نرگس زهره نسب
مرجع تقلید
Ùراموش کرده بودم زادگاهم را
جنوب را
Ùراموش کرده بودم
لباس های یکدست تیره رنگ را
دکه های چند منظوره را
کار کردن تا دیر وقت را
Ùراموش کرده بودم
سیگار کشیدن را در قهوه خانه های ترک
و نوشیدن را
که چیزی جز چایی چندبار دم نبود.
Ùراموش کرده بودم
راه رÙتن در تاریکی نوعی شجاعت است
گریز است.
من Ùراموش کرده ام.
باز شب است
تنم می لرزد
از این همه درخت تنک
اینجا باد نمی آید
در جنوب
در داغی جوانی
Ùˆ اÙیون
سادهء اینهمه تنهایی
گوش به زنگ هیچ سلیمانی نیست
چه کسی مرده است؟
Ùراموش کرده بودم
خیابان ششم را
بن بست شهید Ùهمیده را.
علم را
Ùˆ Ù…Øرم را
Ùˆ Øتی چراغانی های نیمه شعبان را.
انگار من گم شدم
در آش کشک خاله ام
وقتی نذری بزرگی برپا بود.
پایم گیر بود وقتی
عید قربان شد
و مادر
برایم دعایی خرید تا غیبی شوم.
Ùراموش کرده ام
Øلول ماه نو را
در شب اول شوال.
شمسی را گم کرده ام
و اکتای را
آی آی...
دوست ریاضیدانم را Ú©Ù‡ به قطب رÙت
تا نص٠النهار زمین را عمودی کند
و نشد
Ùˆ Ù…Øله ما را
مثل تخم Øرامی ملخ خورد.
کجا بودیم؟
به راه Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ رÙتیم اینچنین
تا Ùراموشی بیاید Ùˆ ما را ببرد...ØŸ
از آن همه آواز که می دانستم
دیگر نمی دانم.
در سیاهی به سکوت رسیدم
و به شجاعت گریز زدم
و خودم را
که دیگر جوان نبود
دود کردم
و به هوا
رÙتم.
غول چراغ جادو شدم
و در قصه شدم
Ùˆ شهرزاد شدم Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ Ú¯Ùت:
ای ملک جوانبخت...
Ùˆ Ùراموش کردم
و اینچنین بود که مردم *
تا پادشاه جهان
زن صیغه ای دیگری بگیرد
و نسل بشر
مدظله العالی شود !
نرگس زهره نسب
17/10/85
* mordam