یدالله موقن
چرا معتقدم ادعا های آقای طباطبایی بی اعتبارند


یکی از مریدان آقای سید جواد طباطبایی اخیرا ، گویا در فیسبوکشان ، جوابیه ای با عنوان " تداوم در گسست " به نقد من بر کتاب دکتر سید جواد طباطبایی " ابن خلدون و علوم اجتماعی " داده اند. نقد من با عنوان "سنت / تجدد " در مجله نگاه نو (شماره 27 بهمن 1374 ) به چاپ رسید. نوزده سال پیش که این مقاله را نوشتم آقای طباطبایی هنوز به مقام قدیسی نرسیده بودند و حواریونی پیدا نکرده بودند. ولی امروز مریدانی دارند که از لحاظ سر سپردگی به ایشان روی هر فناتیک مذهبی را سفید کرده اند. این هم یکی از عوارض مهلک جوامع سنتی است. پرسش من از این مرید این است اگر در نقد من ایرادی اساسی بر نوشته آقای طباطبایی وجود ندارد چرا پس از نوزده سال زحمت پاسخگویی بر آن را بر خود روا داشته اند؟ وچرا از آغاز تا پایان مقاله عربده کشیده اند و یقه درانده اند و پای بر زمین کوبیده اند؟ شاید به این توهم دچار شده اند که من خواسته ام از آقای طباطبایی تقدس زدایی یا اسطوره زدایی بکنم! همچنان که گفتم وقتی که من این نقد را نوشتم نمی دانستم که ایشان از قدیسان اند و بنابر این نقد ناپذیر. بنده نمی دانستم که آثار ایشان متون مقدس اند و خواننده آثارشان جز بوسیدن و پرستیدن آنها کار دیگری نباید بکند. حالا که از سر نادانی بنده سر تا پا تقصیر این " نباید " را کرده است و مورد تکفیر حواریون قرار گرفته است چه باید بکند؟ از در گاه ایشان طلب بخشش بکند؟ وقتی که جنگ میان حواریون آقای طباطبایی با حواریون مثلا دکتر سروش را می خواندم دچار این توهم می شدم که جنگ میان سکولار ها و حواریون دکتر سروش یا شبستری است. ولی اکنون در می یابم که جنگ میان حواریون این قدیس با حواریون آن قدیس است. آقای سید جواد طباطبای در کتاب " ابن خلدون و علوم اجتماعی" می نویسند :



"در شرایط امتناع اندیشه و تصلب سنت، تنها با نقادی از سنت می توان به طور جدی با سنت روبرو شد و گرنه، نمی توان سنت را با امکانات خود سنت مورد پرسش قرار داد. سنتی که توان طرح پرسش و لاجرم، تجدید نظر در مبانی خود را از دست داده باشد، نمی تواند شالوده ای استوار برای تذکر و تجدید آن فراهم آورده و به دست دهد و بنابراین در نهایت، هرگونه کوشش برای تجدید نظر در مبانی، در محدوده آن، در عمل محتوم به شکست خواهد بود. با توجه به چنین دریافتی از طرح پرسش از ماهیت سنت، در دوره اسلامی متأخر بود که اندیشه تجدد را به عنوان تکیه گاهی در بیرون سنت، اما برای طرح پرسشی در ماهیت سنت پیش کشیدیم." (صص 8-7)
آگر آقای طباطبایی خود را نابغه بی بدیلی می داند یا لا اقل مریدانش بر این باورند عبارت " در شرایط امتناع اندیشه " را باید تبدیل به این عبارت کرد " در شرایط ظهور نابغه ای مثل من سید جواد طباطبایی"!در این صورت عبارات بعدی "تصلب سنت ......." بی معنی می شوند. آقای آرامش دوستدار مدعی شد که عبارت " شرایط امتناع اندیشه " را آقای طباطبایی از او گرفته است و سر این موضوع با هم دعوا هایی داشتند. بر اثر این کشمکش ها بعدا آقای طباطبایی ناچار شد اصطلاح را به " در شرایط امتناع " تغییر دهد. مریدان هم که در میانشان استاد دانشگاه هم دیده می شوند طوطی وار همین اصطلاح را به کار می برند. فارغ از جدل آیا تا به حال کسی به آقای طباطبایی و مریدانش نگفته است " شرایط امتناع " معنی نمی دهد. امتناع از چی؟ از خوردن ؟ از آشامیدن ؟ پس باید به همان عبارت " در شرایط امتناع اندیشه " باز گشت. ولی پرسش نخست من من از آقایان آرامش دوستدار و دکتر طباطبایی این است اگر بر جامعه ما " شرایط امتناع اندیشه " حاکم است چگونه شما خود را فیلسوف و متفکر می دانید؟ شاید این دو بگویند که ما در غرب تحصیل کرده ایم و بر اثر پرورش در فرهنگ غرب به این نتایج رسیده ایم. در این صورت آقای طباطبایی باید بگوید من وام دار فرهنگ غربم و به همین سبب باید جهان وطنی باشم نه ناسیونالیست ایرانی . اگربر جامعه ما " شرایط امتناع اندیشه " حاکم است ناسیونالیسم ایرانی لااقل برای طباطبایی باید پوچ و بی معنی باشد. پرسش دوم من از آقایان دوستدار و طباطبایی این است :" شرایط امتناع اندیشه " یعنی چه؟ ابتدایی ترین انسان نیز می اندیشد. شاید نتواند انتزاعی بیندیشد اما می اندیشد. پس باید نوع خاصی از اندیشیدن مد نظر باشد. ولی عقل آقای دوستدار و آقای طباطبایی به این موضوع نرسیده است. اگر این دو به من اجازه دهند آن را به این صورت تغییر می دهم :" در شرایط امتناع از اندیشیدن انتقادی. " در این صورت یکی از موانع اندیشیدن انتقادی خود آقای طباطبایی و مریدانشان هستند که صدای هر منتقدی را با هتاکی و فحاشی و سیلی از دشنام خفه می کنند! اما اخیرا دریافته ام که بحث این دو هایدگری است و هر دو تحت تاثیر لاطائلات دیوانه ای به نام سید احمد فردید قرار داشته ا ند و هایدگری اندیشیدن این دو متاثر از یاوه های آن نادان بوده است. اما من اخیرا در یافته ام که بحث این دو هایدگری است و هر دو تحت القائات مجنونی به نام سید احمد فردید قرار داشته اند و هایدگری اندیشیدن شان متاثر از یاوه های آن نادان است. ولی به نقل قولی که در آغاز آوردم باز گردیم اقای طباطبایی می نویسند : " (...)اندیشه تجدد را به عنوان تکیه گاهی در بیرون سنت، اما برای طرح پرسشی در ماهیت سنت پیش کشیدیم."
اگر طباطبایی" اندیشه تجدد را در بیرون سنت تکیه گاه " قرار می دهد تا ماهیت سنت را بفهمد پس میان آن دو تقابلی می بیند که می خواهد با کمک آن یکی آن دیگری را بفهمد. مسلما این سنت ، سنت مدرنیته نیست چون در مدرنیته سنت نفی کننده خود است و در همه حال تغییر می کند. گزینه درست این است که آن را سنت در جوامع سنتی بدانیم . چون این نوع سنت است که در تقابل با اندیشه تجدد قرار می گیرد. اما آقای طباطبای می گویند این هم نیست! شاید سنت از نظر ایشان نمی دانم چیست اسطوره ای باشد؟! مانند "هستی " در فلسفه هایدگر. هایدگر از فراموشی "هستی" سخن می گوید و آقای طباطبایی از فراموشی "اندیشه ایرانشهری" و لاجرم "اندیشه زوال " .آقای طباطبایی در مصاحبه ای تحت عنوان "گفتگو "که در اینترنت است می گوید:



"از چند سال پیش که بحث «سنت و تجدد» در ایران موضوع روز شده، تبدیل به مهم ترین مساله ما گردیده است. ولی این بحث شاید خیلی روشن نباشد که راجع به چه چیزی داریم سخن می گوییم. به نظر من روشن کردن مساله خیلی مهم است. وقتی آقای یدالله موقن در مجله نگاه نو، نقدی بر دیدگاه من نوشت، نمونه کاملی از فاصله ذهنیت ایرانی با بحث من را به تصویر کشید. ایشان گفته بود «طباطبایی » وقتی از سنت صحبت می کند منظورش از سنت، جامعه سنتی است. در اینجا چه اتفاقی می افتد؟ لغزشی صورت می گیرد. زیرا بحث من، بحث فلسفی است.

