موریس شلیک
ترجمه ی یدالله موقن

آیا تفسیر انتقادی از فیزیک مدرن درست است یا تفسیر تجربه¬گرا؟
نکاتی درباره ی کتاب نظریه ی نسبیت اینشتاین نوشته ی ارنست کاسیرر(1921)
موریتس شلیک(Moritz Schlick:1936-1882( در وهله ی نخست به عنوان رهبر حلقه ی وین یا پوزیتیویست های منطقی که دراوایل دهه ی 1930درخشید شناخته می شود. دیگر اعضای حلقه ی وین عبارت بودند از : رودلف کارناپ ، هانس رایشنباخ ، کورت گودل ، اوتو نویریت ، فیلیپ فرانک و چند تنی دیگر. شلیک پس از اتمام تحصیلات دبیرستانی وارد دانشگاه برلین شد و به تحصیل در رشته ی فیزیک پرداخت. او زیر نظر ماکس پلانک، فیزیکدان مشهور آلمانی دوره ی دکتری خود را گذارند و در سال 1904 دکتری خود را دریافت کرد. پس از یک سال کار آزمایشگاهی در دانشگاه گوتینگن سرانجام به دانشگاه زوریخ رفت تا به تحصیل فلسفه بپردازد. درسال1910دردانشگاه روستوک(Rostock) تدریس کرد و سرانجام در سال 1922 کرسی استادیِ پرآوازه ی فلسفه ی طبیعی(Naturphilosophie) رادردانشگاه وین به دست آورد. شلیک ،در حقیقت ، فیلسوفِ فیزیکدان بود. باید گفت که همه ی فلسفه ها لاطائلات¬ نیستند. فیلسوفانی هم بوده و هستند که در رشته¬های علمی تحصیلات و پژوهش¬های سطح بالایی دارند. اما متأسفانه در کشور ما فلسفه مترداف شده است با ضدیت با علم و خرد و مدرنیته و روشنگری. شلیک عمر نسبتاً کوتاهی داشت. او در سن پنجاه و پنج سالگی توسط یک دانشجوی سابق فلسفه با شلیک چهار گلوله که به پا و شکمش اصابت کرد درگذشت. مقاله ی1 زیر نقدی است بر کتاب ارنست کاسیرر، نظریه ی نسبیت اینشتاین: یک بررسی شناخت¬شناسانه. به رغم اینکه برخی از پژوهشگران برداشت شلیک از کتاب کاسیرر را نادرست می¬دانند، با این وصف این نقد سرآغازی برای تأسیس مکتب پوزیتیویسم منطقی شد. نگارنده کتاب ارنست کاسیرر: نظریه ی نسبیت اینشتاین: بحثی شناخت¬شناسانه را ترجمه کرده است که به زودی از سوی انتشارات هرمس منتشر خواهد شد و مقاله ی شلیک افزوده ¬ای بر آن کتاب خواهد بود. شماره ی صفحات داخل پرانتز ها شماره ی صفحات ترجمه ی فارسی کتاب کاسیرر هستند. مترجم.


یک خصوصیت ماندگار و از بین نرفتنی فلسفه ی انتقادی [کانت] شیوه ¬ای است که در علم دقیق ریشه دارد. بنابر نظر کاملاً رایج (به ویژه نظری که هرمان کوهن بر آن تأکید می ¬کرد) هدفی که کانت در نقد خرد محض دنبال می¬کرد این بود که برای اصول نیوتونی علم¬ طبیعی توجیه فلسفی ارائه دهد. همینطور نیز مکتب¬های نوکانتی می¬کوشند تا صدق ایده¬های اساسی فلسفه ی انتقادی [کانت] را با نشان دادن مفید و مثمر بودن این ایده¬ها برای فیزیک امروز به اثبات برسانند. برای نوکانتی¬ها دشوار نبوده است که پا به پای علم طبیعی پیش بروند، تحولی که از بینش مکانیکی از جهان به بینش انرژتیک و سرانجام به بینش الکترودینامیکی از جهان سیر کرده است. اما آیا نوکانتیسم توان کافی و نیز انعظاف¬پذیری لازم را دارد که در آن جهشی سهیم شود که از طریق آن فیزیک زمان ما در راه جدیدی گام گذاشته است؟ برای جذب نظریه ی نسبیت خاص در دیدگاه انتقادی کانت فقط کوشش¬های اندکی صورت ¬گرفت طی این مدت که هنوز نظریه ی نسبیت عام کامل نشده بود، من بر این نظر بودم که باید به پرسش بالا پاسخ منفی داد. به نظر می¬رسید که اصولی که برای روشن و واضح کردن فلسفی نظریه ی نسبیت و دفاع و حمایت از آن مورد نیاز بودند از نظریه ی شناخت تجربه ¬گرا آسان¬تر قابل استنتاج بودند تا از نظریه ی شناخت کانتی.2 حتی در اتفاقات بعدی نیز دلیلی نیافتم که این موضع خود را تغییر دهم؛ و به ویژه آن که با تکمیل موفقیت¬آمیز نظریه ی نسبیت عام که مدت کوتاهی پس از ارائه نظریه ی نسبیت خاص صورت گرفت پیروزی نصیب ایده¬ای شده بود که از درون تجربه ¬گرایی افراطی(یعنی پوزیتیویسم ماخ) سر بر آورده بود. اما با توجه به اهمیت پرسش و دشواری پاسخ دادن به آن، وظیفه ی خود می¬دانم که در هر موقعیت جدی یکبار دیگر به آزمون موضوع بپردازم. با انتشار کتاب ارنست کاسیرر3 چنین موقعیتی پیش آمد و بنا براین دعوت سر دبیران مجله ی «کانت – پژوهش ی » را با خشنودی پذیرفتم تا در پرتو کتاب کاسیرر این پرسش را دوباره بررسی کنم، بررسی یی که به دلایل جانبی، مسلماً فقط می¬تواند به شکل یک بررسی نسبتاً کوتاه باشد.
