیل آوایی
سپتامبر2007
* اوخوان در زبان گیلکی به معنای واخوان و بیم شبانه جنگل است
انبوهی از مه غلیظ Ùˆ ÙØ´Ø±Ø¯Ù‡ مقابل دیدگان من جان Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ است. ÙØ§ØµÙ„Ù‡ ای را نمی بینم. زیر پای خویش را هم دیدن دشوار است. سنگینی عجیبی در تمامی جان خویش Ø§ØØ³Ø§Ø³ Ù…ÛŒ کنم. ÙØ´Ø±Ø¯Ú¯ÛŒ مهی مقابل دیدگانم چنان است Ú©Ù‡ گویی همه دنیا مه Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ است.
هیچ چیز به نظر نمی آید. هیچ چیز بغرنج تر از انبوه مه ÙØ±Ùˆ برده دنیای دور Ùˆ برم نیست. هرچیزی در این مه غلیظ Ù†Ù‡ÙØªÙ‡ است. دنبالش را Ù…ÛŒ گیرم. شبØÛŒ Ùˆ شبهه ای. تا بخواهم بخود آیم در انبوه مه ÙØ±Ùˆ Ù…ÛŒ روم. صدایی از من بر نمی آید. سکوت نابخوداگاهی را Ú¯Ø±ÙØªØ§Ø± آمده ام. در انبوه مه پیش Ù…ÛŒ روم. پیش پای خویش جز مه Ùˆ انبوهی ÙØ´Ø±Ø¯Ù‡ ÛŒ آن، چیزی به چشم نمی آید. خنکای مه ÙØ±Ùˆ برده همه را، در تمامی جانم ریشه Ù…ÛŒ دواند.
گیج شده ام. به هیچ چیز نمی اندیشم. مغزم گویی جز به انبوهی مه و کنجکاوی جستن و کنکاش، کاری از آن ساخته نیست. مغزی پاک شده و تهی از هر معضل و معما و مقوله ای. از میان انبوه مه می گذرم.
خنکای مه به دلپذیری غریبی بر تمامی جانم Ù…ÛŒ نشیند، گویی از درازای غاری، تونلی، گذرگاهی تاریک با همه Ø§ÙØªØ§Ù†ÛŒ Ùˆ خیزانی بودن Ø±ÙØªÙ†ØŒ بدر آمده ام Ùˆ در میان انبوهی از مه، خنکای مخملین آن را با همه جان خویش ØØ³ Ù…ÛŒ کنم. چیزی جز انبوهی مه Ùˆ شکلهای Ø´Ø¨Ø ÙˆØ§Ø± آن در مقابل من نیست. در انبوهی مه Ú¯Ù… Ù…ÛŒ شوم. بی راه Ùˆ بی جا Ùˆ بی چشم انداز ØØªÛŒ تا مرز یک قدمی از خود Ùˆ با خود. منم Ùˆ مه Ùˆ انبوهی بی پایانی Ú©Ù‡ مقابلم انباشته است.
نم غربی بر تمامی جانم Ù…ÛŒ نشیند. آرامشم Ù…ÛŒ دهد. Ú©ÙˆÙØªÚ¯ÛŒ طاقت ÙØ±Ø³Ø§ÛŒÛŒ را گویی داشته ام Ú©Ù‡ در انبوهی Ùˆ خنکای بی مانند مه کوه وار مخملین Ú¯Ù… Ù…ÛŒ شود. سبکی دلشنینی در خود Ø§ØØ³Ø§Ø³ Ù…ÛŒ کنم. پیش Ù…ÛŒ روم.
نا خودآگاه گام بر Ù…ÛŒ دارم بی هیچ واهمه Ùˆ هراسی. Ù…ÛŒ روم. هر گامی Ú©Ù‡ به پیش Ù…ÛŒ نهم، استوار تر Ùˆ مصمم تر Ùˆ مغرور، کوهی مانندم Ú©Ù‡ انبوهی مه را Ù…ÛŒ Ø´Ú©Ø§ÙØ¯. گاه چنان است Ú©Ù‡ سینه Ù…ÛŒ گشایم چونان دره ای عمیق Ùˆ بی پابان Ú©Ù‡ انبوهی مه Ù…ÛŒ Ø´Ú©Ø§ÙØ¯Ø´ Ùˆ در آن ÙØ±Ùˆ Ù…ÛŒ رود یا Ú©Ù‡ آغوشی مانند دره جانم انبوهی مه را در خود Ù…ÛŒ آراماند.
