ترجمۀ فارسي اين مقاله از روي ترجمۀ انگليسي آن صورت گرفته كه در مجلۀ نيولفت ري‏ويو، شماره93(سپتامبر- اكتبر1975،ص29-3) چاپ شده است. كولتي در اين مقاله،نخست فرق ميان تقابلِ واقعي و تناقضِ ديالكتيكي را شرح مي‏دهد، سپس اثبات مي‏كند كه در كتاب سرمايه،تقابلها از نوع تناقضهايِ ديالكتيكي‏اند. به همين دليل،ماركسيسم بر خلاف علم، پايبند اصل امتناع تناقض نيست ونمي‏تواند علم باشد.

Lucio Colletti : Marxism and Dialectics ,translated by Yadollah Moughen
پانوشت ها:
1- مصاحبۀ « نيولفت ري ويو» با لوچوكولتي كه با عنوان«مصاحبه اي سياسي و فلسفي» در شمارۀ 86‏ ژوئيه- اوت1974 به چاپ رسيد.-م
2 - G.E.F.Hegel, Lectures on the History of philosophy, London 1892, reprinted 1955,vol.II,p.49.
3 - pure notions

4- در اين باره، كتاب كهنه شدۀ زير هنوز هم مطالب مفيدي در بر دارد:
A.Dies.Autor de Platon, paris, 1925, vol. II,pp.470-522.
علاوه بر كتاب فوق، اثر زير نيز مفيد است:
J.Stenzel, Studien Zur Entwicklung der platonischen Dialektik von Sokrates zu Aristoteles, Stuttgart, 1931, and now Darmastadt ,1974,pp.71ff.
و نيز رجوع كنيد به :
W.C.Neale & M.Kneale, Storia della Logica, Turin, 1972, pp.28-9.
5 - original community
6 -E.Cassirer, Storia della filosofia moderna, Turin, 1955, vol,III,p.389.
7 - Contradictory opposition
8- N.Hartmann, La filosofia dell, Idealismo tedesco, Milan, 1972,p.427.
9 - Ibid, p.381.
10 - Karl Marx, Early Writings, Introduced by Locio Colletti, Penguin/ NLR,1975,p.155.
البته مترجم معتقد است كه ماركس نيز مانند هگل وانگلس تفاوتي ميان تقابلهایِ واقعي وتقابلهايِ ديالكتيكي قائل نبوده است. اما هگل چون ايده آليست است وجهان مادي را غير واقعي مي داند، به اندازۀ ماركس وانگلسِ«ماترياليست» دچار اشكال نمي شود. نكتۀ مهم ديگر اينكه كولتي در اينجا عبارات ماركس را نه بدان گونه كه خود او بيان كرده است بلكه خارج از متن تفسير مي كند(گرچه بهتر است گفته شود كه كولتي سفسطه مي‏كند). منظور ماركس در آن صفحۀ بخصوص، اين است كه مثلاً قوچ و ميش يا خروس و مرغ را مي توان با هم جفت داد، ولي قوچ و مرغ، يا خروس و ميش را نمي توان؛ زيرا از یک گونه نيستند. او دقيقاً زن و مرد را مثال مي زند، و مي گويد اينها دو قطبي هستند كه مي‏توانند با هم ازدواج كنند، چون همديگر را جذب مي كنند و به هم عشق مي ورزند و با هم يگانه مي شوند. يعني آنها را دو قطب ديالكتيكي مي داند كه البته نادرست است. به اين دليل كه مرد(يا زن) في نفسه منفي نيست بلكه وجودي حقيقي است.
11- R.Kroner, von Kant bis Hegel, Tubingen, 1924, vol,II,p.352,note1.
كرونر در بحث از تقابلهاي تجربي، نكته سنجيهاي روشنگرانه اي دارد. او تاكيد مي كند كه چگونه تقابلهاي تجربي با يكديگر تداخل نمي كنند و مكمل يكديگر نيستند.
12- I.Kant, Scritti precriticci, Bari ,195p.III,p.263.
13- Ibid., p.263.
14 – Ibid.,p.264.
15 – Ibid., p.268.
16- Ibid,.p.255.
[به نظر مي رسد ص255 كه در ترجمۀ ايتاليايي مشخص شده است نادرست باشد، احتمالاً ص265 است.م]
17- Ibid.,p.267.