کاسیرر موضوع کتاب خود را اثبات این نظر می داند که فقط در قلمرو فلسفه ی انتقادی می¬توان مبانی فلسفی نظریه ی نسبیت را یافت؛ و به سخن دقیق¬تر، در آن شکل از دیدگاه انتقادی که او با مسرت ایده¬آلیسم منطقی می¬نامد. او این وظیفه را بر عهده می¬گیرد که با تحلیل شناخت¬شناسانه معلوم کند که آیا منشأ و تحول این تئوری را باید نمونه و شاهدی از مفهوم انتقادی تجربه دانست یا مفهوم حس ¬گرایانه ی آن ؟ (ترجمه ی فارسی کتاب کاسیرر ، صفحه ی 27 ). اما در پرتو این فرمول¬بندی، تردید¬ها بی¬درنگ سر بلند می¬کنند: آیا واقعاً مسئله فقط به این دو مفهوم فروکاستنی است Tertium non datur)) ؟ آیا در اینجا با وضعیتی رو به رو هستیم که راه میانه¬ ای وجود ندارد؟ قطعاً یک نوع تجربه¬ گرایی وجود دارد که متمایز از حس¬گرایی است و نمی¬توان آن را به حس¬گرایی فروکاست، همچنان که می-توان آن را، هم از دیدگاه تاریخی و هم در قالب اصطلاحات موضوع ، تشخیص داد. بنا بر این اگر نشان داده شود (که نشان دادنش هم دشوار نیست) که نظریه ی نسبیت نمی¬تواند صرفاً از مقد مات [فلسفه ی] حس¬گرا ناشی شده باشد، این موضوع نه ضرورت تفسیر انتقادی و نه پذیرش آن را اثبات می¬کند، مگر آنکه مفهوم ایده¬آلیسم منطقی چنان گسترده در نظر گرفته شود که فقط دو شق بالا باقی بمانند. اما در این صورت ایده¬ آلیسم منطقی، خصوصیت بارز خود و اعتبار فلسفی¬اش را از دست می¬دهد ؛ زیرا در این وضعیت می¬توان نامنسجم¬ترین عقاید را ذیل آن قرار داد. در بعضی از جا های کتاب واقعاً به نظر می¬رسد که کاسیرر متمایل به چنین فرمول¬بندی¬های عامی است که مرزهای دیدگاه انتقادی او را در معرض خطر نامتمایز شدن قرار می¬دهد که ما باید در اینجا این مرزها را ردیابی کنیم.
برای اینکه شالوده ی محکمی برای بررسی¬های زیر ایجاد کنیم باید به اختصار آن خصوصیات ضروری را که با مفهوم انتقادی مرتبط می¬دانیم بر شماریم. وجود چنین شالوده-ای مطلقا ضروری است که بر پایه ی آن بتوانیم از رخنه ی پرسش¬های خسته¬ کننده ی تکراری درباره ی تفسیر کانت اجتناب کنیم. تا وقتی که هرکس بتواند به این استدلال رایج توسل جوید که مخالف او گزارش درستی از بینش کانت ارائه نمی¬دهد چنین بحثی بی حاصل خواهد بود.
بنا بر این بگذارید تا مقدمات زیر را مبنا قرار دهیم. تمامی علم دقیقه که توجیه فلسفی آن بی¬شک نخستین هدف نظریه ی شناخت را تشکیل می¬دهد و کانت پایه¬ریزی کرده مبتنی بر مشاهده و اندازه¬گیری است؛ اما حسیات محض و ادارک حسی هم می¬توانند به مقام مشاهدات و انداز¬گیری¬ها برسند به شرطی که منظم و مرتب شوند و مورد تفسیر قرار گیرند. بنا بر این شکل¬گیری مفاهیمِ ابژه¬های فیزیکی بی¬تردید بعضی از اصول انتظام¬بخش و تفسیرکننده را پیش- ¬فرض می¬گیرد. اکنون درمی¬یابیم که جوهر بینش انتقادی در این ادعا است که این اصول انتظام¬ بخشِ[مشاهدات و اندازه¬گیری¬ها]، احکام ترکیبیِ از پیشی هستند؛ در این احکام، مفهوم از پیشی خاصیت اعتباری جهانی، ضروری و الزام¬آور را دارد که از آن جدا ناشدنی است. در حقیقت متقاعد شده¬ام که این تبیین گزارشی صحیح ازبینش خود کانت است، حتی اگر خود او یا پیروانش هرگز به این نوع فلسفه ی انتقادی معترف نبوده باشند. از این روی، بر صدقِ فاکتی یا کذبِ فاکتیِ احکام زیر کاملاً بی¬اثر هستند و این موضوعی است که در پژوهشی که بیشتر معطوف به پرسش¬های سیستماتیک است تا پرسش¬های تاریخی باید مدنظر باشد.
مهم¬ترین پی¬آمد این بینش که هم اکنون تشریح شد این است که متفکری که صرفاً اصول سازنده ی تجربه ی علمی را در نظر دارد، به این خاطر نباید فیلسوف انتقادی خوانده شود. مثلا یک تجربه گرا هم می تواند به راحتی وجود چنین اصولی را بپذیرد ؛ ولی فقط ترکیبی یا از پیشی بودن آنها را، آن هم در معنایی که در بالا تشریح شد، انکار ¬کند.
کاسیرر اذعان می¬کند که "تجربه¬گرایی و ایده¬آلیسم" در اعتقاد به برخی پیش¬- فرض¬ها اتفاق نظر دارند(...) هر دو نقش قطعی تجربه را تضمین می کنند و هر دو معتقدند که هر اندازه¬ گیری دقیق مستلزم پیش- ¬فرض های مربوط به وجود قوانین تجربیِ جهان¬شمول است(ترجمه ی فارسی کتاب کاسیررصفحه ی 139.) سپس کاسیرر این پرسش اساسی را مطرح می¬کند:
«اما چگونه به این قوانین دست می¬یابیم؟امکان تمامی اندازه¬ گیری تجربی بر چه اساسی متکی است؟ و چه نوع اعتباری(...) برای آنها قائلیم ؟»(متن فارسی همان صفحه). کاسیرر دیدگاه انتقادی را فقط در مقابل دیدگاه حس¬گرایانه می¬گذارد که آن را پوزیتیویسم «اکید» می-نامد. او کوشش های گهگاهی ماخ برای فروکاستن قوانین آنالیز ریاضی به اموری اشیاء¬گونه را «که خواصشان را می¬توان از ادراک بیواسطه ی حسی دریافت» به درستی محکوم می¬کند (ترجمه ی فارسی کتاب کاسیرر صفحه ی 140). اما این موضوع درستی و صدق ایده¬ئالیسم منطقی را اثبات نمی¬کند بلکه صرفاً نظریه ی حس¬گرایانه را رد می¬کند. اما هنوز هم دیدگاه تجربه ¬گرا را داریم که طبق آن ، این اصول انتظام¬بخش ،یا فرضیه هستند یا قرارداد. در حالت نخست [ فرضیه بودنشان ] ، آنها از پیشی نیستند(زیرا صدق آنها به اثبات نرسیده است) و در حالت دوم [ قرار دادی بودنشان ] ، آنها ترکیبی نیستند. آیا دلیلی وجود دارد که ثابت کند که فیزیک اینشتاینی این خصوصیتات را ندارد و ادعا شود که آنها گزاره هایی از نوع ترکیبی از پیشی هستند؟
بی¬شک خود کانت در میان چیزهایی که ترکیبی از پیشی می داند این ها هستند: اصول تشکیل¬دهنده اشیاء، اصول هندسه ی اقلیدسی و سینماتیک (نظریه ی عمومی حرکت) گالیله . حتی پس از آن که هندسه¬ های غیراقلیدسی ابداع شدند، اکثر کانتی¬ها به بینش اقلیدسیِ از طبیعت به عنوان یگانه هندسه ی ممکن، پایبند ماندند. به عنوان نمونه آلوئیز ریل(Alois Riehl) و ریشارد هونیگزوالد(Richard Honigswald) آشکارا اعلام کردند که هندسه ی اقلیدسی، در حقیقت، دارای آن ضرورت شهودی است که کانت به آن نسبت داده است، در حالی که دیگر هندسه ¬ها فقط از لحاظ مفهومی قابل تأمل هستند و به همین دلیل با بینش کانت در باره ی هندسه اقلیدسی منافاتی ندارند.
