کاوه وفریدون وضحاک را همه میشناسند ، ولی« فرانک» را که بزرگترین جنبش ضد ستم را درایران ، به راه انداخته وسامان داده و به پیروزی رسانده ، کسی نمیشناسد ، و ازاو هم هیچگاه، حتا زنان آزادی خواه ایران ، یادی نمیکنند
.

....


منوچهرجمالی


فـرانک، زنـی که

ضحاک راسـرنگون کرد

جشن مهرگان ، جشن فرانک است، نه جشن فریدون
جشن مهرگان،


جشنی برضدِ«عید قربان» است

جشن مهرگان ، استوار براین محتواهست که

هیچکس ، حق ندارد که :

«کشتن وآزردن جان وخردانسان»رامقدس سازد


کاوه وفریدون وضحاک را همه میشناسند ، ولی« فرانک» را که بزرگترین جنبش ضد ستم را درایران ، به راه انداخته وسامان داده و به پیروزی رسانده ، کسی نمیشناسد ، و ازاو هم هیچگاه، حتا زنان آزادی خواه ایران ، یادی نمیکنند .

چرا ؟ برای اینکه نقش بزرگ زن را ، درتاریخ ِآزادیخواهی ودادخواهی ، تاریک ومجهول ساخته اند . در روایت شاهنامه ازکاوه وفریدون ، درست موبدان زرتشتی ، فرانک را که نخستین وبرترین نقش را دراین خیزش جامعه داشته ، کمرنگ ساخته وازدید ، افکنده اند . فرانک که فقط درشاهنامه ، درنقش مادری فریدون ، به مادری دلسوز کاسته میشود ، زنیست که دراوج بزرگترین فاجعه های دراجتماع ایران ، بنیاد گذارومبدع وسازمان دهنده بزرگترین جنبش دادخواهی درفرهنگ ایران میگردد . او درحقیقت وبه معنای بسیار گسترده ، مادر، یا سرچشمه پیدایش فرزندانی میشود که خطررا به خود میخرند و با سرپیچی وطغیان ، ضحاک زمانه را سرنگون میسازند. او بنیاد گذار ِ«حق سرکشی وسرپیچی درفرهنگ ایران ، دربرابرهرقدرتی میشود که جان وخرد انسانها را بیازارد ، و طبعا گزندی به قداست جان وخرد انسان بزند » . هرچند نیزکه این قدرت ، خدا باشد ، یا آنکه به خدائی نسبت داده شود . این فاجعه ِ درد آور ِ بزرگ که همیشه درتاریخ ، تکرارمیشود ، آنست که « ترس و وحشت انگیزی و شکنجه دادن جان و آزردن وخفه کردن خرد، و سلب آزادی دراندیشیدن ، مقدس ساخته میشود » .

فرانک ، ُمبدع وبنیاد گذار ِخیزش، برضد این مستبد یا آن دیکتاتور، نبود ه است که جان وخرد انسانهارا میآزارند . او با دلیری بی نظیر خود ، حق خیزش و استقامت وطغیان را، برضد هرگونه «آزارنده جان وخرد انسانی را که خود را به نام خدائی ، مقدس میسازد » ، درفرهنگ ایران تاءسیس و پایدارساخته است .

وقتی « ترساندن جان وخرد انسانی » ، کاری خدائی شد ، عملی مقدس میشود ، وطبعا بسیاری را سحروافسون میکند . هنگامی که خدا ، چنین کاری را دوست میدارد و انسان را برای کشتن وعذاب دادن به امرخود ، امتیازمیدهد ، پس باید کارهای خدائی کرد و به ذبح مقدس انسانها شتافت . با این جاذبه وافسونست که مردمان ، در کشتاروشکنجه دهی و آزردن جان وخرد همدیگر، غرق شادی میشوند ، و کشتن وعذاب دادن و شکنجه کردن جانها وخردها را ، به کردار« بزرگترین جشن » در زندگی خود درمی یابند .