18- مثلاً در مجموعه‏ي زير ]وقتي اعداد مثبت به پايان مي رسند‏ اعداد منفي آغاز مي شوند:[


بررسي مفسران كانت از تمايزي كه او ميان تقابلهايِ منطقي وتقابلهايِ واقعي قائل مي شود، نه تنها نسبت به نوشته هاي پيش از«نقدي» او بلكه نسبت به نقد خرد محض نيز به طور كلي نابسنده اند مثلاً:
N.Kemp- Smith, A Commentary to Kant's Critique of Pure Reason,2nd edition, Now York, 1962,pp.422-3.
از سوي ديگر نكات مفيدي در كتاب زير وجود دارد:
E.Cassirer. Kants Leben und Lehre, Berlin,1981,reprint Darmstadt, 1972,pp.77-8.
19- Ibid., p.267.

20 - V.I.Lenin, philosophical Notebooks.
در مجموعه آثار لنين(ترجمۀ انگليسي، چاپ مسكو،1958) جلد سي و هشتم، ص359.
21- ماخذ پيشين، همان صفحه.]لنين به دنبال مثالهاي فوق، مورد زير را نيز ذكر مي كند:«در علم اجتماع: مبارزۀ طبقاتي».
كولتي رندانه مثال آخري را نياورده است؛ زيرا اگر«مبارزۀ طبقاتي» را تقابل واقعي بداند‏ يعني«پرولتاريا» و بورژوازي» را دو طبقه بداند كه در جامعۀ سرمايه‏داري وجود واقعي دارند، در آن صورت در بحث خود دربارۀ ماركس، كه به دنبال مي آيد، دچار تناقض گويي مي شود. چون به اين نتيجه رسيده است كه مفاهيمي كه ماركس براي مطالعۀ «جامعۀ سرمايه‏داري» به كار برده است، به رغم معناي ظاهريشان،باري ديالكتيكي دارند. و اگر از سوي ديگر صريحاً بپذيرد كه «مبارزۀ طبقاتي» موردي از تناقضِ ديالكتيكي است، دراين صورت اعلام كرده است كه«بورژوازي» و قطب مقابل آن«پرولتاريا» و «وحدت» آن دو قطب یعنی«جامعۀ سرمايه‏داري، مفاهيم ديالكتيكي‏اند، پس وجودي صرفاً منفي دارند نه حقيقي. به سخن ديگر، ماركس در عباراتي بسيار پيچيده اعلام داشته است كه«جامعۀ سرمايه‏داري» وهم وپندار است. اين نوع نتيجه گيري براي نظام ايده آليستي هگل موفقيت به شمار مي آيد؛ ولي براي مكتب ماركسيسم كه خود را ماترياليستي مي داند، فا جعه آميز است. به همين دليل مترجم معتقد است كه ماركسيسم، رمانس فلسفي است.م]
22 - Mao Tse-Tung, Selected Works, peking, 1967, vol,1,p.317.
[مائو علاوه بر مثالهايي كه لنين ذ كر كرده است، موارد زير را نام مي برد:«در جنگ: حمله و دفاع، پيشروي وعقب نشيني، پيروزي و شكست، همۀ اينها متقابلاً رويدادهايي متناقض اند»م.]

