سکولاریته - «منوچهر جمالی»
بوی هرکسی را میتوان، بیش Ø§Ø²Ú¯ÙØªØ§Ø±Ùˆ پیش Ø§Ø²Ú¯ÙØªØ§Ø±ØŒ شنید.
...
آنچه کسی نمیگوید Ùˆ ÙØ§Ø´ نمیسازد، میتوان ازآنچه Ú¯ÙØªÙ‡ است ویا ازخاموشی اش ØŒ بو برد. بوی Ù†Ù‡ÙØªÙ‡ درانسان یا درهرچیزی، غماز است وخودرا لو میدهد . بورا نمیتوان پوشانید. هیچ چیزی نمی تواند ØŒ بوی خود را مخÙÛŒ سازد . بو Ú©Ù‡ گوهر هرجانیست ØŒ به رغم آنکه نهان Ùˆ غیب است ØŒ ولی نیروی کشش برما دارد . ØÙˆØ§Ø³ ما ØŒ بو میکشند ØŒ یا به عبارت دیگر، با بÙÙ† واصل چیزها ØŒ رابطه مستقیم دارند. این کشش به درون Ùˆ باطن Ùˆ گوهر Ù†Ù‡ÙØªÙ‡ هرچیزیست Ú©Ù‡ انسان را به جستجو Ù…ÛŒ انگیزد . هیچ انسانی نیاز بدان ندارد Ú©Ù‡ با اراده Ùˆ عمد ØŒ جوینده بشود . این، جویندگی وپژوهندگی ٠زورکی Ùˆ نمایشی وساختگیست . انسانی، Ú©Ù‡ ØÙˆØ§Ø³Ø´ را Ø®Ø±ÙØª نکرده باشند ØŒ به خودی خود ØŒ جوینده Ùˆ « بوینده » هست . با زور Ùˆ عن٠و اراده Ùˆ تقلید ازشعار « خودجوئی وجستجوی ØÙ‚یقت » ØŒ نباید Ùˆ نمیتوان به جستجوی ØÙ‚یقت Ø±ÙØª ØŒ بلکه باید روزنه های ØÙˆØ§Ø³ خود را Ú©Ù‡ با Ù…ÙØ§Ù‡ÛŒÙ… Ùˆ تصاویر Ùˆ آموزه ها، Ù¾ÙØ± کرده Ùˆ Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ اند ØŒ ازاین Ù…ÙØ§Ù‡ÛŒÙ… Ùˆ تصاویر Ùˆ آموزه ها ØŒ آزاد ساخت . روزنه های ØÙˆØ§Ø³ را باید ازاین عادتهای Ùکری Ùˆ ایمانی ØŒ خالی کرد . این ایمانها Ùˆ آموزه ها Ùˆ عقاید هستند Ú©Ù‡ هیاهو راه انداخته اند Ú©Ù‡ ØÙˆØ§Ø³ØŒ به تنهائی ØŒ قادر به درک ØÙ‚یقت وبÙÙ† پدیده ها نیستند . ØÙ‚یقت، غیب است. ØÙ‚یقت ØŒ ÙØ±Ø§Ø³ÙˆÛŒ ØØ¶ÙˆØ± ØÙˆØ§Ø³ است . ØÙ‚یقت وخدا Ùˆ بÙÙ† همه چیزها ØŒ بدان علت « غیب Ùˆ ÙØ±Ø§Ø³ÙˆÙˆ ترانسندنس » است، چون عقاید Ùˆ عادات Ùکری Ùˆ آموزه های آموخته شده ØŒ روزنه های ØÙˆØ§Ø³ ما را آکنده اند . بوی ØÙ‚یقت وخدا وبÙÙ† هستی ØŒ دیگر نمیتواند به ØÙˆØ§Ø³ انسان راه یابند . ØÙˆØ§Ø³ ØŒ «اخشم » شده اند ØŒ Ùˆ توانا به بو کشیدن نیستند . ØÙ‚یقت یا اصل Ùˆ گوهرچیزها ØŒ در بویشان ØŒ Ú©Ù‡ نادیدنی Ùˆ Ù†Ø§Ú¯Ø±ÙØªÙ†ÛŒ هستند ØŒ درپیرامونشان پخش Ùˆ پراکنده میشوند Ùˆ جهان را پرمیکنند . ÙØ¶Ø§ÛŒ ما، پر ازبوی ØÙ‚یقت Ùˆ بÙÙ† Ùˆ اصل پدیده هاست . Ùقط ما را « اخشم » کرده اند . سراسر وجود ما ØŒ بینی هائی هستند Ú©Ù‡ ØØ³ بویائیشان را دراثر « خشم = تجاوزخواهی = زدارکامگی = بردن به هرقیمت = قهرو قدرت طلبی » ØŒ از دست داده اند . ما به« زکام Ú©Ù„ ØÙˆØ§Ø³= زکام وجودی » ØŒ مبتلا شده ایم . هستی ما ØŒ زکام شده است . وانسانی Ú©Ù‡ برغم داشتن بینی، و« ØÙˆØ§Ø³ÛŒ بینی گونه اش »، نمیتواند بو ببرد، نمیتواند بوی ØÙ‚ایقی را Ú©Ù‡ درسراسر ÙØ¶Ø§ÛŒ اجتماعی Ùˆ سیاسی ودینی اوپخش Ùˆ پراکنده اند، دریابد.