آنها ، انسانها را برای خدایشان وبه امرخدایشان میکشند ، وبه اصطلاح خودشان ، آنهارا برای خدایشان ، « قربانی میکنند » . کُشتن وآزردن و شکنجه کردن ، یا « طرد اصل قداست جان وخرد » ، مقدس ساخته میشود . آنها درعذاب دادن وشکنجه دادن جانها و خفه کردن خردها ، هرروز ، « عید قربان » دارند . عید قربان،عید همیشگی آنها میشود . آنها هرروز وهرساعت وهرآن، با آزردن وکشتن وخدعه ومکر کردن ودروغ گفتن و ریا کردن و امرونهی کردن و تحقیرکردن ، غرق درشادی هستند ، چون نه تنها همه ، بلکه خودرا نیز قربانی خدا میکنند . درآزردن ، قربانی میکنند . خودآزاری که همان عداوت با نفس اماره وطرد خوشیها درزندگی این دنیا باشد، همان عیدقربان میشود . درخود آزاری هم ، جشن دارند !

اکنون این فرانک است که برضد چنین گونه شادیها وجشن ها که با عذاب الیم انسانها ، درتاریخ فراهم میشود ، بپا میخیزد ، و بنیاد چنین گونه جشنی را ازریشه میکند ، و مفهوم ومحتوای جشن وشادی را تحول میدهد . این یک انقلابِ بزرگ ، درمفهوم ومحتوای جشن وشادی انسان است . جشن وشادی ،« مردمی» ساخته میشود . این جانفزائی واین موسیقی واین رقص واین زندگی درگیتی هست که انسان را شاد میسازد ، نه « جان آزاری وخرد آزاری » به امر خدائی مقتدریا قدرتی مقدس .

مهرگان ، درست جشنی هست که برضد « عید قربان » بنیاد نهاده شده است . این جشنی است که ازشاد ساختن و پروردن وپرستاری جانها، از نواختن موسیقی برای همه ، از به رقص آوردن انسانها ، از آزادی اندیشیدن پیدایش می یابد ، نه ازکشتاروجهاد ، نه ازدوزخ ساختن گیتی و زندگی در دنیا برای مردمان ، و دلخوش کردن مردمکشان و آزارندگان ، به بهشتی درآخرت وفراسوی زمان .

چه شد که این فرانک ، دراین داستان ، شخصیتی ناپیدا وگمنام درسایه مانده است ؟ چرا این جشن ِرام ( بغ رام = بَگرام = بَیرام ) ، یا جشن زنخدا میترا ( میترا+ گانا = دوشیزه میترا ) ، یا جشن فرانک ، به فریدون نسبت داده شده است ؟ فرانک و رام ومیترا، چنانچه دیده خواهد شد ، هرسه نام یک شخص هستند .

آنچه درشاهنامه، دراثردستکاریها وتحریفات موبدان زرتشتی در دوره ساسانیان ، ازجلوه انداخته شده است ، همین شحصیت فرانک ، مادرفریدون است ، که درواقع برخیزاننده و آفریننده و آراینده جنبش مردمی برضد ضحاک یا برضد « هرگونه جان آزاری وخرد کُشی » هست .

یزدانشناسی زرتشتی با سه خدایا ن مهم ایران که «1- ارتافرود که سیمرغ است ، و2- بهرام ، و3- رام » باشند ، درگیری شدید داشتند ، چون درست این سه خدا ،« سه تایکتائی بودند ، که درفرهنگ ایران ، بُن پیدایش ِ جهان آفرینش شمرده میشدند » ، و به کلی درتضاد با تصویراهورامزدای زرتشت بودند که خود را آفریننده جهان میدانست ، واین سه را از اصالت میانداخت .

این سه باهم ، پیکریابی ِ همان « اصل جفتی یا همزادی یا جفت گوهری بودند » که زرتشت برضد آن برخاسته بود . درشاهنامه ( دراثر دستکاری موبدان زرتشتی ) چنین وانمود میشود که جشن مهرگان ، جشن فریدون است ، وکوشیده میشود که شخصیت فرانک ، محو و فرعی وحاشیه ای ساخته شود. درحالیکه فرانک ، نه تنها مبتکروبرانگیزنده بلکه سامان دهنده جنبش ملت برضد ضحاک هست . بهترین گواه نیز درخود شاهنامه موجود هست . چون جشن پیروزی برضحاک را ، فرانک مادرفریدون میگیرد ، و درواقع ، اوهست که بنیاد این جشن را میگذارد .

این فرانک هست که « جشن ساز» هست . ازاین رو نیز این جشن ، مهرگان نامیده میشود ، چون « مهر» ، نام دیگراوهست . این خدای ایران هست که درجشن سازی ، غایت زندگی در گیتی ودرزمان را معین میسازد.