23- K,Korsch: Dialectica e Scienza nel Marxismo, Bari ,1974,pp.31-2.
[كارل كورش(1886-1961) ماركسيست آلماني و نظريه پرداز برجستۀ دهه‏هاي 1920 و 1930بود. او مانند لوكاچ(البته نه در حد او) تفسير تازه اي از انديشۀ ماركس ارائه داد. بوخارين و زينوويف از او انتقاد كردند. تفسير لوكاچ نيز شديداً مورد حمله قرار گرفت. لوكاچ توبه كرد و در حزب كمونيست مجارستان ماند ولي كورش حاضر به توبه نشد. بنابراين از حزب كمونيست آلمان اخراج شد. مهمترين آثار كورش عبارتند از: 1) ماركسيسم و فلسفه 2) كارل ماركس،كورش در سال 1936 به آمريكا مهاجرت كرد وتا پايان عمر در آنجا ماند.م]

24- C.Luporini, spazio e Materia in Kant, Florence, 1961,p.59
25- Ibid,p.116.
26- منظور كولتي مطالبي است كه در اثر درخشان خويش به نام: ماركسيسم و هگل آورده است؛ و بويژه فصل يكم آن: «هگل و ديالكتيكِ ماده »(ترجمه انگليسي) ص7-27.م
27-Hegel , Science of Logic ,(English translation by W. H.Johnstone &L.G.Sthruthers )

London ,1929 ,Vol.1,P.168.


28 – Ibid.,p.168.

29-R. Kroner ,Von Kant bis Hegel ,Tubingen ,1924 ,Vol.II ,P.360.

30- براي شرح بيشتر رجوع كنيد به مقدمۀ كولتي بر: نوشته هاي جواني ماركس، صفحه 20 و در خود متن دستنوشته هاي اقتصادي- فلسفي، ص385. مشخصات چاپ:
K.Marx, Early Writings, Penguin/NLR,1975.
و در: مجموعه آثار ماركس- انگلس(ترجمۀ انگليسي چاپ مسكو1975) جلد سوم، ص232. متاسفانه همين موضوع در مورد انديشۀ ماركس صادق است. او ايده‏اليسم افراطي هگل را با ماترياليسم خام لامتري وهلوسيوس درآميخته است؛ و بايد گفت كه وضع ماركس به مراتب بدتر از هگل است. آكتون فيلسوف انگليسي در كتاب خود: توهم عصر(كه منظور او از توهم عصر، ماركسيسم- لنينيسم است، توهمي كه سرانجام زايل شد) به اثبات اين موضوع پرداخته كه ماركسيسم نظامي التقاطي است از هگليانيسم و پوزيتيويسم. خود كولتي نيز در اواخر اين مقاله نتيجه مي گيرد كه دو ماركس وجود دارند؛ اما نوزده سال پس از آكتون.م مشخصات كتاب آكتون:
H.B.Acton, The Illusion of the Epoch. Routeledge &Kegan Paul, 1955.-l
31- اين اثر در: مجموعه آثار هگل چاپ زوركمپ در جلد دوم صفحات 72-213 چاپ شده است.
32- T.D.Lysenko(1898-1976)، زيست شناس و متخصص امور كشاورزي. وي رييس آكادمي علوم كشاورزي شوروي در سالهاي(56-1938) ونيز(62-1958) بود. در سال 1958 جايزه لنين گرفت. ليسنكو پس از بركناري خروشچف در سال 1965 بازنشسته شد. مخالفانش او را شياد مي دانند؛ ولي آيا او شياد بود يا مومن به ماركسيسم – لنينيسم، امري است كه بستگي به ديدگاه داوران دارد. به هر حال او در فضاي حاكم بر شوروي استالين اعلام كرد كه علم ژنتيك، بورژوايي است و او علم پرولتاريايي آورده است. وي معتقد بود كه بر اثر تغيير محيط زيست جانوران و گياهان، مي‏توان آنها را، در جهتي كه دلخواه انسان است، تغيير داد. مخالفان او از آكادميها و دانشگاهها اخرج شدند. متون درسي مطابق عقايد ليسنكو نوشته شدند. برنامه ريزي در امور كشاورزي مطابق عقايد او، يا به سخن ديگر، مطابق علم پرولتاريايي صورت گرفت. بر اثر طرحهاي او كشاورزي شوروي آسيب فراوان ديد؛ و به دنبال آن، كم كم مخالفانش زبان به انتقاد گشودند. با بي اعتبار شدن ليسنكو،كتابهاي درسي مجدداً مطابق متوني شدند كه در دانشگاههاي غرب تدريس مي‏شوندو بدين ترتيب پروندۀ علم پرولتاريايي بسته شد. مترجم معتقد است كه ليسنكو را بايد ماركس زيست شناسي ناميد يا به عكس، ماركس را ليسنكوي علم اقتصاد خواند. با اين تفاوت كه ليسنكو فقط به كشاورزي شوروي خسارات بسيار رساند ولي ماركس موجب قتل بيش از يكصد ميلیون انسان بي گناه در قرن بيستم شد. با فروپاشي ماركسيسم- لنينيسم در اروپاي خاوري و شوروي پيشين، پروندۀ انقلاب پرولتاريايي نيز بسته شد. براي شرح بيشتر دربارۀ ليسنكو ونظريات او و تاثيرش در تبليغات احزاب كمونيست، رجوع كنيد به كتاب زير كه لويي آلتوسر فيلسوف رسمي حزب كمونيست فرانسه نيز بر آن مقدمه‏اي نوشته است:
D.Lecourt, Proletarian Science,(English translation, London ,NLR 1977)
كتاب زير نيز مرجع است:
Z.A.Mevedev, The Rise & Fall of T.D.Lysenko, N.Y.1969 reprint Anchorbooks, p/b ,1977.