چون یدالله موقن اشکال کرده بود که تو کتابهای لووی- برول را نخوانده ای. می دانیم که لووی برول متخصص جوامع اولیه است وقتی او کتاب می نوشت به Traditional Society نظر داشت که آن را به جوامع سنتی ترجمه کرده اند. جامعه سنتی اولیه جامعه ای است که تمدن از آن رد نشده است. در جوامع اولیه مردمان با پانصد کلمه حرف می زنند، در حالی که من از جامعه ای سخن می گویم که هزار سال فکر عقلانی طراز اول داشته است و نه تنها خودش رنسانس کرده بلکه غرب هم از طریق این جوامع رنسانس ایجاد کرده است. اشتباه اساسی این است که او فکر می کند من از جامعه ای صحبت می کنم که هنوز انسان اولیه توی غار زندگی می کند."
آقای طباطبایی شما که با آثار لوسین لوی-برول آشنایی ندارید چرا اظهار فضل بیجا می کنید؟ لوی-برول کلیسا و کنیسه را دو نهاد تفکر ابتدایی می نامد. اعتقاد به تثلیث ، اعتقاد به این که عیسی مردگان را زنده می کرده است همه نشئت گرفته از ذهنیت ابتدایی هستند. امیل دورکم هم می گفت که لوی-برول ذهنیت دینی را بررسی کرده است. اگر در آثار شما و دوستدار مطالب قابل تعمقی هم پیدا شوند فقط می توانند پانوشتی بر آثار لوی-برول یا "فلسفه صورت های سمبلیک : اندیشه اسطوره ای " کاسیرر باشند. آقای طباطبایی شما می گویید که بحث فلسفی می کنید نه جامعه شناختی؛ اما بحث فلسفی بمعنای نوشتن عبارات نامفهوم نیست؛ بحث فلسفی بمعنای هتاکی و فحاشی نیست.


حدود چهل پنجاه سال پیش کتابی از مرحوم علینقی وزیری می خواندم که در آن آمده بود که یک مصری و یک ایرانی از مفاخر ملی کشور خود سخن می گفتند. مصری می گفت که در حفاری های باستان شناختی که در کشورش صورت گرفته سیم و مقره پیدا شده است و این دلیل بر آن است که مصریان باستان به تلگراف دست یافته بودند.. ایرانی در پاسخ مصری می گوید ولی در کاوش هایی که در ایران صورت گرفته سیم و مقره ای پیدا نشده است و این دلیل بر این است که در دوره باستان ارتباطات ایرانیان از طریق بی سیم بوده است . این حکایت ، حکایت آقای طباطبایی و امثال او نیز هست. آقای طباطبایی در همان "گفتگو " می گویند :" من از جامعه ای سخن می گویم که هزار سال فکر عقلانی طراز اول داشته است و نه تنها خودش رنسانس کرده بلکه غرب هم از طریق این جوامع رنسانس ایجاد کرده است. اشتباه اساسی این است که او فکر می کند من از جامعه ای صحبت می کنم که هنوز انسان اولیه توی غار زندگی می کند. "
جامعه ایران هزار سال فکر عقلانی طولانی داشته است و رنسانس در اروپا را ایجاد کرده است ؟!
شتر در خواب بیند پنبه دانه / گهی لپ لپ خورد گه دانه دانه.
