The Role of Myth and Technology in the Rise of Totalitarism

نوشتۀ جان مایکل کرویز ترجمۀ یدالله موقن( شرحی بر اسطورۀ دولت ارنست کاسیرر)

myth 1


(بحران در شناخت انسان از منِ خویش)

اسطوره «در زمانهای بحرانی» و در «موقعیت های غیرعادی و خطرناک» خود را نشان می دهد. اسطوره در مواقعی که احساسی شدید ، نیازی مبرم یا خطری عظیم وجود داشته باشد به جامعه رخنه می کند. کاسیرر می گوید که چنین وضعی هنگامی پیش می آید که «نیروهای پیوند دهنده ی حیات اجتماعی، به هر دلیلی،توان خویش را از دست داده باشند» (اسطوره ی دولت صفحۀ 408)
هنگامی که به نظر می رسد شیرازه ی جامعه در حال از هم گسیختن است نیاز به وجود یک رهبر فرا رسیده است . فراخواندن یک رهبر از آرزوی جمعی برای تجدید نظم اجتماعی ناشی می شود. گروهی که بر این آرزوی جمعی چنگ می اندازند می توانند ، این احساسات را به طریقی به کار گیرند که جامعه را دوباره متحد کنند. «نیروهای پیوند دهنده ی حیات اجتماعی بشر» ، یعنی «نیروهای عقلانی، اخلاقی و هنری» هنگامی قدرت خود را از دست می دهند که اعتقاد به آنها سست شده باشد.













اختصارات حروف انگلیسی آمده در متن، نام کتابهای زیر به قلم کاسیررند:




D Descartes : Lehre – personlichkeit – Wirkung . Stockholm : Berman-fischer verlag 1939

EM An Essay on Man . New Haven : Yale University Press, 1944.

KW Zur Logik der Kulturwissenschaften [1942]. Reprint . Darmstadt : Wissenschaftliche Buchgesellschaft , 1961.

MS The Myth of the state . New Haven : Yale University Press, 1946.

PK The Problem of knowledge : Philosophy , History , Scienec since Hegel. Translated by William H. Woglom and Charles W. Hendel . New Haven : Yale University Press , 1950.

PsF Philosophie der symbolischen Formen [1923 – 29]. Reprint . 3. Vols . Vol . 1 , Die Sprache ; Vol. 2 , Das mythische Denken ; Vol . 3 , Die Phanomenologie der Erkenntnis. Darmstadt : Wissenschaflishche Buchgesellschaft , 1964.

PSF The Philosophy of Symbolic Forms [PsF , 1923 – 1929 ] . Translated by Ralph Manheim . 3 vols . Vol . 1 , Language ; Vol . 2 , Mythical Thought ; Vol. 3 , The Phenomenology of Knowledge . New Haven : Yale University Press , 1953 – 57.


SMC Symbol , Myth , and Culture : Essays and Lectures of Ernst Cassirer , 1935 – 1945. Edited by Donald Philip Verene. New Haven : Yale University Press, 1979.

STS Symbol , Technik , sprache : Aufsaze aus den Jahren 1927 – 1933 . Edited by Ernst Wolfgang Orth and John Michael Krois . Hamburg : Felix Meiner Verlage 1985.

ارنست کاسیرر: فلسفۀ روشنگری ترجمۀ یدالله موقن (تهران،انتشارات نیلوفر، چاپ اول 1370 چاپ دوم 1382).

ارنست کاسیرر:اسطورۀ دولت ترجمۀ یدالله موقن (تهران،انتشارات هرمس،چاپ اول 1377 ، چاپ دوم 1382).

ارنست کاسیرر :فلسفۀ صورتهای سمبلیک:اندیشۀ اسطوره ای ترجمۀ یدالله موقن (تهران، انتشارات هرمس،چاپ اول( 1378 ).

نقش اسطوره وتکنولوژی در ظهور توتالیتاریسم از دیدگاه ارنست کاسیرر (1)
The Role of Myth and Technology in the Rise of Totalitarism

نوشتۀ مایکل کرویز ترجمۀ یدالله موقن( شرحی بر اسطورۀ دولت ارنست کاسیرر)



(بحران در شناخت انسان از منِ خویش)

