"توهم سبز" لیلا قبادی
به قول شاعر آزادی، اØمد شاملو، "هیچ کلام Ùˆ واژه ای از دست رژیم اسلامی Ùˆ رهبرانش درامان نماند" از واژه های زیبائی چون برادری، برابری تا استقلال Ùˆ آزادی تا این آخریش رنگ Ùˆ واژه سبز
...
"کدام قله کدام اوج؟
مگر تمامی این راههای پیچاپیچ
در آن دهان سرد مکنده
به نقطه تلاقی و پایان نمیرسند؟
.......
"توهم سبز"
لیلا قبادی
به قول شاعر آزادی، اØمد شاملو، "هیچ کلام Ùˆ واژه ای از دست رژیم اسلامی Ùˆ رهبرانش درامان نماند" از واژه های زیبائی چون برادری، برابری تا استقلال Ùˆ آزادی تا این آخریش رنگ Ùˆ واژه سبز
هرچند Ú©Ù‡ این رنگ بیچاره بی زبون خیلی وقت Ú©Ù‡ بازیچه دست صاØبان قدرت شده؛ از زمانی که، بازهم به قول شاملو، صÙویه ÛµÛ°Û° هزار بیگناه رو گردن زدند Ú©Ù‡ یک "اشهد ان علی ان ولی الله" رو به زور شمشیر به اذان اسلامیشون اضاÙÙ‡ کنند Ùˆ ایران یکبار به زور مسلمان شده را اینبار به زور شیعه کنند Ùˆ سبز رو هم بکنند رنگ دین تازه Øکومتی/سیاسی شون، Ùˆ از همون جا باب شد Ú©Ù‡ هزاران عامل Ùˆ مزدور مذهبی به نام سید بودن Ùˆ سبز بستن به سرو گردنشون زورگویی Ùˆ بهره Ú©Ø´ÛŒ از مردم بیچاره Ú©ÙˆÛŒ Ùˆ برزن را آغاز کنند
سالها بعد اما هزاران نوجوون و جوون وطن با سربندهای سبز، گوشت قربانی شدن روی مین های که مزد لبیک معصومانه شون بود به خمینی که به قول شاملو "هرجا قدم گذاشت گیاه از روییدن باز ایستاد
Ùˆ دردناک Ú©Ù‡ ببینی امروز هم همون آدمکشان مذهبی با شیوهٔ تازه از این رنگ برای رسیدن به قدرت، اینباراما زیر لوای واژه های زیبا Ùˆ جوان Ùریبی مثل آزادی Ùˆ دمکراسی، بهره Ú©Ø´ÛŒ میکنند
Ùˆ شعر همیشه سبز Øماسه سیاهکل" سر اومد زمستون" رو برای قاتل سرایندگان همین سرود، Ú©Ù‡ از سبزترین جوانان ایران زمین بودند، مصادره میکنند
ای روزگار، Ú†Ù‡ Øکایت پردردی دارد این سرزمین کهن؛ ایران خانوم
شعری از دردانه دختر ایران، Ùروغ، انگار اما برای این روزهای ایران سروده شده
جایی که از توهم سبز گله میکنه
...
"کدام قله کدام اوج؟
مگر تمامی این راههای پیچاپیچ
در آن دهان سرد مکنده
به نقطه تلاقی و پایان نمیرسند؟
به من Ú†Ù‡ دادید ای واژههای ساده Ùریب؟
اگر گلی به گیسوی خود می زدم
از این تقلب، از این تاج کاغذین
Ú©Ù‡ بر Ùراز سرم بو گرÙته است، Ùریبنده تر نبود؟
....
نمیتوانستم، دیگر نمیتوانستم
صدای پایم از انکار راه بر میخاست
Ùˆ یاسم از صبوری روØÙ… وسیعتر شده بود
و آن بهار، و آن وهم سبز رنگ
Ú©Ù‡ بر دریچه گذر داشت، با دلم میگÙت
"نگاه کن
تو هیچگاه پیش نرÙتی
تو Ùرو رÙتی"