از مقدمه ام بر ترجمه کتاب " اسطوره دولت " نوشته ارنست کاسیرر به تاریخ آذر ماه 1375صفحات 27-26.

بندتو كروچه در بررسي انتقاد برگسون از علم مي نويسد:
: «همه اين انتقادهايي كه به سوي علم هدف گيري شده اند براي كساني كه قبلاً انتقادهاي ياكوبي ، شلينگ ، نوفاليس و ديگر رومانتيك ها و به ويژه انتقادهاي فوق العاده اي را كه هگل از فهم انتزاعي (يعني فهم تجربي و فهم رياضي [و به قول هوركهايمر وآدورنو عقل ابزاري] مي كند خوانده باشند ،تازگي ندارد. انتقادهاي هگل سراسر كتاب هاي او را فرا گرفته اند از كتاب پديدارشناسي روح گرفته تا علم منطق او. و هگل اين انتقادها را ٢٢ با مثالهايي كه زده است و شرحهايي كه بر عبارات كتاب فلسفه ي طبيعت نگاشته تقويت كرده است»
[از اين رو انتقادهاي برگسون تكرار همان حرف هاي رومانتيك ها است.] كساني كه مي پندارند انتقاد لوكاچ، اعضاي مكتب فرانكفورت ، هايدگر و پست مدرنيست ها از علم و عقل چيزي تازه و فوق العاده در بر دارد خوب است نوشته ي ويلهلم ديلتاي فيلسوف بزرگ آلماني (١٩١١– ١٨٣٣) را تحت عنوان: سرگذشت هگل جوان بخوانند و از انتقادات كوبنده ي او از علم ستيزي هگل و ادعاهاي نظام ديالكتيكي او آگاه شوند. ديلتاي مي نويسد: «حتي شكل خود – محصور و بسته ي نظام مطلق هگل كه مي خواهد كل جهان را درك كند با انديشه تكامل تدريجي كه در زمان صورت مي گيرد در تناقض آشكار است و نيز با واقعياتي كه بر آنها متكي است ناسازگار. چگونه مي توان در ميان سيستم هاي متعدد از جهان كه برپايه ي نظريه هاي متعدد تحول و تكامل شكل گرفته اند و نيز آينده ي بي كراني كه در زهدان جهان پنهان است و مدام ساختارهايي تازه را به نمايش مي گذارد ادعاهاي هگل را باور كرد. اگر روح بخواهد بر زمين به شناخت مطلق دست يابد بايد مجدداً مركز كاينات شود ، و در حقيقت تمامي فلسفه ي طبيعت هگل از اين ديدگاه ساخته شده است ، حركت و تحول روح بر زمين نيز بايد اصولاً در فلسفه ي مطلق كشف شود و به فرجام خويش برسد در اين مورد نيز تمامي تاريخ جهان و تاريخ فلسفه [ در نظام هگل] از همين ديدگاه ساخته شده است. انديشه ي تحول احمقانه بودن ادعاهاي نظام هاي متافيزيكي را كه مي خواهند براي معماهاي جهان راه حل قطعي ارايه دهند برملا مي كند. [ ...] از اين رو [هگل ناگزير بود به] علوم اثباتي – تجربي اعلان جنگ دهد. در همة نوشته هاي هگل نبردي نوميدانه بر ضد علوم طبيعي ، علوم ٢٣ انساني و تاريخ به چشم مي خورد». ديلتاي معتقد است كه اصل تكامل كه در قرن نوزدهم كشف شد نه فقط از آن هگل نيست بلكه ناقض فلسفه ي هگل است. نظام مند كردن نهايي طبيعت و روح به شكل پيش – فرض هاي قياس منطقي كه هگل انجام داده است ديگر متعلق به جهان مدرن ما نيست. عصر چنين فلسفه هاي انگارشي به سر آمده است. زيرا اكنون «واقعيت» را با يافته ها و امور واقع تجربي كه علوم اثباتي به دست آورده اند مي سنجند نه با مفاهيم مابعد الطبيعي؛ و در حقيقت ماركسيسم نيز كوشش عبث و نوميدانه ي هگليانيسم در قلمرو اقتصاد و سياست است.
(البته من بسیاری چیز ها از کتاب های هگل آموخته ام. به ویژه مطالبی که در باره ذهنیت اقوام و ارتباطش با خدا یا خدایانش می گوید حاوی نکات آموزنده ای است. اما نا گفته نماند که مثلا فاشیست های ایتالیایی حکومت موسولینی را با افتخار دولت توتالیتاریستی هگلی می دانستند. ولی نازی های آلمانی می گفتند که نظریه دولت در فلسفه هگل ایستاست و پویایی لازم برای حکومتی از نوع هیتلر را ندارد.)
برای اطلاع بیشتر از نظریه هگل درباره دولت به کتاب " اسطوره دولت " نوشته ارنست کاسیرر ترجمه یدالله موقن ( تهران ، نشر هرمس ، چاپ سوم 1393) فصل هفدهم: "تاثیر فلسفه هگل بر تحول اندیشه سیاسی مدرن "صفحات 398 -363 وبرای اطلاع از دیالکتیک هگل و ارتباط آن با مارکسیسم به مقاله لوچو کولتی با عنوان " مارکسیسم و دیالکتیک " ترجمه یدالله موقن در کتاب " زبان ، اندیشه و فرهنگ " ( تهران نشر هرمس ، 1378) صفحات 159- 111 رجوع کنند. این مقاله در همین سایت هم هست .االبته من از کتاب لوچو کولتی " مارکسیسم و هگل " آموختم که "ماتریالیسم دیالکتیکی" ، "فلسفه طبیعت " هگل است ومارکسیسم علم نیست و متافیزیک هگل است . لوچو کولتی زمانی ایدئولوگ حزب کمونیست ایتالیا بود. در کتاب " اسطوره دولت " فصل یاد شده کاسیرر توضیح می دهد که چرا هگل محافظه کار است. از نظر هگل روشنگران یک " باید باشد" را در مقابل "آنچه هست" می گذارند و می کوشند تا وضع تاریخی امور را به هم بزنند و آن را مطابق با "آنچه باید باشد" بکنند. و این را هگل نمی پذیرد. زیرا معتقد است "آنچه هست عقلانی است."

." لیبرال های آلمانی بر پایه همین گفته های هگل می گفتند که آثار او در " منجلاب ارتجاع " رشد و نمو یافته اند.