اسطوره «در زمانهای بحرانی» و در «موقعیت های غیرعادی و خطرناک» خود را نشان می دهد. اسطوره در مواقعی که احساسی شدید ، نیازی مبرم یا خطری عظیم وجود داشته باشد به جامعه رخنه می کند. کاسیرر می گوید که چنین وضعی هنگامی پیش می آید که «نیروهای پیوند دهندۀ حیات اجتماعی، به هر دلیلی،توان خویش را از دست داده باشند» (اسطوره ی دولت صفحۀ 408)
هنگامی که به نظر می رسد شیرازه ی جامعه در حال از هم گسیختن است نیاز به وجود یک رهبر فرا رسیده است . فراخواندن یک رهبر از آرزوی جمعی برای تجدید نظم اجتماعی ناشی می شود. گروهی که بر این آرزوی جمعی چنگ می اندازند می توانند ، این احساسات را به طریقی به کار گیرند که جامعه را دوباره متحد کنند. «نیروهای پیوند دهنده ی حیات اجتماعی بشر» ، یعنی «نیروهای عقلانی، اخلاقی و هنری» هنگامی قدرت خود را از دست می دهند که اعتقاد به آنها سست شده باشد.
هنگامی که اعتقاد به این نیروها، هر چه می خواهند باشند ، نقصان یابد نتیجه اش از میان رفتن اعتماد به نفس افراد خواهد بود که این نیز به نوبه ی خود به احساس زبونی و ناتوانی می انجامد و همین احساس زبونی و ناتوانی علت عمومی روی آوردن به اندیشه ی اسطوره ای است. اسطوره نیروهایی را تصویر می کند که از نیروهایی که بشر را تهدید می نمایند قویترند و بنابراین می توانند انسان را در پناه خود گیرند و از او محافظت کنند.
بحرانی که کاسیرر در فصل نخست کتاب خود: رساله ای درباره ی بشر مورد بحث قرار می دهد بحران سیاسی نیست ، یا لااقل مستقیماً به سیاست ارتباط نمی یابد. این بحران ،بحرانی در اندیشه است. فهم بشر از خود، از آغاز پیدایش علم مدرن ، به تدریج دچار تغییری فزاینده شده است.
گامهایی که در جهت این تغییر برداشته شده کاملاً شناخته شده اند. کاسیرر توضیح می دهد که چگونه برداشتهای مسیحی و فلسفی در مورد مشیت الهی که بر جهان و بر سرنوشت بشر حاکم است با کیهان شناسی جدید کوپرنیکوس در تقابل قرار گرفته است. زیرا طبق کیهان شناسی اخیر، بشر دیگر مرکز کائنات شناخته نمی شود.
علم به تدریج مفهوم «غایات » را در طبیعت مردود دانست . زیست شناسی پست – دارونیسم سرانجام معتقد شد که حتی وجود بشر نمی تواند چیزی بیش از امری تصادفی باشد.
کاسیرر می گوید «متفکران دوران مدرن معتقدند که پس از تلاشهای بی شمار و بی حاصلِ زمانهای گذشته سرانجام آنان به طور قطع موفق شده اند که حیات ارگانیک را به منزله ی فراوده ی محض تصادف توضیح دهند» (درباره ی زیست شناسی EM , 19 ; CF. PK ) .
اما بحران واقعی در شناخت بشر از خودِ خویش وقتی سر بر کشید که این موضوع کشف شد که دیگر هیچ شیوه ی بامعنایی برای پاسخ دادن به پرسش مربوط به سرشت بشر وجود ندارد. در این مورد امروز با آن چیزی روبرو هستیم که کاسیرر آن را «آشفتگی کامل اندیشه» می نامد (EM , 21) . در میان فیلسوفان معاصر نظرات و ارزیابیهای مختلفی درباره ی زندگی انسان وجود دارد ، اما معیاری که مورد قبول عموم باشد و بتوان با آن این نظرات را سنجید وجود ندارد.
فیلسوفان ، روان شناسان ، متکلمان ، جامعه شناسان و دیگر متخصصان هم در میان خودشان و هم با دیگران بر سر این موضوع که سرشت بشر چیست اختلاف نظر دارند. حتی دیگر روشی برای طرح این پرسش وجود ندارد که مورد پذیرش همه باشد . بشر چیست؟ کاسیرر می گوید که این فقط موضوعی تئوریک نیست بلکه «تهدیدی جدی به کل حیات اخلاقی و فرهنگی ما است (EM , 22) . زیرا «هر بحران عظیمی در اندیشه های بشر معمولاً با بحران عمیقی در سلوک اخلاقی و اجتماعی او همراه است (SMC , 22) . بحران در شناخت بشر از خودِ خویش «مسئله ای عینی نیست که راه حل درستی بطلبد این بحران به معنی از دست رفتن هویت شخص سوال کننده است . این بحران یابه از دست رفتن اعتماد به نفس یا برعکس، به اعتماد بیش از حد به خود داشتن می انجامد که ناشی از فقدان بینش مثبتی از بشر است بینشی که بتواند معیاری برای کردار بشر قرار گیرد. این نظر که ذات بشر باید «خود را بسازد» اندیشۀ محوری فلسفه ی اومانیسم ] = انسان گرا[ و بر نهاد اساسی انسان شناسی فلسفی معاصر است. اما این بر نهاد پوچ و فاقد محتوا خواهد بود مگر این که وظیفه یا هدفی مشترک وجود داشته باشد که بشر برای نیل به آن تلاش ورزد. «آشفتگی فکری» در مورد سرشت بشر این خطر را در بردارد که به هرج و مرج در رفتار و کردار بشر بینجامد.
کاسیرر در پیش گفتار کتاب خود: فلسفه ی روشنگری خواهان بازگشت به روح ، اگر نه به نص و لفظ، اندیشه قرن هجدهم می شود او پیشنهاد می کند که عصر کنونی ، خود را در «آئینه ی صاف و شفافی» که عصر روشنگری عرضه کرده است ببیند و از تهور آن عصر که می کوشید از طریق اندیشه ی عقلانی زندگی را شکل و فرم ببخشد سرمشق بگیرد. (فلسفه ی روشنگری ترجمۀ یدالله موقن ، صفحات 46 – 50). با توجه به وضع آلمان به هنگام انتشار کتابِ فلسفه ی روشنگری (1932) درخواست کاسیرر قابل درک است . اما این درخواست در ضمن نشان می دهد که کاسیرر هنوز عمق بحران شناخت انسان از خود خویش را درک نکرده بود. زیرا این بحران فقط بحرانی در تفکر نبود ] آن چنان که کاسیرر در آن موقع می پنداشت[ بلکه بحران در احساس و حس کردن منِ خویش نیز بود. جایگاه این بحران در هوش نبود بلکه در لایه ی عمیق تری بود که کاسیرر بعداً درباره اش گفت «این لایه تا عمق زیادی پایین می رود » (اسطوره ی دولت صفحه 473) یعنی لایه ای که جایگاه احساسی است که افراد بشر از هدف خود در زندگی دارند یا ندارند.
هنگامی که کاسیرر اسطوره ی دولت را نوشت جنگ جهانی دوم تقریباً به پایان رسیده بود. بیشتر بخشهای اروپا ویران شده و میلیونها نفر جان باخته بودند. اکنون کاسیرر در این مصائب چیزی بیش از یک تراژدی عظیم سیاسی را می دید. او ناسیونال سوسیالیستها را چیزی بیش از تبلیغات چی های موفق می شناخت و رایش سوم را چیزی بیش از رژیمی سفاک و بیرحم می دانست.
از نظر کاسیرر وقایعی که به جنگ جهانی دوم انجامید و طریقی که این نبرد انجام گرفت و همه ی امکاناتی که در راه جنگ بسیج شدند و به کار رفتند اهمیتی پایدار دارند که بایستی زمانی طولانی پس از شکست نازیها و پایان جنگ، مورد بررسی قرار گیرند.
کاسیرر در سال 1935 پس از سخنرانی خود به مناسبت ورود به دانشگاه یوته بوری Goteburg دلایل خود در مورد حق سلب ناشدنی بشر از «شخصیت» خویش را پروراند، هیچ کس حق ندارد که استقلال شخص دیگری را انکار کند و آزادی او را در اندیشیدن و تصمیم گیری از او سلب کند. این حق ، مستلزم داشتن مسئولیت فردی و وظایف شخصی است. در رایش سوم چیزی اتفاق افتاد که کاسیرر آن را قبلاً در نظر نگرفته بود. اقشار مختلف مردم ، چه فرهیخته ، چه غیرفرهیخته، چه پیر ، چه جوان از ارزشهای فرهنگ عقلانی لیبرالی دوری می جستند و سر سپرده ی ایدئولوژی ناسیونالیستی و نژادپرستانه می شدند و با این کار داوطلبانه فردیت خویش را قربانی می کردند و کورکورانه از آنچه به آنها گفته می شد اطاعت می کردند. این جمله که «من فقط از دستورات اطاعت می کردم» به جای قبول مسئولیت شخصی بر زبان ها جاری می شد. جای مسئولیت شخصی را ایقان به مرجعیت رهبر گرفته بود.
چنین وضعی برای کاسیرر شوک آور بود. او عقیده داشت که این وضع عواقب وخیمی در بر دارد. کاسیرر در سال 1945 در کتاب خود: اسطوره ی دولت واکنش خود را نسبت به وضع یاد شده چنین تبیین می کند « از میان همه ی تجربه های اندوه بار دوازده ساله ی اخیر، تجربه ی همرنگ شدن با محیط ، شاید از دیگر تجربه ها ناگوارتر بوده است. این تجربه را می توان با تجربه ی اودیسه در جزیره ی سیرسه Circe مقایسه کرد. اما این تجربه حتی از تجربه ی اودیسه نیز ناگوارتر است. زیرا سیرسه ، دوستان و همراهان اودیسه را به شکل جانوران گوناگون درآورده بود، اما در این زمان، این مردان فرهیخته و هوشمند و شریف و صدیق اند که به طور ناگهانی عالی ترین امتیاز انسانی خود را ترک می کنند و نمی خواهند که افرادی آزاد و متشخص باشند. ] ...[ در حیات سیاسی روش های اختناق و سرکوب همواره به کار می رفته اند . ] ...[ اما اکنون اسطوره های سیاسی جدید به شیوه ای کاملاً متفاوت عمل می کنند. آنها با درخواست انجام برخی اعمال یا نهی بعضی رفتارها کار را شروع نمی نمایند. آنها می خواهند مردمان را دگرگون کنند تا بتوانند آنان را زیر فرمان و تحت کنترل خود داشته باشند. اسطوره های سیاسی همچون ماری عمل می کنند که قربانی خود را پیش از حمله فلج می کند. مردمان قربانی اسطوره های سیاسی می شوند بی آنکه در برابر آن ها مقاومتی جدی نشان دهند. آنها پیش از آن که دریابند واقعاً چه اتفاقی افتاده است مغلوب و منقاد شده اند» (اسطوره ی دولت صفحات 415 – 416)