اما اکنون نظریه ی نسبیت خاص با اصول سینماتیک (نظریه ی عمومی حرکت) گالیله¬ ای و نظریه ی نسبیت عام با اصول گزاره¬ های هندسه ی اقلیدسی ناسازگارند. بنا بر این هرکسی که نظریه ی نسبیت اینشتاین را بپذیرد باید نظریه ی کانت را در شکل اصلی آن مردود بداند؛ کاسیرر نیز خود اغلب تأکید می¬کند که باید گامی فراسوی کانت برداشت. اما در اینجا، این موضوع به هیچ وجه مورد موضوع بحث ما نیست. با این وصف، بینش انتقادی، آنچنان که در بالا تعریف شد، توانست همچنان خود را در برابر نظریه ی نسبیت پا بر جا نگه دارد و خود را حفظ کند؛ حتی پیروزی¬ های بزرگتری را جشن بگیرد. آنچه مورد نیاز است این است که بنیان¬های غایی نظریه ی نسبیت خود را به منزله ی گزاره¬ های ترکیبیِ معتبرو مطلقاً ضروری برای تمامی تجربه آشکار کند. اما این گزاره¬ها چیستند؟
مسلماً این موضوع باید مورد توجه قرار گیرد: که هرکس که به ادعای [فلسفه ی ] انتقادی پای¬بند است، اگر می¬خواهد که به او اعتبار بخشیده شود باید واقعاً آن اصول از پیشی را ارائه دهد که(معتقد است) پایه ی محکم علم دقیق هستند. برای فلسفه ی فراباشی [ترانسدانتال]، همچنان که کاسیرر به درستی می¬گوید ، فضا و زمان شئ نیستند بلکه "منابع شناخت" هستند(ترجمه ی فارسی کتاب کاسیرر صفحه ی111). بنا بر این انتظار داریم که دلایل شناخت ،مثلا فضا ، به منزله ی منبع شناخت ارائه شوند. ایده¬آلیست انتقادی باید این دلایل را با قطعیت و به روشنی بیان کند، همچنان که کانت توانست به هندسه ی [اقلیدسی] و نظریه ی عمومی حرکت، که در زمان او شناخته و معلوم بودند، به عنوان گزاره¬های ترکیبی از پیشی اشاره کند. همه ی کسانی که درباره ی نظریه ی نسبیت از دیدگاه کانتی داوری می¬کنند خاطرنشان کرده ¬اند که نظریه ی نسبیت با زمان تجربی (یعنی با زمانی که با روش¬های فیزیکی اندازه¬ گیری می¬شود) و با فضای تجربی سر و کار دارد، آنان "شهود محض کانتی" از فضا و زمان را در مقابل این فضا و زمان تجربی می¬گذارند و مدعی می¬شوند که شهود محض کانتیِ فضا و زمان این ساختارهای تجربی از فضا و زمان را ممکن ساخته اند. بنا بر این از نظر آنان شهود محض کانتیِ فضا و زمان بر اثر پیشرفت در علم فیزیک دچار خلل نمی¬شوند. زیراپیشرفت علم فیزیک در خصوص فضا و زمان به نحو تغییرناپذیری فقط به فضا و زمان تجربی رجوع می¬کند. با این چرخش، وضع این مسئله تغییری نمی¬کند، بلکه صرفاً به شیوه ی دیگری بیان می¬شود؛ زیرا شهود محض به سادگی منبع شناخت آن اصول از پیشی دانسته می شوند که برای ساختن زمان تجربی و فضای تجربی مورد نیاز هستند. برای بسیاری از [کانتی¬ها]، اصطلاح از پیشی اصطلاحی جامع برای بیان جوهره ی خود آن اصول است. در هر حالت وجود "فضای محض" و "زمان محض" چنانی را می¬توان فقط با نشان دادن سیستم اصول ترکیبی از پیشی یا دست کم ارائه ی نشانه ¬ای غیر مبهم از این که چگونه می¬توان آن دو را یافت ، به اثبات رساند. نیازی نیست که تاکید شود که هوادار فلسفه ی انتقادی فقط با ایجاد چنین سیستمی ازاحکام می¬تواند از بینش [کانتی] خود حمایت کند. هر کوششی در جهت آشتی دادن اینشتاین با کانت باید با کشف اصول ترکیبیِ از پیشی در نظریه ی نسبیت باشد، در غیر این صورت باید از همان آغاز این کوشش را شکست خورده دانست؛ زیرا این کوشش حتی به بیان درست مسئله هم نمی رسد.
البته کاسیرر مسئله را در پرتو درستش می¬بیند و در دو جای کتابش به نظر می¬رسد که تعریف نزدیک ¬تری به محتوای شهود محضی ارائه داده باشد که ایده¬آلیسم منطقی ادعا می¬کند. در جا ی نخست(ترجمه ی فارسی کتاب کاسیرر صفحه ی 122) او در مفهوم تطابقِ "نقطه های - جهان" این محتوای شهود محض را می¬بیند. نظریه ی نسبیت عام همه ی قوانین طبیعت را، آشکارا به "نقطه های- جهان" فرومی¬کاهد. اما به نظر من این تطابق محض نمی¬تواند به منزله ی جوهره ی محض گزاره ¬های از پیشی و تکیه¬ گاه آنها شناخته شود، زیرا این "تطابق"، اساسش دقیقا نمایاننده ی یک تجربه ی روان¬شناختیِ در کنار هم آمدن است، درست مانند واژه "زرد" که تجربه ی ساده ی رنگ را بیان می¬کند، اما نمی¬توان تعریف بیشتری از آن ارائه داد. بنا بر این واژه ی زرد فقط می¬تواند نقشی واسطه میان واقعیت و ساختار علمی- مفهومی ایفاء کند، نقشی که تئوری به آن می¬دهد. به دیگر سخن ما در اینجا با شهود تجربی رو به رو هستیم.4
دومین پاسخی که کاسیرر به این پرسش می¬دهد: که گزاره¬های ترکیبی از پیشی درباره ی فضا که هنوز باقی¬ مانده¬اند چیستند این است:
« از پیشی بودن فضا (...) مستلزم(...) هیچ گونه اظهار نظری درباره ی تعریف خود ساختار خاص فضا نیست، بلکه فقط با کارکرد "فضایی بودن" به طور عام ارتباط می یابد، که این کار کرد حتی در مفهوم مولفه ی خطی ds نیز، بدون توجه کامل به جزئیات خصلتش ، بیان می شود. »( ترجمه ی فارسی کتاب کاسیرر صفحه ی 151.)