33-F. Engels,Dialectic of Nature ( English translation ) London ,1940,P. 160.

34 – Ibid.,p.227.

35- شگفتي آور است كه فيلسوفي از ترازكولتي براي نظريۀ «بازتاب»(reflection) لنين چنين ارجي قائل مي ‏شود. لويي آلتوسرفيلسوف رسمي حزب كمونيست فرانسه، نظر ژان پل سارتر و مرلوپونتي را(كه هر دو ماركسيست بوده‏اند) دربارۀ فلسفۀ لنين نقل مي‏كند. وي در اثر خويش به نام: لنين و فلسفه(ترجمۀ انگليسي، لندن 1971، صفحه33) مي‏نويسد:«سارتر مي‏گويد كه فلسفۀ ماترياليستي انگلس و لنين نينديشيدني به معني وجود نداشتن است ؛ يعني فلسفه ‏اي است كه در برابر آزمون انديشۀمحض تاب نمي‏آورد؛ چون ناتوراليستي(طبيعتگرايانه)، پيش نقدی، پيش از كانتي و پيش از متافيزيك هگلي است. اما سارتر از سر لطف تصديق مي‏كند كه اين فلسفه مي‏تواند نقش«اسطورۀ» افلاطوني را داشته باشد كه به پرولتاريا كمك مي‏كند تا انقلابي باشد. مرلوپونتي فلسفۀ لنين را با يك كلمه رد مي‏كند. (وي مي‏گويد كه) فلسفۀ لنين مصلحتي است يعني براي نيازمنديهاي بلشويسم سرهم بندي شده است.

نظر كولتي درباره كانت، فيلسوف ايده‏اليست آلماني، نيز شگفت انگيز است. زيرا كانت را ماترياليست مي‏خواند.«انقلاب كوپرنيكي» كانت عبارت از اين بودكه اعلام كرد اين ذهن انسان است كه قوانين خود را به طبيعت تجويز مي كند نه بالعكس. ذهن، تاثرات حسي را در قالبهاي از پيشي(=مستقل از تجربه و پيش از تجربه) مي ريزد و بدين طريق آنها را شكل و فرم مي بخشد.