ناسیونال سیوسیالیستها فن نیرومندی کشف کرده بودند که می توانست همه مردم را به زیر فرمان درآورد هیچ کس آمادگی رویارویی با چنین چیزی را نداشت . این فن، سلاح مطیع و منقاد کردن مردم بود . اگر این تکنیک (یا فن) را «تبلیغات» بخوانیم جنبه اصلی و مهم آن را در نظر نگرفته ایم این تکنیک چیزی بیش از تبلیغات بود.
ناسیونال سوسیالیستها کشف کردند که می توان سرچشمۀ تفکر انتقادی را در ذهن فرد خشکاند. آنها کشف کردند که چگونه نوعی آگاهی اسطوره ای را با وسایل فنی بوجود آورند و از این طریق توانستند «مردمان را به گونه ای تغییر دهند» که شخصیت فرد مطیع و منقاد فرمان شخص دیگری شود .یکی از مقامات مهم در رایش سوم به نام آلبرت شپیر Albert Speer که برنامه های بزرگ معماری و فنی هیتلر و نیز گردهمایی های مشهور نورنبرگ را سازماندهی کرده بود در زندان کتاب اسطوره ی دولت کاسیرر را خواند و وقتی به قطعه ی یاد شده رسید گفت که کاسیرر در این عبارات بر بزرگترین معضلی که رژیم نازی به وجود آورد انگشت گذاشته است یعنی از میان بردن حس مسئولیت شخصی.1
کاسیرر در کناب اسطوره ی دولت تاکید می کند که فلسفه برای بررسی اسطوره های سیاسی آمادگی نداشت . او دربارۀ نیروی اندیشه ی اسطوره ای قضاوتی می کند که شایسته است نظر هر خواننده ی علاقمند به مسائل فلسفی را به خود معطوف دارد؛ زیرا این قضاوت به پاشنه ی پای فلسفی آشیل اشاره می کند ، مکانی که در آنجا افعیِ اسطوره همیشه می تواند بگزد و همیشه نیز پیروز شود. کاسیرر می گوید «اسطوره از لحاظی آسیب ناپذیر است استدلال های عقلی بر آن بی اثرند» (اسطوره ی دولت صفحه 8 – 427) .
محال است که بتوان با کسی که مسخر اعتقادات اسطوره ای شده است بحث استدلالی کرد. مگر فلسفه چیزی بیش از استدلال عقلی است؟ این گفته ی کاسیرر باید مورد توجه هر منتقد فلسفی کتاب اسطوره ی دولت قرار گیرد. اما هیچ منتقد فلسفی حتی اشاره ای هم به آن نکرده است.2 در واقع کتاب اسطوره ی دولت از زمان انتشارش کمتر مورد توجه فیلسوفان حرفه ای قرار گرفته است.3
فیلسوفان تمایلی به بررسی اسطوره ندارند. این نکته ای بود که نلسون گودمن اظهار داشت. او گفت که نمی تواند سخنان کاسیرر را در مورد اسطوره درک کند. از دیدگاه فیلسوفان، اسطوره موضوع بسیار مبهم و تاریکی است. اما کاسیرر معتقد بود که فلسفۀ تئوریک با نادیده گرفتن اسطوره از درک زبان ، شناخت شناسی و تحول فرهنگ، قاصر خواهد بود. ولی در حوزه ی اخلاق و فلسفه ی اجتماعی و سیاسی آشنا نبودن با کارکردهای اندیشه ی اسطوره ای صرفاً نقصی تئوریک نیست بلکه فلسفه را در وضعیتی قرار می دهد که دیگر نمی تواند وظیفه اش را انجام دهد. فلسفه با نادیده گرفتن نقش اجتماعی اندیشه ی اسطوره ای و قدرت آن ، صرفاً در فضای لطیف بحث آکادمیک حرکت خواهد کرد و نمی تواند با عمیق ترین نیروها در حیات سیاسی ارتباط برقرار نماید یا حتی آنها را درک کند.
کاسیرر درباره ی معضلات سیاسی خاصی که بر جمهوری و ایمار اثر داشتند مطلب زیادی نمی گوید ، معضلاتی مانند غرامت جنگی که طبق معاهدۀ ورسای، آلمان ناگزیر از پرداخت آن بود. تورم مخرب 1923 و بحران اقتصادی جهان در اواخر دهه ی 1920 و اوایل دهه ی 1930 ، نقایص قانون اساسی آلمان که سبب می شد دهها حزب سیاسی در پارلمان کرسی به دست آورند و این نیز به نوبه خود روند تصمیم گیری ] و تصویب لوایح[ را با بن بست روبرو می کرد. شکل گیری ائتلافهای سیاسی نیز روز به روز دشوارتر می شد و رأی دهندگان آلمانی هم هر چه بیشتر به احزاب افراطی رأی می دادند تا آن که سرانجام دشمنان جمهوری بر آن حاکم شدند.
کاسیرر در سال 1944 نوشت «بی شک شرایط اقتصادی در تحول و رشد سریع نهضت ناسیونال سوسیالیست سهم زیادی داشته اند.
اما عمیق ترین و موثرترین علل ] پیروزی ناسیونال سوسیالیستها[ را نباید در بحران اقتصادی ای جستجو کرد که گریبان آلمان را گرفته بود» (SMC , 236) . ناسیونال سوسیالیستها مسائل و مشکلات اقتصادی را خارج از چارچوب بحث، توافق و تصمیم گیری های عملی قرار می دادند و آنها را به طور اسطوره ای یعنی به منزله ی نبردی بزرگ نمایش می دادند. کاسیرر می گوید که رهبران سیاسی جمهوری و ایمار «در قالب اصطلاحات اقتصادی می اندیشیدند و سخن می گفتند و معتقد بودند که اقتصاد سرچشمه ی اصلی حیات سیاسی و حلال همه ی معضلات اجتماعی است» (SMC , 236) .
شیوه های تفکر تجربی و سنجشگرانۀ رهبران جمهوری و ایمار نمی گذاشت که به اهمیت این حقیقت پی ببرند که آنان و ناسیونال سوسیالیستها به زبان واحدی سخن نمی گفتند. اما ناسیونال سوسیالیستها برخلاف احزاب دموکراتیک توانستند اعتماد مردم را جلب کنند. کاسیرر معتقد است که علتش این بود که ناسیونال سوسیالیستها چیز تازه ای آفریدند که موجب پیروزی آنان در انتخابات و پس از آن شد: «ابداع ابزار تکنیکی جدید ، یعنی تکنیک اسطوره های سیاسی و به کارگیری ماهرانه ی آن بود که پیروزی جنبش ناسیونال سوسیالیست را در آلمان فراهم آورد» (SMC , 236).
این بینش خصوصیت پس نگری به وقایع را دارد. کاسیرر در آغاز امیدوار بود که اومانیسم لیبرال و فرهنگ عقلانی نیروهای خود را بسیج کرده بتوانند نیروهای غیرعقلانی که کنترل بحث سیاسی را در جمهوری و ایمار به دست گرفته بودند پس برانند. کاسیرر مانند توماس مان می کوشید که با اتکای به خرد و با استدلال نشان دهد که جمهوری و ایمار بر ایده های لایب نیتس ، ولف و کانت متکی است و بنابراین فرزند فلسفه ی آلمانی است و چیزی «غیرآلمانی» در آن نیست و از این طریق جمهوری و ایمار را برای عموم پذیرفتنی کند. توماس مان نیز نظیر همین دلایل را ارایه می داد وایدۀ جمهوری را به ایده ی انسان گرایانه Humanitat در کلاسیسم آلمان پی گیری می کرد.4
اما با اید ئولوژی غیرعقلانی که تعداد کثیری از افراد را به خشونت های خیابانی می کشاند نمی شد با سیاستی برخورد کرد که شکل عقلانی داشت و متعهد بود که به قول توماس مان «خواست های مدنی برای خوشبختی مانند : آزادی ، عقلانیت و فرهنگ» را تامین کند.5
حیرت کاسیرر در مورد توفیق ناسیونال سوسیالیستها به این علت نبود که در قرن بیستم روشن اندیش رژیمی سرکوب گر امکان استقرار و مقبولیت عمومی می یافت ، بلکه شگفتی او از به کارگیری موفقیت آمیز تکنیک اسطوره بود. کاسیرر استدلال می کرد که این کاری کاملاً جدید در تاریخ سیاست بود. زیرا تکنیک اسطوره سازی به تکنولوژی مدرن نیاز داشت و متکی بدان بود و به ویژه به تکنولوژی در قلمرو و وسایل ارتباط جمعی. اما این تکنیک بیش از هر چیز به این علت جدید بود چون وسایل مدرن ارتباط جمعی مانند رادیو، فیلم و مجلات تصویری را به کار می گرفت تا تکنیک جدید یعنی تکنیک اسطوره سازی را به منزله ی ابزاری برای کنترل اندیشه ایجاد کند. «تحول فن اسطوره سازی برای قرن ما ، یعنی عصر تکنولوژی، ذخیره شده بود. از این پس می توان اسطوره ها را به همان معنا و بنابر همان روش هایی ساخت که سلاح های مدرن مانند مسلسل و هواپیما را می سازند. فن اسطوره سازی چیز تازه ای است ، چیزی که اهمیت حیاتی دارد و تمامی شکل حیات اجتماعی ما را دگرگون کرده است» (اسطوره ی دولت ، صفحه 411).