تردیدی غریب سوسو Ù…ÛŒ زند. بیمی آرام ارام در دلم جان Ù…ÛŒ گیرد. پرسشی ویرانه وار بر تمامی Ùکر Ùˆ روØÙ… آوار Ù…ÛŒ شود. در انبوهی Ø´Ø¨Ø ÙˆØ§Ø± مهی Ú©Ù‡ در آن ÙØ±Ùˆ Ø±ÙØªÙ‡ ام، چیست!ØŸ کیست!ØŸ از کجاست!ØŸ کجای سرزمین آشنای ناآشنا ایستاده ام!ØŸ او Ù…ÛŒ کشاندم یا Ú©Ù‡ من Ù…ÛŒ شکاÙمش Ùˆ راه Ù…ÛŒ گشایم!ØŸ در Ù¾ÛŒ Ú†Ù‡ روانم!ØŸ از Ù¾ÛŒ Ú†Ù‡ این همه کنکاش در من ریشه دوانده است!ØŸ کنجکاوی کودکانه ایست یا Ú©Ù‡ کوه واری امیدی در انبوهی مه بی پایانی Ú©Ù‡ با خنکای بی مانندش Ù…ÛŒ باراند مرا Ùˆ آراماند!
نه آسمانی پیداست Ùˆ نه زمینی! بی اختیار Ùˆ ناخودآگاه Ùˆ خواسته گام برمی دارم. خیالگونه گویی بر مخمل ابری انبوه در آسمانی تا بی نهایت خیال گام بر Ù…ÛŒ دارم. گریزی Ùˆ شتابی نیست. خرامان Ùˆ نازانه در انبوهی Ø´Ø¨Ø ÙˆØ§Ø± پیش Ù…ÛŒ روم Ùˆ پرسان Ùˆ جویان Ùˆ روان، بی هیچ شتابی بر جایی Ùˆ راهی Ùˆ راه واره ای گام Ù…ÛŒ نهم. بیمم نیست از بیراهه Ø±ÙØªÙ† Ùˆ Ú¯Ù… شدن در انبوهی Ú©Ù‡ نهایت آن نیست Ùˆ زمین Ùˆ آسمانش هم. بر زمینم Ùˆ نیستم بر زمین. در آسمان گشوده آغوشی Ù…ÛŒ غلطم Ùˆ Ù…ÛŒ روم Ùˆ نمی روم.
سبک بسان پرکی در راه Ùˆ مغرور چون کوهی استوار قد Ø¨Ø±Ø§ÙØ±Ø§Ø´ØªÙ‡ در ابنوهی بی پایان مهی Ú©Ù‡ در آغوش دارد یا Ú©Ù‡ در آغوش انبوهی مه ÙØ±Ùˆ Ø±ÙØªÙ‡ است، نه برگی Ùˆ نه درختی، کوهی جنگل باخته Ùˆ عریان در Ø§ØØ³Ø§Ø³ÛŒ هر Ú†Ù‡ باداباد، مانندم.
Ø§ØØ³Ø§Ø³ غریبی است. تاکنون نبوده چنین Ú©Ù‡ بخواهم باشم یا Ú©Ù‡ شده باشم. در بی وزنی Ù…ØØ¶ØŒ سنگینی غرور همه جهان در من Ù†Ù‡ÙØªÙ‡ است. سبکبالی پرنده ای، پری، پروازی Ø§ØØ³Ø§Ø³ Ù…ÛŒ کنم اما مست غروری برآمده از استواری کوه واری یا Ú©Ù‡ بودن در آغوش انبوهی Ú©Ù‡ همه دنیای دور Ùˆ برم را در نوردیده است. ÙØ±ÙˆØ¯ÛŒ نیست Ùˆ ÙØ±Ø§Ø²ÛŒ هم.
سکوت این همه در من یا Ú©Ù‡ همه ÛŒ من در آن، در تمامی انبوهی مه یا Ú©Ù‡ بلندای بی پایان کوهی Ú¯Ù… شده در مه انبوه، واخوان Ù…ÛŒ شود، ÙØ±ÛŒØ§Ø¯ÛŒ مانند Ú©Ù‡ در تمامی جانم تکرار Ù…ÛŒ شود. صدایی نیست اما غوغایی برپاست در گستره ای Ú©Ù‡ ÙØ±Ùˆ Ø±ÙØªÙ‡ ام. Ù…ÛŒ بینم Ùˆ نمی بینم. ÙØ±ÛŒØ§Ø¯Ù… Ùˆ صدایی نیست از من. اینهمه واخوان از کجاست سکوتی Ú©Ù‡ نه بیمی Ù…ÛŒ زاید Ùˆ نه هراسی در من. Ú†Ù‡ Ù…ÛŒ کنم در انبوهی مهی Ú©Ù‡ دنیای مرا در خود ÙØ±Ùˆ برده است! گریز Ùˆ گزیری نیست گویی.