آقای طباطبایی اگر معتقدید که من فقط پنج شش کتاب خوانده ام بر آنها سه تا ی دیگر هم بیفزایید. یکی جلد دوم "تاریخ ادبیات " از ذبیح الله صفا .دوم " تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی " از ذبیح الله صفا و سوم " رشف النصائح الایمانیه و کشف الفضائح الیونانیه ".از شهاب الدین عمر سهروردی.صفا در بخش عهد اعتلای علوم می نویسد : "علوم اسلامی علی الخصوص در بغداد و ممالک شرقی خلفا تا پایان قرن چهارم و چند سالی از اوایل قرن پنجم در مدارج ترقی سیر می کرد . از این مدت قرن دوم و سوم را باید بیشتر عهد نقل و تدوین و تکوین علوم عقلی و قرن چهارم و اوایل قرن پنجم را عهد استحصال مسلمین از زحمات دو قرن پیش و قرن طلایی علوم در تمدن اسلامی دانست." مدت دو قرن مشغول ترجمه و تدوین کتابها و تکوین علوم هستند و از اوایل قرن پنجم دوران انحطاط و سرکوب حکما و دانشمندان آغاز می شود. در خوشبینانه ترین تخمین تاریخ علوم عقلی به سه قرن هم نمی رسد ! اگر بخواهیم درجه خصومتی را بفهمیم که متوجه فلسفه وعلم است باید کتاب شهاب الدین عمر سهروردی را بخوانیم. من نمی فهمم آقای طباطبایی از کدام تاریخ هزار ساله علوم عقلی یا بقول خودشان " فکر عقلی " آن هم طراز اول سخن می رانند. شاید علم حساب ایشان ضعیف است که فرق میان سه قرن با ده قرن را در نمی یابند؟ یا شاید تفاوت سه قرن با ده قرن برایشان چندان مهم نیست! . خود ایشان نیز در همان " گفتگو" گفته اند که درک زمان و توضیح آن برایشان دشوار است. می گویند : " زمان در واقع، منزلتی در تحول دارد. در واقع، زمان را به صورت تحول فهمیدند. البته مفهوم زمان را در اینجا نمی توانم زیاد توضیح بدهم.چون مساله بسیار پیچیده ای است. " برای آگاهی خوانندگان متذکر می شوم که زمان چند نوع است. یک زمان اسطوره ای، دوم زمان تاریخی ، سوم زمان مطلق در فیزیک کلاسیک ، چهارم زمان نسبی در نسبیت. بعضی از فیزیکدانان کوانتومی مدعی اند در برخی آزمایشها در یافته اند که در بعضی سیستم های کوانتومی زمان به عقب می رود؛ولی بر سر این ادعا توافقی میان فیزیکدانان حاصل نشده است. می فرمایند : ":" من از جامعه ای سخن می گویم که هزار سال فکر عقلانی طراز اول داشته است و نه تنها خودش رنسانس کرده بلکه غرب هم از طریق این جوامع رنسانس ایجاد کرده است."
بنده آن قدر هم که ایشان فکر می کنند در باره رنسانس جاهل نیستم. مترجم کتاب "فرد و کیهان در فلسه رنسانس " از ارنست کاسیرر هستم. چنین مطلبی را در کتاب او ندیدم . گویا مدعی هستند که تاثیر ابن رشد در فرانسه قرون وسطی موجد رنسانس اروپایی شده است. در جوانی کتاب " شش بال علم " اثر جرج سارتون را خواندم که در باره تاریخ علم در دوره رنسانس است او بنیان گذار "تاریخ علم " بود. این کتاب را مرحوم احمد آرام ترجمه کرده است. در آنجا می گوید : "رنسانس تنها انقلاب در برابر افکار اصحاب مدرسه نبود، بلکه قیام در برابر افکار عربی و اسلامی( مخصوصا ابن سینا و ابن رشد) نیز بود." یکی از دستاورد های رنسانس شکلگیری فردیت است. کاسیرر در کتاب نامبرده توضیح می دهد که فلسفه ابن رشد یکی از موانع شکلگیری فردیت بود. حتی آکویناس نیز ردیه ای بر ابن رشد نوشته است چون نظریه ابن رشد در باره عقل کل را مغایر با فردیت شخص مسیحی می دیده است. یکی از دستاورد های رنسانس این است که از شر ترجمه های مغلوط آثار فیلسوفان یونانی زبان به عربی خلاص می شود و اصل یونانی آنها را می یابد. قبلا هم در نقدی که بر کتاب شما نوشته بودم از ویندلباند فیلسوف و مورخ تاریخ فلسفه این نقل قول را آورده بودم : "(...) به دستاوردهای تازه اعراب (= دانشمندان کشورهای اسلامی) در قلمرو طب و علوم طبیعی نباید بیش از حد بها داد. دانشی که اعراب بعدها به غرب انتقال دادند عمدتا عبارت بود از کتاب های یونانی. کل این فرهنگ علمی را به طور مصنوعی به تمدن اسلامی پیوند زده بودند. این فرهنگ علمی (بیگانه) در تمدن اسلامی ریشه ندوانید و پس از رشدی کوتاه مدت، بی آنکه رمقی داشته باشد پژمرد و خشکید. علم در تمدن اسلامی همیشه در محفلهای تنگ و بسته به حیات خود ادامه می داد و هرگز مورد توجه و حمایت توده مردم قرار نگرفت."

" اسپانیا نسبت به دیگر جوامع اروپایی عقب مانده است. ولی تعداد کتاب هایی که در آنجا هر سال ترجمه می شوند بیش از تعداد کتابهایی است که از قرن دوم هجری تا کنون به عربی ترجمه شده اند" .