اما این فرمولبندیِ [فضای از پیشی] که می¬کوشد تأیید کند که خیلی ساده باید چیزی مانند مولفه ی خطی ds در توصیف طبیعت وجود داشته باشد به دشواری می¬تواند فرمولبندی رضایت ¬بخشی باشد. مجموعه اصولی که در در این ادعا مفرو ض انگا شته می شوند کدامند ؟ اصول متعارفی ثابت بودن ds نمی¬توانند جزء [اصول متعارفی] باشند؛ زیرا ریمان امکانِ تعینات فضای ناپیوسته را قبلاً بیان کرده است. چیزی که در یک وجبی نظریه ی مدرن کوانتوم قرار دارد. همینطور در مورد اصول متعارفی دیگری که ممکن است گزیده شوند. زیرا دلیلی وجود ندارد که بتوان ادعا کرد که این اصول متعارفی دقیقاً ساختار ضروری فضا را تشکیل می¬دهند؛ زیرا دیگر اصول متعارفی که کمتر " بدیهی" بوده¬اند بر اثر پیشرفت فیزیک مردود شناخته شده¬اند.
هر ادعایی درباره ی محتوا، هرچه هم این ادعا بتواند عام باشد، در اینجا به نظر می¬رسد که خیلی محدود و خاص باشد و این پاسخ با پرسش زیر کاملاً سازگار است. پرسش این است که اصول غایی ترکیبی از پیشی تمامی علم چه می¬تواند باشد؟ پرسش این پاسخ را ( از نامه ی محبت آمیز ارنست کاسیرر استخراج می¬کنم که ) می¬گوید، این "اصول غایی" «واقعاً فقط شامل ایده ی "یگانگیِ طبیعت" می¬شوند، به این معنی که خصلت قانونمند بودن تجربه به نحو عام یا شاید موجزتر: سرشت تک ¬صداییِ هماهنگی است .» اما به نظر من این سخن، همان خطر گریزناپذیری را در بر دارد که در بالا به منزله ی نتیجه ی اجتناب¬ناپذیری گسترش بسیار وسیع دامنه ی برداشت [فلسفه ی ]انتقادی توصیف کردم. زیرا اکنون دیگر ممکن نخواهد بود که یک تئوری فیزیکی ادعا کند که فلسفه ی انتقادی را تأیید می¬کند؛ بلکه برعکس، فلسفه ی انتقادی مدعی است که هر تئوری تا آنجا که شرایط محض علمی بودن را برآورده ¬سازد با فلسفه ی انتقادی سازگار است. در این صورت فلسفه ی انتقادی امکان گزینش میان تئوری¬های علمی را نخواهد داشت. پیروی بی چون و چرا از قانون طبیعی مسلماً شرط ضروری یک تئوری علمی است، زیرا همچنانکه خود کاسیرر می¬گوید:( ترجمه ی فارسی کتاب کاسیرر صفحه ی 61) « نظریه ی عمومی تغییر ناپذیری و متعین بودن بعضی مقادیر [ مثلا تغییر ناپذیری و متعین بودن سرعت نور در خلاء] (...)باید در هر تئوری مربوط به طبیعت تکرار شود حتی برای تجربه گرایان نیز.» ؛همچنان که کاسیرر اذعان می کند (ترجمه ی فارسی کتاب کاسیرر صفحه ی 139 ) قوانین «چیزی هستند که حقیقتاً پایدار و جوهری» اند. تجربه¬ گرا حتی به یگانگی طبیعت و خصلت تبعیتِ تمامیِ تجربه از قانون اعتقاد دارد، اما [علاوه بر این] آنچه او معتقد است این است که اعتبار و ضرورت عینی[قوانین طبیعت] را نمی¬توان از طریق قیاس فراباشی[=ترانساندانتال] یا به هر شیوه ی دیگری اثبات کرد. در اینجا فیلسوف انتقادی به هیچ تئوری فیزیکی نمی¬تواند متوسل شود، زیرا هر تئوری فیزیکی با تأییدش در تجربه فقط اثبات می¬کند که امر فاکتی[=امر واقعی] است نه اثباتِ اعتبارِ ضروری اصلِ یگانگیِ طبیعت.
در کتاب کاسیرر استدلال مانند نخی سرخ فام در سراسر مطالب کتاب تنیده شده و با به کارگیری درخشانِ ظریف¬ترینِ پژوهشِ تاریخی و فلسفی نشان می¬دهد که نظریه ی نسبیت نه تنها ایده¬آلی را که راهنمای تحول علم دقیق از افلاطون تا زمان کنونی بوده است نقض نمی-کند، بلکه برعکس، کامل¬ترین تحقق آن را می¬نمایاند. نسبیتِ اندازه¬ گیری¬ها که نظریه ی نسبیت ارائه می¬دهد به هیچ وجه قانونمندی تک ¬معنایی اکیداً عینی را ابطال نمی¬کند، بلکه برعکس، شیوه¬ای است که با آن جهان¬شمول¬ترین قوانین طبیعت به دست می¬آیند و ناورد ها (Invariants) کشف می¬شوند. مقاله ی جدید تر کاسیرر(در شماره ی دسامبر مجله ی نویه روندشاو«Neue Rundschau») اساساً به همین موضوع اختصاص یافته است. زیرا ضروری و با ارزش است که چنین بررسی¬هایی صورت گیرند تا با بد فهمی طبیعی عوام از نظریه ی نسبیت اینشتاین مقابله شود و نظریه ی اینشتاین را از نسبی¬گرایی گمراه¬ کننده از نوع شکاکانه ¬اش دور کند؛ این کار کمکی برای تأیید نظریه ی نسبیت است: زیرا دقیقاً این نظریه، نظریه¬ای علمی است و طبیعتاً نمایانگر برقراری معتبرترین و جهانشمول¬ترین قوانین طبیعت است نه محو آنها. تصویر جهان اینشتاین اجازه می¬دهد که یگانگی طبیعت کامل¬ تر ظاهر شود تا در تصویر- جهان نیوتونی، اما نه به خاطر اینکه نظریه ی نسبیت با فلسفه ی انتقادی مطابق¬ تر است ؛ بلکه به این سبب که حتی وقتی با برداشت فیزیکیِ شناخت سنجیده شود، بی¬توجه به تفسیر نهایی فلسفی¬اش، مرحله عالی¬ تری از شناختِ [فیزیکی] را ارائه می-دهد.