تکنیک اسطوره
حکومت توتالیتر را با قدرتی که بر زندگی افراد دارد مشخص می کنند. بدین معنی که قدرت طلبی حکومت و مداخله ی آن در امور خصوصی افراد حد و حصری نمی شناسد. با تصویب قانون اختیارات تام Ermachtigungsgesetz مصوب 24 مارس 1933 اختیار قانون گذاری از قوه ی مقننه به شخص رهبر ] = هیتلر[ انتقال یافت و اعلام شد که او مرجع و حَکَم نهایی در حکومت آلمان است. نه پارلمان منحل شد و نه قانون اساسی به حال تعلیق درآمد بلکه این دو دیگر عواملی مؤثر در حکومت نبودند.
رهبر، دولت بود. دولت دیگر مشروعیت خود را از این که دولتی مبتنی بر قانون است به دست نمی آورد ، بلکه در واقعیت ، قانون آن چیزی بود که در خدمت اراده ی رهبر قرار داشت ، رهبری که فوق قانون بود.
چنین دولت توتالیتری دیگر مشروعیت خود را از قانون کسب نمی کرد بلکه مشروعیتش را از اسطوره دریافت می داشت.
بر جوامع ابتداییِ اسطوره ای( mythic society) قانون حکومت نمی کند بلکه رسوم ، تابوها و اعتقادات قبیله ای و ایمان به حکمت و دانایی کسانی که قدرت غیبت گویی دارند حاکم است.
در جامعه ی ابتداییِ اسطوره ای هر کس «جا و منزلت خود را می شناسد» و هر کس که از شناختن جای خویش سرباز زند تهدیدی به جماعت به شمار می آید. چنانچه بگوییم که در جوامع ابتدایی بحث آزاد به عنوان محملی برای برخورد آرا و اندیشه های سیاسی مختلف سرکوب می شود سخنی بی جا گفته ایم. چون در این جوامع بحث آزاد امری شناخته شده ای نیست و جای برجسته ای در حیات اجتماعی ندارد. بنابراین سرکوبی بحث آزاد چیز تازه ای در سیاست نیست؛ اما این سرکوبی در حکومت توتالیتر شکل جدیدی پیدا می کند. در زمان رایش سوم انتقاد چنان بی اثر شده بود که اگر کسی حاضر به همکاری با حکومت نبود یا می بایست آلمان را ترک کند یا به نوعی کناره گیری کند و «به درون مهاجرت» نماید ، این وضع صرفاً به خاطر به کارگیری غیرعادی سرکوب به وجود نیامده بود بلکه هم چنین بر اثر حمایت توده ی مردم از حکومت توتالیتر بود.
آمادگی مردم برای اطاعت از فرمانها و دستورات دولت بود که به رایش سوم نیرو می بخشید. سرچشمه ی پای بندی به فرمانبرداری از دولت در محتوای ایده ئولوژی ناسیونال سوسیالیست قرار نداشت؛ زیرا عقایدی که نازیها تبلیغ می کردند، در مقام اندیشه ها ، نه جدید بودند و نه عقلانی. کامیابی اید ئولوژی نازی ها بدین علت بود که به این اید ئولوژی شکل اسطوره ای داده بودند تا در برابر انتقاد عقلانی مصونیت داشته باشد، و این شکل اسطوره ای را عمداً یعنی با به کارگیری تکنیک های خاص بدان داده بودند. نظر کاسیرر در کتاب اسطوره ی دولت همین است.
هنگامی که کاسیرر کتاب فلسفه ی فرمهای سمبلیک را نوشت اسطوره را از لحاظ سرشت و خصلت چیزی کاملاً سنتی می دانست، چیزی که دیگر نمی توان آن را ابداع کرد و در میان مردم اشاعه داد، درست مانند زبانی که مردم بدان سخن می گویند (PSF , 2 : 6 ; PSF , 2 : 9)
اما در سال 1945 کاسیرر نظر خود را در این مورد تغییر داد: «اسطوره را همیشه نتیجه ی فعالیت ناآگاه و محصول تخیلِ آزاد توصیف کرده اند. اما در اینجا اسطوره هایی را می یابیم که طبق نقشه ساخته و پرداخته شده اند. اسطوره های سیاسی جدید آزادانه رشد نمی کنند ] ...[ بلکه مصنوعاتی هستند که به دست صنعتگرانی ماهر و زیرک ساخته شده اند (اسطوره ی دولت صفحه ی 411)
تکنیک اسطوره شامل چهار بخش است که همۀِ آنها در خدمت هدف واحدی قرار می گیرند که عبارتند از: منع داشتن اندیشه ای مستقل و منع بحث انتقادی. این تکنیک ها از این قرارند:
1 – دستکاری زبان به گونه ای که مانع تفاهم و ارتباط شود یا لااقل ارتباط را محدود کند.
2 – مناسکی کردن اعمال تا مرز میان زندگی خصوصی و عمومی از میان برود.
3 – از میان بردن همه ی ارزشهای ایده آل و نشاندن تصاویر ملموس نیک و بد به جایشان تا در مورد همه ی تصمیم گیری ها ، پیشداوری و جود داشته باشد.
4 – تفسیر مجدد زمان و تاریخ به منزله ی «سرنوشت» که توجیه غایی تسلیم شدن شخص در برابر دولت توتالیتر باشد . دو تکنیک نخست خلاقیت اندیشه و عمل را محدود می کند و دو تکنیک دیگر جانشین اندیشه و عمل خلاق می شوند.
کاسیرر معتقد است که «اسطوره ی دولت» بدان گونه که رهبران یک حکومت تبلیغ می کنند از لحاظ جوهری مانند ظهور اعتقادات اسطوره ای در فرهنگ نیست ، اما نقش و توان «اسطوره ی دولت » به نظر کاسیرر، از اسطوره به عنوان یک پدیده ی بنیادی اجتماعی ناشی می شود. در اندیشه ی اسطوره ای ذهن، منقاد و زندانی نیروی اعتقادات خود می شود اما این اعتقادات شخصی نیستند بلکه جمعی اند و موجب پیوند شخص با گروه می شوند.