غیب بودن، مسئله نیست . بوها همه ،غایب ازنظرند Ùˆ به دست نمیآیند . با Ø¯Ø±ÛŒØ§ÙØªÙ† این بوهاست Ú©Ù‡ بوی جان خود انسان نیز ØŒ برمیخیزد ØŒ Ùˆ نسیم بهاری میگردد :
بیا تا نوبهارعشق باشیم نسیم ازمشک و ازعنبر بگیریم
زمین وکوه و دشت و باغ جان را
همه ØŒ درØÙ„ـّه اخضر بگیریم
دکان نعمت ، از« باطن » گشائیم
چنین خو ، از درخت تر بگیریم
تا بالاخره بجائی برسیم Ú©Ù‡ بوی سیمرغ یا رام یا زÙهره ØŒ از Ú˜Ø±ÙØ§ÛŒ هستی وجان خود مان ØŒ به ØÙˆØ§Ø³Ù…ان برسد
چند باشد غم آنت که زغم ، جان ببرم
خود نباشد هوس آنکه ، « بدانی جان چیست ؟ »
چند گوئی که چه چاره است و مرا درمان چیست ؟
چاره جوینده که کرده است ترا ؟ خود ، آن چیست
بوی نانی که رسیده است ، بران بوی برو
تا همان بوی دهد Ø´Ø±Ø ØŒ ترا کین نان چیست
گرنه ، اندر تتق ازرق ، زیبا روئیست
Ø¯Ø±Ú©Ù Ø±ÙˆØ ØŒ چنین مشعله تابان چیست
آتش دیده مردان ØŒ ØØ¬Ø¨ غیب بسوخت
تو ، پس پرده نشسته ، که به غیب ، ایمان چیست
بوی جان خود را Ø¯Ø±ÛŒØ§ÙØªÙ† ØŒ بوی جان هرکسی را Ø¯Ø±ÛŒØ§ÙØªÙ†Ø³ØªØŒ Ùˆ این راه ÙØ¬Ø³ØªÙ† چاره ØŒ برای رهانیدن جان خود وجانهای دیگر ازغم Ùˆ رسیدن به طرب است . ازجان خود است Ú©Ù‡ میتوان، بوی زهره یا ماه ( سیمرغ ) را Ú©Ù‡ جانان ØŒ Ú©Ù‡ مجموعه همه جانها درعشقست، شنید .
ازکنار خویش یابم هر دمی من بوی یار
چون نگیرم خویش را من هرشبی اندر کنار
تا ÙØ±ÛŒØ§Ø¯ زنیم :
من طربم ØŒ طرب منم ØŒ زÙهره زند نوای من
عشق میان عاشقان ، شیوه کند برای من
این زÙهره یا رام هست Ú©Ù‡ هنگامی درخاک ÙˆÚ¯Ù„ÛŒ Ú©Ù‡ یهوه والله ازآن وجود انسان را برای عبودیت واطاعت ساخته اند ØŒ پنجه خود را بزند ØŒ این Ú¯Ù„ وخاک وجود انسان ØŒ در یک آن ØŒ تبدیل به Ú†Ù†Ú¯ وچغانه میشوند، Ùˆ انسان اصل موسیقی Ùˆ طرب میگردد :
ای زده مطرب غمت در دل ما ترانه ای
در سرو دردماغ جان ØŒ جـَسته زتو ÙØ³Ø§Ù†Ù‡ ای
چونکه خیال خوش دمت ، ازسوی غیب در دمد
زآتش عشق برجهد ØŒ تا به ÙÙ„Ú© زبانه ای
زÙهره عشق ØŒ چون بزد ØŒ پنجه خود « درآب ÙˆÚ¯Ù„ »
قامت ما ، چوچنگ شد، سینه ما ، چغانه ای ...»