این پرسش که آیا ایدئالیسم منطقی که کاسیرر عمیقاً درباره اش اندیشیده است در اثبات درست بودن این ادعا که فقط بر اساس نظریه ی شناخت انتقادی می¬توان نظریه ی نسبیت را به طور فلسفی مستقر و توجیه کرد- موفق بوده است، پرسشی است که بر اساس آنچه گفته شد نمی¬توان پاسخ تأیید ¬کننده¬ای به آن داد؛ دقیقاً به این سبب که نظریه ی نسبیت نمی¬تواند تأیید روشنی در مورد آموزه ی احکام ترکیبیِ از پیشی به منزله ی اصول سازنده ی علم دقیق به دست دهد. از نظر من مشاهدات کاسیرر نمی¬توانند دلایل قانع ¬کننده ای در این باره ارائه دهند که چگونه می¬توان زخمی را که فیزیک اقلیدسی بر دیدگاه اولیه ی کانت وارد آورده است درمان کرد. اما این سخن به این معنی هم نیست که اکنون میان فلسفه ی انتقادی [کانت] و نظریه ی نسبیت رابطه ¬ای صرفاً منفی وجود دارد. ممکن است در دیگر نقاط ارتباط ¬های مهمی میان این دو دیدگاه رخ نمایند و عناصر مهم مشترکی میانشان کشف شوند.
خیلی طبیعی است که در جست¬و¬جوی تشابهی میان آموزه ی انتقادی [کانت] از وجوه ایده-آلی(Ideality) فضا و زمان با ایده¬های نظریه ی نسبیت برآمد. غیرجوهری بودن فضا که به نظر می¬رسد در نظریه ی نسبیت از طبیعت وجود دارد، آن را متمایز از فضای ثابت [یا مطلق] نیوتون می¬کند(والبته زمان را نیز)، در حقیقت این فضای غیرجوهری به منزله ی تأییدی بر فلسفه ی کانتی دانسته می¬شود و هواداران فلسفه ی کانت به آن خوش¬آمد می¬گویند. کاسیرر نیز بر همین عقیده است. کاسیرر با ارجاع به این نظر من که، بر پایه ی نظریه ی نسبیت عام وحدت فضا، زمان و ماده هنوز هم محمل واقعیت است5، مدعی می¬شود که این بصیرت "به آموزه¬های بنیادی ایده آلیسم انتقادی تعلق دارد"( ترجمه ی فارسی کتاب کاسیرر صفحه ی 137) و ادامه می¬دهد:"جدایی ایده¬آلی فضای محض و زمان محض از اشیاء(و به سخن دقیق¬تر جدایی شان از پدیدارهای تجربی) نه فقط "وحدت" تجربی را اجازه می¬دهد بلکه دقیقاً چنین "وحدتی" را می طلبد »( ترجمه ی فارسی کتاب کاسیرر صفحه ی 138). سخن اخیر به قدر کافی درست است، زیرا فضا و زمان به شکل شهودی از ماده ی شکل گرفته در آن دوی دیگر جداشدنی نیست و همینطور ماده نیز بدون فضا و زمان نمی¬تواند وجود داشته باشد. اما "وحدتی" که نظریه ی نسبیت اعلام می¬کند که کوشیدم در عبارت بالا مورد تأکید قرار دهم، خیلی تنگاتنگ ¬تر از وحدت ماده با فرم در فلسفه ی ترانساندانتال است؛ وحدتی که فلسفه ی ترانساندانتال هیچ کجا آن را ارتقاء نداده است. بنا بر این هنگامی که کاسیرر ادامه می¬دهد که:" نظریه ی نسبیت عام به شیوه¬ای جدید این وحدت[یعنی وحدت ماده با فضا و زمان] را پژوهیده و به اثبات رسانده است(...)» باید کاملاً بر واژه جدید تأکید کرد. این جدید بودن را ای. زلین کاملاً نادرست بازسازی کرده است. او می¬نویسد:
«برای تعین امر واقعیِ(Factual) فضا و زمان در تجربه، فضاو زمان و اجسام به یک ¬دیگر متعلق هستند. این گزاره دستاورد تئوری اینشتاین نیست، آنچنان که شلیک آن را قاطعانه اعلام می¬کند، این گزاره مدت¬ها است که شناخته بوده است و به هیچ وجه آموزه ی کانت در مورد زمان محض را ابطال نمی¬کند. چون این گزاره خیلی ساده، ارتباطی با زمان محض ندارد.»6

البته اگر پنداشته شود که در نظریه ی نسبیت عام فقط جدایی فضا و زمان از یکدیگر نفی شده است و نه جدایی این دو از ماده ؛ مشاهده ی مذکور در بالا را می¬توان اینگونه بیان کرد که فقط فضا و زمان به هم مرتبط اند و به ماده ارتباطی ندارند (و برعکس.) دراین صورت این برداشت حاکی از این است که نظریه ی نسبیت عام کاملاً بد فهمیده شده است و این قطعاً همان برداشت عامیانه ی مرسوم است. در نظریه ی اینشتاین وابستگی متقابل فضا، زمان و ماده بسیار عمیق¬تر از اینهاست. مثلاً بر اساس این نظریه غیرممکن است که از اندازه¬ گیری-های تشکل فضایی سخن بگوییم بی¬آن که به شیوه¬ای ارجاع نکنیم که ماده همراه این تشکل فضایی است. به همین دلیل است که تئوری فضا شاخه¬ای از علم فیزیک می¬شود و شایسته این است که بر آن تأکید بسیار شود. فقط ریمان بود که این موضوع را با وضوح کامل پیش-بینی کرده بود؛ این موضوع[یعنی نظریه ی فضا شاخه¬ای از فیزیک است] نه فقط بسیار دور از تصور فلسفه ی انتقادی است 7؛ بلکه به نظر می¬رسد که نقیض آن باشد؛ زیرا فلسفه ی انتقادی [کانت]، این نظر را ناممکن می¬سازد که فضا و زمان فرمهای محض به معنای سنتی باشند که بتوان قوانین آنها را مستقل از محتوایشان بررسی کرد. همچنان که اینشتاین می¬گوید: با ارائه ی نسبیت عام آخرین بقایای "عینیت فیزیکی" از فضا و زمان گرفته شد. کاسیرر فکر می¬کند که "نظریه ی نسبیت عام فقطدیدگاه فلسفه ی انتقادی را در درون علم تجربی به قطعی ترین و کاملترین وجه به کار برده است(ترجمه ی فارسی کتاب کاسیرر صفحه ی 114 .) اما اگر نخستین وظیفه ی شناخت¬شناسی- که کاسیرر نیز بر آن تأکید می¬ورزد- باید این باشد که معنای اصطلاح "عینیت فیزیکی" را کاملاً روشن کند ، دوباره به یافته ی پیشین می¬رسیم که آموزه ی ایده¬آلی بودن [یا فرم محض