شاید هم کتاب " رشف النصائح الایمانیه و کشف الفضائح الیونانیه ".از شهاب الدین عمر سهروردی موجد رنسانس در اروپا شده است!
ولی آقای طباطبایی ادعا عجیب تری هم می کنند مثلا در مصاحبه ای با عنوان " نقد روشنفکری دینی " می گویند :" مي دانيد كه در الهيات مسيحي تجسد از اصول ديانت است. برابر اين نظريه خداوند به خود، صورت انسان مي دهد و بدين سان براي مؤمن مسيحي دوره اي آغاز مي شود كه دوره «لطف» ـ به انگليسي Grace كه گاهي به فيض هم ترجمه كرده اند ـ خوانده مي شود. دوره پيش از لطف را مي توان به تعبير اسلامي دوره جاهليت ناميد، اما در الهيات مسيحي اين دوره را دوره «طبيعت» مي نامند. مسئله اي كه به ويژه در سده هاي ۱۲ و ۱۳ ميلادي مطرح شد، به نسبت دو دوره مربوط مي شد، يعني اين كه آيا لطف طبيعت را نسخ مي كند؟ متأله بزرگ سده سيزدهم، تُوماس قديس، بر آن بود كه لطف، طبيعت را نسخ نمي كند. يعني اين كه نظام شريعت با الزامات نظام طبيعت تعارضي ندارد، بلكه آن را قبول مي كند. به تعبير علماي اسلامي نظام لطف، طبيعت را امضا مي كند و به گفته توماس قديس ـ به نقل از اگوستين قديس ـ اندكي بر آن مي افزايد. نتيجه اين كه شريعت مسيحي عين حقوق طبيعي است و احكام قانون طبيعي را نقض نمي كند. "
در فلسفه قرون وسطی "قلمرو طبیعت" به معنی قلمرو خرد است در مقابل " قلمرو فیض " یا قلمرو وحی. فیلسوفان مسیحی پذیرفتند که خرد در قلمرو خودش مستقل از وحی است. ولی در اسلام قلمروی برای خرد وجود ندلرد که بتواند مستقل از وحی اظهار وجود کند. یعنی در اسلام ، بر خلاف مسیحیت ، " قلمرو طبیعت " که قلمرو خود مختاری عقل باشد وجود ندارد.
ایشان سخن عجیب تری نیز می گویند که "دین ما از آغاز سکولار بوده است." مگر دین هم می تواند سکولار باشد ؟ اگر دین وحیانی بتواند سکولار باشد چه نیازی بوده است که " دین طبیعی " را کسانی مانند دیدرو ابداع کنند؟ دین وحیانی یعنی دینی که مبتنی بر عقل نیست؛ یعنی سکولار نیست. شاید آقای سید جواد طباطبایی معتقد است که همه جوامع اسلامی سکولار بوده و هستند و غربیان به پیروی از جوامع مسلمان به فکر سکولار شدن افتادند.


سکولار شدن اندیشه و سکولاریسم دستاورد مدرنیته و بویژه روشنگری است. آیا کشور های اسلامی مدرنیته و جنبش روشنگری داشته اند ؟

ماکس وبر می گوید که در یهودیت و اسلام نهاد های دینی از نهاد های حکومتی منفک نیستند. او جامعه ایران رابه هنگام انقلاب مشروطیت تئوکراتیک می داند.