تکنیک 1 :
زبان معمولاً هم خصلت تحریک عواطف را دارد و هم خصلت رساندن معنا را . کاسیرر می گوید که هر دو نقش در خدمت «ایجاد ارتباط جمعی و فهم متقابل» قرار دارند (SMC , 254)پ
اما با انتقال تأکید از زبان توصیفی به زبان عاطفی ، واژه هایی که برای نامیدن اشیاء و بیان اندیشه ها به کار می رفتند اکنون می توانند موجب برانگیختن احساس تنفر و انزجار و تحقیر و بدگمانی شوند (اسطوره ی دولت ، صص 411 – 413) و (SMC , 253 – 55)
برای دستکاری زبان در سطح ملی باید وسایل تکنولوژیکی ارتباط جمعی در دسترس باشند. به کارگیری مداوم و دقیق زبان دستکاری شده ، رفته رفته ، مانع بحث بی طرفانه و فارغ از حب و بغض خواهد شد. زیرا لازمه ی بحث بی طرفانه پیراستن بودن واژه ها از احساسات و پیشداوریها است. در زبانی که واژه ها لبریز از احساسات تنفر و انزجار و بدگمانی باشند بحث بی طرفانه و بی غرضانه ناممکن است.

تکنیک 2 :
کاسیرر معتقد است که هیچ چیز مانند مناسکی شدن زندگی که از طریق تظاهرات عمومی و مداومِ «تعلق داشتن» ] به مسلک یا نژاد خاصی[ صورت می گیرد نمی تواند «احساس شخصیت و مسئولیت فردی ما را از بین ببرد» (اسطوره ی دولت صص 413 – 414) (SMC , 255 – 58)
هدف از مناسکی کردن زندگی این است که «دیگر میان زندگی خصوصی و زندگی عمومی مرزی موجود نباشد» (SMC , 256)
این نیز بخشی از دستکاری کردن زبان است. درود فرستادن به هیتلر همه جا حاضر و بلندکردن دست به نشانه ی سلام دادن به او ، اعمال مناسکی مداوم و روزمره ای بود که در رایش سوم اجرا می شد. این اعمال شعایری به تشکیل گروههای مختلف نیز تعمیم می یافت مانند گروه های جوان، گروه های کارگر، گروه های مادر . همه ی این گروهها آرم و نشانه ها و اونیفورم ها و مناسک ویژه ی خود را داشتند. کاسیرر می گوید که تأثیر مناسکی کردن زندگی این بود که احساس خلاقیت و خودجوشی انسان را کاهش می داد.
«هیچ چیز بیش از اجرای یکنواخت این شعایر و مناسک نمیتواند نیروهای فعال ، قدرت قضاوت و قوه ی تمیز انتقادی ما را از کار بیندازد و احساس شخصیت و مسئولیت فردی ما را از بین ببرد» (اسطوره ی دولت صفحه ی 414)