بودن] فضا و زمان فقظ می¬تواند به جنبه ی منفی¬اش عدالت را روا دارد؛ زیرا معلوم می¬شود که با رد "عینیت" [فیزیکی برای فضا و زمان]، در حقیقت، هرگونه استقلال فضا و زمان را از ماده مردود دانسته¬ایم؛ اما آنچه از فضای فیزیکی و زمان فیزیکی در ترکیب با ماده باقی می¬ماند همان واقعیتی را دارد که ماده داراست. اینشتاین خود بارها گفته است که حتی طبق نسبیت عام، فضای فیزیکی واقعیت دارد، اما نه واقعیتی مستقل؛ بنا بر این فضای فیزیکی و زمان فیزیکی معنایی را در خود نگاه می¬دارند که دیگر صرفاً به منزله ی "فرم¬ها" به معنای معمول نیست؛ بلکه اکنون به تعینات فیزیکی اجسام تعلق دارند؛ "متریک" فقط به معنای اندازه ¬گیری واقعیت فیزیکی نیست؛ بلکه خودش به حضور این واقعیت بیان می¬بخشد. فضا و ماده، همچنان که کاسیرر مطلب را به بیانی در خور ادا می¬کند:«[فضا و ماده دیگر به منزله گونه¬های] مفاهیمِ متفاوتِ ابژه ی فیزیکی نمایان نمی¬شوند» (ترجمه ی فارسی کتاب کاسیرر صفحه ی 85 .) بنا بر این هنگامی که ادعا می¬شود که فیزیک اینشتاینی «از دیدگاه ترانساندانتال کانتی تناقضات کمتری در بر دارد تا فیزیک پیش از اینشتاین»8. به نظر من این ادعا نوعی بدفهمی از جنبه ی مثبت نظریه ی اینشتاین درباره ی فضا و زمان را القاء می¬کند. همچنین اگر [هواداران فلسفه ی کانت معتقد باشند که] نظریه ی شناختِ کانتی چنین آشکارا با بینش نیوتونی طبیعت در تناقض است موضوع فوق¬العاده¬ای است ؛ زیرا یکی از اهداف اصلی نظریه ی شناخت کانتی تأیید و اثبات فلسفی [مکانیک نیوتونی] بود.
حتی اگر اصول [فلسفه] ی انتقادی کانت از ارزیابی درست عمومی¬ترین فرم نسبیت یعنی هموردایی(Covariance) تحت هرگونه جایگزینی، به زبان تئوری قاصر باشد، معهذا شاید بتواند اساس محکمی برای نظریه ی اینشتاین ارائه دهد؛ یعنی اصول [فلسفه ی انتقادی] بتواند دست کم، در رابطه¬ای مساعد با اصل نسبیت همه ی حرکتها( هموردایی تحت گروه معینی از جایگزین¬ها) قرار گیرد. البته از یک سیستم فلسفی نمی¬توان خواست که این اصل را به منزلۀ یک تئوری پیش ببرد. اما این اصل را می¬توان به خوبی از تئوری، از طریق اصول موضوعۀ ضرورت به دست آورد. حتی اگر انجام این کار انتظار زیادی باشد، می¬توانیم لاأقل، انتظار داشته باشیم که این اصل یک مرتبه هم که شده بر شالوده ی دیگری استوار شود. در این صورت به یکباره به منزله ی اصلی سازگار شناخته می¬شود و سیستم [فلسفی کانت] آن را با حداکثر قوت پذیرا خواهد شد. فلسفه ی انتقادی بر پایه ی مقدمات [منطقی] خود در حقیقت در جایگاه خوبی برای انجام این مقصود است. اما فلسفه ی انتقادی در تجلی تاریخی خود هیچ یک از این ملزوماتی را ، که هم اکنون بیان کردیم ، برآورده نکرده است. برعکس، این ماخ پوزیتیویست بود که نخست مؤکداً اصل عمومی نسبیت را به یک اصل موضوعه برای توصیف طبیعت ارتقاء داد. او درخواست کرد- و این درخواست واقعاً بر شالوده های فلسفی متکی بود- که مثلاً فرمولبندی قوانین طبیعی مانند گردش زمین در برابر ستارگان ثابت را می¬توان با توجیهی برابر، گردش معکوس فلک به گرد زمین دانست. برای کشف رویه ی کانت نسبت به این نظر _که در زمان خود کانت بیانش ممکن می¬بود- باید کتاب کانت مبانی متافیزیکی علم طبیعی 9را خواند. کانت در فصل نخست کتاب - در مشاهده ¬ای که در پی اصل یکم و نیز در گزاره ی دوم و مشاهده ی عام درباره ی پدیدارشناسی در [فصل] چهارم - مسئله را مورد بحث قرار می¬دهد. کانت مانند لایب¬نیتس و هویگنز و دیگران قطعاً احساس می¬کند که فراخوانده شده است تا نسبیت همه ی حرکتها را تأیید کند. در حالی که نیوتون نسبیت همه ی حرکتها را مغایر با مکانیک خود می¬دانست؛ بنا بر این نیوتون از لحاظ منطقی حرکت مطلق را به جای نسبیت همه ی حرکتها، اصل موضوعه کرد(گرچه شاید نه شادمانه). با این حال کانت کوشید تا راهی برای این معضل پیدا کند؛ او علاوه بر تقابل حرکت نسبی با حرکت مطلق، تقابل حرکت "حقیقی" با حرکت "ظاهری" را نیز وضع کرد!10
کاسیرر در کتابش: مفهوم جوهر و مفهوم فونکسیون11(1910) موضوع نسبیت حرکت گردشی(صفحه ی 230 متن آلمانی وصفحه ی 170 ترجمه ی انگلیسی) را بررسی کرده بود. این نکته بسیار قابل توجه است که کاسیرر با چه تیزهوشی نتایج بینش ماخی را ارزیابی می¬کند:

«انتقادات پوزیتیویستی که بر "فضای محض و زمان محضِ" مکانیک مطرح شده چیزی را اثبات نمی¬کنند. اگرچه این انتقادات می خواهند خیلی چیزها را اثبات ¬کنند، این انتقادات که به طور منطقی اندیشیده شده¬اند باید هرگونه بازنمایی اجسام داده شده را در سیستم هندسی که در آن وضعیت¬ها و فواصل ثابت وجود دارند منع کند.»12
بدین سان در اینجا کاسیرر و نیز در مطالبی که پیش از صفحه مورد استناده آمده، از دیدگاه فلسفه ی انتقادی کانت دقیقاً نتایجی را رد می¬کند که اکنون علم ناگزیر به پذیرش آنها شده است. قطعا کاسیرر از دیدگاه خود درست می¬اندیشد وقتی که مدعی می-شود که تأیید تز نسبیت ماخی، فی¬نفسه، دلیل الزام¬آوری بر ضرورت تفسیر تجربه¬ گرا از نظریه ی اینشتاین ارائه نمی¬دهد.