جشن مهرگان ، درواقع هفته سوم ماه مهر است ( از16 مهر تا 21 ) روز 21 ماه مهر است که روز « رام » میباشد . درآثارالباقیه میآید که : « روزبیست ویکم ، رام روز است که مهرگان بزرگ باشد » . و مهرگان که « میترا گانا یا میترا کانا» باشد، به معنای « دوشیزه میترا » هست . گانا ، گانیا ، کانا ، کانیا ، هم به معنای « نی » وهم به معنای « دوشیزه » هستند و رام، رام جیت ( رام نی نواز) میباشد که زنخدای زمان وزندگی ( زندگی = جی ، یکی ازنامهای رام ) وموسیقی ورقص وشناخت است . بنا برابوریحان ، مغان خوارزم ، رام روزرا ، « جی روز» مینامیده اند . جی که هم به معنای زندگی وهم به معنای یوغ وهم به معنای شاهین ترازو هست ، نام رام میباشد . او خودش هست ، اصل زندگی ( جی = ژی ) درهمه زندگانست . درسُغدی نیز، مهرگان « بغه کنیز= kaanichنی « دوشیزه خدا = زنخدا»

نامیده میشود ودرواقع میتراگانا ، به معنای « دوشیزه میترا » هست . پس فرانک ومیترا ، هردو نامهای دیگر رام هستند . بستن کمربند ( کستی یا زنار) که یک رسم بسیارکهن ایرانست ، دراین روز،به میان بسته میشد .

بستن کمربند ، درست قبول تعهد برای طغیان وسرپیچی دربرابر هرقدرتیست که جان وخرد مردمان را بیازارد یا به به عبارت دیگر، تعهد هرایرانی برای گزند ناپذیری ( قداست ) جان وخرد انسانها ، بدون هیچ تبعیضی بود .

همین کمربند را جوانمردان به کمرمی بستند .

این کمربند ( کستی ، زنار ) دارای سی وسه رشته بود که خدایان زمان ایران باشند ، که « مَـر = امر » نیزنامیده میشوند ، و درست پیشوندِ نام انسان ( مردم = مر+ تخم ) هستند . انسان ، تخم یا فرزند سی وسه خدای زمان است. اهمیت فوق العاده جشن مهرگان ، به معنای ویژه ای ایست که درفرهنگ ایران ، بدان داده میشد . این هفته سوم ، گاهنباراست و پنج روز از آن

، « تخمی » هست که انسان ، ازآن ، درهفتاد رور ، پیدایش می یابد . به عبارت دیگر،اهورامزدای زرتشت ، مردم را نمی آفریند ، بلکه مردم ، ازاین تخم میروید . این تخم یا اصل انسان ، عبارت از پنج خداهستند . به عبارت دیگر، این پنج خدا باهم ، در فطرت وطبیعت هرانسانی هستند . این پنج خدا ، عبارتند از سروش ( روز17 ) ، رشن ( روز18 ) وفروردین ( سیمرغ ، روز 19 ) وبهرام (روز20 ) ورام ( روز 21 ) و رام ، نقطه آغاز پیدایش انسان ( مردم ) هست .

به عبارت دیگر،با چیرگی برضحاک ،یعنی براصل خشم وآزارو تهدید وتعدی هست که انسان ، شروع به پیدایش میکند . انسان ، هنگامی درجهان،بهروز وپیروز است که درجهان ، آزارنده و قهرورزو پرخاشگرو وحشت انگیزو بیم کننده نباشد . این تخم انسان ، درواقع ، مرکب از « اصل جفتی یا همزادی یا یوغی » هست که 1- فروردین ( سیمرغ ) و2- بهرام و3- رام باشند ،وسروش ورشن ، نقش ماما وپدیدارسازنده این تخم را دارند . ازاینجا بود که نماد مهرگان ، یا نماد این سه تای یکتا ، یکی ترنج بود و دیگری زمرد یا زبرجد . «زمرد» که به نظرمن ، میبایسی « زَم + روت » باشد به معنای « فرزند رام » هست . زمرد وزبرجدکه درواقع هردو به قول بیرونی درالجماهر، دونامند برای یک معنی » ، نماد « سبزی » هستند که دراصل « سا پیزه » ، یا « سه اصل وسه بُن » باشد و درست نام این سه خدا باهم بوده است . « سبز= ساپیزه » نام این اصل انسان وجهان بوده است . معنای ژرف سبز، ازاین اندیشه کهن برمیخیزد که فراموش ساخته شده است .