آقای طباطبایی جامعه سنتی به معنی جماعت های غار نشین نیست. آیا واقعا این قدر بی سوادید که این فرق را تشخیص نمی دهید.بیشتر جوامع آسیایی سنتی بوده اند و هستند ولی غار نشین نیستند. هگلی هم که شما مدعی هستید پیرو او هستید پروتستان بود و به تثلیث اعتقاد داشت. وهمچنان که گفتم لوی-بول معتقد بود که این نوع اعتقادات از ذهنیت ابتدایی ناشی می شوند. شما در آثار حکمای مابعدالطبیعی همه جا این ذهنیت را می بینید.ذهن شما ازرفتن فراسوی ماکیاوللی عاجز است. ذهنتان همیشه درگیر اواخر قرون وسطی و فوقش اوایل رنسانس است . ندیده ام که از دوران روشنگری سخنی به نکویی بگویید. فیلسوفان مورد توجه شما محافظه کار و مرتجع بوده اند. آیا نیاید شما رامرتجع یا لااقل محافظه کار ضد روشنگری دانست؟
آقای طباطبایی چرا در مورد نظریه ماکس وبر در باره " پاتریمونیالیسم شرقی " که آن را بزرگترین مانعی می داند که در راه ورود جوامع اسلامی به مدرنیته وجود دارد سکوت کرده اید؟ شاید بگویید او جامعه شناس بود و من فیلسوفم . ولی او مسلما از شما فیلسوف تر بود. شاید هم توانایی ذهنی تان آن قدر نیست که بتوانید آثار دشوار جامعه شناختی و فلسفی را بخوانید؟ زیرا می بینم که رساله میرزای نائینی و سیاستنامه و امثالهم موضوع تحقیق شما هستند و شما را بوجد می آورند. مثل این که از این بیشتر را ذهن شما نمی کشد. ماکس وبر می گفت " اندیشه سیاسی آسیاییان فاقد مفاهیم عقلانی است " . ولی گویا شما بر عکس معتقدید که در سیاستنامه خواجه نظام الملک و نصیحت الملوک غزالی سیستم های سیاسی وجود دارند که خیلی هم عقلانی اند. یکی از شیفتگانتان معترض است که چرا من شما را متوهم می بینم. ولی شما متوهم تر از آنید که می پنداشتم.

"

سحر زدگان ، طلسم شدگان ، سر سپردگان ، مریدان و عقل ناداشتگان از من خواستند که نظرم را در باره منصب "وزارت" که در کتاب آقای طباطبایی با عنوان " خواجه نظام الملک" آمده بخوانم و نظر بدهم. بنده هم از سر فروتنی پذیرفتم و این کتاب را خریدم. با تورقی در کتاب عبارات آن را در هم و مبهم یافتم. آقای آرامش دوستدار و آقای طباطبایی که چنین داعیه های بزرگی دارند باید از کودکی فارسی نویسی را فرا می گرفتند. خواندن کتاب های این دو واقعا شکنجه آور است. عبارات نا مفهوم ، انشای مطالب پر از غلط و ارتباط جملات مبهم اند.از بخت بد آقای طباطبایی و مریدانش چشمم به عبارتی افتاد که هوش از سرم پرید. چندین بارچشمانم را مالش دادم تا مطمئن شوم که آیا آنچه می بینم بر اثر خطای باصره است یا واقعا چنین عبارتی در کتاب وجود دارد. وقتی از درست دیدن چشمان خود مطمئن شدم در برداشت خودم از عبارت شک کردم و به چندین دوست فرهیخته و چند استاد دانشگاه تلفن کردم و آن عبارت رابرای آنان خواندم. همگی به این اجماع رسیدیم که برداشت من از آن عبارت درست است. به شناسنامه کتاب نگاه کردم دیدم چاپ انتشارات نگاه معاصر است. از دوستان کتابفروش جویای تاریخ چاپ های قبلی کتاب شدم . آنان گفتند که چاپ اولش را انتشارات طرح نو ، چاپ دومش را انتشارات ستوده (تبریز ) در آورده و آنچه در دست من است در واقع چاپ سوم کتاب به سال 1390است.عنوان کامل کتاب هست :"خواجه نظام الملک طوسی ،گفتار در تداوم فرهنگی ایران " نوشته سید جواد طباطبایی. هر مسلمانی اعم از سنی و شیعه معتقد است که خلفای راشدین وزیر نداشته اند. بنده به شخصه در عمرم نشنیده ام و نخوانده ام که ابوبکر ، عمر ، عثمان و حضرت علی(ع) وزیر داشته اند. حتی بنده در کتاب های تاریخی مربوط به اسلام نخوانده ام که خلفای اموی وزیر داشته اند. منصب وزارت پس از ساسانیان دو باره در حکومت عباسیان احیا می شود . چون به ضرب شمشیر ایرانیان است که عباسیان به خلافت می رسند. اسلام شناسا ن نامدار مدعی هستند که حکومت عباسیان ، به نوعی ، ادامه حکومت ساسانیان است . آقای طباطبایی در کتاب یاد شده می نویسند " در فقره ای که در زیر می آوریم خواجه ضمن تاکید بر نیکواعتقادی وزیر ، به خلاف سنت وزارت دوره اسلامی ، بویژه عهد خلفای راشدین که به ظاهر با دیدگاه او سازگار تر می نمود ،مورد وزارت ساسانیان را پیش می کشد "( صفحه 43 ). ایشان می خواهند بگویند چون خواجه نظام الملک سنی بو ده و سنی بسیار متعصبی هم بوده است باید وزارت در عهد خلفای راشدین ووزارت در دوره اسلامی را سر مشق خود قرار می داد؛ ولی بر عکس ، وزارت در دوره ساسانیان را الگو گرفته است. وقتی ایشان مدعی هستند که خلفای راشدین وزیر داشته اند بالطبع امویان هم داشته اند. یعنی منظور ایشان از "دوره اسلامی" شامل حکومت امویان نیز می شود. د.