(ترجمه ی فارسی کتاب کاسیرر صفحه ی 143( معهذا به نظر من، این نشانه ی خیلی مهمی[برای تفسیر تجربه گرا] از نسبیت است و نه نشانه¬ ای گمراه¬ کننده. زیرا انگیزه شناخت ¬شناسانه¬ای که(درست یا نادرست) ماخ و اینشتاین را به اصل موضوعه کردن نسبیت همه ی حرکتها هدایت کرد این اصل بود که تفاوت¬های در واقعیت را فقط در جایی می¬توان به حساب آورد که این تفاوت¬ها را بتوان در اصل، تجربه کرد.



این قاعده ی اساسی اغلب اعلام شده است، حتی از سوی متافیزیسین¬هایی مانند لایب¬نیتس. در آثار او این قاعده واقعاً به دو صورت نمایان می¬شود، یکی به منزله ی اصل اینهمانی نامتمایزها[=چیزهایی که نتوان آنها را از یکدیگر متمایز کرد] و دیگری به منزله ی اصل مشاهده¬ پذیری(کاسیرر این قاعده را به صورت اخیر(ترجمه ی فارسی کتاب کاسیرر صفحه ی 48) معرفی می¬کند. اما از این اظهارات تا بیان این قاعده به صورت منسجم و به کارگیری الزام¬آور آن فاصله بسیار است. با این وصف اگر این اصل به اصلِ والای تمامی فلسفه ی تجربی یعنی به اصل راهنمای غایی ارتقاء پیدا کند، اصلی که باید بر رویه ی ما نسبت به جزئیات هر پرسشی حاکم شود و کاربرد بیرحمانه ی آن به همه ی مسائل خاص انجام شود، در آن صورت، روش پژوهش فوق¬العاده پرباری خواهد شد. اگر این نظر درست باشد، پیوند نظریه ی نسبیت با نظریه ی تجربه ¬گرا از شناخت، تنگاتنگ دیده می¬شود و این پیوند دقیقاً یک امر واقعی(فاکت) است و نه صرفاً پیوندی عَرَضی و برونی.
کاسیرر در فصل نهایی کتابش مؤکداً تأکید می¬کند که فضا و زمان در نظریه ی نسبیت فقط فضا و زمان فیزیک هستند، نه واقعیت آن چنانی؛ مثلاً فضا و زمانِ روانشناختی در تقابل با آن دو ست و از نوع کاملاً متفاوتی اند. در حقیقت، این موضوع خیلی مهم است که همیشه درباره ی این حقیقت روشن باشیم که می¬توان از فضا و زمان به معناهایی کاملاً متفاوت سخن گفت. و از همه مهمتر دقیقاً برای کسی که علاقه¬ مند است که سرانجام پیوند میان این معناهای مختلف را تشخیص دهد. هنگامی که من در جاهای دیگری13 فضا و زمان روانشناختی را به مثابه ی صرفاً شهودی- در تقابل با فضا و زمان فیزیکی به منزله ی ساختاری صرفاً مفهومی - قرار دادم، کاملاً آگاه بودم که کانت «شهود» را به شیوه¬ ای کاملاً متفاوت تعریف می¬کند. در این خصوص منتقدان از پی یک¬دیگر نظر من را نفهمیده ¬اند. کاسیرر اعلام می¬کند(ترجمه ی فارسی کتاب کاسیرر صفحه ی f185 ) که شهود محض کانت، روش خاص عینی کردن است که در حقیقت ادعای درستی است، اما سرشت آن با این تعریف کاملاً بیان نمی¬شود. قطعاً کانت می¬خواست فضا را از هرچیزروانشناختی پاکسازی کند؛ ولی من شخصاً هرگز قانع نشده¬ام که او توانسته باشد این کار را انجام دهد زیرا چنین موفقیتی محال است.14 زیرا بدون به کارگیری یگانه روشی که به ما اجازه می¬دهد عناصر صرفاً مفهومی هندسه را از شهود روانشناختی جدا کنیم این کار نا شدنی است. به کارگیری روش تعریف ،بی¬چون چرا ، نخست در ریاضیات مدرن شکل گرفت.15 بدون این روش نمی¬توانیم حتی ایده ی مفهوم محضِ [فضا] را درک کنیم یا آن را به شکل انتزاع شده از همه ی عناصر روانشناختی بفهمیم. بنا بر این فضای شهود محض کانت ضرورتاً در بر دارنده ی چنین عناصری است، این عناصرِ روانشناختی به مفهوم فضا محتوایی می ¬دهند که بدون آنها، کانت فضا را "تهی" بررسی می¬کند. در حقیقت، کانت فضای خود را اینهمان با فضای نیوتون می¬شناخت(کاسیرر نیز بر همین عقیده است، عقیده¬ای که من خودم همیشه داشته¬ام، اما زلین16، که کاسیرر جز در این مورد در دیگر موارد نظر او رابا تأیید نقل می¬کند، به نظر می¬رسد که این عقیده را نقض می¬کند)، اما فضای نیوتونی برای کانت صرفاً فضایی شهودی است، فضایی است که هنوز از عناصری که ما باید آنها را رواشناختی توصیف کنیم پیراسته نشده است. بنابراین شهود محض کانت متناظر است با دریافتی از فضا و زمان که [قبلا] وجود داشته است. این دریافت مانند خانه ¬ای میان راهِ فضای صرفاً مفهومی و فضای شهودی روانشناختی است و چون من آن را یکی از مهمترین یافته¬ های تئوری مدرن علم¬ دقیق می-دانم(هنری پوآنکاره در این مورد نظر فلسفی ویژه¬ای دارد) به این معنی که چیزی التقاطی مانند خانه¬ای میان راه وجود ندارد؛ بنا بر این ناگزیر بوده¬ام که از یکسو وجود شهودی محض مانند شهود محض کانت17 را مردود بدانم، اما از دیگر سو جرأت کرده¬ام تا از آمیختگی مفهوم فیزیکی با بازنمایی حسی¬اش سخن بگویم.18 اما از سوی دیگر ناگزیر بوده¬ام که اعلام کنم که هسته¬ای از حقیقت را می¬توان در آموزه ی فرم¬های صرفاً ذهنی شهود یافت، دقیقاً تا آنجا که آنها هنوز از عناصر رواشناختی پیراسته نشده باشند. از این رو، این نظریات را نمی¬توانم کنار بگذارم.