این سه خدا که گوهر وفطرت هرانسانی هستند ، « سبز» میباشند . گوهر وفطرت هرانسانی ، سبز هست . سبز، درفرهنگ ایران برآینده های گوناگون دارد و یک معنای مهم

سبز درفرهنگ ایران ، مهروعشق هست . چون بیان عشق خدایان به هم ، دربُن هستی انسان وگیتی هست .

نماد دیگر، ترنج هست که به معنای « دورنگ جفت باهم = توی رنگ » باهمست . ازاین رو ترنج ، که نماد سه تایکتائی ( سیمرغ + بهرام + رام ) واصل پیدایش انسان وجهان میاشد، نقش فوق العاده مهم درایران داشته است . این رستمست که دربرابر اسفندیار ترنج را دردست میگیرد ، یعنی ما هستیم که تاج بخشیم ، وشاهی شما ، ازما تضمین واستوار میگردد .

بدینسان دیده میشود رام یا فرانک یا میترا یا جی که در داستان ، مادرفریدون شمرده میشود ، همان مادرهمه انسانهاست . فریدون ، نقش نمادین همه انسانها یا اجتماع وملت را بازی میکند ، چون رام یا جی ( بغ رام = بیرام ) اصل زندگی و تخم همه انسانها میباشد . فرانک ، هنگامیکه زندگی وخرد انسانها ، در زیروحشت انگیزی ضحاکی ، به اوج اضطراب وپریشانی رسیده ، با دلیری ، جنبش تازه ای را برای آفریدن زندگی شاد سازمان میدهد و ضحاک را با استقامت ، سرنگون میسازد .
چگونه وحشت انگیزی ، جاذبه پیدا میکند ؟

چرا مردم ، مسحور ِ«انگیزنده وحشت» میگردند ؟

تفاوت میان آموزه زرتشت وروایت شاهنامه
پس ازبه دونیمه ارّه کردن جمشید به وسیله ضحاک ، که عملی فوق العاده وحشتناکست ، دیده میشود که درایران ، اغتشاش وآشوب میشود،ودراین اثناء ، همه سپاهیان از « ضحاک » که پیکریابی ، اژدها ی هولناکست ، دل ازمهرجمشید می برند و مسحورِ اصل وحشت انگیزنده وترور میشوند . این سپاهیان که دنبال شاهی ورهبری بودند درست شیفته این پیکرهولناک میگردند . به عبارت دیگر، وحشت انگیزی وترور، برای آنها ، کاری بسیارپسندیده ودوست داشتنی میگردد . سپاهیانی که ازجمشید روبرتافته بودند ، جمشید که با خرد مهرورزش ، جهان را بهشت برین ساخته بود ، فقط برای آنکه ادعای خدائی کرده بود ( باید درپیش چشم داشت که درآن روزگار، همه مردمان ، فرزندان خدا یا سیمرغ شمرده میشدند ، و این ادعا ، یکی از بدیهیاتِ روزمره هرانسانی بود ) ، روبرتافته ، و به « اصل وحشت انگیز، که اصل خشم وقهرو تهدید و کشتاروآزردن » است روی میآورند و درست اورا به عنوان شاه خود می پذیرند . همه آنان ، عاشق اصل وحشت انگیزی ، یعنی قهروتعدی وتجاوزوتهدید میشوند . این « اژدها پیکری که پرازهول » هست ، باید جاذبه ای داشته باشد که آنها ازسازنده بهشت باخردمهرورزمیگزیزند،ودل، به پیکرهولناکی که هرانسانی باید ازآن بگریزد ، میدهند . بنا برشاهنامه، پس ازجمشید :

پدید آمد ازهرسوئی خسروی یکی نامداری زهرپهلوی

سپه کرده و جنگ را ساخته دل، ازمهرچمشید، پرداخته

یکایک ازایران برآمد سپاه سوی تازیان برگرفتند راه

شنیدند کانجا یکی مهتراست پرازهول شاه ، اژدهاپیکراست

بشاهی برو آفرین خواندند ورا شاه ایران زمین خواندند

با آنکه همه میدانند که ضحاک هولناکست ، همه سپاهیان یا نگهبانان ایران ( که باید با خرد ، نگهبانی کنند ) ، به او روی میآوردند و چنین شاهی را میجویند که درواقع باید ازاو ترسید وگریخت .