36- A.Tarski, "The Concept of Truth in Formalized Languages" in Tarski, Logic, Semantics and Meta-mathematics, Oxford,1965,p.152.
37 - Deutsche Zeitschrift fur philosophie
38 - مثلاً در كتاب زير ارجاعهای متعددي به اين بحث شده است:
N.Merker, le origini della Logica, Milan ,1961,pp,358-60 and passim,
39- W.Harich, in" Deutsche Zeitschrift fur philosophie", 1951, no.1,p.205.
40- paul F. Linke, Ibid., 1953, no.2, p.328.
البته بيان اين مطلب كه واقعيت، نامتناهي است و از اين رو تناقضات در واقعيت نيستند با تصديق و تاييد اين موضوع همراه است كه در واقعيت، برخوردها و تقابلهايِ واقعي وجود دارند.
41- Ibid., p.359.

42- Ibid., p.356
43- ك. آژدوكيويچ(1890-1963). از وي كتاب زير به فارسي ترجمه شده كه حاوي شرح حال او نيز هست: مسائل ونظريات فلسفه(ترجمه منوچهر بزرگمهر،1356).م

44- K.Ajdukiewicz, Abriss der Logik, Berlin,1958,pp.79-80
45- سه اصل ديالكتيك عبارتند از:
1) قانون تبديل كميت به كيفيت و بالعكس؛
2) قانون تداخل تقابلها در يكديگر؛
3) قانون نفي نفي.
اين سه قانون در ديالكتيك طبيعت(نوشته انگلس،ترجمۀ انگليسي، مسكو،1954،ص62) آمده است. اما انگلس در طرح نخستين كتاب(1878)، ديالكتيك را چنين تعريف مي‏كند:«ديالكتيك به منزلۀ علم نسبتهای متقابل ، جهانشمول است؛ و قوانين عمدۀ آن عبارتند از: تبديل كميت به كيفيت،نفوذ(يا تداخل)متقابل تقابلهاي قطبي و تبديل هر يك به ديگري ،وقتي به مرحلۀ نهاييشان برسند؛ تحول تناقض يا نفي نفي؛ شكل مارپيچي تحول»(ديالكتيك طبيعت،ص117).
برتل اولمن در كتاب خويش، اليناسيون، «شكل مارپيچي تحول» را چهارمين قانون ديالكتيك ذكر مي‏كند:
Bertell ollman, Alienation, Cambridge U.P.,1971,P.58.

46-G. Klaus ,Ein Fuhrung in die formale logik ,Berlin ,1959,P.50.
47-M.Aebi, Pouvior del' Esprit sur le reel ,pp.52-3.