کاسیرر تغییر معنای اصطلاحات "فضا و زمان" را در قلمروهای مختلف زندگیِ فکری انسان دنبال می¬کند و همین موضوع این امکان را به او می¬دهد که بینش خودرا از نظریه ی نسبیت در چارچوب بزرگتری وسعت بخشد و از این طریق نه فقط پرتو نقد شناختِ تخصصی را به موضوع بتاباند بلکه همچنین نور فلسفه ی سیستماتیک را به آن بیفکند. از این رو کتاب کاسیرربا مساحی یی پایان می¬یابد که پهنه¬ اش با سطح بالای دیدگاهی که برگزیده¬ام سازگاری دارد. اما ما با این تأثیر کتاب را به پایان می¬بریم که دیدگاه کاسیرر هم-اکنون از قلمرو خاص فلسفه ی انتقادی [کانت] فراتر رفته و به همین دلیل موفق شده است تا توجیه فلسفی درخور توجهی از نظریه ی نسبیت ارائه دهد و این دستاوردِ کتابِ هوشمندانه و پر از تفکر او است.



(البته در ادامه مطلب فوق که حدود یک صفحه و نیم است شلیک به معرفی کتاب ماکس بورن: نظریه ی نسبیت اینشتاین و مبانی فیزیکی آن(1920) و نیز کتاب هانس رایشنباخ : نظریه ی نسبیت و شناخت از پیشی(1920) می-پردازد. چون مطالب این یک صفحه و نیم ارتباطی به کتاب کاسیرر نداشت ترجمه نشد.)
پانوشت ها
1 - این مقاله نخست در مجله ی "کانت¬- پژوهی" Kant-Studien (26 Hest 1-2 (Juni) 1921, S. 96-111) چاپ شده است. این مقاله اکنون در جلد پنجم چاپ انتقادی مجموعه آثارموریتس شلیک با این مشخصات آمده است:
Moritz Schlick, Aufsätze, Beiträge, Rezensionen, 1919-1925, Kritische Gesamtausgabe Ableitung, 1, Veröffenlichte Schriften Band 5. Springer Verlag/ Wien 2012, S. 217-247.
مترجم از ترجمه ی انگلیسی این مقاله نیز سود برده است:
Schlick, Moritz .”Critical or Empirical interpretation of Modern Physics :
Remarks on Ernst Cassirer’s Einstein Theory of Relatively”.
در کتاب:
Schlick, Moritz, Philosophical Papers, Vol. I, (1909-1922), Trans. by Peter Health, ed. Henk L. Mulder and B.F.B. van de Velde Schlick , (Dordrecht. D. Reidel. Pub. Co. 1978)PP. 322-334.
2-Die philosophische Bedeutung des Relativitätsprinzip
Zeitschrifft für Philosophie und Philosophische Kritik, 159.
3 -Ernst Cassirer, zur Einsteinschen Relativitätstheorie,
Erkenntnistheoretische Betrachtungen, Berlin, 1921.
4-همین نکته، معنای درست آن نکاتی است که در کتابم گفته¬ام:

Raum und zeit in der gegenwärtigen Physik, 3rd ed. P.83.
[فضا و زمان در فیزیک معاصر، چاپ سوم، صفحه 83. ]
5-Ibid.,p.67.
6-Die erkenntnistheoretische Bedeutung der Relativitätstheorie,
Dissertation, Kiel 1919, p.37.
همچنین در شماره 48 کانت - پژوهشی¬ (Kant- studien) به عنوان ضمیمه چاپ شده است.
7- در این باره کوشش¬هایی شده است تا کانت را در مقام پیشگام اینشتاین نشان دهند. بر پایه بعضی نکته-سنجیی¬هایی که کانت در نخستین اثرش: نکته¬هایی درباره ی ارزیابی حقیقی انرژی جنبشی(Gedanken von der wahren Schätzung der lebendigen Kräfte)انجام داده است.
شنایدر درکتابش:
(Schneider, Das Ruam- Zeitproblem bei Kant und Einstein, Berlin, 1921, p. 70.)
مسئله ی فضا- زمان نزد کانت و اینشتاین می¬نویسد: « از این رو کانت نخستی کسی است که پیوند میان هندسه و فیزیک ، وبه ویژه گرانش، را نشان می¬دهد.» اما در حقیقت کوشش کانت برای بر قرار کردن ارتباط میان سرشت سه بعدی فضا و فرمول قانون جاذبه ی نیوتونی را به هیچ وجه نمی¬توان چنان تعمیم داد که به منزله ی اعلام وحدت هندسه با فیزیک ، به معنای شناخت¬شناسانه ، پیش از نظریه ی نسبیت شناخته -شود؛ برعکس ، کوشش کانت هیچ ربطی به موضوع وحدت هندسه با فیزیک ندارد. کسی ممکن است که در این خصوص با حقانیت برابر، به اینهمانی بودن جوهر و امتداد در فلسفه ی دکارت اشاره کند، کاری که کاسیرر کرده است(ترجمه ی فارسی کتاب کاسیرر صفحه ی 84 ) بی¬آنکه در اهمیت واقعی آن راه غلوّ پوئیده باشد.


8-Iise Scneider, Op. Cit., p.65.
9-I. Kant, Metaphysische Anfangsgründe der Naturwissenschaft, 1786.
10-Iise Schneider, Op. Cit., P.14.

خانم شنایدر صفحه ی مربوطه در کتاب کانت را با تأیید نقل می¬کند. او از کانت یک مخالف نظریه ی حرکت مطلق می¬سازد؛ اما خانم شنایدر فراموش می¬کند که دقیقاً از دیدگاه نظریه ی نسبیت، این تمایزات [یعنی حرکتِ "حقیقی" و حرکتِ "ظاهری"] یک هیولا را می¬نمایانند.

11-Ernst Cassirer, Substanzbegriff und Functionsbegriff, 1910.
[ترجمه انگلیسی12-Op. Cit., P.246.[pp.185.f.
13-Moritz Schlick, Raum und Zeit, 3rd ed. 1920. P.81.
ونیز در :
Mortiz Schlick, Allgemeine Erkenntnislehre
Ist ed. 1918, p.301.
.
14-همچنان که می¬توان به عنوان نمونه از اظهارنظرهای زلین در اثرش در یافت[ ماخذ پانوشت شماره ی 6] صفحه ی 40
15-Moritz Schlick, Allgemeine Erkenntnislehre, pp 30ff.
16- کتاب زلین(ماخذ پانوشت شماره ی 6 ) صفحه ی 16. البته ارجاع کتاب به زمان است اما استدلال¬هایش به طور مشابه در مورد فضا نیز به کار می¬روند.
17-Moritz Schlick, Allgemeine Erkenntnislehre, P.300.
18-Moritz Schlick, Raum und Zeit, 3rd ed. 1920. P.83.