تکنیک 3 :
برای متحدکردن همه ی اعضای جامعه ، ارزشی ساده و واحد به عنوان ارزشی عالی اعلام می شود و این، هیچ ارزش دیگری را در کنار خود تحمل نمی کند. این ارزش، «اسطوره ی نژاد» بود (اسطوره ی دولت صفحه 417 و نیز صص 343 – 370)
نژاد آریایی یا نژاد سالار ابداً ارزش نیست زیرا ارزشها، معیارها یا هنجارهای ایده آل اند. نژاد مانند هر گروهی از مردم چیزی ملموس ] = کانکریت[ است نه چیزی انتزاعی مانند «خوب» ، «درست» ، «حقیقی» یا «زیبا» .
ارزش اصیل، معیاری بهنجار برای داوری کردن آنچه هست ارایه می دهد. اما برداشت نژادسالاری وارونه ی این ، عمل می کند. آنچه باید باشد با آنچه هست سنجیده می شود.
با تکنیک اسطوره معنای ارزش وارونه می شود، بدین معنی که مدلول معمول «باید باشد» و «آنچه هست » را تکنیک اسطوره چنان وارونه می کند که «وجود،مقدم بر اخلاق است و عامل تعیین کننده ی اخلاق باقی می ماند (اسطوره ی دولت صفحه ی 360) .
طبق اید ئولوژی نژاد سالاری، شخص نه بر پایه ی اعمالی که انجام می دهد شریف و با فضیلت شناخته می شود بلکه برعکس طبق تعریف نژاد سالاری، آنچه را که یک شخص متعلق به نژاد شریف و والا انجام می دهد باید خوب شمرد. بنابراین ، فضیلت «موهبتی زمینی است » (اسطوره ی دولت صفحه ی 358).
کاسیرر نشان می دهد که چگونه این نوع استدلال مدور را گوبینو در کتاب خود به نام رساله ای درباره ی نابرابری نژادهای انسانی به کار می برد تا برتری یک نژاد را به اثبات رساند. معیار برای اثبات این که چه نژادی عالی ترین نژاد است داوری خود عالی ترین نژاد است . «آنچه را آنان والا، نیک و پاک بدانند، بر پایه ی برتری نژادیشان ، معیارِ سنجش والایی، نیکی و پاکی و ... می شود» (اسطوره ی دولت ، صفحه ی 359).
گوبینو می گوید که عالی ترین نژاد، نژاد آریایی است . و چون گوبینو خود از نژاد آریایی است پس این ادعا نمی تواند دروغ باشد. این نوع برهان از دیدگاه اندیشۀ عقلانی، آشکارا مصادره به مطلوب است.
از دیدگاه عقل ، استدلال گوبینو به طور چاره ناپذیری خام است. «اما شگفتی آور این است که دقیقاً به خاطر همین خامی اش بود که نظریه ی گوبینو نیروی عظیم عملی و تأثیر شگرفی به دست آورد. نظریه ی او به دلیل دوری بودنش از لحاظی ، آسیب ناپذیر است. زیرا نمی توان بر ضد یک حکم تحلیلی استدلال کرد ، و نمی توان آن را با دلایل عقلی یا تجربی رد کرد » (اسطوره ی دولت صص 360)
تصویر نژاد آریایی سالار به عنوان عالی ترین خوبی ، تصویر بسیار ساده ای است که هر کس می تواند آن را درک کند. سادگی آن به سبب شکل و فرمش است نه محتوایش. هر محتوایی را می توان در این قالب ریخت ، می توان هر نژادی را نژاد سالار قلمداد کرد ، می توان هر دین یا هر عقیده ی سیاسی را معیار و میزان سنجش دیگر امور دانست. این نوع تفکر جهان را به شیوه ی خاصی تصویر می کند : این تصویر ، مطلق گرایانه است و جز خود چیزی دیگری را قبول ندارد و تحمل نمی کند. بر پایه ی چنین نظری، هیچ امیدی نمی توان داشت که مثلاً فردی از نژاد غیرآریایی، فردی شریف و والا شود. از دیدگاه چنین تفکری، تغییر و تحول امری محال ] و حتی مذموم است[ . منطق اسطوره همین است : «برای ابداع، چه به توسط فرد صورت گیرد چه قوم،امکانی وجود ندارد وبرای تلبیس و سوء فهم نیز وقتی نیست»(PsF , 2 : 9 ; PSF , 2 : 6 ;) .
امور همین طور که اکنون هستند همواره بوده اند و همیشه نیز خواهند بود . ذهن هر کس که منقاد چنین تصویری از امور شده باشد از انتقاد کردن از عقاید خویش ناتوان خواهد بود، زیرا ذهن چنین شخصی آماده ی این است که هر نوع انتقادی را نوعی توطئه بداند. چنین کسی ناتوان از درک دیدگاهی است که اجازه می دهد معیار دیگری برای انتقاد از اعتقاداتش به کار گرفته شود زیرا چنین کسی طبق تعریف ] از نوع تعریفِ مدورِ گوبینو[ اعتقادات خود را برترین دیدگاه می داند.