48 - گالوانودلاولپه(1895-1968) فيلسوف ماركسيست ايتاليايي. او نخست به گروه فيلسوف فاشيست ايتاليايي جنتيله پيوست و در آغاز تمايلات فاشيستي داشت. سپس به عضويت حزب كمونيست ايتاليا درآمد. مورد دلاولپه ونيز ژرژ سورل نشان مي‏دهند كه ارتجاعِ فاشیسم و كمونيسم دو فراكسيون يك ايدئولوژي واحدند يا دوقلوهايي هستند كه مادرشان اسطورۀ ضد مدرنيته است.
براي اطلاع از شرح حال دلاولپه به كتاب زير رجوع كنيد:
John Frasser, An Introduction to the Thought of Galvano Della Volpe, London,1977.
كتاب فوق در ضمن اشاراتي به ارتباط كولتي با مكتب دلاولپه دارد.-م
49- Lenin, What the Friends of the People are?
در: مجموعه آثار لنين(ترجمه انگليسي)،جلد يكم، ص146.
50- G.H.Carr, What is History? , London, 1961, pp.58&60.
-
51- اين جنبه از پژوهش مرا ناپلئوني(C.Napoleoni) گرفته و در مقدمۀ خود بر ترجمۀ ايتاليايي(چاپ تورين،1970) كتاب سويزي با عنوان نظريۀ تحول سرمايه‏داري(لندن،1946) و نيز در اثر مهمش به نام: درسهايي دربارۀ فصل ششم چاپ نشده(كتاب سرمايه) ماركس(تورين، 1972) گسترش داده است. شرح كامل اين حوزۀ تئوريك در مقدمۀ كريستينا پن نافايا (Pennavaja) بر كتاب ناپلئوني (ريكاردو و ماركس، فرانكفورت،1974،ص20-26)آمده است.
[كولتي سرانجام به نتيجه اي مي رسد كه گئورگ لوكاچ در اثر خود: تاريخ و آگاهي طبقاتي رسيده بود. حتي بر تل اولمن پيش از كولتي به همين نتيجه رسيده است. وي در كتاب خود، اليناسيون، مي‏نويسد: نظريه اليناسيون، چشم اندازی ايده‏آلي عرضه مي كند كه مي‏توان از طريق آن نظريۀ ارزش(متكي بر) كار را بررسي كرد. چون اليناسيون محور واقعي انديشۀ(ماركس) است كه ساير مولفه‏ها بر آن استوار مي‏شوند. مي‏توان شيوه‏اي كه ماركس، بر اساس آن نظريه‏ي مركزي اقتصاد خود را عرضه مي‏كندونيز الگوهايي كه بر پايه آنها شكلهاي ارزش را ارائه مي‏دهد، با نظريه وسيعتر اليناسيون پيگيري كرد. بدين ترتيب شرح اليناسيون مرا در موقعيتي قرار داد تا بتوانم چهار خصوصيت اقتصاد ماركس را كه مهمترين و درعين حال معمايي‏ترين خصوصيات آنند توضيح دهيم: نيروي كار، ارزش، دگرديسيِ ارزش، و پرستشِ بت‏وار كالاها»م]
[Bertell Ollman, Alienation, Cambridge U.P.,1971,p.171.]
52 - intuition
53 - K.Marx, Theories of surplus value(English Translation), London ,1972, PartIII,p.453.
54 – Ibid.,p.491.
55 – Ibid.,p.456
56 – Ibid.,p.476.
57- Sraffa، ويراستار مجموعه آثار ريكاردو و نويسنده كتاب مشهور توليد كالاها از طريق كالاها.
P.Saraffa, The Production of Commodities by Means of Commodities, Cambrideg U.P.,1960.
ماركوليپيني در اثر خويش ارزش و طبيعتگرايي در ماركس درباره رابطۀ كتاب سرافا با نظريۀ ارزش در ماركسيسم مي‏نويسد:«در كتاب سرافا اين گزاره هست كه قيمتها ونرخ سود را مي‏توان بدون بررسي ارزشها تعيين كرد. بنابراين مسئله تبديل ارزشها به قيمتها، يا لااقل به شيوه‏اي كه ماركس آن را مطرح كرده بود، ديگر وجود ندارد؛ يعني ضرورت تعيين قيمتها از طريق ارزشها ديگر موردي ندارد» رجوع كنيد به مقالۀ «نقدي بر ماركسيسم» به قلم یدالله موقن در همین سایت.م
Marco Lippini, Value and Naturalism in Marx.(English translation), London, NLB,1976,p.
58 - درگزيده‏اي از آثار موريس داب(Dobb)، لانگه(Lange) و لرنر(Lerner) با عنوان:
Teoria economi e economica Socialista, Milan, 1972,pp.48-50.
59 - K.Marx, Capital,(English translation),1972, vol.3, part III,p.259.
60- در ترجمۀ فارسي كتاب سرمايه كه ايرج اسكندري انجام داده است، زير عنوان آن« نقد اقتصاد سياسي» نيامده است. آيا ايرج اسكندري و ديگر رهبران حزب توده از بحث لوكاچ و كورش و به دنبال آنها، اعضاي مكتب فرانكفورت آگاه بوده و به همين دليل و عمداً زير عنوان كتاب را حذف كرده‏اند؟ گمان نمي‏رود كه آنان با چنان بحثهايي آشنا بوده باشند.-م.
61- ماركس درکتاب : نظريه ‏هاي ارزش اضافي(بخش دوم، ص493، ترجمۀ انگليسي آن) از ريكاردو نقل مي‏كند:«آقاي سي(Say) به طور رضايت بخشي نشان داده است كه هيچ مقدار سرمايه نيست كه نتوان در كشور به كار گرفت؛ به اين علت كه تقاضا را فقط توليد محدود مي‏كند. هيچ كس توليد نمي‏كند مگر آنكه بخواهد آن را مصرف كند يا بفروشد، وهيچ كسي چيزي نمي‏فروشد مگر آنكه قصد خريد كالاي ديگري را داشته باشد... پس او با توليد كردن ضرورتاً يا مصرف كننده‏ي اجناس خود مي‏شود يا خريدار و مصرف كننده‏ي اجناس شخص ديگري.» يادداشت مترجم انگليسي مقالۀ حاضر،(John Mattews)