سلانه سلانه گام بر Ù…ÛŒ دارم. چیزی در زیر پای من ØØ³ نمی کنم. اما Ù…ÛŒ روم به گونه ای Ú©Ù‡ به تماشای نظرگاهی رنگین کمان گسترده ایستاده ام. دست Ù…ÛŒ گشایم از هم، خنکای مه انبوه Ù…ÛŒ نوازدم. نوازش بی مانندی Ú©Ù‡ در تمامی جانم ریشه Ù…ÛŒ دواند. شادانه رنگانه رنگین کمان اینهمه زیبایی بی مانند! شادی بخش کدام دنیای ÙØ±Ø§Ù…وش شده ایست Ú©Ù‡ در برویم گشوده است!ØŸ
ØØ³ غریبی Ù…ÛŒ آزاردم. پرسشی وا نمی دهدم! وای اگر Ø·ÙˆÙØ§Ù†ÛŒ بر اید!ØŸ وای اگر بادی، گرد بادی وزیدن آغازد!ØŸ بر سر انبوه مه من Ú†Ù‡ خواهد آمد!ØŸ کجایش بیابم!ØŸ Ù‡Ù…Ø³ÙØ±Ø´ توانم بود در آغوش بی مانند انبوهی اش!ØŸ از ÙØ±Ø§Ø² Ùˆ ÙØ±ÙˆØ¯ کدام کوه Ùˆ دشت Ùˆ روز Ùˆ شبی سراغش گیرم!ØŸ نهیب باختن Ùˆ داشتن! نهیب همه یا هیچ! جدلی در من جان Ù…ÛŒ گیرد. انبوهی مه را چگونه در خود یا Ú©Ù‡ خود در انبوهی مه Ú©Ù‡ پایانی نباشد، باشم!
خشمی آرام ارام بسان خروش دریایی، امواج بی تاب خویش را بسوی ساØÙ„ قرارم Ù…ÛŒ دواند! دل تنگی خنکای نشسته بر تمامی جانم از هم اکنون بیم پایانش، Ù…ÛŒ ازاردم. با دلتنگی کنار آمدن!ØŸ نه! از من بر نمی آید. تا بوده دل تنگی بود مرا، دل تنگی از هر دوست داشتنی Ùˆ دل شدگی! وین گونه باز اگر Ú©Ù‡ دچارش شوم! بیم Ùˆ هراسی سایه انداز این همه انبوهی بی مثال Ùˆ کوه وارگی ÙØ±Ùˆ Ø±ÙØªÙ‡ در آغوش خنکای نشسته بر جانم! شده است.
مست انبوهی بی مانند Ùˆ سبکبالی هر Ú†Ù‡ باداباد، دستهای گشوده از هم Ùˆ یا انبوهی مه Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ مرا در خود، نوازشی دلپذیرتر Ù…ÛŒ آغازد. از کرانه ÛŒ ناپیدای هماره با انبوه مه، بلندایی استوار Ùˆ نشسته بر نم مه انبوه در نظرگاهم جان Ù…ÛŒ گیرد. تصویری از خود در گستره ستبر آن یا Ú©Ù‡ شبØÛŒ چون Ù…ÛŒ نماید از آن، در انبوهی ÙØ´Ø±Ø¯Ù‡ مه Ù…ÛŒ کشاندم.
در مه ÙØ±Ùˆ Ù…ÛŒ روم یا Ú©Ù‡ مه انبوه تمامی مرا در خود Ù…ÛŒ گیرد. مست خنکای نم سیلاب گونه اش به نهیبی، واخوانی، چشم Ù…ÛŒ گشایم.
همه جا تاریک است. آسمان ابری از پنجره اتاق خوابم، در سکوت شبانه اش مرا بخود Ù…ÛŒ آورد. از انبوهی مه Ùˆ خنکای بی مانندش، خیالی شیرین خواب مرا ØªÙØ³ÛŒØ± Ù…ÛŒ کند.
پایان
گیل آوایی
سپتامبر2007
* اوخوان در زبان گیلکی به معنای واخوان و بیم شبانه جنگل است