تکنیک 4 :
سرانجام آن که تکنیک اسطوره ، برداشت اسطوره ای از زمان و تاریخ را به منزله «تقدیر» می پروراند. این کار با وسایل گوناگون صورت می گیرد ولی در میان این وسایل از همه مهمتر امر پیش گویی در امور سیاسی است (البته به معنای غیب گویی جادوگر) . کاسیرر می نویسد : «دیگر نوع ابتدایی فال بینی یا پیش گویی با قرعه را نداریم ، دیگر پرواز پرندگان را رصد نمی کنیم و امعاء و احشاء جانوران قربانی را معاینه نمی نماییم، بلکه روش پیش گویی بسیار ظریف تر و پرداخته تری آفریده ایم ، روشی که ادعا می شود علمی و فلسفی است ] ...[ سیاستمداران جدید به درستی دریافته اند که توده های عظیم مردم را با نیروی تخیل آسان تر می توان به جنبش درآورد تا با نیروی مادی محض. سیاستمداران از این موضوع استفاده ی بسیار کرده اند . سیاستمداران نوعی پیش گویی یا غیب گوی عمومی شده است. پیش گویی یا غیب گویی عنصر اساسی در فن جدید رهبری سیاسی است » (اسطوره ی دولت صص 419)
(SMC , 258 – 63).
یکی از بارزترین خصوصیات رژیم نازی این بود که در آثار ناسیونال سوسیالیستی و در سخنرانی های هیتلر همیشه به مشیت الهی ارجاع می شد که به عنوان تقدیر یا سرنوشت در تاریخ مداخله می کند. نقش سیاسی مفهوم تقدیر (مفهوم «قانونِ تاریخ») این است که از میان بردن روش های دموکراتیک را توجیه کند. رهبر نخبه می داند که چه «باید» باشد و بنابراین می داند که چه باید کرد و چون مصون از خطا و لغزش است می تواند خواست الهی را برای مردم تفسیر کند و بدین ترتیب هر عملی را که انجام می دهد این گونه توجیه کند که انجام آن از واجبات بوده است و برداشت غیب گویانه prophetic از تاریخ فقط بخشی از اید ئولوژی نازیسم نبود بلکه عقیده ای بود که مقبولیت آکادمیک به دست آورده بود و حتی پیش از آن که عقیده ی رسمی در رایش سوم شود در میان فرهیختگان و درس خواندگان اشاعه یافته بود. کاسیرر به توفیق فوق العاده ی کتاب شینگلر به نام انحطاط غرب اشاره می کند، کتابی که می گفت تاریخ هیچ هدفی ندارد و انسانی هیچ کاری نمی تواند بکند جز آن که آن را به عنوان تقدیر بپذیرد (SMC , 226 – 29) و (اسطوره ی دولت ، صص 419 – 423) . علاوه بر شینگلر ، برداشت هایدگر از پرتاب شدن ] یا هبوط[ انسان به جهان، از نظر کاسیرر، نمونه ی بارز آن نوع تفکر فلسفی است که نشان می دهد چگونه می توان نیاز به تسلیم شدن در برابر «سرنوشت » را بیان کرد (SMC , 229 – 30) و (اسطوره ی دولت صص 423 – 427 ) .
کاسیرر می گوید که شینگلر و هایدگر رویه ای انفعالی را تشویق می کردند عقاید آنان «نمی تواند به انسان بیاموزد که چگونه نیروهای فعال خود را بپرورد تا بتواند زندگی فردی و اجتماعی خویش را شکل دهد (SMC , 230).
درکتاب اسطوره ی دولت تکنیک اسطوره به منزلۀ نوعی ابداع معرفی شده است. تحلیل کاسیرر از تکنیک اسطوره به کاربرد آن توسط ابداع کنندگانش ارجاع می کند، اما تحلیل کاسیرر صرفاً توصیف تاریخی نیست. در تفسیر او، تکنیک اسطوره ، تکنیک به معنای واقعی آن است ، چیزی است که می توان آن را در مکان ها و زمان های مختلف برای هدف های متفاوتی به کار بست. بنابراین کتاب اسطوره ی دولت ، فقط اثری درباره ی نازیسم آلمان نیست بلکه کتابی درباره ی شکل جدیدی از سیاست است که نازیها مبدع آن بودند و آن را به کار بستند.
کاسیرر این موضوع را روشن می کند که این شکل از سیاست خود نوعی تکنیک است و محصول «عصر تکنولوژیکی ما» است ، به این معنی که تکنیک اسطوره سازی به سایر تکنیکها نیاز دارد که مقدم بر همه ی آنها ، وسایل تکنولوژیکی مدرن و ارتباط جمعی است. اما کاسیرر در کتاب اسطوره ی دولت درباره ی علت مؤثر بودن تکنیک اسطوره سازی در قرن بیستم چیزی نمی گوید و فقط به ذکر این نکته اکتفا می کند که در زمان های بحرانی که نیروهای عقلانی ، اخلاقی و هنری یک فرهنگ توان خود را از دست بدهند، اسطوره می تواند دوباره ظهور کند. کاسیرر شرحی از موثربودن تکنیک اسطوره سازی ارایه می دهد اما علت آمادگی مردم را ، در قرن بیستم روشن اندیش، برای این که از صمیم دل به یک ایدئولوژی غیرعقلانی بگروند بیان نمی کند.
چه چیزی موجب شد که در تاریخ اروپای پس از عصر روشنگری عقیده به این که تاریخ ، تقدیر است مقبولیت پیدا کند؟
لئوستراوس در نقدی که بر کتاب اسطوره ی دولت نوشته است همین سوال را مطرح می کند. از اظهارات کاسیرر در مورد شهرت نویسنده ای مانند شپنگلر این موضوع روشن می شود که در آلمان ] حتی پیش از پیروزی نازی ها[ مردم آماده ی پذیرش این نظر بوده اند که تاریخ ، سرنوشت است و ناسیونال سوسیالیستها از همین آمادگی ذهنی مردم سود جستند.
«بحران عقلانی در شناخت انسان از من خویش» را که کاسیرر در کتاب خود رساله ای درباره ی بشر توصیف کرده است نمی توان مردود دانست. اما آیا این بحران عاملی قاطع در مؤثربودن تکنیک اسطوره بود؟ آیا همین بحران سرچشمه ی از دست دادن اعتماد به نفسی بود که عمومیت یافته بود ؟ نگرانی و دل مشغولی یی که کاسیرر در کتاب خود: رساله ای درباره ی بشر به بحث می گیرد به انحطاط برداشت عمومی از هدف های نهایی فعالیت های انسای ارتباط می یابد.
اما برداشت کاسیرر از مسئله ی مذکور، در کتاب: رساله ای درباره ی بشر، عقل گرایانه است. زیرا مسئله را در قالب «نظریه ای درباره ی انسان» مطرح می کند. کاسیرر جنبه ی دیگری از همین مسئله را در بحث خود از تعین اراده در کتاب خویش: تعین و عدم تعین در فیزیک مدرن ارایه داده است. گرچه تحلیل او از فرق میان «عدم تعین» فیزیکی و عدم تعین ارادی حاکی از عمق دانش او است و از لحاظ فلسفی نیز به کنه موضوع راه یافته است اما مسایل فیزیک کوانتوم بسیار دور از حیات سیاسی اند و گرچه شاید، آنها بخشی از بحران عقلانی عمومی باشند اما نمی توانند علت پیدایش احساسات عمومی در مورد این بحران باشند.