با پیدایش این فاجعه بزرگ که چیرگی ضحاک باشد ، وحشت انگیزی ، وشکنجه دادن جان و آزردن خرد ، نزدمردم، سحرانگیزو مقدس ساخته میشود ، و درست فرانک ، برضد این پدیده تازه است ، که با دلیری میایستد . ضحاک که « اژی + دهاک » باشد ومتضاد با « ژی = زندگی » میباشد ، پیکریابی همان « اژی = ضد زندگی ، نازندگی » است که بنیاد آموزه زرتشت است .

با سنجش اندیشه زرتشت درگاتا و روایت ضحاک یا « اژی » درشاهنامه ، وتفاوت شگفت انگیزآن دو ،به نکات بسیارارزشمند درفرهنگ ایران راه می یابیم . میان « اژی » درآموزه زرتشت و« اژی» درشاهنامه ، تفاوت بسیارژرفی هست . درگاتا ، « ژی » و « اژی » ، دربُن ، ازهم جدا و بریده و متضاد باهم و«تحول ناپذیر به همند » ، ولی درشاهنامه،« اژی » که ضحاک باشد ، درآغاز، « ژی یا اصل زندگی » است ، ودر روند زندگی ، به « اژی » ، تحول می یابد . این اصل زندگی هست که خودش ، تحول به اصل ضد زندگی می یابد . ودرست مسئله حقیقی ، این اندیشه بنیادی درفرهنگ ایران بوده است ، که ژی واژی باهم رابطه پیچیده تری دارند که زرتشت ترسیم کرده است .

ضحاک ، که دراصل گیاهخواراست ( یعنی هیچ جانی را نمی آزارد و ازکشتن می پرهیزد ، وبه عبارت دیگر، زندگی را مقدس میداند وبدان مهر میورزد ) ، فرزند پدریست که «نقش دایه مهربان » را بازی میکند . البته پدرضحاک مرداس درشاهنامه که همان میتراس باشد ، دراصل مادراوست ، نه پدراو ، ولی دراین داستان ، بنا برضرورت مردسالاری ، نرینه ساخته شده است ، وازآنجا که پدر، شیردهنده نیست ، دارنده گله های گاوان شیرده شمرده شده است که به رایگان به نیازمندان شیرمی بخشد .

بدینسان مادینه ، نرینه ساخته میشود. نرینه است ولی نقش دایه ومادر را بازی میکند . مرداس نیز همان نقش دایه مهربان را حفظ میکند . البته « ضُحاک » درپهلوی ، به معنای فرزند هست . اکنو ن چه روی میدهد که این ژی ، تبدیل به اژی ، یا به اصل کام بردن آزاروکشتارمیشود ( زدارکامه= اهریمن میشود ) . کشتن وخونریختن برای او جشن میگردد .

درآموزه زرتشت ، ژی به اژی ، تحول ناپذیر، وباهم پیوند ناپذیرند . هرچند زرتشت ، ژی واژی را ازهم بریده وجدا ومتضاد باهم میداند ولی آنها را « همزاد » یعنی « جفت » هم میداند . به عبارت دیگر، این دواصل متضاد، برغم ازهم بریدگی ، به شیوه ای دیگر به هم بسته میمانند و همیشه باهم « گـُمیخته اند » . درواقع این دو، دراثرهمان همزادیا جفت بودن ، ازهم بریده ولی همیشه به هم زنجیرشده اند . « اژی » که درواقع تاریک است ، در درون « ژی » که روشن است ، پنهان ونهفته است . ازسوئی با اژی درتاریکی نمیتوان جنگید و ازسوی دیگر، تاریکی برعکس اندیشه زرتشت ، با اصل آفرینندگی کار داشته است . تاریکی ، آبستن به راز است وازاین رو ، آنچه اهریمن خوانده میشود ، درتاریکی میکشد وجذب میکند . اهریمن ، همیشه ماسک خوبی وزیبائی وروشنی ومهر به خود میزند وطبعا فریبنده وگمراه کننده میماند و نمیتوان آنرا نابودساخت . چون با هرشکلی ازاو که بجنگند ، فوری اوبه شکل دیگر درمی آید .