من با تورقی در کتاب های آقای طباطبایی مانند "جدال قدیم و جدید" در یافتم که مطالب ایشان ترجمه هایی نا مفهوم ازکتاب های فرانسوی در این زمینه هستند. هم آقای طباطبایی مترجم است و هم من. ایشان را متهم به انتحال از آثار دیگر نویسندگان ایرانی کردند. در اینجا راست یا دروغش به من مربوط نیست. اگر ایشان از نویسندگان ایرانی اقتباس می کنند مسلما از نویسندگان فرانسوی و ترجمه های فرانسوی بیشتر اقتباس می کنند. من آقای طباطبایی را نه تنها متفکر نمی دانم بلکه آشفته اندیش و پریشان گو می یابم. تا وقتی کتاب های متعددی در باره جدال قدیم و جدید به زبان های غربی وجود دارد کی می آید کتاب های آقای طباطبایی را بخواند؟ وقتی اظهار نظر های آفای طباطبایی در باره ایران نادرست است چگونه اظهار نظر های ایشان در باره اندیشه در غرب درست است ؟. ایشان تشیع معاصر را عین مسیحیت قرون وسطی می دانند.و برای عنوان های سلسله مراتب کلیسایی عنوان های سلسله مراتب تشیع معاصر را بکار برده اند. ولی تشیع با تسنن یکی نیست پس چگونه تشیع معاصر با مسیحیت کاتولیک قرون وسطی یکی است؟ در اینجا آقای طباطبایی بحث آکادمیک نمی کند بلکه بحث ایدئولوژیک زده می کند. من در نقد قبلی خودم آقای طباطبایی را به ذهنیت گرایی متصف کرده بودم. دوستان فناتیک ایشان از من خواسته اند که در باره نقش ذهنیت مورخ در تاریخ نگاری نظرم را بدهم. اگر دوستان علاقمند به این موضوع افزوده ای راکه در انتهای کتاب "فرد و کیهان در فلسفه رنسانس " تالیف کاسیرر آورده ام بخوانند نفس موضوع برایشان روشن می شود. مسائل زیادی در رنسانس مطرح است ولی کاسیرر به آن دسته از مسائل توجه بیشتری می کند که از نظر فلسفه کانت مهم اند. مارکس نیروی مولد اقتصادی و مبارزه طبقاتی را نیروی محرکه تاریخ می دانست. هگل حرکت خدا در زمان را تاریخ می دانست. دینداران مشیت الهی و مداخله خدا در رویداد ها را نیروی محرکه تاریخ می دانند.کاسیرر نیروی اندیشه ها را که در افراد بزرگ تاریخی تجسم یافته اند محرک پیشرفت می دانست. دخالت ذهیت مورخ در همین محدوده است یعنی در تفسیر علل وقایع. البته نقد تاریخی با روش های جدید تاریخ پژوهی پنبه بسیاری از به اصطلاح " اسناد و مدارک تاریخی " را زده است. نقد متون به ویژه در قلمرو یهود شناسی و مسیحیت شناسی پیشرفت قابل توجهی
داشته است. به همین سبب من به مطالعه تاریخ ادیان بیشتر علاقه دارم تا مثلا تاریخ سیاسی. ذهنیت مورخ در همین حدود در بررسی موضوع دخالت می کند نه بیشتر. اگر جز
این بود تاریخ نگاری با داستان نویسی تخیلی تفاوتی نداشت.این که آقای طباطبایی می گوید نهاد وزارت در زمان خلفای راشدین و خلفای اموی بوده است یا تاریخ علوم عقلی در ایران هزار سال قدمت دارد این را دیگر دخالت ذهنیت مورخ در تاریخ نگاری نمی دانند بلکه آن به بی سوادی گوینده اش نسبت می دهند. پایان.
یکم بهمن ماه هزار و سیصد و نود و سه
ویرایش دوم 28 بهمن 1393