62- K.Marx, Capital, vol.I,P.115.
[متاسفانه ترجمۀ فارسي عبارات فوق در كتاب سرمايه(ترجمۀ ايرج اسكندري، ص6-135) به هيچ وجه وافي به مقصود نيست. مثلاً مترجم (مانند بسياري از مترجمان از جمله مرحوم حمید عنایت) ميان«تناقض» و «تضاد» فرقي قائل نشده است و در بسياري جاها به جاي«تناقض» ،«تضاد» گذاشته كه نشانۀ نفهميدن مطلب است.-م.]

63 - K.Marx, Theories of Surplus Value, Part II, p.509.


64- Hegel, Science of Logic, vol.II," Observation on Contradition", p.66.
65- Ibid., p.66.
66 - از نظر لنين سرمايه‏داري نيز واقعيت است. رجوع كنيد به يادداشتهاي فلسفي او؛ در آنجا او آرام آرام بيان مي‏كند كه:«در نظر ماركس، ديالكتيك جامعۀ بورژوا فقط موردي خاص از ديالكتيك به طور عام است.»
67 -K.Marx, Theories of Surplus Value, Part I,p.409.
68 - اين سخنان ماركس و آنچه كولتي به دنبال آن از گروندريسه نقل مي‏كند همه مويد سرشت توتاليتاريستي انديشۀ ماركس است. هدف همۀ نظامهاي توتاليتر، چه چپ و چه راست، از ميان بردن استقلال و آزادي فرد و ايجاد«گله ‏هاي انساني» بوده است. ولي چون يگانه كردن فرد با اجتماع، ديگر خود به خود و به طور ارگانيك صورت نمي‏گيرد، دولت توتاليتر به خشونت متوسل مي‏شود و با ايجاد رعب و وحشت، ميان فرد و اجتماع يگانگي مكانيكي به وجود مي‏آورد. بدين منظور دولت توتاليتر جامعه را به پادگان نظامي تبديل مي‏كند و حريم زندگي فرد را با انواع مداخله ‏ها از ميان مي‏برد. بدين ترتيب قلمرو زندگي خصوصي فرد با قلمرو حيات اجتماعي يكي مي شود. و فرد به صورت گوسفندي در ميان رمه در ميآيد. اما روند جدايي و استقلال فرد از اجتماع روز بروز سرعت بيشتري مي‏گيرد. ارتجاع فاشيسم و كمونيسم نيز در برابر اين روند مقاومت ناپذير جامعۀ مدرن شكست خورده‏اند و شكست خواهند خورد.-م.
69 - K.Marx, Grundrisse, (English Translation) London, Penguin/ NLB, P.489.

70 –Ibid., p.496.
71 – Ibid.,p.503.

پایان