بررسی کاسیرر از زمینه ی اید ئولوژی ناسیونال سوسیالیست در کتاب اسطوره ی دولت و نقش اسطوره در اندیشه ی سیاسی از زمان یونانیان تا امروز در معرض انتقادهای مشابهی قرار داشته است. جرج ساباین در نقد خود بر کتاب: اسطوره ی دولت در مورد پژوهش خاص کاسیرر از اندیشه ی کارلایل، گوبینو و هگل می نویسد : «به دشواری می توان باور کرد که اندیشه های این سه شخص از چنان نیروی کافیِ تضعیف کننده ای برخوردار بوده اند ، که هنگامی که فرهنگ اروپا دچار فشارهای روانی و تنش های دوره ی پس از جنگ جهانی اول شد، توانستند موجبات اختلال در فرهنگ اروپا را فراهم آورند».6
می توان به تمامی بحث کاسیرر از سیر اندیشه ی عقلانی همین ایراد را گرفت . البته کاسیرر مدعی نیست که این متفکران مسبب آنچه ] در آلمان[ اتفاق افتاد هستند، بلکه نظرش این است که آنان عامل کمک کننده ی مهمی در تضعیف نیروهای فعال انسان بودند. ولی به هر جهت سخن این متفکران بی شنونده نبود. اما این پرسش هم چنان مطرح است که چه چیزی موجب شد که در قرن بیستم توده ی مردم آماده ی پذیرش اعتقادات غیرعقلانی شوند؟
هم چنان که در بالا گفته شد شرح کاسیرر از نیروهای ویرانگر اجتماعی در جمهوری و ایمار موجز و گذراست . او به تورم و بیکاری که جمهوری را به زانو درآورده بود اشاره می کند و به نظر می آید که می گوید آشفتگی اقتصادی و نارضایتی اجتماعی ناشی از آن ، مردم را آماده ی پذیرش اید ئولوژی اسطوره ای کرد و موجب به قدرت رسیدن ناسیونال سوسیالیستها شد. ساباین شگفتی خود را در این باره بیان می کند که چگونه عامل اقتصادی با فلسفه ی فرمهای سمبلیک جور در می آید.
ساباین می نویسد : «اما این علل صرفاً جامعه شناختی و اقتصادی اند. اینها علل هستند که حتی یک مارکسیست هم می تواند ] برای تبیین ظهور نازیسم[بدانها دست یازد. اما این علل به دشواری در همان سطحی قرار دارند که «نیروهای عقلانی، اخلاقی و هنری» هستند. ] کاسیرر معتقد است که نیروهای اخیر[ اسطوره را رام و مطیع می کنند و فرهنگ را می آفریند. اما اگر شرایط بد اقتصادی می تواند موجبات فروریزی یک فرهنگ را فراهم آورد آیا هنوز هم می توان ادعا کردکه شرایط مساعد اقتصادی برای آفرینش فرهنگ مؤثر نیستند؟
فرمهای سمبلیک پروفسور کاسیرر قاعدتاً در فضای کاملاً لطیف هنر و تئوری به سر می برند. بنابراین کمی مشوش کننده است که فرمهای سمبلیک را در کنار امور عامیانه ای مانند تورم و تبلیغات بیابیم» (ماخذ پیشین، صص 317 – 318)
این نکته گیریها درست اند بدین معنی که کاسیرر نمی تواند بی آن که فلسفه فرمهای سمبلیک خویش را نقض کند، عامل اقتصاد را به حساب آورد.
زیرا وی معتقد است که نیروهای اساسی در فرهنگ که اسطوره را مهار می کنند نیروهای عقلانی، اخلاقی و هنری هستند. اگر کاسیرر اقتصاد و غرایز طبیعی بشر مانند نیاز به خوراک و نظیر آن را محرکهای اولیه ی فرهنگ در نظر می گرفت بدین معنی بود که کاسیرر به سوی برداشت طبیعت گرایانه ] = ناتورالیستی[ تری از تاریخ و فرهنگ گام برداشته است . این مسئله در بحثهایی که در آلمان درباره ی بینشهای مارکسیستی صورت می¬گرفت به Die Magenfragen (مسئله شکم) مشهور بود. از نظر کاسیرر، و نیز هرمان کوهن، این مسئله مقدم بر موضوع اخلاق است و نه بخشی از اخلاق. رفاه اقتصادی شرط لازم برای پیدایش تمدن هست ولی شرط کافی نیست. رفاه اقتصادی موجد و ضامن فضیلت اخلاقی نیست و فقدان رفاه اقتصادی نیز ضرورتاً نباید به بازگشت به بربریسم بینجامد. کاسیرر علل اقتصادی را مسئول موفقیت ناسیونال سوسیالیسم نمی داند (SMC , 236) . اما ساباین در این مورد درست می گفت که کاسیرر نمی تواند برای ظهور توتالیتاریسم تبیین علّی اقتصادی ارائه دهد، زیرا فلسفه ی فرمهای سمبلیک ، فلسفه ی معنا meaning است.
گرسنگی نمی تواند به خودی خود آمادگی توده ی مردم برای پذیرش اید ئولوژی توتالیتاریستی یا اعتقاد به قانون تاریخ را توضیح دهد. ناسیونال سوسیالیستها دریافتند که با متهم کردن گروه خاصی از مردم برای فقر اقتصادی آلمان نه فقط می توانند از فقر اقتصادی مردم سود جویند بلکه از میل آنان به تبیین علل فقیربودنشان نیز بهره گیرند. بنابراین نازیها به جای آن که وضع بد اقتصادی را از طریق اصول علم اقتصاد توضیح دهند انگشت اتهام را به سوی دشمن دراز می کردند.
ولی این نظر ساباین نادرست است که فرمهای سمبلیک صرفاً با معنای تئوریک و هنری ارتباط دارند، آنچه را کاسیرر به عنوان تبیین «مادی» ] = ماتریالیستی[ ظهور توتالیتاریسم ارائه می دهد عامل اقتصاد نیست بلکه تکنولوژی یعنی تکنیک اسطوره سازی است. کاسیرر معتقد نبود که وضع اقتصادی می تواند ظهور تاریخی توتالیتاریسم را تبیین کند : وضع بد اقتصادی ماده ی خامی بود که دست اندرکاران تکنیک اسطوره سازی سیاسی آن را به کار بستند. البته تکنیک صرفاً جنبه ی مادی حیات فرهنگی نیست بلکه شیوه ای است برای فهم جهان. تکنیک نیز خود یک نوع فرم سمبلیک است.
کاسیرر با برداشتی که از تکنیک می کند شیوه ی دیگری برای فهم ظهور توتالیتارسیم ارائه می دهد. هنگامی که کاسیرر می گوید که ابداع تکنیک اسطوره سازی چیزی بود که برای عصر تکنولوژیکی ما ذخیره شده بود، چیزی بیش از این معنی می دهد که وسایل ارتباط جمعی ابزاری برای این تکنیک فراهم کرده اند.
کاسیرر در مقاله ی «فرم و تکنیک» همچنین نشان می دهد که ظهور تکنولوژی مدرن مسئول بحران فرهنگی است که عمق زیادی دارد و ادراک عمومی ما را از جامعه تحت تأثیر قرار داده است.