درشاهنامه ، پدرضحاک که مرداس ( میتراس = میترا+ آس = میترای جفت گوهر) نام دارد همان « مهر» است ، هرچنداورا نرینه ساخته اند و گاوان شیرده بیشمار به او داده اند تا نقش دایگی ومهررا بازی کند . این اصل مهر، فرزندی ( ضُحاک) پیدامیکند که دراصل گیاهخوارهست وجانی را نمی آزارد . این داستان درشاهنامه ، درچهارچوبه تفکرزرتشتی ، بازسازی شده است . تحول « ژی به اژی » درخود ضحاک روی نمیدهد ، بلکه « اهریمن » که پیکری ساخته دین زرتشتی است ، نقش فریبنده وگمراه کننده را بازی میکند و ضحاک گیاهخواررا بافریب ، ضحاک خونخوارمیسازد که از آزردن جان وخرد ، کام ببرد . ولی اندیشه تحول ژی به اژی ، برغم این دست کاری به جای باقی میماند، درحالیکه چنین تحولی برضد آموزه زرتشت هست . یزدانشناسی زرتشتی نیز ملغمه یا گمیخته ای از فرهنگ ارتائی سیمرغی و آموزه زرتشت میباشد.

درفرهنگ ارتائی ، ژی = جی ، خودش « یوغ = همزاد= جفت » هست و نیازی به « اژی » ندارد . با اختلال واغتشاش وناهم آهنگ شدن ، این ژی ( یوغ ) ، ، اژی پیدایش می یابد که میتوان ازسر، با ایجاد همآهنگی درزندگی ، اژی را برطرف ساخت واژی ، موجودیتی فراسوی « ژی » ندارد . درفرهنگ اصیل ایران، اصل شرّ وجود ندارد ، بلکه فقط نوعی اختلال درخود اصل زندگیست و قابل رفع کردنست .

ژی که اصل توافق وآشتی ومهرهم هست ، دراثراختلال ، بی مهری وکین ورزی وترس انگیزی وخشم میشود . ازآنجا که خود این ژی ، تحول به اژی می یابد ، این گوهرمهراست که کین وترس وخشم وقهرشده است . پس ، مهروزندگی ، درکین وترس وخشم ، بطورپوشیده میماند و همین نکته است که درخشم وقهروترس انگیزی ، مهرنیزهست ، واین معجون است که وحشت انگیزی وخشم را مقدس وجذاب میسازد . در نقوش میتراس درغرب نیز دیده میشود که وقتی میتراس ، تیغ به شاهرگ گاو میزند و این عمل وحشت آمیزرا میکند ، سرش را برمیگرداند تا خودش آن را نبیند . به عبارت دیگر، مهر درضدش، بطورپوشیده آمیخته است . بدین ترتیب « دروغ مقدس یا حکمت » پیدایش می یابد . وحشت انگیزی و کین ورزی و کشتار، فریبنده میشود وسحرمیکند . دروحشت انگیختن وتهدید وخشم کردن ، تجربه مهر میگردد . درگفتن دروغ ومکرکردن و دوروئی ، حقیقت،تجربه میگردد . برای رسیدن به خیر، میتوان عمل شرّ کرد . شرّکردن ، همان تحول تجربه خیرکردنست .

این ترکیب مهر( کشش) وترس باهم ، گوهر تجربه قداست دینی درهمه ادیان ابراهیمی است . درحالیکه تجربه قداست درفرهنگ ایران ، دیدن زیبائی خدا ومست شدن ،وجذبه وحال پیدا کردن ازاین زیبائیست . خدا ، در آهنگها ی شادی آور ِارکستری نموارمیشود و انسانهارا به شورورقص میانگیزد واین تجربه قداست خدا هست . تجربه قداست ، تجربه خدا درجشن سازی برای زندگی کردن درگیتی هست .

فرانک درست برای ازنو زنده و پایدارساختن این تجربه قداست دینی هست که برضد « تجربه قداست درآمیغ مهروترس باهمست » . درفرانک ، یک تجربه قداست دینی ، رویارو با تجربه دیگرقداست دینی میایستند .

پایان بخش نخست مقاله ِ« فرانک ،

زنی که ضحاک را سرنگون ساخت »